نژادپرستی صهیونیستی

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۳۰ توسط Wikiadmin (بحث | مشارکت‌ها) (۱ نسخه واردشده)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


جنبش صهیونیستی در قرن نوزدهم (نک: صهیونیسم) زمانی به وجود آمد که دو گرایش عمده بر عرصه تفکر سیاسی آن روز سایه افکنده بود. شعار اولی اعتقاد به برادری انسانها، برابری، رشد و تعالی انسان و طبیعت نیک آن و ساختن جهانی که انسانها بتوانند چون یک خانواده در آن زندگی کنند، بود. درحالی که شعار گرایش دوم از برتری نژادی و تفاوت نژادی ملتها، جانبداری می کرد. مکتب لیبرالیسم و سوسیالیسم که اولی در بین خانواده های ثروتمند و متوسط یهود و دومی که در بین خانواده های فقیر یهودی، طرفداران زیادی داشتند به پیروی از گرایش فکری اول پرداختند.

اما گروههایی از یهودیان به جانبداری و پیروی از گرایش دوم پرداخته و با رد تفکر تساوی بین انسانها به طرفداری از برتری نژادی و خونی پرداختند. در اینجا باید افزود که تعلیمات دینی کهن و حاکم بر یهودیان تا حد زیادی آمیخته با همین تفکر برتری نژادی بود. حقیقت آنکه خود دین یهود نیز همین دو تلقی متناقض را در درون خویش دارد اما شکست ها و فشارهای سیاسی که در دوران حکومت یهود بر یهودیان وارد شد، باعث گشت که روح برتری جویی و نژادپرستی در آنها تقویت و حاکم شود.

الف ـ مبنای فکری:

صهیونیسم، مبتنی بر مجموعه ای از اندیشه های کاملاً سکولار است که در قرن نوزدهم در تمدن غرب، رواج داشت. شاید برجسته ترین ایناندیشه ها، اندیشه نژادپرستی است که انسان را "ماده" می داند و بنابراین، تفاوت میان انسان ها نیز مادی است و در ویژگی های نژادی و فیزیولوژیک آنها نهفته است و انسان، یک "ماده" ای است که می تواند به خدمت گرفته شود و ممکن است سودآور یا بی فایده باشد. از همین جا، اهمیت تفاوت های نژادی (رنگ پوست ـ حجم سر... و غیره) به عنوان معیاری برای تمایز انسان ها از یکدیگر، آشکار می شود. ویژگی های تمدنی و پیشرفت و عقب ماندگی یک ملت، نتیجه ویژگی های نژادی و فیزیولوژیک افرا آن ملت است. بنابراین، پیشرفت یا عقب ماندگی یک ملت، مسأله ای نژادی و ارثی است.

شکل و مضمون اصلی و فراگیر صهیونیسم، از این ساختار سکولار امپریالیستی نژادی سرچشمه می گیرد و مبتنی بر فرض وجود یک ملت اندام وار (ارگانیک) است که در درون خود، ویژگی های نژادی خود را دارد. این ملت، سودآور نیست و می توان آن را به خارج از سرزمین اروپا انتقال داد و از آن به نفع اروپا استفاده کرد تا به یک عنصر سودآور تبدیل شود. صهیونیسم برای توجیه انتقال ملت اندامی و رانده شده یهود از اروپا و برای توجیه نابودسازی ساکنان اصلی برای جایگزین کردن این ملت به جای آنها، از نظریات نژادپرستی غربی استفاده کرد.

نظریه نژادی غربی، در دو عرصه خود را نشان داده است:

1ـ داخل اروپا: نظریه پردازان نژادی همین نظریات را بر ملت های اروپا و اقلیت های آن پیاده کردند؛ مثلاً آلمانی ها آریایی ها و به ویژه تیوتون ها را در رأس هرم قرار دادند و انگلیسی ها هم عنصر آنگلوساکسونی (انگلیسی آمریکایی) را در قله گذاشتند. همچنین، برخی از اسلاوها نیز چنین کردند. در هر حال، ملل سفیدپوست (بلوند) در شمال، در قله جای می گیرند. اما ملل تیره پوست در جنوب (ایتالیایی ها و یونانی ها) در نیمه هرم، و در پایین هرم، کولی ها و یهودیان جای می گیرند. به علاوه یک ادبیات نژادی مخالف یهود، پدید آمد که می کوشیدعدم تعلق آنها به اروپا و جدایی تمدنی یا نژادی آنان از اروپا و همچنین پستی آنها را به اثبات برساند.

2ـ خارج اروپا: ملت های رنگین پوست در خارج از اروپا، از نظر تمدنی و نژادی، عقب مانده هستند در حالی که انسان سپیدپوست، پیشرفته و متمدن است. این مسأله، مسئولیت بزرگی را بر دوش انسان سپیدپوست می گذارد و بر او واجب می گرداند که بقیه جهان را اشغال کند، مردمش را شکست دهد و شماری از آنان را نابود کند تا آنان را "متمدن" سازد.

صهیونیسم به هر دو جنبه نظری نژادی غرب عمل کرد و نظریه نژادی را در اروپا برای توجیه پدیده طرد ملت اندامی یهودی و لزوم انتقال آن، و در سطح جهان، برای توجیه عملیات طرد اعراب از سرزمین هایشان، به کار گرفت.

این نژادپرستی صهیونیستی خود را در شعار "سرزمین بدون ملت، برای ملت بدون سرزمین" نشان داد. برای فهم این شعار، باید آن را وارونه کرد و گفت: "ملت [یهودی رانده شده و سربار که در اروپا فایده ای ندارد، به آن تعلق ندارد و میهنی ندارد و بنابراین] بدون سرزمین [است باید آن را به ]سرزمین [بدون تاریخ و میراثی ندارد و بنابراین] بدون ملت [است انتقال داد و اگر ملتی یافت شد باید آن را نابود و از میهنش بیرون کرد]". گویا صهیونیسم، به معنای عملیات انتقال یا ترانسفر است: یهودیان از میهنشان یا از تبعیدگاه به سوی فلسطین، و فلسطینیان عرب از میهنشان به سوی تبعیدگاه. بنابراین، نژادپرستی صهیونیستی، تنها علیه اعراب نیست. بلکه علیه اعضای جامعه یهودی نیز هست.

