هرتزل، تئودور (1904ـ1860)

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


تئودور هرتزل (Theodor Herzl)نظریه پرداز، پایه گذار و رهبر جنبش صهیونیسم است. وی به صهیونیسم عملی و تلاش های کودکان آن پایان داد و موفق شد گفتمان صهیونیسم فریبکارانه را شکل دهد. همچنین موفق شد پیمان خاموش میان جهان غرب و سازمان صهیونیسم را، به عنوان نماینده غیرمنتخب یهودیان جهان، پایه ریزی کند که همین [پیمان خاموش]، صدور اعلامیه بالفور، یعنی مهم ترین حادثه ممکن در تاریخ صهیونیسم را ممکن ساخت. همه رویکردها و گرایش های صهیونیستی از آستین هرتزل و گفتمان فریبکارانه او بیرون آمد.

او اعتقاد داشت که یهودیها قوم و ملتی واحد را تشکیل می دهند و تنها راه حل ممکن در قبال اقدامات ضدیهود در کشورهای جهان عبارت از تملک یک سرزمین و موطن متعلق به خودشان و ایجاد یک دولت ملی با حاکمیت و استقلال کامل است. وی سرزمینهای فلسطین یا آرژانتین را به عنوان محل تأسیس دولت مورد نظرش در نظر گرفت، و اعلام داشت که منطقه مورد نظر باید برایمهاجرتهای گسترده یهودیان جهان به آنجا، به اندازه کافی بزرگ باشد! همچنین وی در کتابهایش پیشنهاد کرد که به منظور نظارت بر مهاجرت یهودیان جهان به سرزمین و وطن مورد نظر، یک "سازمان مهاجرت یهودیان" با همکاری و کمک انگلستان ایجاد شود.

بدین ترتیب، برداشت و تفسیر شخص هرتزل از "صهیونیسم" کاملاً جدید و غیرمذهبی و مخالف تعالیم و اعتقادات دین یهود و به عبارت دیگر جنبه ای دینوی و سیاسی داشت. صهیونیسم سیاسی ابداعی هرتزل عمدتا طرحی در راه مقابله با اقدامات ضدیهود و یهودآزاری و حل آن مسئله بود، تا بازگرداندن یهودیان به طور خاص به "سرزمین موعود"شان در فلسطین. به همین دلیل بود که وی تأکید زیادی بر تأسیس وطن ملی یهود صرفا در سرزمین فلسطین نداشت، بلکه سرزمینهای دیگری را نیز پیشنهاد کرد. در صهیونیسم سیاسی، "ناسیونالیسم یهود" به شدت حاکم است، چنانکه بعدها آن را به سوی یک نوع نژادپرستی حادّ سوق داد. از دیدگاه این صهیونیسم جدید، هر یهودی یک صهیونیست است؛ ولی لازم نیست که هر صهیونیست حتما یهودی باشد! نظریه صهیونیسم جدید (سیاسی) هرتزل در واقع ایده و فکر توسعه و تکامل یافته ای بود که قبلاً به وسیله شخص "لِئوپینسکر" (Leo Pinsker) در برلین (آلمان) مطرح شده بود.

واقعیت آن است که شخصیت هرتزل به گونه ای ایده آل او را شایسته آن کرده بود که حلقه ارتباطی میان جهان غرب و گروه های یهودی آن و یهودیان غربی همانند شده و یهودیان یدیشی باشد. او چون مارانوها، شخصیتی هامشی و مرزی داشت. هرتزل یهودی غربی هماننده شده ای بود که از یهودیتش جز پوسته نازکی باقی نمانده بود؛ یعنی یهودی غیریهودی بود. با این حال، او یهودی به شمار می آید و به همین سبب می تواند به عنوان یک غربی با جهان غرب و به عنوان یک یهودی با یهودیان یدیشی سخن بگوید. سطحی بودن وابستگی او [به یهودیت ]چیزی بود که از او حلقه ارتباط ایده آل و گذرگاهی مناسب ساخته بود.

اندیشمند صهیونیست، جکوب کلاتزکینمعتقد است که هرتزل ثمره خودآگاهی بشری جهانی (غربی) بود و نه ثمره خودآگاهی فرهنگی یهودی منحط شرق اروپایی و تا حد زیادی حق با کلاتزکین است (با این که ارزش گذاری ها و جانب داری های او را قبول نداریم.) به هر حال، او اهمیت پوسته سطحی یهودی را در تکوین شخصیت هرتزل نادیده گرفته است، در حالی که همین پوسته سطحی یهودی بود که به هرتزل در برابر توده های یهودی اروپای شرقی مشروعیت داد و او را مظهر یهودی غربی ای که به سوی آنها بازگشته است، کرد. به همین دلیل، بازگشت او یکی از علائم آخرالزمان تلقی شد.

هرتزل از نسل یهودیان غرب زده ای بود که برای ابراز وفاداری شان به غرب، مسیحی می شدند (مثل دیسرائیلی، پدر مارکس و هاینه). اما، با گسترش سکولاریسم در فرهنگ و تمدن غرب، توانستند به غرب وفادار باشند بی آن که مسیحی شوند؛ زیرا غرب خود نیز مسیحیت را کنار می گذاشت.

هامشی بودن هرتزل به تنهایی او را مناسب بازی کردن نقش حلقه رابط نکرده بود. به اعتقاد ما سطحی بودن او از نظر فکری نیز در این امر تأثیر زیادی داشت. او همیشه در سطح بود و عمق تناقض و تضاد میان صهیونیسم غربی و صهیونیسم اروپای شرقی را درک نمی کرد و همین موجب شد که او به شکل و مضمونی فریبکارانه برسد که همگان را راضی می ساخت، بدون آن که هیچ کس مجبور به کوتاه آمدن در هیچ موردی شود. هوشمندی و نبوغی که در کتب تاریخی صهیونیستی به او نسبت داده می شود، در همین نهفته است.

الف ـ زندگینامه:

تئودور هرتزل در سال 1860 در خانواده ای تاجر و ثروتمند بوداپست (مجارستان) به دنیا آمد؛ او سه نام داشت؛ مهم ترین نام او، نام آلمانی "تئودور" بود؛ دومی نام عبری "بنیامین زئیو" و سومی نام مجاری "تیوادارا". تئودور کوچک در شش سالگی به مدرسه یهودی رفت و چهار سال در آن جا درس خواند و پس از آن هم ارتباطش با آموزش یهودی قطع شد. لذا نتوانست زبان عبری و حتی الفبایعبری را هم یاد بگیرد. سپس به هنرستان رفت و از آن جا در سال 1876 در پانزده سالگی به دانشکده انجیلی رفت. در سال 1878 فارغ التحصیل شد.

خانواده هرتزل مجاری تبار بودند. اما با این حال همراه با عده ای از یهودیان در برابر عملیات مجاری کردن [یا رنگ و بوی مجاری گرفتن ]مقاومت کردند و مثل بسیاری از یهودیان مجار چون ماکس نوردو، جرج لوکاچ و دیگران، وفاداری خود را به آلمان حفظ کردند. برای همین در سال 1888 خانواده هرتزل در وین رحل اقامت افکند. در آن زمان شمار یهودیان وین بیش از هزار نفر نبود، اما شکست و ناکامی نوسازی (مدرنیزاسیون) در اروپای شرقی موجب شد که یهودیان دسته دسته به اروپای مرکزی و غربی رانده شوند، تا جایی که شمارشان در سال 1889 به بیش از صد هزار تن رسید؛ یعنی در مدت کمتر از ده سال، شمارشان ده برابر شد.

هرتزل به دانشگاه وین (اتریش) رفت و در سال 1884 دکترای خود را در رشته حقوق گرفت و یک سال به وکالت دعاوی پرداخت، اما ترجیح داد زندگی خود را وقف ادبیات و نویسندگی کند. با این حال، ذهنیت او اساساً ذهنیتی قانونی و قراردادی باقی ماند. از سال 1885 دست به انتشار مقالاتی زد. هرتزل مدتی به عنوان خبرنگار و نویسنده آزاد مطبوعات فعالیت داشت.

هرتزل علاوه بر خبرنگاری و نویسندگی، چندین نمایش نامه هم نوشت که با موفقیت و استقبال چندانی روبه رو نشد؛ مهم ترین نمایش نامه های او گتو جدید نام داشت که در سال 1894 نوشته بود و در آن با قهرمان نمایش نامه همدردی کرد؛ اما این نمایش نامه چهره یهودیان را با کلیشه های رایج فرهنگ یهودستیز غرب به نمایش می گذارد. در آخر نمایش نامه قهرمان آن، خواهان خروج از گتو ذهنی پیرامون خود می شود، اما در همان حال تأکید می کند که این خروج ناممکن است.

شاید قهرمان این نمایش نامه در بعضی جنبه ها شباهت هایی به رهبران جنبش صهیونیسم آن زمان داشته باشد؛ یعنی رهبرانی چون هرتزل، پینسکر، نوردو، ژابوتنسکی و دیگران که همگی تلاشمی کردند با فرهنگ و تمدن غرب ادغام و همانند شوند و می کوشیدند فرهنگ خود را به کلی کنار بگذارند و هویت یهودی (نژادی و دینی) خود را فراموش کنند. اما تصور می کردند که به سبب یهودستیزی و یا به سبب این که جامعه آنها را یهودی می داند، تلاش هایشان راه به جایی نبرده و در عین حال راه بازگشت هم ندارند آنان برخلاف میلشان یهودی هستند؛ یهودی هستند و نیستند.

نوردو، خود این عده و امثال آنها را در کنگره اول صهیونیسم (1897) به شکلی دقیق وصف می کند: "یهودیان همانند شده، سرمست از وضع جدیدشان، با سرعت پل ها را پشت سر خود خراب می کنند. امروز آنان خانه ای جدید دارند و دیگر نیازی به انزوا و کناره گیری از جامعه ندارند. امروز شناخت و معرفت جدیدی دارند؛ دیگر مجبور به زندگی با برادران هم کیش خود نیستند؛ احساس عقب ماندگی [در آنان ]جای خود را به تقلید کورکورانه داده است". این یهودیان همانند شده، هویت نژادی و نیز هویت دینی خود را از دست داده بودند؛ "آنان، ایمانی را از دست داده اند که می توانست در تحمل درد و رنج به عنوان کیفر الهی کمک کند؛ همان گونه که آرزوی آمدن ماشیح را از دست داده اند؛ ماشیحی که آنان را در روزی عجیب به مجد و عظمت رهنمون می شود". هرقدر که این عده تلاش می کردند از راه مسیحی شدن، از یهودیت فرار کنند، یهودستیزی هم به همان اندازه موجب دوری آنان از هدفشان می شود. بنابراین به "مارانوهای جدید"، یعنی در ظاهر مسیحی و در باطن یهودی، تبدیل شدند. با همین منطق نوردو می توان گفت که یهودیت باطنی و درونی آنان، درست مثل یهودیت مارانوها، یهودیتی ضعیف و هامشی بوده است.

هرتزل در سال 1889 با ژولی نچاور ازدواج کرد؛ ژولی از خانواده ای ثروتمند بود و هرتزل امید داشت که با این ازدواج مشکلات مالی خود را حل کند. اما این ازدواج موفق از آب درنیامد؛ چون هرتزل به مادرش، که مادرِ آرزوهای او هم بود، شدیداً وابستگی داشت. هرتزل با این تصور بار آمده بود که گویی برای کارهای بزرگ برگزیده شده و آرزو می کردکه در زندگی اش رسالتی ایفا کند. ظاهراً بی توجهی ژولی به آرزوهای صهیونیستی شوهرش، وضع را پیچیده تر کرد. شاید مشکلات جنسی هرتزل هم در این امر نقش داشت؛ زیرا هرتزل هم ظاهراً، مثل نیچه، به بیماری تناسلی مبتلا بود و برای درمان این بیماری، بارها به بیمارستان رفت.

در سال 1891 در یک روزنامه پر تیراژ اتریشی چاپ وین به نام "نِوین فِرین پِرِس" (Neuen Freien Presse) به عنوان خبرنگار استخدام شد که تا زمان مرگ وی ادامه داشت. از همان بدو استخدام، وی به مدت چهار سال در خلال سالهای 95 ـ 1891 به عنوان خبرنگار ویژه روزنامه مذکور به پاریس فرستاده شد. پس از اتمام مأموریت یاد شده، سردبیر بخش ادبی روزنامه شد و به عنوان ویرایشگر ادبی روزنامه فعالیتش را در وین ادامه داد و تا پایان عمر در همین سمت باقی بود.

در این جا بهتر است کمی هم به هویت هرتزل بپردازیم؛ هویتی که در برابر وابستگی های گوناگون دینی و نژادی و گروهی سرگردان مانده بود (آلمانی، مجاری، یهودی، و حتی مسیحی)؛ بی آنکه به هیچ یک وابستگی داشته باشد یا در آن جذب شده باشد. به وابستگی یهودی اش که نگاه می کنیم، می بینیم که او دین یهود و آداب و رسوم و سنت های دینی یهود را رد می کند.

یهودی بودن همسرش هم اساساً محل تردید بود و حاخام وین اجرای [دینی] مراسم ازدواج آن دو را نپذیرفت؛ همین طور، هرتزل فرزندان خود را هم ختنه نکرد و غذایی هم که در خانه آنها صرف می شد "کاشر"، یعنی حلال، نبود. تصور او از خدا هم مستند به عقیده یهودیت نبود، بلکه بیشتر متکی و مستند به فلسفه حلولی اسپینوزا بود که خدا و طبیعت را یکی می دانست؛ فلسفه ای حلولی و وحدت وجودی یا حلول گرای بدون خدا (اسپینوزا را هم از حریم یهودیت بیرون کردند و او تا آخر هیچ دینی را نپذیرفت. لذا او اولین یهودی نژادی و گروهی در دوران مدرن محسوب می شود). هرتزل، همچنین از تعالیم شبتای زوی، ماشیح دجال تأثیر پذیرفته بود و همچنان به شبتای زوی و زندگی او می پرداخت.

از نظر فرهنگی هم هرتزل فرزند زمان خویش بود؛ زبان های آلمانی، مجاری، انگلیسی و فرانسوی را خوب می دانست. یکی از مورخان جنبش صهیونیسم می گوید که هرتزل با شیک پوشی و تظاهر به اشرافی گری می خواست از هویت یهودی خویش بگریزد. هرتزل زبان عبری نمی دانست و در کنگره سوم صهیونیسم (1899) آشکارا "فرهنگ یهودی" را به سخره گرفت؛ همو کمی قبل از افتتاح کنگره اول صهیونیسم (1897)، از باب مجامله با حاخام های شهر بال، مجبور شده بود که در کنیسه نماز بگزارد و برای نماز هم ناچار از یاد گرفتن چند کلمه عبری شده بود؛ به قول خودش یاد گرفتن این چند کلمه عبری برای او از اداره کردن تمام جلسات کنگره سخت تر بود.

