صهیونیسم تجدیدنظرطلب

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


"صهیونیسم تجدیدنظرطلب" (Revisionist Zionism) جریانی است برآمده از اندیشه ژابوتنسکی که در سال 1923 در داخل سازمان صهیونیسم ظهور کرد و هدف آن تصحیح یا تجدیدنظر در سیاست صهیونیسم بود. این جریان نشان دهنده تلاش های بعضی از عناصر صهیونیست(اساساً شرق اروپایی) بود که از آبشخور اندیشه لیبرالیسم اقتصادی و اندیشه سیاسی فاشیسم سیراب شده بودند و نظریه تسلط صهیونیست های کارگری را بر روند مهاجرت و اسکان و تسلط صهیونیست های لیبرال خارج از فلسطین را بر فعالیت های دیپلماتیک در کنار یکدیگر مطرح می کردند.

طرفداران این جریان تلاش کردند تا به شیوه و اسلوبی تازه در سطح بین المللی دست پیدا کنند و طرحی نو دراندازند؛ چه این عده معتقد بودند که ادامه دهنده راه و فلسفه هرتزل و نوردو هستند. تجدیدنظرطلبان می خواستند یک اندیشه مستقل وطن گزین به وجود آورند و نهادهای مستقل وطن گزین برپا کنند. این تلاش، اولین تلاش از نوع خود در داخل جنبش صهیونیسم، از سوی طبقات متوسط بود و شاید سبب آن ریشه های طبقاتی افراد موج های مختلف مهاجرت باشد.

افرادی که در موج اول و دوم مهاجرت شرکت داشتند، اساساً از طبقه خرده بورژوا بودند و چیزی نداشتند. اما فلسطین از اوایل دهه بیست تا اواسط دهه چهل شاهد موج های سوم، چهارم و پنجم مهاجرت بود که در میان این مهاجران شمار زیادی از سرمایه داران کوچک و بازرگانان وجود داشتند (در موج پنجم 25 هزار یهودی به فلسطین مهاجرت کردند که هر یک به طور متوسط بیش از هزار لیره استرلینگ پول داشتند).

اندیشه صهیونیست های تجدیدنظرطلب، در نهایت همان اندیشه ژابوتنسکی بود که همه نظریات اساسی درباره ملت اندام وار مطرود را می پذیرفت؛ و قبول داشت که این ملت، جسم بیگانه را در اروپا تشکیل می دهد که هر جامعه ای او را به دور می اندازد و ملتی است نامطلوب که همسایگانش به حق از اونفرت دارند. ژابوتنسکی، مثل هرتزل و نوردو، عقیده داشت که منشأ هویت یهود میراث و فرهنگ دینی و قومی آنان نیست (و از این میراث و فرهنگ می توان به کلی بی نیاز بود) بلکه منشأ هویت یهود، همان یهودستیزی است.

بنابراین در نظر او مسأله یهود، اساساً مسأله پذیرفته نبودن یهودیان از سوی اروپا و به عبارت دیگر مسأله جمعیت سربار یهودی بود. اما ژابوتنسکی در عین حال معتقد بود که یهودیان، از جمله سفارادها، ملتی اروپایی هستند. ژابوتنسکی ملت را بر مبنای نظریه های نژادی غربی تعریف می کند؛ با تمام ایمانی که این نظریه ها به تبعیض و تفاوت بین نژادها دارند.

گروه تجدیدنظرطلب که به نام "اتحادیه صهیونیست های تجدیدنظرطلب" خوانده می شد، چهار نماینده به کنگره چهاردهم صهیونیسم (1925) فرستاد. برنامه اعلام شده این گروه از این قرار بود:

ـ تأسیس دولتی صهیونیستی در دو سوی رود اردن.

ـ برطرف کردن هر گونه محدودیت از سر راه مهاجرت یهودیان به فلسطین.

ـ مصادره کلیه اراضی کشاورزی و عمومی در فلسطین و قرار دادن آنها تحت تصرف جنبش صهیونیسم.

صهیونیست های تجدیدنظرطلب به تخلیه اروپا از یهودیان و مهاجرت دادن شمار هرچه بیشتری از آنان به فلسطین در کوتاه ترین زمان ممکن پرداختند؛ و به منظور بالا بردن قدرت جذب بیشتر مهاجران در فلسطین، خواستار اسکان یهودیان طبقه متوسط و توسعه بخش خصوصی در فلسطین شدند. زیرا ورود سرمایه خصوصی فرصت های شغلی جدیدی پدیدمی آورد.

به همین سبب خواستار تمرکز بر توسعه بخش خصوصی و کشاورزی انبوه شدند. آنان خواستار به تعویق انداختن مبارزات طبقاتی و قبول حکمیت اجباری برای حل و فصل منازعات میان کارگران و سرمایه داران و نیز سرکوب نافرمانی و شورش اعراب شدند، بی آن که در این کارها به انگلیسی ها مراجعه شود. همچنین تجدیدنظرطلبان بر ضرورت ایجاد واحدهای نظامی یهودی مستقل پای می فشردند.

