هس، موسی (1875ـ1812)

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


موسی هس (Moses Hess) از پیشگامان صهیونیسم کارگری است. در آلمان متولد شد؛ پدرش بقال و پدربزرگ مادری اش حاخام بود. هس در هفت سالگی به خانه پدر بزرگش منتقل شد و در آن جا از او تعالیم دینی و زبان عبری را فراگرفت. به رغم این، هس جز در سال های اولیه زندگی اش، توجهی به قضایای یهودی نداشت. هس به مطالعه تاریخ پرداخت؛ او شیفته فیزیک و ادبیات فرانسه بود. در دانشگاه به تحصیل فلسفه پرداخت، اما هیچ مدرک علمی دریافت نکرد. هس بیشتر زندگی خود را در پاریس گذراند؛ در همان جا با یک روسپی جوان قرار ازدواج گذاشت. اما برای آن که به حق ارث خود برسد، ازدواج را به یک سال بعد از مرگ پدرش موکول کرد؛ پدرش در سال 1852 درگذشت.

هس با محافل و حوزه های سوسیالیستی ارتباط داشت و با کارل مارکس و فردریک انگلس دوست بود؛ اما دیری نپایید که با آنان اختلاف نظر پیدا کرد؛ همچنین در یکی از لژهای فراماسونری عضویت داشت و در مجلات ماسونی مقالاتی نوشت.

در دوران جوانی، به ویژه زمانی که در آلمان بود، سخت شیفته دین مسیحیت و فرهنگ و تمدن غربی بود و به همین سبب مثل نوردو و ژابوتنسکی بر اهمیت آلمان تأکید می کرد. در انقلاب سال 1848 آلمان شرکت کرد و به اعدام محکوم شد. هس به واقع تحت تأثیر [اندیشه های] روسو و اسپینوزا و ماتزینی بود؛ اما مهم ترین منبع تغذیه فکری او بینش معرفتی سکولار امپریالیستی بود.

هس در سال 1862 کتابی منتشر کرد که عنوان اصلی آن زندگی اسرائیل بود، اما نام کتاب را به رم و قدس تغییر داد؛ این تردید و دودلی او درباره نام کتابش بامعناست؛ نام اولی نامی صریحاً دینی و حلول گرایانه است و بعد خالص یهودی دارد، اما نام دوم حلول گرایانه غربی و استعماری است. رمی که هس بدان اشاره می کند، رم سوم است که منظور نظر ماتزینی بود و از طریق تجدید حیات ملی ایتالیا پدیدمی آمد.

هس معتقد بود که میان تجدید حیات رم در اروپا و تجدید حیات قدس در شرق رابطه ای وجود دارد؛ او در این کتاب از انقلاب فرانسه به عنوان نشانه اصلی تاریخ غرب سخن می گوید؛ انقلابی که تجدید حیاتی اجتماعی را موجب شده و در جهان غرب از طرح استعماری صهیونیستی حمایت خواهد کرد؛ یعنی هس در ابتدا صهیونیسم را در جای درست آن قرار می دهد؛ صهیونیسم نه به عنوان جنبشی برآمده از درون چیزی به نام "تاریخ یهودی"؛ بلکه به عنوان پدیده ای برآمده از پویش و دینامیسم تاریخ استعمار غرب. کتاب هس، در برگیرنده دوازده نامه به بانویی غمگین است که محبوب خود را از دست داده است؛ و شاید همین تفسیرکننده گسستگی و بی انسجامی اندیشه های مطرح شده در کتاب و احساسی بودن زیاد آن باشد؛ کتابی است که آموزه ها و بینش سیاسی مطرح شده در آن به طور کلی سطحی است.

هس با انتقادهای یهودستیزان از چیزی به نام "شخصیت یهودی" موافق است. او در جوانی به صراحت اظهار داشت که شریعت موسی مرده است و اگر قرار است یهودیان دینی اختیار کنند، این دین باید مسیحیت باشد که سازگارترین دین با عصر حاضر است؛ دینی که برخلاف یهودیت هدفش وحدت تمام ملت هاست، نه وحدت یک ملت. با این که هس خود مسیحی نشد، اما به کلی مخالفت نظریه تعمید [مسیحی کردن یهودیان ]نبود؛ دین یهود، به قول هاینه، مصیبت بارترین ادیان دو هزار سال گذشته بود. حتی [می گفت] تمام ادیان چیزی جز یک خطای جمعی بشری نیست و دین بیانگر حالتی بیمارگونه است.