هرتزل خود را دیسرائیلی یهودی می پنداشت و این بسیار بامعنا بود؛ دیسرائیلی، یهودی مسیحی شده ای بود که با پذیرش شروط و الزامات غرب، و پس از دست برداشتن از هویت یهودی یا بخش بزرگی از هویت یهودی اش، پا به دنیای غرب گذاشته بود. هرتزل، هم همان کارها را کرده بود، به جز این که هنوز پوسته ای از یهودیتش را داشت.

اما به رغم دوری هرتزل از فرهنگ یهودی، شدیداً تحت تأثیر عقیده ماشیح رهایی بخش بود و در نامه ها و یادداشت ها و خاطراتش به کرات از این موضوع به شیوه ای یاد می کند که نشان دهنده ایمان او به قضیه است؛ اگرچه یاد او از ماشیح در عین حال از سخره نیز خالی نیست. او به شبتای زوی، ماشیح دجال، گرایش داشت. هرتزل برای اشاره به طرح مهاجرتی و اسکانی خود از کلمه توراتی "خروج" استفاده می کرد که این نشان می دهد اسطوره توراتی بخشی از چارچوب معرفتی او بوده است. [در بینش او ]اساطیر مدرن با اساطیر یهودی در هم آمیخته است. الگوی برتر زندگی او، فردیناند دولسپس بود.

همچنین اعتقاد داشت که الکتریسیته همان ماشیح منتظر است (این ادامه نگرش اسپینوزا به خداست). بنابراین، نمی توان گفت که هرتزل یهودی بود (مثل حاخام های حسیدی)؛ حتی یهودی نژادی و گروهی (مثل وایزمن و آحاد هاعام) هم نبود؛ او بهتمامی با جامعه غرب آمیخته و همانند هم نشده بود (مثل ادوین مونتاگو و یهودیان ثروتمند انگلستان)، بلکه در مرز بین حلول گرایی یهودی کمونی و حلول گرایی سکولار کمونی، معلق و پا در هوا بود.

این هویت هامشی که با هویت های دیگر هم مرز بود، طبق تعریف رایج از هویت در امپراتوری اتریش مجارستان، امری مقبول بود. این تعریف محدود و تنگ نبود (همان گونه که در همه امپراتوری ها تعریف هویت چنین ویژگی ای دارد)؛ بلکه تعریفی بسیار گشاده نظر و متسامح بود که اجازه می داد عناصر متضاد در کنار یکدیگر به سر برند. لذا با این تعریف این امکان وجود داشت که کسی مثل هرتزل که نه از نظر دینی و نه از نظر گروهی و نژادی به یهودیت بستگی ندارد، بتواند از خود به عنوان یک یهودی سخن بگوید، بی آن که خنده کسی را هم برانگیزد و نیز بتواند از قومیت یهود و تمایز این قوم سخن بگوید (هرتزل شخصاً فردی همانند شده بود).

شاید این هامشی بودن وابستگی فرهنگی و تمدنی، تفسیرکننده جنبه دیگری از شخصیت هرتزل یعنی تیزهوشی او و در عین حال شدیداً سطحی بودنش، باشد. ولتر لاکر، مورخ صهیونیست، او را به ساده اندیشی شدید وصف کرده است. مورخ دیگری چون حیم ویتال، درباره او می گوید که باهوش بود، اما عمق نداشت و بسیاری از ابعاد سیاسی زمان خود را نمی فهمید. اما شلومو آونیری معتقد است که نوشته های او درخشان اما فاقد عمیق معنوی است؛ همچنین از "سبک بودن" سرشت هرتزل، یعنی سطحی بودنش، سخن می گوید.

[در این جا] این سؤال مطرح می شود که چگونه شخصیتی سطحی و هامشی (با تمام تیزهوشی اش) که هیچ منبع درآمدی هم ندارد و تمام مؤسسات دینی و مالی یهودی در برابر او ایستاده اند و او نیز تشکیلات و سازمانی از خود ندارد، می تواند بدین گونه خود را [بر همگان ]تحمیل کند؟ مورخ جنبش صهیونیسم، "شلومو آونیری"، برای تفسیر این پدیده شگفت دو علت ذکر می کند: اول مبارزه قهرمانانه و پشتکار او که گاه به جنون می زد؛ و دوم پی بردن او به اهمیت افکار عمومی جهانی وبازی های تبلیغاتی. آونیری حتی می گوید: "طرح صهیونیستی به رغم ایستادن در برابر سیاست و تاریخ، تا امروز، موفقیت نسبتاً زیاد خود را مرهون افکار عمومی است".

شاید این تفسیرکننده بعضی از اسرار موفقیت هرتزل باشد، اما در هر حال نمی تواند نشان دهد که چگونه هرتزل موفق شد حاخام ها و ثروتمندان و گروه های دوستداران صهیون را کنار بزند، خودش را بر همه تحمیل کند و به نام یهودیان اروپا سخن بگوید؛ آن هم یهودیانی که هیچ اختیاری برای این کار به او نداده بودند.

اما به اعتقاد ما موفقیت هرتزل در کمبودهای او و هامشی بودن و هوش سطحی اش نهفته است؛ این عوامل دست به دست هم داد و او قادر به رسیدن به شکل و مضمونی کرد که راه بن بستی را که صهیونیسم (یهودی و غیریهودی) قدم در آن گذاشته بود، باز می کرد. هامشی بودن او موجب شد که بتواند به شیوه غرب از خارج به یهودیان چون "ماده ای بشری" نگاه کند (اصطلاح ماده بشری را هرتزل در کتاب دولت یهود به کار برده است)؛ ماده بشری ای که باید از دستش خلاص شد یا به کارش گرفت و از آن استفاده کرد. لذا رویکرد او به یهودیان رویکردی غربی بود. شاید به همین دلیل اولین راه حلی که هرتزل برای مشکل یهود مطرح کرد تا حدود زیادی ناهنجار و گستاخانه بود؛ مثل پیشنهاد تعمید یهودیان در کلیسای سن پلِ رم.

همان طور که قبلاً گفتیم، هرتزل هیچ چیز درباره یهودیان نمی دانست، اما درباره شخصیت های استعماری غرب مثل "بنجامین دیسرائیلی" و "سیسیل رودس" و "هنری استانلی" و نیز درباره موازنه قوا و مرد بیمار اروپا و شاکله و ساختار استعمار غرب اطلاعاتی داشت.

با این همه و با این که هرتزل نهادهای تمدن و فرهنگ غرب را (از خردگرایی آلمانی گرفته تا طرح استعماری و تکنولوژی غرب) شدیداً تحسین می کرد، اما پی برده بود که درهای این تمدن به روی او بسته است یا حداقل نمی تواند آن گونه که می خواهد به طور کامل با این تمدن بیامیزد و همانندشود. او چون یهودی بود هم با تبعیض نژادی روبه رو بود و هم دیگران او را مسخره می کردند؛ بنابراین گرویدن به مسیحیت همچنان پروانه ورود به تمدن غرب و ادغام کامل در آن بود (این را هاینه هم فهمیده بود). شاید وابستگی او به یک گروه جوانان مبارز، که ایده آل های قومی آلمانی داشتند، نشان دهنده شوروشوق شدید او به آلمانی بودن است. اما همین گروه هم در سال 1881 تصمیم گرفت که دیگر هیچ یهودی تازه ای را به عضویت نپذیرد و هرتزل هم در اعتراض به این تصمیم، از گروه کناره گرفت (جالب این که این پیشنهاد را کسی داده بود که خودش شخصیتی هامشی داشت و یهودی اتریشی بود).

بدین معنا، هرتزل نمونه خوبی از "یهودی غیریهودی" بود؛ بنابراین می توانست نقش حلقه اتصال را بازی کند. غرب به او به چشم فرستاده خود نزد یهودیان نگاه می کرد و یهودیان نیز او را همچون نماینده خوب نزد غرب می دیدند. او شخصیتی هامشی و مرزی بود و غرب می توانست او را چون یهودی ای ببیند که آرمان ها و ایده آل های غربی را به یهودیان انتقال می دهد و به آنان می فهماند و کمکشان می کند. یهودیان نیز می توانستند او را غربی ای ببینند که مسأله یهود را از درون می فهمد و همراه با آنان از این مشکل رنج می برد و می توان وضع آنان را برای جهان غرب تشریح کند.

آن چه که در جای خود بامعنا می ماند این است که هرتزل بین صهیونیسم غیریهودی و صهیونیسم یهودی فرقی نمی گذاشت؛ او در خاطراتش موسی هس را با دیسرائیلی و جرج الیوت، به عنوان نمایندگان نظریه صهیونیستی، کرده است. اگر در کنار این، در نظر داشته باشیم که او از اندیشه "مردی به نام پینسکر" که در ادسا زندگی می کرد، و حتی از هرچه که یهودی است بی خبر بود، آن گاه می توانیم هرتزل را محصول و نتیجه صهیونیسم غیریهودی بدانیم و باور داشته باشیم که ریشه یهودی او، مسأله ای عرضی است.

هرتزل در زمانی ظهور کرد که صهیونیسم غیریهودی و صهیونیسم اروپای شرقی وارد راهی بن بست شده بود؛ گروه اول یهودیان را از خارج نگاهمی کرد و گروه دوم هرگز به آنان از خارج نمی نگریست. اما هرتزل یک یهودی غربی بود؛ یا اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم نه از شرق اروپا بود و نه از غرب آن، بلکه از مرکز اروپا بود؛ او در میان [یهودیان] مدرن نشده اروپای شرقی و [یهودیان] کاملاً همانند شده اروپای غربی قرار داشت. با این که او یهودی بود و سرنوشت یهودیان بر او نیز تحمیل نمی شد، اما او روزنامه نگاری اتریشی بود که در محافل غربی به شایستگی فعالیت داشت و زبان غرب را نیز می دانست. او خود گفته است: "در پاریس آموختم که دنیاست کیست". در 31 سالگی به پاریس رفت و در 35 سالگی آن را ترک کرد.

توده های [یهودی] اروپای شرقی، او را نه مردی از اروپای مرکزی، بلکه مردی غربی می دیدند که بازگشت او [به دامن یهودیت] یکی از علائم آخرالزمان است. وایزمن این احساس را با همان شیوه قلمبه سلمبه همیشگی اش به خوبی بیان کرده است: "هرتزل از جهانی بیگانه آمد که آن را نمی شناختیم و در برابر عقابی کمر خم کردیم که از همان جهان آمده بود (در این جا باید تعبیر بت پرستانه را در نظر داشته باشیم؛ عقاب نشانه قدرت و نماد جهان بیگانه است.) اگر هرتزل در مدرسه ای دینی (حدر) درس خوانده بود، حتی یک یهودی [یعنی یهودی شرق اروپایی] هم از او پیروی نمی کرد. او توانست یهودیان را مسحور کند، چون از دل فرهنگ اروپا بیرون آمده بود".

اما هرتزل با شرط ها و الزامات غربی به شرق بازگشت؛ او آمد تا یهودیان یدیشی را از یهودیت سنتی شان خارج کند و یا به قول نوردو "آمده بود تا تمام تلاش و کوشش صهیونیستی آنان را از چارچوب کنیسه و اجتهادهای دینی خارج کند". او بازگشت، بدان گونه که پیش از او هس بازگشته بود و بعد از او صهیونیست ها باز گشته اند.

ما به درستی دلیل این بازگشت ناگهانی را نمی دانیم، اما بر این باوریم که هامشی بودن [هرتزل]، قطعاً زمینه ساز بازگشت او بود؛ همین طور، شدت گرفتن مسأله یهود و همزمان با آن بی نتیجه شدن راه حل های صهیونیستی ارائه شده، از دیگر اسباببود. شاید این که یکی از نمایش نامه های هرتزل در سال 1895 با استقبال مواجه نشد، ربطی به موضوع داشته باشد؛ البته به طور قطع چیزی در این باره نمی توان گفت، اما همین قدر می توان گفت که خطوط اصلی راه حل صهیونیستی در همان زمان در ذهن او در حال قوام یافتن و پخته شدن بود و او در تابستان همان سال تصمیم گرفت که فعالیت در هر حال از فعالیت های ادبی او دور نبود زیرا یادداشت های روزانه [او] با سخن گفتن از دولت یهود، به گونه ای داستان وار آغاز می شود.

البته ماجرای "دریفوس" در این گرایش هرتزل بی تأثیر نبود. وی هنگام اقامت و فعالیت مطبوعاتی در فرانسه با مسئله و بحران "دریفوس" (Dreyfus)و جریان "آنتی سیمتیزم" (یهودستیزی) در آنجا برخورد کرد که او را به فکر چاره اندیشی مسئله یهودیان جهان واداشت. لذا، مدتی بعد در فاصله بهار تا پاییز سال 1895، اندیشه دولت یهود در ذهن هرتزل پرورده شد. سپس هرتزل تصمیم گرفت که افکار خود را در کتابی بنویسد و در مدت پنج روز تصمیم خود را عملی کرد. او خلاصه ای از افکار خود را در نشریه "جویش کرونیکل" به چاپ رساند و سرانجام در 14 نوامبر 1896 همه آنها را در کتابی در شهرهای "لایپزیگ" (آلمان) و "وین" (اتریش) با عنوان: "دولت یهود: راه حل جدید مسئله یهود" (Judenstaal: Modernen Losung der Judenfrage) چاپ و منتشر کرد. وی در این کتاب فکر و نظریه ویژه خود را در رابطه با مسئله یهودیان جهان بیان داشته است.

هرتزل این کتاب را به آلمانی تألیف نمود و در فاصله سال های 1896 تا 1904، این کتاب پنج بار به آلمانی و سه بار به روسی و دو بار هم به هر یک از زبان های عبری، یدیشی، فرانسوی، رومانیایی و بلغاری به چاپ رسید. هرتزل اصرار داشت که در کنار نامش درجه علمی اش (دکتر حقوق) را نیز بگذارد تا نشان دهد که راه حل او امروزین است.

جزوه دولت یهود، در 65 صفحه و سی هزار کلمه و به سبکی واضح و ساده و بدون هیچ عمق و فلسفه بافی نوشته شده بود. هرتزل خود درباره کتابشگفت که این کتاب نه فقط یک راه حل، بلکه "تنها راه حل ممکن" است. او از همگان خواست تا به مطالب کتاب او چون یک اتوپیا ننگرند، بلکه مطالب این کتاب طرحی است مشخص و برآمده از تیره بختی یهودیانی که با آنان چون بیگانه رفتار می شود؛ یعنی هرتزل از همان آغاز مشخص کرده است که خاستگاه توجه و تلاش او ایجابی (هویت فرهنگی یهودی) نیست، بلکه سلبی (سرکوب یهودیان) است. از این به بعد سیر تحولات زندگی هرتزل همان سیر تحولات جنبش صهیونیسم است که این جنبش حول محور او دور می زد.

