تروریسم صهیونیستی

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


مقدمه:

پژوهشگری که درباره تروریسم صهیونیستی تحقیق می کند، با مورد نایابی روبه رو می شود که برای پژوهشگران در سایر نمونه های تروریسم، با هر عقیده سیاسی یا دیدگاه نژادی، فراهم نخواهد بود. سران تروریسم صهیونیستی کتابهای مفصل درباره سازمانهای تروریستی گوناگونی که به آنها وابسته بودند تألیف کردند. در این کتابها به طور مفصل و بادقت درباره عقاید اصولی (ایدئولوژیک) این سازمانها و تاریخچه تأسیس و سازمان یابی آنها و هدفهایی که تعقیب می کردند، بحث شده است. همچنین جنایتهایی که مرتکب شدند و حتیشکنجه هایی که اعمال کردند در نهایت گستاخی و به روشنی بدون هیچ گونه احساس شرم یا ترس یا تردید وصف شده است.

اگر گفته شود چنین میراث هراس انگیز که از تروریسم صهیونیستی به جای مانده است، در هیچ یک از میراثهای سیاسی نظامی هیچ ملتی از ملل عالم دیده نمی شود، اغراق نکرده ایم. همین که این حقایق با چنین صراحت و روشنی از طرف رهبران تروریسم صهیونیستی یا کسانی که خود شنیع ترین جنایتهای ضد بشری را نه تنها علیه انسانهای دیگر بلکه علیه خود یهودیان، چنانچه منافع صهیونیسم ایجاب کند، مرتکب شده اند فاش می شود، پدیده ای است که فرد و وجدان انسانی نمی تواند به آسانی بپذیرد.

به هرحال لازم است پیش از آن که به بررسی پایه های عقیدتی و فکری ایدئولوژی تروریسم صهیونیستی بپردازیم، نقطه شروع و آغاز آن را در مرحله برنامه ریزی و تصمیم گیری درباره آن بدانیم، زیرا در جنگ نیز، نقشه ریزی و تصمیم گیری قبل از اجرا صورت می گیرد.

بنابراین همان تصمیم گیری ذهنی که به موجب آن یک ملت را قبل از آن که کاملاً از بین ببرد، حقوقش را از او سلب می کند، اولین منبع خشونت و پیشینه هر کار یا منبع دیگری است.

الف ـ تعریف:

"ترور" به معنای دقیق کلمه، دست زدن به اعمال خشونت آمیز، همچون قتل، بمب گذاری یا تخریب برای یک هدف، همچون ترس انگیزی در دل ساکنان یک منطقه است تا از آنجا بروند یا به زیرسلطه درآمده و به خدمت گرفته شوند و وادار شوند که وضعیت موجود مبتنی بر ستم (از نظر قربانی) را بپذیرند.

ممکن است مفهوم ترور، گسترش یابد و اقدامات گوناگون اقتصادی، سیاسی، نظامی و مادی و معنوی را در برمی گیرد. اما تروریسم صهیونیستی از ربودن زمین ها چه از راه فریب و چه از راه قانون، تا راندن صاحبان زمین ها به زور اسلحه یا با روش ها و سیستم های آموزشی که خودآگاهی فلسطینی را تخریب می کنند و نیز ایجاد شرایط اقتصادی نامساعد برای تولیدکنندگان عرب را شامل می شود. اگر درک صهیونیسم از واقعیت و تاریخ (سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین) یک خشونت معرفتی و ادراکی باشد، ترور، مجموعه اقداماتی است که نظریه و ادراک را به واقعیت حاکم، تبدیل می کند و به گفته موشه دایان "حقایق نوینی را پدید می آورد". در مدخل های این گفتار، تروریسم به معنای دقیق و مستقیم را بررسی خواهیم کرد.

ترور صهیونیستی رویدادی گذرا و عرضی نیست، بلکه مسأله ای است که در طرح وطن گزینی اشغالگرانه صهیونیسم و در شکل کلی و فراگیر صهیونیسم نهفته است. همچنین، حلقه ها و ابزارهای این تروریسم، با یکدیگر در ارتباط و پی درپی هستند. لذا یورش های تروریستی که علیه برخی از روستاهای عربی صورت گرفت، منجر به تسلیم بقیه ساکنان زمین های اشغالی شد؛ یعنی کشتارها، دستگیری ها و تبعیدها، چیزی جز یکی از ابزارهای اسکان اشغالگرانه صهیونیسم نیستند و نمی توان امکان تحقق طرح صهیونیسم را بدون آنها تصور کرد.

تروریسم صهیونیستی ابزاری است که بهواسطه آن، بخشی از فلسطین، از جمعیت خود تخلیه شد و مهاجران صهیونیست و دولت صهیونیستی آنها به مردم فلسطین و سرزمین آنها تحمیل گشت. چنین کاری یا به واسطه ترور مستقیم، غیرمنظم و سازمان نیافته و توسط تشکل های تروریستی غیررسمی (کشتارهای جمعی، شبه نظامیان شهرک نشین، تخریب، تبعیض نژادی) تحقق می پذیرد و یا به واسطه تروریسم مستقیم، منظم و سازمان یافته از سوی کشور صهیونیستی صورت می گیرد (مثلاً از راه مهاجرت دادن، ساختار قانونی کشور صهیونیستی، ایجاد تبعیض نژادی به واسطه قانون، ارتش اسرائیل، پلیس اسرائیل، نابودسازی روستاها).

اگرچه ما میان تروریسم نهادینه و غیرنهادینه، فرق می گذاریم، اما این دو کاملاً با هم در ارتباطند و میان آنها هماهنگی و وحدت هدف وجود دارد و آن، تخلیه فلسطین از ساکنان آن یا به زیر سلطه درآوردن و محاصره کردن آنهاست. شاید رویداد دیریاسین (پیش از سال 1948) و گردان های مرگ، معروف به "مستعرفیم" نمونه های روشن دیگری از این همکاری و هماهنگی است.

تروریسم صهیونیستی کاملاً متکی و مرتبط به پشتیبانی امپریالیسم غرب است. دولت سرپرستی، از مهاجران حمایت کرد و جای پایی برای آنان فراهم ساخت و اجازه داد که زیربنای نظامی و متشکل از شهرک های تعاونی (به ویژه کیبوتس) که آن را "کشاورزی مسلح" می نامیم، شکل بگیرد و به سازمان های مسلح مختلف صهیونیستی کمک و از آنها حمایت کرد. این سازمان ها به مثابه یک نیروی مسلح مخفی بودند که در سال 1948 بر سر فلسطین و ساکنان آن فرود آمدند. پس از تأسیس دولتصهیونیستی، با وجود اعمال تروریستی جدی و مداوم آن دولت و جنگ های بسیاری که علیه اعراب به راه انداخت و به رغم توسعه طلبی بی حد و مرز آن، کشورهای "مردم سالار" غربی به حمایت از رژیم اسکانی اشغالگر صهیونیستی ادامه دادند.

صهیونیست ها تا جایی که بتوانند می کوشند تا مقاومت مشروع فلسطینی را (از نظر حقوق بین الملل و عرف بشری) گونه ای از "تروریسم" جلوه دهند؛ لذا رزمندگان فلسطینی را تروریست می خوانند و عملیات شهادت طلبانه را "عملیات انتحاری تروریستی" می نامند.

ب ـ تروریسم و خشونت در اندیشه های صهیونیستی:

خشونت به معنای "شدت و سنگدلی" و ضدمدارا و نرمش است. یکی از اشکال اصلی "خشونت صهیونیستی" این است که صهیونیست ها واقعیت و تاریخ عرب را در فلسطین، قبول ندارند؛ زیرا معتقدند که ذات صهیونیسم و یهودیت، مرکز این واقعیت و تنها مرجع آن است. بنابراین، صهیونیست ها عناصر اصلی (غیریهودی) تشکیل دهنده واقعیت فلسطین و تاریخ آن را از وجدان، نگرش و ساختار معرفتی خود، دور نگه می دارند.

تروریسم صهیونیستی، تلاشی است که هدف آن انطباق نگرش اختصارگرا و تحویلی صهیونیستی بر واقعیت مرکب است. بنابراین می توان گفت که ترور، خشونت مسلحانه است (در مقابل خشونت نظری).

خشونت نظری از نشانه های تفکر فراگیرسکولاریستی است و صهیونیسم نیز به هیچ وجه، از این قاعده مستثنی نیست؛ زیرا در خاک اروپای امپریالیستی شکل گرفت که فلسفه های نیچه، داروین و نگرش معرفتی امپریالیستی ـ که از خوبی و بدی فراتر رفته است ـ در آن حاکم بود؛ همان نگرشی که جهان و مردم را تبدیل به ابراز می کند به طوری که انسان تنها به یک وسیله یا یک "شی ء" تبدیل می شود که به خدمت گرفته می شود. با وجود این، خشونت صهیونیستی دارای ریشه های خاصی است که ویژگی هایی را به آن می دهد:

1. صهیونیسم نه تنها یک جنبش استعماری، بلکه یک جنبش وطن گزینی اشغالگرانه (سرزمین بدون ملت) بود و این بدان معنا بود که سرزمینی که نقشه صهیونیسم در آن اجرا خواهد شد باید از ساکنان اصلی تخلیه شود. چنین کاری، تنها از راه سخت ترین درجات خشونت نظری و ترور عملی امکان پذیر است.

2. از نشانه ای اصلی ایدئولوژی های سکولار حلول گرا این است که مرکز یا مرجع (یا مطلق آن) در درون آن است. بنابراین، این ایدئولوژی ها، نظام بسته و به دور خود تنیده ای را تشکیل می دهند و جامه قداست را بر یکی می پوشانند و او را موضع حلول و کمون می دانند و از دیگران (که خارج از دامنه قداست قرار می گیرند) همه اینها را دریغ می دارند و حقوق آنها را پایمال کرده، آنها را نابود می کنند؛ زیرا آنها موضع حلول نیستند.

صهیونیسم، وارث لایه حلولی یهودی (در ترکیب چند لایه یهودیت) است و یک عقیده غیرمذهبی حلولی کمونی است که یهودیان را یک ملت اندام وار (ارگانیک) و دارای ارتباط اندام وارخاص یا زمین (ارتس یسرائیل) یا همان فلسطین می گرداند. این ارتباط، به آنها حقوق مطلقی در آن سرزمین می دهد. این به معنای راندن ساکنان اصلی است که با سرزمین خود، چنین ارتباط اندام وار حلولی ندارند.

صهیونیسم، عهد عتیق را به فولکور ملت یهود، تبدیل کرده است. این عهد عتیق، کتابی است که صفحات آن پر است از توصیف جنگ های بسیار قوم یسرائیل یا عبرانی ها، با کنعانیان و دیگر ملت ها که در این جنگ ها، برخی از آنها را رانده و برخی دیگر را نابود کردند. در قوم یسرائیل، خدایی حلول کرده است که آنچه را که می خواهد انجام دهد به آن قوم وحی می کند و دست آن را به کشتار و غارت می پردازد متبارک می سازد. پس همه کارهای ملت مقدس است؛ زیرا خدا در آن حلول کرده است.

3. صهیونیسم، میراث گروه یهودی کارکردی را به ارث برده است؛ زیرا ملت مقدس و دیگران را از یکدیگر کاملاً جدا می کند و معیارهای دوگانه ای دارد که تجاوز به دیگران را کاملاً مباح و استفاده از خشونت را نسبت به او، کاملاً مقبول می گرداند.

به این دلایل خشونت، یکی از مقوله های اصلی درک صهیونیستی از واقعیت و تاریخ است. صهیونیست ها، آنچه را که "تاریخ یهود" می نامند از نو نگاشتند. آنها عناصر حلولی که بت پرستانه را مطرح و بر جنبه های خشونت در آن، تأکید کردند. آنها امت یهودی را در آغاز شکل گیری اش، یک گروه پیکارگر از چوپانان بت پرست متجاوز تصویر کردند. مثلاً بردشفسکی، به گذشته و به روزهایی که "پرچم های یهود، برافراشته" بود و به قهرمانان پیکارگر یا "یهودیان آغازین" می نگرد. او همچنین کشف می کندکه یک جریان نظامی در میراث یهود وجود دارد و به گفته حاخام الیعارز، شمشیر و کمان، زیور انسانند و مجاز است که یهودی در روز شنبه آنها را به همراه خود داشته باشد.