موضع هس درباره یهودیان با موضع وی درباره یهودیت تفاوتی ندارد. او در آغاز کتابش به نام تاریخ مقدس بشریت، کتابی با رنگ و بوی مسیحی رمانتیک، می گوید با ظهور دین جهانی مسیح، یهودیان وظیفه معنوی خود را به پایان بردند. او در این کتاب تاریخ را در چارچوبی مسیحی تقسیم و مرحله بندی می کند؛ مرحله اول، مرحله پادشاهی خدای پدر (در این مرحله مسیحیت رواج یافت)؛مرحله دوم و آخرین مرحله، مرحله پادشاهی روح القدس (مرحله پایان تاریخ که نژاد بشری به تمامی نجات خواهد یافت)، و جامعه سوسیالیستی پدید خواهد آمد و مالکیت خصوصی و حق میراث و فرمانروایی خدای پول برچیده خواهد شد و همبستگی انسانی بدون هیچ مانعی محقق خواهد شد. از این رو چنین جامعه ای رسالت باستانی یهودیت را، البته در چارچوبی سکولار، محقق خواهد ساخت. یهودیان هیچ راهی ندارند جز این که به عنوان افراد به فرهنگ و تمدن جهانی بپیوندند؛ درست همان کاری که اسپینوزا، پیامبر حقیقی یهود، کرد. حتی یهودیان زیر پرچم اسپینوزا باز خواهند گشت و در همان شوفار [شیپور ]یهودی دمیده خواهد شد که به هنگام طرد اسپینوزا از بارگاه دین در آن دمیده شد. قدس جدید، بدین معنا، همین جا و در قلب اروپاست و نه در فلسطین.

در دست نوشته دیگری از موسی هس به عنوان لهستانیان و یهودیان که به همین دوره (1840) متعلق است، وی توضیح می دهد که لهستانیان آینده ای دارند، اما یهودیان را آینده ای نیست؛ چون یهودیان دچار نقص مطلق در آگاهی قومی هستند. لهستانی ها هرگز تسلیم واقعیت تجزیه لهستان نخواهند شد، اما یهودیان برعکس به حقیقت اخراجشان از فلسطین تسلیم شدند. هس معتقد است که یهودیان و چینی ها در حکم آثار باستانی زیرخاکی هستند؛ زیرا چینی ها به کالبدی بدون روح و یهودیان به روحی بدون کالبد تبدیل گشته اند. لذا او معتقد است که ملت برگزیده باید تا ابد پنهان شود؛ چه در پنهان شدنش، زندگی جدید با ارزشی پدید می آید.

هس جزوه سرمایه را در 1845 انتشار داد؛ این جزوه مشحون از اشارات یهودستیزانه است. ظاهراً مارکس این جزوه را قبل از انتشار خوانده و از آن تأثیر گرفته بود. هس در این جزوه می گوید اعضای جماعت یسرائیل، ملتی مشرک و بت پرست بودند و خدای اصلی آنان، همان مولک بود که خون قربانیان را از آنان می طلبید. اما به مرور زمان، از مرحله قربانی خون (به عبری: دم) به مرحله قربانی پول (به عبری: دامیم؛ یعنی "خراج") گذر کردند؛ و همین ریشهپرستش پول از سوی یهودیان است؛ پولی که جایگزین مولک شده است. در این جزوه، هس به خدای یسرائیل با عنوان یهوه ـ مولک اشاره می کند. شلومو آونیری این عبارات هس را "اتهام جمعی خون" و بی سابقه و بی مانند در ادبیات یهودستیزی وصف کرده است.

این مخالفت اصولی با یهود و یهودیت یکی از مقولات اصلی و صریح صهیونیسم یهودی و غیریهودیت و بعد اصلی شکل و محتوای اساسی و فراگیر صهیونیسم است.

سپس هس ظهور ملی گرایی اندامی (ارگانیک) را به عنوان چارچوب مرجع در غرب یادآور می شود و می گوید که جنبش روشنگری دعوتی به جهانشمولی و برادری بود، اما این جنبش در عین حال با ازدیاد آگاهی ملی (در اروپا) و ازدیاد احساس این که ملت، موجودیتی اندامی و منسجم است، همراه بود. منشأ انسجام اندام وار (ارگانیک) ملت های اندامی (ارگانیک) همان نژاد است؛ و نژاد ارزش حاکم و محرک تاریخ به شمار می رود. تاریخ چیزی نیست جز میدان مبارزه و درگیری نژادی و طبقاتی؛ حتی مبارزات نژادی، روند غالب تاریخ است. لذا همه تلاش های اصلاحی، چون عنصر نژاد دروازه های جهان غرب را به روی یهودیان بسته است؛ چرا که یهودیان حتی از راه مسیحی شدن هم (مثل هاینه) نمی توانند جواز ورود به تمدن غرب را به دست آورند.

