تروریسم صهیونیستی - اسرائیلی

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


برای کسانی که بخواهند واقعیت را درباره تروریسم صهیونیستی/اسرائیلی و جنایتهای تروریسم (دولت اسرائیل) و دسته های جنایتکاری که سازمان جاسوسی اسرائیل پس از سال 1948 تشکیلداد، کشف کنند، کافی است که به کتاب "گیرندگان انتقام" نوشته بارزوهار نویسنده اسرائیلی مراجعه کنند. در این کتاب مجموعه ای از فعالیتهای دسته های تروریستی صهیونیستی در آلمان پس از پایان جنگ جهانی دوم به نمایش گذاشته شده است. جنایتهایی از قبیل مسموم کردن آب و نان در برخی شهرهای آلمان، "شکار دانشمندان آلمانی" و پیگرد آنها و کشتار تعداد بسیاری از آنان و به شهادت رساندن اعضا و رهبران مقاومت فلسطین و نمایندگان آن در پایتخت های جهان.

الف ـ پس از سال 1948:

پس از اعلام تأسیس اسرائیل در مه 1948، طولی نکشید که رهبری صهیونیسم در 26 مه، نام "ارتش دفاع اسرائیل" را بر گروه هاگاناه نهاد و دیگر گروه های نظامی را در این ارتش ادغام کرد؛ مثل ادغام سازمان اتسل در اول ژوئن همان سال. اگرچه گروه های تروریستی پیش از سال 1948 فقط در حدود یک سال آن هم در شهر قدس از استقلال سازمانی نیست به ارتش برخوردار بودند، اما هدف نخبگان حاکم بر اسرائیل اصولاً چیزی بود که می توان آن را تمرکز نظارت و برنامه ریزی برای فعالیت نظامی تروریستی صهیونیسم نامید. آنها به علاوه می کوشیدند تا تبلیغ کنند که دوران نوینی آغاز شده و حکومت، جلوی اقدامات گذشته را گرفته است.

بنابراین، قانون موسوم به "قانون جلوگیری از تروریسم" از 20 سپتامبر 1948 اعتبار یافت؛ اما این قانون به معنای به پایان رساندن تاریخ تروریسم صهیونیستی نبود، بلکه پایانی بود برای آزادی عملیکه تشکل اشترن از آن برخوردار بود.

دیگر نامی از اتسل و اشترن برده نشد و شاید تنها استثناء در این زمینه، هاگاناه بود که ارتش اسرائیل، نام آن را بر خود نهاد. هدف از این کار، چه کنترل و تسلط یک نهاد سیاسی نظامی یکپارچه ـ که صهیونیست ها نام "دولت" را بر آن می نهند ـ بر فعالیت های هراس افکنانه (تروریستی) باشد که این منظور، با توافق و رضایت جناح های جنبش صهیونیسم صورت گرفت و چه بخشی از جنگ قدرت میان جناح های جنبش صهیونیسم و سازمان های نظامی تروریستی آن، به هر حال نتایج یکسانی در پی داشت که به نفع طرفداران حزب کارگر و رهبری بن گوریون تمام شد (که وی نیز پالماخ را که تابع ماپام بود در نوامبر 1948 منحل کرد).

او از توسل به خشونت، برای فشار بر اتسل و اشترن، به منظور از بین بردن استقلال آنها ابایی نداشت. شاید هم مسأله، آمیزه ای از این دو ملاحظه یاد شده باشد. اما این به هیچ روی به معنای آن نیست که تروریسم صهیونیستی از بین رفت. آن چه که رخ داد. تبدیل تروریسم شبه نظامیان نامنظم، به تروریسم نهادینه به دست ارتش اسرائیل بود؛ زیرا واقعیت ساختاری که باعث تروریسم می شد، هنوز باقی است و آن این است که سرزمینی که صهیونیست ها آن را بدون ملت می پنداشتند ثابت کرد که دارای ملتی است که از تاریخ و تمدن خودآگاهی دارد. لذا تروریسم ادامه یافت و خشونت آن همچنان تا سال های پس از 1948 تشدید شد تا سرزمینی که ملتی در آن نیست، از ملتی که (براساس پندار صهیونیستی) "به طور تصادفی" در آن به وجود آمده است تخلیه شود.

قهرمانان عملیات نظامی تروریسم صهیونیستی، پیش از سال 1948 بالاترین مراکز دستگاه سیاسی و نظامی کشور را اشغال کردند و به فعالیت تروریستی و نژادپرستانه همه جانبه (نظامی، اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیکی، تبلیغاتی و غیره) در دو جبهه اصلی ادامه دادند: نخست علیه ملت فلسطین در داخل، با هدف راندن آن ملت به خارج از سرزمین خود و سوق دادن آن به دور شدن از زمین که تداوم اقدامات استعمار وطن گزینی اشغالگرانه است. دوم، تلاش برای بنیان نهادن یک نیروی ترس آور، برای کشورهای عربی و حتی فراتر از منطقه عربی، به کمک امپریالیسم آمریکا.

نهاد نظامی اسرائیل پس از سال 1948، در جهت تداوم تروریسم صهیونیستی و تحول آن، در داخل و خارج تلاش کرده و می کند. اما این مانع از ایجاد شعبه های ویژه ای برای اهداف خاص تروریستی نشد؛ مانند تشکیل یگان 101 در سال 1953 که آریل شارون به فرماندهی آن گماشته شد. کار تشکیل این یگان (که تابع ارتش اسرائیل است) تا مدتی از امور سرّی بود. بسیاری از کشتارهای آوارگان فلسطینی در مناطق آتش بس، مانند کشتار قبیه به این یگان واگذار شده بود.

بدین ترتیب، گهگاه یگان های تروریستی ویژه ای در دستگاه های اصلی همچون ارتش و موساد که عملیات تروریستی جزو وظایف و فعالیت های آنان است ـ تشکیل می شوند. کار موساد ترور در خارج از اسرائیل است و از معروف ترین رسوایی های آن، قضیه لافون در سال 1954 است که در جریان آن، یک شبکه خرابکاری و جاسوسی اسرائیلی، برخی از تأسیسات آمریکایی، انگلیسی و مصری را در قاهره واسکندریه منهدم کرد. همچنین دستگاه شین بت که دستگاه اطلاعاتی داخل فلسطین اشغالی است و جنایت های بسیار آن علیه ملت آواره فلسطین، معروف است. به علاوه، گروه عرب نمایان (مستعرویم) ـ که ویژه ترورها بود ـ بازسازی شد.

اگر تاریخ فعالیت تروریسم صهیونیستی را پس از سال 1948 بررسی کنیم، به آسانی به این نتیجه خواهیم رسید که مسئولیت مستقیم رویدادهای این فعالیت، به عهده دستگاه های رسمی اسرائیلی بوده و هست. اگرچه پدیده سازمان های تروریستی از دهه های هفتاد و هشتاد، آشکار شد؛ اما این موضوع، ارتباط غیرمستقیم و پنهان میان این سازمان ها و دستگاه های رسمی را نفی نمی کند.

برای بررسی برجسته ترین رویدادها و ویژگی های تروریسم صهیونیستی پس از سال 1948 می توان این مرحله را به سه دوره تقسیم کرد: نخست تا جنگ 1967، دودم تا نیمه دهه هفتاد، دوره سوم که در کنار تداوم تروریسم دولتی، تشکل های شهرک نشینان یهود نیز پدید آمد.

کشتار قبیه و کفرقاسم نمونه خوبی برای تروریسم شبه نهادینه صهیونیستی در دوره سال های پس از سال 1948 تا 1967 به شمار می رود. اگرچه اشاره به این دو کشتار، از میان ده ها موردی که از وحشیگری کمتری برخوردار نبودند، برای بیان زمینه های فعالیت تروریستی گسترده تر و متنوع تر صهیونیسم کافی نیست، اما دو زمینه اصلی و رایج تر در تاریخ تروریسم صهیونیستی پس از سال 1948 را در برابر ما قرار می دهد.

شمارش جنایات تروریستی که به دست نیروهای رسمی اسرائیلی، علیه فلسطینیان درزمین های اشغالی انجام شده، اگرچه دشوار است، اما شایستگی تلاش را دارد. آن چه که جای تأکید دارد این است که تلاش برای تغییر بافت جمعیتی در فلسطین اشغالی، که برای تبدیل آن به یک سرزمین بدون ملت صورت می گیرد، برخلاف آن چه که گمان می رود با پایان جنگ 1948 و در پی آن، با آوارگی یک میلیون فلسطینی متوقف نشد، و اسرائیل با شدتی که به هیچ وجه کمتر از سال های 1947 و 1948 نبود به سیاست ریشه کنی استعمار وطن گزینی ادامه داد و دست کم تا پایان دهه شصت این سیاست را دنبال کرد و بعدها نیز این سیاست، متوقف نشد.

در همین چارچوب، اسرائیل امکانات و توان سرکوبگری اش را در داخل علیه ملت فلسطین بسیج کرد و سیاست های حقوقی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی تروریستی و نژادپرستانه ای را در این زمینه در پیش گرفت. اگرچه چهره تاریخی معروف قربانی تروریسم صهیونیستی در آن دوران "پناهجوی آواره" بود، اما کشته شدگان و زخمیان به علاوه دستگیرشدگان و تبعیدشدگان اجباری نیز در زمره قربانیان این سیاست بودند. جالب توجه است که منطقه جلیل در دهه های پنجاه و شصت، هدف اصلی فعالیت تروریستی صهیونیسم بوده است؛ زیرا صهیونیست ها از تداوم تمرکز انسانی فلسطینی در آنجا احساس خطر می کردند.

نیروهای اسرائیلی، آتش بس با کشورهای عربی همسایه را نقض کردند و جنایات تروریستی بسیاری را علیه غیرنظامیان از جمله آوارگان فلسطینی مرتکب شدند. این آوارگان، تحت تعقیب قرار گرفتند تا مرحله دوم راندن فلسطینی ها به انجام برسد.

اگرچه سازمان ملل، تجاوزهای پی درپیاسرائیل را 21 هزار تجاوز برآورد کرد و آن را "حوادث مرزی" در طی سال های 1948 تا 1967 نامید، اما این سیاهه خونین، شامل کشتارهای بسیاری است (نک: "[[کشتارهای صهیونیسم پس از سال 1948]]") که نیروهای رسمی ارتش اسرائیل، در کنار یگان های نظامی ویژه ای که برای این اهداف، تأسیس شده اند (مانند یگان 101 و تیم چتربازان) در اجرای آنها شرکت داشتند. این عملیات، براساس تصمیم های بالاترین سطوح رهبری سیاسی نظامی اسرائیل، به اجرا درآمد.