ب ـ زمینه های نظری:

اصول تفکر نژادپرستی بیشتر در سخنان عزرا ـ یکی از پیامبران یهود ـ تجلی یافته بود. زیرا وی مخالف ازدواج بین اقوام بود و از مردان یهودی خواست که زنان غیر یهودی خود را طلاق دهند. او از برتری نژادی طرفداری می کرد، وی برای اثبات نظریه خود از گیاهان و حیوانات و سپس انسانها نمونه هاییرا که دال بر برتری نژادی هستند، آورد. در قرون وسطی نیز حاخامها در محلات یهودی نشین به آموزش تلمود کتاب شریعت یهود پرداختند و اندیشه اختلاف نژادی را ترویج کردند.

بدون تردید ریشه های اصلی این اندیشه برمی گردد به اعتقاد اساسی یهود که یهودیان ملت برگزیده خداوند هستند و اوست که این قوم را بر دیگر ملتها برتری بخشیده است. در تاکید بر این اندیشه، شاعر یهودی اندلسی، یهود بن هالیوی، از شاعران قرن دوازده میلادی) قصاید زیادی در غم دوری یهودیان از فلسطین سروده است. این گونه اشعار در ادبیات جدید صهیونیسم جای ویژه ای برای خود باز کرده اند.

همین شاعر کتابی به نام" خزری "نگاشت که مملو از برتریهای جسمی و ظاهری یهودیان بر دیگران بود. وی جوامع انسانی را به مراتب گوناگونی تقسیم می کند که در آنها اخلاق و عبادت و رفتار شخصی مطرح نیست بلکه تنها مقدار" خون پاکی" که در رگهایشان جریان دارد ملاک برتری است. او تاکید می کند که امتزاج خونی که حاصل ازدواج یهود با غیر یهود است، نوعی سرکشی در برابر خداست که عواقب بد آن بر فرزندان و نوه ها وارد می شود. وی بر پراکندگی یهودیان انتقاد سختی کرد و بر ضرورت بازگشت به فلسطین اصرار ورزید. خود وی بعدها به فلسطین رفت.

اندیشه های بن هالیوی در ترغیب و تهییج روح صهیونیستی نقش زیادی داشت. این اندیشه ها در نوشته های مارتین پوپر نیز دیده می شود.

با بروز تحولات و توسعه های علمی، نظریه پردازان نژادپرستی برای علمی جلوه دادن اندیشه های خود بر برخی مطالب ارائه شده علمی چنگ زدند، بخصوص به نظریه داروین و اندیشه تنازع بقاء و بقاء اصلح توجه خاصی نمودند. از این طریق بود که توانستند در بین فلاسفه و روشنفکران قرن نوزدهم جایی باز کنند و اندیشه خویش را بر محافل اجتماعی و سیاسی غالب گردانند. در پی این بود که اندیشه "خالص و یک دست نگه داشتن نژاد" از سوی کسانی که با دور نگه داشتن نژاد خود از دیگران، برتری نژادی را سر داده بودند، مطرح گردید. کانت دی گوربینو نیز در کتاب مشهورش به نام "نابرابری نژادهای بشری"، می گوید که: سبب انقراض و محو برخی ملت های باستانی آمیختگی خونشان با دیگر ملت ها بوده است". و نژادپرستان نیز معتقدند که علت ماندن قوم یهود عدم امتزاج و اختلاط خونی ایشان با غیر یهودیان بوده است. صهیونیستها از این نظریه های نژادی، به خوبی بهره برده و با ترکیب این نظریه ها با اعتقادات سنتی خود، ایدئولوژی خود را بنا نهادند.

ج ـ زمینه های اجتماعی:

یهودیان اروپا طی قرون متمادی در محله های یهودی نشین معروف به "گِتو" زندگی می کردند، آنها در آن محله ها نوعی خودمختاری داشتند. چنانچه همین محله ها گاهی "دولت یهود "Judenstot خوانده می شود. این همان نامی است که هرتزل بر کتاب مشهور خود که در آن یهودیان را به تشکیل دولت یهود فراخوانده است، نهاده بود. در پیرامون این محله ها دیواری سراسری کشیده بود و ساکنین فقط از طریق یک در که شبها بسته می شد، وارد و خارج می شدند. دولتهای مربوط امور این محله ها را به حاخامهایی که برخی از آنها اختیارات زیادی داشتند، سپرده بود و آنها نیز با همان تفکر برتری نژاد آن محله ها را اداره می کردند. مثلا از ازدواج یهودی با غیر یهودی جلوگیری می کردند. امور اقتصادی آن محله ها نیز بنا به سفارش آژانس یهود در فلسطین به روشی اداره می شد که یهودیان اجازه نداشتند خانه یا دارایی خود را به غیر یهودیان بفروشند نوع اداره این محله ها که از سوی حاخامها و وابستگانشان اعمال می شد، نقش زیادی در رشد اندیشه صهیونیستی داشت.

بعد از بروز یک سری تنشها و ناآرامیهای اجتماعی و درگیریهایی که پس از انقلاب فرانسه درجوامع اروپایی پدیدار شده بود، گرایشهایی در صحنه اندیشه بشری ظهور کردند که از یک سو با برادری و برابری انسانها مخالف بودند و از سویی دیگر با تفکرات قرن هیجدهم که عامل وقوع انقلاب فرانسه بودند، تعارض داشت. این گرایشها بی توجه به تنشهای جامعه صنعتی آن روز به عمر روزگارانی که صحبت از صفا و نیکی بود پایان داد. از پیامدهای این گرایشها همان "برتری نژادی" بود که پیشتر طرفدارانی پیدا کرده بود، با این تفاوت که این بار به نام "جنبش قومی ـ نژادی" خود را مطرح نمود و با نادیده گرفتن واقعیت های موجود، شعار بازگشت و تکیه بر عاطفه، طبیعت و ریشه های انسان و حیات روستایی و کشاورزی را سر داد.

