هاعام، آحاد (1927ـ1856)

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


"آحاد هاعام" یک عبارت عبری است به معنای "یکی از عموم مردم". "آحاد هاعام" نامی است که آشر گینزبرگ، نویسنده روس (که به عبری می نوشت)، بدان معروف شد. وی یکی از برجسته ترین نویسندگان، متفکران و ادیبان جدید عبری به شمار می رود و نیز فیلسوف صهیونیسم فرهنگی (صهیونیسم نژادی سکولاریستی) و بلکه مؤسس واقعی اندیشه صهیونیسم محسوب می شود. همه اندیشمندان صهیونیست، خصوصا سکولارها، مارتین پوپر تا هارولد فیش دست پرورده آحاد هاعام هستند.

آحاد هاعام در دهکده ای نزدیک کییف و در یک خانواده حسیدی بزرگ شد و پدرش عضو جنبش حبد بود. وی تحت آموزش سنتی یهودی قرار گرفت. آموزگارش او را از یادگیری الفیای روسی، که نوعی بدعت محسوب می شد، بازداشت. ولی با این حال سرانجام به دبیرستانی در روسیه راه یافت.

آموزش جدید باعث شد که وی حسیدیسم را ترک کند و پس از آن از هر ایمان دینی هم روی گردان شود؛ هرچند که به دلیل ویژگی یهودی نژادی حسیدیسم (یعنی یهودیت به عنوان یک فولکور) در مقاله ای از آن تمجید کرد. بدون شک گرایش تندروانه حلول گرایی موجود در حسیدیسم در آحاد هاعام و ساختار فکری اش مؤثر بود.

آحاد هاعام در سال 1886 در ادسا ماندگار شد تا به فعالیت تجاری بپردازد. ادسا یکی از شهرهای جدیدی بود که تزارها در پایان قرن هجدهم پس از تصرف دریای سیاه و گرفتن آن از امپراتوری عثمانی بر سواحل این دریا بنا کردند و به یک مرکز تجاریمهم و فعال تبدیل شد. یهودیان در کنار سایر روس های سفید پوست به عنوان عناصر تشکیل دهنده طیف جمعیتی روس و سفیدپوست در ادسا اسکان داده شدند؛ یعنی یهودیان در این شهر روس تلقی شدند و به این ترتیب از حقوق و امتیازات بسیاری برخوردار گشتند. یهودیان در ادسا در فضایی کاملاً متفاوت با فضای شتتل به سر می بردند و از مراکز پژوهش ارتدوکسی نیز دور بودند. ادسا مرکز مهم ادبیات عبری و اندیشه صهیونیستی در روسیه بود.

آحاد هاعام به شیوه خودآموزی روی آورد و دانش هایی را فرا گرفت. ادبیات جنبش روشنگری را خواند و برخی زبان های اروپایی را آموخت و فلسفه را نیز یاد گرفت. آثار بیساریف، متفکر روس، آحاد هاعام را هم با کتاب های جان استوارت میل آشنا کرد و هم او را از فلسفه پوزیتیویسم روسیه متأثر ساخت. آحاد هاعام از فلسفه جان لاک نیز اثر پذیرفت. اما بیشترین اثرپذیری او از هربرت اسپنسر و فلسفه اندام وار داروینی اش بود.

آحاد هاعام خود، اسپنسر (متفکر تحویلی اختصارگرا) را اندیشمندی به شمار می آورد که بیشترین ارتباط معنوی را با وی داشت. آحاد هاعام مانند بسیاری از اندیشمندان و فرهیختگان یهودی روزگار خود از فلسفه نیچه و هر در نیز عمیقا متأثر شد. عمق تأثر وی از نیچه از این جا آشکار می شود که نیچه ایسم و یهودیت را در یک ردیف می پنداشت.

آحاد هاعام معتقد بود که آنچه از گتو خارج شد و پا به جهان جدید گذاشت نه فقط یهودیان، بلکه خود یهودیت بود و دنیای مدرن چنان جاذبه شگرفی داشت که یهودیان را مبهوت کرد. این وضع یک خطر واقعی است که با تهدید تداوم یهودیت و هویت یهودی، احساس وحدت و همبستگی یهودیان را از آنان سلب و پای بندی آنها به ارزش ها و سنت هایشان را تضعیف می کند.