این نگرش به تاریخ، از فراخوانی ژابوتنسکی از یهودیان برای فراگیری فنون کشتار دیگران، آشکار می شود. وی در سخنانی خطاب به برخی از دانشجویان یهودی در وین، به آنها توصیه می کند که شمشیر را نگه دارند؛ زیرا پیکار با شمشیر، ابداع آلمان ها نیست، بلکه ملک "اجداد نخستین ماست... تورات و شمشیر، از آسمان برای ما فرود آمده اند"؛ یعنی شمشیر تقریبا یک چیز مطلق، اصل هستی و اصل هر پدیده است. بنابراین، ژابوتنسکی تردیدی نمی کند که با آن تاریخ یهودی از زیر سیطره حاخام ها و اندیشمندان یهودی بوده است. مخالفت کند.

هرتزل در سال 1896 در کتاب خود "دولت یهود" در زمانی که شمار یهودیان در فلسطین چیزی بیش از بیست هزار نبود، قاطعانه می نویسد:

"دولت یهودی که در فلسطین تشکیل می شود باید بخش تجزیه ناپذیری از دیوار دفاعی اروپا در آسیا و یکی از قلعه های تمدن در مقابل بربریت باشد". در خاطرات خود نیز چنین نوشته است: "ما باید کوشش کنیم که مردم تنگدست را به آنسوی مرزها برانیم و در کشوری که به آن رانده می شوند کار برای آنها بیابیم و فرصت کار کردن در کشور خود را به آنها ندهیم". او در ادامه می گوید: "چنانچه به محلی منتقل شویم که در آن حیوانات درنده ای باشد که یهودیها به آنها عادت نداشته باشند ـ مانند افعیهای بزرگ و... ـ من کوشش خواهم کرد از مردم بومی برای از بین بردن این حیوانات استفاده کنم و سپسبرای آنها در کشوری که به آن کوچ داده خواهند شد کار خواهم یافت". تمامی اینها اولین و اساسی ترین منبع خشونت و ترور بود.

وقتی عهدنامه بالفور به سال 1917 اکثریت مطلق اعراب فلسطین را "ساکنان غیریهودی" توصیف می کند، در ذهن خود، در آن زمان همان "ساکنان بومی" را مجسّم می کند که پست تر از آنند که به آنها توجه شود یا آن که حق "حاکمیت داشته باشند. بدین ترتیب مرتکب اولین عمل خشونت آمیز برضد آنها می شود و در عین حال صهیونیستها را به خشونت استعماری تشویق می کند تا علیه آن "بومیها" از هر حد و مرزی بگذرد.

وقتی که وایزمن یادداشت معروف خود را در تاریخ 3/2/1919 به شورای عالی کنفرانس صلح منعقد در پاریس می فرستد و در آن "حداقل قلمرو دولت آینده یهودی" را ذکر می کند که شامل تمامی فلسطین و جنوب لبنان و جنوب سوریه تا دمشق و خلیج عقبه و راه آهن حجاز تا منابع آبهای اردن در دامنه های جبل الشیخ می شود، همین نیز یکی از برنامه های خشونت آمیز است.

زمانی که بالفور در تاریخ 11/8/1919 خطاب به کابینه بریتانیا گفت: "در فلسطین، ما هرگز به این فکر نیستیم که با ساکنان فعلی مشورت کنیم یا خواستهای آنان را بدانیم" خود تروریسم صهیونیستی را پایه گذاری می کرد که پس از آن شکل گرفت و ادامه یافت و تا به امروز هم بر ضد اعراب ادامه دارد.

از لابه لای کتابهای تروریستهای صهیونیست می توان دریافت که عقیده صهیونیسم بر موضوعات مقدماتی زیر استوار شده است:

1) ایمان مطلق به نظامی گری و پرورشنسلهای بعدی صهیونیستها به گونه ای که بخشی از شخصیت آنها بشود.

2) نقض مطلق حقوق طبیعی اعراب تا حدی که جنایت براندازی نژاد عربها برای صهیونیستها فی النفسه، کار مطلوبی شود.

3) توجیه به کارگیری هر شیوه و وسیله هرقدر که جنایتکارانه باشد، برای متحقق ساختن هدفهای مقدس صهیونیسم در سرزمین اسرائیل تا جایی که کشتن و ترور و ایجاد وحشت از موضوعات عادی و روزمره شود.

4) تکیه بر یک قانون عالی یعنی "حق مطلق" به خود دادن طوری که صهیونیستها را در یک جهت و سایر نوع بشر را در جهتی دیگر و پست تر از آنان قرار می دهد.

5) هدف از پذیرش و ورود به "کهنوت صهیونیستی ـ باور خشک سرانه به عقاید صهیونیستی" نجات "میهن یهودی" است و کینه کورکورانه نسبت به اعراب به صورت بخشی از ایمان درمی آید، و راه تحقق آرمان والای صهیونیسم، پاکسازی زمین اسرائیل از وجود اعراب می شود

6) جاسوسی از دیگران تا جایی که از دست زدن به هیچ جنایتی برای عملی کردن هدفهای خود، روی گردان نشود.

7) ایمان به این که انتقال غیرقانونی یهودیان به فلسطین با هر شیوه و وسیله ای که انجام شود، تنها یک مرحله از حمله اسکان صهیونیستی در فلسطین است.

دلایل بی شماری وجود دارد که این مجموعه ترس آور عوامل عقیدتی صهیونیسم را در هر یک از منابر میراث تروریستی صهیونیسم روشن می کند.موشه مینوحین که در فلسطین به عنوان یک صهیونیست بار آمد ولی سپس به صهیونیسم پشت کرد چنین نوشته است: "ما اولین فارغ التحصیلان" معبد مقدس "ملی گرایی سیاسی یهودی" بودیم که خود را وقف کرده داوطلب رهایی "میهن یهودی" به هر قیمت شده ایم تا فلسطین را از تمام کسانی که یهودی نیستند ـ گوییم ـ پاکسازی کنیم ... من می دانم از کجا صحبت بکنم، زیرا در تمام این مدت از فعالیتهای "دسته خود" پیروی می کردم. من یک عمر کامل را وقف کردم تا توانستم از این فلسفه ابتدایی کورکورانه درباره ملیت گرایی یهودی که در آن نوعی خودخواهی بیمارگونه دسته جمعی می بینم، رهایی یابم. این ملیت گرایی که خود را "مطلق" می پندارد، همه دنیا به آن مدیون هستند و خود به هیچ چیز و هیچ کس پایبند نیست".

ژابوتنسکی صهیونیستها را مخاطب قرار داده می گوید: "تنها تو راه درست می پیمایی و دیگران همه بر خطا هستند. کوشش مکن تا برای این حقیقت بهانه بیابی زیرا نه ضرورتی خواهد داشت و نه درست خواهد بود. اگر یک بار هم اقرار کنی که ممکن است دشمنانت بر حق باشند و تو بر خطا، دیگر نمی توانی به هیچ چیز در دنیا ایمان داشته باشی. این راهی نیست که بتوان تغییرش داد. در جهان تنها یک حقیقت هست و آن به تمامی در اختیار تو است." حکایتی است قدیمی که می گویند از یکی از جوانان کیبوتز پرسیدند: مشکل اعراب را چگونه می بینی؟ جواب داد: "از سوراخ تفنگ" مناخیم بگین چنین نوشته است: "از دوران کودکی از پدرم آموختم که ما یهودیان باید به زمین اسرائیل برگردیم".

درست نیست که بگوییم "می رویم" یا"مسافرت می کنیم" یا آن که "می آییم" بلکه باید قاطعانه بگوییم "برمی گردیم". و این تفاوت بزرگی است. تفاوتی که همه چیز را در برمی گیرد". بگین در تعریف محدوده جغرافیایی زمین اسرائیل علاوه بر تمامی فلسطین، دو کرانه رود اردن را نیز شامل آن دانسته و آن را میراث تمامی یهودیان می داند.

او درباره مشروعیت مطلقی که در عقیده صهیونیسم تجسم می یابد چنین می گوید: "برای آن که بتوانی درها را به روی جنبش مخفیانه همواره باز نگهداری به چیزی بیش از بازی با الفاظ سرهم بندی شده نیازمند هستی. ضروری ترین مسأله آن، آگاهی باطنی و ذاتی است که هر چه را که "قانونی" است "غیرقانونی" می کند و برعکس "غیرقانونی" را به "موجه" تبدیل می سازد. ما به "مشروعیت" مطلق کارهای "نامشروع" خود ایمان داشتیم. ژابوتنسکی نیز در این چارچوب "قانونی" و "غیرقانونی" چنین می گوید: "این گفته که فرزند من در زمینه مهاجرت "غیرقانونی" برای رساندن یهودیان به فلسطین فعالیت می کند، افتخاری است که من به خود اجازه نمی دهم درباره آن بحثی شود."

به نظر می رسد که شمشیر مقدس (رمز مردانگی، قدرت و خشونت) مورد پسند همه صهیونیست ها بود؛ چه آنها بارها، تحسین و شیفتگی خود را نسبت به نظامی گری درخشان پروسی ابراز داشته بودند (و این طبعا پیش از آن بود که شمشیر پروسی در آشویتس بر گردن های یهودی فرود آید). نوشته های هرتزل، پر است از عبارات تحسین آمیز نسبت به این شمشیر؛ وی در خاطراتش بیسمارک را تحسین می کند که آلمان ها را واداشت که پیاپی، آتش جنگ های متعددی را بیفروزند و بدین ترتیب، آنها رامتحد نمود و تاریخ نوین آنها را به عنوان یک کشور یکپارچه، آغاز کرد.

پس تنها خشونت نظامی است که نیروی محرکه تاریخ حقیقی است؛ "ملتی که در زمان صلح، خوابیده بود، در زمان جنگ یا شادمانی به استقبال وحدت رفت". وقتی هرتزل گروه هایی از افسران آلمانی را دید که با گام های نظامی قدم برمی داشتند چنان شیفته شد که در خاطراتش نوشت: "افسران آینده آلمان شکست ناپذیر و آفرینندگان تاریخ آلمان هستند". حتی آنها آفرینندگان خود تاریخ صهیونیسم نیز هستند؛ زیرا هرتزل از آلمان به عنوان "کشوری که می خواهد ما را در حمایت خود قرار دهد" یاد می کند.

ناحوم گولدمن نیز از جوانیش سرمست از این روحیه نظامی پروسی بود: "آلمان، مبدأ پیشرفت است و می بینیم که نسبت به پیروزی اطمینان دارد. آلمان پیروز خواهد شد و بر روح نظامی جهان، حکومت خواهد کرد. هرکس که می خواهد از این واقعیت اندوهگین شود و ناراحتی خود را ابراز کند، می تواند چنین کند، اما تلاش برای جلوگیری از این واقعیت، یک نوع ستیزه جویی و جنایت علیه نبوغ تاریخی است که چکاچک شمشیرها و غریو اسلحه ها آن را به پیش می برد".

مناخیم بگین در تأکید بر اهمیت شمشیر به عنوان نیروی محرکه تاریخ، از استادش ژابوتنسکی و همه صهیونیست های پیش از او پیروی کرده و می گوید: "نیروی پیشرفت در تاریخ جهان، صلح نیست بلکه شمشیر است".

نیازی به گفتن نیست که خشونت معرفتی و ادراکی صهیونیسم، در درک آنها از عرب و تاریخعرب، به اوج خود می رسد؛ زیرا صهیونیست ها، به دلیل برنامه نابودسازی و اشغالگری خود می کوشند تا در برابر اعراب کاملاً سکوت کنند؛ لذا از دور یا از نزدیک، نامی از آن نمی برند یا با صداهای آزادی خواهانه ـ که بدترین شکل خشونت را پوشش می دهد ـ بانگ برمی آورند.