لازم به یادآوری است که اسرائیل در پرداختن به آن چه که بعدها "تروریسم بین المللی" نامیده شد، گوی سبقت را ربود؛ به طوری که در دسامبر سال 1954 یک هواپیمای غیرنظامی سوری را ربود و وادار به فرود در زمین های اشغالی کرد و کوشید تا از سرنشینان غیرنظامی آن، به عنوان گروگان در مذاکره بر سر سربازان اسرائیلی ـ که به هنگام رخنه در زمین های سوریه، به اسارت این کشور درآمده بودند ـ استفاده کند.

موشه شارت خود اعتراف کرد که وزارت امور خارجه اسرائیل این عمل را در زمینه رفتار و عرف بین المللی، بی سابقه می داند. اسرائیل، بعدها نیز از تکرار چنین رفتاری ابا نکرد و بدین ترتیب، حاکمیت کشورهایی را نقض کرد که در حالت جنگی با آن نبوده اند (مانند اوگاندا و حادثه انتبه). مسأله این نیست که اسرائیل، چنین شیوه ها و رفتارهایی را در منطقه و تاریخ جهان می کند، بلکه این نکته جالب توجه است که اسرائیل، رسما به این جنایات تروریستی بین المللی اعتراف می کند.

همان طور که پیش تر گفته شد، عنوان کفرقاسمو قبیه، همه زمینه های فعالیت تروریستی صهیونیسم را پس از سال 1948 تا 1967 در بر نمی گیرد؛ زیرا برای اجرای بخش دوم از راهبرد استعمار وطن گزینی اشغالگرانه، لازم بود که جنبش مهاجرت یهودی، در فلسطین اشغالی و در کشور جدید ـ اگرچه از راه ترور ـ فعال شود. طبیعی است که تاریخ، با اعتراف رهبران اسرائیل، رویدادهای بسیاری را برای ما به ثبت برساند که در آن یهودیان نیز هدف تروریسم صهیونیستی و تروریستی دولتی بوده اند، در حالی که این دولت می پندارد که آنان را نمایندگی می کند یا بهتر بگوییم این نمایندگی را غصب می کند.

دستگاه موساد، عملیات بمب گذاری بسیاری را در اماکن تجمع یهودیان و در مکان ها مقدس یهودی در عراق، در سال های 1950 و 1951 برنامه ریزی کرد و حتی یک شبکه تروریستی بدین منظور تشکیل داد که ریاست آن را موردخای بن بورات به عهده داشت و هدف آن، وادار کردن یهودیان عراق به مهاجرت به فلسطین اشغالی بود. این در حالی بود که پاسخ آنان به فراخوانی های رهبران صهیونیسم ـ حتی پس از آن که مقامات عراقی راه مهاجرت را برای هر کس که بخواهد کاملاً باز گذاشته بودند ـ ضعیف بود و [از دیدگاه صهیونیست ها ]رضایت بخش نبود.

جنایت قتل کنت برنادوت، میانجی سازمان ملل در فلسطین، در تاریخ 17 اوت 1948، نمونه ای از تروریسم صهیونیستی علیه "اغیار" غیرفلسطینی و غیرعرب است. او در حالی ترور شد که تلاش های او در طی جنگ جهانی دوم ـ که وی رئیس سازمان سازمان صلیب سرخ جهانی بود ـ برای رهایی هزاران یهودی از اردوگاه های بازداشت نازی، معروف است. این ترور، همچنین نشانگر مسئولیت جمعی رهبراناسرائیل، بدون توجه به وابستگی حزبی آنهاست. بن گوریون، بعدها شخصا در این مورد اعتراف کرد که کاملاً هویت جنایتکاران را می شناخته و ترجیح داده که فرار بدون مجازات آنها را تسهیل کند.

اما تاریخ وطن گزینی صهیونیستی پر است از اعمال تروریستی علیه اغیار غیرفلسطینی و عرب که در پرده فراموشی قرار گرفته اند؛ از جمله اقدامات پی درپی علیه سفارت ها و منافع کشورهای سوسیالیست.

تقریبا در همان زمان، زنجیره ای از اعمال تروریستی اتفاق افتاده است که تاکنون مشخص نشده است که کدام جناح صهیونیستی، مسئول مستقیم طراحی آن بوده است. این اعمال، همراه با تبلیغات صهیونیستی صورت می گیرد که انتقام گیری از شهروندان بی گناه آلمانی را تبلیغ می کند. بعدها یک گروه صهیونیست مخالف مذاکرات دریافت غرامت از آلمان غربی، به برخی اعمال تروریستی دست زد از جمله فرستادن بسته های بمب گذاری شده برای آدنائر، صدراعظم آلمان و اعضای هیأت های آلمان غرامت در هلند و انفجار یک خودرو بمب گذاری شده در کنار مجلس نمایندگان آلمان (بوندستاگ).

اگرچه لازم است که بار دیگر بر تروریسم رسمی حاکم، پس از 1948 ـ که به خصوص متوجه فلسطینیان و اعراب بود ـ تأکید شود، با این حال بررسی مجموعه ای از رخدادهایی که حاشیه ای به نظر می رسند، نیز ضروری است؛ زیرا این رخدادها نشانی از ماهیت تجمع صهیونیستی در فلسطین دارند. در اوایل دهه پنجاه چند گروه کم عضو دست به اعمال خشونت آمیز می زدند و خشونت را به عنوان زبانی در میان گروه های این تجمع صهیونیستی به کارمی گرفتند.

این گروه ها ـ که دارای پشتوانه و نفوذ روشنی نبودند ـ به دو منبع اصلی باز می گردند: اول، برخی اعضای گروه های اتسل و اشترن، که تقسیم قدرت را در سال 1948 نپذیرفتند و علیه فرماندهان خود به فعالیت پرداختند؛ مثل برخی از اعضای اشترن که خانه های فرماندهان را ـ که به اوامر حکومت بن گوریون گردن نهاده بودند ـ به آتش کشیدند. دوم، برخی گروه های ارتودکس یهودی، که با مظاهر سکولاریسم و غیرمذهبی بودن در تجمع صهیونیستی مخالف بودند که برجسته ترین آنها، دسته "غیرمتدین" یا "اردوگاه" بود که در سال 1950 در قدس، تأسیس شد.

این دسته در راستای تحمیل آن چه که تعالیم درست یهودی می دانند، خودروهای کسانی را که حرمت روز شنبه را نگه نمی داشتند و فروشگاه های گوشت را ـ که در زمینه ذبح، موازین شریعت یهودی را رعایت نمی کردند ـ به آتش می کشیدند. اما معروف ترین عملیات آن، برنامه ریزی برای بمب گذاری در کنست ـ به هنگام بررسی طرح خدمت دختران متدین در ارتش ـ بود. در مقابل، عملیات هم علیه متدینان صورت گرفت؛ در ژوئن 1952، در اعتراض به تصمیم دیوید زوی بنکیس، وزیر ارتباطات که می خواست کار در روز شنبه را محدود کند، خانه اش با بمب ویران شد.

در هر حال هماهنگی با شرایط جدید برای مقامات اسرائیلی آسان است؛ آنها به رغم تشدید تنش میان گروه صهیونیستی از یک سو و ملت فلسطین و همه ملت های عرب از سوی دیگر، و با انباشت تضاد در درون تجمع صهیونیستی، می توانند به آسانیمزدوران خود را در میان این جنبش ها بپراکنند و این جنبش ها را از درون تهی کرده و در فرصت مناسب، به آنها ضربه بزنند.

اگرچه شگفت انگیز است که داو شیلانسکی ـ که در سال 1952، کوشید تا وزارت امور خارجه اسرائیل را منهدم کند و به همین دلیل به 21 سال زندان هم محکوم شد ـ بعدها به عنوان عضو حزب لیکود، وارد کنست شود اما همین امر شگفت انگیز، به خوبی نشان می دهد که تضاد عناصر تشکیل دهنده تجمع صهیونیستی، هر اندازه که شدید و خشن باشد به هیچ وجه مانع از ادغام مداوم آنها در چارچوب این نظام نیست؛ زیرا از نظر این نظام چنین سوابق یا رفتاری، امری نیست که مستلزم طرد مرتکب آن از صفوف نخبگان این نظام باشد.

ب ـ پس از سال 1967:

تروریسم صهیونیستی با تهاجم 1967 و پس از آن، فعال شد. این تهاجم، باعث شد که زمین های اشغالی بیشتری (کرانه باختری، غزه، نوار شرقی قدس) که دارای ترکیب جمعیتی عربی خالص بودند، به اسرائیل ملحق شود.

اسرائیل، برای آماده سازی راه در برابر اسکان اشغالگرانه در کرانه باختری و نوار غزه، بر آن شد تا با دقت، شیوه قتل عام و کشتار را به عنوان خونین ترین و آشکارترین شکل تروریسم در پیش گیرد. بنابراین، تنها چند روز و چند هفته پس از ورد نیروهای اسرائیلی به کرانه باختری و نوار غزه در 5 ژوئن 1967، زنجیره ای از عملیات قتل عام غیرنظامیان ـ بدون استثناء میان آنها ـ اتفاق افتاد. همچنین باید از صدها اسیر و زخمی مصری یاد کرد که به قتل رسیدهو در گورهای دسته جمعی دفن شدند.

ناظران سازمان ملل و هیأت کمک به آوارگان که تابع آن سازمان است، در گزارش های بسیاری، گوشه ای از این رفتار گسترده تروریستی را به ثبت رساندند. حتی پناهجویان فلسطینی که از پل لنبی ـ ملک حسین بر روی رود اردن پا به فرار گذاشتند نیز در امان نماندند. بعدها چندین گور دسته جمعی در نوار غزه و کرانه باختری پیدا شد.

همراه با قتل عام و کشتارها، روستاها و محله ها به طور کامل نابود شده و ساکنان فلسطین به بهانه ساختن راه های امنیتی برای نیروهای اشغالگر ـ رانده و آواره می شدند. بنابراین نخستین چیزی که ارتش اشغالگر صهیونیستی، پیشروی فلسطینی های کرانه باختری و نوار غزه قرار داد کشتار، راندن دسته جمعی و نابودی آبادی بود؛ چون می کوشیدند تا روحیه همه ملت فلسطین را تضعیف کرده، آنها را وادارد که شکست را بپذیرند و برای ریشه کن شدن از میهن، آماده شوند.