د ـ توجیهات نژادپرستانه صهیونیستی:

"توجیه"، دلیل تراشیدن و عذر آوردن است و "عذر" آن بهانه ای است که بدان پوزش خواهند. "توجیهات" آن دلایل و بهانه هایی است که شخص برای دفع ملامت های دیگران ارائه می کند و نوع این توجیهات هم بسته به نگرشی است که وی نسبت به خود (فاعل) و دیگری (مفعول) دارد. درباره استعمارگران می بینیم که توجیهات آنان در ذات خود یک نظریه حقوقی است که کیان مهاجم می کوشد از طریق آن دشمنی و تجاوز خود را توجیه کند و به رفتار خود نوعی معنا ببخشد.

توجیهات صهیونیستی از این فرض اولیه و محوری در اندیشه ملیت اندام وار (ارگانیک) و نژادپرست غربی سرچشمه می گیرد که می گوید اعضای تمدن (غربی) مهاجم از جهت تمدنی و نژادی برتر از اعضای تمدن های (شرقی) مورد تهاجم هستند و عقب ماندگی این تمدن های شرقی هم یک حالت موروثی ناگزیر است و از همین رو تهاجم امپریالیستی یک مسأله منطقی و جبری و حتی بر مبنای منطق پیشرفت، لازم و ضروری است!

تهاجم صهیونیستی به فلسطین مانند هر استعمار وطن گزین و اشغال گرانه دیگر یعنی از طریق خشونت و زورگیری زمین از صاحبان آن انجام شد. اما درباره فلسطین ماده بشری مهاجم گونه گون، نامتجانس و دارای تعلقات تمدنی، دینی، فرهنگی و سیاسی مختلف بود. صهیونیسم هم می بایست خود را به استعمار غرب و کشورهای سوسیالیستی و یهودیان جهان بفروشد. از این رو، توجیهات تهاجم صهیونیستی از توجیهات آشنای استعماری متنوع تر شد. اما این دو نوع توجیه مشترکات بسیاری دارند:

1 ـ مسئولیت یهودی سفیدپوست:

یکی از مهم ترین توجیهات صهیونیست ها همان توجیهات کلی استعماری است؛ یعنی همان دلایلی که به منطق یا مجوز صهیونیستی یا یهودی خاصی مربوط نیست؛ بلکه برخاسته از یک منطق کلی استعماری است. همه می دانند که سفیدپوست مهاجر برای موجه جلوه دادن حضور غیرقانونی خود در آسیا و آفریقا توجیهات مفصلی ساخته و ارائه می کنند. گاهی می بینیم که توجیهات صهیونیستی از همان نوع سنتی آشناست که از اصالت و برتری سفیدپوستان دفاع می کند؛ یعنی شخص سفیدپوست در این نظام حکم لوگوس مجسم یا محل حلول و مرکز اطلاق و نقطه نهایی هستی و تاریخ است که همه چیز به دور او می گردد و معنای خود را از آن می گیرد. بنابراین حقوق این انسان سفیدپوست مطلق، و بر حقوق دیگران مقدم است.

لرد بالفور عملیات استعمار وطن گزین (مهاجرتی) را به عنوان تعبیری از حقوق و امتیازات نژادهای اروپایی دانست و نابرابر بودن نژادها را یک واقعیت آشکار تاریخی به شمار آورد. "ریچارد کروسمان" هم استعمار وطن گزین (مهاجرتی) اروپایی را ناشی از ایمان به این نکته دانست که سفیدپوستان تمدن را برای ساکنان کم تمدن تر آسیا و آفریقا خواهند برد و این کار از طریق اشغال عملی این دو قاره انجام می شود، حتی اگر به نابودی ساکناناصلی این سرزمین ها منجر شود (بدون شک این روش غریب و هولناکی است که تمدن را با نابود کردن ملتی بدو بخشند). "ماکس نوردو" (حتی پیش از آنکه به صهیونیسم بگرود و بینش نژادپرستانه و استعماری آن را بپذیرد) پیشنهاد کرد که کارگران بیکار اروپایی مهاجرت داده شوند تا جای نژادهای پستی را بگیرند که در کارزار تکامل توان ماندن ندارند.

"آلفرد روزنبرگ"، رهبر و اندیشمند نازی، برای اثبات بی گناهی خود در دادگاه نورنبرگ دلیل مشابهی برای قضات آورد. وی با تأکید بر رابطه اندام وار (ارگانیک) نژادپرستی و استعمار به این نکته اشاره کرد که اولین بار در زندگینامه "لرد کیچنر"، مردی که جهان را مقهور ساخت، با کلمه "سوپرمن" برخورد کرده و عبارت "نژاد برتر" یا "نژاد غالب" را نیز در کتاب های مادیسون گرانت نژادشناس آمریکایی و "لابوژ" دانشمند فرانسوی یافته است.

روزنبرگ در پایان اشاره کرد که این نوع از اندیشه انسان شناسی صرفاً یک اکتشاف بیولوژیک است که در پایان 400 سال تحقیق و پژوهش به دست آمده است و تئوری نژادپرستی و تئوری های برتری نژادی بخشی از اندیشه تمدن جدید و سکولار غربی است. طرح صهیونیستی بخشی از طرح استعمار غرب است و شکل و مضمون اصلی صهیونیسم شکل و مضمونی غربی و غیریهودی است و عجیب نیست که می بینیم صهیونیست ها بر تعلق خود به نژاد سفید تأکید می کنند؛ یعنی همان نژادی که بینش معرفتی سکولار ـ امپریالیستی و طرح پیروز استعمار را با خود دارد؛ تا بتوانند هم در امتیازات و حقوقی که انسان سفیدپوست به خود می دهم سهیم شوند و هم در حمل بار تمدنی سنگینی که وی بر دوش دارد مشارکت کنند.

