صهیونیسم، تاریخ

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


تاریخ صهیونیسم تا حد زیادی به خاطر تداخل عرصه ها و سطوح آن پیچیده است. این تاریخ مختصر از طریق سه عنصر ارائه می شود: عرصه، پیشینه و نیروی انسانی. برخی مورخان از جمله عبدالوهاب المسیری، تاریخ صهیونیسم را به چهارمرحله اساسی تقسیم می کنند:

1 ـ پیدایش

2 ـ تولد در آغاز قرن بیستم

3 ـ انتقال و اسکان یهودیان در فلسطین

4 ـ بحران صهیونیسم

هر یک از این چهار مرحله خود به دوره های مختلفی تقسیم می شوند.

الف ـ مرحله پیدایش:

1 ـ صهیونیسم در پوشش مسیحیت (تا پایان قرن هفدهم):

این مرحله از جهت پیشینه ای کلی شاهد آغاز حقیقی انقلاب تجاری در غرب بوده است؛ در این مرحله بخش تجاری (که در شهرهای اروپای فئودالی، بخشی منزوی بود) بر اقتصاد کشاورزان فئودالی مسلط شد (در حدود سال 1500) و شیوه تولید را دگرگون کرد و آن را از حوزه خودکفایی و رفع نیاز خارج ساخت. در این میان تاجران در جهت دهی به سیاست [اقتصادی] دولت ها نقش مهم بازی کردند؛ این تحول همان است که به "انقلاب تجاری" معروف شد.

این انقلاب مشوق جنبش اکتشافات جغرافیایی بود؛ این جنبش، جنبشی استعماری بود که شکل وطن گزینی (مهاجرت و اسکان) در مراکز تجاری ساحلی به خود گرفت.

در اواخر قرن 16 و آغاز قرن 17، انگلستان پس از رویگردانی از مذهب کاتولیک و زدودن نفوذ اسپانیا تبدیل به مهم ترین نیروی استعماری شده و ثروتی انبوه به دست آورد و بر بخش وسیعی از کره زمین تسلط یافت. تمام این تحولات، همزمان بود با حرکت اصلاح دینی که تعریفی مجدد از ارتباط انسانو خالق و کتاب مقدس ارائه کرد؛ به گونه ای که برای فرد ممکن می شد که خارج از چارچوب کلیسا و بدون نیاز به روحانیون دینی، رهایی و رستگاری اش را خود محقق کند؛ اصلاح دینی تفسیر کتاب مقدس را برعهده خود فرد می گذاشت.

اگر این پیشینه را کنار نهیم و به سراغ عرصه، فلسطین برویم، می بینیم امپراطوری عثمانی همچنان استوار رعایای خود را اعم از مسلمان و مسیحی زیر چتر حمایتش دارد و توده انسانی عظیم و متمرکزی را تشکیل داده است و هنوز استعمار غربی جرأت رویارویی با آن را نیافته، بلکه ترجیح می دهد که به پر و پای این قدرت بزرگ نپیچد. با این حال باید این حقیقت تاریخی را ثبت کنیم که دولت عثمانی در همین دوره گرفتار سستی و سکون شد و نشانه های ضعف در آن بروز کرد (در همین دوره دولت های ملی اروپا تحت تأثیر انقلاب تجاری روزبه روز نیرومندتر شدند).

ساختار اساسی صهیونیسم در اواخر قرن 16 در شکل رؤیاهای بازگشتی در محافل پروتستانی استعماری مخصوصاً در انگلستان پدید آمد و همچون یک اندیشه متولد شد؛ آن هم به عنوان آرزویی که قابل تحقق است، اما نه در اروپا بلکه در خارج از آن و نه از طریق انسان اروپایی، بلکه از طریق گروه های کارکردی یهودی.

ساختار اساسی صهیونیسم پوششی از مسیحیت پروتستانی داشت. این صهیونیسم یهودیان را نیروی انسانی می دانست که بهره گیری ابزاری از آن ممکن بود. بنابراین تصور نمی رفت که یهودیان دولتی کارکردی و مستقل داشته باشند (مرکز حلول همان مسیحیان پروتستان بودند)، و مکانی هم که یهودیان باید به آن انتقال می یافتند در نظر هر یک ازاندیشمندان متفاوت بود. هدف از انتقال هم زمینه سازی برای رهایی و رستگاری بود.

این شکل از صهیونیسم (که درست مثل هر شکل صهیونیسم وطنی دیگر است) به یهودیان به عنوان عنصر و ماده کاربردی، از خارج نظر می افکند. باید توجه داشت که این صهیونیسم در درجه اول حرکتی غیریهودی است که اعضای گروه یهودی از دور یا نزدیک و کم یا زیاد در آن مشارکت ندارند. گفتمان صهیونیستی نیز [در اینجا] گفتمانی حاشیه ای و منحصر به پروتستان های بنیادگر است.

2 ـ صهیونیسم غیریهودی (سکولار) تا نیمه قرن نوزدهم:

این مرحله شاهد تراکم سرمایه ها و تسلط سلطنت های خودکامه (با گرایش مرکانتالیستی) بر بخش وسیعی از اروپای غربی و مرکزی و تا حدودی اروپای شرقی است. به رغم این که نیروهای سیاسی سنتی همچنان زمام امور حکومت را در دست داشتند، نیروی طبقات بورژوازی و اعتماد به نفس آنها روزبه روز بیشتر می شد و این طبقات سهم خود را از قدرت طلب می کردند و حتی شروع به تأثیرگذاری در قدرت و دولت کرده بودند.

این تحولات از طریق فلسفه های انقلابی گوناگون و نظریه های فراوان درباره دولت و نیز از طریق اندیشه خردگرایی و در آخر از طریق انقلاب کبیر فرانسه نمایانده می شد؛ انقلاب فرانسه ثمره همه تلاش ها و زمینه سازی های پیشین و نقطه عطف تحول در تمام اروپا محسوب می شود.

