سازمان جهانی صهیونیسم

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


الف ـ تاریخچه:

سازمان جهانی صهیونیسم (World Zionism organization) در سال 1897 در اولین کنگره صهیونیسم تأسیس شد. این سازمان در آغاز، "سازمان صهیونیسم" نام داشت. اما بعدها، در سال 1960 به"سازمان جهانی صهیونیسم" تغییر نام یافت. این سازمان ابتدا به عنوان چارچوبی تشکیلاتی شناخته می شد که در بردارنده تمام یهودیانی است که طرح بال را پذیرفته اند و حق عضویت (شکل) می پردازند. وظیفه این سازمان محقق ساختن اهداف صهیونیسم بود که در طرح بال تجلی یافته بود. در رأس این اهداف ایجاد یک وطن ملی در فلسطین برای یهودیان بود که "قانونی کلی" وجود آن را تضمین کند. این عبارت در واقع بدان معنا بود که "قدرت های استعماری غرب وجود آن را تضمین کنند".

این سازمان به مثابه هیأتی رسمی بود که نمایندگی جنبش صهیونیسم را در مذاکره با دولت های استعماری اصلی آن زمان برعهده داشت. هدف این جنبش در این مذاکرات متقاعد کردن یکی از قدرت های استعماری برای اجرای پروژه صهیونیسم بود. این سازمان چارچوبی برای سازماندهی رابطه میان صهیونیست های وطن گزین و صهیونیست های وطنی بود. به عبارت دیگر تأسیس این سازمان آغاز انتقال فعالیت های صهیونیسم از مرحله جنینی و نفوذی به مرحله فعالیت سازمان یافته در سطح جهان غرب به شمار می رفت.

سازمان جهانی صهیونیسم برای اجرای برنامه های وطن گزین و وطنی خود، شماری مؤسسه مالی ایجاد کرد تا هزینه های طرح صهیونیستی را تأمین نماید که مهم ترین آنها "صندوق اعتباری یهود برای آبادانی" بود که در واقع یک بانک صهیونیستی به شمار می آمد. این مؤسسه در سال 1899 تأسیس شد. براساس گفته های "سوکولوف"، این بانک براساس الگوی کمپانی هند شرقی و کمپانی خلیج هودسون در کانادا و شرکت های معدنی آفریقای جنوبی تأسیس شد. در سال 1903، این صندوق، شعبه ای بانکی با سرمایه چهل هزار لیره استرلینگ ایجاد کرد و پس از آن نیز شعبه های دیگری در هلند وفرانسه بنیان نهاد (بعدها این بانک با نام "بانک انگلیس و فلسطین" و از سال 1951 به بعد با نام "بانک لئومی لیسرائیل" شناخته شد).

در سال 1901، سازمان صندوق ملی یهود (کرن کایمت) را با هدف فراهم آوردن سرمایه لازم برای خرید اراضی فلسطین تأسیس کرد. اساسنامه این صندوق بر مالکیت ابدی ملت یهودی ملت یهود بر زمین هایی که خریده شده است تأکید می کند و فروش یا کاستن از محدوده آن را غیرمجاز می خواند. این سازمان همچنین امتیاز مجله دی ولت را به دست آورد تا سخنگو و ناشر افکار سازمان باشد.

سازمان صهیونیسم طی سال های اولیه عمر خود توسعه یافت. در سال 1903 همزمان با تشکیل ششمین کنگره صهیونیسم، تعداد اعضای این سازمان به 600 تن و شمار گروه های صهیونیستی پراکنده در کشورهای مختلف جهان به 1572 گروه رسید. در آغاز جنگ جهانی دوم (1939) شمار اعضای سازمان صهیونیسم بالغ بر یک میلیون نفر می شد و در سال 1946 شمار پرداخت کنندگان شکل به 2159840 نفر می رسید (اما باید در نظر داشت که عضویت در این سازمان برای بسیاری از صهیونیست ها تنها در حد حرف و پرداخت شکل یا حق عضویت خلاصه می شد و ضرورتا به معنای انجام هر نوع فعالیت دیگر نبود).

مرکز این سازمان همواره از یک پایتخت به پایتختی دیگر انتقال می یافت. پس از مرگ هرتزل، محل استقرار ریاست سازمان از شهر وین به شهر کلن ـ مقر دیوید ولفسون در فاصله سال های 1905 تا 1911 ـ و سپس در زمان ریاست "اوتو واربورگ" (1911 تا 1920) به برلین منتقل شد. پس از صدور اعلامیه بالفور مرکز این سازمان به شهر لندن، مرکز ثقل امپریالیسم جهانی، انتقال یافت (این مسأله به معنای ارتباط با امپریالیسم بریتانیا و امضای قراردادخاموش با تمدن غرب بود.) در طول ریاست حیم وایزمن (1920 تا 1931) و ناحوم سوکولوف (1931 تا 1935) مرکز سازمان در لندن باقی ماند، اما در سال 1936 و پس از استقرار نهادهای انگلیسی در فلسطین، که از سال 1921 تحت قیمومیت انگلیس در آمده بود، مقر این سازمان به قدس انتقال یافت. هر چند که مقر ریاست سازمان و برخی اعضای کمیته اجرایی همچنان در لندن باقی بود.

تاریخ سازمان صهیونیسم خالی از اختلافات و نزاع میان جریانهای مختلف، شکاف ها و دودستگی ها نبوده است. از زمان اولین کنگره صهیونیسم (1897) تا سال 1905 میان صهیونیست های عمل گرا (وطن گزین های نفوذی) که خواهان توجه به بند اول برنامه بال و تشویق جنبش مهاجرت و اسکان در فلسطین بودند و صهیونیست های دیپلماتیک (استعماری ها) تضادهایی وجود داشت. صهیونیست های دیپلماتیک بر تحقق بند چهارم این برنامه درباره دستیابی به منشوری بین المللی (غربی) برای مهاجرت و اسکان یهودیان در فلسطین براساس قانون و تحت حمایت دولت های بزرگ استعماری، تأکید می کردند.

لازم به ذکر است که اختلاف میان این دو گروه اختلافی بنیادین یا استراتژیک نبود، بلکه اختلافی تاکتیکی بر سر تمرکز بر یکی از بندهای برنامه بال بود. اما پس از این جدال ها سرانجام دو گروه سازش کردند و به شکل و مضمونی هماهنگ دست یافتند که هر دو گرایش را در خود جای می داد. این شکل در صهیونیسم هماهنگ (یا ترکیبی) تجسم یافته است که وایزمن آن را در هشتمین کنگره صهیونیسم (1907) مطرح نمود. پس از آن، صهیونیست های وطن گزین در یازدهمین کنگره صهیونیسم (1913) توانستند سیطره خود را بر تمام نهادهای صهیونیستی تحمیل کنند.

افزون بر این، اختلاف های عمیقی نیز در مورد نحوه اداره سازمان وجود داشت و به همین دلیل شاخه صهیونیسم دمکرات (جناح دمکرات) به رهبری حیم وایزمن، لئو موتزکین، ویکتور جیکوبسن، مارتین پوپر و دیگران ایجاد شد که به هرتزل انتقاد می کردند که غیردمکرات است و به مسأله احیای فرهنگ یهود وقعی نمی نهد.

در همین زمینه، جریان منتقد به رهبری مناحیم اوسیشکین از طریق کنگره ای که کمیسیون روسی (سازمان صهیونیسم) در سال 1903 برگزار کرد، به هرتزل هشدار داد که از روش خود در اداره سازمان دست بکشد؛ پروژه شرق آفریقا را متوقف کند و بر پروژه های مهاجرت و اسکان در فلسطین تمرکز نماید.

سازمان صهیونیسم شاهد دودستگی های مهمی بوده است. اولین آن خروج [[زانگویل، اسرائیل (1926-1864)|اسرائیل زانگویل]] و پیروان وی ـ صهیونیست های منطقه ای ـ از سازمان بود که پس از آنکه کنگره هفتم صهیونیسم (1915) طرح ایجاد یک وطن قومی یهودی در اوگاندا رد کرد، این عده اقدام به تأسیس سازمانی مستقل به نام سازمان صهیونیسم منطقه ای نمودند.

سازمان در سال 1933 نیز شاهد شکافی دیگر بود. در این سال اکثر صهیونیست های تجدیدنظرطلب به رهبری "ولادیمیر ژابوتنسکی"، به دلیل ناکامی در وادار کردن سازمان صهیونیسم به پذیرش خواسته های خود، از این سازمان جدا شدند. آنان می خواستند که سازمان به صراحت اعلام کند هدف نهایی جنبش صهیونیسم برپایی دولت یهودی است. این عده "سازمان جدید صهیونیسم" را پدید آوردند.

