صهیونیسم وطنی

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


الف ـ تعریف:

"صهیونیسم وطنی" (Settlement Zionism) صهیونیسم آن دسته از یهودیانی است که مهاجرت به فلسطین و اقامت در آنجا را نمی پذیرند و در وطن خویش باقی ماندند، اما با این حال همچنان خود را صهیونیست می نامند. این "صهیونیسم" خیالی شکل حمایت مالی و سیاسی از دولت صهیونیستی و مشارکت در عملیات اسکان یهودیان دیگر [در فلسطین] را به خود می گیرد. ما "صهیونیسم وطنی" را در برابر "صهیونیسم وطن گزین" قرار داده ایم.

تاریخ صهیونیسم وطنی تا حد زیادی از تاریخ صهیونیسم وطن گزین جداست؛ همان گونه که طرفداران این دو نوع صهیونیسم به شکلی جوهری و بنیادی با هم متفاوتند. ترجمه کلمه "توطین" به انگلیسی کار مشکلی است؛ شاید واژه "Settling" به معنای "ساکن نمودن کسی در جایی" باشد، اما به هرحال ما از کلمه "Settlement" استفاده کرده ایم؛ به خصوص با توجه به اینکه بعضی از سازمان های صهیونیست وطنی در نام خود از همین کلمه استفادهکرده اند. صهیونیسم وطن گزین را هم به "Settler Colonial Zionism" ترجمه کرده ایم.

ب ـ تاریخ:

"صهیونیسم وطنی" اصطلاحی است که آن را برای اشاره به صهیونیسم کسانی به کار می بریم که به شکل و مضمون اصلی صهیونیسم (انتقال همه یا بخشی از یهودیان اروپا به خارج) ایمان دارند، ولی اجرای آن را در مورد دیگر یهودیان و نه خودشان می خواهند. چنین صهیونیستی، بی آنکه خود شخصا مهاجرت کند، از نظر مالی و سیاسی از طرح وطن گزینی (مهاجرت و اسکان) حمایت می کند؛ به دیگر سخن او از اجرای عملی یکی از مهم ترین جنبه های صهیونیسم دست برداشته، اما از تأیید و حمایت آن دست نکشیده است.

بنابراین، صهیونیسم وطنی یکی از مهم ترین شکل های شانه خالی کردن یهودیان از صهیونیسم است. در واقع تاریخ صهیونیسم وطنی به کلی موازی با تاریخ صهیونیسم وطن گزین است و به دو مرحله تقسیم می شود:

مرحله قبل از هرتزل و بالفور و مرحله بعد از آن.

مرحله اول: مرحله قبل از هرتزل و بالفور:

1. صهیونیسم غیریهودیان:

این صهیونیسم در سرشت خود وطنی است؛ زیرا ماده انسانی موردنظر آن فقط یهودیان هستند و یهودیان نیز گروهی هستند که صهیونیست های غیریهودی به آنان وابستگی و تعلق ندارند.

2. صهیونیسم یهودیان ثروتمند و همانند شده (آسیمیله) که صهیونیسم خیریه ای نیز نامیده می شود:

بعضی از ثروتمندان یهودی غربی شکل ومضمون صهیونیسم وطنی را پذیرفتند. هدف آنان از این کار دور کردن یهودیان یدیشی مهاجر از کشورشان بود. مؤسسات وطنی نیز با همین هدف تأسیس شد.

با ظهور هرتزل، او گفتمان فریبکارانه صهیونیسم را متحول ساخت و شکل و مضمون صهیونیستی ویژه ای را پیش کشید و قرارداد صهیونیستی خاموش را مطرح ساخت که به صهیونیست های وطنی غرب و وطن گزین های یدیشی اروپای شرقی اجازه می داد در چارچوب یک جنبش هماهنگ سیاسی (به رغم تباین اهداف) با هم و زیر سایه امپریالیسم غرب به فعالیت پردازند. همگان (صهیونیست های غیریهودی و صهیونیست های یهودی وطنی و وطن گزین) شکل و مضمون اصلی و فراگیر صهیونیسم را پذیرفته اند و صهیونیست های یهودی نیز در گفتمان حلولی کمونی اندام وار (ارگانیک) سقوط کرده اند.

وقتی که اعلامیه بالفور تأکید کرد که این اعلامیه با حقوق و شرایط و مزایای قانونی یهودیان در دیگر کشورها منافات و مباینت ندارد، و نیز وقتی کلمه "نژاد یهودی" را حذف کرد، در حقیقت به همین تقسیم ها و تفاوت ها [گرایش های مختلف صهیونیستی ]توجه داشت.

مرحله دوم: مرحله بعد از هرتزل و بالفور:

صهیونیسم وطنی به صهیونیسم پراکندگی یا دیاسپورا تبدیل شد؛ زیرا این صهیونیسم (وطنی)، از صهیونیسم ثروتمندان به صهیونیسم تمام صهیونیست های جهان غرب [اعم از ثروتمند و غیرثروتمند ]مبدل گشت؛ و وظیفه این صهیونیست ها نیز تلاش و کار برای پشتیبانی مالی و سیاسی از مهاجرنشین صهیونیستی شد. البته در اینمرحله تنش ها و تشنج هایی هم میان وطن گزین ها و وطنی ها وجود داشت، اما به سبب نیاز مهاجران به صهیونیست های وطنی، و درگیر بودن آنان با قضیه مهاجرت و اسکان یهودیان و اخراج اعراب و نیز به سبب ناتوانی آنان در رفتن به میان اعضای گروه های یهودی در جهان و نفوذ در دولت های غربی، بر این تنش ها سرپوش گذاشته می شد.