هرتزل اولین کنگره جهانی صهیونیسم را در سال 1897 در شهر "بال" سوئیس سازماندهی و برگزار کرد. حمایت و کمکهای مالی تعدادی از بانکداران معتبر یهودی را در جهت تحکیم و توسعه روند صهیونیسم سیاسی جلب و تأمین نمود. در همان بدو امر با شخص "بارون موریس دوهیرش" (Baron Mourice de Hirsch) یعنی همان فرد ثروتمندی که به "انجمن مهاجرت یهود" برای کمک به یهودیان شرقی برای مهاجرت به آرژانتین و برزیل کمک می کرد، تماس گرفت و نظر مساعد وی را نسبت به آرمانش جلب کرد.

هرتزل در راه تحقق آرمان خود ضمنا با "قیصر ویلیام دوم" امپراتور آلمان و پادشاه پروس ملاقات و مذاکره کرد. بدین ترتیب که هرتزل به اتفاق چهار نفر دیگر از رهبران صهیونیسم دو بار با قیصر در جریان یک مسافرت غیررسمی اش به سرزمین مقدس (بیت المقدس) به منظور کسب حمایت وی ملاقات کرد. این دو ملاقات و مذاکره یکی در تاریخ 19 اکتبر 1898 در قسطنطنیه و دیگری در 28 اکتبر همان سال در خارج از بیت المقدس انجام گرفت. ولی وجود افراد ضدیهود در اطرافیان قیصر، باعث عدم موفقیت ملاقاتهای هرتزل با قیصر شد.

هرتزل در سال 1901 با "سلطان عبدالحمید" خلیفه عثمانی ـ که فلسطین در قلمرو حاکمیتش قرار داشت ـ ملاقات و مذاکره کرد. ولی نتوانست نظر موافق وی را برای ایجاد وطن ملی یهود در سرزمین فلسطین جلب کند. پس از آن، مقامات و مسئولینسیاسی انگلستان به ویژه "جوزف چمبرلن" به طرح جانشین و بلندپروازانه دیگر هرتزل در مورد ایجاد یک سرزمین خودمختار یهود در صحرای سینا (متعلق به مصر و تحت قیمومتِ وقت انگلستان) در ژوئیه 1902 پاسخ مثبت دادند! ولی بعدا اجرای طرح مذکور از سوی کمیسر عالی انگلیس در قاهره (لُرد کرامِر) مورد مخالفت قرار گرفت.

هرتزل طی مسافرتی به "ویلنا" (Vilna) در روسیه تزاری در سال 1903، مورد تأیید و تشویق یهودیان تحت فشار روسی برای اجرای طرحش قرار گرفت. ملاقات بعدی وی با "پاپ پیوس دهم" (Pope Pius X)در روم در سال 1904 به منظور جلب حمایتهای دربار واتیکان با شکست مواجه شد.

هرتزل تا پیش از فوتش پیشنهاد و طرحهای دیگری را دائر بر ایجاد وطن ملی یهود در قبرس، اوگاندا و آرژانتین ارائه و دنبال کرد که همگی به دلایل سیاسی یا مخالفت دیگر رهبران صهیونیسم به جایی نرسید. پس از مرگش نیز این گونه پیشنهادها به دست فراموشی سپرده شد. هرتزل در تاریخ 3 ژوئیه 1904 در سن 44 سالگی در "اِدلاچ" (Edlach)نزدیک "رایشِنو" (Reichenau) در جنوب اتریش فوت کرد. پس از وی، یارانش به ویژه "حیم وایزمن" اصول عقاید و کارهای وی را دنبال کردند. تا اینکه بالاخره به تصویب طرح تقسیم سرزمین فلسطین به وسیله مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال 1947 و نیز تشکیل کشور اسرائیل در ماه مه 1948 منجر شد.

نسل هرتزل، در نهایت برافتاد؛ دختر بزرگش پولین (1930ـ1890) اختلال روانی داشت و از شوهرش طلاق گرفت و دنبال مردها می افتاد و به مواد مخدر اعتیاد داشت. پسر بزرگ هرتزل، هانس (1930ـ1891) نیز در مخالفت با تعالیم یهود، هرگز نگذاشت ختنه اش کنند؛ او نیز به افسردگی و اختلال روانی دچار شد؛ سپس به مسیحیت گروید و در همان روزی که خواهرش مرد، خودکشی کرد. دختر کوچک هرتزل نیز دائماً بیمار بود و از این آسایشگاه به آن آسایشگاه می رفت تا در گذشت. پسر این دختر، تنها نوه هرتزل، در انگلستان بزرگ شد و نام خود را از نیومان (یهودی) و نرمان (انگلو ساکسونی) تغییر داد؛او افسر ارتش انگلستان بود. پس از اتمام خدمتش در ارتش، رایزن اقتصادی بریتانیا در واشنگتن شد و در همان جا خود را از بالای پل در رودخانه انداخت.

ب ـ اندیشه ها:

هرتزل دارای یک فکر و اندیشه نبود، بلکه اندیشه ها و برداشت های پراکنده و نوشته های زیادی داشت که در بیشتر آنها چیزی از هوشمندی و تسلسل منطقی و انسجام به چشم نمی خورد؛ از این شاخ به آن شاخ می پرد و در هیچ یک از نکاتی که مطرح می کند، تعمقی نمی ورزد. لذا می تواند با جرأت تمام، راه حلی برای مسأله یهود مطرح کند بی آن که بفهمد مضمون فلسفی و عملی راه حل او چیست. در این مدخل افکار پراکنده او به شیوه ای متکامل جمع شده؛ شیوه ای که در آن ارتباط زیادی میان نتایج و مقدمات وجود ندارد و سست و لرزان و پر از شکاف هایی است که شاید هرتزل عمداً آنها را خالی گذاشته تا خواننده به هر طریقی که می خواهد پر کند.

متون مورد استفاده در این مدخل، کتاب دولت یهود و سخنرانی هرتزل در کنگره اول صهیونیسم و یادداشت های روزانه اوست. همچنین به رمان سرزمین باستانی جدید بعضی از اظهارات دوستان نزدیک هرتزل، مثل ماکس نوردو، نیز برای توضیح نکاتی که در نوشته های خود هرتزل چندان واضح نیست، استناد شده است.

هرتزل، خود برآمده از شکل و مضمون کلی و فراگیر صهیونیسم است، اما همو گفتمان صهیونیستی فریبکارانه را پدید آورد و همو باب یهودی کردن شکل و مضمون اصلی صهیونیسم را گشود. این گفتمان فریبکارانه، یکی از مهم ترین تأثیرات هرتزل در تحول اندیشه صهیونیستی و جنبش صهیونیسم است. هرتزل راه حل خود را با شکل و مضمون چندوجهی و فریبکارانه اش به هرکس یا گروه که ارائه می داد، برای آن شخص یا گروه رد کردن آن شکل و مضمون مشکل بود؛ زیرا این شکل و مضمون همگان را راضی می ساخت و در درون آن تضادها و تناقض های گوناگون در کنار یکدیگر قرار داشت؛ این شکل و مضمون آن قدر باز و گسترده است که هرتغییر و تبدیل و تحول و رنگی را، مثل آفتاب پرست، می پذیرد اما ستون فقرات آن ثابت و بدون تغییر است (هرتزل با استفاده از صورت مجازی آفتاب پرست، به یهودیان غربی دوره خود که رنگ محیط را به خود می گرفتند، اشاره می کند.

در قرون وسطی، یهودیان به اسفنجی تشبیه می شدند که هر چیزی را به درون خود می مکد. این هر دو صورت مجازی [آفتاب پرست و اسفنج] بر نبودن مرزهای ثابت و مشخص و تغییرناپذیر تأکید دارند؛ زیرا به رغم وجود "داخل" و "خارج"، داخل و خارج مثل هم و درهم متداخلند). می توان گفت ساختار فریبکارانه هرتزلی اولین تلاش برای یهودی کردن شکل و مضمون اصلی و فراگیر صهیونیسم است تا ماده انسانی موردنظر بتواند آن را جذب کند و بپذیرد؛ یا حداقل می توان گفت که تلاشی است برای باز کردن شکل و مضمون اصلی و فراگیر اما در بسته و توپر صهیونیسم تا جذب پوشش های یهودی و یهودی کردن آن امکان پذیر شود.

این شکل و مضمون فریبکارانه به ایجاد چارچوبی قراردادی میان یهودیان غرب و جهان غرب کمک کرد. ما به این حالت "قرارداد خاموش میان تمدن غرب و جنبش صهیونیسم" می گوییم که نشان دهنده شکل و مضمون اصلی و فراگیر صهیونیسم است. اما فریبکاری رویکرد اصلی نوشته های هرتزل است. او تصمیم گرفت که درک مسأله یهود و راه حل مطرح شده آن را نوسازی (مدرن) کند و راه حلی پیشرفته برای مسأله یهود نشان دهد. در واقع کلید فهم نوشته های هرتزل، عنوان فرعی کتاب اوست؛ دولت یهود: کوششی برای حل امروزین مسأله یهود.

مدرنیسم هرتزل فقط در افکار او نیست، بلکه لحن آرام و بی تعصب او نیز حکایت از مدرن بودن او دارد. او از نظریه ملت اندام وار مطرود آغاز می کند و این نظریه را تبیین نموده و راه هایی عملی برای این موضوع ارائه می دهد:

1 ـ ملت اندام وار مطرود:

هرتزل معتقد است که یهودستیزی بخشیاساسی از فرهنگ و تمدن غرب است و زمینه ای برای خلاص شدن از یهودستیزی وجود ندارد؛ این یکی از ضرورت های سکولاریستی است که هرتزل از داروین و دیگران آموخته است. بنابراین با این پدیده با خونسردی و بی طرفی زیاد و به شیوه ای انتزاعی برخورد می کند و با چند مبنا آن را تفسیر می کند:

1) مبنای تاریخی اجتماعی:

یهودیان، در داخل گتوها شکل گرفتند و به بخشی از طبقه متوسط تبدیل شدند؛ بدنه مسیحی این طبقه متوسط، هیچ گاه در نپذیرفتن این یهودیان تردید نکرد؛ چه یهودیان قدرت مالی مستقل و نفوذ اقتصادی نگران کننده ای داشتند. بنابراین توده های مسیحی در برابر این سیطره مالی و اقتصادی از خود دفاع می کردند. وقتی هرتزل می گوید: "مسیحیان که نمی توانند در ارتش و حکومت و تمام زمینه های تجاری از ما [یهودیان] اطاعت کنند" بی طرفی او آشکار می شود.

هرتزل نتیجه می گیرد که یهودستیزی مشروعیت دارد و "شکلی از اشکال دفاع از خود است" و یهودستیزان، با طرد یهودیان فقط از خود دفاع می کنند. بنابراین در پشت یهودستیزی، علتی علمی و اجتماعی و ساختاری نهفته است که همان رقابت تجارت است. اما هرتزل علت دیگری را هم اضافه می کند که "تعصب موروثی" است و بعدی تاریخی دارد.

شاید منظور هرتزل این بود که رقابت تجاری در جوامع بورژوازی غربی لزوماً و ضرورتاً منتهی به یهودستیزی نمی شد، اما به سبب تعصب موروثی یا به سبب کلیشه ها و برداشت های سنتی بر جای مانده از قرون وسطی، موفقیت یهودی در جامعه بورژوازی به مخالفت با او می انجامد.

2) مبنای عرقی:

هرتزل معتقد بود که یهودیان نژادی مستقل هستند؛ لذا از بینی های خمیده و بدترکیب و چشم های فریبکار آنان سخن گفته است. هرتزل در بیشتر اوقات، با کلیشه های نژادی سنتی و رایج در ادبیات یهودی، درباره آنان سخن گفته است.

وی در سال 1882، نوشته کلاسیک دورینگ درباره یهودستیزی را مطالعه کرد و این نوشته تأثیریعمیق بر او گذاشت. ظاهراً به درستی آن چه در این نوشته آمده بود، با کمی احتیاط، اعتقاد پیدا کرد.

3) مبنای نژادی فرهنگی:

هرتزل (در نمایش نامه اش به نام گتو جدید) به یهودی با کلیشه ها و برداشت های نژادی گروهی رایج در ادبیات یهودستیز نگاه می کند. یهودی از پلکان اجتماع بالا می رود، تاجر و بورس باز است و حتی ازدواج او هم برای منافع و مصالح مالی و تجاری است. یهودیان شخصیت های زشت منظر و خارجی و انگل هستند که قومیت های اندام وار اروپا را تهدید می کنند. هرتزل معتقد بود که یهودیان، با مادیتی که در آنان نفوذ کرده و زبان آلمانی فاسدشان (یدیشی)، روابط اندامی (ارگانیک) میان اعضای ملت اندام وار آلمان (فولک) را تباه می کنند؛ یادداشت های روزانه او انباشته از مقایسه هایی است که میان شخصیت باز و سالم آلمانی و شخصیت بیمار یهودی می کند.

ظاهراً تظاهر به اشرافی گری او هم از قبیل پناه بردن به دنیای باز و وسیع بیگانگان و فرار از "مادیت افراطی یهود" بود؛ مادیتی که به سقوط هرچه بیشتر دین یهود انجامیده است. جالب این که در کتب تاریخ صهیونیستی، ماجرای دریفوس موجب به خود آمدن هرتزل و بازگشتش به یهودیت معرفی شده است، در حالی که مقالاتی که وی در سال 1894 در روزنامه اش نوشته است نشان می دهد که هرتزل به مجرم بودن این افسر یهودی (دریفوس) اعتقاد داشته است و شاید همین اعتقاد به درستی اتهامات دریفوس او را به صهیونیسم رهنمون شده باشد؛ زیرا نفرت عمیق از یهود و یهودیت، مبنای عمیق و نهفته صهیونیسم است.

ستیز با یهود و یهودیت به شکل تنها چارچوب مرجع اندیشه و هویت هرتزل درآمد. یهودستیزی، عاملی بود که یهودیان را به "ملت واحد" تبدیل کرد (Ein Volk)؛ "بدین گونه، چه بخواهیم و چه نخواهیم، دشمنانمان را شناختیم و بنابراین دردها و رنج های ماست که ما را به هم ربط می دهد و متحد می کند". این دشمنی با یهودیان است که عامل حلولی و اندامی ارتباط است؛ برخلاف حلول گرایی سنتی که در آن خدا یا عقیده عالم رابط است. بنابراین رابطه ایاندامی (ارگانیک) میان هویت یهودی و واقعیت یهودستیزی وجود دارد و اولی (هویت یهودی) با دومی (یهودستیزی) رشد می کند و می بالد. باید در نظر داشته باشیم که قداست به کلی از این ملت زدوده شده و این ملت، ملتی چون دیگر ملت ها و ماده انسانی وطن گزین است.