یهودیت علاوه بر این، با خروج از گتو وارد جهانی سرشار از روح ناسیونالیسم اندام وار شد که هر بیگانه خواستار ادغام در چنین تمدنی را وادار می کند که شخصیت و هویت خود را پاک کند و در جریان غالب، فرو رود. هدف این راه حل بیرونی، ایجاد یکزندگی کاملاً جدید و غیرمرتبط با یهودیت است. در نتیجه این راه حل، وحدت یهودیان از هم خواهد پاشید و یهودیت برای یهودیان هر کشور انشعابی جدا از یهودیت یهودیان دیگر کشورها خواهد بود.

در واقع، ملی گرایی اندام وار، دیگران را نمی پذیرد، حتی اگر بخواهند با آن ادغام و همانند شوند. بنابراین، راه حل همانند شدن در میان اسلاوها یا ژرمن هایی که یهودیان در میان ایشان فعالیت داشتند مطرح نبود (یعنی اندیشه ملت اندام وار هر بیگانه را به عنوان عضو ملت اندام وار رانده شده طبقه بندی می کند و بیگانه در این جا یهودیان اند در محیط ژرمن و اسلاو، یعنی در سراسر اروپا).

یهودیان و یهودیت، زمانی از گتو خارج شدند که دین یهودی به یک بار و مشقت واقعی تبدیل شده بود، به طوری که پیروان کتاب، بردگان کتاب شده بودند و عمل به این کتاب تمامی خلاقیت ها و عواطف یهودیان را تضعیف و نابود می کرد. قانون هم به یک قانون مکتوب خشک بدل شد، پیشرفت یهودیان متوقف گشت، جهان داخلی کاملاً از میان رفت و تمدن و فرهنگ یهودی زمین گیر شد. به این ترتیب، سؤال این بود: آیا می توان احوال یهودیان را بهبود بخشید و روح یهودی را از زنجیرهای آن آزاد کرد تا به ادغام در مجرای زندگی انسانی باز گردد، بدون آن که هویت یهودی و ویژگی خاص آن در این راه قربانی شود؟

به اعتقاد آحاد هاعام، مسأله یهود دو شکل به خود می گرفت: یکی در شرق و دیگری در غرب. این مسأله در غرب توانست یهودیان را آزاد و هویت یهودی را از آنان سلب کند و نیز موفق شد پدیده یهودستیزی را به آنها نشان دهد و باعث شد که یهودی به دنیای یهودی خود باز گردد؛ البته نه با عشق به این دنیا، بلکه برای گریز از یهودستیزی. اما این یهودی هنگام بازگشت، دنیای یهودی را از اشباع خلاءهای فرهنگی خود تنگ و ناتوان می دید و حتی به این نتیجه می رسید که دنیای یهودی دیگر بخشی از فرهنگ او نیست؛ زیرا خود یک یهودی غیریهودی شده است.

چنین بود که آرزوی تأسیس یک کشور یهودیدر وی پرورش یافت؛ کشوری که یهودی بتواند در آن چنان که دوست می دارد، یعنی به روش "اغیار" زندگی کند و هر چه را اینک به چشم می بیند و بدان دست نمی یابد برای خود فراهم کند. وی می توانست در هرجا که هست بماند و خود به کشور یهودی مهاجرت نکند، زیرا صرف وجود چنین کشوری جایگاه وی را در هر مکان دیگر تقویت می کرد و باعث می شد که دیگر مردم کشورش با تحقیر و به عنوان میهمان و طفیلی به وی ننگرند. دولت یهودی و حتی صرف اندیشیدن بدان او را از عقده احساس حقارت رها می کرد. بنابراین محور مسأله یهود در غرب، فرد یهودی ادغام شده ای بود که یهودستیزی او را دچار احساس حرمان و حقارت می کرد.

