توسعه طلبی، صهیونیستی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل
 
جز (۱ نسخه واردشده)
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۱۵


مقدمه:

اهمیت تفکر و بحث و کنکاش در داخل جنبش صهیونیستی درباره معین کردن سرزمینی که برای یهودیان مناسب باشد نه تنها به جنبه تاریخی منحصر نیست، بلکه این مناقشه بر شناخت انگیزه های واقعی در پس جنبش صهیونیستی کمک می کند، و پاسخ بسیاری از ادعاهای صهیونیستها را فراهم می آورد.

فکر ایجاد دولت یهودی از ابتدا و پیش از هرتزل رابطه تنگاتنگی با فلسطین نداشت. او در کتاب خود "دولت یهود" اعلام می کند که هیچ کشوری را بر دیگری ترجیح نمی دهد. او می پرسد: آیا فلسطین را انتخاب خواهیم کرد یا آرژانتین را و می گوید: "ما آنچه را که داده می شود و آرای عمومی یهودیان انتخاب می کند می گیریم... آرژانتین یکی از حاصل خیزترین کشورهای جهان است و در اقلیم وسیعی که کم جمعیت و خوش آب و هوا است امتداد دارد. جمهوری آرژانتین نیز در مقابل زمینی که به ما واگذار می کند سودهای کلانی خواهد برد... و میهن تاریخی فراموش نشدنی ما فلسطین است، و تنها بردن نام فلسطین با جاذبیت عظیمی مردم ما را تحت تأثیر قرار می دهد." سپس می گوید: "اگر اعلیحضرت سلطان، فلسطین را به ما ببخشد ما تعهد می کنیم تمامی مشکلات مالی ترکیه را حل کنیم."

فکر هرتزل تنها به آرژانتین منحصر نمی شود، او درباره جزیره موزامبیک که زیر اشغال پرتقالیها بود نیز فکر می کرد، همچنین درباره (اولاندا) در آفریقای خاوری. هرتزل همچنین در 22/10/1902 درخواستی برای وزیر مستعمرات بریتانیا فرستاد و از او خواست تا اجازه دهد یهودیان در قبرس و سینا و العریش اقامت گزینند و دولت خود را برقرار سازند.

ولی در آخر امر عقیده جنبش صهیونیستی بر این قرار گرفت که هدف خود را ایجاد یک دولت یهودی در فلسطین قرار دهد. علی رغم آن که این جنبش نام فلسطین را در دوره پیش از جنگ جهانی اول به کار می برد، و در پایان موفق شد تا از دولت بریتانیا تعهد بالفور را در مورد ایجاد "میهن ملی" یهودیان در فلسطین تحصیل کند، نام فلسطین در آن زمان معنای بین المللی معینی نداشت بلکه یک نامگذاری تاریخی و جغرافیایی شمرده می شد و تنها پس از پایان جنگ و در ضمن توافقهایی که میان متفقین در آن جنگ حاصل شد، این نام یک صفت دولتی و سیاسی معینی به خود گرفت.

از این رو نام بین المللی با نام فلسطین در مفهوم صهیونیستی آن کاملاً مطابقت نمی کرد. این درهم آمیختگی در نام گذاری ابهاماتی را دامن زد که مطامع صهیونیسم جهان تنها به زمین فلسطین در محدوده مرزهای بین المللی تعیین شده پس از جنگ جهانی اول منحصر می شود. این ابهام کمک کرد تا نیتهای توسعه طلبانه اسرائیل کاملاً روشن نشود.

الف ـ تعریف:

توسعه طلبی صهیونیستی، اصطلاحی است که درباره نقشه های صهیونیسم جهانی که قصد اشغالتمامی فلسطین و قسمتی از سرزمینهای عربی مجاور را در سر می پروراند به کار می رود. در دین یهود این نقشه توسعه طلبانه "اسرائیل بزرگ" به معنای دولت بزرگ یهودی که تمام یهودیان عالم در آن گرد می آیند، نامیده می شود.

ب ـ اهداف و برنامه ها:

هدفهای توسعه طلبانه صهیونیسم را از اشغال سرزمینهای فلسطین می توان شناخت. زمینهایی که از مفهوم "میهن ملی" یهود که تعهد بالفور (1917) و قطعنامه تقسیم (1947) و خطهای آتش بس موقت (1948) معین می کرد، تجاوز می نمود. (نک: آتش بس، موافقتنامه).

احتمالاً اصطلاح "اسرائیل بزرگ" تجسم واقعی توسعه طلبی صهیونیستی باشد، زیرا صهیونیسم هرگز یک دولت قانونی با مرزهایی که توسط کشورهای عربی و کشورهای جهان شناسایی شده باشد نبوده تا بخواهد مرزهای خود را از آنچه که هست، فراتر ببرد. حقیقت آن است که صهیونیسم از آغاز قصد ایجاد "اسرائیل بزرگ" را داشته، ولی می خواست بدون آن که پیشاپیش مرزهای دولت مورد نظر خود را اعلام کرده باشد به تدریج جامه عمل به آن بپوشاند. نظرها درباره این مرزها متفاوت است، زیرا گرچه بعضیها در این مورد به گفته های تورات استناد می کنند، ولی خود آن متنهای توراتی نیز مبهم و نارسا می باشند.

مراحلی که در نقشه ایجاد "اسرائیل بزرگ" پیش از ظهور صهیونیسم به عنوان یک جنبش سیاسی و پس از آن، طی شده است می توان به شکل زیر تقسیم کرد:

1) مرحله گذار از شوق مذهبی به "عشق به صهیون" و آن مرحله ایست که سالهای 1900ـ1870 را در بر می گیرد.

2) مرحله سازماندهی تشکیلات جهانی صهیونیسم و محکم کردن پایه های آن و ایجاد دستگاههای لازم برای متمرکز کردن فعالیت صهیونیستی در فلسطین در سالهای 1920ـ1900.

3) مرحله تأسیس میهن ملی یهود و ریشه دار کردن پیوندهای رژیم صهیونیستی در فلسطین زیر سایه قیمومیت بریتانیا: 1940ـ1920.

4) مرحله ایجاد واقعیت صهیونیستی با برپایی اسرائیل در سال 1948 تاکنون با در نظر گرفتن جنگهایی که اسرائیل از راه آنها توانست زمینهای عربی بیشتری را به دست آورد و مرزهای خود را در پشت خطهای آتش بس قرار دهد.

مقاله زیر که از جنبش صهیونیسم است، اهداف و چشم اندازهایی را نشان می دهد که تداوم رؤای قدیمی "اسرائیل بزرگ" در صهیونیسم سیاسی امروز است:

"فتح مجدد صحرای سینا با منابع کنونی آن، هدف اولیه ای است که موافقت نامه های کمپ دیوید و دیگر قراردادهای صلح تاکنون مانع دستیابی به آن شده اند... در چنین وضعیتی که ما از نفت و درآمدهای ناشی از آن محروم هستیم و محکوم به مخارج سرسام آور در این زمینه شده ایم، بر ما واجب است که برای بازیابی موقعیت برتری که در صحرای سینا ـ قبل از دیدار سادات و و قرارداد حقارت آمیزی که در سال 1979 با وی به امضا رسید ـ داشتیم، اقدام کنیم."

موقعیت اقتصادی مصر، طبیعت نظام حاکم برآن و سیاست عربی ـ محور این کشور ـ ، به چنان مخمصه ای خواهد انجامید که اسرائیل باید دخالت کند... با توجه به تخاصمات داخلی مصر، این کشور برای ما مشکلی استراتژیک نیست و در کمتر از 24 ساعت، می توانیم آن را به وضعیتی دچار کنیم که پس از جنگ ژوئن 1967 داشته است.

اسطوره "مصر، رهبر دنیای عرب" به کلی مرده است... و در برابر اسرائیل و دنیای عرب، 50 درصد توانش را از دست داده است. کوتاه سخن این که، مصر می تواند از بازیابی صحرای سینا امتیازاتی به دست آورد، اما این امر توازن قدرت را به طور اساسی تغییر نخواهد داد. به عنوان یک جسم متمرکز، مصر از همین حالا، یک جسد مرده است، به ویژه اگر درگیریهای روزبه روز خشن تر بین مسلمانان و مسیحیان را در نظر بگیریم. باید هدف اساسی سیاسی ما در جبهه شرقی برای سالهای دهه 1990 تقسیم این کشور به مناطق جغرافیایی مجزا باشد.

هرگاه که مصر چنین متلاشی و محروم از قدرت مرکزی شد، کشورهایی مثل لیبی، سودان و دیگر کشورهای دورتر نیز به همین وضع دچار خواهند شد. تشکیل یک دولت قبطی (مسیحی) در مصرعلیا، و تشکیل واحدهای کوچک محلی کم اهمیت، کلیدهای آن توسعه تاریخی ای هستند که تا به حال به علت موافقت نامه های صلح به تأخیر افتاده اما در دراز مدت، غیر قابل اجتناب می باشد. برخلاف ظواهر امر، جبهه غربی مشکلات کمتری از جبهه شرقی دارد. تقسیم لبنان به پنج ایالت... معرف آن امری است که در مجموعه دنیای عرب اتفاق خواهد افتاد. انفجار و متلاشی کردن سوریه و عراق به مناطقی که براساس معیارهای قومی یا مذهبیمشخص شده باشند باید در دراز مدت هدف اولیه اسرائیل باشد و اولین مرحله آن، همانا تخریب قدرت نظامی این کشورهاست.

ساختارهای قومی سوریه، این کشور را آماده تجزیه ای می سازد که می تواند به تأسیس یک دولت شیعی در نوار ساحلی، یک دولت سنی در منطقه حلب، یک دولت دیگر در دمشق، و یک مجموعه "دُرزی" که احتمالاً خواستار تشکیل دولتی خاص خود ـ احتمالاً در ارتفاعات جولان ما ـ و به هر حال، به اضافه حوران و شمال اردن، خواهند بود... منجر بشود. چنین دولتی در دراز مدت، ضامن صلح و امنیت منطقه خواهد بود، و این هدفی است که از هم اکنون در دسترس ماست.

عراق، غنی از نفت و طعمه درگیریهای داخلی، در خط حمله اسرائیل قرارداد. تجزیه و انهدام آن برای ما از سوریه مهم تر است. چه در کوتاه مدت، این کشور جدی ترین خطر برای اسرائیل خواهد بود. ایجاد یک جنگ بین سوریه و عراق، به انهدام این کشور از درون کمک خواهد کرد، و این امر، باید قبل از آن که بتواند به حد آغاز یک مخاصمه گسترده علیه ما برسد، وقوع یابد هرنوع درگیری بین اعراب، به سود ماست و فرا رسیدن زمان انفجار و متلاشی کردن دنیای عرب را تسریع خواهد کرد... احتمال دارد که جنگ اخیر عراق علیه ایران، پدیده تجزیه را نزدیک سازد.