تراکم ثروت و سرمایه و فتوحات نظامی و اکتشافات جغرافیایی و پیشرفت علم و تکنولوژی منجر به بروز تحولی بنیادین شد که بدان "انقلابصنعتی" می گویند و برخی مورخان آغاز این انقلاب را به همین دوره بر می گردانند. در این تحول انگلستان پیشگام و اولین دولت جهان بود که از دولتی تجاری به دولتی سرمایه داری و صنعتی تحول یافت؛ سپس بعد از پیروزی بر فرانسه در جنگ های هفت ساله و بعد از امضای معاهده انزخت در سال 1713 به یک قدرت بزرگ تبدیل شد.

در پایان قرن 18 انگلستان بزرگترین قدرت استعماری جهان شده بود. با اوج گیری طرح ها و برنامه های استعماری طرفداران صهیونیسم در پوشش دین منزوی شدند و بر ساختار اساسی صهیونیسم جامه هایی از سکولاریسم رمانتیک و سودپرستی و خردگرایی پوشانده شد. ناپلئون (اولین حمله کننده به شرق اسلامی [در دوران مدرن] و دشمن یهود) با به کارگیری آمیزه ای از رمانتیسم و دین و سودپرستی، دعوت به برپایی دولتی یهودی در فلسطین کرد.

ضعفی که در بنیان دولت عثمانی (مرد بیمار اروپا) ریشه دوانیده بود، به تدریج آشکار می شد و همه نیروهای غربی به فکر استفاده از این ضعف بودند تا از آن نمد کلاهی برای خود بدوزند. این امر در ابتدا شکل حمله مستقیم به خود گرفت و روسیه اولین دولتی بود که با حمله مستقیم، برخی از امارات ترکیه در ساحل دریای سیاه را ضمیمه خاک خود کرد؛ سپس ناپلئون به مصر هجوم برد؛ در همین حال انگلستان و پس از آن آلمان (در مراحل مختلف) تصمیم گرفتند که این امپراطوری را حفظ کنند و منافع خود را از طریق دخالت در امور داخلی و "اصلاح" آن تأمین و تضمین کنند و مانع هر گونه پیشروی احتمالی روسیه شوند.

شاید مهم ترین حادثه سیاسی این مرحله ظهور ناگهانی محمدعلی [پاشا] و تأسیس امپراتوریکوچکش [در مصر ]بود که موازنه قدرت را به هم زد و برنامه استعماری غرب که همه عالم را عرصه فعالیت خود و بازار فروش کالایش می دید، در خطر انداخت و سدی در برابر آمال و مطامع دول غربی ایجاد کرد که مترصد لحظه مناسب بودند تا مرده ریگ این بیمار رو به مرگ را بین خود تقسیم کنند.

بنابراین همه دول غربی از جمله فرانسه هم پیمان شدند و کنفرانس لندن در سال 1840 منعقد شد و قرار گذاشتند کار عثمانی را یکسره کنند؛ از این رو آن دولت را وادار به امضای معاهده لندن کردند تا شرق را آرام سازند.

در این مرحله تفکر صهیونیستی بین یهودیان تبلور یافت و از شکل یک تفکر صرف به یک طرح مشخص استعماری دگرگون شد. با طرح نظریه تقسیم و تجزیه دولت عثمانی، ساختار اساسی صهیونیسم مضمونی تاریخی و بعدی سیاسی یافت و این امکان پدید آمد که مسأله یهود مسأله ملت اندام وار مطرود با مسأله شرق (تقسیم دولت عثمانی) ادغام شود و امکان به کارگیری ملت متروک و اندیشه حل مسأله یهود از طریق انتقال یهودیان به فلسطین و ایجاد پایگاهی برای استعمار غربی پیش کشیده شود (یعنی منافع غرب مرکز حلول قرار گرفت و یهودیان به نام تمدن غرب به ابزار و وسیله تبدیل شدند).

می توان گفت صهیونیسم در وجدان سیاسی غربی به تفکری مرکزی تبدیل شد. این مرحله همان مرحله صهیونیسم غیر یهودی سکولار یعنی همان صهیونیسم وطنی است.

مهم ترین متفکر صهیونیست ارل آو شافتسبری هفتم و لارنس الفانت در همین دوره ظهور کردند؛ اما تا این زمان هنوز نظریه [تأسیس] دولت یهود پدیدار نشده بود؛ چرا که تصور می رفت باید تجمع یهودیهمچنان پایگاه دول غرب و تابع آن باشد و حتی درباره خود فلسطین به عنوان مکان تجمع [یهودی] تصمیمی گرفته نشده بود.

نگاه به یهود همچنان نگاه از خارج بود و به آنها به عنوان ماده کاربردی ذاتاً بی ارزش نگاه می شد که ارزش خود را از میزان سود و فایده اش کسب می کند. در این مرحله صهیونیسم، جامه ای عقلانی مادی و رمانتیسم (لا عقلانی مادی) بر تن داشت.

3 ـ صهیونیسم ثروتمندان یهودی آمیخته و همانند شده با جوامع غربی (نیمه دوم قرن نوزدهم):

در نیمه قرن نوزدهم و پس از پیشرفت های حیرت انگیز صنعتی اروپا، دیگر جنگ بر ضد دولت های آسیا و آفریقا امری نبود که هزینه اش بر دوش خزائن دولت های استعمارگر سنگینی کند، بلکه صرف هم می کرد و درآمد حاصل از این جنگ ها بیشتر از هزینه آن بود (پیش از این مخالفان استعمار استدلال می کردند که هزینه برنامه های استعماری بیشتری از درآمد حاصل از آن است).

توجه به این نکته ضروری است که فشار مردم و بحران اقتصادی در جوامع غربی باعث شد که راه حل مشکلات خود را در خارج از اروپا جستجو کنند؛ به همین دلایل امپریالیسم به عنوان راهی برای بیرون رفت از تنگنای تاریخی [که اروپا بدان دچار آمده بود] مطرح شد.

ولی برنامه امپریالیستی در سایه نظریه های تجارت آزاد اجرا نمی شد؛ زیرا تفکر انحصاری جدیدی به نام "نئومرکانتالیسم" حاکم شده بود که دنیا را به مناطق نفوذ و انحصارات تقسیم می کرد. هر منطقه ای اختصاص به دولتی داشت که آنجا رااستعمار کرده بود (و از همین جا کنفرانس های بین المللی مختلف در این دوره برای تقسیم جهان به مناطق نفوذ برپا شد).