افزون بر این، سازمان صهیونیسم به گزارش های سیاسی متناقضی مانند: جنبش کارگران صهیون (صهیونیست های کارگر) جنبش مزراحی کهصهیونیسم نژادی ـ دینی در آن تجسم یافته) و صهیونیست های عمومی تقسیم شده بود. همچنین جریان صهیونیسم نژادی فرهنگی وجود داشت که در رأس آن آحاد هاعام و پیروانش قرار داشتند.

بار دیگر باید تأکید کنیم که این شکاف ها و دودستگی ها در چارچوبی از وحدت و تعهد به اصول صورت می گرفت. از این روست که می بینیم صهیونیست های منطقه ای و اصلاح طلب پس از چند سال به درون این سازمان بازگشتند و نیز پیروان مزراحی که در سال 1901 به رهبری حاخام اسحاق راینس از سازمان جدا شده و جنبش مزراحی را تأسیس کرده بودند، به همراه گروه مارکسیست کارگران صهیون و صهیونیست های عمومی که دارای گرایش های لیبرالیستی بودند در چارچوب این سازمان به فعالیت خود ادامه دادند.

پایان جنگ جهانی اول مقارن با صدور اعلامیه بالفور و آغاز حقیقی اجرای طرح صهیونیسم در فلسطین از طریق تحمیل سرپرستی انگلیس بر آن بود که در نتیجه گام هایی در جهت تحقق بخشیدن به اعلامیه بالفور در سطح تشکیلاتی برداشته شد. بر این پایه، سازمان صهیونیسم با ایجاد صندوق تأسیس فلسطین (کرن هایسود) در سال 1921 که ویژه سرمایه گذاری برای مهاجرت و شهرک سازی بود، دستگاه مالی خود را تکمیل نمود. همچنین کمیسیون صهیونیسم در فلسطین به حکومتی در حال تشکیل تبدیل شد که بر تمام امور مهاجرت و اسکان، اقتصاد و فرهنگ تجمع وطن گزین یهود در فلسطین، نظارت داشت.

سازمان صهیونیسم در سال 1922 شاخه اجرایی خود را با عنوان "آژانس یهود" تأسیس کرد. سند سرپرستی انگلیس بر فلسطین، آژانس یهود را به عنوان طرف مناسب برای مشورت دهی به مقامات سرپرستی در تمام امور مربوط به ایجاد یک وطنملی برای یهودیان، به رسمیت می شناخت. سند سرپرستی اعتراف می کرد که سازمان صهیونیسم همان آژانس یهود است. در سال 1929، وایزمن رئیس سازمان صهیونیسم موفق به قانع کردن اعضای انگره شانزدهم صهیونیسم بر ضرورت توسعه آژانس یهود شد.

براساس این توافق اعضای شورای آژانس یهود به دو بخش تقسیم می شدند که یک بخش عضویت سازمان صهیونیسم را نیز دارا بودند و بخش دیگر در این سازمان عضویت نداشتند (هدف از این امر ترغیب ثروتمندان یهودی به تأمین سرمایه های طرح صهیونیستی بود، بدون آن که مجبور باشند به این سازمان بپیوندند و نیز القای این مطلب که آژانس یهود نماینده تمام یهودیان جهان است و توجه آن منحصر به اعضای خود نمی شود). از جمله پیامدهای این اقدام، ایجاد حرکت و انگیزه قوی در جنبش صهیونیسم و تقویت موضع سازمان صهیونیسم در مذاکره با دولت انگلیس بود که افزایش مخالفت با صهیونیسم در محافل یهودی انگلیسی، موجب نگرانی سازمان صهیونیسم شده بود.

سازمان صهیونیسم و شاخه اجرایی آن تا سال 1971 به نام سازمان صهیونیسم/آژانس یهود، شناخته می شدند. اما در این سال در اقدامی فرمایشی و ظاهری برای یک بازنگری ساختاری، این دو سازمان به طور قانونی از یکدیگر جدا شدند و هرکدام به رهبری هیأت ویژه خود به فعالیت ادامه دادند. می توان نام سازمان جهانی صهیونیسم را برای اشاره به فعالیت های این سازمان در میان گروه های یهودی جهان به کار برد؛ که می کوشد به منظور حمایت مالی و سیاسی از مهاجرنشین (اسرائیل)، گروه های یهودی را بسیج کند.

این کار در عوض فعالیت های اساسی صهیونیسم وطنی است که در جهت تعمیق احساسهویت یهودی در میان یهودیان تلاش می کند. اما آنجا که صحبت از جنبه اجرایی یا مهاجرتی و اسکانی است عبارت "آژانس یهود" به کار می رود.

تا سال 1948 سازمان صهیونیسم و آژانس یهود مسؤول اجرای طرح صهیونیسم در دو بخش وطن گزین (امور مربوط به تجمع مهاجرتی یهود در فلسطین و فعالیت اقتصادی و نظامی) و وطنی (امور مربوط به گروه های یهودی جهان و فعالیت برخی عناصر آن در خصوص حمایت سیاسی و مادی از مهاجرت و اسکان در فلسطین و تضمین استمرار حمایت امپریالیسم از آن) بود. همچنین این سازمان نماینده جریان صهیونیسم قومی سکولار و صهیونیسم قومی دینی بود. اما به رغم تضادهای اساسی میان صهیونیست های وطنی و صهیونیست های وطن گزین و نیز میان گرایش های دینی و سکولار، این تضادها در چارچوبی بسیار محدود باقی ماند؛ زیرا صهیونیست های وطن گزین به شدت نیازمند حمایت یهودیان جهان و ناتوان از حرکت آزادانه در جهان غرب بودند. آنان به عنوان عناصر وطن گزین در فلسطین، ارتباطات لازم را برای این کار نداشتند.

چند سال اندک پیش از اعلام برپایی دولت اسرائیل، صهیونیست های وطن گزین و صهیونیست های وطنی ضرورت وجود هیأتی را که نماینده تمام صهیونیست ها و تنها گفتگو کننده با دولت سرپرست (انگلستان) و سازمان ملل باشد احساس کرده بودند.

تا آن زمان این مسؤولیت ها برعهده سازمان صهیونیسم بود. با افزایش نفوذ ایالات متحده در اردوگاه امپریالیسم، نفوذ صهیونیست های آمریکایی در سازمان صهیونیسم فزونی گرفت و آنان تقریبا بر تمام پیکره سازمان تسلط یافتند. مدت ها پیش از آن، وایزمن برای ایجاد پل های ارتباطی مستحکم میانجنبش صهیونیسم و ایالات متحده آمریکا تلاش کرده بود و تلاش های وی منجر به انعقاد کنگره فوق العاده صهیونیسم در نیویورک در سال 1914 شده بود که در آن کمیته اجرایی موقت برای پرداختن به امور عمومی صهیونیسم به ریاست "قاض لویس براندیز" - رهبر صهیونیست های آمریکا در آن زمان ـ تشکیل شد.

سازمان صهیونیسم پس از جنگ دوم جهانی تمایل یافت که مرکز ثقل خود را از لندن به واشنگتن منتقل کند و در سال 1942 در یک کنگره فوق العاده در بالتیمور برنامه مشهور بالتیمور را اعلام کرد که براساس آن کشور مشترک المنافع یهود جایگزین سرپرستی انگلستان در فلسطین می شد تا وطن ملی یهود براساس اعلامیه بالفور محقق شود.

سازمان صهیونیسم در سال 1947 از درون بر سازمان ملل متحد فشار می آورد تا این سازمان قطعنامه تقسیم فلسطین را صادر کند. این سازمان سپس مجلسی ملی تأسیس کرد که به منزله پارلمان دولت صهیونیستی موردنظر و دستگاه اداری اجرایی دولت آینده بود. سرانجام در ماه می سال 1948، دیوید بن گوریون رئیس کمیته اجرایی سازمان صهیونیسم/آژانس یهود، و رئیس اداره ملی (پس از استعفای وایزمن در کنگره بیست و دوم در سال 1946 و هنگامی که هنوز رئیس سازمان صهیونیسم انتخاب نشده بود) برپایی دولت صهیونیستی را اعلام کرد.