در واقع شکل و مضمون ملت اندام وار، اگر درست تعبیر کرده باشیم، شکل و مضمونی "خروجی" و "تصفیه ای" دارد؛ یعنی خروج جسم بیگانه (یهودی) از شاکله اندامی بزرگتر (تمدن غرب) و براندازی کامل آن ضروری و حتمی است و خروج "راه حل نهایی" است. هرتزل می گوید میان خروج موسی و طرح صهیونیستی رابطه ای وجود دارد، اما خروج به شیوه موسی راه حلی کهنه و پوسیده است. هرتزل خروج را سکولار می کند و به شیوه های غیرموسایی آن اشاره می کند. با این حال، خروج به هر شیوه ای به هدف غایی می انجامد؛ در درجه اول این خروج از طریق ازدواج های مختلط امکان پذیر است، اما ازدواج مختلط مستلزم بالا بودن سطح وضعیت اقتصادی است.

بدیهی است که ازدیاد قدرت مالی یهودیان و ازدواجشان با مسیحیان، موجب ازدیاد قدرت و سلطه آنان بر اقتصاد می شود و این امر خود بر شدت مسأله یهود می افزاید. هرتزل در سال 1893 تعمید یهودیان و مسیحی کردن آنان را به عنوان راه حل نهایی پیشنهاد کرد. شاید پیوستن یهودیان به جنبش های سوسیالیستی هم از نظر بعضی یکی از [این قبیل] راه حل ها بود. هرتزل در کتاب دولت یهود به یکی از کوشش های دوران خود [برای حل مسأله یهود] اشاره می کند و آن تلاش برای تبدیل یهودیان به بخش مولد اقتصادی از طریق برگرداندن نظر آنها از تجارت حاشیه ای و رباخواری به کارهای کشاورزی است. هرتزل با این رویکرد مخالفت می کند؛ زیرا [به اعتقاد او ]طبقه بالنده و روبه رشد، طبقه کارگر است و پرداختن یهودیان به کشاورزی مشکل را از میان بر نمی دارد؛ چراکه مراکز اشتغال یهودیان به کشاورزی در روسیه، همان مراکز جنبش یهودستیزی است.

همچنین یهودیان می توانند از طریق خروجفردی یا مهاجرت فردی، ناپدید شوند. شاید اشاره هرتزل به میلیون ها یهودی باشد که به ایالات متحده مهاجرت کردند؛ البته اعتراض او به مهاجرت فردی، در ضمن اعتراضش به صهیونیسم نفوذی و صهیونیسم وطنی ثروتمندان است. اینها همگی تلاش هایی فردی است و خروج جز به شکل گروهی امکان ندارد. می بینیم که تمام این راه حل ها "راه حل های نهایی" هستند که نظریه ناپدید کردن یا برانداختن یهودیان را در بطن خود دارند. جوهر راه حل صهیونیستی هنوز همین براندازی است. هرتزل (صهیونیست یهودی غیریهودی) به ادغام و همانند کردن و ذوب شدن یهودیان و برانداختن آنان اعتراضی ندارد، [بلکه] در دولت یهود، با نگاهی تا حدودی مثبت، می گوید که اگر یهودیان به حال خود واگذاشته شوند حتماً از میان خواهند رفت [و مشکل حل خواهد شد ]اما آنان با حال خود واگذاشته نمی شوند.

همچنین هرتزل تمام راه حل های ارائه شده را غیرعاقلانه می داند (البته نازی ها به این نتیجه رسیدند که عاقلانه ترین راه حل در زمینه خروج یا ترانسفر نهایی، همان نابودسازی از طریق کار اجباری و کوره های گاز است؛ یعنی به کارگیری ماده انسانی که به نتایج بزرگ منتهی می شود. دوست هرتزل هم به همین نتیجه رسیده بود؛ یعنی "آلفرد نوسیگ" که با نازی ها همکاری کرد و برنامه ای به آنان ارائه داد که به خروج نهایی از طریق نابودسازی می انجامید).

2 ـ سودمندی یهودیان و راه حل امپریالیستی:

اگرچه یهودیان ملتی اندام وار و مطرود بودند، اما اروپا از آغاز رنسانس به سودمندی یهودی و امکان استفاده ابزاری از آنان در جهت منافع تمدن غرب، پی برده بود. هرتزل هم در کتاب دولت یهود به همین نتیجه رسیده است. او نیز به امکان سودمندی یهودیان و به کارگیری آنها در جهت منافع هر حامی امپریالیستی که طرح صهیونیستی را عملی کند، پی برده بود. ظاهراً هرتزل در ابتدا، مثل یهودیان غربی همانند شده، با "خروج" به شیوه صهیونیسموطن گزین مخالف بود. او در سال 1892، در مجله ای که برای آن چیز می نوشت، گزارش های مفصلی از وضعیت مهاجران یهودی در آرژانتین منتشر کرد. یکی از همکاران او هم عنوان نماینده یهودیان برلن (که مثل یهودیان وین، از رسیدن یهودیان یدیشی نگران بودند) به برزیل مسافرت کرد تا درباره اسکان یهودیان در برزیل تحقیق کند.

همچنین هرتزل از طرح اسکان یهودیان در ساحل شمال غربی شبه جزیره عربستان (احساء) خبر داشت. او در سال 1892 در مقاله ای مخالفت خود را با نظریه بازگشت یهودیان به فلسطین اعلام کرد و گفت: "میهن تاریخی یهودیان، برای آنان چندان ارزشی ندارد و کودکانه است که یهودیان به بحث درباره موقعیت جغرافیایی وطن خود بپردازند". همچنین در نقدی که بر یکی از نمایش نامه های الکساندر دوما نوشت، افکار و راه حل های صهیونیستی نمایش نامه را به سخره گرفت. البته این قبل از آن بود که استعمار غرب را کشف کند.

نباید فراموش کنیم که مدرنیزاسیون در غرب به کلی با استعمار همراه و ملازم بوده و جدا کردن این دو از هم امکان پذیر نیست؛ انباشت سرمایه ها که "تراکم سرمایه داری" نامیده می شود و اساس و پایه زیرساخت استثنایی اقتصاد غرب را تشکیل می دهد، در حقیقت "تراکم امپریالیستی" و نتیجه عملیات استعماری ای است که با انحصارهای بازرگانی آغاز و به تقسیم امپریالیستی جهان منتهی شد. همان گونه که بسیاری از مشکلات مدرنیسم غربی، از بیکاری گرفته تا انفجار جمعیت و مازاد تولید، همه از طریق استعمار، یا به دیگر سخن از طریق صدور این مشکلات به شرق، حل شد. پی بردن هرتزل به شیوه غربی و مدرن و امپریالیستی حل مشکلات، یعنی صدور مشکلات و تحمیل اجباری آن بر دیگران، در حقیقت نوعی انتقال و تحول در اندیشه و زندگی او بود.

قبل از آن که هرتزل راه حل خود را مطرح کند، او به نقد تلاش های وطن گزین صهیونیستی دوران خود پرداخت (تلاش های صهیونیست های نفوذی شرق اروپایی با پشتیبانی ثروتمندان غربی). او اینتلاش ها را رمانتیک و غیرممکن وصف کرد که به راهی بن بست می انجامد. سپس هرتزل به رد نظریه مرکانتالیستی می پردازد که مدعی وجود ارزش های مشخص و دائماً در حال تغییر است. هرتزل تأکید می کند که عصر سرمایه داری صنعتی و پیشرفت فناوری به خلق ارزش های تازه و پایدار منتهی می شود و اجازه گسترش دائمی دامنه این ارزش ها را نیز می دهد. سپس هرتزل دیدگاه خود را مطرح می کند دیدگاهی که می گوید پیشرفتی شگرف و دائمی در همه زمینه های زندگی رخ داده است؛ "کشتی های بازرگانی، با سرعت و امنیت ما را از میان دریاهای پهناور گذر می دهند" و "قطارها، انسان را از فرار کوه های جهان [به هر کجا ]می برند؛ فاصله های دور و دراز اینک دیگر مانع و رادعی بر سر راه عبور انسان نیست.

با این حال ما از انبوهی جمعیت (به ویژه یهودیان) شکوه و شکایت داریم. انقلاب صنعتی و پیشرفت ارتباطات، حل تمام مشکلات انسان [غربی]، از جمله مسأله یهود را امکان پذیر ساخته است". عبارت خشک و خالی "انقلاب صنعتی و پیشرفت ارتباطات" در واقع به معنای انقلاب امپریالیستی است که بر سراسر عالم چنگ انداخته و از طریق استعمار وطن گزین (اسکانی و مهاجرتی) حل "مشکل تراکم جمعیت" را امکان پذیر کرده است.

هرتزل پس از آن که به دولت های غربی تأکید می کند که انتقال ملت اندام وار (ارگانیک) مطرود، همان راه حل مطرح شده است، به بیان منافع راه حل صهیونیستی برای دولت های غربی می پردازد. برای دولت حامی، مهاجرت فقط مهاجرت فقیران خواهد بود و بنابراین بر اقتصاد دولت حامی تأثیر [منفی] ندارد. همچنین خروج آنان به تدریج انجام می شود و جریان مهاجرت به اندازه تمایل کشورها به رهایی از دست یهودیان ادامه می یابد.

هرتزل همچنین تقریباً با ذکر جزئیات بهایی که یهودیان خواهند پرداخت (نقشی که بازی خواهند کرد و وظیفه ای که ادا خواهند نمود) و نیز میزان سودمندی آنان برای دولت استعمارگر حامی که طرح صهیونیستی را عملی خواهد کرد، یادآور می شود:

1) گفتنی است که دولت های ذیربط از این مهاجرت استفاده بزرگی خواهند کرد.

2) اگر دولت ذیربط، [دولت] سلطان عثمانی باشد، فواید بی شماری متوجه آن دولت خواهد بود:

ـ اگر اعلیحضرت، سلطان عثمانی، فلسطین را به ما بدهد، ما نیز در برابر اداره کامل امور مالی (مالیه) ترکیه را به گردن می گیریم.

ـ دولت عثمانی، بدین ترتیب بخشی از بدهی هایش را پرداخت می کند و طرح هایی را به اجرا می گذارد که افزون بر عثمانی، ما نیز بدان ها نیاز داریم.

ـ این امکان وجود دارد که نفوذ صهیونیسم در خدمت سلطان [عثمانی] قرار داده شود؛ مثلاً می شود بر ضد ارامنه ای که برای سلطان عثمانی دردسرآفرین شده اند، یک حمله تبلیغاتی (مطبوعاتی) ترتیب داد.

ـ این امکان نیز وجود دارد که صهیونیست ها با تأسیس یک دانشگاه در استانبول، به دور کردن جوانان ترک از جریان های انقلابی غربی کمک کنند.

ـ و در آخر، مهاجرت یهودیان [به فلسطین] باعث تجدید حیات "قدرت امپراتوری عثمانی" می شود. قدرت گرفتن عثمانی در آن زمان مطلوب آلمان و انگلستان بود (به خاطر جلوگیری از پیشروی روسیه).

3) اما اگر آرژانتین به عنوان محل اسکان یهودیان انتخاب شود، مصلحت آن دولت نیز در پذیرفتن یهودیان در خاک خود است.

4) صرف نظر از این که مهاجرت یهودیان به آرژانتین باشد یا به فلسطین یا به هر کجای دیگر، نظریه تأسیس دولت یهود برای سرزمین های همجوار [این دولت] مفید است. چون بهره برداری از یک قطعه زمین کوچک، قیمت زمین های مجاور را افزایش می دهد و مهاجرت یهودیان موجب [پیدایش ]قدرت [اقتصادی] در این اراضی فقیر می شود.

5) چون هرتزل، همان طور که گفتیم، می دانست که دولت های ذیربط در واقع همان قدرت های غربی هستند، لذا او به آنان کارنامه کامل و فراگیری ارائه می دهد:

ـ با این خروج، یهودستیزی به پایان می رسد ودر نتیجه غرب لیبرال دیگر از این نژادپرستی آشکار، احساس گناه نمی کند.

ـ بدون شک، دولت های غربی از فواید دیگری همچون کاهش شدت انفجار جمعیت بهره مند خواهند شد و از تمام مشکلات ناشی از وجود ملت اندام وار بیگانه [در میان خود ]رهایی پیدا خواهند کرد.

ـ هرتزل در تحلیل علل یهودستیزی می گوید: "اگر سقوط کنیم، [از نظر یهودستیزان ]پرولتاریای انقلابی و رهبر هر حزب انقلابی می شویم و اگر بالا رویم [باز هم در نظر آنان ]قدرت هول انگیز ما هم بالا می رود"؛ لذا صهیونیسم با انداختن توان انقلابی این عناصر انقلابی در کانال های صهیونیستی، غرب را از شر آنان رهایی می بخشد.

6) اما مهم ترین فایده صهیونیسم این است که ماده انسانی یهودی را به مزدوران دولت های غربی تبدیل می کند. این روند شکل های مختلفی به خود می گیرد:

ـ از جانب صهیونیست های وطن گزین، حل مسأله شرق و مسأله یهود در آن واحد امکان پذیر می شود و در تمام جهان پیشرفته [غرب] تأثیر خواهد گذاشت؛ به این شکل که "دولتی که در فلسطین برپا می شود به منزله دیواری برای حمایت از آسیا و اروپا [دولت مأمور و کارکردی] و دژی برای تمدن در برابر توحش خواهد بود و بر ما به عنوان دولتی بی طرف واجب است که ارتباط خود را با اروپا حفظ کنیم که در برابر، وجود و بقای ما را تضمین می کند." هرتزل امیدوار است که دولت انگلستان ابعاد سود و فایده ای را که از به دست آوردن ملت یهود نصیبش می شود، درک کند.

ـ نمی دانیم که آیا هرتزل از همان آغاز استراتژی صهیونیسم را در تجزیه خاورمیانه عربی به گروه های دینی و نژادی درک می کرد یا نه؟ او می گوید: "بهبود وضعیت یهودیان به بهبود وضعیت مسیحیان شرق می انجامد". او پس از ارتباط دادن سرنوشت یهودیان با غرب، طرح همین سناریو را درباره مسیحیان شرق امکان پذیر می بیند.