در طی بیست سال میان ژوئن 1967 و انتفاضه در 1987، مقامات اشغالگر ابزارهای ترور سازمان یافته دولتی را توسعه دادند و همه بندهای توافقات بین المللی خارجی را درباره رفتار با ساکنان غیرنظامی مناطق تحت اشغال، نقض کردند. بنابراین به طور کامل و دقیق، می توان اعمال اشغالگران صهیونیستی اسرائیلی را با اعمال منسوب به اشغالگران نازی آلمانی مقایسه کرد.

از برجسته ترین این ابزارهای تروریستی، استفاده گسترده و پی درپی از شیوه های مجازات جمعی، یعنی منع آمد و شد و تحمیل موانع امنیتی، تخریب خانه ها و غیره بود. به عنوان مثال، در دورهمیان ژوئن 1967 تا ژوئن 1980، نیروهای اشغالگر، 1259 خانه فلسطینی را ویران کردند. شهر عربی قدس، در زمینه سیاست ویرانی خانه ها، مورد توجه ویژه بود (525 خانه فلسطینی در طی این دوره تخریب شد) که این را می توان به معنای مرکزیت قدس در طرح اسکانی اشغالگر صهیونیستی دانست.

تاریخ سرزمین های اشغالی، پس از 1967، کارنامه ای روزانه از اعمال گوناگون تروریستی است که ثمره میراث حاکمیت اشغالگران اسکانی به شمار می رود. اعمالی همچون تیراندازی به تظاهرکنندگان و کشتن و زخمی کردن مردم، از جمله زنان و کودکان، حمله به سیاستمداران و فرهیختگان و تبعید آنها به خارج از کشور، دستور اقامت اجباری، بازداشت و شکنجه های گوناگون.

حکومت اشغالگر اسرائیل، به قوانین فوق العاده انگلیسی صادره در سال 1945 و به قانون احکام عرفی تشدید شده (نظامی) ـ که استعمار انگلیس، آن را برای سرکوب خیزش فلسطین (در سال 1936) تحمیل کرده بود ـ متوسل شد.

این قانون نظامی بدنام، هرگونه دستگیری قهرآمیز را مجاز می گرداند. سه سال پس از اشغال کرانه و غزه، اسرائیل دستور نظامی شماره 378 را صادر کرد که به مقامات اشغالگر، در دستگیری ها، اختیارات بیشتری می دهد و هر شهروند فلسطینی در هر مکان و زمان و بدون دلیل و بدون اجازه قضایی در معرض دستگیری قرار می گیرد. همچنین خانه هر فلسطینی در کرانه و غزه، بدون دلیل یا بدون اجازه قبلی، در معرض بازرسی قرار می گیرد.

جالب توجه این است که مقامات حکومت اشغالگر دوباره 46 مورد تغییر در این دستور انجامدادند تا یکی پس از دیگری، اشکالات آن را رفع کرده و راه حمایت از دستگیر شدگان را سد کنند. براساس برخی برآوردها، در دوره 1967 تا 1978 از هر پنج فلسطینی، یک نفر یا دستگیر و یا زندانی شده است. این امر، شدت نزاع میان حکومت اشغالگر اسکانی و مقاومت فلسطینی ها در برابر آن را نشان می دهد.

دستگیری، با شکنجه گسترده در بازداشتگاه ها و زندان های اسرائیل همراه است. هنگامی که سازمان های بین المللی حقوق بشر در دهه هشتاد، هشدار دادند که شکنجه فلسطینیان، بخشی از جدا نشدنی از سیاست اشغالگری اسرائیل است و در ساختار قانونی نژادگرا و تبعیض گران آن جای دارد، دولت اسرائیل در سال 1987 مائیر شامجر، رئیس دیوان عالی را موظف کرد که یک کمیته قضایی برای بررسی اعمال شکنجه توسط دستگاه امنیتی داخلی به نام "شین بت"، تشکیل دهد. روشن بود که تصمیم دولت اسرائیل، دامنه بررسی را تنها به یک دستگاه (شین بت) محدود می کند و به طور کلی عمدا به اقدامات گسترده روزانه سربازان ارتش اشغالگر توجهی نمی کند.

معنی دارترین امر شگفت انگیز این است که خود شامجر، یکی از تروریست هایی است که مقامات سرپرستی انگلیس، او را به دلیل فعالیت های تروریستی در سال 1944 به خارج از فلسطین راندند. وی بعدها در سال 1967، مشاور حقوقی وزارت دفاع اسرائیل شد. شامجر نیز به نوبه خود، ژنرال اسحاق هوفی را به عنوان عضو کمیته سه جانبه مأمور بررسی شکنجه، تعیین کرد. هوفی نیز از تروریست های پالماخ، و فرمانده یگانی در ارتش اسرائیل بود که مأموریت داشت در طی جنگ 1956در صحرای سینا به اعمال انتقام جویانه تروریستی دست بزند. وی بعدها از سال 1974 تا 1982، ریاست دستگاه موساد را به عهده گرفت.

طبیعتا کمیته اسرائیلی نیز می کوشید تا با ادعای "ملاحظات امنیتی اسرائیل" به اعتراف گیری از دستگیر شدگان فلسطینی به وسیله شکنجه مشروعیت ببخشد. نتایج کمیته تحقق اسرائیل، که "کمیته لاندو" خوانده می شود، نشان می دهد که شکنجه رکن اصلی در ساختار حقوقی نژادپرستانه اسرائیل است. اما فلسفه اعمال شکنجه که بر مبنای هزاران مورد ثبت شده در گزارش های سازمان های بین المللی منعکس است، فراتر از اعتراف گیری به زور بوده و فلسفه آن گسترش "جو ترس" در میان همه مردم فلسطین است. به کارگیری شکنجه، ابزاری برای انتقام از هر گونه مقاومت و هر گونه اثبات جلوه های هویت ملی است.

در زمینه فعالیت ماشین تروریسم صهیونیستی علیه اعراب در کشورهای همسایه، مرحله پس از 1967، شاهد جهشی تازه بود که با احساس نخبگان صهیونیست، درباره برتری نظامی به ویژه در زمینه هوایی تناسب داشت؛ لذا دامنه جغرافیایی آن گسترش یافت و تمرکز فعالیت تروریستی آن از اردن به لبنان انتقال یافت. تروریسم صهیونیستی، حجم حملاتش را در منطقه عربی پیرامون فلسطین شدت داد تا واقعیت اسرائیل و سلطه آن را بپذیرند. صدها تن از نظامیان بی دفاع، قربانی حملات تروریستی صهیونیستی شدند. کافی است که به قربانیان مدرسه بحرالبقر در دلتای نیل در مصر و کارگران کارخانه های ابوزعبل در نزدیکی قاهره در سال 1970 و حمله به 15 روستا و اردوگاه پناهجویان در کناره رود اردن بابمب های ناپالم در فوریه 1968 اشاره شود.

اما در لبنان، برای انسان دشوار است که از میان انبوهی از اعمال تروریستی ـ که با تهاجم سال 1982 به اوج خود رسید ـ فقط بعضی را در نظر بگیرد. در این کشور جنگ افزارهایی علیه شهروندان و فلسطینیان ساکن به کار گرفته شد که از نظر بین المللی ممنوع بود؛ همچون بمب های خوشه ای و سلاح شیمیایی.

پیش از آن، سال 1972، اوج فعالیت موساد در زمینه ترور در صحنه لبنان بود؛ غسان کنفانی، شاعر فلسطینی و پسر و برادرش در 8 ژوئیه 1972 ترور شدند و دکتر انیس صایغ و دکتر باسل القبیسی، استاد دانشگاه آمریکایی بیروت، زخمی شدند. همچنین سه تن از برجسته ترین رهبران فلسطینی در بیروت: محمدیوسف النجار، کمال عدوان و کمال نصر، ترور شدند.

تمرکز اعمال تروریستی اسرائیل در خارج از منطقه نیز در همین سال بود و ولید زعیتر، نماینده سازمان آزادی بخش فلسطین در رم و محمود الهمشری، نماینده آن در پاریس، ترور شدند.

مرحله پس از 1967 شاهد جنایت های بیشتر اسرائیل، علیه هواپیماهای غیرنظامی بود و معروف ترین آن، انهدام هواپیمای مسافربری غیرنظامی لیبیایی در آسمان در سال 1973 بود که 106 تن سرنشین آن، به قتل رسیدند. در همین سال، یک هواپیمای لبنانی وادار به فرود در اسرائیل شد.

مسأله ای که باید مورد توجه قرار گیرد، جنبه افتخاری تبلیغاتی فوری است که با این فعالیت همراه است؛ زیرا اسرائیل می کوشد بر سرسختی و قدرت خود در نقض منطق و زیر پا گذاشتن اخلاق وعرف های بین المللی تأکید کند. همچنین گرایش عمیق به نمایش دادن این اعمال تروریستی و توجه و علاقه ای که درون تجمع صهیونیستی به طور کلی نسبت به آن وجود دارد، جالب توجه است.

با شروع پیروزی انقلاب اسلامی ایران و آغاز دهه هشتاد هدفهای تروریستی رژیم صهیونیستی ابعاد وسیع تر و فراتری به خود گرفت و نه تنها مبارزان فلسطین را مورد هدف قرار داد بلکه مبارزان مسلمان انقلابی در دیگر کشورها به ویژه لبنان را در دستور کارهای تروریستی خود گذاشت و با اعزام تیمهای تروریستی و واحدهای ویژه کماندویی خود به دیگر کشورها موفق به ترور و یا ربودن برخی از رهبران مقاومت فلسطین و دیگر گروههای مسلمان انقلابی کرده به ویژه با فعال شدن مقاومت اسلامی ضد صهیونیستی در لبنان، ترور و دستگیری رهبران مقاومت اسلامی و حزب الله لبنان در اولویت نخست اقدامات تروریستی رژیم صهیونیستی قرار گرفت. در سال 1984 شیخ راغب حرب امام جماعت شهرک جبشیت لبنان هدف ترور نیروهای اسرائیلی قرار گرفت و به شهادت رسید.