اما یهودیان شرق وضع دیگری داشتند. مسأله آنان دو نیمه داشت: یک نیمه مادی و یکی نیمه فرهنگی؛ دولت هرتزل هیچ یک از این دو مشکل را حل نخواهد کرد؛ زیرا هیچ توجهی به بخش فرهنگی ندارد. درباره بخش مادی هم آحاد هاعام معتقد بود که تخلیه اروپا از سرریز جمعیت یهودی محال است؛ چه دولت یهودی تنها بخشی از یهودیان را در فلسطین اسکان خواهد داد و در نتیجه، حل کلی مسأله غیرممکن است و اتکا به سایر راه حل های مطرح (مانند افزایش تعداد کشاورزان و کارگران مشاغل یدی در میان یهودیان) ضروری خواهد بود. در نهایت، راه حل نیمه مادی مبتنی بر شرایط اقتصادی و سطح فرهنگی ملت هایی خواهد بود که اقلیت های یهودی دارند.

وقتی راه حل های مطرح، بی فایده و محکوم به شکست است، چه باید کرد؟ آحاد هاعام می گوید که درمان را در خود درد باید جست. مقصود وی ناسیونالیسم اندام وار یهودی شده است.

آحاد هاعام معتقد است که دین یهودی با این که گرفتار جمود و انعطاف ناپذیری شده است، بیش از هر دین دیگر پذیرش فرآیند مدرنیسم را دارد؛ زیرا یک دین عقلانی جمعی است و بر اهمیت عقل و جماعت تأکید دارد (نه مانند دین مسیح که تأکیدش بر اهمیت ایمان و فرد است). عقیده توحید هم از دید اودر ذات خود اکتشاف زود هنگامی از وحدت طبیعت و نظریه قانون علمی و شناخت علمی فراتر از احساس مستقیم است (در واقع، آن چه آحاد هاعام از آن سخن می گوید یگانه گرایی وجودی است).

وی به این نکته اشاره می کند که فریسیان، به عنوان سازندگان یهودیت حاخامی، هم با اسینیان (منادیان روح) مخالفت کردند و هم با صدوقیان (منادیان ماده)، ولی در عین حال آنان را با یکدیگر پیوند دادند (یعنی روح و ماده را متحد کردند و شرکی را که در نظام های توحیدی پدید آمده بود از میان بردند یگانه گرایی حلولی وجودی را جایگزین آن کردند که در تمامی عبادات شرک آمیز قدیم و سکولاریسم جدید نهفته است). این دستاورد بزرگ یبنه (شورای تلمودی) است که یهودیت را نیز در طول زمان حفظ کرده است.

اما بدیهی است که این افکار به معنای بازگشت به دین نیست. آحاد هاعام، ملحد و به گفته آرتور هرتزبرگ " حاخام لاادری" بود (چنین پارادوکسی در مسیحیت یا اسلام وجود ندارد، اما ترکیب چند لایه یهودیت، اجازه آن را می دهد). وقتی آحاد هاعام به فلسطین رفت و سنگ های دیوار ندبه را دید، احساسات دینی اش برانگیخته نشد، بلکه آن را نماد تباهی مسلط بر ملت یهود دانست. دین برای او صرفا تعبیری از روح جاویدان قومیت یهود است که در تاریخ مجسم شده است و ظرفی ذهنی است که معیاری مطلق و خارج از ذهن نیست، بلکه دین یهودی در نگاه او مجموعه ای از افکار یهودی است که ریشه در طبیعت (یهودیت) یا تاریخ (یهودی) دارد.

از این رو، مقصد بازگشت فقط و فقط همین مطلق است؛ یعنی بازگشت به طبیعت نژادی یهودیت، به عنوان منشأ دین یهود و جایگزین آینده آن که به زودی لباس قداست خواهد پوشید. این قداست بخشیدن به نژاد دقیقا همان کاری است که متفکران و منادیان ناسیونالیسم اندام وار در آلمان و اروپای شرقی کردند.آحاد هاعام در این باره از هگل، هردر و اندیشمندان اسلاو و آلمانی اثر پذیرفته بود که قومیت را، به خودی خود، یک مطلق و یک ارزشمی دانستند. بدیهی است که وی در این مورد کاملاً در طرف مقابل میراث دینی یهودی قرار دارد. به عنوان مثال، سعید بن یوسف الفیومی گفته است که یهودیان به خاطر تورات یا به علت تورات یک ملت هستند. وی با این بیان ملت را ابزار دانسته است. اما آحاد هاعام معتقد است که همه چیز،حتی خود دین،ابزاری است برای تأکید هویت ملت.