چنان که می بینیم "آرتور روبین" (1943-1876)، جامعه شناس صهیونیست، در کتاب خود به نام "یهودیان امروز" نظریه ای مبنی بر شباهت ظاهری نژاد یهود با نژادهای آسیای صغیر خصوصاً ارمنیان را تأیید می کند، زیرا وی (به گفته خود) معتقد است که یهودیان از نژاد سفیدند و از هرگونه نظریه پردازی در جهت نفی نظریه تعلق یهودیان به نژاد سامی یا تمدن سامی استقبال می کند. وی معتقد است که تفاوت نژادی میان یهودیان و اروپایی ها آنقدر زیاد نیست که نگران سلامت فرزندان حاصل از ازدواج های مختلط میان افراد دو نژاد باشیم.

یک رویکرد هم در اندیشه صهیونیستی هست که فقط یهودیان سفیدپوست یعنی اشکناز را "یهودی" می نامد. این تز با صراحت تمام در همان کتاب روبین هنگام بحث درباره تأثیر جنبش صهیونیسم بر خودآگاهی بسیاری از یهودیان غربی آشکار است. وی در این بحث ذکر می کند که فعالیت های صهیونیستی مهاجرت و اسکان عمدتاً با هدف بسیج یهودیان اروپایی بوده است و نه یهودیان شرقی. این در حالی است که بسیج و اسکان یهودیان شرقی (اعم از یهودیان یمن، مغرب، حلب [سوریه] و قفقاز) در مستعمرات کشاورزی آسان تر و ساده تر بود.

روبین یادآوری می کند که اشکنازها به دلیل طبیعت زندگی در اروپا و نیز به دلیل فشار و ستمی که متحمل شده اند، فرآیند طولانی گزینش درخورترین (انتخاب اصلح) و ستیزه دردناک ماندگاری (تنازع بقا) را از سر گذراندند. این ستیزه ای است که فقط هر که هوشمندتر و نیرومندتر است توان ماندن در آن را دارد. به همین دلیل استعدادهای بزرگ نژادی و طبیعی که یهودیان از آن برخوردارند حفظ و تقویت می شود عوامل دیگری هم در حذف بی استعدادها و باقی گذاردن مستعدترها مؤثر است و همین وضع پشتوانه محکمی است برای پیشرفت فکری اشکنازها و برتری آنان بر سفاردها و یهودیان عرب در فعالیت، هوشمندی و توانایی علمی.

بنابر همه اینها، روبین معتقد است که سفاردها از حقوق ادعایی انسان سفیدپوست برخوردار نیستند. بلکه این حقوق فقط از آن اشکنازها است (و فقط آنان اند که می توانند مسئولیت انسان سفیدپوست را بردوش گیرند و آسیا و آفریقا را اشغال کنند).

این دیدگاه استعماری صهیونیستی، به عنوان انسان سفیدپوست، یک مسأله مهم و نهفته در توجیهات صهیونیستی است. تئودور هرتزل به برتری سفیدپوستان ایمان کامل داشت و لزوم ایجاد هماهنگی میان برنامه استعماری صهیونیسم و طرح های استعماری مشابه (به منظور رفع تعارض میان حقوق گوناگون سفیدپوستان) را کاملاً درک می کرد. از این رو، هرتزل پیش از آن که با چمبرلین دیدار کند، ضروری دید که قبل از طرح بحث درباره نقشه صهیونیسم، برای وزیر مستعمرات انگلستان روشن سازد که در میان مستملکات انگلستان، فلسطین جایی است که تا آن وقت هیچ انسان سفیدپوست در آن نبود.

اسرائیل زانگویل، رمان نویس و اندیشمند صهیونیست، در سخنرانی خود در کنگره ششم صهیونیسم (1903) اظهار داشت که مهاجرت و اسکان صهیونیستی در شرق آفریقا وسیله ای خواهد بود برای دو برابر کردن تعداد ساکنان سفیدپوست و تبعه بریتانیا در آنجا. اما ظاهراً مهاجران سفیدپوست این منطقه (که محل حلول بودند) تعریف یهودی به عنوان "سفیدپوست" را نپذیرفتند و با مهاجرت و اسکان آنان مخالفت کردند.

صهیونیست ها کوشیدند استعمار صهیونیستی را با استفاده از تز برتری تمدنی غرب موجه جلوه دهند. با تکیه بر این برداشت، هرتزل از امپریالیسم به عنوان یک فعالیت شرافتمندانه سخن گفت که هدف آن انتقال تمدن به نژادهای دیگر است که در تاریکی بدویت و نادانی به سر می برند. هرتزل طرح صهیونیستی خود را از همان زاویه دید غربی می دید؛ چنان که در نامه به دوک بادن تأکید کرد که یهودیان هنگام بازگشت به وطن تاریخی خود به عنوان نمایندگان تمدن غربی همان کار غربی ها را خواهند کرد و بهداشت، نظم و آداب تثبیت شده غربی را به این گوشه طاعون زده و پوسیده مشرق زمین خواهند برد و صهیونیست ها (به عنوان حامیان پرشور پیشرفت غربی) در آسیا که راه زمینی ملت های متمدن به شمار می رود خط آهن خواهند کشید.

توجیهات برخاسته از مقوله مسئولیت سفیدپوستان در درجه اول مربوط به کشورهای امپریالیستی و مردم این کشورهاست. در این چارچوب اسرائیل خود را به عنوان یک دولت کارکردی غربی (سفید)، بهداشتی و پیشرفته و پایگاهی برای دموکراسی غربی معرفی کرده است که از منافع استراتژیک غرب حمایت می کند و با احتیاط و قاطعیت در برابر ناسیونالیسم عربی (در دوران نظم پیشین جهانی) و جنبش های اسلامی (در دوران نظم نوین جهانی) ایستاده است.