در نیمه قرن نوزدهم، انگلیس کارگاه تولیدی بدون رقیب جهان شد؛ تولید صنعتی آن به سطحی رسید که تا آن زمان سابقه نداشت و دامنه امپراتوری اش به هر کجا کشیده بود و نیروی نظامی عظیمی آن را محافظت می کرد و ناوگان جنگی اش بر همه دریاهای جهان مسلط بود. سیاست بریتانیا شکل امپریالیسم شدید به خود گرفت؛ به ویژه پس از این که آمال و آرزوهای روسیه در جنگ کریمه بر باد رفت و برنامه استعماری آن دولت روی آسیای میانه و مناطق دیگری متمرکز شد که از خاورمیانه و آفریقا دور بود؛ توجه و تلاش امپریالیستی انگلستان در خاورمیانه و آفریقا افزایش یافت.

انگلستان سهام شرکت کانال سوئز را در سال 1876 خرید و در سال 1878 بر قبرس مسلط شد و مصر (واقع بر سر راه هند) را در سال 1882 اشغال کرد. در نتیجه این تحولات، سرنوشت فلسطین جزئی از نقشه استعماری انگلستان شد و "لرد کیچنر" خواستار انضمام فلسطین به قلمرو [استعماری] امپراتوری انگلستان شد.

با این حال انگلستان همچنان متعهد به حفظ و تضمین متملکات دولت عثمانی. "از نیل تا فرات" بود که پروردگار به ابراهیم وعده آن را داده بود. از همین جا، منطقه عرصه نفوذ انگلستان شد. ولی در سال 1885 حکومت محافظه کار موافقت با پیشنهاد قیصر برای تقسیم امپراتوری عثمانی را به صلاح دانست.

با شکست فرانسه به دست آلمان در سال 1871 برنامه امپریالیستی آلمان و به دنبال آن توسعه روابطآلمان با عثمانی آغاز شد؛ دولت آلمان مبالغ هنگفتی به عثمانی وام داد و "ویلهلم دوم"، قیصر آلمان در سال 1898 از استانبول و سپس فلسطین دیدار کرد. بدین ترتیب طرح صهیونیسم بین دو نیروی بزرگ امپریالیستی وقت، یعنی انگلستان و آلمان در نوسان بود.

صهیونیسم تا این مرحله فقط به دنبال نیروی انسانی یهودی موردنظر می گشت که به کارش گیرد.

با شکست و ناکامی مدرنیزاسیون در اروپای شرقی در اواخر قرن نوزدهم، مهاجران یهودی از اروپای شرقی روانه اروپای غربی شدند. این امر تهدیدکننده امنیت این دولت ها بود؛ همان گونه که جایگاه اعضای گروه های یهودی را در این کشورها نیز تهدید می کرد. این امر منجر به درآمیختگی سرنوشت یهودیان اروپای غربی و سرنوشت یهودیان یدیشی شد.

برای حل این مشکل، یهودیان غرب راه حل صهیونیستی را بدون هرگونه پوشش قومی یا سیاسی یافتند (کنار گذاشتن تز دولت یهودی و دوری جستن از فلسطین و بی توجهی به قدرت و دولت حامی ـ که دیگر نیازی به آن احساس نمی شد ـ از همین جا پدید آمد) و صهیونیسم وطنی بین اعضای گروه های یهودی غرب اروپا به ویژه ثروتمندان همانند شده ظاهر شد.

بدین ترتیب، این نخستین گرایش صهیونیستی بود که میان یهودیان نمایان می شد و با این همه به صهیونیسم غیریهودی شباهت داشت؛ چرا که از خارج به یهود نگاه می کرد.

بنابراین جنبش در اصل حرکتی مستقل و متکی به خود نبود. زیرا اگرچه در وهله اول هدف آن به ظاهر رها شدن یهودیان از تبعیض نژادی در اروپا بود،اما در حقیقت کوچاندن یهودیان به سرزمین فلسطین با تأمین منافع قدرتهای بزرگ اروپایی در اواخر قرن نوزدهم رابطه مستقیم داشت. رقابتهای استعماری و امپریالیستی در اروپای قرن نوزدهم در زایش، بالندگی و رشد این نهضت نقش مؤثری داشته اند. اوضاع و احوال سیاسی اواخر قرن نوزدهم زمینه ظهور شخصیتهای یهودی طرفدار اندیشه استعماری بازگشت به ارض موعود (فلسطین) و شکل گیری جنبش صهیونیستی را فراهم ساخت.

بر این اساس می توان گفت تاریخ صهیونیسم غیریهودی با ظهور حرکت استعمار وطن گزین آغاز شد و با ظهور محمد علی و سقوط او بعدی اساسی پیدا کرد (می بینیم که یهودیان به تحولات نظریه صهیونیسم ارتباطی ندارند). تاریخ صهیونیسم نزد یهودیان تنها با شکست و ناکامی مدرنیزاسیون و بالا گرفتن کار امپریالیسم به عنوان هم جهان بینی و هم ایدئولوژی [هم تئوری و هم برنامه عمل] آغاز می شود.

مهم ترین صهیونیست های وطنی در این مرحله "ادموند دو روچیلد"، "هیرش" و "مونتیفوری" بودند.

4 ـ نشانه های جریان های مختلف صهیونیستی بین یهودیان (آخرین دهه قرن نوزدهم):

پس زمینه تاریخی این مرحله با مرحله قبلی چندان تفاوتی نداشت و [مثل دوره قبل ]امپریالیسم در حال تقسیم دنیا بود. آلمان تلاش می کرد با تجدیدنظر در تقسیم، منطقه تحت استعمار خود را گسترش دهد و صهیونیست ها نیز بین آلمان و انگلستان در نوسان بودند.