ـ اما در مورد یهودیانی که در خارج از فلسطینباقی می مانند (صهیونیست های وطنی)، می توان آنان را به مزدوران دولتی که [به یهودیان] حاکمیت می دهد، تبدیل نمود؛ و بدین ترتیب انگلستان به ده میلیون مزدوری که خود را در خدمت شوکت و نفوذ آن قرار داده اند، دست پیدا می کند.

براساس همه اینها، هرتزل راه حل خود را مطرح می کند: "خروج نباید شکل نفوذ یا فرار داشته باشد، بلکه باید کاملاً مواظب افکار عمومی [غرب] باشیم. بنابراین مهاجرت باید مطابق با قانون و با همکاری صادقانه دولت های ذیربط [طبعاً غربی] انجام شود؛ دولت هایی که باید وجود ما را تضمین کنند، چون ما خودمان قادر به این کار نیستیم". بدین ترتیب هرتزل نظریه خودآزادسازی را، به عنوان رؤیایی رمانتیک، به کلی رد می کند و ضرورت و ناگزیری تکیه بر امپریالیسم را مطرح می سازد (پیش از او هیچ کس به صرافت چنین نکته ای نیفتاده بود). پس اگر گفته شود که اندیشه های هرتزل در نوشته های دوستداران صهیون از قبل مطرح شده است، این گفته در آن واحد هم درست است و هم نادرست! درست است اگر ما اندیشه های او را به اجزای کوچک تر تجزیه کنیم؛ مثل نظریه دولت یهود، نظریه وطن ملی یهود، نظریه مهاجرت و اسکان و... الخ؛ و نادرست است اگر به ساختار یا چارچوب کلی ابتکاری او نظر داشته باشیم.

زمانی که همه چیز برای هرتزل روشن می شود، او درخواست خود را به دولت های غربی ذیربط تقدیم می کند... "حاکمیت بر یک قطعه زمین را در این جهان [غیرغربی] به ما بدهید که همین برای برآوردن نیازهای مشروع ملی ما بس است، بقیه کارها را خودمان می کنیم". هرتزل این نظریه را در جای دیگری نیز تکرار می کند: "اگر قدرت های بین المللی [غربی] به دادن حاکمیت بر یک قطعه زمین بی طرف [در خارج از اروپا] به ما تمایل نشان دهند، یهودیان همراه با قدرت های موجود در آن سرزمین [دولت عثمانی، یا دولت آرژانتین یا هر دولت دیگری] زیرنظر قدرت های اروپایی [تنها منشأ قدرت ]عمل خواهند کرد".

بدین ترتیب هرتزل راه حل خود را ارائه دادهاست: "دولتی یهودی و دارای حاکمیت در خارج اروپا تأسیس می شود که منشأ حاکمیتش جهان غرب است؛ یعنی حاکمیتش را از طریق مزدوری برای دولت بزرگ غربی تصمیم گیرنده آن زمان محقق می سازد. هرتزل بدین ترتیب به ساز و کار اصلی اجرای طرح صهیونیستی که همان امپریالیسم است، و نیز به مناسب ترین چارچوب که همان دولت مأمور و کارکردی است می رسد؛ دولتی که از طریق آن یهودیان در جهت منافع جهان غرب به کار گرفته خواهند شد و حتی مشکل هویت یهودی نیز به شیوه ای خارق العاده حل می شود.

او یهودیان را از ساختار ملی غرب خارج می کند و غرب را از دست آنان رهایی می بخشد، اما دوباره از طریق ساختار استعمار غرب آنان را وارد غرب می کند؛ زیرا آن طور که معلوم است این دولت کارکردی و مأمور در فرهنگ و تمدن غرب جذب خواهد شد و به دولتی مثل تمام دولت های غربی تبدیل می شود. غرب نژادپرست (و یهودیان غربی همانند شده) هرگز آماده پذیرش ملت یهودی اندام وار (ارگانیک) مطرود در داخل غرب نبوده اند، اما چه کسی می تواند با ملت یهودی اندام واری که هویت یهودی خود را در جایی دور از غرب و در داخل دولتی کارکردی که در خدمت غرب و مرتبط با آن است، مخالفت کند؟

گفته می شود که این راه حل استعماری بیش از آن که مدرن باشد ادامه وضعیت سابق یهودیان اروپا از قرون وسطی به این طرف است؛ یعنی وضعیتی که یهودیان در آن همچون جسم بیگانه ای در اروپا و نه از اروپا هستند؛ گروهی متشکل از تاجران و رباخواران که در سوراخ ها و شکاف های جامعه زندگی می کنند (بنابه گفته مارکس). اما زندگی در حاشیه جامعه بهتر از زندگی در سوراخ های جامعه است؛ چرا که این دومی جداً خطرناک است.

همچنین غرب مدرن، ظاهراً سوراخ ها و شکاف های خود را بسیار تنگ تر کرد و از همین رو بیشتر گروه های نژادی و دینی بیگانه را پاکسازی نمود. همچنین مدرنیزاسیون گاه در ظاهر شکل بازگشت به پشت سر، گذشته و ریشه ها را می گیرد،اما در واقع مدرنیزاسیون روند تغییر فراگیر و همه جانبه است. هرتزل نیز همین کار را کرده است. او نیز شکل هایی قدیمی را حفظ کرده (عقیده خروج، اسطوره ملت و بازگشت) اما محتوایی جدید یا مدرن به آن داده است؛ این نیز نشان دیگری از برتری اوست.

3 ـ ریشه های خشونت صهیونیستی در اندیشه هرتزل:

هرتزل گفتمان فریبکارانه را شکل داد و همه طرف های ذی ربط (جهان غرب و یهود جهان اعم از شرقی و غربی) را به عقد قرارداد خاموش میان تمدن غرب و جنبش صهیونیسم فراخواند.

اما طرفی هم وجود داشت که اگرچه در صورت عملی شدن قرارداد متضرر می شد، اما از او برای عقد قرارداد دعوت نشد؛ این طرف اعراب بودند. هرتزل از این طرف جز به شکلی گذرا یاد نمی کند؛ [آن هم] وقتی که صهیونیسم نفوذی را نقد می کند [و می گوید] که نفوذی ها نمی دانند که مهاجران اصلی (اعراب و شاید سرخ پوستان آرژانتین) به زودی احساس خطر می کنند و به دولت های ذی ربط فشار می آورند و این دولت ها هم ناچار جریان نفوذ را متوقف می سازند.

در دولت یهود یا در نطق او در کنگره اول و یا در اسناد آشکار او خطاب به صهیونیست ها، هیچ ذکری از اعراب دیده نمی شود. اما اسناد آشکار دیگری هم خطاب به افکار عمومی وجود دارد، مثل سرزمین باستانی جدید که در آن هرتزل چهره ای زیبا از سرنوشت شهروندان عرب دولت یهود ترسیم می کند؛ شهروندان عربی که در دولت یهود از آرامش و رفاه برخوردار خواهند بود. هرتزل در سال 1899 در نامه ای خطاب به یکی از رهبران فلسطینی به او نوید رفاهی فراگیر و ثروتی سرشار می دهد. هر قدر هم که هرتزل نرم دل باشد، [اما این حقیقتی است که] اعراب و ساکنان اصلی برای عقد قرارداد خوانده نشده اند؛ [چون از دید او ]حاکمیت دولت یهود از غرب سرچشمه می گیرد، و دولت های ذی ربط می توانند اشکال تراشی کنند، اما ساکن اصلی اهمیتیندارند.

هرتزل در این [نحوه فکر و رفتار] تنها نبود؛ مدرنیزاسیون غرب به شیوه استعماری، پرداخت هزینه های پیشرفت غرب را بر شرق تحمیل می کرد. در نتیجه ساکنان اصلی، هیچ گاه در بطن روند مدرنیزاسیون قرار نداشتند، بلکه در خارج آن بودند. لذا گول زدن و نادیده گرفتن آنها بخشی از نظام معرفتی مدرن غرب بود که دیگران را از دریچه همین نظام می دید؛ از این رو خشونت تنها سازوکار اجرای طرح هایی بود که در چارچوب قانون فراگیر بین المللی، یعنی قانون استعمار غرب قرار داشت.

اما هرتزل، با فریبکاری اش، در اسناد همگانی و آشکار هرگز از خشونت حرفی نمی زند و تنها در دولت یهود اشاره گذرایی به مکابی ها دارد که از این اشاره هم می شود این طور برداشت کرد که منظور تجدیدحیات نظامی است و نه ضرورتا خشونتی علیه اعراب. این توجیه را می توان در نامه هرتزل به بارون دو هیرش هم به کار برد که در آن یادآور می شود هدف نقشه او این است که از پرولتاریای روشنفکر یهودی (اندیشمند طبقه متوسط که در دولت یهود از آنان سخن رفته است) چیز سودمندی پدید آورد "نفرات و کادرهای ارتشی که به دنبال زمین می گردند، آن را پیدا می کنند و بر آن استیلا می یابند".

در هر حال، خشونت از پشت همین کلمه "استیلا" چهره خود را نشان می دهد؛ چیزی که تا حدودی با یادداشت های روزانه [هرتزل ]متفاوت است؛ در یادداشت های روزانه هرتزل تحسین و نظامی گری پروسی را با بحث از شیوه استیلا بر املاک خصوصی ساکنان اصلی قبرس نوشت. اگر قبرس در دایره مقدس صهیونیسم حلول گرا قرار گیرد، "مسلمان [قبرس] از آن جا کوچ داده خواهند شد، اما یونانیان اراضی خود را با کمال خشنودی و در برابر قیمتی مناسب خواهند فروخت و به آتن یا کرت مهاجرت خواهند کرد"؛ یعنی استیلا بر زمین و تخلیه آن از ساکنان اصلی، همان فرض نهفته در نوشته های اوست. خشونت، در سطرسطر نوشته های او نهفته و در پی فرصتی برای تحقق است؛ لحظه مناسبی را انتظار می کشد که گلوله ها ببارد و ناپالم ها را فرو ریزد.

گفتنی است که هرتزل استفاده از خشونت را علیه خود یهودیان نیز بعید نمی داند (اگر از صهیونیسم پیروی نکنند).

ج ـ موضع هرتزل در برابر جریان های صهیونیستی قبل از خود:

شاید اهمیت هرتزل در تاریخ صهیونیسم در این باشد که او صهیونیسم را از فکر و اندیشه صرف به جنبش و سازمان تبدیل کرد و قراردادی خاموش میان تمدن غرب و سازمان صهیونیسم، به عنوان نماینده یهودیان اروپا، برقرار ساخت و از همین جا چارچوب لازم را برای امضای این قرارداد که با اعلامیه بالفور تحقق یافت، پدید آورد. اما این قرارداد خاموش یک باره به طور کامل متولد نشد، بلکه به مرور زمان کامل شد. هرتزل پیش از آن که به این شکل و محتوا دست یابد تا مدت ها با ناکامی روبه رو بود. به رغم امروزین و مدرن بودن راه حلش، تیزهوشی هرتزل او را گول زد؛ چه او فعالیت سیاسی خود را به شیوه ای سنتی آغاز کرد و به رهبران سنتی یهودیت (حاخام ها و ثروتمندان) و نیز به صاحب نفوذان سنتی (که به او با نوعی نفرت و بی تفاوتی نگاه می کردند) روی آورد.

در ژوئن 1895، هرتزل به دیدار هیرش (میلیونر و بانک دار یهودی آلمانی) شتافت تا برای او از راه حلش درباره مسأله یهود بگوید، اما هیرش به او اجازه ادامه صحبت نداد. روز بعد هرتزل نامه ای به هیرش نوشت، اما با همان سردی و بی تفاوتی روبه رو شد. در همین زمان، هرتزل شروع به نوشتن خاطراتش و نیز نامه مفصلی به خانواده روچیلد (در فرانسه) یا شورای خانوادگی روچیلد کرد و نامه را در ژوئن 1895 به پایان برد. سپس از حاخام وین، موریتز گودمن خواست تا رابط و آلبرت روچیلد، رهبر خانواده در وین باشد. منطق هرتزل این بود که ثروت روچیلد در دنیای بیگانگان (غیریهودیان) محکوم به نابودی و مصادره است و بنابراین او باید طرح صهیونیستی را بپذیرد.

اما باید در نظر داشت که هرتزل، حتی در این مرحله، روند مدرنیزاسیون [حل مسأله یهود] را آغازکرده بود. او چون گدایی یهودی در طلب کمک به برادران دینی خود به سراغ ثروتمندان یهودی نیامده بود، بلکه به عنوان یک اندیشمند یهودی غربی آمده بود تا قضیه نیاز یهودیان به رهبری را مطرح کند و آنان را از بی نتیجگی استعمار نفوذی در آرژانتین و فلسطین آگاه سازد.

از این مهم تر او از ثروتمندان یهودی می خواست تا نزد قیصر آلمان وساطت کنند و با تأمین بودجه عملیات خروج [یهودیان از اروپا] رهبری یهودیان را به دست گیرند و قیصر را نیز به اهمیت موضوع قانع کنند تا عملیات خروج در حوزه ای گسترده، به شکل منظم و روشمند و عاقلانه انجام شود.

اما روچیلد به دلایلی که خود بعدها ذکر کرد با پیشنهاد هرتزل مخالفت کرد:

1. هرتزل دشمنی بدویان (اعراب) را بر می انگیزد.

2. او همچنین بدگمانی و شک ترک ها (دولت مسلط در شرق) را بر می انگیزد؛ به ویژه که ترکیه با روسیه دشمن است و روسیه نیز اجازه نخواهد داد فلسطین به دست یهودیان بیفتد (این جا روچیلد اهمیت قدرت های بزرگ را فهمیده است).

3. هرتزل تعصب مستعمرات مسیحی و زائران (مسیحی) را بر می انگیزد؛ شاید منظور او مستعمرات [آبادی های ]شهسواران معبد و دیگر آبادی های (مسیحی نشین) است.

4. طرح هرتزل به نابودی مهاجرنشین های یهودی در فلسطین می انجامد (یعنی تلاش های یهودیان غربی که تضمین کننده سلطه آنهاست را بر باد می دهد).

5. طرح هرتزل موجب برانگیختن یهودستیزان نیز می شود؛ زیرا پیشنهادها و نظرات صهیونیستی او نشان دهنده نفاق یهودیان غربی در ادعاهای وطن پرستی شان است؛ بنابراین موجب می شود که یهودستیزان خواهان بازگشت یهودیان غربی به وطن ملی شان شوند.