آحاد هاعام می گوید که یک گرایش عمومی به طرف ناسیونالیسم اندام وار وجود دارد که به تدریج بر یهودیان اروپای شرقی تسلط می یابد. پس زبان عبری دیگر زبان مقدس یهودیان نیست، بلکه زبان ادبیات سکولاریستی عبری شده است و رفته رفته به عنوان یک محور وحدت جای دین را خواهد گرفت. آحاد هاعام خود در روند سکولار کردن مفاهیم دینی سهیم شد تا مثلاً "ملت برگزیده" به یک اصطلاح نیچه ای به نام "سوپر ملت" یا "ملت برتر" تبدیل شود که جایگاه قدرت و اراده را برتری می بخشد.

با تکیه بر این مفاهیم اندام وار بود که آحاد هاعام نظریه ویژه خود به نام "صهیونیسم فرهنگی" را ارائه داد. هدف این نظریه آن است که فرهنگ سنتی یهودی احیا یا مدرن شود تا بتواند با عصر جدید همزیستی داشته باشد. این کار از طریق چارچوب ناسیونالیسم اندام وار عملی است. به همین دلیل آحاد هاعام پیشنهاد تأسیس یک مرکز اندام وار برای فولک (یاملت اندام وار) یهودی را مطرح کرد تا هویت یهودی بتواند خود را از طریق آن با مبانی امروزی مطرح و اثبات کند. در فلسطین یهودیان می توانند ساکن شوند و در بخش های مختلف زندگی، اعم از کشاورزی، کارهای یدی و علوم طبیعی، فعالیت کنند.

چنین مرکزی با گذشت زمان برای ملت یهودی تبدیل به مرکزی خواهد شد که بتوانند از طریق آن روح خود را آشکار کنند و به تنهایی تا بالاترین درجات کمال که در توان دارند پیش روند. روح ناسیونالیسم اندام وار یهودی از این مرکز به سایر جمعیت های یهودی خواهد تابید و زندگی جدیدی را برای تقویت آگاهی قومی و تحکیم رشته های پیوند آنان، ایجاد خواهد کرد. از طریق این مرکز شخصیت یهودی رشد خواهد کرد و نقایصی که بر اثر سال هایدراز پراکندگی در آن ایجاد شده از میان خواهد رفت و شخصیت جدیدی متولد خواهد شد که به هویت یهودی خویش ببالد. اما این فرایند خیزش اندام وار، یکباره و با یک عملیات ساده سیاسی انجام نمی شود، بلکه یک فرایند فرهنگی و تمدنی طولانی و کند است و کندی آن به اندازه کندی رشد اندام وار است. آحاد هاعام به تأسیس کشور یهودی در فلسطین با یک اکثریت یهودی اعتراضی نمی کند، اما معتقد است که دولت نتیجه نهایی فرایند رشد اندام وار و آهسته است و نه بذر اولیه.

مرکز فرهنگی حتی باعث خواهد شد که مردانی در خاک اسرائیل به پا خیزند تا هرگاه وقتش رسد دولتی در آن جا تأسیس کنند که نه دولت یهودیان، بلکه یک دولت یهودی به معنای حلولی کلمه یعنی یک دولت عبری سکولار خواهد بود. دولت در این تعریف به خودی خود هدف نیست، بلکه وسیله ای است برای اظهار ملیت خودی و نتیجه یک فعالیت فرهنگی تمدنی کند است نه یک انقلاب سیاسی ناگهانی. نظر آحاد هاعام درباره جمعیت های یهودی جهان ناشی از همین دیدگاه اندام وار اوست. وی راه حل دبنوفی را نپذیرفت و با نظریه خیزش یهودی در کشورهای مختلف جهان و هرجا که جمعیت های یهودی باشند (با تغییر مرکز یهودیت از بابل به اندلس و از اندلس به نیویورک) نیز مخالفت کرد. این عقیده ای تکثرگراست.