پس از سال 1913 (کنگره یازدهم صهیونیسم) وضع تا حدودی تغییر پیدا کرد؛ زیرا وطن گزین های اروپای شرقی رهبران بلامنازع جنبش صهیونیسم شدند و صهیونیسم دیاسپورا مضمون و مفهوم جدیدی پیدا کرد و تقسیم کار به این شکل شد که صهیونیست های وطنی، مهاجرنشین صهیونیستی را حمایت کنند و مهاجرنشین صهیونیستی نیز مرکز و اساس هویت یهودی باشد.

در این دایره المعارف، هر جا به صهیونیسم وطنی اشاره می شود، این اشاره معمولاً به مرحله دوم است که دربردارنده پشتیبانی مالی و فشار سیاسی برای مهاجرنشین صهیونیستی و پشتیبانی و تحکیم هویت یهودیان خارج است. صهیونیست های وطنی به دو گروه دینی و سکولار تقسیم می شوند.

ج ـ صهیونیسم وطنی بعد از بالفور:

همان طور که اشاره شد "صهیونیسم وطنی" اصطلاحی است که از آن برای اشاره به عقیده بعضی از صهیونیست ها استفاده می شود که معتقدند جنبه مهاجرتی و شکل و مضمون اصلی صهیونیسم به یهودیان و صهیونیست های دیگر مربوط می شود و نه به خود آنان (وطنی ها). تمام صهیونیست های یهودی ثروتمند، غربی و همانند شده (قبل از هرتزل) وطرفداران صهیونیسم دیپلماتیک که خودشان هرگز نمی خواهند به فلسطین بروند، از این دسته اند.

همچنین بعد از مرحله هرتزل و بالفور به "صهیونیسم پراکندگی" یا "صهیونیسم دیاسپورا" نیز اشاره می شود. در این کتاب هرگاه اصطلاح صهیونیسم وطنی، بدون بدون هیچ قید و به کار می رود. معمولاً منظور "صهیونیسم وطنی بعد از بالفور" است.

ما "صهیونیسم وطنی" را در مقابل "صهیونیسم وطن گزین" قرار داده ایم. صهیونیسم ثروتمندان غربی همانند شده، فلسفه روشنی نداشت؛ این عده راه حل صهیونیستی را به دلایل سوداگرایانه و آشکارا عمل گرایانه انتخاب کردند (به خاطر منحرف کردن سمت و سوی سیل مهاجرت، از کشور خودشان به طرف کشورهای دیگر)؛ و بستگی و تعلق آنان به کشورشان کاملاً واضح و آشکار بود.

بنابراین آنان هیچ بهانه و دستاویز یا نظام فکری و فلسفی برای توجیه تضاد نهفته در موضع صهیونیستی وطنی خود نداشتند و در کشور خود زندگی و روزگار خوشی را سپری می کردند. همین مطلب درباره صهیونیست های دیپلماتیک نیز صادق است.

اما بعد از هرتزل و بالفور، وضع در مورد صهیونیست های وطنی به کلی فرق کرد؛ چه پس از اعلام دولت صهیونیستی تضاد با شدت بیشتری آشکار شد. چطور امکان دارد کسی خودش را صهیونیست بنامد (و گاه صهیونیست تندرو) و در عین حال خیمه و خرگاه زندگی خود را در پاریس و لندن و نیویورک برپا کند؟ بنابراین، بعضی از اندیشمندان صهیونیسم وطنی تلاش کردند تا نوعیجهان بینی برای خود به عنوان صهیونیست هایی که خواهان مهاجرت نیستند، ترتیب دهند. پس تلاش کردند تا میان دو دسته از الگوهای آرمانی پیوند برقرار کنند: یک سوی این پیوند الگوهای آرمانی صهیونیسم بود که یهودیان را ملتی اندام وار (ارگانیک) و مطرود و مورد نفرت ازلی دیگران می دید و سوی دیگر این پیوند الگوهای آرمانی جنبش روشنگری بود که همه افراد بشر را مشابه و مساوی می دانست.

این کار، تلاشی بود برای کشف حوزه ای گسترده و مشترک میان نمونه برتر و آرمانی صهیونیسمی که وطنی ها بدان معتقد بودند و نمونه های برتر و آرمانی صهیونیسمی که وطنی ها بدان معتقد بودند و نمونه های برتر آرمانی لیبرالیستی که بر جوامعی حاکم بود که در آن زندگی می کردند. لذا می بینیم که این تلاش در این خلاصه می شود که بینش حلولی کمونی و اندام وار را کنار بگذارد یا آن را محدود کند تا بینش نسبی و تکثرگرایی که همه امور را مساوی می بیند، جایگزین آن شود یا آن را تکمیل نماید.