6. همچنین روچیلد به مسأله تأمین بودجه اشاره کرده است؛ چه کسی هزینه 150 هزار فقیر وگدایی را که به فلسطین می رسند، تأمین می کند؟

در این مرحله بود که هرتزل فهمید رهبری یهودیان غربی، رهبری نامناسب و ناتوانی است، اما با این حال او چیزهای زیادی آموخت؛ زیرا اعتراضات و اشکال های روچیلد مهم بود. شاید همین به هرتزل در شکل دادن به گفتمان فریبکارانه صهیونیستی کمک کرد. اما رهبری های یهودیان اروپای شرقی (که هرتزل چیز زیادی درباره آنها نمی دانست) اساساً بودند. یهودیان شرقی در گتو می زیستند و یهودیان غربی در ادغام و همانند شدن [با جامعه غرب] غوطه ور بودند. هرتزل خود دست به کار شد و مستقیماً به مکاتبه با بیسمارک پرداخت. سپس یادداشتی تهیه کرد تا به قیصر آلمان ارائه کند. اما دولت ها طبعاً، با افراد داد و ستد نمی کنند، بلکه تعامل آنها با گروه های متشکل انسانی است؛ لذا هرتزل در همه جا با پاسخ منفی روبه رو شد. پس تصمیم گرفت (به قول خودش) به ملت روی آورد. ملت در این جا نه به معنای توده های یهودی، بلکه به معنای جنبش دوستداران صهیون بود که چند هزار یهودی را شامل می شد و نیز به معنای جنبش های مشابه پراکنده و با اهداف مشابه؛ جنبش هایی که از موضع گفتگوکننده او در برابر جهان صهیونیسم غیریهودی، یعنی استعمار غرب، حمایت می کردند.

بدین ترتیب هرتزل گتو را در هم کوبید و به مدرن ساختن رهبری یهود در غرب پرداخت؛ یعنی خود را (روزنامه نگاری با فرهنگ غرب) به جای ثروتمندان و حاخام ها، به جای رهبر، معرفی کرد. هرتزل از دیگران باهوش تر بود؛ چه او چیزی داشت که آنان نداشتند: بینشی جدید درباره مسأله یهود و قراردادی حاضر و آماده برای انعقاد با تمدن غرب که همه طرف ها را راضی می ساخت. او ناگزیری تکیه بر امپریالیسم غربی را کشف کرده بود. پس هرتزل به ملت روی آورد، اما او همه گرایش های صهیونیستی پیش از خود را رد می کرد؛ صهیونیسم ثروتمندان یهودی غربی همانند شده (صهیونیسم نجات که شکل صدقه دادن دارد) نامناسب است؛ چون طرح صهیونیستی، طرحی بزرگ و گسترده و فراتر از تلاش های فردی است، اما نفوذی ها هم اگرچهبی تردید در پرتو افکندن بر نظریه تأسیس دولت نقش داشته اند (که یکی از عناصر شکل و محتوای اصلی و فراگیر صهیونیسم است) و اگرچه حتی خطاهای آنان هم در جریان اقداماتشان، در اجرای طرح های بزرگ آینده، تجربه ای مفید است، اما این نفوذی ها بذر شک و تردید را نسبت به کلیت طرح صهیونیستی در ذهن مردم پاشیده اند.

همچنین نفوذ، حالتی رمانتیک پیدا کرده است و دوستداران صهیون نفوذی گمان می کنند که خروج یهودیان شکل ترک تمدن و شهرنشینی و سکنی گزینی در صحرا را پیدا خواهد کرد. اما ماجرا بدین گونه نیست؛ چون هر چیزی در چارچوب تمدن (غربی) انجام خواهد گرفت.

نوردو و هرتزل نفوذی ها را به مشت زنانی (بوکسورها) تشبیه می کنند که انقلابی رمانتیک در چین به راه انداختند و می خواستند با ابزارها و شیوه های سنتی با پیشروی غرب مقابله کنند. سطحی بودن هرتزل و نیز عمل گرا بودنش از نحوه اعتراض از به جریان نفوذ نمایان است؛ او می گفت نفوذ قیمت زمین ها را بالا می برد (دلال جماعت، همیشه در حال حساب و کتاب است). سپس هرتزل با عدد و رقم پوچی راه حل های نفوذی را توضیح می دهد: "اگر فرض کنیم که شمار یهودیان جهان نه میلیون نفر باشد [در واقع ده میلیون نفر بود] و اگر بتوانیم هر سال ده هزار نفر را به فلسطین مهاجرت دهیم، این بدان معناست که مسأله یهود [به این شیوه] بعد از نهصد سال حل می شود". از این رو او نفوذی ها را به کسانی تشبیه می کند که می خواهند آب اقیانوس را با فنجان بپیمایند.

سپس هرتزل مهم ترین و آخرین مسأله را مطرح می کند و آن این که نفوذی ها، هیچ گونه حاکمیت ملی ندارند و به همین خاطر زیر ظلم و سرکوب پاشای عثمانی قرار دارند؛ همچنین هیچ مبنای قدرتی نیز در اختیار ایشان نیست. لذا، هرگز نخواهند توانست به استقلال دست پیدا کنند. هرتزل در نامه ای به بودنهایمر می نویسد که حتی اگر نفوذی ها به قدرت کافی هم برسند و باب عالی به حدی ضعیف شود که یهودیان بتوانند استقلال خود را اعلام کنند، با اینحال این تلاش ها هرگز موفق نخواهد شد؛ چرا که قدرت های بزرگ غربی این رژیم جدید را به رسمیت نخواهند شناخت. هرتزل همچنین مسأله مهاجرت و اسکان اشغالگرانه را مطرح می کند؛ هر قدر که شمار نفوذی ها زیاد شود و هر اندازه که قدرتشان فزونی گیرد، بالاخره روزی می رسد که دولت های ذیربط (تحت فشار ساکنان اصلی) جلو نفوذ یهودیان را بگیرند. بنابراین، مهاجرت بی فایده است "مگر این که مهاجرت از طریق قدرتی که (از سوی دولت های غربی) به ما داده شده، انجام پذیرد."

بر مبنای همه اینها، هرتزل دیدگاه صهیونیستی جدید و مدرن خود را مطرح کرد؛ دیدگاهی که صهیونیسم را از چارچوب کنیسه و اجتهادات دینی و فضای خفقان آور اروپای شرقی خارج کرد و آن را وارد فضای (مدرن) امپریالیستی نمود. او از همگان خواست تا به مسأله یهود، چون مشکلی سیاسی و بین المللی نگاه کنند و همه ملت های پیشرفته برای بحث و گفتگو پیرامون این مشکل و یافتن راه حلی برای آن گردهم آیند (کلمه "بین المللی" یا "پیشرفته" در واقع یعنی "غربی"). این بدان معناست که مسأله یهود به مشکل ملی غرب تبدیل خواهد شد و ملت های غربی یا قدرت های بزرگ، آن را حل خواهند کرد.

حل این مسأله از طریق نظام غرب امکان پذیر است؛ زیرا وطن گزینی باید از "نفوذ" به "مهاجرت و اسکان ملی" تبدیل شود. این مستلزم عملیات ادراکی است که باید به شکل یک جنبش استعماری درآید. عملیاتی ادراکی، یعنی نگاه به یهودیان نه به منزله اعضای طبقه انگل منفور و مطرود، بلکه به منزله ملتی اندامی (ارگانیک؛ Volk) و البته منفور و مطرود. اما جنبش استعماری، یعنی خروج با موافقت افکار عمومی (غرب) و حکومت های ذیربط که باید "وجود ما را برای تأسیس دولت یهودی دارای حاکمیت تضمین کنند". منشأ حاکمیت این دولت آن طور که نفوذی ها گمان می کنند، قدرت ذاتی یهودیان نیست، بلکه حکومت های غربی است.

در چارچوب چنین دولتی، می توان افراد ملت اندام وار مطرود را به عناصر سودمند، نه فقط برایخود بلکه برای تمدن غرب، تبدیل کرد؛ زیرا این عده به زودی تابع استعمار غرب و پایگاهی برای آن خواهند شد. حتی یهودستیزی (تراژدی یهود)، اگر درست به کار رود، خود نیروی محرکه حمل مسافر و کالا خواهد بود و این نماد رسای استعمار وطن گزین است. هرتزل این موتور را با گفتمان فریبکارانه اش و ساخته و پرداخته کردن قرارداد خاموش به راه انداخت. رهبران دوستداران صهیون تا قبل از تشکیل کنگره اول صهیونیسم (1897)، دیدند که چگونه هرتزل به قهرمانی اسطوره ای بدل شد و چگونه موضع صهیونیسم با ظهور او به کلی تغییر کرد و چگونه توجه به صهیونیسم و همدردی و همراهی با آن فزونی یافت.

بدین ترتیب، دریافتند که اگر به او نپیوندند به باد فراموشی سپرده خواهند شد؛ آنان چیزی جز "نفوذ" مرگبار ندارند که به توده های یهودی ارائه کنند.

اوسیشکین این وضعیت را بدین گونه تعبیر می کند: "هرتزل آمال و آرزو و برنامه داشت، اما ما فقط برنامه داشتیم". شاید می خواهد بگوید که هرتزل بینشی داشت که می توانست برنامه مرده را هم به اجرا درآورد؛ چون ضرورت و ناگزیری تکیه بر امپریالیسم را به عنوان سازوکار اجرای طرح صهیونیستی کشف کرده بود، اما برنامه نفوذی آنان برنامه ای مرده بود چون آنها استعمار غرب را کشف نکرده بودند.

د ـ مواضع و عملکرد:

تیزهوشی هرتزل نه فقط در شکل دادن او به گفتمان فریبکارانه صهیونیستی و یا کشف ضرورت تکیه بر امپریالیسم، بلکه در پی بردن او به وجود دو نوع صهیونیسم نیز آشکار می شود. هرتزل چون یک صهیونیست یهودی غیریهودی بود و به یهودیان به مثابه ماده انسانی موردنظر از خارج نگاه می کرد، به وجود دوگونه صهیونیسم پی برد؛ البته او به آنان به منزله وجودی انسانی که نیاز دارد معنی زندگی و کارهایش را دریابد، از داخل هم نگاه می کرد.

هرتزل به دو طرف توجه نمود: اول یهودیان همانند شده وطنی (ماندگار)؛ و دوم یهودیان یدیشیوطن گزین (مهاجرت). اما او در طرح راه حل صهیونیستی اش از هر دو طرف به دلایل گوناگون با مشکل روبه رو شد:

1ـ یهودیان یدیشی:

هرتزل به "این زندانیان همیشگی که زندان خود را با رضایت ترک نمی کنند" اشاره می کند. زندانیان همان یهودیان یدیشی هستند. در واقع مسأله یهود در اروپای شرقی مسأله ای شاخه شاخه و در هم پیچیده است که می شود آن را به دو بخش تقسیم کرد: مشکل اقتصادی و مشکل فرهنگی یا نژادی گروهی:

1) مشکل اقتصادی:

راه حلی که هرتزل برای مشکل اقتصادی مطرح کرد، راه حلی ساده بود؛ این راه حل همان تبدیل طبقه زیر ستم و سرکوب (گروه های کارکردی) به یک ملت، از طریق مهاجرت دادن فقیران سربار، و دادن فرصت تحرک و پویایی اجتماعی به آنان بود. هرتزل تأکید می کند که صهیونیسم، هرگز مهاجران را به مرحله ای پایین تر باز نمی گرداند، بلکه آنان را به مرحله ای بالاتر می برد "آن چه را که داریم هرگز از دست نخواهیم داد، بلکه از آن محافظت می کنیم... هیچ کس [از جای خود] خارج نخواهد شد، مگر آنان که با مهاجرت وضعشان بهتر می شود... ابتدا آنان که در یأس و نومیدی به سر می برند، خواهند رفت و به دنبال آنان فقیران و سرانجام ثروتمندان خواهند رفت. آنان که می روند، خود را تا سطحی بالا خواهند برد که با ثروتمندانی که بعداً به آنان ملحق می شوند، هم تراز و هم سطح باشند.

بدین ترتیب خروج راهی برای پیشرفت طبقاتی خواهد بود". یعنی توده های خرده بورژوای یهودی اروپای شرقی که شکست و ناکامی مدرنیزاسیون فرصت های حرکت و پویایی اجتماعی آنان را نابود کرده است، دوباره می توانند به رویاهای خود از طریق طرح صهیونیستی جامه واقعیت بپوشانند. در میان یهودیان اروپای شرقی شمار زیادی از انقلابیون بودند و لذا هرتزل وعده داده بود که این توان انقلابی را منتقل نماید. شاید گشودن دروازه های تحرک و پویایی اجتماعی در واقع بخشی از همین انتقالباشد؛ همان گونه که انتقال عنصر انقلابی از جامعه و طبقه اش به جامعه جدید به فروکش کردن خواسته ها و گرایش های انقلابی خواهد انجامید.

2) مشکل نژادی گروهی:

شاید رویارویی هرتزل با طرفداران گفتمان نژادی گروهی (دینی یا سکولار) یکی از مهم ترین رویارویی ها باشد. هرتزل معتقد بود که تعلق و بستگی یهودی (یهودیت یهودیان) مسأله ای است که از سوی دشمنان بر آنان تحمیل شده است و لذا مسأله ای به کلی پوچ و بی معناست؛ نوعی خودباختگی که تعبیری از فرهنگ یهودی نیست؛ زیرا اساساً چیزی به نام فرهنگ یهودی (برحسب تصور او) وجود ندارد. بنابراین، راه حل صهیونیستی از نظر او بیش از آن که مسأله پای بندی به سنت ها یا تعبیری از هویت باشد، راه حلی استعماری برای مشکل اجتماعی فزاینده است.

این مشکل اجتماعی، همان انتقال یهودیان به خارج از جهان غرب است؛ مهم نیست که به آرژانتین منتقل شوند یا به فلسطین. اما در مورد زبان دولت [صهیونیستی ]هم، هرکس می تواند به زبان خودش صحبت کند. یکی از اعضای محبن صهیون، پس از کنگره اول، مشاهده کرد که میان حزب او و طرفداران هرتزل خط فاصل آشکاری وجود دارد.

هرتزلی ها چیزی جز این نمی خواهند که اروپا از یهودیان تخلیه شود تا یهودستیزی به پایان برسد، در حالی که دوستداران صهیون می خواهند در ارتس یسرائیل، مهاجرنشینی تأسیس کنند که تعبیری از اشکال نژادی گروهی شناخته شده در اروپای شرقی باشد. وایزمن میان صهیونیسم به عنوان جنبشی نجات بخش (می توان آن را جنبش تخلیه اروپا از یهودیان نامید) و صهیونیسم به عنوان جنبشی برای ابراز وجود، فرق می گذارد. طرفداران صهیونیسم نژادی گروهی معتقد بودند که هرتزل جنبه ابراز وجودی صهیونیسم، یعنی یهودیت نژادی را وانهاده است.