این برنامه در رویارویی و تقابل با همه جریان های صهیونیستی بود؛ به ویژه جریان کارگری که طرفدار وطن گزینی تعاونی و هماهنگ و همساز با شرایط فلسطین بود. بدین شکل، برنامه صهیونیست های تجدیدنظرطلب نشان دهنده عدم درک طرح صهیونیستی و ابعاد خاص آن و یا حداقل نشان دهنده عدم فهم طبیعت مرحله ای بود که تعاون و همکاری جمعی در مهاجرت و اسکان و نیز حرکت با آهنگ کند و آهسته و تن دادن به آن چه مورد قبول دولت حامی است را همراه با پنهان کاری طلب می کرد.

همچنین در این برنامه تناقضی اساسی نهفته بود؛ از یک سو این برنامه خواهان استقلال صهیونیسم بود و از سوی دیگر خواهان اجرای هرچه زودتر طرح صهیونیستی به اتکای دولت حامی بود. شاید این بدان سبب باشد که این جریان عقیده داشت که برنامه پیشنهادی او کاملاً استعماری است و در نتیجه میان منافع [آنان و استعمار] چنان همگونی و همانندی ای وجود دارد که اجازه می دهد خواسته های خود را تا آخرین حد بالا ببرند.

شاید یکی از مهم ترین نظریه هایی که تجدیدنظرطلبان بر آن تأکید می کردند این بود که جریان مهاجرت و اسکان در فلسطین هرقدر هم کهقوی باشد، 90% از مجموع فعالیت های صهیونیستی را تشکیل می دهد و 10% فعالیت های سیاسی (استعماری) شرط اصلی پیروزی و ماندگاری است. مهاجرت و اسکان در نهایت امری کند و زمان بر است و هرگز وافی به مقصود نیست و بنابراین همواره به فعالیت های سیاسی یا دیپلماتیک نیاز است؛ فعالیت هایی که در فشار بر دولت های غربی به ویژه انگلستان برای تخلیه گروهی یهودیان از اروپا و انداختن آنان در فلسطین خلاصه می شود و همه اینها باید بدون در نظر گرفتن اعتبارات خیالی دیگری چون دین و فرهنگ و تربیت صورت پذیرد. بدین منظور، انجمن دومینیون هفتم برای توسعه فلسطین به عنوان بخشی از امپراتوری [استعماری] انگلستان تأسیس شد.

در فاصله سال های 1925 تا 1935، شماری از جنبش ها و سازمان های صهیونیستی که گم شده خود را در افکار ژابوتنسکی پیدا کرده بودند، جذب جنبش صهیونیسم تجدیدنظرطلب شدند؛ که از میان آنان می توان به گروه های زیر اشاره کرد:

ـ گروه جوزف ترومپلدور (بتار)؛ که استقلال خود را در میان راست گرایان حفظ کرد و به مرور زمان به سازمان اصلی تأمین کننده کادرهای موردنیاز راست گرایان تبدیل شد.

ـ گروه ریچارد لشتهایم؛ یهودی آلمانی که همراه با ژابوتنسکی در سال 1923 از کمیته اجرایی سازمان صهیونیسم کناره گرفت.

ـ گروه رابرت اشترایخر؛ که از رهبران صهیونیسم عمومی بود. اشترایخر با سیاست وایزمن مبنی بر پایان دادن به درگیری با انگلستان مخالف بود و خواستار مشخص کردن هدف صهیونیسم در برپایی دولت یهودی بود؛ وی بعدها به تجدیدنظرطلبانپیوست.

ـ گروه جوزف شختار؛ یهودی روسی که از پایه گذاران جریان تجدیدنظرطلب محسوب می شود.

تجدیدنظرطلبان ده نماینده به کنگره پانزدهم صهیونیسم (1927) فرستادند. در کنگره شانزدهم (1929) با 21 نماینده و در کنگره هفدهم (1931) با 52 نماینده شرکت کردند. تجدیدنظرطلبان رهبری کارگری [سازمان صهیونیسم] را متهم کردند که جوازهای مهاجرت را فقط در میان طرفداران خود توزیع می کنند و طرفداران تجدیدنظرطلبان را نادیده می گیرند و تقسیم اراضی و کار نیز به همین شیوه انجام می شود.

همچنین رهبری کارگری [سازمان صهیونیسم] را متهم به تقلب در انتخابات از طریق خرید کلی حق عضویت [و در نتیجه حق رأی ]نمودند. از این رو از صندوق ملی یهود و نیز از هیستادروت کناره گرفتند و اتحادیه قومی کارگران را تشکیل دادند. همچنین در سال 1929 با توسعه آژانس یهود به مخالفت برخاستند؛ زیرا به گمان آنها توسعه آژانس به بی اثر کردن فرم و محتوای اساسی که از آن دفاع می کردند، می انجامید.