اندیشمندان صهیونیسم وطنی از این مبنا آغاز کردند که صهیونیسم، مخالف جنبش روشنگری یهودی نیست، بلکه ادامه آن است و هدفش تجدید حیات یهودیت بر پایه های سکولاریسم است؛ یعنی بر همان پایه هایی که جوامع غربی بر آنها بنا شده بود. صهیونیسم از آزادسازی که شعار جنبش روشنگری اروپاست، حمایت می کند و ملیت یهود هم ملیتی در میان دیگر ملیت هایی است که برنامه معینی برای رستاخیز ملی خود دارند؛ یهودیان نیز ملتی تاریخی مثل بقیه ملت ها هستند، نه فروتر و نه برتر از دیگران.

"هوارس مایر کالن"، یکی از مهم ترین متفکران صهیونیسم وطنی، معتقد است که جایگاه یهودیت ونقش آن در زندگی یهودیان، درست مثل جایگاه و نقش هر دین دیگری در زندگی ملت دیگری است. کالن معتقد است که یهودیت باید از حلول گرایی شرک آمیز آزاد شود و انگیزه های اخلاقی و معنوی پایدار و نهفته در پشت آداب و مناسک دینی گوناگون یهودی کشف گردد؛ یعنی او در پشت آداب و مناسک دینی حلولی، به دنبال کشف مفاهیم انسانی و جهانشمول است. کالن به میراث و فرهنگ یهودی از دیدگاهی تاریخی می نگرد؛ همچنین او معتقد است که گوهر پیشرفت و برآمدن همان تغییر و تحول دائمی است.

این برخلاف عقیده صهیونیست هاست که بر ثبات و حتی تکرار تأکید می کنند. لذا یهودیان باید از تغییراتی که در شناخت طبیعت و شناخت خدا پدید آمده و ارزش های اخلاقی که انسان معاصر را از انسان قدیم متمایز می کند، آگاهی داشته باشند.

در واقع تأکید کالن بر عنصر تاریخی آنجا آشکار می شود که او سخت بر این باور است که برای رستاخیز یهود باید در پس زمینه تاریخی و در همه ابعاد دنیای اندیشه مربوط به اسرائیل باستان، به جستجو و کند و کاو پرداخت؛ همچنین او معتقد است که ترکیب اجتماعی یهودیان باید بازسازی شود؛ به گونه ای که یهودیان بتوانند برای خود در درون جامعه معاصر، جایگاهی (و نه جایگاهی ویژه) پیدا کنند؛ یعنی او ملت یهود را سکولار می کند تا ملتی مانند همه ملت های دیگر شود.

حاخام سیلور نیز تلاش می کند تا نظریه ماشیح و بازگشت در پایان تاریخ را، که صهیونیسم وطن گزین متکی به آن است، سکولار کند یا حداقل از شدت و حدت آن بکاهد. او یهودیان را بدین گونه وصفمی کند که آنان ملتی هستند که بدون هیچ عقده های موهوم مشیحانی با آینده روبه رو می شوند، اما نه بدون آمال و آرزو؛ یعنی انتظارات آنها انتظارات انسانی مشخصی خواهد بود.

حاخام سیلور در ادامه می گوید: "یهودیان در برابر نیروهای تاریکی و سیاهی خواهند ایستاد... اما در این مقاومت ما به آرزویی می اندیشیم که مانند اعتقاد ملت ما به ماشیح است؛ یعنی آمیزه ای از آرزو و تردید. ما سرانجام همچون ملتی پا گرفته و بالغ عمل خواهیم کرد؛ ملتی که به سوی خیال و خودفریبی فرار نمی کند".

موضع صهیونیست های وطنی در برابر یهودستیزی، عمل گرایانه بود؛ تحلیل آنها از این پدیده به کلی دور از افراط، زیاده روی و مطلق نگری صهیونیستی درباره این پدیده است. حاخام کاپلان از این نظر اندیشمندان تربیتی یهودی انتقاد می کند که تصور می کنند یهودستیزی نه فقط یک جنون، بلکه بیماری ای مزمن است. اما حاخام سیلور بین دو نوع یهودستیزی فرق می گذارد (که این خود پدیده جدیدی است؛ چون چیزی را که مطلق است، نمی شود دسته بندی و تقسیم کرد)؛ [او می گوید] نوعی یهودستیزی استثنایی وجود دارد، مثل کاری که نازی ها کردند و نوعی یهودستیزی عادی هم هست که "غرض ورزی" نامیده می شود (این از نظر صهیونیسم سنتی بدعت است).

حاخام سیلور بر این باور است که این گونه غرض ورزی ها، عامل ثابتی در زندگی یهودیان در آمریکاست. می توان گفت که حاخام سیلور فشاری را که بر یهودیان آمریکا به عنوان یک اقلیت وارد می شود، درست مثل فشاری می داند که بر هر اقلیتنژادی یا دینی دیگر در جهان وارد می گردد؛ بنابراین او از یهودیان می خواهد که با مشکلات خود به عنوان یک اقلیت به شکلی واقعی خو بگیرند؛ این بدان معناست که از شدت و حدت تقسیم دوگانه و انعطاف ناپذیر جهان به یهودی و غیریهودی، کاسته شده است.