موضع آحاد هاعام در برابر گروه های یهودی جهان، برخاسته از همین موضع اندام وار بود؛ او راه حل دبنوفی و تز خیزش یهودی در گوشه گوشه جهان را نپذیرفت و در عین حال موضع صهیونیستی و افراطی را نیز که بر تصفیه گروه های یهودی استوار بود قبول نکرد؛ چه بر این باور بود که مرکز معنوی یا همان دولت یهودی در چارچوب اندامی، آگاهی قومی یهودیان را بیشتر می کند و بر فاصله میان آنها و همسایگان بیگانه (غیریهودی) ایشان می افزاید.

این برنامه فرهنگی از دید آحاد هاعام دو مشکل اساسی ایجاد می کند:

1. وی هیچ توضیحی درباره سازوکارهای ایجاد مرکز معنوی (دولت یهودی) نمی دهد و هیچبرنامه سیاسی ای هم طرح نمی کند و مسأله را مبهم رها می کند. شاید هم او این امور را برعهده منادیان صهیونیسم عمل گرا و صهیونیسم وطن گزین گذاشته است که متولی همه اقدامات، از جمله تصرف زمین و اخراج ساکنان آن بودند. به هرحال (تفکر) نیچه (و همچنین، داروین) در پس تمامی سطور نوشته های او پنهان بود.

2. مشکلی فرهنگی نیز وجود دارد که آحاد هاعام مطرح می کند و آن این است که او همه فرهنگ های یهودی را که واقعا وجود دارند رد کرد، خواه فرهنگ یدیشی اروپای شرقی باشد و خواه میراث سفاردی که از آن بی اطلاع نبود. اما این باعث پریشانی اش نشد و چیزی به نام "فرهنگ یهودی" خالص را به عنوان جایگزین همه این فرهنگ های خاص پیشنهاد کرد.

آحاد هاعام وارد عرصه فعالیت صهیونیستی شد و به جمعیت دوستداران صهیون پیوست و مغز متفکر آن شد. اما طولی نکشید که در مقاله ای با عنوان این راهش نیست از سیاست این جمعیت در فراخوان به وطن گزینی نفوذی در فلسطین انتقاد کرد. وی پس از دیدار از فلسطین در سالهای 1891 و 1893 گفتار اول خود را با دو پژوهش نقدی تقویت کرد. از مهم ترین مقالات دیگر وی دولت یهود و مسأله یهود (1897) و جسم و روح (1904) است.

آحاد هاعام از صهیونیسم نفوذی (که "صهیونیسم عمل گرا" نامیده می شد) به خاطر اتکا بر صدقات و اعانات و نیز نداشتن یک گرایش قومی اندام وار و بی توجهی به هویت نژادی اندام وار انتقاد می کرد. به اعتقاد وی صهیونیسم نفوذی پروژه وطن گزینی را از مفهوم فرهنگی اندام وار آن خالی می کرد و آرمان والای صهیونیسم را به زیر می کشید و آن را به یک پروژه سرمایه داری با هدف سودآوری یا عملیاتی برای نجات یهودیان اروپا در مرحله مدرنیزاسیون ناکام تبدیل می کرد. یعنی اهداف صهیونیسم نفوذی اهدافی عمل گرایانه بود.