اما برپایی صهیونیستی موجب آشکار شدن تضادهای پنهان میان صهیونیست های وطن گزین و صهیونیست های وطنی شد و رابطه میان دولت و سازمان صهیونیسم وارد مرحله بحرانی طولانی و فزاینده شد که تا سال 1968 از شدت آن کاسته نشد. با نزدیک شدن زمان برپایی دولت صهیونیستی علائم این بحران اندک اندک نمایان می شد. بن گوریون، رهبرصهیونیسم کارگری و وطن گزین (که صهیونیست های وطنی را به این اعتبار که صهیونیسم فقط مهاجرت و اسکان در فلسطین است، عمیقاً تحقیر می کرد) در جهت تسلط بر سازمان صهیونیسم و به کارگیری آن در خدمت وطن گزین ها تلاش می نمود.

کنگره بیست و دوم سال 1946 و استعفای وایزمن از ریاست سازمان صهیونیسم و ناتوانی کنگره در انتخاب جانشینی برای وی، فرصت مناسبی برای بن گوریون به شمار می آمد. این کنگره کمیته اجرایی سازمان و ریاست آن را با اختیارات تام به بن گوریون واگذار کرد و این به معنای انتقال رشته های حقیقی قدرت به وطن گزین ها بود.

با اعلام برپایی دولت، بسیاری از اختیارات سازمان صهیونیسم به دولت موقت اسرائیل منتقل شد (از جمله این اختیارات)، مسؤولیت های مربوط به وزارتخانه های دفاع، کشور، خارجه، دارایی، حمل و نقل، بازرگانی و صنعت بود). به دلیل تشکیل دولت موقت اسرائیل از عناصر وطن گزین، صهیونیست های وطنی از این دولت برکنار ماندند. واکنش سازمان صهیونیسم به این حادثه، درخواست جدایی میان دولت و سازمان بود. به این معنا که اعضای وطن گزین دولت که دارای مناصبی در کمیته اجرایی بودند از سازمان صهیونیسم استعفا دهند.

این واکنش انعکاس شدیدی در سپتامبر سال 1948 داشت؛ شورای عمومی صهیونیسم که در همین سال منعقد شد کمیته ای اجرایی را انتخاب کرد که اعضای آن در دو مرکز پراکنده شده بودند: اسرائیل و آمریکا (نیویورک). اما "اباهلیل سیلور"، رئیس شاخه نیویورک، در نتیجه فشارهای روزافزون اسرائیل که به هدف تضعیف و به حاشیه راندن آن صورت می گرفت پس از زمان اندکی (1949) استعفا داد.

اسرائیل فشارهای خود را از طریق سازمان هاییهودی (غیرصهیونیستی) اعمال می کرد. پس از استعفای سیلور، ناحوم گلدمن رئیس کنگره جهانی یهود جانشین وی شد. آغاز به کار گلدمن در منصب ریاست کمیته اجرایی دفتر نیویورک شروع دور جدیدی از رویارویی های شدید میان دولت اسرائیل و سازمان صهیونیسم بود که به زبان این سازمان منتهی شد.

بنابراین، تردیدی نیست که بخش عظیمی از نزاع میان سازمان صهیونیسم و دولت اسرائیل بازتاب نمایان شدن تضادهای پنهان میان صهیونیسم وطنی (که مهاجرت را عملی پراگماتیک می دیدند که بهانه ای برای نیازمندان به مهاجرت به فلسطین بود) و صهیونیسم وطن گزین (که مهاجرت را نه تنها یک مسأله عقیدتی بلکه امری اساسی و بنیادین در جهت محقق ساختن هویت یهود و تضمین استمرار طرح صهیونیسم می دانست) بود.

با اعلام قانون بازگشت در سال 1950 (که هویت [یهودی] را به مهاجرت ربط می داد) هر صهیونیست که به فلسطین مهاجرت نکرده بود می بایست موضع خود را در برابر خود و یهودیان خارج از فلسطین و مهاجران داخل آن روشن می کرد. کنگره بیست و سوم صهیونیسم در سال 1951 در قدس و به هدف دستیابی به تعریفی از صهیونیسم که جایگزین تعریف برنامه بال شود و تعیین وظایف و اختیارات سازمان صهیونیسم و چارچوب روابط این سازمان با دولت اسرائیل تشکیل شد.

این کنگره در آن چه "برنامه قدس" نامید، وظایف جنبش صهیونیسم را در حمایت از دولت اسرائیل، گردآوری یهودیان تبعیدی در سرزمین اسرائیل و تأمین وحدت ملی یهود، خلاصه کرد. هواداران دولت اسرائیل از این تعریف حمایت کردند و مهم ترین وظیفه این جنبش را پشتیبانی از دولت اسرائیل عنوان کردند.

این مسأله به صراحت، نشان از مرکزیت داشتن دولت اسرائیل در فعالیت های صهیونیسم دارد. اما دومین وظیفه این جنبش گردآوری یهودیان تبعیدی در سرزمین اسرائیل بود؛ یعنی تأکید بر خواسته های همیشگی بن گوریون که می خواست مهاجرت به اسرائیل قطعی ترین دلیل برای صهیونیست بودن هر رهبر یا فرد عادی ملت یهود باشد.

در عین حال این تعریف به قدر کافی فریب کارانه بود و همین مسأله موجب حمایت همگان از این تعریف شد. عبارت"وحدت ملت یهود" به معنای وحدت معنوی (تفسیر وطنی) یا وحدت ملی (تفسیر وطن گزین) بود. همچنان که عبارت "گردآوری یهودیان تبعیدی" گاه شامل یهودیانی که نیازمند مهاجرت بودند می شد و دیگر یهودیانی که خود را در تبعید نمی دانستند (تفسیر وطنی) در بر نمی گرفت و گاه نیز شامل تمام افراد گروههای یهودی می شد (تفسیر وطن گزین).

اما این به معنای پایان برخورد و تنش میان سازمان صهیونیسم و دولت اسرائیل نبود؛ زیرا صهیونیست های وطنی همواره بر نقش مستقل خود تأکید می کردند. مهاجرت از دیدگاه آنان ضرورتا تنها ترجمان عملی صهیونیسم نبود و سازمان صهیونیسم می توانست پس از تأسیس دولت، از آن دفاع کند و وظایفی را برعهده گیرد که دولت قادر به انجام آنها نبود. همچنان که می توانست سخنگوی دولت در خارج از اسرائیل باشد.

بر این اساس، گلدمن (رئیس کمیته اجرایی سازمان- شاخه نیویورک) گفتگوهای خود را نه درباره اصل جدا کردن اختیارات مورد درخواست صهیونیست های آمریکایی در زمان پیش از برپایی دولت، بلکه در خصوص اصل مشارکت میان دولت و ملت یهود آغاز کرد. وی همچنین خواستار تحقق بخشی از طرح های صهیونیسم شد و از اسرائیل نیزخواست که رفتار خود را از دیدگاه اهداف سازمان و آرزوهای ملت یهود، ارزش گذاری کند. سرانجام این نبرد با ارائه چند پیشنهاد مانند درخواست پیوستن یک نماینده ناظر از سوی سازمان صهیونیسم به دولت اسرائیل و اعطای یک مرکز قانونی به سازمان صهیونیسم به پایان رسید.

گلدمن پیشنهاد کرده بود که سازمان صهیونیسم تنها نماینده ملت یهود در اسرائیل باشد و تمام امور از طریق آن نمایندگی حل و فصل گردد (و دولت مهاجران هیچ رابطه مستقیمی با افراد گروههای یهودی جهان برقرار نکند). تمام این امور در نهایت بدین مفهوم بود که سازمان صهیونیسم، نماینده ملت یهود ساکن در خارج فلسطین باشد و این امر خود به معنای استقلال سازمان صهیونیسم از دول مهاجرنشین (اسرائیل) بود.

اما بن گوریون سازمان صهیونیسم را به مثابه نردبان لازم برای تأسیس دولت می دانست که با بر پا شدن این دولت دیگر نیازی بدان نبود، اما از سوی دیگر معتقد بود که می توان این سازمان را به عنوان ابزاری مناسب در مطیع ساختن باقی یهودیان جهان و ارائه کمک های سیاسی، مالی و انسانی به اسرائیل به کار گرفت. از این رو کنست در سال 1952 قانون جایگاه سازمان صهیونیسم/آژانس یهود را تصویب کرد که با عنوان "قانون وضعیت" (Status Law) شناخته شده است.