اندیشمندان صهیونیسم وطنی معتقدند که جنبش روشنگری در ایالات متحده به موفقیت کامل دست یافته است و یهودیان [با جامعه آمریکا] آشکارا آمیخته و همانند شده اند و انگیزه ای برای بازگشت به سرزمین موعود ندارند. آنان در آمریکا در شرایطی کاملاً عالی به سر می برند و همچنین در آنجا قربانی هیچ سرکوب و ستم نژادی نیستند. آمریکا دارای تاریخ مسیحی طولانی و با سابقه نیست که در آن، یهودیان نقش شرور و قاتل خدا را داشته باشند (حتی تجار یهودی، در جنگ استقلال آمریکا هم شرکت کرده اند).

حاخام سیلور تاریخ گروه های یهودی را می کاود تا مگر در هزار بیشه تاریخ چیزی بیابد که با آن اسطوره مطلق صهیونیسم و قرائت جانبدارانه اش را از تاریخ، پیراسته و تعدیل کند.

او آن چیز را عملاً یافته است و بیان می کند که یهودیان از دیرباز هم در فلسطین و هم در بیرون از آن زندگی می کرده اند. در قرن اول میلاد که هنوز هیکل دوم به دست "تیتوس" ویران نشده بود، بیشتر یهودیان در بیرون از فلسطین زندگی می کردند؛ حدود پنج میلیون و نیم یهودی، در حالی که شمار یهودیان داخل فلسطین و دو و نیم میلیون بود. با این همه، یهودیان بیرون فلسطین همچنان یهودی ماندند.

همین وضع در مورد یهودیان [امروز] دنیا وموضعشان در برابر اسرائیل صادق است؛ یهودیان اسرائیل همچنان اسرائیلی اند و یهودیان ایالات متحده همچنان آمریکایی؛ به هرحال، اسرائیل نمی تواند تمام یهودیان جهان را در بر گیرد. حتی حاخام سیلور می کوشد به پدیده بر جای ماندن یهودیان در پراکندگی (سراسر عالم) آن هم بعد از پدید آمدن اسرائیل، ویژگی عارفانه و صوفیانه ببخشد؛ او تأکید می کند که تبعید نه فقط منبع بلا و مصیبت نیست، بلکه حقیقتی است که باید با چهره باز با آن روبه رو شد.

کاپلان به آن دسته از صهیونیست ها حمله می کند که می کوشند نظریات تربیتی ای را تحمیل کنند که هدف این نظریه ها تقویت احساس شوق در کودک یهودی نسبت به فلسطین و کاشتن این احساس در ذهن اوست که نمی تواند در دیاسپورا زندگی سالم و عادی داشته باشد و یا هویت مستقل خود را حفظ کند. (کاپلان معتقد است که) واقعیت این است که این مفاهیم نتایج مخربی بر سعادت و شخصیت کودک می گذارد و از او می خواهد که به گونه ای غیرعادی زندگی کند، بی آنکه دلیلی برای توجیه این کار نشان او بدهد.

کاپلان به این نکته اشاره می کند که این فرض صهیونیستی که یهودی امکان ندارد که محیطی غیریهودی خود را در وطن احساس کند، فرضی مبتنی بر یأس و تسلیم طلبی و جبرگرایی است. بنابراین، هر یهودی وطنی، وقتی برای خدمت به ملت اسرائیل به سرزمین اسرائیل رفته است، باید کاملاً احساس کند که مثل هر آمریکایی دیگری اقدام به کارهای تبشیری و فرهنگی برای خدمت به ملت های مختلف خاور دور، نموده است.

صهیونیسم وطنی، تا امروز در چارچوب اندیشه جنبش روشنگری لیبرالی و قراردادی سیر کرده است، اما تصویر مجازی اندام وار [آن ]در حال ظهور است؛ دیگر آزادسازی، فقط آزادسازی افراد نیست، بلکه باید این آزادسازی، به شکل گروهی و قومی تحقق پذیرد. آزادسازی، یعنی دادن آزادی به فرد و گروه در آن واحد، تا فرد بتواند از طریق زندگی مشترک در گروه قومی اش، خود را ابراز کند.

صهیونیسم نیز با ادغام و همانند شدن مخالفت ندارد، بلکه مخالف همانند شدنی است که به از دست دادن شخصیت و هویت و ذوب شدن اقلیت ها [در اکثریت ]می انجامد. لذا بینش نهایی، بینشی مبتنی بر تنوع و طرفدار انسجام و سازمان دادن گروه های اندام وار مختلف به شکل گروهی برای زندگی مشترک است، اما در عین حال طرفدار از میان برداشتن فرق ها برای ادغام کامل و تشکیل ذات واحد هم نیست.

این نوسان بین بینش قراردادی ابزاری و بینش اندامی (ارگانیک)، در واقع تلاشی است برای رسیدن به قرارداد اجتماعی میان اقلیت ها یا قومیت های اندام وار که هر یک از آنها می خواهد قومیت و گروه خود را حفظ کند و در عین حال وابسته و متعلق به جامعه آمریکا هم باشد؛ گویی گروه و قوم جزئی از کل است؛ این همان بینشی است که قرارداد اجتماعی آمریکا، بدان اتکا دارد.