هنوز هم عملیات تروریستی صهیونیسم، انجام می شود و این فعالیت جهانی شده است؛ زیرا دامنه آن از نظر منطقه ای (بغداد ـ تونس ـ انتبه... و غیره) گسترش یافته است. همچنین میان اسرائیل و آمریکا در زمینه فعالیت تروریستی اعلام شده، همکاری نظامی وجود دارد و موساد و سی. آی. ای، با یکدیگر همکاری اطلاعاتی دارند. در دهه هشتاد، اعلام شد که اسرائیل، در زمینه آموزش کارشناسان تروریسم و سرکوب، با ایالات متحده همکاری دارد و تجهیزات خود را به ویژه در اختیار رژیم های دیکتاتوری ومتجاوز آمریکای لاتین قرار می دهد.

ج ـ پس از شروع انتفاضه فلسطین:

تروریسم صهیونیستی/اسرائیلی پس از شروع انتفاضه فلسطین در سال 1987 چهره خود را در دو سطح داخلی انتفاضه و کشتار فلسطینیان و خارج از فلسطین اشغالی به نمایش گذارد.

1 ـ تروریسم صهیونیستی/اسرائیلی در انتفاضه:

با آغاز انتفاضه مردم فلسطین در دسامبر 1987، مقامات حکومت اشغالگر اسرائیل، دچار رویارویی روزانه با شورش غیرنظامی و مدنی شدند که از نظر جغرافیایی، کرانه باختری و نوار غزه را در برمی گیرد و سنگ و پرچم فلسطین را مظهر مقاومت در برابر استعمار اسکانی اشغالگر ـ که هدف آن، ناپدید کردن وجود عربی فلسطین است ـ قرار داده است. استعمار صهیونیستی، به دلیل ماهیت اسکانی (مهاجرتی) اشغالگر خود، به ترور بیشتر پناه آورد و وارد دور باطلی شد؛ زیرا در برابر ترور بیشتر، انتفاضه نیز شدیدتر شد.

چند روز پس از آغاز انتفاضه (در 22 دسامبر 1987) دادگستری نظامی، حسین ابوخاطر (29 ساله) از اردوگاه تغیرات را به اتهام شرکت در راه پیمایی، به یک سال زندان محکوم کرد (در حالی که پیش از آن سخت ترین مجازات برای این کار فقط دو ماه زندان بود). اما تظاهرات، کار روزانه صدها هزار فلسطینی شد.

مقاومت رژیم اشغالگر، به افزایش ساز و کارهای مجازات جمعی متوسل شدند. اینمجازات ها عبارتند از: منع آمد و شد و محاصره امنیتی خانه ها، گسترش دستگیری ها، زندان، شکنجه، راندن و تبعید. اما تلاش های اسرائیل برای توسعه ساز و کارهای تروریستی، اصولاً به چگونگی سرکوب جنبش اعتراض روزانه مردمی در خیابان های شهرها، روستاها و اردوگاه های پناه جویان مربوط می شد.

در همین جا می توان بن بست ناکامی درمان تروریسم با ترور بیشتر را ملاحظه کرد؛ به این دلیل که مقامات رژیم اشغالگر به انواع گلوله های معمولی و پلاستیکی و کائوچویی متوسل شدند در اوت سال 1988 شروع به استفاده از گلوله جدیدی کردند که ترکیبی از کائوچو (پوشش خارجی فشنگ) و فلز است. این گلوله در پنج ماه نخست از استفاده، باعث شهادت 47 فلسطینی شد. در همان سال (1988) مقامات اسرائیلی برای تعقیب تظاهرکنندگان و آتش گشودن بر آنها، به طور گسترده به هلی کوپتر روی آورد.

سپس ارتش اسرائیل به طور بی سابقه از بمب های گاز اشک آور استفاده کرد که این به ویژه باعث ایجاد خفگی در میان زیان و کودکان شد. سپس مقامات رژیم اشغالگر، بمب های گازی را که جزو جنگ افزارهای شیمیایی هستند به کار گرفتند. این جنگ افزارها دارای ترکیبات شیمیایی هستند که به خفگی و مرگ می انجامد. در سال 1988 در منطقه حلحلول، شروع به استفاده از این بمب های (ساخت آمریکا) کردند که در طی آن، پنج فلسطینی در همان سال در قباطیه به شهادت رسیدند.

اما فن آوری تروریستی که مورد حمایت آمریکاست نیز در سرکوبی انتفاضه و فرزندان سنگ،شکست خورد؛ بنابراین اسحاق رابین، وزیر دفاع تلاش کرد تا دوباره وحشی گری های نخستین را در سرکوب به کار گیرد و به نیروهایش دستور داد که "استخوان های فلسطینیان را بشکنند". گویا او در جستجوی زبانی بود که کسانی که به پیشرفته ترین دستاوردهای فن آوری سرکوب تظاهرکنندگان بی توجه هستند، آن زبان را بفهمند. برای کمک به سربازان اسرائیلی در کار سرکوب وحشیانه، چماق هایی از جنس شیشه و فلز ساخته شد تا به جای چماق های چوبی، مورد استفاده قرار گیرند.

اسرائیلی ها بر آن شدند تا راز سنگ را کشف کنند. لذا کارگاه ارتش، فلاخن پیشرفته ای را برای پرتاب سنگ ساخت تا علیه تظاهرکنندگان فلسطینی مورد استفاده قرار گیرد. این سلاح، نخست در اردوگاه بلاطة در نزدیکی نابلس، به کار گرفته شد.

بحران تروریسم صهیونیستی/اسرائیلی عمیق تر شد و درگیری های روزانه در برابر دیدگان جهانیان آشکار گردید. ماشین تروریسم، بخشی از فعالیت خود را متوجه خبرنگاران ـ از جمله خبرنگاران آمریکایی و غربی هم پیمان با این رژیم کرد. بسیاری از خبرنگاران و عکاسان توسط سربازان ارتشی که رهبران آن گمان می کنند دارای تنها کشور مردم سالار منطقه هستند، هدف قرار گرفتند. گفته شده که ارتش اسرائیل، از تاکتیک های دسته های مرگ در آمریکای لاتین استفاده می کرده است؛ زیرا سربازان این ارتش (از گروه عرب نماها) و پنهان شوندگان در لباس های عربی، به کشتار فلسطینیان دست می زدند.

رژیم صهیونیستی، شمار سربازان ارتش خود را در کرانه و غزه افزایش داد و میزان آن را به بیش از پنجبرابر دوران پیش از انتفاضه رساند. در مقابل، پدیده محاکمه سربازان و افسران نافرمان از خدمت در آن مناطق، به طوری جدی در تجمع صهیونیستی مطرح شده است.

وزارت دفاع اسرائیل، به شهرک نشینان اجازه داد که بر هر کس که گمان می رود می خواهد بطری آتش زا پرتاب کند، آتش بگشایند. حتی شایع شد که در مواردی کسی که بطری آب آشامیدنی حمل می کرده، هدف گلوله قرار گرفته است. پس از آن شهرک نشینان مسلح، به نیروی ذخیره ارتش اشغالگر تبدیل شده و آن را در اجرای سیاست تروریستی اش یاری می کرد و به کارهایی دست می زدند که در شأن لباس نظامی رسمی ـ که دوربین های رسانه های جهانی آن را زیر نظر دارند ـ نبود.

بنابراین، شکل ساختاری تروریسم شهرک نشینان صهیونیست، از یک گروه شبه سری ـ که برای عملیات بررسی شده تروریستی و انهدام اهدافی که به دقت گزینش شده است، تشکیل شده به دسته هایی تبدیل شد که خودمحوری بر آن حاکم است. این دسته ها در موج های خشونت آمیز و وحشیانه، خودروها و مغازه های فلسطینی را در خیابان ها به آتش می کشند و کودکان فلسطینی را می ربایند و آنها را به حدی می زنند که گاه به مرگشان می انجامد.

حاصل تروریسم صهیونیستی/اسرائیلی در جریان انتفاضه (از 1987 تا 1991) حدود 1000 شهید، 90 هزار زخمی و 15 هزار زندانی بود. به علاوه 1228 خانه ویران شده و 140 هزار اصله درخت از باغ ها و کشتزارهای فلسطینی ریشه کن شدند.

با وجود این، سیاست آمریکا همچنان نقش ناظر و حامی تروریسم صهیونیستی/اسرائیلی را بازی می نمود. ایالات متحده هنگام رأی دادن در شورای امنیت و مجمع عمومی سازمان ملل متحد، اصرار داشت که در کنار اسرائیل بایستد. اما پایداری انتفاضه در برابر تروریسم، شکاف میان دولت آمریکا و بخش هایی از افکار عمومی این کشور را عمیق تر کرد.

برجسته ترین پیامدهای انتفاضه، تعمیق بحران تروریسم صهیونیستی/اسرائیلی به دلیل شکست آن در دستیابی به اهداف راهبردی خود بود؛ زیرا واکنش آن عده از مردم فلسطین که پس از اشغال (1967) به دنیا آمده بودند بسیار کوبنده بود؛ گویا علی رغم گستردگی عملیات تروریستی که آنها را در مدارس و خانه هایشان تعقیب می کند پیش نویس رمان نویس فلسطینی (یحیی یخلف) را محقق می سازند که در داستانش از "سیب جنونی" سخن می گوید که "خر رام و فرمانبردار" در غزه می خورد و فضیلت تمرد و شورش علیه حسابگری های ذهن کودن را به بچه هایش می آموزد تا موازنه قوای موجود میان مهاجر اشغالگر و تا بن می آموزد تا موازنه قوای موجود میان مهاجر اشغالگر و تا بن دندان مسلح، و صاحب رانده شده زمین و کاشانه را برهم زنند.

پس از شروع مذاکرات صلح میان ساف و اسرائیل و امضای موافقتنامه اسلو در سال 1993 عملیات تروریستی صهیونیستی/اسرائیلی همچنان علیه فلسطینیان در سرزمینهای اشغالی فلسطین ادامه یافت.

توافق اصولی میان اسرائیل و سازمان آزادی بخش فلسطین (واشنگتن 13 سپتامبر 1993)که به توافقهای اسلو (Oslo)معروف است، دربردارنده اصولی مشخصی نیست که در آنها اسرائیل، به طور اصولی، صریح و کلی، به دست کشیدن از اعمال تروریستی تعهد کرده باشد. با وجود این، تصور می شد که امضاء توافق اسلو، بنابر ملاحظاتی واقعیت جدیدی را در روابط میان مردم فلسطین و دولت مهاجران صهیونیست، ایجاد خواهد کرد. این ملاحظات را می توان به این ترتیب، خلاصه کرد:

1. کاهش برخورد میان فلسطینیان و نیروی نظامی صهیونیستی به دلیل کاهش شمار مقامات اشغالگر در مناطق تمرکز جمعیت مردم فلسطین در کرانه باختری و غزه.