بسیاری از سخنان صهیونیست ها تأکید بر این معناست که آنان خود را صرفاً یک رژیم نژادپرست منزوی به شمار نمی آورند. بلکه خود را افراد نژاد سفید می دانند. در سال 1917 بن گوریون، از رهبران صهیونیست ها، مقاله ای با عنوان "در یهودا و الجلیل" نوشت. وی در این مقاله مهاجران صهیونیست در فلسطین را نه فقط کارگزارانی در این سرزمین، بلکه مهاجمان به آن معرفی کرد: "ما گروهی از فاتحان بودیم". بن گوریون در مقاله دیگری که با عنوان "به دست آوردن یک وطن ملی" در سال 1915 نوشته بود مهاجرت اسکان صهیونیستی را با مهاجرت و اسکان آمریکایی در دنیای جدید [قاره آمریکا] مقایسه کرد و جنگ های خشونت باری را که مهاجران آمریکایی با طبیعت وحشی و سرخ پوستان وحشی تر داشتند به یاد آورد.

نکته پرمعنا این که وی طبیعت و سرخ پوستان را در یک مرتبه و حتی آنان را در مرتبه پایین تری قرار داد، زیرا [به نظر او ]آنان از طبیعت وحشی ترند. واقعیت این است که این یگانه گرایی به تنزل مقام انسان می انجامد و وی را فقط بخشی از چرخه های طبیعت به شمار می آورد. این نگرش، نابودسازی یا جابه جا کردن انسان را به یک کار پذیرفته و حتی مطلوب تبدیل می کند. اما وایزمن ترجیح داده استدر کتاب آزمایش و خطا مهاجران صهیونیست را با مهاجران فرانسوی در تونس و مهاجران بریتانیایی در کانادا و استرالیا مقایسه کند. او همدلی چشم گیری هم با مهاجران در آفریقای جنوبی نشان داده است.

گرایش نژادپرستی که مجوز استعمار، خشونت و کشتار را با نام پیشرفت صادر می کند در نامه وایزمن به ترومن رئیس جمهور آمریکا آشکار است. وایزمن در این نامه که در 27 نوامبر 1947 نوشته برای ترومن توضیح می دهد که جامعه صهیونیستی در فلسطین عمدتاً کشاورزان تعلیم دیده و طبقه صنعت گر ماهری را در بر می گیرد که در سطح بالایی زندگی می کنند. وی سپس این تصویر تابناک را با تصویر بی روح جوامع بی سواد و فقیر در فلسطین مقایسه می کند.

روی دیگر اسطوره "مسئولیت یهودی سفیدپوست" برتری تکنولوژیک (و نه نژادی) صهیونیست هاست که آنان را به پیام آوران پیشرفت و متولیان پیشبرد جامعه و سوق آن از مرحله سنتی به مرحله والای جدید تبدیل می کند. نوشته های صهیونیست ها انباشته از این مطالب است. قبلاً جملاتی از بن گوریون را در دفاع از استعمار صهیونی، به عنوان نمایندگان تمدن غربی، آوردیم بدون شک مهاجران صهیونیست با تکنولوژی، ابزارهای سازماندهی و ارزش های سیاسی امروزی آشنایی داشتند. چنان که خود در واقع یک جماعت امروزی آشنایی داشتند. چنان که خود درواقع یک جماعت امروزی بودند که با انتقال ارزش ها و نهادهای امروزی خود به وطن جدید، سندیکاهای کارگری و احزاب سیاسی را سازماندهی کردند و انتخاباتی بر مبنای یک رأی برای هر رأی دهنده برگزار کردند.

آنان حتی گاهی از جهت عدالت در توزیع درآمد یا ایمان به اهمیت کار یدی و برابر شمردن آن با کار فکری نوعی از سوسیالیسم را اجرا کردند. اما همه این فرم های امروزی سازماندهی و این ارزش های برخاسته از دموکراسی و سوسیالیسم همچنان در انحصار صهیونیست ها باقی ماند تا فقط در جمع کوچک آنان (میکرو) و نه در همه جامعه (ماکرو) اجرا شود.

صهیونیست ها نکوشیدند تا سرتاسر جامعه را مدرن کنند، حتی به عکس کوشیدند پیشرفت آن را متوقف سازند. مهاجران تمام تلاش خود را کردند تا ساکنان اصلی را از جهت تمدنی عقب نگه دارند و آنان را از سازماندهی خود در قالب های امروزین (سندیکاهای کارگری، احزاب سیاسی) باز دارند. مهاجران ترجیح می دادند معاملات خود را با ساکنان اصلی در قالب جامعه سنتی و سازمان های آن انجام دهند. از این رو، به معامله با مالکان بزرگ و رهبران قبایل تمایل بیشتری داشتند. چنان که هیستادروت (اتحادیه کارگری مهاجران صهیونیست) تا همین اواخر به کارگران عرب اجازه پیوستن به این اتحادیه را نمی داد. رژیم "امروزی و دموکرات" صهیونیست ها هم برای ساکنان اصلی حق تعیین سرنوشت یا مشارکت در نظام سیاسی صهیونیستی جدید را (از طریق تأسیس احزاب و مشارکت در انتخابات) به رسمیت نمی شناسد. این رژیم با تشکیل دولتی که مهاجران و ساکنان اصلی را به تساوی در بر گیرد نیز مخالف است.

علاوه بر این، حقیقت اصلی آن است که مهاجران فاتح، زمین ساکنان اصلی، یعنی مبنای مادی هرگونه پیشرفت آنان را به سرقت می برند و نظام زندگی شان (یعنی آن قالب اجتماعی که هویت های اجتماعی خود را از طریق آن محقق کنند) را ویران می سازند. از این رو، اولویت ها تغییر می کند و تکلیف شهروند اصلی (الجزایری یا فلسطینی) فقط در بقا و نه پیشرفت خلاصه می شود. شاید همین نکته است که علت مخالفت موسی علمی را با سخنان شیوای بن گوریون (در دیدار سال 1936 در منزل موشه شارت) روشن می کند. در این دیدار بن گوریون چنان که خود نقل می کند به تکرار همان سخنان پیشین درباره خشک کردن باتلاق ها و سبز کردن صحراها و رفاهی که به زودی همگان را در برخواهدگرفت پرداخت. اما مرد عرب سخنان او را با این جملات قطع کرد: "گوش کن! گوش کن جناب بن گوریون! من ترجیح می دهم زمین در اینجا صد سال یا هزار سال دیگر هم بی آب و علف بماند تا زمانی که خودمان بتوانیم آن را احیا کنیم". بن گوریون (بعدها) فقط توانست در یادداشت های خود بنویسد که آن مرد عرب حقیقت را می گفت و سخنان خود او (بن گوریون) بود که مضحک و توخالی از آب درآمد.