سپس هس حقیقی اساسی در اروپای زمان خود را یادآور می شود و آن این است که ملت های اروپایی حضور یهودیان را در میان خود نوعی انحراف و ناهنجاری تلقی می کردند. لذا [به اعتقاد هس] یهودیان همچنان بیگانه خواهند ماند و هیچ گاه به شکلی اندامی (ارگانیک) به اروپا جوش نخواهند خورد؛ ملتی تحقیر شد، منفور، مطرود و پراکنده؛ ملتی سقوط کرده به ورطه انگل بودن که در رزق خود به دیگری متکی است؛ ملتی مرده که هیچ زندگی ندارد (از استعاره های اندام وار در نوشته های هس مثل بیشتر ادبیات صهیونیستی، نازیستی و یهودستیزانه، فراوان استفاده شده است).

راه گریز از این وضعیت، همان شکل و محتوای اصلی صهیونیسم است که نظریه ملت اندام وار (ارگانیک) مطرود را مطرح می کند؛ ملتی که می توان مشکل او را از طریق به کار گرفتنش در خدمت تمدن غربی، که او را طرد کرده، حل کرد. هس می گوید که یهودیان عنصری پویا و سودمند هستند. اصل اساسی آنان این است که "وطن شخص آنجاست که سود می برد". این دین آنان است و از تمام خاطره و حافظه قومی آنها مهم تر و بالاتر است؛ زیرا هس معتقد است که یهودیان با تلاش و ابتکار صنعتی و تجاری خود قومی متمایز [از دیگران] هستند. لذا، برای ملت های پیشرفته ای که یهودیان در بینشان به سر می بردند، مهم و جالب توجه شدند و به عاملی ضروری برای پیشرفت این ملت ها تبدیل شدند (همان توصیفی که ما از گروه کارکردی داریم).

اما یهودیان فقط گروه کارکردی نیستند؛ زیرا باید در قالب یک ملت اندام وار (ارگانیک) بازپرورده شوند تا اروپا بتواند جایی برای آنان در کره زمین پیدا کند و بر طرح استعماری آنان نظارت نماید. لذا، هس معتقد است که یهودیان ملتی با آگاهی ملی اندک هستند. از آن جا که ملیت و نژاد در نظر هس و نیز در نظر اروپای قرن نوزدهم مترادف یکدیگرند (نژاد منشأ وحدت اندام وار و ارزش مرجع و حاکم است) و نیز از آن جا که تعلق و بستگی قومی در جوهر خود تعلق و بستگی نژادی است، می بینیم که هس به نژاد یهودی به عنوان یکی از نژادهای اصلی نوع بشر که وحدتش به رغم تأثیرات آب و هوایی و محیطی حفظ شده، اشاره می کند؛ نژادی که خلوص و پاکی خود را در طول قرون حفظ کرده است. هس افراد بشر را به دو نژاد اصلی (آریایی و سامی) تقسیم می کند؛ آریایی ها به زندگی زیبایی می بخشند و سامی ها به زندگی اخلاق می دهند (تقسیمی که اروپای آن زمان و بعدها نازی ها پذیرفتند).

اما تعریف نژادی تنها تعریف نیست، اگرچه اصلی ترین تعریف است. در واقع در جزوه هس اشاراتی است که نشان می دهد او معتقد است که وحدت قومی (فرهنگی) یهود نیز وحدتی براساس قومیت اندام وار است. او می گوید هویت قومییهودیان با میراث گذشتگانشان و سرزمین مقدس و شهر جاویدان مرتبط است. هس ارتباطی عمیق و اندام وار میان هویت یهودی و دین یهودیت می بیند؛ دین مهم ترین شکل تعبیر از این هویت است. یعنی او معتقد است که دین تکوین یافته از عناصر قومی و گروهی و گونه ای فولکلور است. لذا هس پیشنهاد کرد که تغییری در آن وارد نشود و تلاش یهودیان اصلاح طلب را برای تبدیل یهودیت به چیزی جهانی و یا نسخه دوم مسیحیت محکوم می کرد؛ این تلاشی محکوم به شکست بود. چون یهودیت اصلاح طلب به هیچ شکل به مقومات اساسی قومیت دینی که جوهر و سرشت دین را تشکیل می دهد، احترام نمی گذاشت. یهودیت (برخلاف مسیحیت) دینی ایدئولوژیک و دینی قومی و گروهی است.