اما هرتزل چیزی را فرو نگذاشته بود و شکل و مضمون گفتمان فریبکارانه او، در بر گرفتن هر چیزی را امکان پذیر می کرد. اهمیت سطحی بودن و هامشی بودن او در شکل دادن به راه حل صهیونیستی قابلقبول برای همگان در همین جاست؛ در همان حال که هرتزل به مسأله ای سرنوشت ساز (حداقل از نظر یهودیان اروپای شرقی) می پردازد، مثل وطن پیشنهادی، در همان حال از این مسأله (به سبب پس زمینه غربی و غیریهودی آن) به گونه ای سخن می گوید که گویا مسأله ای گذرا و جزئی است؛ "کدامیک بهتر است؟ فلسطین یا آرژانتین؟ یهودیان به زودی آن چه را که [دولت های غربی ]به آنان می دهند [همان گونه که در شرق آفریقا رخ داد] و آن چه را که افکار عمومی یهود ترجیح می دهد خواهند گرفت؛ جمع یهودیان است که تکلیف این ماجرا را روشن خواهد کرد."

هرتزل در این جا مشکل نژادی گروهی را به کلی کنار گذاشته و در واقع به آن چندان اعتنایی نکرده است. اما او روزنامه نگاری است که می تواند گزارش هایی هوشمندانه البته نه چندان عمیق بنویسد. وقتی هرتزل از اهمیت فلسطین حرف می زند، می گوید: "فلسطین وطن تاریخی ماست، امکان ندارد که فراموشش کنیم، نام فلسطین به تنهایی فریادی عظیم و فراگیر است". اما او آرژانتین را هم فراموش نمی کند؛ آن جا از سرسبزترین و پهناورترین سرزمین های دنیاست؛ جمعیت زیادی ندارد و آب و هوای آن نیز معتدل است.

شکل و مضمون پیشنهادی هرتزل، شکل و محتوایی کاملاً باز است و عرصه را برای هر شکلی از اشکال قوم گرایی سکولار یا دینی یا رد قوم گرایی، چه دینی و چه سکولار، باز نگه می دارد. آن چه که کار را آسان کرد این بود که صهیونیسم نژادی گروهی چندان به فعالیت های سیاسی یا اقتصادی یا مهاجرتی اهمیت نمی داد و بیشتر به شیوه طرح موضوع کار داشت؛ به همین دلیل مبلغان صهیونیسم نژادی گروهی هیچ برنامه سیاسی یا اقتصادی خاصی را عرضه نمی کردند. یک بار آحاد هاعام گفته بود: "نجات اسرائیل به دست پیامبران است، نه به دست سیاستمدارانی که با قدرت های استعماری مذاکره می کنند".

این حرف خنده دار، برآمده از ناآگاهی این متفکر صهیونیست از ابعاد طرح صهیونیستی است.اسرائیلی که او از آن سخن می گوید، با اسرائیلی که هرتزل به آن اشاره می کند و برپا کردنش با کمک امپریالیسم امکان پذیر است، یکی نیست. به همین سبب، هرتزل او را به کلی کنار زد و او نیز در نهایت ناگزیر شد به جنبشی که روزنامه نگار اتریشی پایه اش را گذاشته بود، بپیوندند و در زمانی که در لندن بود دست به کار تلاش های سیاسی استعماری شود که هیچ رابطه ای با پیامبران و حتی کاهنان نداشت. در نهایت، هرتزل نظریه دولت یهود یا دولت گتو را به صاحبان گفتمان نژادی گروهی یا صهیونیست های نژادی گروهی ارائه کرد.

عبارت "دولت یهود" عیناً به گتو شهر پراگ گفته می شد. بدین شکل، هرتزل چارچوبی به آنان ارائه کرد که از طریق آن می توانستند قوم گرایی خود را محقق و بعضی از خواسته هایشاهان را برآورده سازند.

نظریه دولت، خود به تنهایی در بردارنده نظریه ملت اندام وار است؛ ملتی که نژاد و گروه اندام وار مستقلی دارد و به چارچوبی مستقل برای بیان خود (ابراز وجود) نیازمند است. در هر حال در شکل و محتوای اصلی و فراگیر صهیونیسم، که جهان غرب و نیز هرتزل در چارچوب آن سیر می کردند، این نظریه را در بردارد.

اما درباره دین یهود چه باید کرد؟ هرتزل رابطه خود را با دین یهود از دست داده بود و (در گفتمان او) چند اصطلاح مثل "خروج" و "ماشیح" باقی مانده بود. با این حال هرتزل درها را به روی دین نمی بندد، بلکه همان گونه که درها را به روی قوم گرایی نژادی و گروهی باز گذاشته بود، پیش روی دین نیز درها را باز می گذارد و لذا همواره درصدد جلب دوستی حاخام هاست و بعضی از شعائر دینی را به جا می آورد، بی آن که معنای آن را بفهمد. همچنین گاه از پوشش های دینی استفاده می کند؛ حتی در سال 1902 ارتباطات هرتزل با حاخام فیشمن آشکار شد؛ هرتزل با او ارتباط برقرار کرده بود تا او را به تأسیس یک حزب دینی صهیونیستی برانگیزد تا در برابر جناح دموکراتیک که به شیوه های او در اداره سازمان صهیونیسم اعتراض داشت، توازن ایجاد کند.

فیشمن با حاخام اسحاق راینس تماس گرفت و بر مبنای همین تماس ها و رابطه ها جنبش مزراحی تأسیس شد. هرتزل هزینه کنگره تأسیسی جنبش مزراحی را از جیب خود پرداخت. طرفداران صهیونیسم قوم گرایی نژادی گروهی موفق شدند پوشش های حلول گرایانه اندام وار (ارگانیک) خود را به شکل و محتوای اصلی صهیونیسم بیفکنند و سپس آنها را یهودی سازند که این امر کار را برای ماده انسانی موردنظر در پذیرفتن این صهیونیسم در درون خود آسان کرد و چنان شد همگان ریشه های پروتستانی و سکولاریستی صهیونیسم را فراموش کردند و صهیونیسم، قالب و محتوایی یهودی به خود گرفت.

2 ـ یهودیان غربی همانند شده (آسیمیله):

هرتزل با یهودیان غربی همانند شده دچار مشکلاتی شد. این یهودیان مسأله ای به نام مسأله یهود نداشتند، اما این مسأله دوباره برآمده که این البته نتیجه تحولات منفی جامعه آنان نبود بلکه به سبب رسیدن گروه های یهودی از اروپای شرقی به اروپای غربی و برآمده از درگیری میان همانند شدگان و مطرودان بود. لذا یهودیان غربی ناگزیر شدند به گونه ای جزئی از بخشی از ارزش های ادغام، همانندی خود دست بردارند؛ زیرا پذیرفتند که ایده آل های ادغام و همانندی و لیبرالیستی، نه نسبت به خود آنان بلکه نسبت به یهودیان شرقی، شکست خورده است. بنابراین تصمیم گرفتند به این تیره بختان شرقی دست کمک دهند.

اما این کمک فقط در چارچوب صدقه و در خارج از هرگونه نظریه قومی یا جنبش سازمان یافته و یا دولت کارکردی انجام می شد و به همین سبب این ثروتمندان در ابتدای امر با هرتزل مخالفت کردند.

اما یهودیان شرقی همچنان گروه گروه مهاجرت می کردند که این خود موجب درگیری و تنش بیشتر شده بود. هرتزل متوجه این وضعیت شده بود و به آنان یادآور شد که صهیونیسم خیریه ای (وطنی) آنان در واقع نه به خاطر یهودیان زیر ستم و سرکوب، بلکه در ضدیت با آنان است و به زبان حال می گفت: "ازدست این گداها هرچه زودتر خود را خلاص کنید". او با گفتمان فریبکارانه و چندپهلوی خود آنان را از تنگنا در می آورد و به آنان خبر می دهد که او دقیقاً همین کار را می کند؛ یعنی آنان را از دست این گداها به شیوه ای روشمند نجات خواهد داد، به گونه ای که هرگز موقعیت [اجتماعی و طبقاتی] و نیز وابستگی های آنان در خطر نیفتد؛ "هرکس که می خواهد بماند، بماند؛ و هر کس که می خواهد برود، به ما بپیوندد."

یهودیان هرگز به تمامی مهاجرت نخواهند کرد؛ "آنان که می توانند یا می خواهند [با جامعه غرب] آمیخته و همانند شوند، بمانند و همانند شوند، حتی صهیونیسم به همانند شدن هرچه بیشتر آنان کمک خواهد کرد؛ زیرا از این پس آنان دیگر در هم رنگ شدن (به قول داروین) با محیطی که در آن با صلح و آرامش زندگی می کنند، با مشکلی مواجه نخواهند شد.

جامعه همانند شدن آنان را خواهد پذیرفت و تا زمانی که ماندن در غرب را ترجیح دهند، حتی پس از برپایی دولت یهود، می توانند در جامعه خود بمانند". شکل و محتوای صهیونیسم، ساختاری فراگیر و دقیق نیست، بلکه ساختاری فریبکارانه و چندپهلو است که می شود هر چیزی را از آن بیرون آورد؛ "اگر یکی از یهودیان فرانسه [حتی تمام یهودیان فرانسه] به این نقشه اعتراض کند، از آن روست که [یهودیان فرانسه] ادغام و همانند شده اند. جواب من به اعتراض آنها بسیار ساده است؛ به شما مربوط نیست؛ شما یهودیان فرانسوی هستید". بنابراین، صهیونیسم قومی چیزی جز مسأله ویژه جمعیت سربار یهودی یدیشی نیست.

صهیونیسم گامی برداشته است که یهودیان غربی همانند شده حتی در خواب هم نمی دیدند. صهیونیسم بود که وعده داد یهودیان را طبیعی و عادی می سازد (به قول نوردو)؛ یعنی نشانه ها و مختصات غربی به آنان می دهد و به شخصیت های مفید و مولد تبدیلشان می کند، به گونه ای که دیگر برای یهودیان غربی زحمت افزا نباشند و این شکلی از اشکال ذوب و ادغام است.

او این جمعیت سربار را در دولت یهود اسکانمی دهد؛ دولتی عادی و طبیعی در جهان بیگانگان که با دولت های دیگر به کلی ادغام و همانند شده است. بدین ترتیب یهودیان سربار عقب افتاده اروپای شرقی از طریق ساختار استعماری غرب، چیزی را محقق خواهند ساخت که با ساختار فرهنگی غرب نتوانسته بودند محقق کنند.

صهیونیسم، یهودیان جهان غرب را از دست یهودیان یدیشی نجات داده است، اما هرگز از آنان نمی خواهد که مهاجرت کنند و نیز هرگز شعارهای قومی را بر آنان تحمیل نخواهد کرد، اما از آنان خواهد خواست تا با پول و نفوذ خود از طرح صهیونیستی دفاع کنند. طرح صهیونیستی بخشی از طرح استعماری غرب است و غرب هم خود منشأ حاکمیت است و بنابراین حمایت یهودی غربی از طرح صهیونیستی با وفاداری او به میهنش تضاد ندارد و وفاداری به یکی وفاداری به دیگری است.

همین موازنه که همگان را راضی می کند، در شکل دولت نیز وجود دارد؛ مثلاً اگر قضیه حاکمیت را در نظر بگیریم، منطقه مهاجرنشین پیشنهادی، به دولتی دارای حاکمیت تبدیل خواهد شد (به شیوه غربی) که آرزوی دیرینه یهودیان یدیشی ای است که افکار قومی اندام وار (ارگانیک) بر آنان سیطره دارد، اما منشأ حاکمیت (همان گونه که انتظار می رود) غرب است؛ غربی که این دولت را زیر سرپرستی و حمایت خود می گیرد؛ یعنی این دولت در مدار غرب می گردد و این چیزی است که غربی های می پذیرند.

بدین ترتیب یهودیان (زیرنظر دولت های غربی) دوستان گرامی خود را ترک خواهند کرد. هروقت هم که برای دیدار از کشورهایی که ترک کرده اند، بازگردند از آنان به گرمی و مثل گردشگران خارجی استقبال خواهد شد. وطن گزینی نیز به این شیوه انجام می شود که ابتدا فقیرترین افراد مهاجرت می کنند تا زیرساخت کشاورزی را پی ریزی کنند. آنها راه و پل و راه آهن و خطوط ارتباطی و بی سیم ایجاد خواهند کرد، آب رودخانه را مهار خواهند کرد و برای خود خانه خواهند ساخت. همه اینها طبق برنامه مطالعه شده انجام خواهد گرفت. نتیجه اینها رونق تجارت است و تجارت به جای خود به بازار منتهی می شود و بازار،مهاجران جدیدی را جذب می کند. در نتیجه، مهاجران فقیر اولیه، از این مهاجران جدید که یک درجه [از نظر اقتصادی] از آنان بالاترند (طبقه متوسط و سرمایه دار) پیروی خواهند کرد.

درباره رویکرد اقتصادی دولت [صهیونیستی] هم باید گفت که اگرچه غرب طرح صهیونیستی را سرپرستی خواهد کرد، اما رویکرد غرب به این طرح استراتژیک است و سازمان صهیونیسم (مثل شرکت های استعماری) با آزادی کامل بر روند مهاجرت و اسکان اشراف و نظارت خواهد داشت؛ این نظارت با آزادی تمام در زمینه های سیاسی و اقتصادی انجام می شود تا مهاجران بتوانند با وضعیت شخصی خود هماهنگ و همساز شوند. لذا توصیف هرتزل از عملیات وطن گزینی توصیفی شدیداً انتزاعی و فراتر از هرگونه تقسیم طبقاتی است و همگان را شامل می شود.

هرتزل، به قول شلومو آونیری، لیبرال بود، اما وقتی درباره دولت سخن می گوید از بسیاری از آرمان های لیبرالی خود دست می کشد و آرمان های سوسیالیستی کارگری را می پذیرد. شاید به این دلیل که او ویژگی طرح صهیونیستی را که هدفش تبدیل یهودیان از یک طبقه به ملت بود، عمیقاً درک می کرد. چنین تبدیلی جز از طریق اقتصاد آزاد امکان پذیر نیست و لذا می بینیم که او به مالکیت جمعی اراضی در دولت صهیونیستی اشاره می کند و این که کشاورزان، زمین را از صندوق ملی یهود اجاره می کنند. حتی پرچم دولت یهودی که هرتزل پیشنهاد کرده است پرچمی صهیونیستی کارگری است؛ با رنگی سفید "نماد زندگی صاف و پاک تازه ما، با هفت ستاره طلایی در میان به نشانه هفت ساعت کار در روز. ما به زودی در حالی که نشان کار بر سینه داریم وارد سرزمین موعود خواهیم شد".