هنگامی که یکی از رهبران صهیونیسم در کنگره اول صهیونیسم، فاش کرد که فلسطین ـ برخلاف آن چه که ادعا شده است ـ یک سرزمین بدون ملت نیست و هرتزل را از "کشف" باخبر کرد. هرتزل او را دلداری داد و گفت که قضیه بعدا حل خواهد شد. هرتزل به خوبی می دانست که چنین مشکلی چگونه به شیوه امپریالیستی حل می شود و دیدیم که قضیه در فلسطین، چگونه حال شد. در هر حال، سخن گفتن مداوم صهیونیست ها از شمشیر، به عنوان نیروی محرکه تاریخ، نشان تمایل صهیونیست ها به پرداختن به "ورزش" مورد علاقه بعضی از افراد نیست، بلکه نشان از برنامه مشخصی برای تغییر واقعیت است.

خشونت معرفتی، در تصوری که صهیونیسم از خود و واقعیت، از تاریخ و از دیگری دارد، سنگ بنای اساسی به شمار می رود. این خشونت، همان گونه که در موارد گذشته روشن ساختیم، به طور مستقیم خود را می نمایاند، اما گاه به طور غیرمستقیم، از راه ده ها قانون و مؤسسه نمود پیدا می کند. قانون بازگشت اسرائیلی، چیزی جز ترجمان این خشونت نیست؛ زیرا به هر یهودی در جهان حق "بازگشت" به اسرائیل را در هر زمانی که بخواهد می دهد و چنین حقی را برای میلیون ها فلسطینی ـ که از سال 1948، بارها از فلسطین رانده شده اند ـ انکار می کند و این درحالی است که یهودیان جهان به مهاجرت به اسرائیل، علاقه مند نیستند، اما فلسطینی ها بر دروازه های فلسطین می کوبند.

این نگرش معرفتی سکولار امپریالیست است که انسان (عرب و یهودی) و زمان (تاریخ های گروه های یهودی و تاریخ فلسطین) و مکان (فلسطین) را تبدیل به ابزار می کند. تروریسم پایان ناپذیر صهیونیسم، نمادی از نگرش صهیونیستی است که می کوشد به پایان تاریخ برسد: پایان تاریخ گروه های یهودی پراکنده در جهان و پایان تاریخ عرب در فلسطین.

ج ـ سازمانهای تروریستی صهیونیستی:

تکیه گاههای اصلی عقیده تروریسم صهیونیستی با مراجعه به دو موضوع بیشتر روشن می شود:

1) تاریخ واقعی شکل گیری سازمانهای تروریستی "مادر" که سایر سازمانها از آنها منشعب شد.

2) مخفیانه بودن کامل تشکیلات آنها.

هر چند که سازمانهای تروریستی گوناگون و متعدد بودند، تأکید در اینجا بر تکیه گاههای عقیدتی است که در جمع چیزی را تشکیل می دهد که می توان به حق آن را "فلسفه تروریسم صهیونیستی" یا "تروریسم دولتی اسرائیل" نامید. این فلسفه تا به امروز هم ذهنیت ناخودآگاه عقیده صهیونیسم را تشکیل می دهد و هنوز هیچ تغییری در آن روی نداده است. مهم ترین چیزی که در این بحث بر آن تکیه می شود سازمانهایی است که به عنوان سازمانهای مادر شناخته می شوند، مانند هاگاناه و هاشومیر.

اینها در اصل در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در اروپای شرقی شکل گرفتند و تنها هدف آنها حمله به فلسطین و بیرون راندن عربها از آنجا بود. نخستین یهودیانی که به فلسطین آمدند و بیشتر آنان از اروپای شرقی بودند، "مهاجر"یا "پناهنده"ای نبودند که به یک جای امن پناه آورده باشند، بلکه پیشگامان حمله صهیونیستی به فلسطین بودند که در سازمانهای مختلف تروریستی سازماندهی شدند. اعلامیه بالفور یا سند قیمومیت انگلیس بر فلسطین نیز از نظر بین المللی وسیله ای جز برای مشروع جلوه دادن اسکان گسترده یهودیان مهاجرنشین در فلسطین نبود.

مهمترین گروههای تروریستی صهیونیستی که پیش از تشکیل دولت اسرائیل شکل گرفته بودند عبارتند از:

1 ـ هاگاناه:

ایگال آلون، یکی از افسران هاگاناه و از رهبران پالماخ در کتاب خود "تشکیل ارتش اسرائیل" چنین می گوید:

"از سال 1880 زمانی که فلسطین هنوز زیر دست عثمانیها بود و شمار ساکنان آن از چند ده هزار تجاوز نمی کرد (آلون شمار یهودیان فلسطین را در آن زمان 000,240 ذکر می کند که نیمی در بیت المقدس زندگی می کردند و نیم دیگر در جلیل و صفد و طبریه و یافا و عکا پخش بودند) تشکیل واحدهای مخفی برای دفاع در برابر دزدی و غارت و قتل و ترور شروع شده بود. این تشکلها جنبه سیاسی نداشتند ولی به طور غیرمستقیم چندین اثر و نتیجه سیاسی از آنها به دست آمده.

بدین ترتیب از آغاز همین دوران، هسته هایمتعددی برای سازمانهای گوناگون نظامی مخفی یهودی به وجود آمد که سمت گیریهای سیاسی نیز داشت. مهم ترین اینها دسته های هاشومیر بود که سازمانی است که پیش از هاگاناه تشکیل شد. این دسته ها از همین مرحله به فکر افتادند که از یهودیان در سطح میهنی و ملی به طور گسترده دفاع کنند. آنها همواره آماده بودند تا از هر مستعمره نشین یهودی هر قدر هم که دور می بود دفاع کنند و شاید هر چه دورتر، بهتر بود. اینها با همکاری روستاییان و کشاورزان به حمایت این روستاهای دور افتاده می پرداختند".

یکی از عوامل تقویت هاگاناه در فاصله سالهای 30ـ1920 سرازیر شدن مهاجران یهودی از چند کشور به ویژه از اروپای شرقی بود. این تقویت نه تنها از نظر کمیت بلکه از لحاظ کیفیت نیز ضروری بود. زیرا بیشتر مهاجران تازه وارد جوان و همه آنها با شوق و شور و آرمان گرا بودند. بسیاری از آنها در همان محله های یهودی نشین در اروپای شرقی تجربیاتی در زمینه سازمانهای شبه نظامی و مخفی به دست آورده بودند چون در زمان حمله به آن محله ها، از آنها دفاع می کردند.

انتخاب محل مهاجرنشینهای یهودی که با هدفهای استراتژیکی و سیاسی محض صورت می گرفت بر تکوین و شکل گیری هاگاناه و همچنین طرز تفکر اعضای آن تأثیر بسیار داشت. در انتخاب محل مهاجرنشینها تنها عامل اقتصادی نبود که مورد توجه قرار می گرفت بلکه نیازهای دفاع مرکزی و استراتژی همه جانبه اسکان که هدف اصلی آن تضمین موجودیت سیاسی یهودیان در سراسر کشور بود نیز رعایت می شد به ویژه رویارویی تعیین کننده وناگزیر با اعراب که همه اینها بیش از عامل اقتصادی در فکر نقشه گذاران اسکان صهیونیستی اثر می گذاشت. بدین ترتیب بود که مهاجرنشینهای گوناگون به طور جداگانه و با فاصله بسیار زیاد و موانع طبیعی و جغرافیایی ایجاد شد.

در نتیجه، هر یک از این مهاجرنشینها خود قلعه مستحکمی برای هاگاناه گردید. همراه با برنامه ریزی اقتصادی و کشاورزی برنامه ریزی نظامی نیز انجام می گرفت و بودجه انتقال یهودیان همراه با بودجه شمشیر و بیل تأمین و نیازهای هر دو در کنار هم برآورده می شد.

این نیازمندیها عوامل جدیدی را در طرز تفکر نظامی و شیوه های اجرای نقشه های هاگاناه وارد کرد. از جمله مقرر داشتن یک استراتژی کامل و همبسته که نیازمندیهای نظامی در تمامی نواحی کشور و توانایی نقل و انتقال سریع، و کاربرد بیشتر سلاحهای خودکار سبک را مورد توجه قرار دهد. علاوه بر این تکامل، هاگاناه با ایجاد دو فرماندهی مخفی متحول شد، فرماندهی عالی غیرنظامی و فرماندهی عالی نظامی که ستاد کاملی برای خود داشت. این دو فرماندهی تابع تشکیلات صهیونیستی متمرکز در آژانس یهود بودند. (ن. ر: هاگاناه)

2 ـ هاشومیر (دسته های پاسداران):

بنابه گفته عاموس برلمتر در کتاب "نظامی گری و سیاست در اسرائیل" اولین واحدهای دفاع یهودی در آوارگی، در اواخر قرن نوزدهم در اروپای شرقی تشکیل شد. حزب بوعالی صهیون که پیش از جنبش سوسیالیستی صهیونیستی تشکیل شده بود، در سال 1905 بر تشکیل دسته های پاسداران در فلسطیننظارت داشت که در سال 1909 دسته های پاسداری مشهور هاشومیر جای آنها را گرفت. در ابتدای امر هاشومیر مجموعه همبسته ای از صهیونیستها را در بر نمی گرفت بلکه ترکیبی از صهیونیستهای شرق اروپا و اوکراین و قفقاز در آن فعال بودند، سپس یهودیان مارکسیست روس بدان پیوستند و روح جنگجویی را در آن ایجاد کردند. البته چیزی که دسته های هاشومیر را تا نیمه سالهای دهه 1920 برپا نگه داشت همان تعهد ایدئولوژیک و ملی آن نسبت به گروههای سوسیالیستی پیشتاز در فلسطین بود.

دسته های هاشومیر به صورت هسته های توطئه گر (خود برلمتر این عبارت را به کار برده است) در بیشتر سازمانهای سوسیالیستی صهیونیستی در فلسطین نفوذ می کرد تا با هیستادروت رقابت نماید. بدین ترتیب دسته های مارکسیستی هاشومیر سعی داشتند به بهانه تأمین دفاع، فعالیت صهیونیستهای سوسیالیست را به سمت مارکسیسم سوق دهند. (ن. ر: هاشومیر)

3 ـ دسته های کار:

این دسته ها را یوسف ترمبلدور تشکیل داد. وی یک صهیونیست سوسیالیست بنیادگرا و از رزمندگان قدیمی بود که در جنگ روس و ژاپن در سال 1905 شرکت داشتند. (نک: ترمبلدور). او در دعوت به تشکیل دسته های یهودی برای جنگیدن در صفوف متفقین در جنگ جهانی اول همراه ژابوتنسکی و وایزمن شرکت کرد. این دسته عملاً تشکیل شد و به صورت پایگاهی برای یک سازمان سیاسی درآمد که چندین حزب صهیونیستی، در اواخر جنگ جهانی اول برای جلب آن رقابتمی کردند. ژابوتنسکی در این دسته ها نخستین مرحله ایجاد و تکمیل یک ارتش یهودی در فلسطین را می دید. ژابوتنسکی کوششهای زیادی برای نگهداری این دسته های یهودی نمود تا به عنوان پیشگامان ارتش اشغالگر یهودی در فلسطین عمل کنند.

لازم است در این مرحله کمی مکث نمود و از آن به عنوان مرحله زایش تروریسم صهیونیستی نتیجه گیری کرد. روشن است که روایتهای متعددی که بر نحوه به وجود آمدن تروریسم صهیونیستی توافق دارند، نتایج زیر را تأیید می کنند:

1) تأسیس جنبش تروریستی صهیونیستی به تولد جنبش صهیونیستی در اواخر قرن نوزدهم در اروپا برمی گردد. این جنبش تروریستی در آغاز این قرن تلاش خود را در راستای آمدن یهودیان به فلسطین که در بیان آنها "بازگشت به سرزمینشان" گفته می شود، به صورت یک حرکت تهاجمی اسکانی و مهاجرنشینی شکل داد. پایه های ترور و چارچوبهای تشکیلاتی آن نیز سابقه ای طولانی دارد و به حداقل دو هفته پیش از اعلامیه بالفور و نیز پیش از سلطه انگلیس بر فلسطین، برمی گردد.