لذا هس همواره به "دین تاریخی یهود" اشاره می کند؛ یعنی دینی که در زندگی قومی و تاریخی یهودیان نمود پیدا می کند و به عنوان مجموعه ای از ارزش های مطلق فراتر از زندگی این جهانی، هرگز وجود نداشته است.

هس روح مقدس و نبوغ خلاق ملت یهود را یکی می داند؛ روح مقدس همان نبوغ خلاق است. زندگی قومی و گروهی و عقیده یهودیت هر دو برآمده از همین است؛ یعنی قومیت اندام وار (ارگانیک) یا روح ملت، مقدم و سابق بر دین است؛ دین چیزی نیست جز تعبیری از روح قومی؛ این بدان معناست که هس از شکل استعماری و حلولی و اندام واری که دین و قومیت را یکی می داند، خارج می شود و ملت را تنها مرکز حلول و کمون قرار می دهد؛ از این رو [حلول گرایی هس] حلول گرایی بدون خداست. بدین ترتیب یهودیان غرب در قالب ملتی اندام وار و نامقبول برای اروپا، یعنی ملت اندام وار مطرود، بازسازی می شوند.

طرح مشکل بدین شیوه، خود به راه حل هم اشاره دارد؛ راه حل همان انتقال ملت مطرود جهان غرب و اسکان او در شرق است تا به خدمت غرب بپردازد. از همین جا یهودیان پس از شکست و ناکامی در وابسته شدن به ساختار فرهنگ و تمدن غرب به بخشی از ساختار استعماری غرب تبدیل می شوند.هس به این نکته اشاره می کند که با حفر کانال سوئز و احداث خطوط آهن مرتبط کننده اروپا به آسیا، راه [نفوذ] تمدن به صحرا هموار شده است؛ یعنی راه های ارتباطی دروازه های شرق را به روی غرب باز کرده است. سپس اشاره می کند که شرایط سیاسی در شرق (مسأله شرق) تا حدودی زمینه را برای برپایی دولت یهود آماده کرده است. لذا یک دولت استعمارگر غربی (مثلاً فرانسه محبوب، نجات بخشی که ملت ما را به جایگاهش در تاریخ جهانی باز خواهد گرداند) می تواند در سرزمین نیاکان، مستعمراتی برپا کند. "ملت های مسیحی با برپایی دولت یهود مخالف نیستند، زیرا بدن طریق از ملت بیگانه ای که در میان آنان همچون تیری در پهلو نشسته بود، رهایی می یابند." دولت یهود، باید دولتی مستقل از نظر حقوق بین الملل (یعنی حقوق استعماری غربی) و به عنوان دولتی پیشرفته به رسمیت شناخته شود (یعنی دولتی کارکردی و مأمور و وطن گزین و گردان بر مدار غرب که بقا و استمرار آن را تضمین می کند و آن دولت نیز از منافع غرب حمایت می کند).

هس به نظریه دولت کارکردی می رسد که براساس آن یهودیان در چارچوب تمدن استعماری غرب، به سرزمین نیاکانشان خواهند رفت. بنابه تمام این دلایل، هس معتقد است که یهودیان نباید سرزمین نیاکانشان را با دعا و نماز از خدا بخواهند، بلکه باید سرزمین خود را با شجاعت از انسان غربی بخواهند؛ باید یهودیت را وانهند و به شاکله استعمار غربی بپیوندند (به همین دلیل می گوییم که هس صهیونیست یهودی غیریهودی است.) هس حدود سودمندی دولت کارکردی جدید را تبیین می کند؛ یهودیان "مرکز اتصال سه قاره را تشکیل می دهند... تمدن و فرهنگ را به ملت های ناآشنا با تمدن و فرهنگ منتقل می کنند... واسطه میان اروپا و آسیای دور خواهند بود... تا راه منتهی به هندوستان و چین را آماده و هموار کنند". همچنین برای بستن دهان امپراتوری عثمانی (که آن روز برای فرانسه اهمیت داشت) پولی هم به آن دولت خواهند داد. هس به دو صهیونیسم می رسد و میان یهودیان شرق و یهودیانغرب فرق می گذارد؛ طرح صهیونیستی بدان معنا نیست که تمام یهودیان غربی به فلسطین مهاجرت کنند؛ چون اکثریت یهودیانی که در کشورهای متمدن غربی زندگی می کنند ناچارند که پس از تأسیس دولت در کشورهای خود باقی بمانند.