در جامعه آمریکا هر اقلیتی، ویژگی های قومی و گروهی خود را از میهن اصلی می گیرد؛ همچنین قرارداد اجتماعی آمریکا این اجازه را می دهد که این ویژگی های قومی و گروهی مادام که با منافع دولت در تعارض و تضاد نباشد، حفظ گردد و حتی رشد کند(شاید همین تفسیرکننده این مطلب باشد که چرا رهبران صهیونیسم برای آنکه بتوانند از اکثریت یهودیان جهان که در آمریکا به سر می برند، بهره کشی و استفاده کنند، بر یکسان بودن منافع آمریکا و اسرائیل اصرار می ورزند).

در سال 1912، براندیز تصریح کرد که وفاداری چندگانه، اگر این وفاداری ها متعارض با هم باشند، مردود است؛ اما همو تأکید کرد که صهیونیسم چنین نیست (و وفاداری چندگانه متعارض در آن وجود ندارد). او معتقد است که وفاداری به آمریکا، می طلبد که هر یهودی صهیونیسم را بپذیرد، با اینکه می داند نه او و نه حتی نسل او ممکن نیست در فلسطین زندگی کنند و این امر طبعا در چارچوب یکسانی و تشابه منافع دولت صهیونیستی با منافع دولت آمریکا فهمیده می شود. او در این زمینه هیچ فرقی با دیگر شهروندان آمریکا ندارد.

صهیونیست های وطنی موفق به بازسازی بینش خود نسبت به اسرائیل و رابطه با آن شدند. آنان در آمریکا به اقلیتی یهودی تبدیل شده اند که به آمریکا وابستگی و تعلق دارند و به اسرائیل نیز به منزله وطن اصلی و نیز به منزله مرکز معنوی و مرکز هویتی خود نگاه می کنند. این بدان معناست که صهیونیسم، قوم گرایی و گروه گرایی (سکولار) را پذیرفته است و از همین رو صهیونیست های وطنی دو مرکز دارند: یکی سیاسی در ایالات متحده و دیگری قومی و گروهی در اسرائیل. لذا این عده در ایالات متحده خواهان جدایی دین از سیاست هستند ولی بعضی از همینان به رواج سکولاریسم در دولت یهودی اعتراض می کنند.

البته مشکل چنین صهیونیسمی در این است کهوطن اصلی، همان وطنی است که انسان از آنجا، و نه بدانجا، مهاجرت می کند. لذا وطنی ها، به توطین [اقامت و ماندگاری] خود و نیز به طفره رفتن خود از صهیونیسم [که خواهان مهاجرت به اسرائیل است] اساسی فلسفی و تاریخی داده اند.

صهیونیست های وطن گزین از همان آغاز پی بردند که این نوع از صهیونیسم (یعنی صهیونیسم وطنی) را باید بپذیرند تا از کمک یهودیان ثروتمند غربی برخوردار شوند. این پذیرش، بخشی از قرارداد خاموش میان تمدن غرب و سازمان صهیونیسم در مورد یهودیان جهان شد. بنابراین می بینیم که فدراسیون صهیونیستی در نیویورک در سال 1899، وفاداری خود را به ایالات متحده اعلام می کند و نیز تأکید می کند پشتیبانی فدراسیون از صهیونیسم فقط از مقوله همدردی و همراهی عاطفی است. مضمون و شکل فریبکارانه هرتزلی به دستیابی به این نحوه تفکر و عمل کمک کرده است.

بعد از اعلامیه بالفور، تمام جهان (خارج فلسطین) قلمرو فعالیت صهیونیسم وطنی شد. مأموریت اصلی این صهیونیسم، پشتیبانی مالی و سیاسی از فعالیت های وطن گزین (مهاجرت و اسکان) و تضمین ادامه حمایت امپریالیسم از صهیونیسم از طریق تشویق و تهدید بود. صهیونیسم وطنی یهودیان جهان غرب را در راه این هدف بسیج کرد و همچنین به سرکوب هر گونه صدای مخالف در میان صفوف خود پرداخت. از آنجا که غرب دیگر با مشکل سرریز جمعیت یهودی (به ویژه پس از جنگ جهانی دوم) روبه رو نبود و از آنجا که مهاجرنشین صهیونیستی با بحران نیروی انسانی روبه رو شده بود، پیدا کردن مهاجر [به اسرائیل] یکی از مأموریت های اصلیصهیونیسم وطنی شد.

صهیونیسم وطنی می کوشد تا آنجا که بتواند در امور سیاسی، اقتصادی و دینی مهاجرنشین صهیونیستی [اسرائیل ]دخالت نکند و فقط در اموری چون مسأله هویت یهودی مداخله نماید. همچنین ایالات متحده (دولت حامی که بزرگترین و پرنفوذترین گروه یهودی جهان را در خود جای داده است) از صهیونیست های وطنی برای اعمال فشار و تأثیرگذاری بر دولت صهیونیستی استفاده می نماید. این صهیونیسم وطنی می تواند هر پوشش سیاسی (سوسیالیستی ـ لیبرالیستی ـ فاشیستی) بر تن کند. صهیونیسم عمومی، رویکرد و گرایشی است که صهیونیست های وطنی را سازمان می دهد.