شبه جزیره عربستان نیز در اثر فشارهای داخلی به طور کامل برای چنین تجزیه ای آماده است، و این امر به ویژه در مورد عربستان سعودی صادق است، زیرا تشدید اختلافات داخلی و سقوط رژیم، در ذات ساختارهای سیاسی کنونی این کشور وجود دارد.اردن، هدف استراتژیک فوری ماست. در دراز مدت، پس از متلاشی کردن اوضاع داخلی آن، پایان سلطنت حسین و انتقال قدرت به دست اکثریت فلسطینی، این کشور دیگر برای ما خطری نخواهد بود. به سوی این اهداف است که باید سیاست اسرائیل را گرایش داد. این تحول، به معنای حل مسأله ساحل شرقی با تراکم شدید جمعیت عرب این منطقه است. مهاجرت این اعراب به شرق ـ در شرایط صلح آمیز یا پس از یک جنگ ـ و مسدود ساختن راه رشد اقتصادی و جمعیتی آنان، ضامنهای تحولات بعدی خواهد بود.

ما باید هرچه در توان داریم، انجام دهیم تا این جریان تسریع گردد. طرح خود مختاری [فلسطینیها] و هر طرح دیگری که لازمه آن سازش یا شراکت در زمین باشد و از تجزیه دو ملت ـ تنها وضعیت غیر قابل اجتناب برای کسب یک همزیستی مسالمت آمیز (بین اسرائیلیها و فلسطینیها) جلوگیری کند، باید طرد شود.

اعراب اسرائیلی (یعنی فلسطینیها) باید بفهمند که به جز در اردن، نمی توانند کشوری داشته باشند... و امنیتی برای آنان وجود ندارد مگر از طریق به رسیمت شناختن سلطه یهودیان بر سرزمین بین دریا و اردن... دیگر غیر ممکن است که در این دوره و گذر زمانی و رو به عصر اتم، بپذیریم که سه چهارم جمعیت یهودی، در یک منطقه باریک ساحلی که از نظر تراکم جمعیت، فشرده و از نظر طبیعی بی دفاع است، بر روی هم متراکم شوند. پراکنده کردن این جمعیت، یک الزام اساسی در سیاست خارجی ماست. یهودیه، سامره و جلیله تنها ضامنهای بقای ملی ما هستند، و اگر ما در مناطق کوهستانی اکثریت غالب را تشکیل ندهیم، در معرض این خطر قرار می گیریم که بهسرنوشتی مثل صلیبیون دچار گردیم که این سرزمین را از دست دادند.

ایجاد تعادل مجدد جمعیتی، استراتژیک و اقتصادی این منطقه، باید به صورت آرزوی اصلی ما در آید، و این امر، در اختیار گرفتن منابع آب منطقه ای را که از بئرشعبا تا جلیله علیا امتداد دارد نیز، شامل می گردد، منطقه ای که امروزه عملاً خالی از یهودیان است.

ج ـ زمینه سازی نظری:

اصول صهیونیسم همانا ساختن نه فقط یک مذهب، بلکه یک ملت و یک دولت از یهودیت است و می کوشد تا تمام یهودیان دنیا را به عنوان متعلقان به این ملت و مبارزان در راه وصول به این دولت، و دولت صهیونیستی را به شدت موقوف و منحصر به تداوم جنگهای توسعه طلبانه برای فتح "فضای حیاتی" قلمداد کند.

در سال 1896 هرتزل کتاب "دولت یهود" را منتشر کرد و آن را به عنوان "کوشش برای ایجاد یک راه حل نوین برای مسأله یهود" معرفی نمود. او مسأله یهود را "مسأله ای ملی" می دانست و معتقد بود که "دولت یهودی برای جهان یک ضرورت ناگزیر است و از این رو به هر حال به وجود خواهد آمد"، نیز آن که "وحدت تاریخی ملت یهود واقعیتی است که راهی برای انکار آن وجود ندارد."

این منطق سیاست خارجی اسرائیل در نامه 29 اکتبر 1899 دیویدتریچ. (Darid Triestsch)، یکی از مشاوران و دوستان نزدیک تئودور هرتزل، خطاب به وی به خوبی نمایان است: "مایلم به شما تذکر دهم که قبل از این که خیلی دیر شده باشد هر از چندگاه بهبرنامه "فلسطین بزرگ" (اسرائیل بزرگ) مراجعه کنید. برنامه کنفرانس بال باید شامل "فلسطین بزرگ " (اسرائیل بزرگ) یا واژه "فلسطین و سرزمینهای مجاور" باشد، و گرنه بی معناست، چه شما نخواهید توانست 10 میلیون یهودی را در سرزمینی به مساحت 000,25 کیلومتر مربع بپذیرید"

پیش از آن، ویلیام هشلر، صهیونیست غیریهودی در 26 آوریل 1896 از هرتزل خواست که شعار "فلسطین داوود و سلیمان" را به عنوان شعار کشور یهود قرار دهد و آن را تبلیغ کند.

به نظر می رسد که این پیشنهاد، مورد پسند رهبر صهیونیسم قرار گرفت؛ زیرا دو سال بعد، مرز کشور یهود را از رود نیل تا فرات تعیین کرد. حاخام فیشمن (عضو آژانس یهود) در 9 ژوئیه 1947 به هنگامی که در برابر کمیته بازرسی ویژه سامان ملل شهادت می داد این شعار را تکرار کرد و گفت: سرزمین موعود از رود نیل تا فرات امتداد دارد و بخشهایی از سوریه و لبنان را در برمی گیرد. این نشان می دهد که شعار "از نیل تا فرات"، صرفا یک افتراء عربی و ناشی از توهم توطئه نیست، بلکه بخشی از بینش صهیونیسم است.

هرتزل در خاطراتش نوشته است: "هر اندازه که شمار مهاجران بیشتر شود دامنه زمین نیز گسترش می یابد."

این به معنای آن است که وی مرزهای زمین را به طور قاطع مشخص نکرده است و ترجیح داده است که مرزهایی قابل توسعه برای زمین قایل شود که با تغییر قدرت صهیونیسم، تغییر می کند. او این قدرت را افزایش شمار مهاجران می داند. این بینش هرتزل، بعدها تبدیل به بینش تمام صهیونیست ها شد.

در آغاز سال 1919 کاپتن تورمان بنتویش کههمراه نیروهای بریتانیایی از مصر به فلسطین آمده بود کتابی با عنوان "فلسطین یهودیها: گذشته، حال و آینده" منتشر کرد و در ابتدای آن نقشه ای از فلسطین قرار داده بود که از "بیروت تا خلیج فارس" امتداد می یافت، و در آن چنین آمده بود: "نیازی نیست که فلسطین در آینده نیز داخل مرزهای تاریخی خود محدود بماند، زیرا استعمار اسکانی می تواند چنان گسترش یابد که تمامی آن منطقه را که وعده (از فرات تا نیل) گفته بود شامل شود، و از دریای مدیترانه تا رود فرات و از کوههای لبنان تا رود مصر گسترده شود. این همان زمینی است که به ملت برگزیده داده شد."

آرتور روبین (1943ـ1876م) که کنگره صهیونیستی هشتم (1907م) وی را مأمور کرد تا اوضاع اجتماعی یهودیان و مهاجرنشینهای صهیونیستی در فلسطین را مطالعه کند، در سال 1919 رساله مفصلی درباره بنای "زمین ـ اسرائیل" منتشر کرد و در آن به "یکپارچه کردن فلسطین در محدوده مرزهای تاریخی و اقتصادی و طبیعی آن به شکلی که از لحاظ اداری یک منطقه باشد" دعوت کرد. وی مرزهای آن را به شکل زیر مطرح کرد:

"و اما درباره مرزهای شمال، از نظر تاریخی، شکی نیست که یکی از دو منبع اصلی رود اردن، یعنی منبعی که نزدیک بانیاس می باشد (در نزدیکی شهر قدیمی دان) در ضمن آنها قرار می گرفته است. لیکن دلایل اقتصادی ایجاب می کند که فلسطین به سوی شرق امتداد یابد به طوری که منبع دیگر رود اردن، را نزدیک حاصبیا (حاصبانی) دربرگیرد. رود اردن رودخانه اصلی فلسطین است، و آبهای آن از نظر تولید انرژی و همچنین از نظر آبیاری اهمیتفوق العاده ای دارد.

بهره گیری منطقی و متناسب از آبهای آن در فلسطین مقدور نیست مگر آن که تمامی منابع و سرچشمه های، آن از آن فلسطین شود. منبع رود اردن در حاصبیا (حاصبانی) بر مدار 27ـ23 قرار دارد. بنابراین مرزهای شمالی فلسطین از این منبع رود اردن بر مدار یاد شده تا دریای مدیترانه امتداد می یابد. در قسمت شرقی حاصبیا مرزهای شمالی بر همان مدار 33ـ27 قرار می گیرد تا به قله حرمون (که روی مدار 35 ـ 55 غرب گرینویچ قرار دارد) می رسد و از آن جا به درعا ادامه می یابد."

"دیدگاه تاریخی بر ما حکم می کند که در مشرق، دو منطقه موآب و آمون قدیمی را که در گذشته بخشی از دولت یهودی بودند به داخل مرزهای شرقی ملحق کنیم و در نتیجه مرزها را تا به صحرا برسانیم."

در اینجا روبین به مخالفت احتمالی در میان اعراب سوریه و حجاز در مورد الحاق این بخش بزرگ از راه آهن حجاز به فلسطین پی می برد و از شدت گرفتن این مخالفت بیمناک می شود، زیرا این راه آهن تنها وسیله ارتباطی میان سوریه و حجاز می باشد. از این رو توصیه می کند که درباره این موضوع نزاع و درگیری صورت نگیرد زیرا چنین اقدامی از لحاظ سیاسی خردمندانه نیست، و به جستجوی راه حلی می پردازد که تمامی صاحبان منافع قانونی را راضی کند.

او راه حل را در این می بیند که راه آهن را بی طرف اعلام نماید یا آن که منطقه عبور آن را در اختیار یک اداره مشترک قرار دهد. و چنانچه چنین راه حلی عملی نشود و صهیونیستها ناگزیر شوندمرزهای شرقی خود را تا قسمت غربی راه آهن عقب ببرند، متصل کردن خاک فلسطین با راه آهن یاد شده در نقطه های معینی مانند معان و امّان و درعا، ضروری می شود. نیز لازم می آید تا حق اولویت در استفاده از راه آهن یاد شده تأمین گردد."

پس از آن، روبین از مرزهای جنوبی سخن می گوید: "مرزهای جنوبی با خطی مشخص می شوند که از رفح روی مرز مصر به عقبه، بندری که در زمان سلیمان با نام عصیون جابر شناخته می شد، می رود و از آنجا با گذر از معان که بر راه آهن حجاز قرار دارد، تا صحرا امتداد می یابد.

"یکی از مسایل بسیار مهم که می باید حتی الامکان درباره آن با حکومت بریتانیایی ـ مصری به توافق رسید آن است که مرزهای جنوبی تا عریش گسترش یابد، زیرا این منطقه که تاکنون برپا مانده است برای درختکاری مناسب است و از این رو برای برنامه های استعمار اسکانی یهودیان خیلی سودمند خواهد بود.

دولت بریتانیا تاکنون به مسکونی کردن این منطقه تمایلی نداشته است زیرا این کمربند صحرایی را سدی طبیعی می داند که جلوی یورش های غافلگیرانه ترکها را می گیرد. با از بین رفتن این خطر و ایجاد دولت مستقل فلسطین، ممکن است بریتانیا با اسکان یهودیان در این منطقه و الحاق آن به فلسطین که در روزگار گذشته جزو آن بوده است، موافقت کند."