2) مهاجرنشینهای یهودی از آغاز تأسیس، قلعه هایی نظامی بودند، و هر چند که جنبه دفاعی داشتند، اما به گونه ای تجهیز شده بودند که بعدا بتوان از آنها برای حمله و توسعه طلبی استفاده کرد.

3) اسکان صهیونیستی سازمان نظامی و سازمان مدنی در یکدیگر ادغام شده بود و همواره یکدیگر را بنابر نیاز تغذیه می کردند. در حقیقت سازمان نظامی پایه بزرگتر و تغذیه کننده بود و چون بسیاری از رهبران سیاسی که مناصب دولتی دارند، قبلاً از رهبران نظامی اسرائیل بوده اند، هرگاه همچنانسازمان مدنی را تغذیه کنند، نقل و انتقال میان این دو سازمان در زمان جنگ بسیار آسان است. بنابراین جامعه اسرائیلی در ساختار اصلی و جهت گیری خود، یک جامعه نظامی گری متجاوز است.

4) گردآوری اسلحه، پنهان کردن آن و آموزش در کاربرد سلاح به اواخر جنگ جهانی اول برمی گردد.

5) سازمان جاسوسی صهیونیستی، که به تمامی بخش تفکیک ناپذیر تروریسم صهیونیستی است، همواره از زمان جنگ جهانی اول همانند یک سایه در کنار سازمان نظامی صهیونیستی قرار داشت.

6) دسته های یهودی که در جنگ جهانی اول در صفوف متفقین جنگیدند، در شکل دادن به نظامی گری صهیونیستی که پایه تروریسم صهیونیستی شد و در دوگانگی وابستگی هر فرد صهیونیست، اثر نیرومندی داشت. سربازان و داوطلبان یهودی آمریکایی و انگلیسی از همان زمان احساس وظیفه کردند که باید در میان یهودیان مهاجرنشین فلسطینی و در دفاع و تأسیس مهاجرنشینها به اعمال زور روی آوردند.

7) نژادگرایی و برتری نژادی از همان آغاز در جنبش صهیونیستی آشکار می شود. روایتهایی که درباره تروریسم صهیونیستی از تمامی منابع به دست آمده است اعراب را به عنوان "بدوی"، "اعضای دسته های جنایتکاران"، "دزدان" و "قاتلان" معرفی می کند. از همان آغاز رویارویی، این شیوه، یهودیان صهیونیست را بالاتر از اعراب قرار می دهد و برای خواننده شکی باقی نمی گذارد که سرشت صهیونیست، والاتر است.

در این تاریخ بن گورین نخست وزیر رژیمصهیونیستی فرمان زیر را صادر کرده: "اکنون که دولت اسرائیل برپا می شود هاگاناه از مخفیگاه خود بیرون می آید و ارتش منظم این کشور می شود". این ارتش عقاید تروریستی را که در اندیشه مؤسسان صهیونیسم شکل گرفته بود، در وجود خود حفظ کرد. تفسیر کشتارهایی که این ارتش چه در حمله های تجاوزکارانه به کشورهای عربی همجوار یا در جنگهای توسعه طلبانه مرتکب شد در همین مسأله نهفته است. توسعه طلبی و اشغال از ویژگیهای اصلی تروریسم صهیونیستی است.

4 ـ پالماخ:

نیروی ضربتی هاگاناه است. افراد آن از نیرومندترین عناصر هاگاناه و جوانان مهاجرنشینها انتخاب می شدند. تشکیل آن در پی نارضایتی ای بود که در میان جوانان و در کیبوتزها پدیدار شد. آنها معتقد بودند که هاگاناه و به طور کلی یهودیان فلسطین با مقامات قیمومیت همکاری می کنند، یا در برابر اعراب حالت تهاجمی نمی گیرند، در حالی که این جوانان خواهان عکس آن هستند.

بهترین مأخذ درباره پالماخ کتاب "سفر پالماخ" است که به زبان عبری در سال 1953 در دو جلد در تل آویو منتشر گشت. در آن گفته شده است که تشکیل پالماخ مدیون تلاشهای "اسحاق سارده" است که بعدا رهبری آن را به عهده گرفت. پالماخ اولین واحد حرفه ای نظامی بود که علاوه بر نظم دقیق و آن تسلط کامل بر اوضاع نظامی در فلسطین بود. این سازمان نماینده جهت گیری توسعه طلب نظامی در جنبش صهیونیستی بود و می خواست که آن را در بالاترین حد و بدون آن که به دفاع از مهاجرنشینها منحصرشود، انجام دهد. در سالهای 48ـ1941 پالماخ توسعه یافت و شاخه های متعددی پیدا کرد تا آن که سازمانهای نظامی آن در تمام قسمتهای فلسطین حضور یافتند.

در جنگ 1948 واحدهای پالماخ در جبهه جنوب جنگیدند و صحرای نقب را به اشغال درآوردند. یکی از نقشهای اصلی پالماخ بیرون راندن اکثریت مردم عرب از فلسطین بود. این کار از راه کشتارهایی که تروریستهای صهیونیست بر ضد اعراب مرتکب شدند، صورت گرفت. مانند کشتار دیریاسین که پالماخ در برنامه ریزی برای آن با اِرگون و جنایتکاران "اشترن" همکاری داشت.

در جای جای دو جلد "سفر پالماخ" اشاره های متعددی به اعراب هست که آنان را "دشمن" نامیده است. همچنین شایان توجه است که دهها نقشه درباره گشتهای پالماخ "در حین انجام وظیفه افراد آن" در نواحی مختلف فلسطین و مناطقی که می باید اشغال شود وجود دارد. در صفحه 98 از جلد اول طرحی است که پالماخ در سال 1941 برای اشغال نظامی دمشق با همکاریهای متفقین تهیه کرده بود.

از تروریستهای پالماخ که شهرت یافتند و بعدها به ریاست ستاد ارتش اسرائیل منصوب شدند می توان موشه دایان (1957ـ1953) اسحاق رابین (67ـ1963) و حییم بارلو (71ـ1968) را نام برد. در ارتش اسرائیل 45 سرلشگر وجود داشت که قبلا از تروریستهای پالماخ بودند و برخی از اینان به وزارت نیز رسیدند. (ن. ر: پالماخ)

5 ـ اِرگون تزاوی لئومی یا سازمان نظامی ملی:

عمده ترین مأخذ برای بررسی این سازمانتروریستی افراطی تاکنون کتاب رهبر آن مناخیم بگین است که عنوان آن "انقلاب: داستان اِرگون" می باشد. از لحاظ فکری، ژابوتنسکی پدر روحانی این سازمان تروریستی شمرده می شود. او کتابی نوشته است به نام "دسته یهودی" که در آن یهودیان را به عنوان اروپاییهایی که هیچ رابطه ای با اعراب ندارند، و وظیفه دارند برای وسیع تر کردن محدوده اروپا، از طریق اعمال زور، فلسطین تا رود فرات را اشغال کنند، تصویر کرده است. دسته یهودی که ژابوتنسکی در زمان جنگ جهانی اول تشکیل داد در حمله به فلسطین شرکت کرد، چون زیر فرمان ارتش انگلیس بود که فلسطین را اشغال کرد.

از میان صفوف همین دسته و با الهام از روحیه آن، نظامی گری صهیونیستی شکل گرفت و پیدایش آن به صورت تروریسم بود. نخست هاگاناه تشکیل شد، و سپس چون هاگاناه را اعتدال طلب یافتند، اِرگون شکل گرفت که از همان آغاز نه تنها نقشه دفاع بلکه نقشه حمله را در سر می پرورانید و حاضر نبود حتی به اندازه یک سر سوزن از هدفهای بزرگ صهیونیسم عقب نشینی کند.

مناخیم بگین که زمانی رهبر حزب لیکود اسرائیل و نخست وزیر رژیم صهیونیستی و از فعالان و رهبران اصلی گروه تروریستی "اِرگون تزوای لئومی" بود و حتی اقدامات وحشیانه هوادارانش در روستای عربی "دیریاسین" که در اثر آن ساکنانش به طور وحشت آوری در روز 9 آوریل 1948 قتل عام شدند و نیز جنایتهای بی شمار دیگر آن طی دهه های اخیر از جمله در اردوگاههای فلسطینی صبرا و شتیلا در لبنان موجب انتقاد برخی شخصیتهای یهودی از جمله آلبرت اینشتین شد، در پیشگفتار کتاب خود"انقلاب" چنین گفته است:

"این کتاب را همچنین برای غیر یهودیان نوشته ام زیرا بیم دارم که باور نداشته باشند یا فراموش کرده باشند که نسل جدیدی از نوع بشر پیدا شده که جهان در طول بیش از یک هزار و هشتصد سال ندیده است. این نسل که از خون و آتش و اشک و خاکستر زائیده شده، نسل یهودیان جنگجو است".

سراسر کتاب پر از کینه توزی است و بگین به هیچ وجه سعی ندارد آن را پنهان کند بلکه در مقدمه، آشکارا به آن اعتراف می کند و می گوید که همین یکی از انگیزه ها و علل شکل گیری جهان بینی و منطق اوست. در مقدمه چنین می گوید: "دکارت گفته است من می اندیشم، پس من وجود دارم. و من می گویم من می جنگم پس وجود دارم"

تروریسم صهیونیستی موضع گیری خود را براساس یک پیشینه استوار کرده است که خلاصه آن چنین است: وجود اعراب به هیچ وجه قانونی و مشروع نیست، و آنچه برای اکثریت اعراب "مشروع" می نماید، تنها یک "نامشروع" بریتانیایی است. از این رو بگین می گوید که اِرگون با همکاری حزب تجدیدنظر طلب صهیونیستی ژابوتنسکی و سازمان بتار در اروپای شرقی وظیفه خود دانسته است که علی رغم مخالفت انگلیس و اعراب با مهاجرت نامشروع یهودیان، هزاران یهودی را به صورت "نامشروع" به فلسطین بیاورد. بن گورین نیز خود به اقرار خویشتن، یک مهاجر نامشروع بود.

"انقلاب" که بگین برای عنوان کتاب خود انتخاب کرده و به جنبش خود نام داد همان عاملی است که نامشروع را مشروع می کند. ولیکن در حقیقت چیزی جز یک پرده پوشی بر تروریسمخون خوار و سفاکی که حقیقت جنبشی او را تشکیل می داد، نبود. البته لزومی ندارد که تروریسم، تنها تروریسم صهیونیستی بر ضد اعراب باشد، زیرا گاهی همین تروریسم صهیونیستی، علیه یهودیان نیز عمل می کرد. بگین در کتاب خود درباره مبارزه دسته جنایتکار خود علیه متوقف شدن مهاجرت یهودیان به فلسطین چنین سخن گفته است: "کشتی پاتریا که با محموله ای از مهاجران فلسطین به حیفا رسید، هرگز نتوانست از بندر خارج شود. زیرا تروریستهای یهودی ـ لفظ تروریستها را خود بگین به کار برده است ـ برای جلوگیری از حرکت آن بمبی در داخلش گذاشته بودند. پس از این که بمب منفجر شد، بیش از دویست یهودی کشته یا غرق شدند".