دکتر اسعد عبدالرحمن در اشاره به این قانون، آن را "قانون تشریعی" خوانده است. این قانون، به رسمیت شناختن سازمان صهیونیسم را به عنوان آژانسی دارای قدرت و اختیارات (نه نماینده ملت یهود) و تابع دولت که در درون رژیم صهیونیستی فعالیت می کند، مورد تأکید قرار می داد. این عبارت جدید هر نوع ویژگی نمایندگی را از سازمان صهیونیسم می گیرد و آن را به یک ابزار صرف تبدیلمی کند. در این قانون عباراتی دارای بار ایدئولوژیک آمده که بر پیروزی بن گوریون بر صهیونیست های وطنی تأکید می کند.

در این قانون آمده است که دولت محصول تلاش تمام ملت یهود است نه فقط سازمان صهیونیسم؛ اما این سازمان در برپایی دولت اسرائیل عهده دار مسؤولیت های اساسی و سنگین بوده و طلیعه ملت یهود و مساعی آنان در تحقق رؤیای نسل های پی درپی یهود برای بازگشت به شمار می رود. این قانون همچنین مقرر نمود که وظیفه اصلی سازمان صهیونیسم و دولت اسرائیل، گردآوری یهودیان تبعیدی از طریق کوچاندن آنان به اسرائیل است. منشوری که در سال 1954 میان سازمان صهیونیسم و دولت اسرائیل به امضا رسید به شکلی مفصل تر رابطه میان دو طرف را مشخص می کند.

در این منشور تأکید شده است که وظایف سازمان صهیونیسم، سازمان دهی امر مهاجرت در خارج از اسرائیل، انتقال مهاجران و دارایی های آنان به اسرائیل، همکاری در جذب آنان در جامعه اسرائیل و تشویق سرمایه گذاری برای آنان و هماهنگ کردن فعالیت های نهادها و سازمان های یهودی مسؤول در محدوده این وظیفه است. براساس این منشور، سازمان صهیونیسم باید تمام وظایف خود را طبق قوانین اسرائیل و همسو با سازمان ها و دستور کارهای اداری اسرائیل انجام دهد.

به این ترتیب یک شورای هماهنگی میان سازمان و دولت صهیونیستی ایجاد شد و صهیونیسم وطن گزین موفق شد که کاملاً از نقش سازمان صهیونیسم بکاهد و آن را از چارچوب عمل سیاسی دور و به یک ابزار صرف تبدیل کند که وظیفه آن منحصر به حمایت از اسرائیل می شد؛ بدون آن که حق داشته باشد در تعیین سیاست های داخلی یا خارجی و یا در نمایندگی یهودیان جهان در تمامزمینه ها نقشی ایفا کند.

سازمان صهیونیسم ابزاری بود که به سبب تشکیل دولتی که امکان دستیابی به گروههای یهودی را نداشت گاهی یک سازمان مهم جلوه می کرد. علت عدم دستیابی دولت اسرائیل به گروههای یهودی جهان آن بود که قدرت این دولت به درون مرزهایش منحصر می شد. اما با وجود تضعیف سازمان صهیونیسم، این سازمان هنوز هم ابزار یا هیأتی اختیار دار از سوی دولت اسرائیل به حساب می آید.

با این همه، کشمکش میان سازمان صهیونیسم و دولت اسرائیل به ویژه پس از انتخاب گلدمن به عنوان رئیس سازمان در سال 1956 ادامه یافت. این کشمکشها در دو کنگره بیست و پنجم و بیست و ششم صهیونیسم (1961 و 1965) کاملاً نمایان شد. در این دو کنگره، از یک سو سازمان صهیونیسم بر ضرورت تجدید حیات خود که از زمان تأسیس دولت اسرائیل به محاق رفته بود و نیز بر اهمیت استمرار و شکوفایی یهودیان تبعیدی تأکید می کرد تا آنان در ضمن هدف اصلی و فراگیری که همان تأمین بقای ملت یهود است، تشکیل دهنده سپر نگهدارنده اسرائیل و یاور خستگی ناپذیر آن در خارج از اسرائیل باشند؛ از سوی دیگر دولت اسرائیل تأکید می کرد که مسأله اساسی یهودیان جهان (و نتیجتا سازمان صهیونیسم) تقویت اسرائیل از طریق مهاجرت دادن یهودیان به آن سرزمین است. این مهاجرت نه فقط مهاجرت سرمایه ها بلکه مهاجرت انسان ها و براساس مرکزیت اسرائیل در تمام امور است و همین ضامن بقای ملت یهود در سراسر جهان می شود.

در کنگره بیست و هفتم (1968) به ناگهان تغییراتی در شکل برنامه قدس (برنامه تکیه گاه جنبش صهیونیسم) ایجاد شد و بندی به آن افزوده شد که بر وحدت ملت یهود، مرکزیت داشتن اسرائیل در حیات این ملت، گردآوری ملت یهود در وطن تاریخیخویش (ارتس یسرائیل) از طریق مهاجرت و سرانجام بر حمایت از دولت اسرائیل و حفظ هویت ملت یهود از طریق تشویق تربیت یهودی، زبان عبری و ارزش های معنوی و فرهنگی یهود تأکید می کرد. در این بند همچنین حمایت از حقوق یهودیان در هر کجا که باشند، تصریح شد.

برنامه اصلاح شده قدس بر غلبه کامل اسرائیل بر سازمان صهیونیسم تأکید می کرد اما شکل این طرح متضمن گمان ها و فرضیه های پنهان دیگری بود که با فرضیه های آشکار آن تضاد داشت. درخواست حمایت از حقوق یهودیان سراسر دنیا و حفظ هویت یهود از خطر همانند شدن، به معنای اقرار به این مطلب بود که حالت پراکندگی حالتی نهایی است و حداقل در زمان حاضر ادامه خواهد یافت. بنابراین، این برنامه از صهیونیسم تعریفی انعطاف پذیرتر ارائه می داد که مطابق با واقعیت بود؛ بدان معنا که تقسیم صهیونیسم به دو بخش وطن گزین و وطنی را که هر کدام تعریف خاص خود را از ملت یهود داشتند، پذیرفته بود.

در همان سال یکی از مهم ترین وظایف سازمان صهیونیسم/آژانس یهود، یعنی جذب مهاجران یهود (در جامعه اسرائیل)، از برنامه قدس حذف شد. همچنین کنگره بیست و هفتم تصمیم گرفت که سازمان صهیونیسم را به جنبشی عمومی تبدیل کند که درهای عضویت آن به روی سازمان ها و هیأت های محلی و بین المللی یهود، باز باشد. اما طبق این تصمیم، این سازمان ها و هیأت های یهودی تا زمانی که برنامه قدس را پذیرفته اند نباید به اتحادیه های حزبی یا محلی صهیونیستی وابسته باشند. در این کنگره، گلدمن از سمت ریاست سازمان صهیونیسم کناره گیری کرد و این به مفهوم سقوط آخرین سنگرهای مقاومت در درون سازمان، در برابر سیطره اسرائیل بود.

اما با این حال، رویارویی دیگری میان سازمان صهیونیسم و دولت اسرائیل پدید آمد. این رویارویی در کنگره بیست و هشتم (1972) و به هنگامی رخ داد که برخی صهیونیست های وطن گزین پیش نویس قطعنامه ای را ارائه دادند که در آن تأکید شده بود آن دسته از رهبران سازمان های صهیونیستی که پس از دو مرحله خدمت، در اسرائیل ساکن نشده اند نمی توانند بار دیگر خود را نامزد انتخابات کنند. در اعتراض به این پیشنهاد تمامی نمایندگان هاداسا از سالن کنگره خارج شدند و تنها زمانی به جایگاه های خود بازگشتند که ترتیب دهندگان کنگره اعلام کردند ارائه این پیش نویس قانونی نیست و به این ترتیب پیش نویس مذکور به یک توصیه صرف تبدیل شد تا تمام طرف های درگیر به اتفاق نظر دست یابند.

در کنگره بیست و نهم (1978) این پیشنهاد بار دیگر توسط صهیونیست های وطن گزین و در رأس آنها "آریه دولتسین"، رئیس اداره آژانس یهود و سازمان صهیونیسم مطرح شد. وی به ضرورت مهاجرت مسؤولان عالی رتبه صهیونیسم به کشور صهیونیستی، پس از پایان مدت معین کارشان در سازمان صهیونیسم معتقد بود. طرح دوباره این پیشنهاد موجب اعتراض شدید صهیونیست های آمریکایی شد که به دلیل همین اعتراضات، با چشم پوشی از تصمیم کنگره پیشین در این خصوص به راه حل میانه ای دست یافتند که بر ضرورت مهاجرت به اسرائیل به عنوان وظیفه هر یک از اعضای جنبش صهیونیسم جهانی تأکید می کرد، بی آن که برای تحقق عملی آن چیزی در قطعنامه بیاید. این تصمیمات پس از ناکامی کمیته ایدئولوژیک سازمان صهیونیسم بود که در سال 1974 تشکیل شد.