2. قرار بود که بازار خاورمیانه ای و کنفرانس های مختلف اجتماعی به پیدایش روابط نیرومند اقتصادی میان کشورهای عربی (از جمله حکومت فلسطینی) بینجامد. این روابط، فراتر از اختلافات اقتصادی و تمدنی پیشین قرار داشت.

3. قرار بود که حکومت فلسطین، با تروریسم مبارزه و هرگونه مقاومتی را در برابر اشغالگری صهیونیسم، از بین ببرد؛ بدین ترتیب مقامات اشغالگر صهیونیست از پرداختن به این کار، معاف می شدند.

همه این عناصر، نشانگر صهیونیسم دوران پست مدرن و نظم نوین جهانی و پایان تاریخ است که ترجیح می دهد به جای رویارویی و جنگ مستقیم با ساز و کارهای غیرمستقیم، کار خود را به پیش ببرد (و نقش جنگی به عهده افراد "افراطی" ـ که می شود از جنایات آنها خلاصی جست ـ گذاشته شود). بر اثر کشتار الخلیل، مردم عرب بسیج شدند و روحیه جهادی و حافظه تاریخ را باز یافتند که این باخواسته های نظام نوین استعماری در تعارض است.

اما با این همه اینها به نظر می رسد که ساختار اسکانی (مهاجرتی) اشغالگر و نژادپرستانه رژیم صهیونیستی ـ که به طور اجتناب ناپذیر دربردارنده تروریسم است ـ انتظار فروپاشی تروریسم صهیونیستی یا حتی کنترل آن را ـ بدون نابودی این ساختار ـ تقریبا محال می گرداند.

به هر حال، توافقهای پی درپی میان اسرائیل و رهبری فلسطین، به گونه ای ترتیب داده می شوند که به نگرانی های امنیتی اسرائیل، اولویت شبه مطلق می دهد؛ بندهای توافقنامه اسلو و آن چه که در پی آن آمده است دربردارنده تحریف آشکار نقشی است که فلسطینی ها و اسرائیلی ها ایفا کردند؛ زیرا این فلسطینی ها هستند که تبدیل به طرفی شده اند که لعنت اتهام تروریست بودن، آنها را تعقیب می کند و مقاومت میهنی از نظر مقامات اشغالگر "تروریسم" به شمار می رود و محکوم است و از نظر متون مورد توافق دو طرف، مشروعیت ندارد.

گفتنی است که گزارش های سازمان های بین المللی حقوق بشر، از جمله سازمان عفو بین الملل، بی درنگ پس از توافق های اسلو، متوجه این نکته شدند که این متون، از مواد مهم و اصلی لازم، برای حقوق فلسطینیان، تهی هستند. اقدامات اسرائیل را طی دوره انتقالی (خودگردانی) این باور را تقویت کرد که دولتی که از عقیده صهیونیستی نژادپرستانه اش دست برنداشته است، در استفاده از ابزارهای خشونت و ترور، کوتاه نمی آید و هنوز در تعامل با فلسطینی ها متکی به خشونت و تروریسم است.

فقط چند ماه پس از توافق اسلو، مقاماتاسرائیلی به قتل و ضرب فلسطینیان در سرزمین های اشغالی ادامه دادند و افزون بر این، بازداشت، زندان و شکنجه، سیاست پایدار در برخورد با مردم فلسطین بود.

اگرچه آزادی شماری از زندانیان فلسطینی آن هم در پی تلاش های بسیار مذاکره کنندگان، مورد توجه رسانه ها قرار گرفت اما گزارش های سازمان های بین المللی حقوق بشر، پس از اسلو، نشان می دهند که بازداشت های دسته جمعی ادامه یافته است (گزارش سازمان عفو بین الملل ـ براساس آمارهای رسمی ـ اشاره می کند که از سپتامبر 1993 تا پایان سال 1994، بیش از 6 هزار فلسطینی توسط نیروهای اسرائیل بازداشت شدند).

دولت های پی درپی اسرائیل به رهبری حزب کارگر یا لیکود، همان قوانین نظامی نژادپرستانه (تبعیض آمیز) را علیه فلسطینیان حفظ کردند تا مقامات این دولت بتوانند، در هر جای کرانه، غزه و قدس، آنها را تعقیب کنند. سیاست های تروریستی اسرائیل، به سوی تندروی بیشتر گرایش پیدا کرد به طوری که در 5 فوریه 1995 تصمیم گرفتند حداکثر دوره بازداشت را از 6 ماه به یک سال ـ که قابل تمدید است ـ افزایش دهند.

بعد از اسلو، هیچ یک از گزارش های سازمان های بین المللی حقوق بشر نیست که سیاست رسمی اسرائیل را در شکنجه فلسطینیان، محکوم نکرده باشد. در سال 1997، بیانیه کمیته سازمان ملل متحد، باز از اسرائیل خواست که بی درنگ از شکنجه دست بردارد.

جالب توجه است که دولت رابین که جامه اعتقاد به صلح را بر تن کرده بود، کوشید با صدوردستورالعمل هایی در سال 1995 به اعمال شکنجه، مشروعیت ببخشد، اما زیر فشار بین المللی ناچار شد که از این کار صرف نظر کند. اما ریشه دار بودن تروریسم نژادپرست در نهادهای نظامی اسرائیل، دیوان عالی را واداشت که در نوامبر 1996 اعتراف کند که درجه معینی از اجبار و فشار جسمی برای دستیابی به اطلاعات از فلسطینیان، انجام گرفته است. این کار، با ادعای "امنیت اسرائیل" و حق مبارزه با آن چه که "تروریسم بنیادگرایانه فلسطینی" توصیف می شود ـ صورت می گرفت.

همان طور که پیش تر گفتیم، تصور می شد که با کاهش دستگاه های اداری و نظامی اشغالگر در کرانه و نوار، و با پیشروی روند خودگردانی فلسطین، اعمال آتش افروزی، بازداشت، زندان، شکنجه و تخریب خانه ها نیز کاهش یابد. اما ساز و کارهای مجازات جمعی در جهت تحکیم محاصره و گرسنه نگاه داشتن [فلسطینی ها]، از راه آن چه که "کمربند امنیتی" برای اطراف کرانه و نوار، یا مناطق معینی از آن نامیده می شود، تحول یافت.

تجربه سال های گذشته از هنگام امضاء توافق اسلو و آغاز عقب نشینی اسرائیل نشان می دهد که دولت های حزب کارگر یا لیکود، در پس هر عملیات به دنبال محاصره کردن و گرسنه نگاه داشتن و یا به دنبال فشار آوردن بر مذاکره کنندگان فلسطینی بودند. نمی توان مفهوم "کمربند امنیتی" را جدای از ماهیت استعماری صهیونیسم درک کرد؛ زیرا صهیونیسم تلاش می کند تا همچون تجربه گذشته در آفریقای جنوبی، مناطق خودگردان را به مناطق "منزوی" تبدیل کند.

سیاست محاصره و گرسنه نگاه داشتن، معمولاًبا تهدیدهای تروریستی مسئولین بلندپایه اسرائیل، مبنی بر اشغال مجدد مناطق خودگردان ـ برای "تأدیب" ـ همراه است. همچنین به بهانه امنیت اسرائیل، تروریسم این کشور، به کشورهای عربی نیز گسترش می یابد. این در حالی است که اسرائیلی ها طرح همکاری خاورمیانه ای را مطرح می کنند. ملاحظات حاکم بر طرح صهیونیستی، در برخورد با مقاومتی که در برابر اشغالگری صورت می گیرد نیز حاکم است.

شاید برجسته ترین مشکل درباره تروریسم اسرائیل، پس از اسلو، رابطه حکومت و شهرک نشینان بود. ترور اسحاق رابین، نخست وزیر پیشین، به دست یک شهرک نشین یهودی ـ که نخستین نمونه در تاریخ تجمع صهیونیستی به شمار می رود ـ نشانگر آن است که اعمال تروریستی شهرک نشینان اگر نگوییم که در تعارض با قدرت و سیاست های حکومت است، مستقل از آن است. آنچه که این نکته را تقویت می کند این است که شهرک نشینان دوباره ابتکار عمل را در اعمال هولناک تروریستی، همچون کشتار حرم ابراهیمی در الخلیل و آتش گشودن به بازار شهر چند روز پیش از دستیابی به توافق درباره عقب نشینی از الخلیل، به دست گرفتند.

فعالیت های تروریستی شهرک نشینان ـ پس از مدتی نهفتگی ـ دوباره در قالب های تشکیلاتی بروز می کند و به رغم تصمیم دولت اسرائیل بر ممنوع بودن دو گروه کاخ و کاهانامی، نام این گروه و رهبری آنها، دوباره در اعمال پراکنده تروریستی علیه فلسطینیان، سر برمی آورد.

شاید روشن ترین شکل حضور تشکیلاتی پساز توافق اسلو، چیزی است که "کمیته امنیتی راه ها" نامیده می شود و اصل آن به سال 1988 باز می گردد. اما ظهور نیرومند این کمیته، پس از سپتامبر 1993 بود. به نظر می رسد که نقش این تشکل وطن گزین ـ که متشکل از دسته های تقریبا جدا از یکدیگر است ـ مکمل شیوه های راه های کمربندی و ساز و کار "محاصره جمعی" است.

روشن است که دسته های امنیتی راه ها تلاش می کنند تا بالاترین درجه از ترس را در میان فلسطینیان بپراکنند تا آنها را وادارند که در وضعیتی حاشیه ای به سر ببرند و تحت تأثیر ترس، در حاشیه ای بسیار تنگ در مناطق خودگردان و اطراف آن، به تحرک بپردازند. این دسته ها هدف خود را این می دانند که احساس ترس را در فلسطینیان تقویت کنند که در خارج از مناطق یا کناره های حکومت خودگردان، امنیت و سلامت وجود ندارد و این مناطق/کناره ها از یکدیگر جدا هستند.