بدین ترتیب روبین نقشه ای از فلسطین بزرگ ارایه می دهد که طول آن حدود 260 و عرض آن 115 کیلومتر می باشد. این مرزها علاوه بر فلسطین زمان قیمومیت، شهرستانهای زیر را نیز در بر می گرفت:شهرستان صور از توابع استان بیروت، شهرستانهای کرک و سلط (استان کرک)، شهرستان عجلون (استان حوران) و شهرستان قنیطره (استان دمشق). جمعیت این منطقه که روبین مرزهای آن را مشخص کرده است به استناد اطلاعات رسمی که وی در سال 1915 از مقامات عثمانی به دست آورد حدود 880 هزار تن بوده است. تقسیم جمعیت برحسب ادیان آنها چنین بوده است: 710 هزار مسلمان، 90 هزار یهودی، و 80 هزار مسیحی. جنبش تجدید نظرطلبی با رهبری ولادیمیر ژابوتنسکی پرچمدار توسعه طلبی بی پروای صهیونیستی بود.

در زمان برگزاری کنگره صهیونیستی دوازدهم (1921) مخالفت با سیاست حاییم وایزمن رئیس سازمان صهیونیستی شکل گرفت. این مخالفت به رهبری ژابوتنسکی بود. او در مدتی که عضو کمیته اجرایی بود مأمور بررسی و مطالعه مشکلات مربوط به آنچه که خود "مسأله امنیت یهودیان در فلسطین" می نامید گردید و در این مدت افکار توسعه طلبانه او شکل گرفت. فعالیتهای ژابوتنسکی که بیست سال (1940ـ1920) طول کشید به پیدایش سازمان نوین صهیونیستی انجامید.

این سازمان طرفدار تشکیل یک ارتش صهیونیستی و برپا کردن دولت یهودی روی هر دو کرانه رود اردن در محدوده تاریخی و قدیمی مملکتهای اسرائیل و یهودا بود. جریانی که رهبری آن با ژابوتنسکی بود، با نام "جنبش تجدیدنظرطلبی" شناخته شد. تجدیدنظرطلبی ژابوتنسکی و پیروان آن بر تبلیغ برای تصحیح برنامه سازمان صهیونیستی استوار بود. آنها می خواستند سیاست صهیونیستی را به گونه ای مقرر کنند که ضامن تأسیس یک کشورمشترک المنافع در فلسطین باشد، و تفسیر وینستون چرچیل وزیر مستعمرات آن زمان انگلیس در کتاب سفید را که در سال 1922 منتشر شد باطل کند. این تفسیر بر اخراج شرق اردن از محدوده سیاست "میهن ملی یهود"، حکم می نمود.

ژابوتنسکی اصول اساسی جنبش تجدیدنظرطلبی را چنین معرفی می کند:

هدف صهیونیسم: تشکیل دولت یهودی

محدوده جغرافیایی: دو کرانه اردن

شیوه: استعمار دسته جمعی

نظام مالی: قرضه ملی

به نظر او "نظامی کردن" جوانان یهودی در فلسطین و در آوارگی (دیاسپورا) یکی از مسئولیتهای ضروری و فوری صهیونیسم می باشد.

و بدین ترتیب جنبش تجدیدنظرطلبی پا به عرصه وجود گذاشت و در نظر داشت برنامه بازل را به شکل زیر تصحیح کند: "هدف صهیونیسم آن است که به تدریج فلسطین (به همراه شرق اردن) را به یک کشور مشترک المنافع یهودی، یعنی کشوری که از طریق یک اکثریت واقعی یهودی، خود بر خود حکومت می کند، تبدیل کند. هر گونه تفسیر دیگری از صهیونیسم، و به خصوص آنچه که در کتاب سفید سال 1922 آمده است می باید نادرست شناخته شود."

این اصول همچنین به تشکیل ارتش مستقل یهودی، و به تبلیغ برای اجرای اصلاحات ارضی در فلسطین، دعوت می کرد. البته شرط آن بود که اصلاحات ارضی به خلع مالکیت زمینهای عربی به بهانه آن که در مالکیت "طبقه افندیها یا اربابان" می باشد و بی حاصل و بایر مانده است بیانجامد. اینزمینها در حالی بایر مانده که صهیونیستها و وابستگان جنبش کارگری سعی دارند از راه خرید با استفاده از پولهای جمع آوری شده از یهودیان عالم، روی آنها دست بگذارند.

علی رغم آن که میان صهیونیسم رسمی و تجدیدنظرطلب در ظاهر تفاوتها و جدائیها هست در حقیقت نقاط مشترک میان آنها بی شمار است که در سطوح گوناگونی عمل می کنند. احتمالاً اختلاف آنها بیشتر به عوامل شخصی و روشها مربوط شود تا به جوهر حقیقی صهیونیسم و هدف نهایی آن. توسعه طلبی آن چنان که سایر صهیونیستها می خواهند آن را یک گرایش انحرافی و زائیده میلها و هوسهای فردی و خصلت "جنگجویان" ژابوتنسکی بنمایانند نیست و تنها منحصر به صهیونیستهای افراطی نمی باشد، بلکه یکی از پایه های اصلی طرز تفکر صهیونیستی می باشد.

در حقیقت صهیونیسم با گرایش توسعه طلبانه خود در هر دو جناح رسمی علنی و تجدیدنظرطلبانه، هرگز از راه ژابوتنسکی منحرف نشد و همواره در پی گامهای او گام برمی داشت و از او پیروی می کرد.

از این رو عجیب نیست که برنامه بالتیمور (1942) آرای تجدیدنظرطلبان را که همواره برای آن تبلیغ و ترویج می کردند، دربرگیرد. اجتماع صهیونیستی که در هتل بالتیمور در نیویورگ منعقد گشت بر "روابط تاریخی میان ملت یهود و فلسطین" تأکید ورزید، کتاب سفید منتشر شده در سال 1939 را مردود اعلام کرد و تأسیس کشور یهودی را مورد تأیید قرار داد. بدین ترتیب اولین گام عملی از سوی استعمار غرب براساس نظریه های صهیونیستی "ازنیل تا فرات" برداشته شد.

بینش رعنان وایتز، رئیس بخش مهاجرت و اسکان آژانس یهود نیز چندان با وی تفاوت ندارد؛ چه وی می گوید: "مبنای طراحان مهاجرت صهیونیستی این بود که مرزهای آینده کشور یهود باید از طریق سازمانی از شهرک های مسکونی تعیین شود. این مرزها از شهرک ها آغاز می شود و سپس تا حد ممکن گسترش پیدا می کند و بیشترین شمار یهودیان جهان را جذب خواهد کرد و طی یک کودتای جمعیتی یهودیان را به جای شهروندان عرب می نشاند و آنها را در اسرائیل متمرکز می کند".

بدین ترتیب، مهاجرت با اشغالگری، گسترش پیدا می کند. این بینش، همان بینشی است که سرانجام، پیش و پس از سال 1948 و پیش و پس از سال 1967 در فلسطین اشغالی پیاده شد به طوری که توسعه طلبی صهیونیسم در انبوه جمعیت عرب، به صورت لشگرش شهرک های مختلف درآمده بود. این شهرک ها برای آن ساخته و توسعه داده می شوند که اعراب را در درون عزلت گاه ها محاصره کنند.

جالب این جاست که این نگرش صهیونیستی با بینش سنتی برخی از حاخام های یهودی که زمین را به پوست شتر تشبیه می کنند ـ که به هنگام تشنگی و گرسنگی منقبض و به هنگام سیر شدن و سیراب شدن، منبسط می شود ـ تفاوت چندانی ندارد؛ زیرا زمین مقدس به هنگامی که ساکنان یهودی اش از آن مهاجرت کنند منقبض می شود و هنگامی که یهودیان از سراسر جهان وارد آن شوند، منبسط می شود.

به نظر می رسد که رهبری صهیونیسم نیز با الهام گرفتن از نگرش های مشابه سیاسی ترجیح داده است که برای کشور صهیونیستی قانون اساسی وضع نکندتا راه را برای توسعه بی نهایت باز بگذارد؛ زیرا قانون اساسی (رسمی) باید مرزها را به طور دقیق مشخص کند.

اوری آونیری، روزنامه نگار و عضو پیشین کنست، قرائت هوشمندانه ای از تاریخ کشور عبرانی درگذشته و تاریخ کشور صهیونیستی در حال حاضر ارائه می کند و توضیح می دهد که تأسیس این دو کشور، ناشی از توان ذاتی آن دو نبوده است، بلکه ناشی از ضعف مردمان ساکن فلسطین (در گذشته کنعانیان و امروزه، اعراب) بوده است. آونیری یادآور می شود که انگیزه و هدف صهیونیست ها یک انگیزه و هدف ایدئولوژیک (که رو به افول گذاشته است) نیست، بلکه فقط موازنه قدرت است.

بنابراین عقیده صهیونیسم، چیزی جز ابزاری برای توجیه "آفرینش واقعیت های نوین" نیست. او پیش بینی می کند که تا زمانی که اعراب حالت انفعالی دارند توسعه صهیونیستی متوقف نخواهد شد و اگر زمینه فراهم شود، این توسعه ادامه خواهد یافت و از مرزهای اسرائیل بزرگ نیز فراتر خواهد رفت؛ یعنی آن چه که دامنه توسعه طلبی صهیونیستی را تعیین می کند نیروی ذاتی صهیونیسم است (و نه ایدئولوژی های خیالی).

از آن جا که اسرائیل از لحاظ جوهری یک کیان توسعه طلب است، لذا نمی تواند از بهانه ها و توجیه ها برای توسعه خود دست بردارد. حتی این بهانه ها برای توجیه توسعه طلبی و مشروع جلوه دادن آن ضروری است و به همین دلیل هنگامی که زمینه برای گسترش مرزها فراهم می شود (یعنی هنگامی که توازن قوا به طور کامل، به نفع اسرائیل باشد) ابزارهایی که برای دستیابی به این هدف لازم است به کار گرفته می شود؛زیرا اندیشه صهیونیسم مبتنی بر توسعه طلبی و تصرف زمین است.

دیوید بن گوریون، در مقدمه خود بر کتاب سال دولت اسرائیل در سال 1952 چنین می نویسد: "کشور اسرائیل در بخشی از خاک اسرائیل تأسیس شد". این نشانگر آن است که توسعه طلبی صهیونیسم، در رأس اهدافی است که اسرائیل آشکارا اعلام می کند؛ به طوری که از نظر بن گوریون، مرزهای "کنونی" پس از توافق های آتش بس بیشتر شبیه مرزهای انتقالی یا موقتی است و مرزهای این کشور، هنوز مطابق مرزهای مورد نظر امت یهود نیست و نقشه ای که صهیونیسم برای کشور موعود خود ترسیم کرده است هنوز بسیار گسترده تر از مساحتی است که به زور اسلحه، اشغال شده و به تصرف درآمده است. بن گوریون مخالف وجود مرزهای ثابت تاریخی و طبیعی برای کشور است؛ زیرا مرزها برحسب دگرگونی شرایط و مراحل مختلف زمانی تغییر پیدا می کند.

بنابراین باید در اصطلاح "مرزهای طبیعی" بازنگری کرد. او معتقد است که شرایط طبیعی، کشور را مجبور خواهد کرد که در تعیین مرزهای طبیعی اش تجدیدنظر کند و هر وقت که لازم باشد مرزهای جدیدی را تعیین کند. صهیونیسم دارای گرایش های مختلفی است، اما رهبری طرح صهیونیسم بر مبنای نوعی از اجماع صهیونیستی عمل می کند که براساس آن، اختلافی در مورد اصل گسترش وجود ندارد، بلکه اختلاف، مربوط به روش و شکل آن است.