آنان با تلاش و کوشش موفق شده اند راه خود را جدا کرده و مرکزی اجتماعی برای خود ترتیب دهند و از این موفقیت خود دست برنخواهند داشت. اما با این حال، ملت یهودی اروپای شرقی را در مأموریت تاریخی اش یاری خواهند داد؛ یعنی هس نقش آنان را در جنبش صهیونیسم، به عنوان صهیونیسم وطنی مشخص می کند. "اما در کشورهایی که خط فاصل میان شرق و غرب [اروپا] را تشکیل می دهند، مثل روسیه و لهستان و پروس و اتریش و ترکیه، برادران ما با شور و شوق به پیشگاه خدا لابه می کنند که پادشاهی یهود را بازگرداند.

این یهودیان با اخلاص بیش از برادران یهودی غربی ما، هسته زندگی یهود (زندگی گتویی) را حفظ کرده اند."

هس از همان ابتدا نگران بود که مبادا ماده انسانی موردنظر طرح استعماری مطیع نباشد و مهاجرت نکند و لذا می گوید: "... شمار یهودیانی که در کشور یهودی ساکن می شوند اهمیتی ندارد. یهودیان در طول تاریخشان در همه جا زندگی کرده اند و هر دولت مستقلی نیز شهروندانی دارد که در سرزمین های بیگانه زندگی می کنند"؛ یعنی او خواستار تصفیه دیاسپورا نیست.

این همان شکل و محتوای اصلی و فراگیر صهیونیسم است. اما هس می دانست که این به تنهایی کافی نیست و بنابراین باید قدرت بسیج و فراهم سازی آن را با پوشش ها و جنبه های گوناگون افزایش داد. هس می گوید که دولت جدید یهود، یهودیان را از کرامت و احترام و شرف بهره مند خواهد ساخت و آنان را طبیعی و عادی خواهد کرد؛ زیرا دستیابی آنان به زمین، آنان را به افراد و کارگران سودمند تبدیل خواهد ساخت و سرمایه آنان و نیز کارشان در بازگرداندن زندگی و خرمی به زمین خشک و سوزان به کار خواهد رفت؛ یعنی یهودیان به نیرویانسانی مهاجر، سفیدپوست، پیروز و موفق تبدیل خواهند شد. هس پس از پوشش های قومی، گروهی و دینی استفاده نموده، تأکید می کند که این تجدید حیات قومی، نه فقط به اصلاح یهودیان منتهی می شود، بلکه به اصلاح خود یهودیت نیز می انجامد.

نبوغ و خارق العادگی دینی یهودیان جز با یک رنسانس قومی، باز نمی گردد (قومیت در هر حال مقدم و بر دین است). همچنین وقتی زندگانی میهنی از سر گرفته شود و خون تحول میهنی ملی و تاریخی آزاد دوباره در رگ های خشک این دین جریان یابد، خمود و فسردگی دینی نیز از بین خواهد رفت. "اگر این گام اساسی را برداریم، می توانیم بر مشکلات، هر قدر که باشد، غلبه کنیم... می توانیم با این روح میهنی ملت یهود را از این ظواهر کشنده روح نجات دهیم". حتی تجدید حیات ملی یهود، شکل تعبیر از دین را نیز در آینده تغییر خواهد داد؛ قطعاً یهودیان دیگر از دین همان تعبیری را نخواهند داشت که اکنون دارند و در گذشته داشتند. هس حتی پیش بینی می کند که پس از تجدیدحیات ملی و پس از تأسیس دولت یهود، یک سنهدرین منتخب شریعت یهود را برحسب نیازهای جامعه جدید، اصلاح و تعدیل خواهد کرد (چیزی که عملاً اتفاق افتاده است).