دولت های اسرائیل به رهبری احزاب کارگر و لیکود از فعالیت تروریستی دسته های امنیتی راه های چشم پوشی می کنند. فرماندهان این دسته ها به طور پی در پی، فعالیت های تروریستی خود را برای رسانه های اسرائیلی بازگو می کنند، اما هیچ گونه واکنشی از سوی مقامات نمی بینند. حتی سخن از این فعالیت ها، جنبه افتخارآمیز پیدا می کند که چنین چیزی در تاریخ تروریسم صهیونیستی، سابقه و شهرت دارد.

اگرچه این تصور وجود دارد که شهرک نشینان بر دولت اسرائیل فشار می آورند تا جلو احتمال تخلیه شهرک ها را بگیرند و این فشارها به حد تهدید به شورش علیه دولت رسیده است، اما ارتباط تروریسمشهرک نشینان به دولت بیشتر مبتنی بر همکاری و مکمل یکدیگر است و در چارچوب اصول طرح صهیونیسم قرار دارد.

سال ها پس از توافق اسلو، کشور صهیونیستی قوانین تبعیض آمیز نژادی را به نفع مشروعیت تروریسم شهرک نشینان علیه فلسطینیان، حفظ می کند. دولت های احزاب لیکود یا کارگر، هیچ گاه در فکر آن نبوده اند که به وجهه شهرک نشین مسلح یهودی لطمه وارد کنند. علی رغم کشتار الخلیل، مقامات اسرائیلی هیچ گاه برای خلع سلاح شهرک نشینان تلاش نکردند و حتی می توان این گمان را مطرح کرد که دولت اسرائیل براساس برنامه ریزی قبلی، در چند هفته پس از توافق اسلو (مارس 1993) تصمیم گرفت که شهرک نشینان دوباره مسلح شوند و به آنها اجازه داده شود که با آزادی مطلق، با اسلحه خود در کرانه و غزه، آمد و شد کنند.

اسرائیل شاهالو، اندیشمند و پژوهشگر اسرائیلی را تأکید می کند که پس از توافق اسلو، رابطه تنگاتنگی میان دولت، ارتش و شهرک نشینان، درباره مسایل امنیتی به وجود آمد. او در بیان تحول ویژگی های مهاجر یهودی تأکید می کند که وی از "کشاورز یا کارگر مسلح" در کیبوتس به "سرباز یا کارمند دولت" در شهرک های امنیتی و دینی تبدیل شده است. تندروترین شهرک نشینان یهودی، اصولاً به عنوان کارمند غیرنظامی یا نظامی و با پول و حمایت دولت اسرائیل، روزگار می گذرانند. با فرا رسیدن نیمه دوم دهه نود، میزان کارمندان مشاغل دولتی، در میان شهرک نشینان، به بیش از دو سوم رسید.

دولت اسرائیل، پس از اسلو، در گروخواسته های شهرک نشینان تندرو و تروریست قرار گرفت، لذا هیچ گونه آمادگی برای کاستن از جدیت خود در اقدامات سرکوبگرانه و تروریستی رسمی علیه فلسطینیان نشان نداد. این در حالی بود که با رهبران آنها مذاکره می کرد.

روشن است که عملیات تروریستی نهادینه، یعنی آن چه که دستگاه های رسمی کشور صهیونیستی بدان می پردازند، هنوز تا بالاترین درجه فعال است و این مسأله، در ترور شهید مهندس یحیی عیاش و در تلاش برای ترور خالد مشعل، آشکار می گردد. در این موارد، سلاحی به کار گرفته شد که هنوز، ماهیت آن ناشناخته است؛ اگرچه به نظر می رسد که از سلاح های میکروبی است که مجمع عمومی سازمان ملل، استفاده از آن را ممنوع کرده است.

آینده تروریسم اسرائیل (چه حکومت و چه شهرک نشینان) در گرو خلاص شدن از ماهیت صهیونیسم، یعنی اسکان اشغالگر نژادپرست و در گرو دست برداشتن دولت های اسرائیلی از شعار "نخست امنیت یهودی" است. پس از توافقنامه اسلو، هرچند مرزها به طور جزئی از نظر دامنه جغرافیایی، به دلیل واگذاری برخی مناطق در کرانه و نوار غزه از سوی مقامات اسرائیل به حکومت خودگردان محدود شد. اما این واقعیت باقی مانده است که انگیزه های تاریخی و مزمن این تروریسم هنوز از میان نرفته است. زیرا در این دوره، بسیاری از رهبران گروههای جهادی فلسطین و نیز فعالان انتفاضه، توسط جوخه های ترور و یا هواپیماها و بالگردهای نظامی رژیم صهیونیستی ترور شده و به شهادت رسیدند که از جمله آنها می توان به ترور صلاح شحاده، دکترعبدالعزیز رنتبسی و شیخ احمد یاسین و... اشاره کرد.

2 ـ تروریسم صهیونیستی/اسرائیلی خارج از فلسطین اشغالی:

پس از شروع انتفاضه فلسطین، دستگاه ترور رژیم صهیونیستی در خارج از سرزمینهای اشغالی فلسطین اقدام به ترور و ربایش رهبران مقاومت ضد صهیونیستی فلسطینی و غیر فلسطینی زد.

در سال 1988 ابوجهاد دومین شخصیت جنبش فتح و از طرفداران خط مبارزه مسلحانه با رژیم صهیونیستی در سازمان آزادیبخش فلسطین، طی یک برنامه ریزی دقیق تروریستی از سوی رژیم صهیونیستی در تونس به قتل رسید (ن. ر: وزیر، خلیل) و پس از مدتی ابو ایاد مرد شماره 3 فتح نیز توسط تروریستهای مسلح رژیم صهیونیستی به سرنوشت ابوجهاد دچار گردید و به قتل رسید. (ن. ر: خلف، صلاح) در سال 1989 یکی از روحانیون برجسته لبنانی وابسته به مقاومت اسلامی لبنان و امام جمعه شهرک جبشیت به نام شیخ عبدالکریم عبید توسط کماندوهای اسرائیلی که با هلیکوپتر از داخل سرزمینهای اشغالی فلسطین به جنوب لبنان آمده بودند از منزل شخصی خودش در این شهرک ربوده شد و به داخل اسرائیل منتقل گردید.

در سال 1991 مصادف با 27/11/1370 رژیم صهیونیستی در یک عملیات هوایی توسط دو فروند هلیکوپتر آپاچی، اتومبیل حامل سیدعباس موسوی روحانی برجسته لبنانی و دبیرکل حزب الله لبنان و همسر و فرزندش را که پس از مراسم بزرگداشت شهادت شیخ راغب حرب از جنوب لبنان عازم بیروت بودند، مورد هدف چندین موشک ناو قرار دادو آنها را به همراه تعداد دیگری از مردم جنوب لبنان به شهادت رساند.

در تاریخ 31/2/1373 نیز ساعت 5/2 بامداد یک گروه تروریستی و کماندویی رژیم صهیونیستی با استفاده از دو فروند هلیکوپتر نظامی از طریق ساحل وارد خاک لبنان شده پس از عبور از منطقه و ارتفاعات کوهستانی لبنان با استفاده از دو دستگاه جیپ به روستای قصر بنا واقع در منطقه بقاع لبنان رفته به منزل مصطفی دیرانی مسئول مقاومت مؤنه جنبش امل لبنان یورش بردند و وی را دستگیر و به فلسطین اشغالی منتقل کردند. پس از این عملیات، رئیس ستاد ارتش رژیم صهیونیستی طی مصاحبه ای انجام این عملیات را به عهده گرفت. این عملیات در منطقه تحت کنترل نیروهای ارتش سوریه و در نزدیکی دو پادگان مهم و اساسی ارتش سوریه و لبنان در شهرک ریاق و ابلح به اجرا درآمد.

از این زمان به بعد اخبار بسیاری حاکی از این است که رژیم صهیونیستی به آموزش نیروهای ویژه کماندویی و تشکیل گروههای تروریستی، جهت ترور یا ربودن رهبران حزب ا... و مقاومت اسلامی لبنان و رهبران اسلامی فلسطینی اقدام کرده است از جمله طرح ترور سیدحسن نصراله دبیرکل حزب ا... لبنان که خنثی شد و ترور دکتر فتحی شقاقی دبیرکل جنبش جهاد اسلامی فلسطین که در 26 اکتبر 1995 مصادف با 4/8/74 توسط دو تن موتورسوار در مالت مورد اصابت 5 گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. (ن. ر: شقاقی، فتحی ابراهیم) و نیز ترور دهها تن از فعالان انتفاضه فلسطین.

د ـ ترورهای سیاسی اسرائیل با سم:

ترور به وسیله مواد سمی به دلیل جلب توجهکمتر و آرام و کم خطر بودن، بسیار مورد توجه مقامات رژیم صهیونیستی قرار گرفته است و آزمایشگاههای شیمیایی اسرائیل سالهاست که درباره مواد سمی و کشنده تحقیق می کنند تا بتوانند ضمن از بین بردن هدف مورد نظر، کمترین اثر و نشانه ای را از خود بر جای بگذارند و شواهد حاکی است که در این امر به نتایج مطلوبی نیز رسیده اند.

ترور و قتل توسط مواد سمی و کشنده و بعضاً سرطان زا، به گونه ای است که احتمال دارد با دیگر بیماریها اشتباه گرفته شود و در کالبد شکافی ها و آزمایشها نیز کمتر قابل شناسایی و ردیابی است و گمانه زنی ها درباره قربانیان این نوع حملات تروریستی، همیشه با ظن و تردید همراه است.

علی رغم این مسئله در مواردی نیز بوده است که به دلیل دستگیری عوامل جاسوسی و اعتراف آنها، جزئیات ترور با مواد سمی و قربانیان آن حملات مشخص شده اند.

معروف ترین موردی که اسرائیل در آن از سم برای ترور مبارزین فلسطینی استفاده کرد ولی در آن شکست خورد ترور "خالد مشعل" رئیس دفتر سیاسی حماس در سال 1997 بود که جزئیات آن برخلاف سایر موارد فاش شده است.