2 ـ مسئولیت یهودی خالص:

اسطوره یهودی سفیدپوست و حقی که در استعمار فلسطین دارد رواج یافت، اما نتوانست به تنهایی در صدر گفتمان صهیونیستی بنشیند؛ زیرا توجیهات صهیونیستی، خصوصاً در خطاب به یهودیان جهان، به صورت جوهری مبتنی بر ایده یهودی خالص است. یهودی خالص به هیچ نژاد یا تمدن شرقی یا غربی وابستگی ندارد (و به گفته بن گوریون صددرصد یهودی است). زیرا براساس این تصور، یهودیان یک نژاد مستقل یا ملت مستقل را تشکیل می دهند و فقط یکی از تبارهای نژاد سفید یا تمدن غربی نیستند یهودی، و نه نژاد سفید، محل حلول و پایه اساسی تاریخ و هستی است؛ یعنی مفهوم یهودی خالص بازگشتی است به حلول گرایی اندام وارِ یهودی کاملاً بریده از اغیار، در واقع، "یهودی خالص" در اثنای عملیات یهودی سازی شکل و مضمون اصلی و فراگیر صهیونیسم پدیدار شد؛ همان زمان که صهیونیسم نژادی اصطلاحات صهیونیستی حلول گرا و یهودی را بر این شکل و مضمون می افزود.

ایده "یهودی خالص" هم مانند ایده "سفیدپوست برتر" است و به یهودیان حقوق مشخص، مقدس و جاودانه ای می بخشد که تحت الشعاع هیچ یک از ملاحظات یا مسائل تاریخی قرار نمی گیرد و حتی خود فلسطینیان هم نمی توانند در فلسطین حقوقی بالاتر یا حتی در حد حقوق یهودیان داشته باشند. این برداشت در سخنان "حاخام ج. ل هاکوهین فیشمن میمون"، اولین وزیر امور دینی اسرائیل، آشکار است. وی تأکید کرد که پیوند ملت یهود با سرزمین خود مقدس است و از رازهای دینی به شمار می رود. این نشان می دهد که چنین نظریه ای در قالب یک حلول گرایی اندام وار ارائه می شود. دیگران هم در بهترین شرایط می توانند با این سرزمین نوعی پیوند (سیاسی، سکولاریستی، خارجی، عرضی و موقت) داشته باشند، در حالی که یهودیان حتی در حالت پراکندگی یک پیوند مستقیم (آسمانی و ابدی) با آن دارند (زیرا این یک پیوند حلولی و اندام وار است).

در عرصه دفاع از این اسطوره، مناخیم بگین برخی از مهاجران صهیونیست را در سال 1969 نصیحت کرد که اصرار داشته باشند فلسطین را سرزمین اسرائیل بخوانند: "اگر این سرزمین واقعاً فلسطین باشد و نه سرزمین اسرائیل، شما فاتح آن به شمار می روید و نه کشاورزانی که زمین را می کارند؛ یعنی شما مهاجمید. اگر اینجا فلسطین باشد متعلق به ملتی است که پیش از ورود شما در آن می زیستند... هرگز حق زندگی در آن را نخواهید داشت، مگر این که این سرزمین اسرائیل باشد".

وقتی فلسطین به سرزمین مقدس یا سرزمین یسرائیل بدل شد، حقوق جاودانه یهودیان در آن معتبر و قابل اجراست و می توان ادعا کرد که فلسطین سرزمینی بدون ملت برای ملتی بدون سرزمین است؛ زیرا وارد حوزه حلول گرایی می شود که دیگری را کنار می زند. صهیونیست ها می دانستند که فلسطینیان در فلسطین زندگی می کنند و یهودیان آواره نیز در سرزمین هایی که در آن زاده شده اند. اما رابطه ابدی میان سرزمین و ملت یهود است که یهودیان را به رغم حضور در کشورهای خود در گوشه گوشه جهان، ملتی آواره و مسافرانی بی ریشه کرده است. همین رابطه است که وجود فلسطینیان را انکار می کند و مطالبات قومی آنان را به یک مسأله حاشیه ای تبدیلمی کند. به این ترتیب لازم است شعار "سرزمینی بدون ملت برای ملتی بدون سرزمین" با این شیوه حلول گرایانه بازسازی شود: "سرزمین مقدسی بدون یک ملت مقدس برای ملت مقدسی بدون یک سرزمین مقدس". در این قداست، فلسطینیان (ملت نامقدسی که از حلول الهی برخوردار نیستند) ذوب و حذف می شوند و مطالباتشان یک مسأله حاشیه ای و بی ارزش می گردد و این همه بدون توسل به هیچ یک از نظریات نژادی آشکار حاصل می شود.

اسطوره حقوق ابدی یهودی خالص در سرزمین فلسطین، که ساکنان اصلی را بالاجبار به حاشیه می راند، از همه توجیهات سنتی نژادپرستی، که برتری تمدنی و نژادی را به طرف استعمارگر، و پستی تمدنی و نژادی را به طرف استعمار شده نسبت می دهد، پیچیده تر و غیراخلاقی تر است؛ زیرا اسطوره های سنتی سرانجام به وجود طرف دیگر اذعان دارند، اما اسطوره صهیونیستی مربوط به حقوق یهودی، اعتراف به وجود دیگری را نمی پذیرد. در چارچوب حلول گرایی اندام وار فلسطین (سرزمین مقدس) کشور بدون جمعیت می شود؛ زیرا مالکیت فلسطین حق ساکنان اصلی آن نیست و انسان ها، اعم از یهودی یا عرب، نمی توانند درباره مفهوم این تصمیم سؤالی کنند؛ چه محور معضل فلسطین، به گفته بن گوریون، در حق بازگشت یهودیان آواره خلاصه می شود (یهودیان محل حلول خداوندند و هم آنان. لوگوس مجسم تاریخ اند). این حق بازگشت حق مطلقی است که از آغاز تا پایان تاریخ موجود است.