بنابراین از نظر بگین کشته شدن یهودیان به دست یهودیان بهتر از آن است که جلوی ورود آنها به فلسطین گرفته شود، برای این که مقامات انگلیسی از پیاده شدن مهاجران یهودی از کشتی پاتریا مخالفت کرده بودند. (نک: پاتریا، کشتی)

بگین درباره فعالیت تروریستی اِرگون علیه اعراب چنین می گوید: "ما در مراحل اولیه انقلاب، یکی از هدفهای استراتژیک مهم خود را با موفقیت به دست آوردیم و آن از کار انداختن عامل محلی عربی بود. در سالهای 1920، 1921، 1929، 1933، 1936 و 1939 که حمله های اعراب علیه یهودیان صورت می گرفت، انگلیسیها وجود خود را برای حمایت از یهودیان توجیه می کردند. پس از آن که توانستیم بدون تعرض به اعراب نیروی بریتانیا را از کار بیندازیم، انگلیسیها این بار وجود خود را برای دفاع از اعراب توجیه می کردند. ما به اعراب گفتیم که به هیچ وجه مایل نیستیم با آنها جنگ کنیم یا به آنهاآزار برسانیم و نهایت آرزوی ما این است که آنها را شهروندانی صلح طلب در دولت آینده اسرائیل ببینیم.

در اثبات ادعای خود، یک واقعیت انکارناپذیر را مبنی بر این که در هر عملیاتی که در مناطق عرب نشین انجام دادیم هرگز به امنیت و آرامش اعراب صدمه ای نزدیم، شاهد آوردیم" پس از این بگین بلافاصله خود دروغ خود را آشکار می کند. زیرا از سال 1937 تروریستهای صهیونیستی در ترور و کشتن اعراب و انجام وحشیانه ترین کارهای تروریستی و تحریک آمیز کوشا بودند. پس از آن نیز وقتی استراتژی تروریستی آنها ایجاب کرد، به اعراب حمله کردند. برای آن که دروغ بگین ثابت شود کافی است کشتار دیریاسین را که در تاریخ 10/4/1948 روی داد و نام آن با نام بگین پیوند خورد، به یاد آوریم. (نک: دیریاسین، کشتار)

بگین فصل بیست ونهم کتاب خود را به "حمله به یافا" اختصاص داده است. این فصل باید به طور کامل جزو جدا ناپذیر مدارک و صورت جلسه های سازمان ملل متحد بشود زیرا به طور کاملاً قاطعی روشن می سازد که صهیونیستها تصمیم داشتند همه فلسطین از جمله بخشهایی را که به موجب قطعنامه تقسیم به اعراب داده شد از وجود ساکنان عرب "پاکسازی" کنند. بگین از روی همکاری سایر سازمانهای تروریستی با سازمان وی در عملی کردن این هدف پرده برمی دارد، هر چند که آژانس یهود که در آن زمان سخنگوی یهودیان بود، خلاف آن را ادعا می کرد.

رأی گیری برای قطعنامه تقسیم در تاریخ 29/11/1947 روی داد و ارتشهای عربی تا تاریخ 15/5/1948 وارد فلسطین نشدند. ماههای بین ایندو تاریخ، ماههای تعیین کننده ای بود، زیرا طی آنها تلاش نظامی صهیونیستی بر یک هدف دوگانه متمرکز بود: متوقف کردن عملی قطعنامه تقسیم از یک سو و تبلیغ از جهت دیگر مبنی بر این که یهودیان قطعنامه را پذیرفته و اعراب آن را رد کرده اند.

بگین می گوید: "در یکی از جلسات سران اِرگون در آخر ژانویه 1948 که بخش نقشه ریزی نیز در آن شرکت داشت چهار هدف استراتژیک (1) بیت المقدس (2) یافا (3) جلگه رمله و (4) مثلث مشخص شد. مقصود از مثلث مجموعه زمینهایی است که شهرهای عربی نابلس، طولکرم و جنین را در برمی گیرد. بیشتر این هدفها داخل آن محدوده ای نبود که قطعنامه تقسیم به یهودیان واگذار کرد. بگین ادامه داده و می گوید: "وقتی استراتژی حمله را تصویب می کردیم، اسلحه کافی نداشتیم و از آنجا که حمله های نخستین بریافا نشان داده بود که اشغال این شهر مقاوم بسیار سخت است ناگزیر بودیم اسلحه به دست آوریم". بدین ترتیب تروریستهای اِرگون نصب کردن کمینها و اجرای حمله ها به منظور دستیابی به اسلحه را شروع کردند (ن. ر: اِرگون تزوای لئومی)

6 ـ دسته اشترن یا لیحی:

گروهی بود که در سال 1940 از اِرگون منشعب شد و توسط ابراهام اشترن که در سال 1942 کشته شد تأسیس گشت. بهترین راه برای معرفی دسته جنایتکاران اشترن عنوانهای سه کتاب یاد شده زیر است که دو کتاب را افرادی از این دسته نوشته اند:

1) یادداشتهای یک قاتل، اعترافهای یک جنایتکار از دسته اشترن، به قلم افنر که یک ناممستعار است.

2) زنی از پیروان خشونت: خاطرات یک دختر تروریست 48 ـ 1943 به قلم گیولا کوهین عضو کنیسه.

3) کار بزرگ به قلم روزنامه نگار آمریکایی جرالد فرانک. موضوع این کتاب ترور لرد موین وزیر بریتانیایی در قاهره توسط دو جوان یهودی است که پس از آن به دار آویخته شدند. فعالیتهای اشترن از قبیل غارت بانکها و کشتن افراد و منفجر کردن خانه ها و کشتن نگهبانان و سایر فعالیتها از این نوع نمونه و دلیلی است برای تروریسم و خشونتی که از راههای گوناگون اعمال می شد.

علی رغم آن که بن گورین و شاریت در سالهای 46ـ1945 مکررا انکار کرده اند که با هاگاناه یا جنایتهای دسته اشترن و تروریسم اِرگون ارتباط داشته اند، منابع اصلی که درباره اشترن منتشر شده است عکس آن را ثابت می کند. گیولا توهین تروریست تأکید کرده است که همکاری نزدیک و هماهنگ بود، و گاهی نیروهای هاگاناه و پالماخ و اِرگون و اشترن می توانستند با هم و در یک زمان ضربه وارد کنند.

بدین ترتیب یک نیروی جنگنده صهیونیستی متحد به وجود آمد که به نام "جبهه رزمنده" شناخته می شد. در شب 21/10/1946 این سازمانها در یک حد مساوی در مجموعه ای از حمله های تروریستی شرکت کردند که از عکا در شمال تا غزه در جنوب و از ساحل دریا در غرب تا تپه های بیت المقدس در شرق امتداد داشت. بن گورین که خود جنایتهای دسته اشترن را محکوم کرده بود، چند ماه پس از تأسیس (دولت اسرائیل) چنین اظهار نظر کرده است: "مانسبت به کسانی که خود را وقف کرده اند مانند آن دو جوان که برای ترور لرد موین در قاهره به دار آویخته شدند، عمیقا احساس احترام می کنیم و اما درباره ابراهام اشترن من می گویم که او یکی از والاترین مردانی بود که زمان ما به خود دیده است".

دولت انگلیس در یک سند رسمی به عنوان "درباره خشونت" که آن را در تاریخ 24/7/1946 به شماره 6873 منتشر کرد دسته اشترن را به عنوان گروهی که در سال 1939 پس از تصمیم اِرگون به توقف عملیات خود منشعب شدند معرفی می کند. افراد این دسته تقریبا 300 ـ 200 فرد بسیار متعصب و خطرناک بودند که از هیچ جنایتی روی گردان نبودند. آنها تا مدتی با گروه اِرگون همکاری کردند زیرا هر دو دسته به افراطی گری بی حد و حصر ایمان داشتند. در اعلامیه رسمی دولت انگلیس چنین آمده است:

1) هاگاناه و نیروی ضربتی آن پالماخ ـ که هر دو تابع رهبری سیاسی اعضای برجسته آژانس یهود هستند ـ همواره زیر پوشش "جنبش مقاومت یهود" به خرابکاری و خشونت از پیش تدارک شده دست می زنند.

2) سازمان اِرگون تزوای لئومی و دسته اشترن از پاییز گذشته (1945) در همکاری کامل با رهبری هاگاناه دست به چندین فعالیت مشترک زده اند.

3) ایستگاه رادیویی با نام "صدای اسرائیل" که مدعی است "صدای جنبش مقاومت" است و کاملاً زیر نظر آژانس یهود فعالیت می کند از این سازمانها حمایت می کرد.

به جز اعلامیه رسمی یادشده دولت انگلیس منابع دولتی و بین المللی دیگری نیز درباره تروریسمصهیونیستی مطالبی مطرح کرده اند. از آن جمله است کتاب روابط خارجی دولت آمریکا (از انتشارات رسمی وزارت خارجه آمریکا) که شامل مدارک و اسناد رسمی و محرمانه آمریکاست. در دو جلد چهارم و هشتم این کتاب شواهدی هست که ثابت می کند دولت آمریکا از سال 1943 اطلاع داشته است که آژانس یهود و سازمان تروریستی هاگاناه که وابسته به آن است و همچنین سایر سازمانهای تروریستی نقشه هایی برای بیرون راندن اکثریت مردم عرب از فلسطین و مسلط شدن بر آن به شکل کامل و اعمال نفوذ در مسایل اقتصادی خاورمیانه را در سر می پروراندند.

د ـ تروریسم صهیونیستی تا جنگ جهانی دوم:

تاریخ تروریسم صهیونیستی، با آمادگی یهودیان برای انتقال و اسکان در فلسطین آغاز می شود. موج های نخستین مهاجرت، الگوی یهودی ای پدید آورد که با آن چه که صهیونیست ها "منفی بافی یهودیت حاخامی" می نامند مخالف بود؛ آنها معتقد بودند که باید از راه غصب زمین فلسطین و راندن صاحبان آن، آینده خود را بسازند و به این ترتیب، زمینه ای حیاتی برای اعمال حاکمیت ملی فراهم سازند. تشکل "هاشومیر" از تشکل های پیشگام در این دوره، و سازمانی بود که هاگاناه، ادامه آن به شمار می رود. درگیری ها در آن زمان محدود به استفاده از کارد و چوب دستی بود.

با نزدیک شدن پایان جنگ جهانی اول، نخستین نشانه های مرحله دوم، آشکار شد؛ به طوری که صهیونیست ها شروع به جمع آوری سلاح کردند تاپس از آن، مرحله نوین پیکار، دو دوره ای نوین از ترور مسلحانه آغاز شود. اما در این دوره رویارویی مستقیم آغاز نشد و فعالیت ها در حد سر و صدا و تبلیغ باقی ماند. تاریخ واقعی تروریسم صهیونیست، پس از جنگ جهانی دوم و پس از قرار گرفتن فلسطین در سرپرستی انگلستان آغاز می شود.

از آغاز سرپرستی انگلستان بر فلسطین، ساختار سازمانی تروریسم صهیونیستی در فلسطین رشد و تحکیم پیدا کرد و در این راه از کمک استعمار انگلیس به جنبش صهیونیسم، و کمک آن در مهاجرت هزاران جوان صهیونیست برخوردار بود. این جوانان، به زودی جذب تشکل های تروریستی شدند.

ساختار تشکیلاتی تروریسم صهیونیست از آغاز دهه بیست در قرن بیستم شکل گرفت؛ زیرا هاگاناه، بازوی مسلح آژانس یهود، در سال 1920 تأسیس شد و در درون خود، گروه هایی ویژه برای یورش های تروریستی تشکیل داد؛ مانند گردان های بوش ـ که در سال 1937 تصمیم به تشکیل آن گرفته شد ـ و همچنین دسته های پالماخ. یک سال پس از برافروخته شدن آتش انقلاب بزرگ فلسطین در سال 1936، طرفداران صهیونیسم تجدیدنظرطلب از هاگاناه جدا شدند و سازمانی تشکیل دادند که تندروانه ترین و خونین ترین شکل را پیدا کرد و آن، گروه مسلح ارگون زوی لئومی (اتسل) بود. سپس گروه آبراهام اشترن از اتسل جدا شد و در سال 1940 گروه لحی را تشکل داد.

این سه سازمان (هاگاناه، اتسل و لحی) تا سال 1948 پایه های تروریسم صهیونیستی به شمار می رفتند تا جایی که کمتر عملیاتی را در فلسطین می بینیم که منسوب به گروهی غیر از اینها باشد.به علاوه برخی از حلقه های تروریسم صهیونیستی، زیر نظر اینها بودند.