برنامه ترور خالد مشعل با دقت توسط موساد طراحی شده بود و قرار بود عملیات با ایجاد یک درگیری ساختگی خیابانی موقع پیاده شدن مشعل از اتومبیل و با تزریق یک ماده سمی به گوش وی صورت گیرد و او مدتی پس از اثرگذاری ماده سمی به گونه ای بمیرد که مرگ او طبیعی جلوه کند اما این عملیات و نقش موساد در آن فاش شد. در زمان انجام عملیات به علت بد اجرا شدن عملیات، محافظ خالدمشعل به جاسوسان اسرائیلی مشکوک و پس از تعقیب و گریز موفق می شود دو تن از آنها را دستگیر کند و بدین ترتیب نقشه فاش می شود و این موضوع باعث می شود تا ملک حسین پادشاه سابق اردن با بنیامین نتانیاهو نخست وزیر وقت اسرائیل و یاتوم رئیس موساد توافق کند تا در مقابل دریافت پادزهر و نجات زندگی مشعل که بیهوش و در آستانه مرگ بود، اردن دو مأمور بازداشت شده اسرائیل را آزاد کند، لذا با تحویل پادزهر و تزریق آن به مشعل، وی از کما بیرون آمد.

این ماجرا را "مشکابن دیوید" رئیس تیم ترور خالد مشعل که برای مدتی ریاست شاخه موساد در اردن را نیز عهده دار بود، با جزئیات زیادی بازگو کرد. وی کسی بود که پادزهر را به همراه داشت تا در صورت مسمومیت شخص دیگری جز خالد مشعل از آن استفاده شود که این پادزهر در پی توافق اردن و اسرائیل به مشعل تزریق شد.

بعدها روزنامه معاریو چاپ اسرائیل فاش کرد که ماده سمی که اسرائیل برای ترور خالد مشعل استفاده کرده همان گاز "بانتیل" بوده که نیروهای ویژه روسیه برای آزادی گروگانهای سالن تئاتر مسکو از آن استفاده کرده اند که در نتیجه استفاده از این گاز و تیراندازی در جریان آزادسازی گروگانها 119 نفر از 700 گروگان و گروگانگیر کشته شدند. ترکیب شیمیایی "بانتیل" شبیه مرفین و هروئین است.

یکی دیگر از مواردی که ردپای اسرائیل در آن دیده می شود مربوط به مرگ جمال عبدالناصر رهبر مصر است که بعد از دستگیری یکی از جاسوسان اسرائیل فاش شد. علی العطفی جاسوس اسرائیلی پس از دستگیری، فاش کرد که جمال عبدالناصر را بهوسیله سمی که از طریق ساق پای او وارد بدنش شده، مسموم کرده است.

این خبر را عبدالعزیز الشوربجی از وکلای بزرگ مصر در سال 1982 در مراسمی که به مناسبت سالگرد تولد ناصر برگزار شده بود، اعلام کرد. وی گفت که العطفی در زندان به این موضوع اعتراف کرده است. جمال عبدالناصر به خاطر لخته خونی که در شریانهای ساق پایش ایجاد شده بود از العطفی نیز که با مأموران موساد تماس برقرار کرده بود، ماده سمی را به همراه داروهای وی برای معالجه ساق پای ناصر استفاده می کرد، این ماده سمی به تدریج وارد بدن شده و در نهایت به بیماری قلبی و سکته ختم می شود.

علی العطفی به خاطر ازدواج در ایتالیا مرتباً به رم مسافرت می کرد که در طی این مسافرتها سازمان جاسوسی اسرائیل موساد با وی تماس گرفته و سم مورد نظر را در اختیارش گذاشت.

بالاخره جمال عبدالناصر قهرمان ملی عرب در سپتامبر 1970 بر اثر سکته قلبی فوت کرد. ولی به طور دقیق مشخص نشده است که ماده سمی مزبور تا چه اندازه در مرگ ناصر دخیل بوده است.

از دیگر افرادی که اسرائیل مظنون به قتل آنها از طریق مسموم کردن است "ودیع حداد" مبارز فلسطینی و هورای بومدین رئیس جمهور سابق الجزایر است. اگر چه آنها به خاطر بیماری سرطان و سایر امراض در گذشتند اما به دلیل برخی شواهد، حدس زده می شود که سازمان جاسوسی اسرائیل از طریق عوامل خود اقدام به مسمومیت آنها کرده و این مسمومیت، در نهایت به شکل بیماری سرطان و سایر بیماری ها بروز و ظهور یافته است.

ودیع حداد مسئول شاخه نظامی جبهه خلق برای آزادی فلسطین بود که عملیات برون مرزی بسیاری را انجام می داد. وی مغز متفکر و طراح عملیات خارجی بود که بارها منافع اسرائیل در نقاط مختلف جهان را هدف قرار داد. حداد در سال 1978 به خاطر ابتلا به سرطان خون در آلمان شرقی درگذشت و پس از مرگ وی عملیات برون مرزی مبارزان فلسطینی علیه اسرائیل کاهش یافت.

"خطاب" رهبر اردنی الاصل مبارزان اسلامگرای چچن نیز از دیگر افرادی است که احتمال می رود اسرائیل در قتلش دخیل بوده است. سیمربن صالح آل سوابلم 37 ساله معروف به خطاب، زمانی که قصد داشت برای جهاد با اسرائیل فعالیتهای مبارزاتی خود را به فلسطین منتقل کند، به قتل رسید. وی در 19 مارس 2002 با دریافت یک نامه آلوده به میکروب سیاه زخم بیمار و کشته شد. البته در قتل خطاب احتمال دخالت عوامل اطلاعاتی روسیه را نیز نمی توان نادیده گرفت.

توسل اسرائیلی ها به مسموم کردن مخالفان خود که شیوه ای کم دردسر است محدود به مبارزان فلسطینی و شخصیتهای مسلمان و عرب نمی شود. آنها در مواردی نیز حتی یهودیان مخالف و دردسرساز را بدین طریق از سر راه خود برداشته اند. از جمله این افراد، میلیاردر انگلیسی چکی الاصل "رابرت ماکسویل" است.

روزنامه دیلی میل بل انتشار این مطلب قتل وی را به خاطر خلاص شدن موساد از دست باج خواهی های ماکسویل می داند. وی که یک یهودی و جاسوس اسرائیل بود در سال 1991 در جزایر قناری به طور مرموزی به قتل رسید.

این تاجر در دهه 1980 توسط شیمون پرز و ناحوم ادمونی رئیس موساد به منظور جاسوسی برای اسرائیل جذب شد. وی روابط گسترده ای با مقامات اروپای شرقی و شوروی سابق از جمله با یوری اندروپوف دبیرکل سابق حزب کمونیست شوروی و مارکوس ولف مسئول سازمان امنیت اروپای شرقی داشت.

وی به خاطر این روابط موفق شد پس از فروپاشی شوروی 300 هزار پاسپورت خروج از شوروی را برای یهودی های ساکن شوروی بگیرد. او از اوضاع اقتصادی و اطلاعات سری مربوط به ارتش کشورهای اروپای شرقی آگاه بود و سعی می کرد این اطلاعات را به موساد منتقل کند. او همچنین به جاسوسان موساد اجازه داد تا از شرکتش (دگم کامپیوتر) که دفتری در تل آویو داشت، به عنوان پوششی برای جاسوسی و ترور استفاده کنند ولی بعد از مدتی مشکلات مالی گریبانگیر وی شد و او هم به مقامات موساد و اسرائیل فشار آورد تا اعمال نفوذ در بانکهای اسرائیلی، آمریکایی و انگلیسی، آنها را از گرفتن بخشی از طلب خود منصرف سازند.

این بانکها خواهان آن بودند که وی مبلغ 2/2 میلیارد لیره استرلینگ بدهی خود را بپردازد. اما موساد از دخالت در این مسئله خودداری و آن را مسئله شخصی و اختلاف بین ماکسویل و 44 بانک طلبکار دانست. در مقابل، ماکسویل نیز تهدید کرده بود در صورتی که زحمات وی با اعطای 400 میلیون لیره استرلینگ برای ادای قرضهایش قدردانی نکنند، وی فعالیتهای که برای موساد انجام داده است را، افشاء خواهد کرد. موساد در مقابل این باج خواهی تصمیم به قتل او گرفت و مأموران موساد در تماس باوی به او وعده دادند که با قایق تفریحی خود به نزدیکی جزایر قناری بیاید تا بخشی از تقاضای مالی او را برآورده کنند.

ماکسویل نیز برای پنهان کاری، تنها بر سر قرار ملاقات آمد. جاسوسان موساد در فرصتی مناسب آمپولی را که حاوی مایع سمی ضد اعصاب بود، در کنار گوش راست وی فرو کردند (مشابه ترور خالد مشعل) و سپس او را در آب انداختند. یک پزشک اسپانیایی به نام ماریو راموس که ماکسویل را کالبدشکافی کرده بود، با تأیید وجود یک برآمدگی کنار گوش راست وی اظهار داشت که در کالبد شکافی او چیزی پیدا نکرده است.

این اطلاعات از طریق آری بن میثاش مشاور امور اطلاعات نخست وزیر سابق اسرائیل، ویکتور اوسترفسکی از مأموران سازمان امنیت اسرائیل و افرایم یکی از اعضای تیم ترور ماکسویل فاش شده است.

اسرائیل علاوه بر استفاده پنهانی و مخفی از مواد سمی برای قتل مخالفان خود که آرام و بی سر و صداست، گاهی برای حذف مبارزان فلسطینی از این مواد سمی به شیوه ای علنی تر هم استفاده می کند، به عنوان نمونه از گلوله های حاوی مواد سمی یا آغشته به مواد سمی و کشنده برای ترور مبارزان فلسطینی استفاده می کند که راهی دردناک ولی مطمئن برای کشتن است.

یکی از اولین موارد استفاده از این گلوله ها، قتل یکی از فرماندهان گروهانهای عزالدین قسام بود. بنابر اظهارات دکتر محمد الهاشم از اداره بهداشت شهر قلقیلیه، نیروهای اسرائیلی از مهمات جدیدی استفاده می کنند که آغشته به مواد سمی اند و به محض تماسبا هر نقطه بدن، پوست فرد تاول زده و موهایش از ریشه جدا و مایعی سفید دور دهان فرد جمع می شود.

به گفته دکتر الهاشم، مازن یاسین از گروهان قسام که در می 2004 توسط نیروهای اسرائیلی ترور شد، اولین قربانی این نوع سلاح بود. وی اظهار داشت که گلوله ای که به لگن چپ او اصابت کرده بود، به هیچ وجه کسی را از پا در نمی آورد ولی در این مورد، مازن پس از گذشت دقایقی به سختی جان سپرد. وی افزود: به محض لمس بدن مازن پوست و مو از ریشه کنده شد که نشان می داد سمی در بدن او وارد شده است.