این کمیته تلاش می کرد که تفاسیری جدید از اصول سنتی صهیونیسم ارائه دهد و صهیونیسم را تعریف و وظایف آن را مشخص کند. این کمیتههمچنین در یافتن پاسخ قطعی این سؤال که آیا فرد صهیونیست برای صهیونیست حقیقی بودن باید به اسرائیل مهاجرت کند یا نه، شکست خورده بود. اختلاف میان صهیونیست های وطن گزین و صهیونیست های وطنی آمریکایی همچنان به قوت خود باقی بود. صهیونیست های وطنی آمریکایی بر این نکته اصرار داشتند که اگرچه در سطح نظری و آرمانی، مهاجرت امری واجب و مطلوب است، اما شرط لازم برای تحقق ذات صهیونیسم نیست.

آنان در حالی که بر مرکزیت اسرائیل تأکید می کردند خواهان همکاری در چارچوبی مشترک بودند، پراکندگی را موجب به حاشیه رانده شدن نمی دانستند، اصرار وطن گزین ها را بر در نظر گرفتن یهودیان به عنوان ملتی مرتبط با وطن رد می کردند و به سخن گفتن از ملتی واحد که با وطن مشخصی مرتبط نیست اکتفا می کردند.

شاید یکی از مهم ترین علل فرسایش آژانس [[صهیونیسم جهانی، سازمان|سازمان صهیونیسم جهانی]] و به حاشیه رانده شدن و تبعیت آن از دولت، مشروعیت نداشتن حضور صهیونیست های وطنی در خارج از اسرائیل بود. همچنین بسیاری از وظایفی که گمان می رفت این آژانس پس از ایجاد دولت، مسؤول اجرای آنها باشد، به سازمان ها و هیأت های غیرصهیونیست (حداقل از نظر تشکیلاتی) واگذار شد. این سازمان های غیرصهیونیست به ویژه در ایالات متحده قرار داشتند. از زمان بر پایی دولت، داوطلبان مهاجرت و یا مهاجرت کنندگان به اسرائیل از میان صهیونیست ها نبودند، بلکه از میان صفوف گروههای یهودی جهان به اسرائیل آمده یا در حال آمدن بودند. حتی در مورد این افراد یهودی نیز [[صهیونیسم جهانی، سازمان|سازمان صهیونیسم جهانی]] نمی توانست ادعا کند کمکی به مهاجرت آنان نموده است.

بیشتر این مهاجران (چه آنان که از جهان غربآمده بودند، چه آنان که قربانی جنگ جهانی دوم شده بودند و چه آنان که از شوروی آمده بودند) در نتیجه شرایطی واقعی و اضطراری و نه به دلایل و انگیزه های ایدئولوژیک، به اسرائیل آمده بودند. همچنین درصد بالایی از کمک هایی که دولت اسرائیل دریافت کرده بود نه از طریق جمعیت ها و سازمان های صهیونیست، که از راه سرمایه های افراد گروه های یهودی به دست آورده بود که با اسرائیل همدردی می کردند.

این امر بدان معنا بود که منابع مالی و انسانی اسرائیل در خارج از سازمان صهیونیسم بود. از سال 1967 و پس از فراهم شدن زمینه برای سازمان ها و هیأت های یهودی که برنامه قدس پیوستن آنها را به سازمان صهیونیسم پذیرفته بود، شکاف میان این گروهها (همچون اتحادیه جهانی سفاردی، اتحادیه جهانی مکابی، اتحادیه جهانی یهودیت پیش رو، شورای جهانی کنیسه ها و گروه های دیگر) با چارچوب تشکیلاتی سازمان صهیونیسم بیشتر شد.

از سال 1967، فرق گذاشتن میان سازمان های صهیونیستی و سازمان های یهودی غیرصهیونیستی مشکل شده بود تا آنجا که اعضای این گونه سازمان ها "صهیونیست های جدید" نامیده می شدند؛ به ویژه از زمان کنگر0 قیساریه (ceasar) که در سال 1981 با حضور نمایندگان سازمان جهانی صهیونیسم و نمایندگان رهبران گروه های یهودی و سازمان های جمع آوری کمک های یهود که عضو آژانس یهود نیز بودند تشکیل شد. نتیجه کنگره آن بود که اعضای غیر صهیونیست، برنامه قدس را به شرط بازنگری در برخی وظایف سنتی آژانس یهود و سازمان صهیونیسم، پذیرفتند.

گفته می شود که رهبران گروه های یهودی و سران سازمان های جمع آوری کمک ها در دهه های هفتاد و هشتاد فشاری روزافزون وارد می کردند تاسهم بیشتری از نظارت و سیطره بر آژانس یهود داشته باشند و جلوی سیاسی کاری آن را بگیرند و بر سازمان جهانی صهیونیسم تسلط بیشتری یابند (به ویژه آن که روند جمع آوری کمک به دلیل عوامل مردم شناختی متعدد مرتبط با گروه های یهودی با مشکلاتی بیش از پیش روبه رو بود) و همچنین جلو نیازهای روزافزون گروه های محلی را بگیرند که این خود مستلزم برخورداری بیشتر از درآمدهای مالی بود.

یکی از مهم ترین تغییراتی که در نتیجه کنگره قیساریه به وجود آمد، انتقال یکی از پراهمیت ترین وظایف [[صهیونیسم جهانی، سازمان|سازمان صهیونیسم جهانی]] (به ویژه از زمان جداسازی صوری سازمان و آژانس یهود در سال 1971) یعنی وظیفه نظارت بر آموزش کودکان و جوانان گروه های یهودی خارج از اسرائیل (فعالیت ایدئولوژیک سازمان صهیونیسم) به آژانس یهود بود. در سال 1988 مقرر شد که هیأت یهودی آموزش تابع آژانس یهود تشکیل شود تا برنامه های آموزشی ویژه آژانس (داخل اسرائیل) را پوشش دهد.

برای اجرای این تصمیم در سال 1990 اقداماتی انجام گرفت. این در واقع به معنای جدا ساختن [[صهیونیسم جهانی، سازمان|سازمان صهیونیسم جهانی]] از یکی از وظایف اصلی خود و کاستن از اهمیت آن و نیز به معنای حاشیه ای تر شدن سازمان در زندگی یهودیان بود. عملاً نیز می بینیم که با باز شدن درهای کشورهای اروپای شرقی و اتحاد شوروی در برابر فعالیت های سازمان های یهودی و اسرائیلی از سال 1990، نمایندگان گروه های یهودی و سازمان های جمع آوری کمک مالی با نظارت سازمان صهیونیسم بر برنامه های آموزشی گروه های یهودی ساکن در این کشورها مخالفت کردند و اصرار داشتند که این وظیفه برعهده آژانس یهود گذاشته شود.

تردیدی نیست که در سایه بحران فعلیصهیونیسم که در کاهش مهاجرت یهودیان به اسرائیل (پیش از باز شدن درهای مهاجرت به روی یهودیان شوروی از سال 1989) و افزایش کناره گیری از سازمان و وخامت مشکلات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در اسرائیل متبلور شده است، رویکردی قوی به حاشیه ای تر کردن سازمان پدید آمده است. بحران صهیونیسم همچنین در تشنج روابط میان اسرائیل و گروه های یهودی، به ویژه یهودیان ایالات متحده در دوره حاکمیت حزب لیکود، متبلور شده است که این نتیجه طرح مسأله وفاداری دو گانه، انتفاضه فلسطین، افراطی گری دینی و نوع موضع گیری در قبال صلح خاورمیانه است.

همچنین می بینیم که تنها ده درصد مجموع یهودیان جهان در سازمان صهیونیسم عضویت داشته اند. در تلاش برای احیا و تقویت سازمان صهیونیسم و پیوند آن با یهودیان جهان، آریه دولتسین، رئیس سازمان/آژانس (در سال 1983) از چیزی به نام "عملیات هرتزل" سخن به میان آورد که متضمن اجرای دیدارها و گفتگوهایی در اسرائیل میان گروه های یهودی به منظور ارزیابی دوباره ماهیت صهیونیسم و تبدیل آن به جنبشی فراگیرنده تمام یهودیان جهان بود (تبدیل صهیونیسم از جنبش آزادی بخش ملت یهود به جنبشی برای ادامه وجود ملت یهود).