ظاهراً هرتزل به این نکته آگاهی داشت که پذیرش "آرمان های سوسیالیستی" به معنای پذیرش زبان قابل فهم جوانان یهودی اروپاست و بدین ترتیب او آنان را به صف خود می آورد و نیز با این کار میان سازمان صهیونیسم که در غرب لیبرال حضور دارد از یک سو و مهاجرانی که باید با شرایط طبیعیپرزحمت دست و پنجه نرم کنند و ساکنان اصلی از سوی دیگر، چارچوب تعاملی ایجاد می کند. این چارچوب با این فرض شکل گرفته بود که هر گروهی گرایش ایدئولوژیک خاص خود را دارد که در خدمت منافع آن گروه است و هیچ گروهی در امور گروه دیگر نباید دخالت کند.

بدین ترتیب هرتزل قلمرو وطنی ها و وطن گزین ها را مشخص نمود و با تقسیم کار در میان آنها به جنگ و کشمکش پایان داد لذا، سزاوار است که درباره او گفته شود ناممکن را به ممکن تبدیل کرد: "اتحاد مستحکم میان عناصر یهودی مدرن تندرو [یهودیان همانند شده غربی و انقلابیون شرقی] و عناصر یهودی محافظه کار [قوم گرایان دینی و سکولارهای شرقی]. این اتحاد با موافقت طرفین ایجاد شد، بی آن که هیچ یک از دو طرف از مواضع خود کوتاه بیایند و از نظر فکری ایثار کنند". گفتمان فریبکارانه هر چیزی را در خود جای می دهد.

ه ـ هرتزل و جنبش صهیونیسم:

هرتزل گفتمان فریبکارانه صهیونیستی را پدید آورد که این گفتمان شکل دادن به قرارداد خاموش میان تمدن غرب و جنبش صهیونیسم را درباره یهودیان جهان ممکن ساخت. هر یک از طرف های قرارداد آماده امضاء شد اما استعمار غرب نه با افراد، بلکه با نهادهایی که نماینده ماده بشری موردنظر هستند، سروکار داشت؛ بنابراین باید ساختاری سازمانی پدید می آورد که امضای قرارداد با آن ممکن باشد. هرتزل در دولت یهود پیشنهاد کرد که دو نهاد تأسیس شود: انجمن یهود (Society of the Jews) و شرکت یهودی (Jewish Company):

1 ـ انجمن یهود:

این انجمن از نظر حقوق بین المللی پدید آورنده دولت است؛ و همه چیز جز حقوق مالکیت به این انجمن مربوط می شود. آن طور که هرتزل می گوید، رویکرد انجمن علمی و سیاسی است و به امور ملی و قومی می پردازد، با دولت ها سروکار دارد و موافقت آنان را در تحمیل حاکمیت یهودیان بر یک سرزمینکسب نموده و مثل یک حکومت موقت، منطقه را اداره می کند (بنابراین انجمن جنبه وطنی دارد و با قدرت های استعماری مذاکره می کند).

2 ـ شرکت یهودی:

این شرکت کارهای تجاری یهودیانی را که [از کشور خود] خارج می شوند تصفیه و حل و فصل می کند و تجارت و کارهای مربوط به آن را در کشور جدید [برای تاجران مهاجر ]سازمان دهی و راه اندازی می کند. این شرکت، شرکت یهودی دارای حق انحصار خواهد بود و به عنوان شرکتی سهامی در انگلستان و به موجب قوانین انگلستان به ثبت خواهد رسید و تابع قوانین انگلستان خواهد بود (یعنی به جنبه وطن گزین قضیه می پردازد.)

هرتزل افکار خود را به اجرا درآورد و کنگره اول صهیونیسم را در سال 1897 تشکیل داد که در آن بین 200 تا 250 نماینده شرکت کردند (در شمار نمایندگان اختلاف است؛ زیرا تشخیص این که چه کسی به عنوان نماینده و چه کسی به عنوان ناظر شرکت کرد، کار مشکلی است). اما حتی کسانی که از اروپای غربی آمده بودند، ریشه اروپای شرقی داشتند. از نظر ساختار طبقاتی، بیشتر نمایندگان از طبقه متوسط آموزش دیده بودند و یک چهارم آنها نیز تاجر و صنعت گر و سرمایه دار بودند.

نویسندگان، پزشکان و متخصصان نیز یک ششم نمایندگان را تشکیل می دادند. همچنین یازده حاخام در کنگره حضور داشتند و بقیه از حرفه های مختلف بودند. در میان نمایندگان هم متدین و هم غیرمتدین و هم ملحد وجود داشت؛ همچنین بعضی از سوسیالیست ها نیز در میان نمایندگان بودند. به جز نوردو که ستاره او بلافاصله پس از کنگره افول کرد، یهودی دیگری که شهرت جهانی داشته باشد، در کنگره حضور نداشت (گفتنی است که مشاهیر یهودی در دنیا، رهبری یهودیان و سازمان های صهیونیستی را برعهده نمی گیرند، که این موجب می شود رهبری در دست کسانی قرار گیرد که نمی توان آنها را دارای سعه صدر و وسعت نظر دانست و یا آنها را در شمار کسانی آورد که قادرند موازنه قوای موجود را پشتسر گذارند و ابعاد تاریخی واقعیت را ببینند). واعظ پروتستان، هشلر، نیز در کنگره حضور یافت.

برنامه کنگره را هرتزل آماده کرد؛ نشان (آرم) کنگره را نیز "ماکس بودنهایمر" رهبر صهیونیست آلمانی طراحی کرد؛ این نشان سپری آبی رنگ با کناره هایی سرخ رنگ بود که بر آن نوشته شده بود "تأسیس دولت یهود تنها راه حل مسأله یهود است"؛ در میان سپر نقش شیر یهودا قرار داشت و ستاره داود و دوازده ستاره به نشانه اسباط اسرائیل دور تا دور آن بود. مجله دی ولت نیز شماره ویژه ای درباره کنگره منتشر کرد. روز پیش از افتتاح کنگره، هرتزل برای ادای نماز به کنیسه رفت؛ به احترامش از او درخواست کردند تورات قرائت کند؛ او قبلاً از این درخواست باخبر شده بود؛ بنابراین روز پیش دعایی را که به زبان عبری باید می خواند، از بر کرده بود. هرتزل در خاطراتش نوشته است که او لشکری از کودکان و گدایان و کودن ها را فرماندهی می کرد (عین همین عبارات را روچیلد برای وصف هرتزل، پس از ملاقاتش با او، به کار برده است).

کنگره در روز یکشنبه 29 اوت 1897 در سالن اجتماعات کازینوی شهرداری بال افتتاح شد. هرتزل اصرار داشت که حاضران لباس رسمی بپوشند (فراک بافکل سفید؛ شاید به خاطر تأکید بر وابستگی شان به فرهنگ مدرن غرب و دور بودنشان از گتو و یهودیت یدیشی). نوردو خطابه ای ایراد کرد و در آن هرتزل را با کنگره برابر دانست. اساس تشکیلاتی مدرنی پایه گذاری شد و کنگره قطع نامه ای صادر کرد که امروزه به "برنامه بال" معروف است. این برنامه تا کنگره بیست و سوم صهیونیسم (1950) سند نظری و عملی اهداف صهیونیسم بود.

بعد از مشخص کردن چارچوب های نظری و تشکیلاتی به ناگزیر باید ابزارهای تشکیلاتی تأسیس می شد که تحقق اهداف صهیونیستی مشخص شده در برنامه بال را، اداره کند؛ این ابزار تشکیلاتی در عین حال به منزله هیأت رسمی نمایندگی جنبش صهیونیسم در گفتگو با دولت های اصلی استعماری نیز بود؛ این مذاکرات برای جلب نظر یکی از این دولت های استعماری به پذیرش طرح صهیونیستیانجام می شد. برای این منظور، سازمان صهیونیسم از طریق کنگره اول صهیونیسم، به منزله چارچوب در برگیرنده تمام یهودیانی که برنامه بال را می پذیرند و حق عضویت (شکل) پرداخت می کنند، تأسیس شد. مأموریت برپایی دولت یهود برای تحقق نجات و رهایی کل یهودیان جهان به سازمان محول شد و هرتزل نیز به ریاست آن انتخاب گردید.

عرصه فعالیت های سازمان صهیونیسم در همان چند سال اول پس از کنگره اول گسترش یافت. برای آن که سازمان بتواند برنامه های وطن گزین خود را عملی کند، دست به کار تأسیس چند نهاد مالی برای تأمین هزینه طرح صهیونیستی شد که بارزترین این نهادها صندوق یهودی تأمین اعتبار برای آبادانی نیز صندوق ملی یهود بود:

ـ صندوق یهودی تأمین اعتبار برای آبادانی در سال 1899 به منظور تأمین بودجه فعالیت های صهیونیستی مهاجرت و اسکان در فلسطین و نیز اداره درآمدهای مالی موردنیاز جنبش صهیونیسم تأسیس شد. در سال 1903، صندوق شعبه ای بانکی در یافا به نام "شرکت فلسطین و بریتانیا" و با سرمایه چهل هزار لیره استرلینگ، ایجاد کرد؛ همچنین شعبه های دیگری در هلند و آلمان تأسیس نمود (شرکت بعدها "بانک فلسطین و بریتانیا" و سپس از سال 1951 "بانک لئومی اسرائیل" نامیده شد).

ـ صندوق ملی یهود در سال 1901 با هدف فراهم آوردن سرمایه لازم برای خرید اراضی در فلسطین به نفع مهاجران صهیونیست تأسیس شد. در اساسنامه صندوق تصریح شده است که اراضی خریداری شده از سوی صندوق، برای همیشه به ملت یهود تعلق دارد و فروش و تصرف آن جایز نیست.

پس از تأسیس سازمان صهیونیسم، فعالیت صهیونیستی از مرحله جنینی و ابتدایی و محلی گذر کرد و به مرحله کار سازمان یافته در سطح غرب رسید. اما هرتزل فعالیت خود را پیش از این آغاز و با بعضی از شخصیت های استعماری رابطه برقرار کرده بود؛ در این کارها صهیونیست غیریهودی، هشلر، او را یاری می داد.

اما تا مدت ها پس از تأسیس سازمان هرتزل می دانست که سازمان او نماینده هیچ کس نیست، یا نماینده اقلیت ناچیزی از یهودیان است و عنصر تعیین کننده سازمان نیست، بلکه دولت حامی است. لذا سازمان خود را نادیده انگاشت و با پشتکار تمام در جست وجوی قدرت غربی ای برآمد که از طرح صهیونیستی حمایت کند. او کاملاً می دانست که اگر به چنین موافقتی دست پیدا کند، سازمان در برابر او سر تسلیم فرود خواهد آورد و از او پیروی می کند؛ به ویژه که سازمان جایگزینی هم [برای هرتزل ]ندارد؛ همان گونه که صهیونیست های نفوذی می دانستند که طرح صهیونیستی به رهبری آنان به بن بست رسیده است.

از این رو، تفسیر سنتی و کلاسیک از رفتار هرتزل که او رهبری دیکتاتور و شخصیتی خودکامه و اشراف منش بود، در واقع تفسیری است که تلاش می کند نظام صهیونیسم را طبیعی و عادی جلوه دهد؛ یعنی به شیوه ای طبیعی و عادی به صهیونیسم نگاه می شود و با استفاده از قواعدی که دیگر نظام ها را تفسیر می کنند، صهیونیسم نیز تفسیر می شود. اما در این روش تفسیر خللی اساسی وجود دارد؛ چه صهیونیسم پدیده ویژه ای است که قوانین خاص خود را دارد. یکی از این قوانین اصلی این است که صهیونیسم، جنبشی سیاسی اما بدون مردم است.

هرتزل از اول به این موضوع پی برد. بنابراین نمی توان او را دیکتاتوری متهم کرد. او از هر عمل گرایی، عمل گراتر بود؛ چیزی را می فهمید که صهیونیست های دمکرات از فهم آن ناتوان بودند؛ او می دانست با نمایندگان تمدن غرب چگونه تماس بگیرد، چگونه به زبان خودشان با آنان سخن بگوید و چگونه قرارداد خاموش میان تمدن غرب و سازمان صهیونیسم را به آنان عرضه کند.

بر این مبنا، هرتزل همگان را کنار گذاشت (همگان تقریباً از اروپای شرقی بودند). او تماس های دیپلماتیک خود را آغاز کرد یا بهتر بگوییم به این تماس ها ادامه داد؛ چون این تماس ها را پیش از این آغاز کرده بود. از شخصیت هایی که هرتزل برای عرضه طرح صهیونیستی خود با او دیدار کرد، پادشاهایتالیا (امانوئل سوم) و وزیر کشور روسیه (فن پلوه) بود؛ این فن پلوه در میان یهودیان روسیه سخت منفور بود. اما هرتزل تمام تلاش خود را بر روی دو نیروی بزرگ استعماری آن زمان، یعنی آلمان و انگلستان متمرکز کرد. این دو نیرو همچنین دارای مطامع استعماری در خاورمیانه بودند و هر دو در حمایت و مساعدت به دولت عثمانی با هم رقابت می کردند.

هرتزل یک نظریه پرداز درجه اول نبود، اما روزنامه نگاری بود که حوادث را با هوشمندی زیرنظر می گرفت و حس عملی بالایی داشت. برای همین، پس از چند سال مغازله با آلمان (و عثمانی) فهمید که راه فلسطین، از لندن آغاز می شود. پس بارش را برداشت و به لندن رفت و در آن جا دریافت که "جوزف چمبرلین" (وزیر مستعمرات بریتانیا در دولت بالفور) [اهمیت ]طرح او را درک می کند و نظریه پایه ای حل مسأله یهودیان اروپای شرقی را به شیوه استعماری، یعنی انتقال آنان به شرق، می پذیرد. اما هنوز وقت تجزیه دولت عثمانی نرسیده بود؛ لذا وزیر مستعمرات به هرتزل پیشنهاد کرد که در جستجوی سرزمین دیگری در داخل امپراتوری استعماری انگلستان برآید (قبرس، عریش، شرق آفریقا). پس از تحقیق ها و پیشنهادها و تماس های فراوان، بنابر توصیه چمبرلین، قرار بر شرق آفریقا شد. اما بر پیشانی این نقشه، موفقیت نوشته نشده بود. با این حال، می توان گفت که این نقشه، در حقیقت در حکم اولین پیش نویس قرارداد خاموش میان تمدن غرب و جنبش صهیونیسم درباره یهودیان جهان و نیز به منزله اقدامات اجرایی اولیه تأسیس مهاجرنشین صهیونیستی بود.

مآخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.
  2. شریدة، محمّد: رهبران اسرائیل، بیژن اسدی و مسعود رحیمی، انتشارات کویر، 1378.