نقص بنیادینی که در توسعه طلبی صهیونیسم وجود دارد این است که پایگاه جمعیتی نمی تواند به همان اندازه پایگاه جغرافیایی اش گسترش یابد.بنابراین الحاق زمین یعنی الحاق عناصر عرب غیریهودی ـ که جمعیتشان روبه افزایش است ـ و همچنین یعنی ناکامی در ایجاد انبوه جمعیت یهودی که گسترش قلمرو، به نام آنان صورت گیرد. این وضعیت رژیم صهیونیستی را با "مشکل جمعیتی" روبرو می کند و خطری برای ویژگی یهودی کشور صهیونیستی به شمار می رود.

بنابراین استعمار صهیونیستی، اشغالگری خود را از دست می دهد و به استعمار مبتنی بر تبعیض نژادی (آپارتاید) تبدیل می شود. این بدان معناست که میان ویژگی اشغالگری کشور صهیونیستی و ویژگی توسعه طلبی آن، تناقض عمیقی رخ داده است.

با کاهش نرخ مهاجرت یهودیان به اسرائیل و افزایش نرخ مهاجرت از اسرائیل به خارج، و شعله ور شدن انتفاضه و ناکامی صهیونیست ها در سرکوب آن، بعضی ها در رژیم صهیونیستی به این نتیجه رسیده اند که گسترش و الحاق زمین ها، به ماهیت کشور یهودی آسیب می رساند؛ زیرا همراه با زمین های عربی، انبوهی از جمعیت عرب نیز می آید. به همین علت، میان صهیونیسم جمعیتی و صهیونیسم زمینی تعارض ایجاد شد.

طرفداران صهیونیسم جمعیتی معتقدند که باید میان فلسطینیان و اسرائیلیان جدایی باشد. این بدان معناست که طرح توسعه طلبانه صهیونیسم باید متوقف شود و تا حدودی به فلسطینیان خودمختاری داده شود تا در واقع باعث عزلت آنها از اسرائیلی ها گردد و انفجار جمعیتی مورد انتظار را مهار کند. به همین علت طرح آلون، به عنوان الگوی دیگر طرح های صهیونیسم مطرح شد؛ زیرا صهیونیسم می کوشید به راه حلی دست پیدا کند که بیشترین حداز "امنیت" و "زمین" را فراهم کند و مستلزم کمترین میزان از جمعیت عرب فلسطینی باشد. این اعراب باید تحت حاکمیت اسرائیل باشند و در برخی از مناطق کرانه باختری و غزه، از خودمختاری برخوردار شوند و اداره مناطقی که دارای انبوه جمعیت عرب است به دست خودشان باشد.

توافق اسلو (در سپتامبر 1993) تحقق طرح اعطای خودمختاری به فلسطینی ها در کرانه باختری و غزه بود. همزمان با آن، در اسرائیل، گرایش فزاینده ای برای تفکیک میان فلسطینی ها و اسرائیلی ها وجود داشت. روش این تفکیک این است که فلسطینی ها در "کانتون ها"یی که در محاصره شهرک ها و راه های کمربندی هستند و از سوی نیروهای نظامی اسرائیل حفاظت می شوند، منزوی شوند. با وجود این می توان گفت که توافق اسلو برای اولین بار در تاریخ کشور صهیونیستی، مرزهایی را بر آن تحمیل کرد.

ویژگی مشترک این طرح ها این است که همه آنها بر عدم عقب نشینی و الحاق نهایی بخشهای مهم به اسرائیل تأکید دارند و همه آنها الحاق قدس را امری بدیهی می دانند که امکان تجدیدنظر در آن وجود ندارد. در مورد بلندی های جولان نیز تقریبا همه بر عدم عقب نشینی تأکید می کنند و یا عقب نشینی از آن را مشروط به شرایطی غیرعملی می دانند که عادی سازی و امینت کامل را برای اسرائیل تضمین کند.

از سوی دیگر، شماری از اسرائیلی ها از راست مذهبی و غیرمذهبی، به کلی با عقب نشینی از هر منطقه در درون مرزهای تاریخی اسرائیل ـ از دریا تا رود ـ مخالفت می کنند و طرح انتقال و طرد اعراب رابه میان می آورند و آن را وسیله ای برای برطرف کردن مانع جمعیتی ـ که از الحاق رسمی زمین جلوگیری می کند ـ می دانند. این امر برای طرح صهیونیسم نه تازگی دارد و نه دشوار است؛ زیرا امکان آن وجود دارد که اسرائیل جنگ جدیدی را آغاز کند و همچون جنگ های گذشته صدها هزار عرب را وادار کند که مناطق اشغالی را ترک کنند و به ویژه به اردن بروند.

هرچند عبارت "از نیل تا فرات" یکی از آرزوهای صهیونیسم است اما نباید خیالات دشمن را به کلی نادیده گرفت؛ زیرا این خیالات نشان دهنده نیت دشمن است و تصور او را از مرزهای حرکتش مشخص می کند. در هر حال آن چه که اهمیت دارد، مرزهای خیالی جغرافیایی یا تاریخی کشور صهیونیستی نیست، بلکه خود بینش توسعه طلبانه صهیونیسم است.

تمام تاریخ تهاجمات و توسعه طلبی های اسرائیل از همین منطق صهیونیسم سیاسی سرچشمه می گیرد. البته اتکا فقط بر نژاد یهود نیست بلکه بیشترین تأکید بر این آیه سفر آفرینش: "به ذریت تو خواهد بود که این سرزمین، از رود مصر تا رودخانه بزرگ فرات را خواهم بخشید"، است. این افسانه واهی "میثاق" تورات که به طور یک جانبه و کاملاً عشیرتی تفسیر شده است، به عنوان یک برنامه سیاسی و نظامی تلقی گردیده است. لذا از طریق همین افسانه "اسرائیل بزرگ" وعده داده شده به اجداد است که رهبران صهیونیستی، سیاست توسعه طلبانه و تهاجمات خود را توجیه می کنند. چنانچه موشه دایان در اوت 1967 گفت: "اگر تورات مال ماست، و اگر خود را قوم تورات می دانیم، پس باید سرزمینهای توراتی، سرزمینهای داوران وریش سفیدان را نیز در اختیار داشته باشیم."

با در نظر گرفتن چنین اصولی، مسلما مرزها قابل توسعه خواهند شد. به طوری که بن گورین با استناد به تاریخ آمریکا، که در طول یک قرن، مرزهایش ناپایدار بود و میزان این ناپایداری به تناسب توفیق در اشغال سرزمینهای سرخپوستان، مشخص می شد، می گوید: "مسأله ما حفظ وضع موجود نیست. وظیفه ما است که دولتی متحرک در جهت توسعه هرچه بیشتر ایجاد کنیم." عملکرد سیاسی اسرائیل نیز به این نظریه "گرفتن زمین و بیرون راندن ساکنان از سرزمین اصلی خود" ارتباط دارد. چنین است استقرار قانون صهیونیستی، که ناشی از جوهر وجودی او از بدو ایجاد است.

د ـ عوامل تأثیرگذار:

عوامل متعددی در توسعه طلبی صهیونیستی تأثیر بسزایی داشته است. از جمله این عوامل می توان به توجیهات دینی، بهانه ها و ادعاهای تاریخی، و نیز توجیهات امنیتی و سیاسی اشاره کرد.

1 ـ توجیهات دینی:

صهیونیسم همواره سعی داشته و دارد که شوق مذهبی یهودیان به اماکن مقدسه را از هدف خود منحرف کند و آن را زیر پرده خوابهایی که به حقیقت در می آیند و افسانه هایی که لباس واقعیت می پوشند به چرخ مطامع سیاسی و اقلیمی خود ببندد. صهیونیسم، برای توجیه تصرف غاصبانه فلسطین و برای آن که روی هدفهای توسعه طلبانه خود در کشورهای عربی پرده بگذارد، به استدلالهای دینی و تاریخی متوسل می شود. توجیه دینی بر پایهپیوندهایی استوار است که دیانت قدیمی یهودی را با سرزمین فلسطینی مرتبط می کند و نیز روابط روحی و معنوی ای که معتقدان این دین را بر "زمین فلسطین" بسته است.

به ادعای پیروان این نظر خداوند فلسطین را بر یهودیان وعده داد و پس از آن، مدت زمانی آن را به آنها واگذار کرد. وقتی که یهودیان از آن زمین رانده شدند نیز خداوند از زبان انبیا به آنها وعده داد که در زمان مقتضی به آن باز خواهند گشت. برخی از اینان بازگشت یهودیان به فلسطین را یکی از تدبیرهای بسیار مهم الهی درباره جهان می دانند.

پیروان این طرز استدلال مدعی هستند که آیینهای نیایش و نماز یهودیان همه در سرزمین فلسطین متمرکز می شود، و عبادت واقعی خدا تنها در معبد بیت المقدس کامل می باشد. نماز و مراسم و آیینهای دینی یهودی معنای واقعی خود را نمی یابند مگر در محیط فلسطین. اینان تا آنجا می روند که می گویند "برگرداندن" یهودیان به فلسطین، شرط لازم برای رشد و رونق دین یهودی است و آن را برای مشارکت همه جانبه در زندگی روحی و معنوی انسانها آماده می سازد.

آنها یهودیت را پیش از آن که یک دین جهانی بدانند که انسانهایی از نژادها و ملیتهای گوناگون به طور مادرزادی یا از روی اعتقاد به آن گرویده باشند، دیانتی "ملی" می دانند. از نظر اینان یهودیت به طور یکسان طبیعتی دینی و دنیایی دارد و بیان خود را در زندگی یک جامعه مستقل می یابد.

بنابراین صهیونیسم عنصری دینی را در بر می گیرد و آن را برای مسخر کردن دین یهودی برای خدمت به هدفهای خود و واداشتن یهودیان از یکسوو جهان مسیحیت از سویی دیگر به همگامی با سیاست خود به کار می بندد. مهم ترین جنبه های این فعالیت دینی تأکید کردن بر آنچه که "رابطه تاریخی" میان قوم یهود و زمین اسرائیل نامیده می شود و عرضه کردن این رابطه به شکلی که مطامع صهیونیسم را تأمین کند، می باشد.

نام "زمین اسرائیل" (ارتز ایزرائیل) بنابر ادعای تعالیم یهودی بر آن قسمت از جهان که در جنوب غرب آسیا قرار دارد اطلاق می شود. از نظر اصطلاحات جغرافیایی امروزی این زمین شامل فلسطین ـ مرزهای روزگار قیمومیت بریتانیا ـ و قسمتهایی از کشورهای همجوار دیگر یعنی لبنان و سوریه و عراق و مصر می شود. یهودیت و یهودیان، این منطقه را گهواره تکوین شکل گیری خود می دانند. هر چند که استفاده از عبارت "زمین اسرائیل" به معنای امروزی آن ظاهرا در پایان دوران دوم "مملکت اسرائیل" در طول قرن اول میلادی مرسوم شده بود ولی ریشه های آن در تورات است.