به گفته وایزمن "همه مبنای حضور ما حقی است که در تأسیس یک وطن قومی در خاک اسرائیل [فلسطین ]داریم. این حق هزاران سال است که از آن ماست. منشأ آن وعده خدا به ابراهیم است. ما این حق را در طول یک زندگی مملو از دگرگونی با خود به اسرار جهان برده ایم". این نظریه حقوق در آنچه "صهیونیسم حلول گرای اندام وار" می نامیم به اوج خود رسیده است؛ این همان صهیونیسم گوش امونیم و کاهاناست که یهودی خالص را به یهودی مطلق بدل می کند.

گفتنی است که چارچوب منطقه ای محدودی که اسطوره صهیونیسم دارد باعث شده است بسیاری از مردم، خصوصاً غربیان، غیرنژادی بودن صهیونیسم را باور داشته باشند. آنان در این باره از برخی جهات حق دارند؛ چنان که به عنوان مثال نازی ها در برابر مثلاً ژاپنی ها نژادپرست نبودند. صهیونیسم هم در جهان غرب چنین حالتی دارد؛ زیرا صرفاً یک ایدئولوژی سیاسی است که یهودیان برای یهودیان وضع کرده اند، فقط مخصوص خودشان است و قائل به هیچ تبعیضی علیه هیچ کس در ایالات متحده یا انگلستان نیست؛ حتی برخی غربیان، با اشاره به احساس ارتباط و وابستگی ای که صهیونیسم در میان آمریکایی های یهودی پدید آورده است، از نقش مثبت و سازنده صهیونیسم در این باره دفاع می کنند. این نگاه می تواند در محدوده این جزئی نگری صحیح باشد. اما صهیونیسم وقتی از اروپا و آمریکا به آسیا (صحنه واقعی اش) منتقل شد، اوضاع کاملاً تغییر کرد و صهیونیسم چهره زشت نژادپرستانه خود را آشکار و تأثیر ویرانگر خود را بر جامعه فلسطین نمایان ساخت. واقعیت این است که در اینجا تناقض نه میان نظریه و رفتار عملی، بلکه میان نظریه و دو نوع از انواع رفتار عملی است؛ یکی عرضی و موقت (در غرب) و دیگری اصلی و ذاتی (در آسیا). به گمان من صهیونیسم را نمی توان در لندن یا پاریس محکوم کرد. این کار باید در عرصه فعالیت اصلی صهیونیسم، یعنی در حیفا، یافا، کرانه غربی و صدها روستای ویران شده انجام شود. اگر درباره نازیسم در (مثلاً) توکیو نظر دهیم، می بینیم که صرفا یک ایدئولوژی قومی و مدافع حقوق و افتخارات ملت آلمان است.

خنده آور است که برخی سخن گویان رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی و آنان که به تجربه عرضی و موقت صهیونیسم در غرب کاری ندارند برای تجربه صهیونیسم در آسیا ارزش گذاری می کنند. فِروورد،نخست وزیر سابق [نژادپرست] آفریقای جنوبی گله داشت که بعضی از صهیونیست ها توسعه جداگانه [ویژه یک بخش از جامعه] را که اسرائیل براساس دین (یا یهودیت خالص) آن را در پیش گرفته با همین سیاست که در آفریقای جنوبی براساس نژاد از آن پیروی می شود، مقایسه می کنند و می گفت: "اگر تبعیض در حالت دوم کاری خطا و اشتباه است، در حالت اول (مورد اسرائیل) هم بدون شک، خطا و اشتباه است". درواقع هر قدر هم که توجیه ها هوشمندانه و پیچیده باشد، اما حقیقت تبعیض نژادی را نمی تواند تغییر دهد. همچنان که حقوق مقدسی که بر حقوق دیگران مقدم است، صرف نظر از این که اساس این حق نژادی باشد یا خدایی یا قومی، در نهایت امر به حقوق دیگران تجاوز می کند و آنان را ندیده می گیرد.

تز یهودی خالص در تز کشور یهودی خالص و خالی از هر عنصر غیر یهودی و نیز در تمرکز و تأکید مداوم بر مسأله ستم کشی یهودیان در هر زمان و مکان آشکار می شود. وایزمن کوشید این تز را با یک تصویر مجازی شکل دهد. وی "یهودی خالص" را با حیواناتی که در باغ وحشی در آفریقای جنوبی به خوبی و خوشی زندگی می کنند، مقایسه کرد و گفت: "این حیوانات در موطن خود که اندکی از فلسطین کوچک تر است زندگی می کنند، از آزادی برخوردارند، طبیعت سخاوتمندانه به آنان می بخشاید و با معضلی به نام "اعراب" هم روبه رو نیستند". وی برای این که هیچ امکان تردید برای خواننده نگذارد، مسأله را به تمامی یهودیان تعمیم می دهد: "بدون شک خیلی خوب است که انسان حیوانی در باغ وحش آفریقای جنوبی باشد. این وضع برای او بسیار بهتر از آن است که در ورشو یا حتی لندن یک یهودی باشد". این تصویر مجازی که وایزمن از آن استفاده می کند نشان دهنده حماقت شدید اوست، ولی با این حال مفهومی دارد و آن این که حیوان در باغ وحش مانند یهودی خالص در کشور یهودی اش است و این همان چیزی است که یهودی در فلسطین، ورشو و لندن از آن محروم است!

تأکید بر این که بقای یهودیان همواره در معرض تهدید بوده نیز تعبیری از مفهوم یهودی خالص است. این تهدید ادعایی یا با کشتار مستقیم (هولوکاست ـ اتاق های گاز) همراه بوده است و یا از طریق همانند شدن [با دیگران] و از دست دادن هویت. انتقاد از شخصیت یهودی در تبعید (به عنوان یک شخصیت گتویی، حاشیه ای و طفیلی) برخاسته از همین مفهوم یهودی خالص است.