همان طور که ساختار تروریسم صهیونیستی در دهه بیست و سی تحکیم پیدا کرد، نیمه دوم دهه سی نیز شاهد جهشی آشکار در میزان فعالیت تروریستی صهیونیسم در فلسطین بود. این جهش را باید با توجه به دامنه جهانی فاشیسم و سرازیری نسل جوانان صهیونیست ـ که عملیات سرّی و تروریستی را به ویژه در اروپای شرقی تمرین کرده بودند ـ بررسی کرد. یادداشت رسمی که از سوی وزارت مستعمرات انگلستان، صادر شده است اشاره دارد که تروریست های صهیونیست که از روسیه، لهستان و بالکان آمده اند، مفهوم نرمی و مدارا و تسامح و شناسایی حقوق دیگران را نمی شناسند و آنها را ثمره سازمان های آموزشی دانست که تعصب و بیگانه ستیزی را یاد می دهند.

این جهش آشکار در میزان فعالیت تروریستی صهیونیسم در آن زمان، تحت تأثیر بالا گرفتن حرکت میهنی فلسطین در رویارویی با طرح صهیونیسم بود که ابزار و امکانات خود را به اندازه کافی گسترش داده بود تا بتواند با فلسطینیان رویارویی کند و برای دستیابی به هدفش و تأسیس کشور صهیونیستی، زود دست به کار شود.

از کارنامه فعالیت صهیونیسم در فلسطین در طی مرحله دوم (تا جنگ جهانی دوم) می توان به برخی از عملیات مهم اشاره کرد؛ از جمله کشتار شهروندان عرب فلسطینی در خانه هایشان در کنار آبادی بتاح تکفا، به دست تروریست های هاگاناه در 16 آوریل 1936. در همین سال، هاگاناه با صدور هفت اعلامیه تأکید کرد که به اعراب، در هر جا کهباشند آتش گشوده می شود. در سال 1937 نیز زنجیره ای از عملیات بمب گذاری در تجمعات شهروندان بی دفاع فلسطینی در چایخانه ها، وسایل نقلیه و بازارها به وقوع پیوست که معروف ترین آنها بمب گذاری اتسل در بازار تره بار در کنار دروازه نابلس در قدس بود که طی آن ده ها عرب، کشته و زخمی شدند.

همچنین اعضای همین سازمان در 14 نوامبر 1937 به روی یک قافله عرب، آتش گشودند که سه نفر از جمله دو زن به قتل رسیدند. این روز در قدس، "یکشنبه سیاه" نامیده شد؛ زیرا تروریست های صهیونیست، در آن روز برای قدرت نمایی در شهر، چند عملیات انجام دادند.

در 6 مارس سال 1937 بر اثر انفجار یک بمب دستی در بازار حیفا، 38 عرب کشته و 28 نفر زخمی شدند. در ماه ژوئیه همان سال در همان بازار، یک خودرو بمب گذاری شده منفجر شد که به زندگی 350 عرب فلسطینی پایان داد و 70 نفر دیگر را زخمی کرد. این در حالی است که مورخان صهیونیست افتخار می کنند که شمار قربانیان بسیار بیش از آن چه که مقامات سرپرستی اعلام کرده اند بوده است. روز بعد در پی انفجار یک بمب دستی که هسته های صهیونیست در بازار پر ازدحام کار گذاشته بودند، 27 عرب فلسطینی کشته و 46 نفر دیگر زخمی شدند. همچنین در 26 اوت سال 1938 در پی انفجار یک خودرو بمب گذاری شده ـ براساس کمترین برآوردها ـ 34 عرب کشته و 35 نفر دیگر زخمی شدند.

تسل در 15 ژوئیه 1938 در جلو یکی از مساجد شهر قدس، پس از خروج نمازگزاران بمبی را منفجر کرد که در پی آن، ده نفر کشته و سی نفر زخمیشدند. در میان رویدادهای همان سال، صهیونیست ها به یورش تروریستی شولمو بن یوسف و دو تن از همراهانش از گروه اتسل به سرنشینان بی دفاع خودروهای فلسطینی افتخار می کنند. مقامات انگلیسی، حکم اعدام شلومو را به اجرا درآوردند و مهاجران صهیونیست او را به یک قهرمان ملی اسطوره ای تبدیل کردند و در اسرائیل، تمبری با عکس او به چاپ رسید و یکی از سازمان های تروریستی سری در دهه هشتاد، نام او را برای یک عملیات مشابه ـ که در کرانه باختری انجام شد ـ برگزید.

در میان عملیات تروریستی صهیونیستی در سال 1939 تنها در روز 27 فوریه و در پی انفجار دو بمب توسط سازمان إتسل، 27 عرب کشته و 39 تن زخمی شدند. همچنین در تل آویو، سه عرب کشته و یک تن زخمی شدند و در قدس، سه تن کشته و شش تن مجروح شدند. اما مهم ترین عملیات تروریستی در این سال، توسط اتسل در سینما رکس قدس صورت گرفت به طوری که این عملیات در چند مرحله طراحی شد تا با استفاده از مواد منفجره، بیشترین حد ممکن از تلفات جانی به بار آید. این مواد، در ساختمان سینما گذاشته شد و سپس بمب هایی به داخل ساختمان افکنده شد و آنگاه که تماشاچیان با وحشت و نگرانی بیرون آمدند با آتش مسلسل ها روبه رو شدند. این عملیات هراس افکنانه در 29 مه 1939 به اجرا درآمد.

هاگاناه در رقابت با اتسل، عقب نمی ماند؛ عناصر آن در 12 ژوئیه 1939 به روستای بلدة الشیخ در نزدیکی حیفا یورش برده، 5 تن از ساکنان آن را ربوده و کشتند. در 29 ژوئیه نیز به شش خودرومتعلق به فلسطینی ها در تل آویو، رحبوت و بتاح تکفا یورش برده شد که حاصل آن، مگر یازده عرب بود. بمب گذاری در شهر یافا در 26 اوت، به مرگ 24 عرب فلسطینی و زخمی شدن 35 نفر دیگر انجامید.

سازمان های صهیونیستی، سال های جنگ جهانی را فرصتی یافتند تا نفوذ خود را گسترش داده و سازمان و تسلیحات خود را تقویت کنند تا پس از پایان جنگ، کار خود را از سر بگیرند. این سازمان ها از نظر چند و چون توسعه یافته، با همکاری انگلیس و هم پیمانانش، تا حدودی به خود مشروعیت دادند.

بدین ترتیب، این سازمان ها خود را آماده کردند تا برای دستیابی به دو هدف، به فعالیت بپردازند: اول، اجبار فلسطینیان ـ یعنی صاحبان اصلی کشور ـ به ترک زمین هایشان، از جمله زمین هایی که فلسطینیان در آنها اکثریت قاطع را تشکیل می دادند و بعدها قطعنامه تقسیم، این اراضی را به اعراب اختصاص داد. دوم، فشار بر انگلیسی ها برای لغو محدودیت های تحمیلی به ویژه درباره مهاجرت و پیکار برای تأسیس یک دولت صهیونیستی از سریع ترین راه ممکن.

ه ـ تروریسم صهیونیستی از سال 1945 تا اعلام دولت صهیونیستی:

ماهیت رابطه میان سه سازمان اصلی تروریستی (هاگاناه ـ اتسل و لحی) ـ پیش از آن که با تأسیس اسرائیل، در ارتش دفاع این کشور ادغام شوند ـ اهمیت خاصی دارد. با آن که این سه سازمان، استقلال سازمانی خود را حفظ کردند، در این دوره با یکدیگر همکاری کردن و در پایان جنگ جهانی با مشارکت آژانس یهود، توافق سه جانبه ای به امضارساندند و بدین ترتیب همکاری آنها، شکل نهادینه به خود گرفت. براساس بندهای این توافق:

1. سازمان هاگاناه، علیه مقامات انگلیسی به رویارویی نظامی می پردازد. بدین ترتیب، جنبش تمرّد عبری ایجاد شد.

2. سازمان های لحی و اتسل نباید بدون موافقت رهبری جنبش تمرّد، برنامه های پیکاری خود را به اجرا درآورند.

3. لحی و اتسل، برنامه های پیکاری را که از سوی رهبری جنبش به آنها محول می شود به انجام می رسانند.

4. بررسی عملیات پیشنهادی نباید صوری باشد، لذا نمایندگان سازمان های سه گانه در نشست های ثابت یا فوق العاده، گردهم می آیند تا برنامه ها را از نظر سیاسی و عملی، بررسی کنند.

5. پس از دریافت موافقت اصولی عملیات پیشنهادی، کارشناسان سه سازمان، جزئیات اجرای این عملیات را بررسی می کنند.

6. لازم است که موافقت رهبری جنبش تمرّد، حاصل شود تا با عملیات بر ضد اموال، همچون دستیابی به اسلحه از انگلیسی ها با دستیابی به پول، هماهنگی داشته باشد.

7. توافق میان سازمان های سه گانه متمرکز بر حداکثر تلاش خواهد بود.

8. اگر روزی به سازمان هاگاناه دستور داده شود که از جنگ با انگلیسی ها دست بردارد، سازمان های اتسل و لحی به جنگ خود ادامه می دهند.

بدین ترتیب چیزی که "جنبش تمرّد عبری" خوانده می شود شکل گرفت که نماینده آن، رهبری جنبش متحده برای نظارت بر امور اجرایی بود. به اینرهبری، نمایندگانی از هاگاناه، همچون اسرائیل گالیلی و موشه سنه و از اتسل، مناخیم بگین از لحی، آبراهام اشترن و یالینی مور، نیز اضافه شدند. متن توافقنامه، مسئولیت مشترک سازمان های تروریستی صهیونیستی را روشن می سازد؛ مسئولیتی که هاگاناه همیشه می کوشید تا از آن شانه خالی کند.

سرفصل اقدامات جنبش تمرّد، تخریب ایستگاه راه آهن رام الله در اول نوامبر 1945 بود. رابطه میان سازمان های سه گانه، همیشه ساده نبود و گاهی میان جناح های جنبش تمرّد، ـ به ویژه میان اتسل و هاگاناه ـ تیرگی پدید می آمد. معمولاً اختلاف میان آنها بر سر رقابت در تسلط بر مهاجرنشین صهیونیستی بود. اختلاف میان گروه های صهیونیستی، نیز به دور از خشونت نبود تا حدی که صهیونیست ها بیم آن را پیدا کردند که میان سازمان های تروریستی، جنگ داخلی درگیرد.

اتسل و هاگاناه، چند بار عناصر یکدیگر را ربودند. همچنین به منظور تأدیب یکدیگر، گروه هایی را برای تجاوز و ضربه زدن به یکدیگر تشکیل دادند که زیان آن، بیشتر متوجه خانواده هایی یهودی بود. موج ربودن، به آلمان نیز کشیده شد و در آنجا عناصری از هاگاناه، چهار تن از اعضای اتسل را ربودند که یکی از آنها زیر شکنجه جان سپرد. حتی پس از یک توافق جدید میان اتسل و هاگاناه در 7 مارس 1948، این توافق در زمانی حساس، به آزمایشی سخت تبدیل شد و میان اتسل مردان پالماخ درگیری مسلحانه ای صورت گرفت که نزدیک بود وحدت ارتش کشور در شرف تأسیس را در خطر قرار دهد.

این درگیری به دلیل نزاع بر سر بار اسلحه کشتیتالینا صورت گرفت. در این درگیری ها چند تن کشته و زخمی شدند و نزدیک بود که مناخیم بگین ـ رهبر اتسل ـ نیز کشته شود. به طور کلی، رهبران این سازمان ها یکدیگر را به خیانت، همکاری با انگلیسی ها و تجاوز به اموال یکدیگر، متهم می کردند.

خشونت متقابل میان سازمان های تروریستی صهیونیسم، بارها از مرزهای تهمت و افترا فراتر رفت؛ مثلاً هاگاناه، اتسل و لحی را به "فاشیسم یهودی" متهم می کرد و این دو، هاگاناه را ـ که در یک عملیات، یک مادر و شش کودکش را کشته بود ـ "قاتل کودکان" توصیف می کردند. این سازمان ها همچنین یکدیگر را تهدید می کردند.