اتحادیه صهیونیست های عمومی، هنوز به کار خود ادامه می دهد، اما سازمان های صهیونیستی دیگری نیز امروزه در این مأموریت [سازماندهی صهیونیست های وطنی ]مشارکت دارند. سازمان هاداسا در ایالات متحده یکی از مهم ترین این سازمان هاست. همچنین شعبه ها و شاخه های سازمان صهیونیسم در سراسر جهان، به شکلی اساسی در فعالیت های خارجی صهیونیستی دست دارند.

صهیونیسم نژادی (دینی یا سکولار)، تمام یهودیان را در داخل و خارج اسرائیل، در حوزه و میدان عمل خود قرار داده است؛ لذا می بینیم که صهیونیست های وطنی مثل مهاجران صهیونیست به دو گروه دینی و سکولار تقسیم می شوند (اگرچه اکثریت قاطع صهیونیست های وطنی سکولار هستند).

طبعا، و به رغم قرارداد خاموش، به سبب اختلاف اهداف صهیونیسم وطنی و صهیونیسم وطن گزین،گاه درگیری ها و کشمکش هایی نیز پیش می آید. شاید درگیری بر سر معاهده هاعاورا (انتقال) یکی از وسیع ترین و شدیدترین این درگیری ها بوده است؛ وطن گزین ها مصلحت خود را در امضای قراردادی با آلمان نازی در خصوص تضمین برقراری جریان سرمایه و مهاجر می دیدند و این به معنای زیر پا گذاشتن تحریم کالاهای آلمان نازی بود؛ در حالی که وطنی ها معتقد به ادامه تحریم بودند.

پس از تأسیس دولت صهیونیستی، وطنی ها گمان می بردند که مثل سال های قبل از 1948، همچنان زمام رهبری سازمان جهانی صهیونیسم را در دست خواهند داشت، اما وطن گزین ها که اینک از عملیات دستیابی به سرزمین و اخراج ساکنان آن، فارغ شده بودند وارد مبارزه و کشمکش با وطنی ها شدند و به کلی بر سازمان سیطره پیدا کردند و صهیونیست های وطنی را آنقدر به حاشیه راندند تا به داشتن نقشی به غایت ثانوی قناعت کردند.

هدف صهیونیسم وطن گزین نجات یهودیان نیست، بلکه هدفش به کارگیری آنان در خدمت صهیونیسم است؛ لذا در بیشتر موارد، صهیونیست های وطن گزین می کوشند تلاش های یهودیان جهان را برای نجات خودشان از طریق مهاجرت به هر کجا، به شکست بکشانند و درها را به روی آنان ببندند تا ناگزیر شوند که به فلسطین مهاجرت کنند. صهیونیسم وطنی، یک بار دیگر نیز در جریان سرکوب نازی ها به عنوان یک نیروی مستقل ابراز وجود کرد؛ زیرا صهیونیست های وطن گزین بر مهاجرت دادن عناصر بشری کارآمد در ساختن مهاجرنشین صهیونیستی، و واگذاشتن دیگران متمرکز شده بود.

همین طور، موضع دولت صهیونیستی درباره مهاجران شوروی و [تلاش برای ]بستن درهای ایالات متحده به روی آنان، تعبیری دیگر از همین تضاد بود. دولت صهیونیستی گاه می کوشد که وطنی ها را در تنگنا بگذارد و از شأن آنان بکاهد، و لذا در کنگره بیست و هشتم صهیونیسم در قدس (1972) پیشنهاد شد که هر رهبر صهیونیست که در خلال دوره چهار ساله انتخابش به اسرائیل مهاجرت نکند، حق انتخاب شدن دوباره نداشته باشد. این پیشنهاد موجب یک شبه کودتا در کنگره شد و سازمان هاداسا تهدید کرد که اگر با این پیشنهاد موافقت شود، از کنگره خارج خواهد شد.

نشانه ها و ویژگی های اصلی صهیونیسم وطنی را به قرار زیر می توان خلاصه کرد:

1. یهودی تمام شعارهای صهیونیستی را می پذیرد و با شدت و شور (در حرف) از آنها دفاع می کند.

2. در عمل، از این یهودی انتظار نمی رود که خودش به فلسطین مهاجرت کند و در آنجا اقامت کند، بلکه تنها دو چیز از او خواسته می شود:

الف. پرداخت پول (با استفاده از معافیت مالیاتی) برای پشتیبانی از مهاجرت و اسکان صهیونیستی و کمک به اسکان یهودیان (اساسا یهودیان اروپای شرقی): مثل خرید اوراق قرضه اسرائیل و پرداخت کمک مالی به دانشگاه عبری.