در سال 1931، درخواست تجدیدنظرطلبان مبنی بر اعلام این که تأسیس دولت یهود هدف اصلی صهیونیسم است، پذیرفته نشد و ترور "حیم ارلوسوروف"، رهبر صهیونیسم کارگری، به تشدید خصومت منتهی شد؛ به ویژه که بعضی از عناصر میانه رو، البته با معیارهای صهیونیستی، (مثل اشترایخر و لشتهایم) از ژابوتنسکی کناره گرفتند و جنبش تجدیدنظرطلب را ترک گفتند و حزب دولت یهود را تشکیل دادند.

در اواخر سال 1943، پس از تبرئه متهمان به قتلارلوسوروف، ژابوتنسکی و بن گوریون در لندن با هم دیدار کردند و بر سر موارد زیر به توافق رسیدند:

1. خودداری از هرگونه درگیری جز از طریق مبارزه سایسی و بدون توسل به خشونت.

2. هماهنگی میان هیستادروت و تشکیلات کارگری تجدیدنظرطلبان درباره مسائلی چون اعتصاب و قبول حکمیت اجباری.

3. دست برداشتن تجدیدنظرطلبان از تحریم صندوق ملی یهود و بازگرداندن حق تحصیل جواز مهاجرت به اعضای بتار.

اما این توافق میان بن گوریون و ژابوتنسکی از سوی اعضای هیستادروت رد شد.

شمار نمایندگان تجدیدنظرطلب در کنگره هجدهم صهیونیسم (1933) به 45 نفر رسید. در سال 1935، تجدیدنظرطلبان از سازمان صهیونیسم جدا شدند و سازمان جدید صهیونیسم را پایه گذاشتند و ژابوتنسکی را هم به ریاست آن انتخاب کردند. مقر این سازمان از سال 1936 تا سال 1940، همان گونه که انتظار می رفت، در لندن بود. برنامه سازمان همان اصول ثابت جنبش تجدیدنظرطلبی بود؛ همراه با تأکید بر ضرورت پاکسازی جهان (به جز فلسطین) از یهودیان. همچنین تجدیدنظرطلبان با تمام سازمان های اروپایی که به جریان مهاجرت دادن یهودیان کمک می کردند، وارد ائتلاف شدند؛ و نیز ژابوتنسکی نقشه ده ساله را طرح کرد.

از مهم ترین گروه های داخل جنبش تجدیدنظرطلب، گروه سرسختان (بریت هابریونیم) بود که در فلسطین حضور داشت و اشیمیر، گرینبرگ و دیگران عضو آن بودند. این گروه شکل و محتوای صهیونیسم نازیستی را پذیرفته بودند و آشکارا نازیسم را تحسین می کردند و فقط با موضع نازیسمدر برابر یهودیان مخالف بودند.

تجدیدنظرطلبان، از طریق سازمان بتار، شبکه گسترده ای از مراکز آموزش نظامی در جهان پدید آوردند؛ چه آنان بر جنبه نظامی اقدامات صهیونیستی در مورد کشاورزی مسلحانه و متمرکز شده بودند.

صهیونیست های سنتی، ژابوتنسکی و همه تجدیدنظرطلبان را تندرو می دانستند، اما هر کس درباره اندیشه و تاریخ تجدیدنظرطلبان تحقیق کند، درمی یابد که آنان واقع گرایانه ترین جریان صهیونیستی هستند. آنان از همان ابتدا بر قانون اساسی حاکم بر جنبش صهیونیسم تأکید می کردند؛ این قانون همان آمادگی صهیونیسم برای غنودن در آغوش استعمار و خدمت به آن بود، تا استعمار و نیز کوچاندن یهودیان و اسکان آنان در فلسطین و برپایی دولت [یهود] را تسهیل کند.

در نهایت نیز همانان بودند که یقین داشتند که خشونت، تنها راه تعامل با فلسطینیان است و اوهام بعضی از صهیونیست ها درباره قانع کردن فلسطینی ها به واگذاری سرزمینشان به یهودیان در حکم خواب و خیال های بی ارزش لیبرالیستی است.

در حقیقت استفاده از زور و خشونت و خزیدن به آغوش امپریالیسم و ایمان به نمونه های آرمانی سرمایه داری آزاد، همه و همه موضوعاتی است که در نوشته های هرتزل و صهیونیست های دیپلماتیک فراوان تکرار شده است؛ اما البته در پوشش نرم و نازک لیبرالیسم؛ چون [در زمان هرتزل] صهیونیسم هنوز در ابتدای کار خود بود و هنوز خود را به تمامی پیدا نکرده بود؛ همان گونه که هنوز جنبشی ضعیف و ناتوان از پیدا کردن اهداف خود بود. هر قدر که نیروی صهیونیسم زیادتر شد، به همان اندازه خود و اهداف خود را گسترده تر کرد.

بنابراین فرق میان ژابوتنسکی و هرتزل فقط در لحن و لفظ بود و نه در بینش و فلسفه. یک بار ژابوتنسکی گفته بود که او جانشین هرتزل و میراث خوار حقیقی اوست؛ نوردو نیز در این ادعا با او موافق بود؛ و ما نیز معتقدیم که خطی که از هرتزل تا شارون کشیده شده است از ژابوتنسکی و بگین می گذرد.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.