تحول سرمایه داری انگلیس در قرن نوزدهمیکه تاز صحنه سیاسی شد. در کنار آن، دیگر کشورهای استعماری نیز از پای ننشستند و برای کسب و تصاحب بیشتری از منافع خود، به غارت منابع طبیعی کشورهای دیگر و به عبارتی بسط مستعمرات خود پرداختند. بنابراین قرن نوزدهم، شاهد رقابت شدید استعمارگران اروپایی بر سر دستیابی به منابع طبیعی کشورهای ضعیف تر در خارج از قاره اروپا بود. از این رو برخورد میان دولتهای قدرتمند در بیرون از قاره اروپا، منافع اقتصادی نسبت به مسائل دیگر در اولویت قرار گرفت. ضعف و عدم کفایت دولت عثمانی در اداره متصرفات پهناور خود که از سواحل خزر تا سواحل اقیانوس اطلس گسترده بود و کشورهای زیادی را در جنوب اروپا، خاورمیانه و شمال آفریقا در برمی گرفت موجب برانگیخته شدن حس آزمندی قدرتهای استعماری غرب شده بود. به رغم این که سیاست رسمی انگلستان مبنی بر محافظت از امپراطوری عثمانی و تصرفات آن بود، ولی عملاً تجزیه و تقسیم آن دولت آغاز شده بود؛ جنگ جهانی اول تعبیر و تبلور همین درگیری ها و کشمکش ها بود که در نهایت به انضمام فلسطین (عرصه) به امپراتوری بریتانیا و نابودی دولت عثمانی انجامید.

در خصوص فروپاشی عثمانی و تجزیه و تقسیم منطقه توسط استعمارگران اروپایی، گزارشهای متعددی توسط مقامات انگلیسی منتشر شده که بیانگر هدفهای استعماری طراحان استراتژی تأسیس کشور یهودی است. از جمله گزارش "کامپل بارمان" که در آن آمده است:

"... مسئله ای که وجود امپراتوریهای اروپایی را در منطقه مدیترانه جنوبی و شرقی به خطر انداخته است بیداری و پیشرفت و هماهنگی ملل این ناحیه استکه بی شک منافع اروپاییان را به طور کامل از بین خواهد برد. لذا همه کشورهای ذی نفع باید همچنان در سیاست تجزیه و تقسیم منطقه و عقب نگه داشتن مردمان آن پایداری کنند".

الف) صهیونیسم رخنه گر: یهودیان اروپای شرقی صهیونیسم را چون حرکتی وطن گزین (مهاجرتی) کشف کردند؛ آنها به ضرورت راه حل امپریالیستی پی نبردند و به خاطر همین درک ناقص خود بدون داشتن پشتیبانی امپریالیسم در صدد مهاجرت برآمدند و تلاش کردند یهودیان ثروتمند همانند شده غربی را برای نظارت بر برنامه و طرح مهاجرتی خود و حمایت از آن بسیج کنند.

این همان است که از آن به "صهیونیسم رخنه گر" یاد می کنیم (به آن "عملیات" هم گفته می شود) و در واقع اولین مرحله صهیونیسم وطن گزین است که برآمده از نیروی انسانی موضوع برنامه است. مفهوم دولت در میان طرفداران صهیونیسم رخنه گر هنوز مفهومی جا نیفتاده و کم رنگ بود؛ همان گونه که فلسطین ضرورتاً ساحت و عرصه وطن گزینی (مهاجرت و اسکان) نبود. مهم ترین منادیان صهیونیسم رخنه گر، لیلینبلوم و پنسکر بودند؛ پس از آن گروه های بیلو و دوستداران صهیون ظهور کردند؛ می توان صهیونیسم رخنه گر را نقطه شروع و نشانه ای آغازین برای هرتزل و شاکله اساسی صهیونیسم، پس از یهودی کردن آن، دانست.

ب) نشانه های صهیونیسم نژادی دینی و سکولار: ظهور نوشته های "کالیشر" و "قلعی" اولین نشانه های [ظهور ]صهیونیسم نژادی دینی تلقی می شود.

"آحاد هاعام" نوشته های صهیونیستی خود را منتشر کرد؛ در این نوشته ها اهمیت تأسیس دولت یهودی در فلسطین مطرح شد، اما نقش و مأموریتاصلی این نوشته ها سرعت دادن به روند همانندسازی یهودیان نبود، بلکه حفظ هویت آنها موردنظر بود.

ج) نشانه های صهیونیسم کارگری: در نیمه قرن نوزدهم نوشته های هس منتشر شد که به اندیشمندان صهیونیسم کارگری در شکل دادن به افکارشان کمک کرد.

5 ـ مرحله هرتزل (آخرین دهه های قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم):

هرتزل از میان یهودیان غربی همانند شده وطنی (ماندگار) برخاست و در فضای آکنده از موج سکولاریسم آن زمان اروپا تحصیل کرد. او از مبلغان فعال ادغام جامعه یهودی در جوامع اروپایی بود. اما پس از قضیه دریفوس (نک: دریفوس) در فرانسه که ادغام یهودیان در جوامع دیگر، امری محال است. از نظر وی "یهودستیزی" (Antisemitism) جزئی تفکیک ناپذیر از جامعه آن روز اروپا بود که چاره اش "آسیمیلاسیون" (Assimilasion) یعنی ادغام و هضم شدن و یا راه حلهایی از این دست نبود. وی در کتاب خود با عنوان "دولت یهود" که در سال 1896 منتشر شد بر این امر تأکید و استدلال کرد که جوهره مشکل یهودیان اساسا فردی نیست، بلکه مسئله ای ملی است. او معتقد بود که زجر و ناکامی ملت یهود در طول تاریخ تنها از یک طریق دارای پایانی خوش خواهد بود و آن بین المللی کردن مسئله یهود است.

هرتزل نیاز غرب و یهودیان غرب را به رهایی سریع از [شر ]یهودیان اروپای شرقی، درک کرد. اما آنچه او درک کرده بود حقیقتی بدیهی بود که از چشم همگان پنهان مانده بود. این حقیقت ضرورت تحرک در داخل چارچوب امپریالیسم غربی بود که می توانست خود به تنهایی یهود را به خارج از اروپامنتقل کند و در ازای پشتیبانی و حمایت از آنان، آنها را در راه منافع خود به کار گیرد. همچنین هرتزل کشف کرد که نظریه ملی گرایی اندامی (ارگانیک) و ملت اندامی (فولک)، همان نظریه ای است که اروپای سکولار امپریالیست می توانند یهود را از طریق آن بشناسد و بفهمد.