آحاد هاعام به صهیونیسم دیپلماتیک هرتزل و نوردو هم اعتراض داشت. این همان صهیونیسمی بود که برای ایجاد یک کشور یهودی قابل اسکان براییهودیان به نیروهای امپریالیسم پناهنده شده بود. این کشور یهودی، به گمان رهبران این نوع از صهیونیسم، با گرفتن مجوزی از دولت استعماری یک شبه ایجاد می شد. دولت استعماری هم همان است که مردمش به انگلیسی، آلمانی و فرانسوی سخن می گویند و با یهودیان چون بیگانگان رفتار می کنند. آحاد هاعام می گوید که صهیونیسم هرتزل ادعای بازگرداندن هویت یهودی به یهودیان را دارد، اما در واقع چندان به این هویت اهمیت نمی دهد. بنابراین، صهیونیسم او در اصل نوعی از صهیونیسم اغیار است که یهودیان و یهودیت را حذف خواهد کرد و دولت او به دولت هرود که در عمل یک دولت هلنی و در ظاهر یک دولت یهودی بود شباهت داشت.

بی توجهی صهیونیست های نفوذی و صهیونیست های دیپلماتیک به محتوای یهودی دولتی که در پی تأسیس آن هستند از پذیرش پروژه آفریقای شرقی و آمادگی برای تبدیل پروژه صهیونیسم به یک پروژه استعماری محض و قابل اجرا در هر جای جهان آشکار می شود.

علاوه براین اعتراض ها که ویژگی نژادی اندام وار داشت. اعتراض هایی هم با مبنای سیاسی و استراتژیک به عمل می آورد. آحاد هاعام از ابتدا دریافت که برنامه صهیونیسم دیپلماتیک نوعی رؤیاست و قطعا روزی با واقعیت تناقص خواهد یافت و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حتما در برابر دولتی که قرار بود تأسیس شد قدعلم خواهد کرد. آحاد هاعام همچنین معتقد بود که این دولت کوچک یهودیان محکوم به آن است که در میان دولت های بزرگ مانند یک توپ در افت وخیز باشد و برای ماندگاری به خواسته های دولت های قوی تر از خود تن در دهد. وی هشدار داد که موقعیت جغرافیایی فلسطین و نیز اهمیت دینی که برای همه جهان دارد آن را مرکز توجه همگان می کند و این، تأمین بی طرفی (مانند بی طرفی سوئیس) آن را دشوار می سازد.

آحاد هاعام در اولین کنگره صهیونیسم (1897) شرکت کرد. این تنها کنگره ای بود که او در آن حاضر شد و دریافت که همه نیروهای یهودیان رو به آن سودارد که یک دولت کوچک ایجاد کند و بار دیگر آن را توپ فوتبال همسایگان قدرتمندش سازد. وی به این نتیجه رسید که چنین وضعی نشانه بیماری است و نه قیام و خیزش. چنین بود که (به قول خودش) در شب زفاف صهیونیسم (کنگره اول) غمگین نشست و در نامه ای به یکی از دوستان خود خبر دارد که پیشی گرفتن ویرانی بر آبادانی را به روشنی دریافته است: "کسی چه می داند؟ شاید این آخرین نفس های یک ملت محتضر باشد".

در سال 1902، در کنگره مینسک که صهیونیست های روسیه برگزار کردند، تضاد میان منادیان خیزش قومی اندام وار و طرفداران خیزش قومی سیاسی به اوج خود رسید. آحاد هاعام در آن هنگام پیشنهاد تأسیس یک سازمان صهیونیسم فرهنگی (اندام وار) و مستقل را ارائه کرد. وی به فعالیت های متعددی با مبنای فرهنگی و نژادی پرداخت مثلاً پس از آن که در کار تجارت تا حدی زیان دید، مجله هاشیلواح را تأسیس کرد. هاشیلواح نام چشمه ای است در قدس که آب آن به آرامی جریان دارد. گزینش این نام برای مجله بدان قصد بود که به فعالیت فرهنگی مطلوب (گام به گام و به تدریج) اشاره شود.

آحاد هاعام از سال 1896 تا سال 1903 سردبیر مجله بود. وی به تأسیس یک مرکز چاپ و نشر به نام احیاساف نیز کمک کرد. او توانست با نوشته های خود نثر عبری را از جمودی که در زمان جنبش روشنگری گرفتار آن شده بود، رها کند.