در بیشتر موارد صهیونیست های وطنی پرداخت پول را رد می کنند و صهیونیسم وطن گزین هم در این موارد از طریق برانگیختن احساس گناه و نیز ایجاد این احساس در آنان که به صهیونیسم نیاز معنوی و روانی دارند، آنها را می دوشد. دولت آمریکا هم مانع سرازیر شدن این کمک های یهودی به اسرائیلنمی شود، تا بدون تحمل زحمت و هزینه ای پایگاه استراتژیک خود را در شرق عربی تأمین نماید.

ب. فشار بر دولت ها؛ هر صهیونیست وطنی باید در جهت منافع دولت صهیونیستی بر دولت خودش فشار وارد کند، منعی نیست که صهیونیست وطنی در تظاهرات شرکت کند و یا به نمایندگان کنگره نامه بنویسد و از آنان بخواهد که به لوایح در خدمت منافع اسرائیل رأی بدهند، اما همه اینها در چارچوب قومی و گروهی یهودیت آمریکایی که با منافع ملی آمریکا در تضاد نیست، انجام می شود؛ یعنی در چارچوب منافع قوم یهود صورت نمی پذیرد.

در هرحال، این مسأله ای کاملاً ملموس و محسوس است که دولت صهیونیستی بخشی اصلی از طرح امپریالیسم غرب است. اگر تضادی در منافع پدید آید، مثل ماجرای پولارد، آنگاه یهودیان ایالات متحده به شکلی واضح و آشکار وفاداری خود را به دولتشان ابراز می کنند.

3. یهودی، هویت مشخص خود را از جامعه سکولار و مصرفی خود می گیرد. او یهودی آمریکایی است. اما این هویت از بعضی عناصر نژادی گروهی غیرآمریکایی دور نیست. در واقع قرارداد اجتماعی در جهان غرب این تنوع سطحی را رد نمی کند. این هویت یهودی از طریق پرداخت کمک مالی تحقق می پذیرد و به همین خاطر "یهودیت دسته چکی" نامیده می شود و نیز از طریق پای بندی به بعضی از ظواهر پرزرق و برق یهودی که دست و پاگیر یهودی همانند شده نمی شود و التزام و تعهدی برای او نمی آورد.

این هویت یهودی، با نگاه به اسرائیل به عنوان مرکز فرهنگ یهود و پایگاه اصلی یهودیت، تقویتمی شود. صهیونیست های وطنی که در جوامع سکولارشان انسان با فروپاشی هویت و از دست دادن معنا روبروست، به وجود چنین مرکزی نیاز دارند.

4. اسرائیل از صهیون (که تمام آرزوهای مشیحانی درباره بازگشت، حول آن دور می زند) به زادگاه یهودیان تبدیل می شود؛ درست مثل ایرلند برای آمریکایی های ایرلندی و ایتالیا برای آمریکایی های ایتالیایی و جهان عرب برای آمریکایی های عرب. گویا اسرائیل کشوری است که یهودیان از آن، و نه به آن، مهاجرت می کنند؛ این یعنی اسطوره نهفته در صهیونیسم وطنی درست نقطه مقابل صهیونیسم وطن گزین است.

5. صهیونیست وطنی می تواند هر عقیده سیاسی را که بخواهد بپذیرد و از هر حزبی در داخل اسرائیل حمایت کند. می توان گفت که بیشتر سرمایه داران یهودی جهان غرب پیرو صهیونیسم وطنی هستند. شاید ظهور کتاب هواردساخار به نام دیاسپورا بهترین تعبیر از این رویکرد باشد. در این کتاب هیچ فصلی درباره ایالات متحده و کانادا وجود ندارد؛ این دو کشور، دو میهن ملی برای یهودیان هستند و اسرائیل هم میهن مادر است.

صهیونیسم وطنی یکی از اشکال طفره رفتن از صهیونیسم وطن گزین و شاید بزرگترین و گسترده ترین این اشکال باشد؛ چون فقط اقلیتی از ملت یهود، در داخل اسرائیل به سر می برند. جمعیت اسرائیل بیش از چهار میلیون نفر نیست، در حالی که یهودیان جهان 12 میلیون نفرند. اگر می بینیم که نسبت یهودیان اسرائیل، در مقایسه با نسبت یهودیان جهان رو به افزایش است، این به خاطر افزایشمهاجرت به اسرائیل نیست. بلکه شمار یهودیان جهان رو به کاهش است و آهنگ افزایش جمعیت (تولید مثل) مهاجران نیز بیش از آهنگ افزایش جمعیت (تولید مثل) مهاجران نیز بیش از آهنگ افزایش جمعیت یهودیان بقیه جهان است.

همان گونه که یکی از روشنفکران فرانسوی گفته است فقط اقلیتی از یهودیان اسرائیل را انتخاب می کنند یا انتخاب کرده اند. این به معنای پرده برداشتن از حقیقت مهمی است و آن اینکه اکثریت یهودیان، پراکندگی را اختیار کرده اند.