پس از آن هرتزل به فکر یافتن راه حلهای عملی برای تحقق رؤیاهایش افتاد. اولین قدم، تأسیس شرکتی سهامی برای جمع آوری اعانه از یهودیان سراسر جهان به منظور ایجاد پشتوانه مالی هدف های مورد نظرش بود (این کمپانی پس از تأسیس، سازمان صهیونیسم نام گرفت). هرتزل پس از ملاقاتهای فراوان با سرمایه داران معروف یهودی چون "بارون روچیلد" و جلب همکاری آنها که به حق پشتوانه مالی مناسبی برای به اجرا درآوردن افکار و عقاید هرتزل بودند، رفته رفته موجبات برپایی نخستین کنگره صهیونیستها را در شهر بال سوئیس در آگوست 1897 فراهم آورد. در این کنگره رسما اعلام شد که هدف اصلی صهیونیسم تأسیس یک وطن برای یهودیان در فلسطین است. در اعلامیه چهار ماده ای بال، سرعت بخشیدن به استعمار فلسطین توسط یهودیان، گردآوری یهودیان جهان در فلسطین، جلب نظر و کسب رضایت حکومت عثمانی برای استعمار فلسطین مورد تأکید قرار گرفت. اهمیت بال و حمایتی که بعدها از سوی محافل سرمایه داری و استعماری اروپا از آن شد به حدی بود که هرتزل در خاطرات خود گفت: "در بال دولت یهود را بنیان گذاشتم".

هرتزل با اتخاذ رویکردی ترفندآمیز و حیله گرانه انعقاد "قرارداد خاموش" میان تمدن غرب و جنبش صهیونیسم را درباره یهودیان جهان، ممکن ساخت. این قرارداد یهودیان شرق [اروپا] را راضی می کرد وموجب نگرانی و دلواپسی یهودیان غرب [اروپا] نیز نمی شد؛ همچنین راه را برای روند یهودی سازی ساختار و شاکله اساسی صهیونیسم از طریق پوشش های مختلف دینی باز می کرد.

تفاوت هرتزل با شافتسبری و الفانت در این بود که به ماده بشری موردنظر و موضوع طرح، از داخل نگاه می کرد. با این همه او یک یهودی غیریهودی بود و لذا به این ماده بشری از خارج می نگریست و آن را چون مشکلی که بهتر است حل شود می دید، نه ارزشی انسانی که باید محقق گردد. به سبب این دوگانگی [در دیدگاه]. هرتزل توانست پل ارتباطی میان وطنی ها و وطن گزین ها، و یهودیان و جهان غرب باشد.

بنابراین می توان گفت که صهیونیسم به دست هرتزل از یک نظریه صرف به یک طرح و برنامه وطن گزین (مهاجرتی) استعماری تبدیل شد. در ابتدای امر یهودیان ثروتمند غربی از دعوت هرتزل نگران شدند؛ همچنین بیشتر گروه ها و سازمانهای یهودی جهان با دعوت او به مخالفت برخاستند.

هرتزل از ابتدای فعالیتش از حقیقت روشنی پرده برداشت و آن اینکه، برای اجرای اهداف صهیونیسم ناچارند که اعتماد دولت بزرگ امپریالیستی را جذب کنند. دولتی که زمینهای اسکان یافتگان صهیونیستی در فلسطین را زیاد کرده و از صهیونیستها در مقابل عربها حمایت کند. برای همین منظور، هرتزل به همه کشورهای بزرگ که دارای مصالح استعماری در خاورمیانه بوده روی آورد. اول از امپراتوری عثمانی و فرانسه و آلمان شروع کرد و با انگلیس ختم شد. و این کوششها به دسترسی به وعده بالفور در سال 1917 منجر گردید.

6 ـ تبلور تفکر صهیونیستی بین یهودیان:

الف) ضرورت راه حل امپریالیستی: رهبران یهودیان اروپای شرقی از طریق هرتزل به ضرورت راه حل امپریالیستی پی بردند.

ب) استقرار ساختار فراگیر صهیونیسم: دولت کارکردی یهودی مورد قبول واقع شد، به این اعتبار که این دولت هدف اساسی جنبش صهیونیسم و چارچوبی است که از طریق آن، یهودیان به کار گرفته خواهند شد. تجزیه دول عثمانی همه چیز را به نفع طرفداران مهاجرت و اسکان در فلسطین، فیصله داد.

ج) یهودی کردن ساختار صهیونیسم: رهبران یهودیان اروپای شرقی احساس کردند ساختار اساسی صهیونیسم و روش استعماری هرتزل قادر نیست یهودیان یدیشی را بسیج کند؛ به همین دلیل موضوع معنا و خودآگاهی یهودی را پیش کشیدند و با افزودن پوشش های نژادی دینی و سکولار به صهیونیسم، ساختار آن را یهودی کردند؛ ملت یهود بار دیگر در مرکز حلول قرار گرفت و به جماعتی تبدیل شد که به خودی خود ارزش داشت.

این امر به یهودیان شرق اروپا امکان می داد به کنه شاکله و شیوه اساسی صهیونیسم پی ببرند. می بینیم که صهیونیسم نژادی دینی و سکولار نه همان صهیونیسم وطنی است و نه همان صهیونیسم وطن گزین؛ زیرا به سطح هویت و خودآگاهی توجه دارد که فراتر از دوگانگی وطنی و وطن گزینی است، اگرچه دوگانگی خاص خود (دینی و سکولار) را دارد؛ این همان صهیونیسمی است که از درون به یهودیان می نگرد.

د) پوشش ها و جریان های سیاسی: بعضی از صهیونیست های سکولار، پوشش هایی از لیبرالیسم(صهیونیسم عمومی) یا سوسیالیسم (صهیونیسم کارگری) یا فاشیسم (صهیونیسم تجدیدنظرطلب) را بر تن صهیونیسم پوشانده اند تا شکل دولتی را که در خیال تأسیسش بودند، مشخص کنند؛ به عبارت دیگر شکل و شیوه وطن گزین (مهاجرت و اسکان) را مشخص کردند. نظریه صهیونیسم، کامل و خطوط اصلی آن مشخص گشت و به همه زیورها آراسته شد تا همچون کالایی در میان یهودیان شرق و غرب اروپا برای آن بازاریابی شود. تا آن تاریخ درگیری های بسیاری در داخل جنبش صهیونیسم وجود داشت که عبارتند از:

1) درگیری بین رخنه گرها و سیاستمدارها.

2) درگیری بین متدینان و سکولارها.