با گذشت زمان و پراکندگی بیشتر یهودیان و در نتیجه اجتهادهای حکیمان یهودی، مفهوم این عبارت گسترش یافت و به معنای رابطه نیرومند و همیشگی میان قوم یهود و "زمین ـ اسرائیل" و همچنین اعتقاد داشتن به حتمی بودن برگشت به آن، با ظهور مسیح نجات دهنده، در آمد. از سویی دیگر این در حقیقت بیان امیدها و آرزوهای سیاسی پنهانی بود که بر حسب اوضاع و احوال یهودیان در زمانها و مکانهای گوناگون گاهی آشکار می شد و گاه پنهان می ماند.

رابطه میان یهودیان و "زمین ـ اسرائیل" حتی در همان محدوده ها روش نیست و برحسب روایتهای تورات یا سایر کتابهای مقدس یهودیان،متفاوت می باشد. این تفاوت به عامل زمان و یا تأثیرپذیری از شرایط زمانی که تورات یا بخش معینی از آن نوشته یا دورانهای بعدی که سایر کتابهای مقدس یهودیان طی آنها تدوین شد، برمی گردد. پیش از همه رابطه ایست که در عهد خداوند به حضرت ابراهیم زمانی که بنابر تورات او را از دور به سوی کنعان رهنمون شد، آمده است.

این عهد که صراحت بر این دارد که "زمین کنعان" به فرزندان ابراهیم داده شده است، در قسمتهایی از سفر تکوین تورات، یعنی از ابتدای آن (13/17) و تا پایان اصحاح بیست و ششم، یاد شده است.

در سفر تکوین (15/18) چنین آمده است: "در آن روز خداوند با ابرام عهدی بست و گفت این زمین را از رودخانه مصر تا رود بزرگ رودخانه فرات بر فرزندان تو وا می گذارم." همچنین در سفر تکوین (17/8) آمده است که خداوند بار دیگر همان عهد را با اسحاق و یعقوب بست، نیز عهدی از راه ختنه با ابراهیم بست و او را خطاب داد و چنین گفت: "زمین غربت تو همه کنعان را به تو و فرزندان پس از تو ملکی ابدی می بخشم..."

ولی "زمین میعادگاه" دیگری نیز هست، و آن زمینی است که خداوند پس از خروج یهودیان از مصر، به موسی وعده داد: "پس موسی از عربات موآب به کوه بنو و از آنجا به رأس الفسجه که روبه روی اریحاست برفت، و خداوند همه زمین را از جلعاد تا وان و تمامی نفتالی و زمین اقرایم و منشی و همه زمین یهودا را تا دریای غربی و جنوب و سرزمین اریحا شهر نخلها تا صوغر را به وی نشان داد. و خداوند به وی گفت: این زمینی است که بهابراهیم و اسحاق و یعقوب بخشیدم و گفتم به فرزندان تو آن را خواهم داد" (سفر تثنیت 34/5ـ1).

ولی این مرزها نیز علی رغم آن که تورات در وصف آنها زیاد گفته است روشن نیستند. زمین میعادگاه بار دیگر و با استناد به تفسیرها و اجتهادهای بسیار به طوری ترسیم شد که تمامی منطقه میان دریا از غرب و صحرا از شرق و از جمله تمامی مناطق مسکونی اردن را در بر می گیرد. مرزهای جنوبی آن به خطی که عریش و عقبه را به هم می رساند قرار می گیرد در حالی که مرزهای شمالی آن روشن نیست و تنها به کوه شیخ (حرمون) اشاره شده است.

در سفر یشوع (اصحاح نخست آیه 3) آمده است: "هر کجا که کف پای شما آن را به زیر بگیرد همان گونه که با موسی سخن گفتم، به شما خواهم بخشید. از بیابان و این لبنان تا رود بزرگ فرات، همه زمین حتّیان و تا دریای بزرگ (دریای مدیترانه) در جهت مغرب آفتاب، مرزهای شما خواهد بود."

همچنین در سفر یشوع (اصحاح سیزدهم/آیه های 1 تا 6) آمده است: "زمینهای زیادی مانده تا به مالکیت درآید. این زمینها چنین اند: همه سرزمین فلسطین، تمامی زمین جشوریها از شیحور (شاخه شرقی نیل) که روبه روی مصر است تا مرز عقرون (شهری در 15 کیلومتری جنوب شرقی یافا) در شمال از آن کنعانیهاست... از تیمن همه زمین کنعانیها و غاری که از آن صیدونیها است (غار جزین ـ لبنان) تا افیق (افقا ـ لبنان) تا مرز آموریها و زمین جبلیها (نسبت به جبیل) و همه لبنان در جهت طلوع آفتاب از بعل جاد پایین کوه حرمون (شهر حاصبیا در دامنه جبل الشیخ) تا مدخل حمات. تمامی ساکنان لبنان تا مسرفوت مایم (مشیرفه میان عکا و رأس الناقوره)تمام صیدونیها را من از پیش اسرائیل خواهم راند. آنها را همان گونه که به تو حکم کردم میان آنها به قرعه تقسیم خواهم کرد."

صهیونیسم متنهای تورات را بنابر میل خود و در پیروی از منافع و مطامع شناخته شده اش تفسیر می کند. به هر حال توجیه دینی که صهیونیسم به آن متوسل می شود مستقیما به این ادعا بسته است که می گوید برپایی دولت یهودی مستقل را کتاب مقدس پیش بینی کرده بود. یعنی بهانه صهیونیسم در تسلط بر فلسطین و ایجاد "میهن ملی یهودی" روی زمین آن، زائیده ادعایی است که می گوید خداوند ملت برگزیده خود را وعده داد که این زمین را به او بدهد و بدین ترتیب "حقی الهی" در فلسطین به وی بخشید.

چنانچه همه این متنها با سرعت بررسی شوند مسایل زیر آشکار می گردد:

1) تنها دو مأخذ هست که در آنها خطوط مرزهای چهارگانه "سرزمین میعادگاه" به روشنی یاد شده، و این دو، سفر عدد (34/12 ـ 1) و سفر حزقیال (47/20 ـ 15) می باشد.

2) بقیه مآخذ، زمین میعادگاه را به طور کلی مشخص می کنند مانند آن که می گوید از نیل تا فرات ممتد می شود، یا از سینا تا رود فرات و یا از دریای سرخ تا دریای فلسطین و یا از فرات تا دریای غربی (مدیترانه).

3) مرزهایی که برای زمین میعادگاه در سفر عدد (34/12 ـ 1) گفته شده است از همه متنهای دیگر کمتر است.

4) مرزهایی که در متنهای مفصل آمده است بر نامهای مراکز قدیمی تکیه دارد که جغرافیای امروزی آنها را نمی شناسد. از نظر مرزهای شمالی،مشخص ترین مرز بنابر سفر عدد (34/7) خطی است که از مدیترانه تا کوه هور و از آنجا تا مدخل حمات، و صدد(محل روستای حثیالا میان رود بزرگ و نهر عکار)، و بنابر سفر حزقیال (47/15) از حثلون تا صدد کشیده می شود. برخی از متنها را برای نشان دادن مرز شمالی مدخل حمات و جیبل به کار می برند، مانند سفر یشوع (13/6 ـ 1). این مطلب اجتهادهای صهیونیستی گوناگونی را در معین کردن مرز شمالی زمین وعده گاه، در پی داشت.

البته تمامی این اجتهادها لبنان را بخشی از زمین میعادگاه بنابر تصور تورات، قرار داده اند. و این مسأله در آن متنها که مرزهایی ایده آل برای دولت یهودی در تصور داشته اند مانند سفر تکوین (15/20 ـ 18 از نیل تا فرات) و هم آن متنها که مرزهای کمتری برای دولت یهودی در تصور داشته اند مانند سفر عدد (34/12 ـ 1) صدق می کند.

براساس این مرزها "زمین اسرائیل" تقریبا 43 هزار کیلومتر مربع را در بر می گیرد.

ولی مرزهای دیگری هست که "مرزهای طبیعی سرزمین اسرائیل" گفته می شوند و کمی از مرزهای "اصلی" بزرگتر و مساحت آن تقریبا 59 هزار کیلومتر مربع است که نیمی از آن در غرب رود اردن "زمین غربی اسرائیل" و نیم دیگر آن در شرق رود اردن "زمین شرقی اسرائیل" قرار دارد. جالب توجه است که تعریف دوم "زمین اسرائیل" با مرزهایی که به موسی وعده شد از تعریف اول شایع تر است. شایان ذکر است که مرزهایی که سازمان صهیونیستی جهانی از کنفرانس صلح پاریس به سال 1919 خواست تا به عنوان "میهن ملی" یهود مورد شناسایی قرار گیرد با این تعریف آخری از مرزهای "زمین ـ اسرائیل"متناسب است.

2 ـ بهانه و ادعاهای تاریخی:

اگر توجیه دینی ادعای صهیونیستها در مورد فلسطین به "حق الهی" آنها در زمین موعود و با تکیه بر عهدی که میان خداوند و ابراهیم بسته شد و همچنین عهدی که برای فرزندان ابراهیم بسته شد، استناد می ورزد، بهانه تاریخی آنها پایه های خود را بر مفهوم حق تاریخی قوم یهود در فلسطین استوار می کند. هرتزل، فلسطین را چنین توصیف کرده است: "میهن تاریخی ما که همواره و با گذشت زمان در یاد و خاطره مان زنده مانده است"

از این رو بود که در توطئه اعلام موجودیت (دولت اسرائیل) عبارت "زمین اسرائیل گهواره ملت یهودی" آمده است.

بنابراین صهیونیسم چونکه نیاکان بسیار دور یهودیها قبل از بیست و شش صده در فلسطین زندگی می کردند، تمایل خود را به تسلط بر فلسطین به ادعای خود با وجود حقوقی تاریخی برای یهودیان در آن سرزمین همراه می کند، و به زودی همین روابط تاریخی معمولی به حق مؤد تاریخی یهودیان در فلسطین تبدیل می شود. سرزمین دیگران در نظر آنها "اقلیم طبیعی برای برپایی دولت مردم برگزیده خداوند در زمین مقدس خداوند" جلوه می کند.

طرفداران این نظر بیهوده مدعی هستند که یهودیت زنده و فعال هرگز از فلسطین رخت بر نبسته است "و از زمان رم تاکنون و حتی در طول قرنهای گذشته دوام آورده و روابط بی همتای خود را با یهودیان در تمام نقاط جهان حفظ کرده است"

صهیونیسم، برخاسته از این بهانه های دینی وتاریخی است و موجودیت خود را مدیون آنها می داند، در عین آن که از شرایط و اوضاع و احوالی که در قرن نوزدهم در روسیه و اروپای شرقی و غربی زندگی یهودیان را در بر می گرفته است استفاده و بهره برداری کرده است. عوامل دیگری مانند شکل گیری تفکر ملی گرایی و ایجاد بسیاری از دولتهای ملی و پس از آن توسعه نفوذ استعمار اروپایی از یکسو و ظهور سامی ستیزی از سوی دیگر به آن یاری رساند. (نک: سامی ستیزی) فکر صهیونیسم به معنای جلب یهودیان به فلسطین و ایجاد یک دولت برای آنها که با فعالیت سیاسی و اسکانی آنها مورد شناسایی بین المللی قرار گیرد، در قرن نوزدهم به وجود نیامده است، بلکه تاریخ آن به حدود دو صده پیش از این برمی گردد.