در سال 1986 شورای عمومی صهیونیسم مجموعه معیارهایی به نام "میصووت" وضع کرد. "میصووت" واژه ای عبری به معنای "اوامر و نواهی" دینی است؛ گویا اصول جدید صهیونیسم، اوامر و نواهی دینی است. هدف از این اصول یا میصووت جدید، مشخص کردن وظایفی بود که هر که خود را صهیونیست می داند باید به آنها بپردازد تا بتوان اعضای حقیقی جنبش صهیونیسم و دوستان اسرائیل را تمیز داد.به موجب این اصول ابتدا اعضای سازمانصهیونیسم و خانواده های آنها باید به اسرائیل مهاجرت کنند.

از آنجا که تعلیم و تربیت یهودی بزرگترین تضمین برای حفظ میراث یهودی و تمایز و تشخص ملت یهودی است، هر صهیونیست باید خود و فرزندان خود را از تعالیم گسترده صهیونیستی برخوردار نماید و فرزندان خویش را به پیوستن به جنبش های صهیونیستی مربوط به جوانان تشویق نماید و حتی فضای خانه را به فضای صهیونیستی تبدیل کند. بر هر صهیونیست واجب است که تقویم صهیونیستی را بخشی ارگانیک از زندگی یهودی خویش قرار دهد و زبان عبری باید به حلقه اتصال میان اسرائیل و دیاسپورا تبدیل شود و همه صهیونیست ها باید به زبان عبری صحبت کنند.

براساس این تعلیمات صهیونیستی، صهیونیسم همواره باید در حیات گروه های یهودی و به ویژه فعالیت های مربوط به جمع آوری کمک های مردمی (برای اسرائیل) حضور داشته باشد. هر صهیونیست باید اکیدا از آزادی مهاجرت یهودیانی که به سختی در کشورهایی جز اسرائیل به سر می برند پای بند باشد. تمام نهادهای صهیونیستی و مرتبط با جنبش صهیونیسم باید میصووت (اوامر و نواهی) صهیونیسم را بخشی را قوانین و برنامه های خود بدانند.

به رغم به کارگیری اصطلاح "میتسفوت" که دارای بار دینی و صوفیانه است، این نوع خواسته ها از صهیونیست ها، بسیار متواضعانه و فروتنانه و در جهت رسیدن به حداقل هماهنگی میان جریان نژادی (دین یا سکولار) و صهیونیسم وطن گزین و وطنی است. همچنین التزام به این اوامر و نواهی امری اختیاری برای اعضای جنبش صهیونیسم به شمار می آمد (بنابراین اینها در واقع نه "امر و نهی" بلکه "سفارش و توصیه" بود.)

فزون بر این کنگره سی و یکم (1987) تصمیم به ایجاد یک جنبش جهانی صهیونیسم تجسمی گرفت تا سازمان های مهاجرت و جنبش های صهیونیستی ویژه جوانان را، که می توانند از طریق تجسم بخشیدن به جوهره صهیونیسم (مهاجرت) الگوی دیگر اعضای جنبش باشند، در خود جای دهد. اما این دو کوشش منجر به احیای روح صهیونیسم در میان اعضای سازمان نشد و همین امر موجب گردید که با آغاز سال 1990 این تلاش ها بدون نتیجه پایان یابد.

در کنگره سی و یکم (1987) نمایندگان سازمانهای یهودی جمع آوری کمک، موفق به تحمیل محدودیت های بزرگی بر امور مالی سازمان صهیونیسم شدند. همچنین بودجه سازمان نیز کاهش یافت؛ زیرا منابع مالی که آژانس یهود در اختیار سازمان می گذاشت، از 64 میلیون دلار در سال 1987-1986 به 49 میلیون دلار در سال مالی 1991-1990 کاهش یافت.

به هنگام تشکیل سی و دومین کنگره صهیونیسم (1992) مشکلات همچنان پابرجا بود و بار دیگر صحبت بر سر ضرورت تحکیم رابطه میان صهیونیسم (در زمان پراکندگی) و اسرائیل و ضرورت تقویت تعالیم یهودی و آموزش زبان عبری و مرکزیت اسرائیل در حیات دیاسپورا جریان داشت و گویا گفتمان صهیونیسم به چیزی همانند ثبت و ضبط ملالت بار تبدیل شده بود و همین مسأله سبب اظهارات منفی از سوی مفسران و صاحب نظران اسرائیلی شده بود. یکی از این صاحب نظران، جنبش صهیونیسم را به استخوان های خشک و پوسیده تشبیه کرد و مفسری دیگر اظهار داشت که زمان خاموش کردن انوار رسیده است و هر کس باید به راه خود برود و شخصی نیز گفت که این جنبش صهیونیسم نیست بلکه جنبش دوستداران صهیون یاجنبش اعانه دهندگان به صهیون است.

یکی از خبرنگاران رادیو اسرائیل به هنگام برپایی کنگره در بخشی از گزارش خود همه این اظهارات را در یک کلام خلاصه کرد و گفت: "آیا هنوز هم این نهاد پابرجاست؟". شایان ذکر است که در این کنگره هیچ یک از نمایندگان حاضر در آن انتخاب نشدند.

براساس آنچه گذشت، وضعیت سازمان صهیونیسم از دید دولت صهیونیستی و گروههای یهودی، حاشیه ای شده است و این امر بار دیگر موجب بحث و بگو مگو بر سر توجیه ادامه وجود این سازمان می شود. تصادفی نیست که امروز توجیه رسمی بقای آژانس یهود این است که این مؤسسه تنها قالب قادر به شکل دهی کانال انتقال سرمایه از اعانه دهندگان یهودی و به ویژه ایالات متحده به دولتی است که خود حق جمع آوری چنین کمک هایی را ندارد.

ب ـ ساختار تشکیلاتی:

ساختار سازمان صهیونیسم طبق شرایط زمان دچار تحولات بسیاری شده است تا به وضع کنونی خود رسیده است:

ـ کنگره صهیونیسم: این کنگره هیأت عالی سازمان صهیونیسم است (نک: "کنگره های صهیونیسم").

شورای عمومی صهیونیسم: در غیر از اوقات برگزاری کنگره، همه امور مهم و گرفتن تصمیم های لازم و نیز نظارت بر اجرای این تصمیم ها برعهده این شوراست.ترکیب اعضای شورا نشان دهنده شاکله و ساختار کنگره صهیونیسم است، زیرا هر گروه حزبی یا محلی به تناسب اعضا نماینده ای در آن دارد. شمار اعضای این مجمع در حال حاضر به 144 نفر می رسد که همگی حق رأی دارند و افزون بر این تعدادیاعضای مشورتی نیز در این مجمع حضور می یابند. این مجمع هر سال یک بار (قبل از 31 مارس که پایان سال مالی صهیونیسم است) تشکیل می شود.

با این که مسؤولیت انتخاب شورای عمومی صهیونیسم، رئیس سازمان و کمیته اجرایی و تمام نهادهای قضایی برعهده کنگره است، اما بارها اتفاق افتاده است که کنگره این مسؤولیت را به شورای عمومی تفویض کرده است. اساسنامه سازمان صهیونیسم نیز در سال 1960 توسط شورای عمومی صهیونیسم تصویب شد. براساس آیین نامه سال 1960 شورای عمومی متشکل از اعضای عامل و اعضای مشاور است و دستیابی به عضویت عامل مستلزم کسب 20 درصد از آرای اعضای کنگره است. اما ورود به این مجمع به عنوان عضو ناظر (که تنها حق بحث و اظهارنظر دارند و نه حق رأی) از جمله حقوق شخصیت های برجسته صهیونیست و برخی اعضای سابق کمیته اجرایی است.

همچنین کنگره از برخی اختیارات خود به طور موقت چشم پوشی کرد و آن را به صورت قانونی به شورای عمومی واگذار نمود. شورای عمومی نیز از بسیاری اختیارات خود - به عنوان مثال در طی جنگ جهانی دوم ـ کناره گیری، و آنها را به یک شورای صهیونیستی داخلی که در آن زمان متشکل از 31 عضو بود،واگذار کرد. شورای صهیونیسم دارای یک هیأت رئیسه (پریزیدیوم) است که متشکل از رئیس و 16 عضو است. این هیأت عهده دار انجام فعالیت های شورای عمومی است و در مسائل و امور مختلف داخلی و خارجی نماینده این شوراست.