3) درگیری بین طرفداران تکیه بر آلمان و طرفداران تکیه بر انگلیس.

4) درگیری ایدئولوژیک بین طرفداران لیبرالیسم و طرفداران سوسیالیسم.

5) درگیری بین طرفداران صهیونیسم سرزمینی (اقلیمی) و طرفداران صهیونیسم وطنی؛ یا بین طرفداران مهاجرت به هر کجا و طرفداران مهاجرت فقط به فلسطین (صهیونیسم صهیون).

7 ـ تأسیس سازمان صهیونیسم:

ظهور و بروز نظریه صهیونیسم به تنهایی کافی نبود؛ بلکه ضرورت داشت چارچوبی تشکیلاتی ایجاد شود. تصور کلی این ضرورت را هرتزل در کتابش به نام دولت یهود، مطرح کرد. استقبال یهودیان از کتاب هرتزل و نظریات او درباره تشکیل دولت صهیونیستی، طرفداران صهیونیست به ویژه هرتزل را بر آن داشت که نخستین کنگره صهیونیستها را در شهر بال سوئیس تشکیل دهد. وی سپس در سال 1897دعوت به اولین کنگره صهیونیسم کرد و سازمان صهیونیسم تأسیس شد.

ب ـ مرحله تولد در ابتدای قرن بیستم:

نقشه سیاسی جهان پس از جنگ جهانی اول با ماقبل خود اختلاف روشنی است. استعمار انگلیسی بر استعمار آلمان پیروز شد و از مرده ریگ امپراتوری عثمانی سهم شیر برد. آنگاه نشانه های ملی گرایی عربی پدیدار شد. اما جنبش ملی گرایی عربی و جنبش مقاومت عربی فلسطین مخصوصاً در دهه اول قرن ضعیف بود و قدرت بسیج توده ها را نداشت تا آنها را بر ضد استعمار انگلیس و استعمار صهیونیستی سازمان دهد؛ آن هم صهیونیستی که به شکلی نو و مدرن سازمان یافته بود و ارتباطات بین المللی داشت و در داخل و خارج فلسطین با یکدیگر به طور کامل همکاری می کرد.

در دهه سوم، مقاومت اوج گرفت اما دو نهاد استعماری (انگلیسی و صهیونیستی) توانستند آن را سرکوب کنند؛ با طرد و اخراج اکثریت فلسطینی ها از سرزمینشان کار پایان گرفت و در سال 1948 با موافقت تمام دولت های بزرگ غربی و موافقت شوروی، دولت [صهیونیستی ]اعلام شد و هیچ مقاومت فلسطینی سازمان یافته هم تا سال 1965 شکل نگرفت؛ در این سال به رهبری سازمان فتح و با شرکت گروه های دیگر فلسطینی مقاومت دوباره به طور سازمان یافته شروع شد؛ اگرچه مقاومت فلسطین در دوره گذشته هیچ گاه متوقف نشد، اما شکلی خودجوش و نامنظم داشت.

در آغاز این مرحله ایالات متحده به عنوان یک ابرقدرت با وزن و نفوذ در سطح جهانی، ظهور کرد. اتحاد شوروی نیز وارد مرحله سازندگی و نوگراییسوسیالیستی شده بود و همین نوعی انزوا را بر آن تحمیل کرده بود. در دهه سوم، مرکز امپریالیسم از لندن به واشنگتن انتقال یافت؛ این روندی بود که می توان گفت با پایان جنگ جهانی دوم کامل گشت؛ جنگی که ایالات متحده به عنوان فرمانده بلامنازع اردوگاه امپریالیسم از آن خارج شد.

ایالات متحده محل تمرکز بخش اعظم یهودیان جهان بود؛ تبدیل ایالات متحده به ابرقدرت از یک سو و تمرکز یهودیان در آن کشور از سوی دیگر، بیشترین اثر را در تعمیق رویکرد جنبش صهیونیسم و سپس دولت صهیونیستی به آمریکا داشت.

با اعلامیه بالفور تکلیف همه امور روشن شد. پس از ظهور ساختار اساسی و فراگیر صهیونیسم و پذیرش آن از سوی رهبران صهیونیسم، بالفور به عنوان نماینده امپراتوری بریتانیا و تمام تمدن غرب ظاهر شد و اعلامیه بالفور به اعتبار نماینده تمدن غرب امضاء شد (طرف دیگری که این پیمان را امضاء کرد، صهیونیست های وطنی به عنوان نمایندگان یهودیان همانند شده اروپای غربی و صهیونیست های وطن گزین به نمایندگی از سوی ماده انسانی یهودی اروپای شرقی بودند). از این به بعد جنبش صهیونیسم به یک طرح و برنامه کامل استعماری وطن گزین و اشغالگرانه تبدیل شد.

نباید به خطا رویم و تصور کنیم که در اینجا حتماً نوعی توالی زمانی مشخص وجود دارد؛ به رغم این که فرهنگ و تمدن غرب در سیر تحول خود مسیحیت را در کلیتش به هامش رانده است، اما صهیونیسم با پوشش مسیحی همچنان شکوفا و پویاست؛ همان گونه که صهیونیسم غیریهودی (سکولار) هنوز پابرجاست و صهیونیسم وطنی (ماندگار) نیز همچنان در میان بیشتر یهودیان جهان رایج، جاری و ساریاست (صهیونیسم دیاسپورا).

پس از امضای اعلامیه بالفور، و پس از آن که سازمان های صهیونیستی به مشروعیت استعماری موردنظر خود، دست یافتند، شکل کاملاً عوض شد و قضیه دیگر قضیه رهبری جمعیت سربار یهودی شرق اروپا و یا مسأله کمک به چند هزار یهودی نبود، بلکه مسأله سازمانی بود که از بزرگترین قدرت استعماری جهان آن روز تبعیت می کرد و وظیفه مشخصی داشت که همان انتقال نیروی انسانی یهودی به فلسطین با هدف ایجاد پایگاهی برای آن قدرت استعماری بود.