یکی از شخصیت های فلسطینی که پس از مرگش مشخص شد وی به وسیله سم ترور شده است. یاسر عرفات رئیس ساف و تشکیلات خودگردان فلسطین است. با مرگ مشکوک عرفات مهمترین رهبر فلسطینی که در داخل و خارج فلسطین نفوذ قابل توجهی داشت، گمانه زنی های بسیاری در مورد علت مرگ و به ویژه مسمومیت او توسط اسرائیل صورت پذیرفت. یاسر عرفات که بیش از دو سال در مقر نیمه ویران خود در رام الله در محاصره اسرائیل به سر می برد، به دنبال وخیم شدن حالش با کسب اجازه اسرائیل در 29 اکتبر 2004 برای معالجه به بیمارستان نظامی "پیرسی" در حومه پاریس وارد شد. وی در 3 نوامبر به کما رفت که دیگر از آن بیرون نیامد و در 11 نوامبر به طور رسمی خبر فوتش اعلام شد.

پس از فوت عرفات اخبار بسیاری در مورد مسمومیت او و نقش موساد در این اقدام منتشر شد که با توجه به مسابقه موساد در این گونه اقداماتمسموم کردن عرفات توسط این سازمان دور از ذهن نبود.

اخیرا روزنامه نیویورک تایمز نوشته است، دو خبرنگار اسرائیلی توانسته اند گزارش پزشکی عرفات را از مقامات فلسطینی دریافت کنند. به گفته این دو پزشکان فرانسوی درباره مرگ عرفات اشاره ای به مسمومیت یا ایدز نکرده اند. در همین حال، اشرف الکردی، پزشک خصوصی عرفات، گفته است که پزشکان فرانسوی ویروس ایدز را در خون عرفات یافته بودند. او می گوید، اسرائیل این ویروس را به عرفات تزریق کرده بود تا شناسایی عامل مسمومیت آن غیرممکن شود.

البته موارد استفاده اسرائیل از سم برای ترور مخالفان، به نمونه های ذکر شده ختم نمی شود ولی به خاطر پنهانی بودن این شیوه و همراه شدن با امراض دیگر مثل سرطان و غیره، ردیابی و شناسایی آنها بسیار سخت است.

همه این اقدامات تنها نمونه های زنده و گویایی است از آنچه که رژیم صهیونیستی می تواند مرتکب شود حتی از آن دفاع کند.

در پایان می توان از این بحث نتیجه هایی گرفت که خلاصه اش چنین است:

1) روحیه تروریستی و جنایتکارانه را نمی توان با تغییر نام دگرگون کرد. تبدیل نام هاگاناه و پالماخ و اِرگون و دسته اشترن به ارتش دفاع اسرائیل و تغییر نام رهبران اسرائیل از دیوید گرین به بن گورین، شرنوک به شاریت و آودری ایفان به اباابان مطلقا این معنی را نمی رساند که سرشت روانی و اخلاقی آنان و تصوری که از روابط انسانی دارند و موضع گیری آنان نسبت به اعراب نیز دگرگون شده باشد. بیشتر رهبراناین دسته های تروریستی و اعضای آنها امروز مردان و رهبران اسرائیل هستند. کافی است آنچه را که اسرائیل علیه اعراب ساکن اراضی اشغالی مرتکب شده و می شود به یاد آوریم. اسناد و پرونده های سازمان ملل متحد، دهها مورد نقض قراردادهای ژنو را به ثبت رسانده است که اسرائیل به جهت آنها محکوم شده است.

روشن ترین و محکم ترین اینها محکوم کردن اسرائیل به "جنایتهای جنگی" است به دلیل آنچه در بند 7 قطعنامه شماره 3 آمده است که در کمیسیون حقوق بشر در تاریخ 22/3/1972 به رأی گیری گذاشته شد. در این بند آمده است: "کمیسیون حقوق بشر عملیاتی را که اسرائیل در مخالفت با توافقنامه مهم چهارم ژنو در مناطق اشغالی مرتکب شده است جنایتهای جنگی و توهین به انسانیت می شمارد". این محکومت تاکنون در تمامی قطعنامه ها که از کمیسیون مذکور صادر شده تکرار گشته است. بر اساس قانون بین المللی در مورد جنایتهای جنگی ـ گذشت زمان موجب سلب مسئولیت این جنایتها از عهده جانیان نمی شود و هر قدر که زمان گذشته باشد جانی را برای جنایتی که مرتکب شده است باید محاکمه کرد.

2) از بسیاری از منابع منتشر شده برمی آید که صهیونیستها و اسرائیلیهایی که عملیات تروریستی را رهبری کردند و پس از آن درباره اش مطالبی نوشتند، خود جنایاتی را که مرتکب شده بودند با دقت و تفصیل شرح دادند و خود را نه تنها در متن این کتابها بلکه حتی در عنوانهای آنها نیز قاتل و تروریست نامیده اند.

3) این منابع اولیه درباره تروریسم صهیونیستیو اسرائیل مجموعه ای بی نظیر در میراث تاریخی و سیاسی را تشکیل می دهد. ممکن است خواننده کتابهایی را به زبانهای گوناگون پیدا کند که "کماندوها" درباره فعالیتهای خود در جنگ نوشته باشند اما این که خواننده یک مجموعه کاملی را بیابد که درباره تروریسم بحث کند، آن را مورد تأیید و تأکید قرار دهد، برای آن فلسفه بچیند و توجیه کند و جزئیات شنیع ترین جنایتها را شرح دهد، این دیگر پدیده ایست که می باید درباره معانی و ژرفای آن تأمل بسیار شود. کتابهای این میراث تروریستی را بزرگترین مؤسه های انتشاراتی غرب در آمریکا و انگلیس چاپ و منتشر کرده اند.

آیا غرب درباره این قسمت از محصول فرهنگی خود فکر کرده است؟ این که بگوییم فرهنگ غربی مالامال از ضد و نقیضهایی است که یکدیگر را نفی می کنند پاسخ این سؤل نخواهد بود. در اینجا موضوع بیشتر ریشه ای ایست تا ظاهری، زیرا غرب به گناه دوگانگی و تناقضی در ارزشها محکوم می شود، که اکنون شده است ـ چرا که جنایتکار جنگی آلمانی را جنایتکار می شمرد ولی جنایتکار جنگ اسرائیلی یا صهیونیست را دولت مرد یا مؤس یک دولت می داند.

از سویی دیگر، این که بزرگترین مؤسسه های انتشاراتی انگلیس و آمریکا کتابهای تروریستهای صهیونیست را که در آنها گذشته از اعراب به کشتن افسران و سربازان و افراد غیر نظامی بریتانیایی، بلکه یهودیان نیز اقرار داشته باشد، این خود به تنهایی کافی است نشان دهد که ایستادگی مقامات قیمومیت انگلیس در برابر تروریسم صهیونیستی، یک تظاهر و نمایش بیش نبوده است، زیرا نتیجه این تروریسم ازبین بردن سیاسی و جغرافیایی فلسطین و تمامی مردم عرب آن بوده است.

4) اعراب در رویارویی خود با اسرائیل با یک جامعه نظامی تروریستی "اسپارتی" رویارو هستند. کتابهای ارزنده بسیاری به عربی نوشته شده که می گوید اعراب با یک جامعه پیشرفته از لحاظ تکنولوژی رویارو شده اند که باید از همان روشهای تکنولوژیک در رویارویی با آن استفاده شود. البته همه اینها درست است، اما مرحله ای که پیش از مرحله علم و تکنولوژی وجود داشته، مرحله شکل گیری خشونت تروریستی نظامی صهیونیستها بوده است.

بر این پرونده تروریستی صهیونیسم ـ اسرائیل که به فاجعه استعمار فلسطین انجامید چه حکمی می توان صادر کرد؟ تاکنون احکام بسیاری صادر شده که بهترین حکم در آن میان، عربی نیست، بلکه اسرائیلی است که خود اسرائیل را محکوم کرده است.

موشه دایان در سوگ یکی دوستان خود که چند ماه پیش از جنگ 1956 در یک درگیری با اعراب کشته شد چنین گفته است: "بگذار امروز از تهمت زدن به کسانی که کشته شدند دست برداریم. ما که هستیم که درباره کینه آنان بحث کنیم؟ اکنون هشت سال سپری شده است که آنان در اردوگاههای خود در غزه نشسته اند و ما در مقابل دیدگان آنها سرزمینهایی را که پدران و نیاکانشان در آن زندگی کردند به مالکیت خود در می آوریم ... ما نسلی از مهاجرنشینها هستیم، و بدون کلاه خود فولادی و توپ نمی توانیم یک درخت را بکاریم یا یک خانه را بنا کنیم"

مارتین پوپر فیلسوف اسرائیلی در کتابش "جهان اسرائیل" چنین نوشته است: "فاسدترینآموزش میان آموزشها و تعالیم سست بنیاد آن است که می گوید تاریخ را تنها قدرت می سازد و نه چیز دیگر. این نظریه در طرز تفکر ملتها و حکومتهای آنها نفوذ کرده و از ایمان به معنویت، چیزی جز الفاظ مکرر نمانده است." او سپس به انتقاد از کارهای شنیع تروریستی علیه اعراب می پردازد و به ویژه درباره کشتار دیریاسین چنین می گوید: "اینجا جنایت از آن ما بود، بلکه به خصوص از آن من بود، جنایت یهودیان علیه روح و معنویت. امروز نمی توانم درباره آنچه که رخ داد فکر کنم و احساس گناه در من ایجاد نشود".

مآخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد هفتم، چاپ اول، 1383.
  2. صفاتاج، مجید: تروریسم صهیونیستی، جمعیت دفاع از ملت فلسطین، تهران 1381.
  3. ملا ابراهیمی، عزت: فرهنگ معاصر فلسطین (شخصیتها و جنبشها)، جلد 1، مؤسسه اندیشه سازان نور، 1382.
  4. بولتن رویداد و گزارش فلسطین، مؤسسه ندا 21/6/1384، شماره 21.

ـ مرکز اطلاع رسانی فلسطین، 11/8/1381، 6/9/1381.

  1. ماهنامه نداءالقدس، دفتر جهاد اسلامی در تهران، سال پنجم، شماره 77، (1/4/1383).
  2. نشریه پیام فلسطین، جنبش اسلامی فلسطین

"حماس"، دفتر تهران، شماره 48، خردادماه 1387.

  1. www.tishreen.info (14.11.2004).
  2. www.miftah.org(6.11.2004).
  3. www.aetuj.info (14.11.2004).
  4. www.miftah.org(15.11.2004).