شاید همین مطلب توضیح دهنده این سؤال باشد که چرا اسرائیل با اینکه شمار بزرگی از کسانی که این دولت به خاطر آنان تأسیس شده، در خارج آن به سر می برند، پای برجاست؟

یکی از رهبران سرشناس صهیونیسم گله می کند که یهودیان به اسرائیل به چشم یک "دیسنی لند" یا یک شهربازی یا موزه ای یهودی نگاه می کنند؛ دیگری اسرائیل را "هتل صهیون" می خواند؛ یعنی جایی برای گشت و گذار و استفاده و حرف زدن و وقت گذرانی. همان روشنفکر فرانسوی (سابق الذکر) با استفاده از استعاره ای شبیه به استعاره دیسنی لند درباره اسرائیل می گوید که بیشتر یهودیان جهان جز برای گذراندن مرخصی و تعطیلات، شور و شوق و علاقه ای برای رفتن به اسرائیل ندارند.

آمار نشان می دهد که یهودیان، صهیون را جایی نمی بینند که بشود در آن به قدر کافی خوش گذراند. لذا نسبت جهانگردان یهودی که به جایی غیر از سرزمین موعود می روند، یکی از اینها، این نوع صهیونیسم را به دسته های موزیک و سرود نظامی تشبیه کرده که بر روی صحنه (یا هر جای دیگر) باصدای بلند آواز می خوانند "به پیش، به پیش" بدون آنکه جایی را مشخص کرده باشند که به سوی آن پیش بروند.

حکایات مضحک و در حقیقت لطیفه هایی هم هست که می تواند بیانگر موضع صهیونیست های وطنی باشد، مثل لطیفه ای که درباره روچیلد گفته می شود. بارون ادموند دو روچیلد، یکی از بزرگترین ثروتمندان یهودی وطنی و همان کسی بود که اعلامیه بالفور خطاب به او صادر شد. می گویند از او سؤال کردند که اگر دولت صهیونیستی برپا شود، چه منصبی را در آن دولت قبول می کند؟ روچیلد می گوید: "سفارت اسرائیل در پاریس یا لندن".

یکی دیگر از اینان صهیونیست وطنی را چنین تعریف می کند: یهودی ای که از یک یهودی دیگر پول می گیرد و آن را به یک یهودی سوم در سرزمین موعود می دهد. دو یهودی اول، غربی هستند و سومی هم یک یهودی یدیشی است. این الگو، هنوز هم الگوی رایج در جهان است؛ یهودیان اتحاد شوروی [سابق] همانانند که به اسرائیل مهاجرت می کنند، اما یهودیان غربی، فقط به دست زدن و هورا کشیدن و کمک مالی و سیاسی بسنده می کنند و در خانه های خود زیر تهویه مطبوع استراحت می کنند.

بن گوریون، به این نکته پی برد که بیشتر مفاهیم و اصطلاحات [صهیونیستی]، حتی بعد از آنکه معنا و مفهوم خود را هم از دست داده اند، باز هم نگه داشته می شوند و مورد استفاده قرار می گیرند؛ مثلاً همین اصطلاح "صهیونیست" که بسیاری از یهودیان با اصرار خود چنین می نامند و در همان حال مقوله اصلی صهیونیسم، یعنی مهاجرت را ندیده می گیرند که این به نوعی تقلب است. به گمان او یهودیانایالات متحده (یعنی اکثریت یهودیان جهان) که هیچ آمادگی برای مهاجرت [به اسرائیل ]نشان نمی دهند، مصداق این امر هستند. با این حال، [یهودیان آمریکا] با اصرار خود را آمریکایی می نامند. این موضع ـ به گفته او ـ موضعی سخیف و پست است.

لوی اشکول، نیز وقتی می گوید صهیونیسم وطنی، مقوله ای ضدقومی (یعنی ضد صهیونیستی) است که جامه ای قومی (صهیونیستی) بر تن کرده است، در حقیقت آن را به شایستگی و همان گونه که هست وصف کرده است. بن گوریون دریافته بود که این صهیونیسم چیزی نیست جز پرده ای ضخیم که صهیونیست های وطنی با آن همگون و همانند شدن خود را پوشانده اند؛ گویی صهیونیست های وطنی با کلمات مطنطن تو خالی و ظاهری بر عقب نشینی حقیقی و ضدیت خود با صهیونیسم وطن گزین سرپوش می گذارند.

بن گوریون پیشنهاد کرده بود که این دسته از صهیونیست ها، که نه خود و نه نسل آنان خواهان مهاجرت به اسرائیل نیستند، "دوستداران اسرائیل" یا "دوستداران صهیون" نامیده شوند. ظاهرا موج جنبش صهیونیسم وطنی، دامن خود مهاجرنشین صهیونیستی را نیز گرفته است؛ زیرا گروه های بزرگی از اسرائیلی ها در حال مهاجرت به ایالات متحده هستند و دیاسپورای اسرائیلی نیز در ردیف فعالیت های صهیونیستی درآمده است! به زودی خواهیم دید که بیشتر اندیشمندان و مؤلفان و نویسندگان یهودی که در جهان غرب زندگی می کنند، همدردی و همراهی خود را با صهیونیسم وطنی نشان خواهند داد. کالن، سیلور و کاپلان از مهم ترین اندیشمندان صهیونیسم وطنی هستند. می توان ناحومگلدمن را نیز یکی از آنان دانست. براندیز نیز از مهم ترین رهبران سیاسی وطنی ها به شمار می رود.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.