بنابراین، دیگر جایی برای اختلاف های کوچک میان هواداران عمل گرایی وطن گزینی (مهاجرت و اسکان) و هواداران تلاش های دیپلماتیک در سایه دولت حامی وجود نداشت؛ همچنین صهیونیسم سرزمینی (اسکان یهودیان در خارج فلسطین) دیگر توجیه وجودی نداشت و در نتیجه بسیاری از تقسیمات فرعی صهیونیسم از میان رفت و یا بلاموضوع شد. تقسیم کار بر مبنایی مورد پذیرش همگان شکل گرفت و به گونه ای از صهیونیسم پدید آمد که می توان آن را "صهیونیسم هماهنگ" نامید. همچنین پایه اساسی مخالفت یهودی با صهیونیسم نیز فرو ریخت؛ یعنی دیگر ترس از وفاداری دوگانه وجود نداشت؛ چه تأیید صهیونیسم دیگر با وفاداری انسان غربی به وطن، فرهنگ و تمدنش در تضاد نبود.

ج ـ انتقال و اسکان یهودیان در فلسطین:

تاریخ جنبش صهیونیسم از این به بعد، همان تاریخ وطن گزینی (انتقال و اسکان) صهیونیستی در فلسطین زیر نظارت و اشراف مقامات سرپرستی ومقاومت اعراب در برابر آن بود. گاهی بین قدرت استعماری حامی و مهاجران تنش و تشنج پیش می آمد. (اما این تنش ویژگی رابطه دولت حامی با مهاجران تابع خود بود و به تضاد منافع مربوط نمی شد، بلکه تضاد در قلمرو منافع بود؛ قلمرو منافع دولت وسیع تر، فراگیرتر و جهانی تر از قلمرو منافع مهاجران بود.)

بنابراین، دولت انگلستان با انتشار چند کتاب سفید موضع خود را در برابر مهاجران صهیونیست و نیز اعراب مشخص کرد. نقش دولت حامی از انگلستان به ایالات متحده منتقل شد؛ اما هیچ یک از این عوامل نه باعث تغییر و دگرگونی در ساختار و مبانی فکری صهیونیسم شد، نه در رویکرد این جنبش تحولی ایجاد کرد و نه در سازمان صهیونیسم تأثیری گذاشت.

اما در آنچه به سازمان صهیونیسم مربوط می شود؛ بعد از صدور اعلامیه بالفور، ضروری بود که این سازمان دارای بازوی مهاجرتی باشد تا با واقعیات در فلسطین دست و پنجه نرم کند. سازمان صهیونیسم در سال 1922، بازوی اجرایی خود را به نام آژانس یهود تأسیس کرد؛ در متن سند سرپرستی انگلستان بر فلسطین، این آژانس به عنوان طرف مشورت مناسب مقامات سرپرستی در کلیه امور مربوط به برپایی میهن ملی یهود در فلسطین به رسمیت شناخته شد.

در سال 1929، وایزمن ـ رئیس وقت سازمان صهیونیسم ـ اعضای کنگره شانزدهم صهیونیسم را به ضرورت توسعه و گسترش آژانس یهود از طریق تشکیل هیأت مدیره ای برای آژانس متشکل از شماری از اعضای سازمان و همان تعداد از غیر اعضای سازمان، قانع کرد. هدف او از این کار، دلجویی از ثروتمندان یهودی وطنی و تشویق آنان بهتأمین بودجه طرح صهیونیسم، بدون الزام آنان به پیوستن به سازمان صهیونیسم بود؛ در عین حال او می خواست این معنا را نیز القا کند که آژانس یهود نماینده تمام یهودیان جهان است و منحصر به اعضای سازمان صهیونیسم نیست.

این نقشه به جنبش صهیونیسم انگیزه ای قوی می بخشید و موضع طرفداران گفتگوی سازمان صهیونیسم با دولت انگلستان را تقویت می کرد؛ یعنی موضعی که با بالا گرفتن مخالفت با صهیونیسم محافل یهودی انگلستان، در حال تضعیف و تزلزل بود (دو سازمان تا سال 1971 به یک اسم به شکل سازمان صهیونیسم/آژانس یهود خوانده می شدند؛ در این سال در اقدامی صوری و ادعایی به عنوان سازماندهی مجدد، دو سازمان رسماً از یکدیگر جدا شدند و هر یک دارای رهبری جداگانه ای شدند).

اما درگیری و کشمکش به کلی میان وطنی ها و وطن گزین ها فرو ننشست. تا سال 1948، کشمکش ها بر سر ریاست و اداره سازمان و نیز بر سر مشخص کردن اهداف طرح صهیونیسم بود. اما پس از سال 1948 که قضیه ریاست بر سازمان به کلی به نفع مهاجران فیصله یافته بود و صهیونیست های وطنی هم دیگر به این موضع توجه نشان نمی دادند، تعریف این که چه کسی یهودی است (دینی و سکولار) موضوع نزاع و کشمکش شد.

به رغم عدم اشتراک یهودیان کشورهای عربی در جداسازی فکر صهیونیستی یا جنبش صهیونیسم و با این که صهیونیسم (در دو شکل شرقی و غربی آن) هیچ توجهی به آن نداشت و برای بسیج آنان به شکل وسیع و گسترده تا قبل از سال 1948 هیچ تلاشی نکرد، اما تأسیس دولت صهیونیستی پویایی و تحرکی پدید آورد که موجب تخطی و تجاوز آنان ازدستور کار و برنامه هایشان شد؛ همچنین نیاز دولت صهیونیستی به نیروی انسانی (بعد از کناره گرفتن یهودیان شرقی و یا انقراض آنان و رد مهاجرت به فلسطین از سوی یهودیان غربی) موجب شد که دولت صهیونیستی به یهودیان این کشورها توجه نشان دهد و آنان را بسیج کند و در نهایت امر "سرنوشتی صهیونیستی"، یعنی خروج از وطن را بر آنان تحمیل نماید؛ شمار زیادی از یهودیان کشورهای عربی به کشور صهیونیستی رفتند؛ اگرچه شمار بیشتری از آنان در خارج از دولت صهیونیستی مستقر شدند.