در کنار این پوشش قومی گروهی، پوشش کارگری، جهانی و انسانی و نیز در کار است؛ "یهودیت قومی، از دیدگاه جهانی نگر دور نیست و حتی جهانی نگری نتیجه منطقی ویژگی های قومی یهود است"، بلکه حتی "هیچ ملتی، غیر از یهود پیدا نمی شود که دینش عناصر قومی و جهانی و تاریخی را با هم مرتبط سازد؛ بنابراین یهودیان و فقط همانان ملت خدا هستند." تاریخ بشری از طریق یهودیت مقدس شده است. تاریخ به [مجموعه ای از ]تحولات اندام وار (ارگانیک) و یگانه تبدیل شده که ریشه آنها به عشق به خانواده باز می گردد. این تحولات ادامه پیدا نخواهد کرد، مگر آن که تمام بشریت به خانواده واحدی تبدیل شوند که اعضای آن با روح القدس و تاریخ یگانه شده اند.

در واقع در پس اختیار یهودیان برای انتخاب راهی عادلانه در جامعه شان، جبری نهفته است؛ آنانانگل های مطرودی هستند که به شرایط کار عادلانه و دوست احتیاج دارند. لذا زمینی می خواهند که آن را از موجودی انگل و حاشیه ای به کارگری سودمند تبدیل کند؛ وجود چنین زمینی که وطن مشترک [یهودیان ]را تشکیل می دهد شرط اساسی رابطه درست و عادلانه میان سرمایه و کار برای یهودیان است. اگر جامعه به جای بهره کشی انسان از انسان به بهره کشی انسان از طبیعت تکیه کند، در آن صورت عدالت در جامعه محقق خواهد شد و این نیز از طریق پیشرفت علمی محقق خواهد شد. در گذشته، کمبودها منشأ درگیری های طبقاتی و نژادی بود.

بنابراین، با دستیابی به فراوانی و رفاه از طریق پیشرفت ابزار تولید و علم، این درگیری ها از میان خواهد رفت و دیگر نیازی به بهره کشی انسان از هم نوع خود نخواهد بود؛ دشمنی میان طبقه سرمایه دار و طبقه مولد نیز از میان می رود و حتی دیگر بین دیدگاه های فلسفی و تحقیقات علمی اختلافی باقی نمی ماند و ذات به کلی با موضوع یکی می شود؛ فاعل فلسفی همان قانون علمی می شود؛ یعنی تاریخ و طبیعت یکی خواهند شد و در لحظه مطلق نهایی و در شنبه تاریخ یعنی پایان آن، یگانه گرایی مادی و فراگیر وجودی محقق خواهد شد. در این جا مشیحانیت آشکا به ایدئولوژی هگلی و سکولار تبدیل می شود.

درباره ساکنان اصلی، چیزی شبیه به سکوت وجود دارد و آن گاه که هس از نژادهای اروپایی سخن می گوید، در واقع از اختلاف آنها و نه تفاوت آنها سخن می گوید. اما وقتی همین هس به شرق می پردازد، بر تفاوت [نژادها] در آن تأکید می کند تا طرح صهیونیستی اش مشروعیت لازم غربی و امپریالیستی را کسب کند. یهودیان، فرهنگ و تمدن را برای عقب مانده ها به ارمغان خواهند آورد و بر آنان است که تلاش کنند تا اعراب وحشی و ملت های آفریقایی را با سواد و فرهیخته کنند و قرآن و انجیل را در مدار تورات قرار دهند.

هس، قبل از انتشار جزوه خود، چیزهایی درباره نوشته های کالیشر شنیده بود. او از این نوشته ها ستایش کرد و آن را نشانه رستاخیز جدید قومیدانست. از همین عقیده را درباره حسیدیسم داشت که رد ادغام و همانند شدن را از سوی حسیدیسم نشانه ای بر پویایی و سرزندگی یهودیت جدید می دانست.

رهبر یهودیت اصلاح طلب، آبراهام گایگر نوشته های هس را "نه فقط ولادت عصر جدید، بلکه گور دوره گذشته" وصف کرد. هس در بعضی کارهای مقدماتی مهاجرت و اسکان مشارکت داشت؛ [مثلاً] در تحقق طرح مدرسه کشاورزی در نزدیکی یافا، که از سوی آلیانس دنبال می شد، شرکت کرد.

هس در سال 1875 در گذشت. [بعدها] جنازه اش به اسرائیل منتقل شد. به غیر از آثاری که به آن اشاره شد، او در باب سوسیالیسم نیز مطالبی نوشته است؛ کتاب ماده گرایی دینامیک نوشته اوست. این کتاب در بردارنده آرای علمی اوست که از دیدگاه های زیست شناختی اقتباس شده است.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.