اگرچه رقابت بر سر نفوذ و تسلط بر رهبری جنبش صهیونیسم و اختلاف درباره سیاستی که باید در برابر انگلیس در پیش گرفته شود، دو عامل اصلی تشدید اختلافات میان سازمان های هراس افکن صهیونیست بود، اما توافق بر سر اهداف صهیونیسم و اجرای طرح وطن گزینی علیه اعراب، عامل مهم یکپارچگی و همکاری میان آنها بود.

نوشته های تاریخی صهیونیستی، تروریسم صهیونیستی را در این مرحله، به عنوان مبارزه یهودیان برای آزادی ملی، در برابر استعمار انگلیس توصیف کرده اند که صهیونیست ها در این مرحله به سلاح متوسل شدند. این با واقعیت جنبش صهیونیسم در تعارض است و به علاوه ستمی است به واقعیت تاریخ که تأکید دارد هدف نخستین تروریسم صهیونیستی، اعراب فلسطینی بودند.

فلسطینیان و اعراب از عملیات ترور صهیونیستی، به ویژه در سال های مهم 1947 و 1948بیشترین ضربه را خوردند؛ زیرا تروریست های صهیونیست برای ریشه کن ساختن فلسطینیان، فعالیت های خود را تشدید کردند و کار بدانجا رسید که حدود 900 هزار فلسطینی به بیرون از زمین ها و میهنشان رانده شوند. شیوه حاکم در این سال ها، یورش به روستاها و شهرهای عرب و دست زدن به کشتارهای جمعی بود و در این زمینه میان مرد و زن، کودک و پیر، یا میان افراد بی دفاع و کسانی که برای دفاع از خود، سلاح به دست گرفته بودند، تفاوتی قایل نبودند.

اگرچه دیریاسین، معروف ترین کشتاری بود که تاریخ آن مرحله از خود بر جای گذاشت، اما کشتارهای دیگری نیز ـ که نمی توان آنها را دست کم گرفت ـ در سال های 1947 و به ویژه 1948 رخ داد؛ از جمله کشتارهای روستاهای حساس، یازور، سعسع، دوایمه، رمله و بلدة الشیخ. در این کشتارها، هزاران تن از مردم فلسطین قربانی شدند.

براساس برخی از برآوردها، این کشتارها باعث شد که در طی جنگ 1948 ساکنان فلسطینی به طور کلی یا جزئی از 350 روستا و شهر ـ از مجموع 450 روستا و شهری که گروه های صهیونیستی بر آنها تسلط یافتند ـ مهاجرت کنند. در کنار نابودسازی هدف دیگری نیز دنبال می شد و آن ارتکاب بدترین فجایع و انتشار اخبار آن بود تا حالتی از وحشت در میان شهروندان فلسطینی ایجاد شود که آنها را به مهاجرت سوق دهد.

اما مسأله ای که بیش از هر چیز باز جای تأکید دارد این است که سازمان های نظامی صهیونیستی (از جمله هاگاناه) بدون استثناء در برنامه ریزی، تدارک و اجرای این کشتارها ـ که بیشتر آنها در چارچوببرنامه های کلی نظامی سیاسی رهبری صهیونیسم انجام شد ـ شرکت داشتند. معروف ترین آنها برنامه ای بود که فاجعه دیریاسین در چارچوب آن ارتکاب یافت.

و ـ تروریسم صهیونیستی علیه غیر فلسطینیان (دولت سرپرستی انگلیس، اعضای گروه های یهودی و میانجی سازمان ملل):

اگرچه هدف اصلی فعالیت تروریستی صهیونیسم طبیعتا فلسطینی ها و اعراب بودند، اما برخی استثنائات نیز وجود دارد. منافع کشور استعمارگر حامی، به طور کامل با منافع گروه های اسکانی (مهاجرتی) هماهنگ نیست؛ زیرا منافع اولی، جهانی است و منافع دومی محلی. درگیری میان مهاجران و دولت های استعماری ـ که در آغاز از آنان حمایت می کردندـ از همین جا ناشی می شود. به عنوان مثال دولت انگلستان در مه سال 1939 (برای اطمینان خاطر اعراب و وانمود کردن عدالت و انصاف) کتاب سفیدی منتشر کرد، اما جنبش صهیونیسم، بر مقامات سرپرستی انگلیس فشار آورد تا آن چه را که در کتاب آمده است پس بگیرند و اجرای عملیاتی را علیه اهداف انگلیسی آغاز کرد. 21 اوت 1939 دو افسر انگلیسی در اثر انفجار یک مین که توسط گروه اتسل کار گذاشته شده بود، به قتل رسیدند. هدف این مین گذاری ترور افسر مسئول بخش یهودیان در دستگاه اطلاعاتی دولت سرپرستی بود.

اما ماهیت کارهای تروریستی محدود سازمان های صهیونیستی علیه انگلیسی ها باتجاوزات آنها علیه فلسطینیان که صرفا به دلیل فلسطینی بودن آنها صورت می گرفت ـ کاملاً فرق داشت؛ زیرا قربانیان انگلیسی نخست به صورت مشخص گزینش می شدند (یک شخص معین و با دلایل معین)، اما اهداف عربی به گونه ای گزینش و اجرا می شد که هدف آن کشتن و زخمی کردن بیشترین تعداد ممکن از قربانیانی بود که تروریست صهیونیست مجری و برنامه ریز، چیز مشخصی از آنها نمی دانست جز این که آنها فلسطینی و عرب هستند.

این مسأله با توجه به گزینش اماکن تجمع اعراب (چایخانه ها، بازارها، کاروان ها روشن می شود. همچنین مجریان این جنایات افتخار می کنند که مطمئن ترین شیوه ها را برای کشتن بیشترین تعداد قربانی به کار می گیرند. از جمله این شیوه ها استفاده از گاز پروم با مواد منفجره است.

همچنین جالب توجه است که تروریسم صهیونیستی در فاصله سال های آغاز سرپرستی تا آغاز جنگ جهانی وارد مرحله ای شد که شیوه "بزن و برو" نامیده شد؛ چون در آن زمان تروریست های صهیونیست در اغلب مواد از ورود به برخوردهای مسلحانه خودداری می کردند (مثلاً یک روستا را محاصره می کردند).

ابزار تروریسم صهیونیستی که در این دوره در برابر چشمان مقامات انگلیسی رشد و گسترش یافت بدون کمک خود انگلستان به این حد از رشد و گسترش نمی رسید. این سخن اسحاق بن زوی، تروریست صهیونیست دارای معناست که می گوید: "بله... یک جبهه انگلیسی یهودی وجود دارد... اگر در سیاست اینگونه نباشد در سنگرها چنین است"؛ یعنی با وجود اختلافات سیاسی، این مقامات انگلیسیبودند که با سلاح، به سازمان های نظامی صهیونیستی کمک کردند و به مهاجران صهیونیست، اجازه حمل سلاح دادند (تنها در شهر قدس، 120 مجوز به یهودیان داده شد) و شهروندان عرب را از آن محروم کردند و سازمان های مسلح یهودی را به رسمیت شناختند. 800 عضو در هاگاناه آشکارا به صفوف پلیس انگلیس در فلسطین پیوستند و در روز روشن در سال 1936 با تفنگ انگلیسی به تمرین پرداختند.

نهادهای مختلف صهیونیستی در فعالیت تروریستی مشارکت داشتند؛ تا جایی که تمرین های نظامی به طور هفتگی در مدارس عبری، دینی، کارگاه های کوچک، حمام ها و کنیسه های یهودی انجام می شد. بنابراین، فعالیت تروریستی در جنبش صهیونیسم، یک کار جنبی نبود، بلکه به وجود صهیونیسم و به ماهیت اسکان اشغالگرانه ارتباط داشت.

با آغاز جنگ جهانی دوم، میان سازمان های نظامی صهیونیستی، درباره سیاستی که می بایست در برابر مقامات انگلیسی در پیش گرفته می شد، اختلاف پدید آمد. آیا باید راهی را که پس از انتشار کتاب سفید در سال 1939 آغاز کرده بودند ادامه دهند و بخشی از اعمال خشونت آمیز را متوجه اهداف انگلیسی کنند یا این که نسبت به انگلیس سیاستی آشتی جویانه داشته باشند و آن کشور را در جنگ با نازی ها کمک کنند؟ اگرچه اعمال تروریستی صهیونیسم در فلسطین در طی جنگ جهانی، به طور کامل متوقف نشد، اما می توان فعالیت آنها را ـ که در میان سال های 1940 تا 1944 بسیار کاهش یافت ـ نسبت به سال های پیش از جنگ و پس از آن، یک فعالیت پنهان، توصیف کرد.

این مسأله، تنها ناشی از انتخاب سازمان هاینظامی صهیونیستی نیست، زیرا مقامات انگلیسی نیز به نوبه خود با آغاز جنگ، شدت عمل به خرج دادند و فعالان و رهبران جنبش صهیونیسم را به همراه انقلابیون عرب، دستگیر کردند. آنها پیش از آزادسازی دستگیرشدگان با هاگاناه و اتسل، به توافق هایی دست یافتند. بدین ترتیب، رهبری جنبش صهیونیسم، به هنگام جنگ، کنار نهادن اعمال تروریستی را اعلام داشت و هاگاناه و اتسل این تصمیم رهبری صهیونیسم را پذیرفتند (و سازمان لحی با آن مخالفت کرد).

آن چه گفته شد گسترش دامنه خشونت صهیونیسم به انگلیسی ها، اروپایی ها و در پاره ای موارد به یهودیان را نفی نمی کند. در سال 1944 إتسل با ویران کردن یک خانه در یافا ـ به این دلیل که پایگاه پلیس انگلیس بوده است ـ پایان آتش بس خود را با انگلیسی ها اعلام داشت. این سازمان، نظیر این اقدامات را در حیفا و قدس نیز انجام داد. فعالیت تروریستی صهیونیسم علیه انگلیسی ها، پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه در طی سال 1946 به اوج خود رسید، به طوری که سازمان های تروریست با توافق قبلی تصمیم گرفتند که به انگلیسی ها ضربه بزنند.

معروف ترین اقدام آنها انهدام هتل ملک داوود در 22 ژوئیه سال 1946 بود که دفاتر اداره سرپرستی انگلستان در این هتل قرار داشت و بگین افتخار می کرد که این عملیات با توافق قبلی با هاگاناه و لحی انجام گرفت. این انفجار به مرگ 91 نفر، از جمله 4 عرب، 28 انگلیسی، 17 یهودی و 5 تن از اتباع کشورهای دیگر، از جمله آمریکاییان انجامید.

البته معمولاً عملیاتی که مقامات سرپرستی انگلیسی را هدف قرار می داد، تلاشی بود براینابودسازی زیرساخت های کشور همچون راه آهن، پل ها، فرودگاه ها و درآمدهای اقتصادی همچون خط لوله نفت که به حیفا می رسید. به نظر می آید که هدف از این عملیات، نشان دادن ناتوانی مقامات انگلیسی در اداره کشور و حفظ امنیت بود. مقامات انگلیسی در ژوئیه سال 1946، کتاب سفیدی منتشر کردند که از تروریسم صهیونیستی و هماهنگی میان سازمان های سه گانه پرده برمی دارد. بگین به درستی مطالب این کتاب اعتراف کرده است.

جالب توجه است که دوره پس از اعلام جنگ جهانی دوم، شاهد رویدادی بود که می توان آن را صدور هسته مرکزی فعالیت تروریستی صهیونیسم به منطقه عربی و اروپا نامید.