اشخاص بسیاری از میان یهودیان و سایرین در قرنهای هفدهم و هیجدهم پیدا شدند که این باور را داشتند و برای تحقق آن با انگیزه های متفاوتی کوشش می کردند. ولی به علت نامساعد بودن شرایط چه از لحاظ خود یهودیان و چه از لحاظ بین المللی، کوششهای آنان برای تحقق این فکر با شکست روبه رو شد. در قرون وسطی نیز هرچند گاه و در کشورهای مختلف، جنبشهایی مذهبی در میان یهودیان پدید می آمد و آنان را به مهاجرت به فلسطین "زمین ـ اسرائیل" دعوت می کرد. برخی از رهبران دینی نیز به آنجا مهاجرت کردند.

3 ـ توجیهات امنیتی ـ سیاسی:

اسرائیل همواره کوشش می کرد نیت واقعی خود را در مورد الحاق سرزمینهای عربی اشغال شده با بهانه درخواست مرزهای "امن و شناسایی شده"پنهان بسازد. این مرزهای امن از نظر اسرائیل، مرزهای ترک مخاصمه (آتش بس) پیش از جنگ 1967 نمی باشد. ولی در عین حال همواره از توضیح مقصود خود درباره مرزهای امن طفره رفته و می رود، و تنها به این ادعا بسنده می کند که مقصودش مرزهای جدیدی است که از مرزهای پیشین بزرگتر است.

موضع گیری اسرائیل در این باره تاکنون بر دو مسأله متکی بود: اول این که می گوید مرزهای امن خطوطی نیست که در تاریخ 4/6/1967 برقرار شد، و دیگری که جنبه اجرایی دارد، مدعی است که مرزهای امن و دفاع پذیر را می توان از راه مذاکره مستقیم طرفهای مربوط تعیین کرد. در عین حال دهها نقل قول متفاوت و ضد و نقیض از مقامات مسئول اسرائیلی درباره مرزهای اسرائیل و سرنوشت زمینهای اشغالی شنیده شده است.

احتمالاً مهم ترین این اظهارنظرها آن است که در برنامه حزب کار حاکم پیش از انتخابات اکتبر 1969 آمده است. در این برنامه گفته شده است که علاوه بر بیت المقدس عربی، سینا و بخش غزه و ارتفاعات جولان می باید به صورت دایمی به اسرائیل ملحق شود. رود اردن می باید "مرز امن" باشد و هیچ یک از نیروهای بیگانه حق ندارد از آن به سوی مغرب بگذرد.

پس از کنگره عمومی نخست این حزب بار دیگر این مسأله را مطرح کرد و در تاریخ 6/4/1971 بر لزوم ایجاد "تغییرات مهمی" در مرزهای قبل از 4/6/1967 اسرائیل تأکید ورزید. براساس این تغییرات، اسرائیل ارتفاعات سوریه، بیت المقدس، بخش غزه، شرم الشیخ و یک نوار ساحلی که آن را به اسرائیل وصل می کند، و مساحت آن بنابر نیازهایامنیتی تعیین می شود، در دست خود نگاه می دارد. علاوه بر آن عبور هرگونه نیروهای نظامی عرب از رود اردن به سمت غرب ممنوع می شود.

برخی از مقامات مسئول اسرائیلی در تفسیر عبارت "مرزهای امن" اجتهاد به کار بردند و واژه هایی را که در قطعنامه شماره 242 شورای امنیت نیامده به کار بردند. ابا ابان وزیر خارجه، عبارت "مرزهایی که بتوان از آنها دفاع کرد" و گلدا مایر نخست وزیر، عبارت "مرزهای پیشگیرانه" را به آن اضافه کردند. از این اظهار نظرهای مشخص تر درباره زمینهایی که قصد الحاق آنها را دارند، همچنین الحاق های عملی شده در بیت المقدس و جولان و ایجاد مهاجرنشینها در کرانه غربی و بخش غزه و جولان به روشنی برمی آید که با این دو عبارت تازه کوشش دارند بگویند که مرزهای مورد نظر اسرائیل تنها آنهایی نیست که برنامه های توسعه طلب آن برایش در خارج از مرزهای تعیین شده در قطعنامه تقسیم، (1947) تأمین کرده است بلکه علاوه بر آن مایلند که به پشت خطهای ترک مخاصمه سال 1949 دست یازند و دست آوردهای اقلیمی را که به زور در تجاوز ژوئن 1967 کسب کرده اند حفظ کنند.

ه ـ تاریخچه:

در برنامه بازل که به تصویب کنگره صهیونیستی نخستین رسید چنین آمده است: "هدف صهیونیسم ایجاد میهنی است برای ملت یهود در فلسطین که با یک قانون عام تضمین شود" کنگره دوم صهیونیستی (1898م) تأسیس "بانک استعماری یهودی" و همچنین فعالیت "اسکانی" به صورت منظم را مورد تصویب قرار داد. در کنگره سوم(1899م) این بانک با نام "صندوق پس انداز یهودی برای استعمار" تأسیس شد تا فعالیتهای اسکانی در "فلسطین و مناطق مجاور آن" را تأمین کند. کنگره چهارم (1900م) مقرر کرد که پیش نویس طرح مربوط به تأسیس صندوق ملی یهودی تهیه شود و شعار "کار یهودی بر زمین یهودی" در برنامه قرار گیرد. کنگره صهیونیستی پنجم شاهد تأسیس بانک ملی یهودی بود و مقرر داشت تا اموال جمع آوری شده در صندوق تنها برای یک هدف به کار گرفته شود و آن خرید زمین در فلسطین است. کنگره صهیونیستی هفتم (1905م) تغییر اساسنامه "صندوق پس انداز یهودی برای استعمار" را تصویب کرد و بند مربوط به دادن اولویت به فلسطین و سوریه برای اجرای طرحهای استعماری یهودی را به شکل زیر درآورد: "در فلسطین و سوریه و هر یک از بخشهای آسیایی دیگر ترکیه و در شبه جزیره سینا و جزیره قبرس" مرزهایی که صهیونیسم برای فلسطین تعیین کرده است، یعنی آن زمینها که صهیونیسم جهانی طمع در تصرف و برقراری دولت یهودی در آنها دارد از سال 1919 شناخته شده می باشد، زیرا جمعیت جهانی صهیونیسم در 3/2/1919 یادداشتی به شورای عالی کنفرانس صلح در پاریس ارسال کرده و طی آن، کلیات مرزهای فلسطین، یعنی مطالبه زمینهایی را که می باید به دولت یهودی تحویل داده شود، روشن کرده بود.

این یادداشت از کشورهای شرکت کننده در کنفرانس پاریس خواسته بود تا آنچه را که "حق تاریخی ملت یهود در فلسطین، و حق یهودیان در بازسازی میهن قومی خود در آنجا" عنوان شده بود، مورد شناسایی قرار دهند. فلسطین مورد نظر یادداشت، چنین مرزبندی شده بود:

مرزهای فلسطین می باید خطوط کلی زیر را تعقیب کند: "در شمال، مرز از نقطه ای در ساحل دریای مدیترانه نزدیک صیدا شروع می شود و با بستر آبهای جاری از کوههای لبنان تا پل قرعون ادامه می یابد، از آنجا تا بیره روی خط فاصل میان حوضه دره قرن و دره یتم امتداد دارد، سپس در جهت و در امتداد خط فاصل میان دامنه های شرقی و غربی جبل الشیح تا نزدیک بیت جن ادامه می یابد و از آن پس به سمت شرق روی ساحل شمالی رود مغینه تا آن که به موازات راه آهن حجازی و در غرب آن، کشیده می شود."

"در شرق، خطی که در غرب و به موازات راه آهن حجازی تا خلیج عقبه ادامه می یابد."

"در جنوب، خطی که با توافق حکومت مصر کشیده می شود."

"در غرب، دریای مدیترانه."

"لازم است که تصویب جزئیات مرزها یا هر گونه تغییرات در آنها توسط کمیسیون ویژه ای انجام گیرد که یهودیان نیز در آن نماینده داشته باشند."

در یادداشت همچنین آمده است که "منبع اصلی آبهای فلسطین از کوه شیخ است، جدا کردن آن ضربه ای اساسی به زندگی و حیات در فلسطین وارد می کند... بنابراین می باید به دست کسانی باشد که تمایل و توانایی بیشتری در حداکثر بهره برداری از آن را دارند. برای حمایت از حقوق آبیاری مردمی که در جنوب رودخانه لیطانی زندگی می کنند، می باید تضمینهایی بین المللی ایجاد گردد. چنانچه توجه کافی به این منابع مبذول شود، ممکن است در توسعه لبنان و فلسطین به کار گرفته شوند".

"جلگه های حاصلخیزی که در شرق رود اردنقرار دارد از کهن ترین عصرهای تورات از لحاظ اقتصادی و سیاسی با زمینهای غرب آن رود پیوند داشتند. این سرزمینی که امروزه تعداد اندکی در آن ساکن هستند، در زمان رم، ساکنان بسیاری را تأمین می کرده است، امروزه نیز به طور اعجاب انگیز، امکانات اسکان در محدوده وسیعی از آن فراهم می باشد. رعایت عادلانه نیازهای اقتصادی فلسطین و شبه جزیره عربی ایجاب می کند که هر دو حکومت از دو طرف در امتداد راه آهن حجاز به آن دسترسی داشته باشند."

"نیز توسعه کشاورزی متمرکز و سایر طرحها در شرق اردن ایجاب می کند که فلسطین راهی به دریای سرخ داشته باشد و بتواند بندرگاههای خوبی را روی خلیج عقبه ایجاد نماید."

خصوصیات توسعه طلبی صهیونیستی، در قطعنامه ویژه ای که در کنگره دوازدهم صهیونیستی (1921) در مورد مسأله مرزها صادر گردید، ظاهر شد و شکل مشخص خود را یافت. کنگره به نام "ملت یهودی" چنین اعلام کرد:

"کنگره با احساسی از آسایش آگاه شده است که منطقه اردن که ملت یهود به عنوان بخش متممی از زمین اسرائیل به آن می نگرد، به منطقه قیمومیت فلسطین مشمول خواهد شد. کنگره خود را ناگزیر می بیند که تأسف خود را اعلام کند زیرا راه حل مناسبی تاکنون برای مسأله مرزهای شمالی زمین اسرائیل پیدا نشده است... کنگره همچنین از کمیته اجرایی می خواهد که از هیچ اقدامی در آینده کوتاهی نکند... تا از انصراف از یکپارچگی اداری و اقتصادی فلسطین ـ یعنی در دو کرانه اردن ـ و فرصت دادن به سیاست ایجاد مناطق نفوذ متعدد جلوگیری شود،زیرا این اقدام، امکانات اسکان و استعمار را که در اختیار توده های یهودی جویای کار قرار می گیرد، کاهش خواهد داد.

کنگره امیدوار است که حکومت جمهوری فرانسه منافع ملت یهودی را با دید موافق بنگرد و نسبت به آنها وفادار بماند."

پس از پایان جنگ جهانی دوم، همه سازمانهای تروریستی و نظامی صهیونیستی فعالیت خود را به صورت "هماهنگ و یکدست در محیطی از هماهنگی و همکاری در جهت افزایش ترور و به کار گرفتن خشونت و زور در راه تحقق نقشه های صهیونیستی" شروع کردند. و این چیزی بود که در اعلامیه حکومت بریتانیا در تاریخ ژوئیه 1946 به آن اشاره شده است.