ـ کمیته اجرایی: تعداد اعضای آن در اسرائیل 25 نفر و در ایالات متحده (بخش آمریکا) 11 نفر است. اعضای کمیته اجرایی بخش صهیونیستی هیأت امنای آژانس یهود را تشکیل می دهند که در این هیأت امنا عناصری از کمیته اجرایی آژانس نیز حضوردارند. کمیته اجرایی در برابر کنگره و شورای صهیونیسم مسؤول است و گزارش های دوره ای خود را به آنها می دهد. مقر اصلی این کمیته در قدس واقع است و می تواند شعبه هایی نیز در خارج از اسرائیل ایجاد کند. مقر کمیته اجرایی در ایالات متحده، در شهر نیویورک قرار دارد و "سازمان صهیونیسم جهانی ـ بخش آمریکا" نامیده می شود.

اعضای دو بخش کمیته اجرایی در هر سال چندین بار در شهر قدس دیدار و گفتگو می کنند و در همین دیدارها سیاست ها و برنامه های خود را شکل می دهند. کمیته اجرایی در شهر قدس، از طریق ادارات مختلف (مهاجرت و حمایت از مهاجران ـ مهاجرت جوانان - جوانان و پیشاهنگی ـ آموزش و فرهنگ - مالی - دولت) امور روزمره خود را به ریاست یک یا چند عضو کمیته اجرایی انجام می دهد.

کمیته اجرایی بر آرشیو مرکزی صهیونیسم و آکادمی بیالیک نظارت دارد. کمیته اجرایی شاخه ایالات متحده نیز امور آکادمی هرتزل، مرکز نشر هرتزل، مجله میداستریم، اداره روابط میان گروه های دینی غیر یهودی، مؤسسه جوانان صهیونیست آمریکا، اداره آموزش و فرهنگ و تعالیم دینی (یهودی) را پیگیری می کند.

کمیته اجرایی، فعالیت های روزانه سازمان صهیونیسم را پیگیری و بر نحوه اجرای تصمیمات کنگره صهیونیسم و شورای عمومی نظارت می کند. کنگره صهیونیسم وظیفه انتخاب نفرات کمیته اجرایی از میان اعضای شورای عمومی را برعهده دارد. این کمیته خود دارای چندین اداره و بخش است مانند: اداره جوانان و پیشاهنگی ـ اداره تربیت و فرهنگ - اداره فرهنگ توراتی ـ بخش خدمات معنوی ـ اداره سازمان دهی و تبلیغات - اداره روابط خارجی ـ اداره توسعه و خدمات ـ بخش شهرک های کشاورزی(مجزا از اداره شهرک های کشاورزی وابسته به آژانس یهود) ـ بخش دانشجویان ـ بخش رهبری جوانان ـ بخش مطبوعات و روابط عمومی ـ بخش گروه های سفاردی ـ بخش سازماندهی (که ادارات مهاجرت جوانان و مهاجرت و جذب مهاجران که وابسته به آژانس یهود است را نیز شامل می شود). افزون بر این اداره امور مالی و بخش کارمندان و ادارات و بخش های دیگری نیز وجود دارد. ریاست هر یک از بخش ها را یکی از اعضای کمیته اجرایی برعهده دارد.

ـ رئیس سازمان صهیونیسم :انتخاب مسؤول این سمت برعهده کنگره صهیونیسم است و ریاست این سازمان را این اشخاص به ترتیب برعهده داشته اند: تئودور هرتزل (1904ـ1897) دیوید ولفسون (1911ـ1905) اوتو واربورگ (1920ـ1911) حاییم وایزمن (1931ـ1920) ناحوم سوکولوف (1935ـ1931) و سپس وایزمن (1946ـ1935). پس از آنکه وایزمن در سال 1946 استعفا نمود. این سازمان تا سال 1956 بدون رئیس باقی ماند تا آنکه در این سال ناحوم گلدمن برای پذیرش این منصب انتخاب شد و او تا سال 1968 به فعالیت خود در این سمت ادامه داد.

از سال 1968 تاکنون هیچ رئیسی برای این سازمان انتخاب نشده است و شاید این به خاطر تأکید بر پیروی سازمان صهیونیسم از دولت اسرائیل و تسهیل رهبری و سیطره بر آن باشد.

با آن که رئیس سازمان اختیارات خود را ـ برحسب قانون سال 1960ـ از کنگره ای بر می گیرد که او را انتخاب کرده است (ریاست کمیته اجرایی و مجمع عمومی و غیره) اما اختیارات او عملاً برگرفته از شخصیت خود اوست. رئیس سازمان از طریق کمیته اجرایی وظایف خود را انجام می دهد.

سازمان صهیونیسم همچنین دارای قوه قضائیه ای است که در دادگاه کنگره و دادستان سازمانصهیونیسم تجسم یافته است. دادگاه کنگره حق تفسیر اساسنامه و بحث در مورد قانونی بودن تصمیمات و قطعنامه های هیأت های مرکزی سازمان صهیونیسم و حل و فصل اختلافات میان هیأت مرکزی سازمان و دیگر هیأت ها یا هر فرد دیگر به استثنای مسائل مالی را داراست (رسیدگی به مسائل مالی، ویژه بازرسی مالی و دفتر مسؤولان امور مالی و اقتصادی سازمان صهیونیسم و هیأت ها و کارمندان آن است).

از جمله وظایف دادگاه، رسیدگی به اعتراضات مربوط به تأخیر انعقاد کنگره یا شورای صهیونیسم، اجرای انتخابات کنگره و پرداختن به دادخواست های هیأت های قضایی منطقه ای بر ضد تصمیم های مربوط به کمیته هایی است که تعداد نمایندگان کنگره و چگونگی انتخابات را تعیین می کنند.

از دیگر وظایف این دادگاه، رسیدگی به شکایات مربوط به نقض اساسنامه، نقض منافع و یا شکایات مربوط به هیأت سازمان صهیونیسم است. از سوی دیگر دادستان نیز مدافع منافع سازمان صهیونیسم در دادگاه کنگره است و ارشادات و راهنمایی های قانونی را به تمام هیأت های مرکزی صهیونیسم ارائه می دهد.

آن چنان که گذشت، کنگره صهیونیسم هیأتی عالی رتبه از سازمان جهانی صهیونیسم جهانی است و هم اکنون متشکل از شورای عمومی صهیونیسم، کمیته اجرایی صهیونیسم و نیز نمایندگان سازمان های مختلف صهیونیستی در جهان است و احزاب اسرائیل و برخی سازمان های یهودی نیز در آن حضور دارند. کنگره های صهیونیسم از سال 1897 تا سال 1901 هر سال یک بار و سپس از سال 1901 تا 1913 هر دو سال یک بار تشکیل شد.

در طی جنگ جهانی اول تا سال 1921 این کنگره برگزار نشد تا آن که از این سال به بعد تا سال1939 هر دو سال یک بار تشکیل شد. پس از جنگ جهانی دوم، اجتماعات این کنگره دچار بی نظمی شد؛ هر چند که معمولاً هر چهار یا پنج سال این کنگره در قدس تشکیل می شود.

کنگره صهیونیسم بالاترین قدرت در سازمان صهیونیسم به شمار می رود. کنگره مرجعی است که قانونگذاری می کند، گزارشها و پیشنهادها را از کمیته اجرایی و نهادهای صهیونیستی مختلف دریافت می نماید، سیاست های کلی سازمان و مؤسسات وابسته به آن را ترسیم، و بودجه و سیاست های مالی و سیاست های سازمان در مورد مهاجرت و آموزش یهودیان را تعیین می کند. این تصمیمات و سیاست ها تا زمانی که در کنگره بعدی تغییر نکند، برای سازمان صهیونیسم لازم الاجرا است.

این کنگره همچنین وظیفه انتخاب رئیس سازمان صهیونیسم، اعضای کمیته اجرایی، مجمع عمومی صهیونیسم، رئیس دادگاه عالی صهیونیسم، دادستان صهیونیسم، حساب رسان و دیگر مناصب رهبری و اجرایی را برعهده دارد. تعداد اعضای کنگره به 500 تن می رسد؛ اما شورای عمومی صهیونیسم حق دارد که تعداد نمایندگان را یک سال پیش از تشکیل کنگره افزایش دهد. برای مثال در کنگره بیست و هفتم (1978) 635 نماینده و در کنگره سی ام (1982) 750 نماینده و در کنگره سی و یکم (1987) 659 نماینده حضور یافتند.