ماجرا از قتل لرد موین، وزیر انگلیسی که در قاهره در 6 نوامبر 1944 به دست الیاهو حکیم و الیاهو بیت زوری از گروه لحی کشته شد، فراتر رفت (بن گورین بعدا اعتراف کرد که وی به رغم محکوم کردن این قتل، تلاش کرد که آن را پنهان نگاه دارد) و گروه های صهیونیست، به ترورهایی دست زدند که افراد بی گناه در اروپا قربانی آن شدند. لحی در هتلی در وین ـ که افسران انگلیسی در آنجا اقامت داشتند ـ دست به انفجاری زد که به مرگ یک زن اتریشی انجامید. تبهکاری گروه های صهیونیستی به حدی رسید که در آغاز سال 1948 برای آلوده کردن منابع آب پایتخت انگلیس به میکروب وبا برنامه ریزی کردند.

الیاب، یکی از رهبران لحی شخصا عملیات آماده سازی بطری های حاوی میکروب را از طریق پزشکان یهودی انستیتو پاستور پاریس، سرپرستی کرد. اما صدور قطعنامه سازمان ملل متحد دربارهتقسیم فلسطین و اعلام پایان سرپرستی انگلستان بر آن، باعث شد که سازمان لحی از اجرای این عملیات ـ که به مراحل پایانی آماده سازی رسیده بود ـ چشم پوشی کند. یعقوب الیاب، در خاطرات خود به این نکته اشاره کرده است (پس از سال 1948 وبا در مصر همه گیر شد و در آن زمان شایع بود که دست کشور صهیونیستی در کار است).

قابل ملاحظه است که این فعالیت که در خارج از فلسطین صورت گرفت، تنها کار عوامل سازمان های تروریستی صهیونیستی ـ که در سراسر جهان می گشتند ـ نبود، بلکه هسته های تروریستی بسیاری در شهرها و پایتخت های جهان و خاورمیانه و به ویژه بغداد، تشکیل شده بود. گفتنی است که عزر وایزمن، خود عضو یک هسته ترور بود که توسط اتسل در انگلیس تشکیل شده بود. تروریسم صهیونیستی از دهه چهل، شیوه بسته های بمب گذاری شده، آدم ربایی، ترور شخصیت های برجسته (همچون لرد موین، وزیر انگلیسی عاقد معاهده 1946) را به طور گسترده وارد سازمان ها کرد.

پیش از تأسیس کشور در سال 1948 سازمان های تروریستی صهیونیستی در قالب گروه های سارق و تبهکاران عادی، فعالیت می کردند. اما آن چه که بیش از هر چیز تأمل برانگیز است افتخار رهبران سازمان های نظامی صهیونیستی (و پس از آن رهبران کشور اسرائیل) به برنامه ریزی و اجرای دستبرد به بانک ها و دارایی هاست. از جمله این عملیات، دزدی از بانک عثمانی در 13 سپتامبر 1946 و دزدی از بانک بارکلیز در اوت 1947 برای لحی بود.

برخی از اعضاء گروه های تروریستی دستگیرشدند و برخی از آنها به دلیل این اعمال زننده، به زندان محکوم شدند. از جمله آنها یهوشاع زلتر بود که به دلیل دستبرد به یکی از بانک ها در تل آویو، به 15 سال زندان محکوم شد. قابل ملاحظه است که بسیاری از این اعمال، همچون دزدی 27 هزار لیره از بانک دیسکونت در 24 مارس 1947، توسط سازمان لحی در خاطرات رهبران تروریست صهیونیسم ذکر شده و رویدادهای وحشیانه آن را با مهارت، هیجان و سرافرازی تمام، توصیف کرده اند.

اما نماد اصلی و متبلور تروریسم صهیونیستی در این دوره، زنجیره کشتار اعراب بود که با هدف نابودسازی انجام شد تا فلسطینی ها سرزمین خود را ترک کنند و فلسطین به یک سرزمین بدون ملت تبدیل شود.

دستگاه تروریسم صهیونیستی، حتی به خود مهاجران یهودی نیز رحم نکرد به طوری که سازمان های نظامی صهیونیستی در دهه سی، با گروه های بوند و حزب بوعلیه صهیون (کارگران صهیون) ـ که از لهستان آمده بودند و خواهان الغاء تسلط زبان عبری در مهاجرنشین صهیونیستی و به رسمیت شناختن یدیشی بودند ـ مخالفت کردند و با ضربه و تهدید و سنگ پرانی جلوی آنها درآمدند و آنها را در مغازه هایشان ـ که تابلوهایی به زبان یدیشی داشتند ـ منزوی ساختند.

همچنین دو تن از اعضای جنبش تجدیدنظرطلب در سال 1933، حیم آلوزوروف، رئیس بخش سیاسی آژانس یهودی و یکی را رهبران ماپای را به قتل رساندند و یکی از سازمان های صهیونیستی، یعقوب دهان، اندیشمند دینی یهودی را که معروف به دشمنی با صهیونیسم بود ـ ترور کردند.قاتلان او در دهه هشتاد، پس از نیم قرن انکار، و پس از سال ها اشاره به این که یعقوب دهان، با یکی از جوانان عرب رابطه نامشروع داشت و دلیل قتلش نیز همین بود، به قتل او اعتراف کردند.

شاید معروف ترین حادثه ای که برای یهودیان در منطقه در سال 1940 پیش آمد توسط خود گروه های صهیونیست انجام شد و طی آن تروریست ها با منفجر ساختن کشتی پاتریا در بندر حیفا 250 یهودی را قربانی کردند و این بهای فشار بر مقامات انگلیسی بود تا پس از تحمیل بار مسئولیت این قربانیان بر آنها، با توفان مهاجرت غیرقانونی، همکاری کنند. تروریسم صهیونیستی، ده ها کودک یهودی را در یمن و عراق، به زور از خانواده هایشان ربود.

اما خط جنبش صهیونیسم و سازمان های نظامی آن، به هیچ وجه در جهت رویارویی با طرف های درگیر در جنگ نبود و علی رغم هیاهویی که صهیونیست ها درباره نژادپرستی نازی ها علیه یهودیان اروپایی به راه انداخته بودند، خاطرات و نوشته های تاریخی سران صهیونیسم بعدها از روابط میان دو جنبش صهیونیسم و نازیسم ـ به ویژه در زمینه فعالیت تروریستی ـ پرده برداشت، که از جمله این روابط همکاری سیاسی و اطلاعاتی میان هاگاناه و دستگاه اطلاعاتی آلمان نازی بود.

آیشمن در سال 1937 خود به یافا سفر کرد و نتیجه این سفر، گشودن دفتر سامان دهی مهاجرت، وابسته به سازمان هاگاناه بود. آیشمن (که مقامات اسرائیلی بعدها او را ربودند و کشتند) مسئول مهاجرت یهودی در دولت نازی آلمان بود. همچنین دو طرف صهیونیست و آلمانی، جاسوس دو جانبه ایبه نام "بولیکی" داشتند. او یک صهیونیست بود که اطلاعات محرمانه درباره متفقین و جنبش های ملی عرب و کمونیسم را در اختیار نازی ها قرار می داد.

آماده سازی، تمرین و مسلح کردن تروریست های صهیونیست در لهستان تا سال 1940 با همکاری کسانی که منابع صهیونیستی آنها را یهودستیز نامیده اند، صورت می گرفت. این اقدام، در چارچوب برنامه ژابوتنسکی و اتسل و با هدف ایجاد ارتشی از 40 هزار صهیونیست بود، تا فلسطین را اشغال کنند.

الیاب، تروریست صهیونیست اعتراف کرده است که بسیاری از اعضای اتسل و لحی توانایی های تروریستی خود را با تمرین و مسلح شدن در چارچوب این برنامه، ارتقا بخشیدند. ادامه همکاری با نازیسم و فاشیسم، رسوایی به بار آورد و معلوم شد که لحی در خلال جنگ جهانی، از خاک های لبنان ـ که تحت سلطه دولت ویشی بود ـ از آلمان و ایتالیایی ها برای اهداف سیاسی مشترک، اسلحه دریافت کرده است. (ن. ر: کشتارهای صهیونیستی)

یکی از ترورهایی که گروههای تروریستی صهیونیستی حتی در اوایل تشکیل رژیم صهیونیستی انجام دادند ترور "کنت فولک برنادوت" میانجی سازمان ملل بود.

شورای امنیت در تاریخ 19ـ18/9/1948 بلافاصله پس از آن که ترور "برنادوت" میانجی بین المللی و افسر فرانسوی معاون او توسط "تروریستها" و با آگاهی دولت "اسرائیل" صورت گرفت در مورد دو قطعنامه رأگیری کرد. در قطعنامه نخست به شماره 57 چنین آمده است "مرگ ناگهانی کنت فولک برنادوت که در نتیجه یک اقدامجنایتکارانه توسط دسته ای از تروریستهای جنایتکار در بیت المقدس صورت گرفت در حالی که وی به نمایندگی از سازمان ملل متحد برای تحقق صلح در سرزمینهای مقدس انجام وظیفه می کرد، برای شورای امنیت فاجعه بسیار بزرگی محسوب می شود." در قطعنامه دوم به شماره 59 چنین گفته شده است:

1) شورای امنیت به اهمیت این مسأله توجه دارد که دولت موقت اسرائیل تاکنون گزارشی درباره پیشرفت تحقیقات در مورد ترور میانجی بین المللی به شورای امنیت یا نماینده میانجی بین المللی ارایه نکرده است.

2) "از این دولت خواسته می شود که هر چه زودتر گزارشی درباره پیشرفت تحقیقات و اقداماتی که علیه سهل انگاری مأموران یا هر گونه عوامل مؤثر دیگر در ارتکاب این جنایت صورت گرفته، به سازمان ملل تقدیم نماید."

لیکن اکنون مشخص شده است که دولت اسرائیل در گزارشی که نماینده اش به سازمان ملل متحد تقدیم کرد از زیر این جنایت شانه خالی کرد و سعی نمود تا آثار آن را محو کند. فریدمان یلین که یک تروریست صهیونیست بود سرپرستی عملیات ترور برنادوت را به عهده داشت. او را پس از یک محاکمه صوری و ساختگی بازداشت کردند و پس از آن که یک عفو عمومی درباره بازداشت شدگان صادر شد وی را آزاد کردند و بعدها برای عضویت در کنیسه اسرائیل انتخاب شد. در گزارش دکتر رالف پانش نماینده میانجی بین المللی به شورای امنیت درباره حادثه ترور چنین آمده است: "این ترورها نشانه بی اعتنایی بی اندازه دسته های رسوای تروریستهای یهودی به شمار می رود".

مآخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد هفتم، چاپ اول، 1383.
  2. صفاتاج، مجید: تروریسم صهیونیستی، جمعیت دفاع از ملت فلسطین، تهران 1381.
  3. Allon.Y: The Making of Israel's Army, New york 1971.
  4. Avner: Memoirs of an Assassin, Confessions of a stern Gang Killer, New york 1959.
  5. Bar-Z ahar,M.: The Ave ngers, The Drama of the Daring Jews who are Avenging the six Million Dead, New york 1967.
  6. Begin, M: The Revolt, story of the Irgun, New york 1951.
  7. Cohen, G: Woman of Violence, 1943 - 1948. Memoirs of a young Terrorist, cleveland and New york 1966.
  8. Departement of state, Foreign Relations of the united states, 1943 VOLIV and Vol. VIII. 1943 - 45 the Near East and Africa washington 1964.
  9. Jabostinky,v.: The story of the Jewish Legion, New york 1945.
  10. Katz, s: Days of Fire, the secret History

::#of the Irgunzvai leumi and Making of Israel. New New york 1964.

  1. Mardor, M.: strictly Illegal, New york 1964.
  2. Perlmutter, A.: Military and politics in Israel, Nation Role Expansion, London 1969.
  3. Robnet, G. W.: Conquest through Immigration, How Zionism turned palestine in to a jewish State, Pasadina, california 1968.
  4. sharef, Z: Three days, New york 1962.
  5. State ment Relating to acts of Violence, july 24, 1945, British Command Paper 6873.
  6. Stone, I.F: Underground to palestine, New york 1946.
  7. united Nation progress Report of the unitedns Natios Mediatoron palestin Sub mitted to the secretary - General Trans the Members united Nations, General Assembly, official the Records. Third session supplement No. 21 (A/684) (Part 1 and 2) paris 1948.