در فاصله بین قطعنامه تقسیم 29 نوامبر 1947 و پایان قطعی تحت الحمایگی انگلستان، نیروهای صهیونیستی، سرزمینهای متعلق به اعراب مثل یافا و حیفا را اشغال کردند.

هنگامی که دولتهای عرب برای جلوگیری از کشتار فلسطینیها (مانند دیریاسین در 9 آوریل 1948) سعی در مداخله داشتند، موقعیت مناسبی برای حکام اسرائیل پیش آمد تا سرزمینهای جدیدی را ضمیمه سرزمینهای تحت اشغال خود سازند. به این مناسبت، افسانه داوود کوچک اسرائیلی در برابر "جالوت" عرب شایع شد و از طریق نشر این تبلیغات، کوشیدند تا در آن واحد، هم ترحم افکار عمومی را بر این "قوم کوچک" جلب نمایند، وهم شجاعت نظامی یهودیان را برانگیزند. که در نتیجه چنین سیاستی، در پایان اولین جنگ اعراب و اسرائیل، صهیونیستها 80درصد از 56 درصد کلسرزمین فلسطین را که از طرف سازمان ملل به آنان اختصاص داده شده بود، اشغال کردند.

اما حتی این پیشرفتهای اولیه به نظر رهبران اسرائیل ناکافی آمد. به طوری که بن گورین در مصاحبه ای با روزنامه نیویورک تایمز در 9 مارس 1964 می گوید: "سرزمین اسرائیل می توانست بازهم بزرگتر باشد اگر در جنگ 1948، ژنرال موشه دایان رئیس ستاد فرماندهی می بود."

در مورد مرزهای شمالی، (اسرائیل) از ماه مارس 1951 مطالبات خود را برای تسلط بر منطقه خالی از سلاح میان خود و سوریه اعلام کرد و سپس آن منطقه را اشغال نمود. پس از آن که در 18/5/1951 شورای امنیت قطعنامه ای دایر بر خروج. اسرائیل از آن مناطق صادر کرد، اسرائیل به آن توجهی ننمود. در مرحله بعدی، اسرائیل حمله های خود را به پاسگاههای مقدم سوریه در چندین اقدام نظامی تکرار کرد (نک: مناطق عاری از سلاح).

هنگام ملی کردن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر، رهبران اسرائیل فرصت را برای توسعه طلبی جدید مناسب دیدند و با اتحاد انگلیس و فرانسه، جنگ کانال سوئز را در سال 1956 پیش آوردند.

اسرائیل از همان آغاز، کار خود را برای توسعه طلبی آماده می کرد. از این رو از سال 1955 در کمین فرصتهای توسعه به سمت شرق نشسته بود. در سال 1956 با زنجیره ای از حمله ها که نیروهای نظامی اسرائیل علیه مواضع و روستاهای مقدم در کرانه انجام دادند، زمینه را به طور جدی برای اشغال کرانه غربی رود اردن آماده می کردند. در 13 سپتامبر آن سال نیروهای اسرائیلی به روستای رهوه حملهکردند و 15 عرب را کشتند، و در 14 سپتامبر در حمله دوم بر روستای غرندل 15 عرب را کشتند، و در 16 سپتامبر حمله سوم خود را علیه روستاهای حوسان دوادی فوقین انجام داد و 31 عرب را کشت و در 12ـ11 اکتبر به شهر قلقیلیه حمله کرد (نک: قلقیلیه ـ کشتار) و 50 عرب را کشت.

همراه با این حمله ها تبلیغات صهیونیستی وسیعی انجام گرفت تا اذهان عمومی جهانیان را برای حمله (اسرائیل) به اردن آماده کند، ولی ظاهرا پیشنهاد فرانسه و انگلیس به اسرائیل در مورد حمله مشترک به سینا باعث شد تا تجاوز اسرائیل به جای آن که علیه اردن که نقشه آن طراحی شده بود صورت گیرد، به سوی مصر گردانیده شود. در سال 1956 هدف اسرائیل اشغال و الحاق شبه جزیره سینا بود، ولی در سال 1956 شرایط برای این کار مساعد نبود و آن را به سال 1967 موکول کرد.

با آن که شرایط حاکم پس از جنگ 1956 اجازه نداد که سلطه صهیونیسم بر مناطق اشغالی در غزه و سینا تحکیم یابد اما جنگ 1967 (که به اشغال سرزمین های عربی در سینا، جولان، کرانه باختری و غزه انجامید ـ دوره برجسته ای در تاریخ گسترش صهیونیسم بود؛ زیرا رژیم صهیونیستی به گسترده ترین حد خود رسید و به مرزهای امن دست یافت.

در سال 1967، حدود 000,96 بیکار در برابر 000,950 تن جمعیت فعال در اسرائیل وجود داشت. مهاجرت یهودیان به خارج از اسرائیل از مهاجرت آنها به اسرائیل بیشتر بود. عواید صندوقهای مربوط به جمع آوری پول از یهودیان خارج از اسرائیل (به ویژه آمریکائی) در پایین ترین سطح خود بود. جنگ تنهاروش حل این مشکلات بود.

چنانکه مناخیم بگین به کنیسه اعلام کرد که: "من عمیقا معتقدم که بدون لحظه ای تردید باید یک جنگ پیش گیرنده علیه دولتهای عرب به راه انداخت. بدین ترتیب ما به دو هدف خود دست خواهیم یافت: ابتدا، تخریب قدرت اعراب، و سپس گسترش مرزهای خودمان." جنگ 1967 (جنگ شش روزه) به اسرائیل اجازه داد تا با تلفیقی از تهاجم و دروغ، صحرای سینا را اشغال کند. دروغ به این دلیل که نمایندگان رسمی حکومت اسرائیل پیوسته تأیید می کردند که در پی یک ضمیمه سازی جدید نیستند. صهیونیستها پس از سال 1967، سرزمینی سه بار بزرگتر از آنچه را که در تقسیم 1947 به آنها اختصاص داده شده بود، اشغال کردند.

تجاوز ژوئن 1967 (نک: جنگ 1967) خود یکی از مراحل توسعه طلبی صهیونیستی بود. در نتیجه این جنگ، زمینهای عربی وسیعی اشغال شد که نه تنها از محدوده بین المللی فلسطین که در زمان قیمومیت بریتانیا مشخص شد، تجاوز می کرد بلکه بخشهایی از فلسطین بزرگتر را که صهیونیسم جهانی مرزهای آن را برای دولت یهودی دلخواه خود معین کرده بود نیز شامل می شد. وقتی اسرائیل الحاق بخش عرب نشین شهر بیت المقدس را اعلام کرد، در حقیقت گام دیگری در راه رسیدن به هدف ـ اشغال آشکار از طریق الحاق ـ بر می داشت. این مرحله نخست الحاق بود که مرحله بعدی آن، الحاق بلندیهای جولان در سوریه بود. پس از آن نوبت حمله اسرائیل به لبنان در ژوئن 1982 رسید که خود مرحله تازه ای بود در اجرای نقشه های توسعه طلبانه صهیونیسم.

بدین ترتیب اسرائیل به اشغال زمینهای عربیبه دست آمده در جنگ 1967 ادامه داده و کوشش کرده که با ایجاد مهاجرنشینهای اسرائیلی در تمامی مناطق اشغال شده، وضعیت امر واقع را به وجود آورد.

پس از جنگ 1973، شبیخون سیاست استعماری اسرائیل با شدت ادامه یافت.

تأسیس مهاجرنشینها با حکومت لیکود به رهبری مناخیم بگین در سال 1977 افزایش یافت. در همان سال انورسادات رئیس جمهور مصر به بیت المقدس مسافرت کرد و در پی آن موافقتنامه کمپ دیوید (نک: کمپ دیوید) را با دولت صهیونیستی (1978) امضا کرد. در موافقتنامه های یاد شده عبارت "خودمختاری" در کرانه غربی به کار رفته است. منظور اسرائیلیها از این عبارت مشروع جلوه دادن اشغال کرانه غربی توسط (اسرائیل) زیر این پوشش است که عربهای فلسطینی در این قسمت دارای اختیارات و حقوق مدنی هستند که در سایه حاکمیت اسرائیل و حضور نظامی و اسکان آن به دست آورده اند.

پس از موافقتنامه های کمپ دیوید در سپتامبر 1978 که ایجاد شهرکهای یهودی نشین در مناطق اشغالی و ضمیمه سازی بیت المقدس و ارتفاعات جولان را مجاز ساخت.

در پی آن مصر و اسرائیل در تاریخ 26/3/1979 پیمان "مصری ـ اسرائیلی" را امضا کردند که به موجب آن مصر به شناسایی اسرائیل اعتراف نمود و با آن روابطی طبیعی برقرار کرد. بدین گونه هدفهای عربی و حقوق ملی ملت فلسطین در مقابل عقب نشینی اسرائیل از سینا را به فراموشی سپرد.

و ـ شخصیت های تأثیرگذار در توسعه طلبی صهیونیستی:

یکی از نخستین شخصیتها که برپایی دولت یهودی در فلسطین را تبلیغ می نمود حاخام یهودی کلعی (1878 ـ 1798) بود که اصلاً سفاردی و از اهالی یوگسلاوی بود و به اسکان یهودیان در فلسطین دعوت می کرد. کلعی را به علت نوشته هایش یکی از پیشگامان فکر صهیونیستی می شمارند. در سال 1862 حاخام آلمانی، تزوی حیرش کالیشر، تحت تأثیر افکار کلعی کتابی به زبان عبری به عنوان "در جستجوی صهیون" منتشر کرد و در آن افکار مشابهی را ترویج کرد.

در سالهای آغازین دهه 1830 کالیشر به یکی از افراد خانواده یهودی و ثروتمند روچیلد در پاریس پیشنهاد کرد فلسطین را از محمدعلی که آن زمان بر فلسطین مسلط بود خریداری کند و برای مهاجرنشینهای اروپای شرقی اختصاص دهد. همین پیشنهاد را به مونت ویوری یهودی انگلیس نیز عرضه کرد.

پس از آن که روسیه تزاری قیود بیشتری را برای یهودیان روسیه تعیین کرد و اقامت آنها را به محلهای معین منحصر ساخت برخی از مبلغان "آزادی خواهی و روشنگری" (نک: روشنگری و آمیزش یهودی، جنبش) از روشنفکران یهودی فرصت را برای مبارزه با فکر آمیزش مناسب یافتند و در صدد پیدا کردن راه حلی عملی برای مسأله یهودیان برآمدند. یکی از اینان پیرتز سمولینسکینی (1885 ـ 1841م) بود که به تبلیغ عقاید خاص خود درباره وضعیت یهودیان و مشکلات آنها در روسیه پرداخت و آنها را به مهاجرتاز میهن خود به تنها جایی که می توانند در آن زندگی کنند، یعنی "زمین ـ اسرائیل" فرا می خواند.

یکی از پیروان وی به نام موشه لیولیلینبلوم (1910ـ1843م) جزوه ای به عنوان "رستاخیز ملت یهود در سرزمین مقدس نیاکان" منتشر کرد و در آن برای تشکیل یک جمعیت برای مهاجرنشینی تبلیغ کرد. به زودی حاخام حاموئیل موهیلیور (1898 ـ 1824م) اولین جمعیت دوستداران و یاران صهیون را در سال 1882 تأسیس کرد. یکی از نخستین اندیشمندان صهیونیستی، الیعازاربن یهودا (1922ـ1875م) بود که برای "اسکان در زمین ـ اسرائیل" و زنده کردن زبان عبری به عنوان زبان ملی تبلیغ می کرد و تأثیر عمده ای در تجدید حیات زبان عبری داشت.