آحاد هاعام تا پایان عمر در حال نوسان و تردید باقی ماند. وی از سال 1908 تا چهارده سال در لندن ماندگار شد و به عنوان نماینده شرکت ویزوتسکی کار کرد. با اینکه به نظریه دولت یهودی ای که مستقیما زیرپرچم امپریالیسم غرب تأسیس شود معترض بود. در حوادث منجر به صدور اعلامیه بالفور نقش مهمی را ایفا کرد.

در سال 1922، آحاد هاعام به فلسطین (تل آویو) مهاجرت کرد و تا پایان عمر در آنجا ماند. این در حالی است که وی ابعاد غیراخلاقی فرایندهای مهاجرت و اسکان و اشغال صهیونیستی را می فهمید.او از اولین متفکران صهیونیست بود که بر غایب نبودن اعراب تصریح داشت. در سال 1913، آحاد هاعام به بایکوت کارگران عرب اعتراض کرد (این بایکوت بعدها به وسیله هیستادروت نهادینه شد). وقتی مهاجران صهیونیست یک کودک عرب را کشتند (تا فلسطین را به مرکز اندام واری برای فرهنگ اندام وار یهودی تبدیل کنند و چنان که گفتیم مفهوم ملت اندام واری که ریشه در خاک خود دارد، ملت دیگر را به ملت اندام وار رانده شده ای تبدیل می کند که باید این خاک را ترک گوید).

آحاد هاعام دریافت که وطن گزینی صهیونیستی یک عملیات اشغالگرانه و نابود کننده است، نامه سرگشاده ای نوشت که در روزنامه هاآرتس (8 سپتامبر 1922) چاپ شد. وی در این نامه از این که یهودیان با خون ارتباط یافته اند اظهار اندوه نمود و تأکید کرد که تعالیم پیامبران، یهودیان را از نابودی نجات داد اما روش زندگی مهاجران صهیونیست در فلسطین تناسبی با این تعالیم ندارد. آحاد هاعام در پایان نامه خود با خشمی آشکار می پرسد: "خدایا! آیا این پایان کار است؟... آیا رؤیاهای بازگشت به صهیون این بود که خاک آن با خون بی گناهان رنگین شود؟ این عذاب الهی است که خدا عمرم را چندان دراز کرد تا انحراف خود از راه راست را ببینم... اگر ماشیح موعود این است من نمی خواهم بازگشت او را ببینم!" (این مثال آشکاری است از تناقض میان منطق یا ساختار فکر و موضع گیری یا سخنان صاحب این فکر).

با تسلط رهبرانی از یهودیان اروپای شرقی (یهودیان یدیشی) بر سازمان صهیونیسم همه تضادها پایان گرفت. آنان اهمیت پوشش های یهودی را برای جذب تدریجی توده های یهودی و جلب دوستی آنان نسبت به پروژه صهیونیسم درک می کردند. با صدور اعلامیه بالفور، مسأله کاملاً خاتمه یافت و پروژه صهیونیسم تبدیل به یک پروژه استعماری شد که پوشش های یهودی را به کار می گیرد. چنین بود که شکاف های میان صهیونیست های دیپلماتیک و منادیان فرهنگ اندام وار و نیز فاصله میان طرفداران خیزش قومی و سیاسی مستقیم و مبلغان خیرشقومی اندام وار و تدریجی پر شد و دیگر اختلافی نماند.

آثار آحاد هاعام از چهار جلد کتاب با عنوان بر سر دوراهی تشکیل می شود که تقریبا همه نوشته های او را در بر دارد و بخش اعظم آن مقالاتی است که در مجلات چاپ شد و او خود از سال 1895 تا سال 1911 آنها را گرد آورد. نامه های وی هم در چهار جلد کتاب دیگر گرد آمده است. مهاجران صهیونیست آحاد هاعام را به عنوان یکی از برجسته ترین پیشاهنگان اندیشه صهیونیسم گرامی داشته اند؛ اما با این حال، او در سال 1923 در نامه ای به دنبوو درباره غربت عمیق او در سرزمین موعود و دل تنگی اش برای لندن، در تبعیدگاه، نوشت و به این حال خود به عنوان "بیماری روح" اشاره کرد.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.