ساختار کنگره صهیونیسم و چگونگی انتخاب اعضای آن در طول سال های فعالیتش دچار تغییر و تحول شده است. برای مثال، اولین کنگره (1897) در بردارنده اعضایی داوطلب بود که تجمع های محلی یهودی براساس منطقه جغرافیایی آنها را برگزیده بودند. در کنگره دوم (1897) نظام پرداخت حق عضویت فردی موسوم به "شکل" در انتخاب اعضا دخالت داده شود. در کنگره دوازدهم (1921) بهاعضای [[صهیونیسم جهانی، سازمان|سازمان صهیونیسم جهانی]] که در فلسطین اشغالی می زیستند امتیاز ویژه ای اعطا شد. آنان این امکان را یافتند که به هر میزان که نمایندگان دیگر کشورها کاهش یابد، نمایندگان خود را در کنگره افزایش دهند. از کنگره بیست و یکم (1939) نظام انتخاب اعضا تثبیت شد.

بر این اساس 38 درصد از مجموع کرسی های کنگره به صهیونیست های مهاجر در فلسطین اختصاص داده شد. اما از سوی دیگر یهودیان ایالات متحده آمریکا حائز 29 درصد کرسی ها شدند که این امر بیانگر وزن این گروه از همان ابتدای تاریخ جنبش صهیونیسم است. بقیه اعضای کنگره (33 درصد) نیز از میان اتحادیه های صهیونیستی جهان انتخاب می شدند.

کمیسیون ویژه ای نیز برای تعیین چگونگی توزیع نمایندگان میان این اتحادیه ها تشکیل شد و پس از بررسی فعالیت های این اتحادیه ها در زمینه های مختلف همچون مهاجرت، تربیت و جمع آوری اعانه و کمک های مردمی در این خصوص تصمیم گیری شد. در سال 1960، عضویت فردی (نمایندگی مستقل) در [[صهیونیسم جهانی، سازمان|سازمان صهیونیسم جهانی]] لغو شد و نمایندگی در کنگره صهیونیسم براساس انتخاب افراد حاضر در لیست های سازمان های صهیونیستی، هیأت های دولتی و اتحادیه های صهیونیستی واقع در کشورهای مختلف صورت گرفت. اما در اسرائیل، توزیع کرسی های متعلق به این کشور، براساس میزان حضور احزاب و تشکل های صهیونیستی در کنست انجام می شود. کنگره صهیونیسم متشکل از عناصر زیر است:

اول: فدراسیون منطقه ای صهیونیستی (Territorial zionist federation): این فدراسیون در بردارنده افراد، هیأت ها، سازمان ها و جمعیت های محلی در یک منطقه جغرافیایی مشخص و تابعکمیته عالی منطقه ای ویژه کشور خود هستند. فدراسیون های کشوری برحسب نقش خود اشکال مختلفی دارند؛ گاه مثل فدراسیون های صهیونیستی رایج در هلند براساس عضویت فردی سازمان می یابند و یا مثل بلژیک براساس عضویت گروهی اداره می شوند و گاه مثل فدراسیون های صهیونیستی فرانسه براساس روش مبتنی بر عضویت فردی و گروهی شکل می گیرند. تعداد فدراسیون های صهیونیستی منطقه ای در حال حاضر به 31 میلیون می رسد که مهم ترین آنها فدراسیون های ایالات متحده، کانادا، آفریقای جنوبی، فرانسه و انگلیس است.

دوم: اتحادیه های صهیونیستی بین المللی و حزبی (Zionist World Union): این اتحادیه ها، اتحادیه هایی صهیونیستی هستند که نماینده دیدگاهی معین (حزبی) می باشند و حداقل در پنج کشور دارای شعبه اند. این اتحادیه ها عبارتند از:

1. سازمان جهانی مزراحی (هاپوئل مزراحی)

2. آرتسینو (اصلاح طلب)

3. کمیته اجرایی جهانی جنبش حروت - هاتسوهر

4. جنبش صهیونیستی جهانی کار(العمل)

5. اتحادیه جهانی حزب کارگران متحد - ماپام

6. کنفدراسیون جهانی صهیونیست های متحد (عمومی سابق)

7. اتحادیه جهانی صهیونیست های عمومی

این اتحادیه ها نماینده گرایش های عقیدتی مختلف از منتهی الیه جریان راست تا منتهی الیه جریان چپ هستند و برخی از این اتحادیه ها نیز خود را دنباله احزاب داخل اسرائیل می دانند.این امری مضحک است؛زیرا طبیعتا صهیونیست های عضو این اتحادیه ها، در جوامع خود زندگی می کنند و تابع انگیزه ها و سازوکارهای مربوط به خود هستند و تنهامسأله ای که آنان را با اسرائیل مرتبط می سازد کمک ها و اعاناتی است که می پردازند و حمایت سیاسی است که از اسرائیل به عمل می آورند.

شاید هدف اصلی ایجاد این احزاب نیز همین جمع آوری اعانه برای اسرائیل باشد؛ زیرا این احزاب چارچوبی بنیادین و اصولی هستند که از طریق آنها اعانه ها و کمک های صهیونیسم وطنی جمع آوری می شود و به حساب صهیونیسم وطن گزین واریز می گردد. شایان ذکر است که اعضای تمام اتحادیه های صهیونیستی بین المللی و حزبی، در فدراسیون منطقه ای صهیونیستی نیز عضو می باشند.

سوم: سازمان های یهودی بین المللی (غیر حزبی) (Jewish Internatinal Bodies): سازمان هایی یهودی اند که در شماری از دولت های مستقل حضور دارند و آماده پذیرش برنامه قدس هستند. این سازمان ها عبارتند از:

1. مجمع جهانی کنیسه ها و فرقه های یهودی (ارتدوکس)

2. شورای جهانی کنیسه های یهود (محافظه کار)

3. اتحادیه جهانی یهودیت ترقی خواه (اصلاح طلب)

4. اتحادیه جهانی سفاردی

5. اتحادیه جهانی مکابی (سازمانی ورزشی ـ فرهنگی)

نمایندگان این سازمانها در کنگره، در انتخابات مؤسسات سازمان های صهیونیستی حق رأی ندارند و در مسائل مربوط به انتخاب کاندیدا مشارکت نمی کنند، مگر آن که به فدراسیون منطقه ای صهیونیستی بپیوندند.

میان این سازمان های یهودی و سازمان صهیونیسم، پیمانی به امضا رسید که به موجب آن هر سازمان یهودی حق داشت تعداد نماینده به کنگرهصهیونیسم اعزام کند. این نمایندگان حق مشارکت در انتخابات را نداشتند؛ زیرا آنان در هیچ یک از فدراسیون های منطقه ای صهیونیستی عضو نبودند.

چهارم: سازمان جهانی زنان صهیونیست (ویزو):

سازمان ویزو و [[صهیونیسم جهانی، سازمان|سازمان صهیونیسم جهانی]] در سال 1964 پیمانی را امضا کردند که براساس آن ویزو می توانست 24 نماینده به کنگره صهیونیسم بفرستد. نمایندگان ویزو در مورد حق رأی با هیچ محدودیتی روبه رو نبودند.

فدراسیون های منطقه ای در هر کشور، سازمانی فراگیر است که شاخه های وابسته به فدراسیون های صهیونیستی بین المللی و حزبی و گاه شاخه های سازمان های یهودی بین المللی و شعبه ویزو در هر کشور را در برمی گیرد.

پنجم: برخی نمایندگان با عنوان ناظر در کنگره حضور می یابند ؛ مانند: اعضای کمیته اجرایی، اعضای شورای عمومی، رؤسای فدراسیون های منطقه ای و نمایندگان جنبش های مهاجرت.

میزان مشارکت در انتخابات کنگره صهیونیسم رو به کاهش است. سازمان صهیونیسم و تجمع های صهیونیستی در کشورهای مختلف از اجرای انتخابات برای برگزیدن نمایندگان خود در کنگره صهیونیسم ناتوان بودند. ظاهرا انتخابات برای گزینش نماینده به ندرت انجام می شود؛ زیرا تمام هیأت های صهیونیستی براساس روشی مشخص و برپایه معاملاتی که میان تمام طرف ها صورت می گیرد، کرسی های نمایندگی را میان خود تقسیم می کنند و به همین دلیل پیش از کنگره سی و دوم (1922) انتخاباتی صورت نگرفت.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود،


::#یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.