توسعه طلبی صهیونیستی در زمان صهیونیسم هرتزلی رشد و نمو کرد (1905ـ1895م). تیودور هرتزل روزنامه نگار اتریشی مؤس جنبش نوین صهیونیستی و پدر روحانی بلامنازع آن به حساب می آید. او بود که اصول عقیدتی صهیونیسم سیاسی را شکل داد و دهه آخر عمر خود را وقف عملی ساختن و سازمان دهی این افکار نمود. او با دعوت کردن برای برپایی نخستین کنفرانس صهیونیستی با شرکت نمایندگانی از یهودیان تمام کشورهای جهان، نقش عمده ای را در یکپارچه کردن صفوف صهیونیستها زیر پرچم سازمان جهانی صهیونیسم ایفا کرد.

ز ـ روشهای توسعه طلبی:

روشهایی که سازمان تروریستی مخفی صهیونیستها برای واداشتن عربها به فرار از فلسطینبه کار بردند، چنین بود: تروری هایی که بعد از تقسیم با اجرای کشتارهای جمعی مانند دیریاسین (نک: دیریاسین کشتار ـ 1948) و ناصرالدین (نک: ناصرالدین ـ کشتار) ایجاد شد، و پخش کردن شایعات و ایجاد هراس و اعمال فشارهای روانی بر ساکنان روستاهای دورافتاده عربی برای واداشتن آنها به ترک روستای خود و پناه بردن به کشورهای همجوار، و محاصره دراز مدت و جدا کردن ساکنان عرب از سایر قسمتهای کشور، و جلوگیری از رسیدن امداد به آنها مانند وقایع طبریه، و تجاوزهای علنی به غیر نظامیها برای راندن آنها از روستاهایشان، آن گونه که در عین الزیتون و صفوریه و صفصاف، روی داد.

پس از تشکیل اسرائیل در سال 1948 تمامی سازمانهای تروریستی منحل و در ارتش اسرائیل ادغام گشتند. ولی سازمان اتسل یا اِرگون "سازمان نظامی" که از سال 1942م رهبری آن با مفاخیم بگین بود، در سال 1948م به یک حزب سیاسی که حزب حیروت به رهبری بگین بود، تبدیل گشت و دنباله جنبش تجدیدنظرطلب به شمار می آمد. حزب حیروت با قطعنامه سازمان ملل متحد در مورد تقسیم فلسطین به مخالفت برخاست، زیرا از دیدگاه آن، بازپس گرفتن (زمین ـ اسرائیل) "با مرزهای تاریخی آن" حق طبیعی یهودیان بود.

صهیونیسم جهانی پس از نیم قرن تلاش و کوشش پیگیر توانست با قطعنامه تقسیم که از طرف سازمان ملل متحد در 29/11/1947 صادر شد، و اعراب از همان آغاز با آن مخالفت کردند، (دولتی) را که می خواست و برای آن فعالیت می کرد، ایجاد کند. برای سران صهیونیسم جهانی روشن بود که این دولت که با قطعنامه تقسیم سال 1947 ایجاد شد، یادولت بزرگتری که پس از توسعه طلبی اسرائیل در سال 1948 به وجود آمد، تنها سر پلی بود که بخشی از مطامع ارضی آنان را تشکیل می داد. ولی برای آنها فرصتی فراهم می کرد تا در جهت تحقق تمامی آن مطامع گام بردارند.

"توسعه طلبی صهیونیستی" در بینش صهیونیسم، امری عرضی نیست، بلکه یک ویژگی ساختاری آن است. یکی از اعضاء جنبش اسرائیل بزرگ، مخالفت خود را با قطعنامه 242 سازمان ملل این طور توجیه می کند که این قطعنامه "صهیونیسم را در اوج جهش خفه می کند". پیروزی های صهیونیسم بود که باعث جنبش مهاجرت از اتحاد شوروی شد و به عکس، عقب نشینی از زمین ها باعث ضعف و تحقیر صهیونیسم می شود. وی می افزاید که آن چه به جامعه اسرائیل، معنا و هدف می دهد، توسعه طلبی صهیونیستی است. در توضیح این وضعیت می توان مورد زیر را برشمرد:

1. صهیونیسم در خاک امپریالیسم غرب ـ که معتقد است جهان صرفا ماده ای است که انسان آن را اشغال می کند و آن را به خدمت خود می گیرد ـ رویید. این عملیات اشغال، تا ابد ادامه خواهد یافت؛ زیرا اعتقاد به پیشرفت، به انسان غربی آموخت که پیشرفت، پایانی ندارد و ماده ای هم که او به اشغال خود در خواهد آورد، تمام نشدنی است.

2. صهیونیسم ادعا می کند که کشوری برای همه یهودیان تأسیس خواهد کرد. این به معنای آن است که روند انتقال جمعیت که بخشی از شکل و مضمون اصلی و فراگیر صهیونیسم است ممکن است تا آن جا ادامه یابد که کلیه یهودیان جهان به فلسطین انتقال داده شوند. معنای دیگر آن، طمع مداوم بهزمین هاست.

3. یکی از اضلاع مثلث حلولی صهیونیسم، زمین است. حتی برخی از گرایش های صهیونیستی، آن را مقدم بر اضلاع دیگر می دانند. اما مرزهای این زمین، به هیچ وجه مشخص نیست و راجع به آن توافق نشده است.

4. زمین، منبع اصلی سرازیری ارزش افزوده به رژیم اسکانی (به ویژه پیش از سال 1948) بوده است و پایگاهی است که منطقه مهاجرنشین در آن تأسیس خواهد شد. هر اندازه که این پایگاه گسترش یابد سرازیری ارزش افزوده نیز افزایش پیدا می کند و بر توان منطقه صهیونیستی افزوده می شود.

ح ـ جنبش های اسکانی توسعه طلب:

در زمان حکومت لیکود و با پیدایش جنبشهای "اسکانی" توسعه طلب جدید، سمت گیری توسعه طلبی نیرومندتر شد. یکی از برجسته ترین جنبشهای صهیونیستی که پس از جنگ ژوئن 1967 پیدا شده و آشکارا خواستار توسعه طلبی صهیونیستی است "جنبش سرزمین کامل اسرائیل" می باشد. این جنبش از عناصر افراطی احزاب گوناگون صهیونیستی به ویژه حیروت تشکیل شده است. پیدایش این جنبش در پی اوج گیری موج شووینیسم بود که این باور شیوع پیدا کرد که فرصت در برابر اسرائیل برای توسعه و گسترش و تحقق هدفهای استراتژیک و توسعه طلبانه صهیونیسم مناسب شده است.

این جنبش در شعارهای خود عنوان می کرد که از "یک وجب" زمینهای اشغالی اعراب نباید عقب نشینی کرد و خواستار ادامه تأسیس مهاجرنشینها در تمامی این سرزمینها بود و همچنینشعار "بازگشت صهیون و همه تبعیدیان و اسکان ملت اسرائیل در سرزمین اسرائیل" را سر داد. جنبش مؤکدا ادعا می کرد که هدفش بزرگتر از به دست آوردن صلح با اعراب است و عبارتست از: "بازگرداندن ملت اسرائیل به سرزمین اسرائیل و بازگردانیدن سرزمین اسرائیل به ملت اسرائیل" می باشد.

جنبشهای توسعه طلب دیگری نیز پیدا شدند مانند جنبش "گوش ایمونیم" یا "اتحاد ایمان" که یک جنبش توده ای و دینی افراطی بود که در سال 1974 تشکیل شد. بیشتر اعضای این جنبش از دانش آموزان مدرسه های دینی وابسته به حزب مفدال و دانشجویان دانشگاه بار ـ ایلان. بودند. شعار این جنبش "اسکان یافتن در همه بخشهای زمین اسرائیل" است. این جنبش از اواخر حکومت کارگر و در زمان حکومت لیکود مهاجرنشینهای بسیاری را در کرانه غربی ایجاد کرد. این جنبش با پیمان صلح که میان مصر و (اسرائیل) بسته شد مخالفت می ورزد و به هیچ گونه عقب نشینی از هیچیک از بخشهای اشغال شده عربی رضایت نمی دهد.

جنبش دیگری هست به نام "کاخ" که با گوش آمونیم همکاری می کند. این نیز یک گروه کوچک دینی و فاشیست است که بازمانده اتحادیه تروریستی دفاع یهودی می باشد و با گوش آمونیم در فعالیتهای اسکانی همکاری می کند و خواستار راندن جبری و قهری اعراب از فلسطین می باشد.

در سال 1982، اسرائیل به عنوان "عملیات صلح برای جلیله" که ظاهرا هدف آن ایجاد یک حاشیه امن به طول 40 کیلومتر پیرامون مرز بود، به لبنان حمله کرد و آن را اشغال نمود. پس از این حمله، رهبران اسرائیل متذکر شدند، که برای تحقق برنامهدرازمدت صهیونیسم سیاسی، بایستی بازهم به پیش رفت. آریل شارون در اوت 1982 ضمن مصاحبه ای گفت: "ما هنوز فقط بخش کوچکی از کار را انجام داده ایم." و این همان "اسرائیل بزرگ"، هدف همیشگی صهیونیسم سیاسی است، که ژنرال گازیت (Gazit) در ژانویه 1982 با مطرح کردن اهداف اصلی درگیریهای اسرائیل با اعراب می گوید: "باید سرزمین اسرائیل، تمام و کمال، روزی تحت تسلط اسرائیلیان قرار گیرد و در یک دولت یهودی متشکل گردد. اسرائیل باید ضرورت حیاتی یافتن راه حلی قاطع بر مسأله حضور اعراب در سرزمین تاریخی اسرائیل را به رسمیت بشناسد."

باید توجه داشت که توسعه طلبی صهیونیسم فقط به زمینهای عربی ـ که خارج از مرزهای کشور صهیونیستی واقع است ـ محدود نمی شود؛ زیرا در داخل نیز با مصادره زمین های عربی، توسعه طلبی داخلی انجام می گیرد (بنگرید به: "اسکان صهیونیستی پیش از سال 1948: تاریخ" ـ "اسکان صهیونیستی بین سال های 1948 تا 1967: تاریخ" ـ "اسکان صهیونیستی از سال 1967 تا دهه هشتاد: تاریخ").

مآخذ:

  1. گارودی، روژه: پرونده اسرائیل و صهیونیسم سیاسی، نسرین حکمی، وزارت ارشاد اسلامی: 1364.
  2. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد هفتم،

چاپ اول، 1383.

  1. رزوق، اسعد: اسرائیل الکبری، دراسة فی الفکر التوسعة الصهیونی، بیروت 1968.
  2. جریس، صبری: تاریخ الصهیونیة 1917ـ1862، بیروت 1977.
  3. وزارت دفاع ملی ـ ارتش لبنان، مؤسسه بررسیهای فلسطینی: القضیة الفلسطینیة و الخطر الصهیونی، بیروت 1973.
  4. شحاته، ابراهیم: الحدود الآمنه و المعترف بها، بیروت 1974.
  5. کتاب المقدس، العهدالقدیم، الطبعة الکاتولیکیة، بیروت 1960.