بین طرفداران دموکراسی و تمامت طلبان و نیز بین طرفداران سرمایه داری آزاد و طرفداران سوسیالیسم نیز مبارزه و کشمکش پیش آمد؛ اما این اختلافات و درگیری ها نه با فکر صهیونیستی ارتباطی داشت و نه با جنبش صهیونیسم؛ بلکه اختلافات و درگیری های داخلی میان مهاجران بود و اگر گاهی هم صهیونیست های وطنی در این درگیری ها شرکت می کردند، شرکت آنان امری فرعی و ثانوی بود. فرعی و حاشیه ای بودن این درگیری ها به این سبب است که ایالات متحده آمریکا هزینه های تجمع صهیونیستی [دولت و کشور اسرائیل] را با همه افراد و اعضای آن از سرمایه دار و تروریست گرفته تا عاقل و دیوانه و سوسیالیست و قاتل، تأمین می کند.

حقیقت اصلی همان کارکرد و مأموریت دولت صهیونیستی است؛ بنابراین هیچ یک از این درگیری ها چه دارای مضمون عمیق ایدئولوژیک باشند و چه درگیری سطحی سیاسی، اهمیت زیادی ندارند. اما در این میان، درگیری های میان سفاراد و اشکناز، درگیری و نزاعی عمیق و مهم، اما بی اثر در فکر صهیونیستی یا جنبش صهیونیسم است؛ این درگیری به کلیاسرائیلی و داخلی است.

دولت صهیونیستی جنگ های متعددی علیه اعراب به راه انداخت؛ از جنگ 1948 تا جنگ 1956 و از جنگ 1967 تا جنگ 1973 و تا حمله به لبنان در سال 1982 با همه پیامدهای توسعه طلبانه و سرکوبگرانه آن مخالفت فلسطینی ها با دولت وطن گزین صهیونیستی و مقاومتشان در برابر آن نیز بیشتر و بیشتر شد. ن. ر: انتقال و اسکان یهودیان در فلسطین

د ـ بحران صهیونیسم:

صهیونیسم به عنوان یک فکر، جنبش، سازمان و دولت به دلایلی چند از جمله روی گردانی یهودیان جهان از آن، با بحرانی عمیق روبرو شده است؛ یهودیان به صهیونیسم چندان اعتنایی ندارند؛ آنان ترجیح می دهند که یا با جوامعی که در آنها زندگی می کنند آمیخته و همانند شوند و یا به ایالات متحده مهاجرت کنند. پس از انتفاضه چهره مهاجر صهیونیست در رسانه ها چهره ای سقوط کرده و فروپاشیده است؛ چه این دولت بی رحم و بدرفتار موجب دردسر زیادی برای آنان شده و آنان را به تنگ آورده است.

این امر موجب شده است که یهودیان مهاجرت به اسرائیل را نپذیرند و همین خود سبب مشکلات جمعیتی برای مهاجرنشین صهیونیستی [اسرائیل] شده است. مخالفت با صهیونیسم و فرار از دست آن و بی اعتنایی به آن در میان یهودیان جهان رو به فزونی و گسترش گذاشته است.

در سطح ایدئولوژیک هم می بینیم که در عصر پایان ایدئولوژی و پست مدرنیسم، همه نظریه ها و ایدئولوژی ها افول می کنند و مرکز و مرکزیت ها از بینمی روند؛ این امر به صهیونیسم نیز سرایت کرده و ایمان یهودیان عالم به صهیونیسم به کلی از بین رفته است؛ بنابراین هر کس که به اسرائیل مهاجرت می کند، در این کار خود به دنبال منافع مادی مستقیم است. در داخل اسرائیل نیز نسل جدیدی ظهور کرده است که به صهیونیسم جز به دیده تحقیر و تمسخر نمی نگرد.

در سطح تشکیلاتی، سازمان صهیونیسم بسیاری از پویایی ها و سرزندگی های خود را از دست داده و به ابزاری در دست دولت صهیونیستی تبدیل شده است؛ نشست ها و اجتماعات آن با تحقیر و توهین یهودیان جهان و مهاجران [یهودی] در فلسطین روبرو می شود. قرارداد اسلو نیز وضع را چندان دگرگون نکرده است و حتی شاید بحران صهیونیسم را تشدید هم کرده باشد؛ به این اعتبار که دولت صهیونیستی [با این قرارداد ]به ثبات و استقرار بیشتری دست خواهد یافت و به عنوان دولتی که منافع و مصالح اقتصادی و استراتژیک گوناگونی دارد و رابطه ضروری و زیادی نیز با یهودیان جهان ندارد، هویت خود را به زودی مشخص و تثبیت خواهد کرد.

در این مرحله نظریه صهیونیسم وطن گزینی اشغالگرانه به واقعیت وطن گزین اشغالگر تبدیل شد؛ و دولت صهیونیستی توانست بخش عظیم اعراب را از فلسطین اخراج نماید و باقی ماندگان را نیز به بردگی بکشاند. دولت صهیونیستی نیز به دولت/شتتل یا دولت/گتو تبدیل شد که ساکنان اصلی یا صاحبان زمین با آن مخالف بودند.

اما در سال 1967، با انضمام بخش بیشتری از اراضی عربی با ساکنان آنها به دولت صهیونیستی، این دولت از دولت وطن گزینی اشغالگر به دولت وطن گزینی مبتنی بر تبعیض نژادی (آپارتاید) تبدیلشد. این امر در پدید آوردن اماکن فلسطینی جدا از اطراف و راه ها و جاده های کمربندی به دور این اماکن مشهود بود. در همین دوره مقاومت سازمان یافته فلسطین پا به عرصه وجود گذاشت و اوج گرفت؛ آتش انتفاضه مبارک نیز در همین دوره شعله ور شد و اکنون سال هاست که ادامه دارد و شعله آن خاموش نشده است؛ این انتفاضه طولانی ترین عصیان مدنی تاریخ است. (ن. ر: سرنوشت اسرائیل)

مآخذ:

  1. سروش نژاد، احمد: صهیونیسم، (نوزایی، استقرار، فروپاشی)، تهران، نشر نی، 1385.
  2. احمدی، حمید: ریشه های بحران در خاورمیانه، تهران، کیهان، 1377.
  3. سوکولوف، ناهدم: صهیونیسم، ترجمه داود حیدری، جلد اول، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، 1377.
  4. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.
  5. الموسوعة الفلسطینیة: "الصهیونیة"، جلد سوم، 1984.
  6. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد هفتم، چاپ اول، 1383.
  7. ربابعه، عازی اسماعیل: استراتژی اسرائیل، نشر سفیر، تهران 1365.