3 ـ مسؤولیت یهودی سوسیالیست:

اگرچه توجیهات مبتنی بر تز یهودی خالص بی نظیر و منحصر به صهیونیست ها بوده است، اما توجیهات مبتنی بر تز یهودی سوسیالیست و حقوق او در فلسطین می تواند غریب تر و نادرتر باشد. چنان که پیش از این هم اشاره کردیم بسیاری از جوانان یهودی به جنبش های انقلابی پیوستند و این کار آنان گرفتاری های زیادی برای یهودیان همانند شده ایجاد کرد. صهیونیسم خود را عرضه کرد و رواج داد که جنبشی است که جوانان یهودی را از راه انقلاب منصرف خواهد کرد و واقعیت این است که اسطوره مهاجرت و اسکان کارگری برای دستیابی به این هدف پدید آمد. توجیهی که این اسطوره برای مهاجرت و اسکان صهیونیستی ارائه می کند به نام برتری نژادی یا پیشرفت تمدنی ابدی یا حقوق مقدس ابدی نیست، بلکه بر مبنای اصول سوسیالیسم علمی است (و سوسیالیسم در این نظام همان موضع حلول و نیز لوگوس مجسم تاریخ است). از این رو، حقوق یهودی ـ براساس این اسطوره ـ به الگوهای والای سوسیالیسم متکی است (که شرافت کار یهودی از آن جمله است). این منطق منحصر به صهیونیست ها نیست، بلکه در داخل جنبش سوسیالیسم غربی هم گرایشی به نام "سوسیالیسم امپریالیستی" وجود دارد. این گرایش شامل سوسیالیست هایی است که اعتقاد داشتند موظف اند (به نام پیشرفت و انترناسیونالیسم) از امپریالیسم غرب (بالاترین مرحله پیشرفتاجتماعی و اقتصادی که انسان به آن رسیده است) حمایت کنند. آنان همچنین معتقد بودند که امپریالیسم با هجوم به آسیا و آفریقا همه جوامع سنتی این قاره ها را از میان خواهد برد و عقب ماندگی را هم از میان برمی دارد و صنعت و پیشرفت را به این جوامع خواهد آورد. به همین دلیل است که برخی پیروان سن سیمون و نیز فردریک انگلس استعمار مهاجرتی در الجزایر را تشویق می کردند و بسیاری از سوسیالیست های هلندی از "تهاجم تمدنی" کشور خود به اندونزیایی ها حمایت می نمودند.

اسطوره صهیونیسم کارگری از مجموعه این اندیشه ها خارج شد. مهاجران صهیونیست دیگر صرفاً یهودی نبودند، بلکه پیشگامان کشاورز و سوسیالیستی بودند که در زمین پدرانشان کشت و زرع می کردند. "مارتین پوپر"برای "گاندی" نوشت: "مهاجران ما که به فلسطین آمدند، مانند استعمارگران غربی که از مردم کشورها می خواستند به جای آنها همه کارهایشان را انجام دهند عمل نکردند، بلکه خود خیش به دوش گرفتند و توان و خون خود را برای بارور کردن زمین نثار کردند". مهاجران عبری جدید در حالی به این زمین بازگشتند که بار گذشته یهودیان پراکنده را با همه انحراف و طفیلی گری آن بر دوش داشتند. نظریه کارگری صهیونیستی می گوید مهاجر جدید می تواند از طریق کار عبری خود را از هر شائبه و ناخالصی پاک کند. بنابراین، مهاجران هنگام آزاد کردن زمین از طریق کاشت و احیای آن خود را آزاد می کردند "این زمین ما را به رسمیت می شناسد؛ زیرا به وسیله ما بارور می شود".

"عاموس ایلون"، نویسنده اسرائیلی سطری از ترانه زیبایی را که کشاورزان پیشگام در شهرک های اسرائیل می خواندند، نقل کرده است. آنان در این ترانه خود را چنین معرفی می کنند: ما اولین کسانی هستیم که همچون "گنجشکان در بهار" به دشت های تب دار و زمین خشک و بی آب و علف رسیده ایم. این معصومیت ذاتی، این ایمان به قدرت کار برای شفا و تطهیر و این تعهد به اصل مساوات تماماً در سخنان بن گوریون درباره میزان حق انسان در یک زمین آشکار است. این حق برخاسته از قدرت سیاسی یا قضایی نیست (که هیچ یک از این موارد از نظر صهیونیسم کارگری اهمیتی ندارد)؛ بلکه ناشی از کار است. بن گورین، سپس یک شعار داغ انقلابی را مطرح کرد که قطعاً بر دل انقلابیان معصوم نشست: "مالکیت واقعی و همیشگی از آن کارگران است". اما دخل و تصرف در سطح و سیاق مفاهیم نتایج مختلفی به بار می آورد. چنین شعاری را اگر کارگران فرانسوی در خاک فرانسه سر دهند یک شعار انقلابی واقعی است، اما اگر کارگران فرانسوی از همین شعار در خاک الجزایر استفاده کنند، این حرکت فوراً به اشغال زمین بدل می شود؛ خصوصاً اگر رقابت میان کارگران فرانسوی و الجزایری یک رقابت غیر عادلانه باشد و یک نهاد نظامی و پیشرفته تکنولوژیکی از فرانسوی ها حمایت کند.

"عاموس کنان"، نویسنده اسرائیلی، درباره این نوع از توجیهات سوسیالیستی، می نویسد: "اگر صهیونیسم از نفاق نهفته در این سوسیالیسم بهره نمی برد، به این پیروزی ها و دستاوردها نمی رسید. همان طور که مسیحیت (با الگوها و ایده آل هایش) یک عذر معنوی برای صلیبیان بود، سوسیالیسم هم (با الگوها و ایده آل هایش) همین نقش را برای صهیونیست ها داشت".

توجیهات سوسیالیستی در وهله اول، نیروها و کشورهای سوسیالیست جهان و جوانان سوسیالیست یهودی را مخاطب قرار داد. در این چارچوب، اسرائیل خود را به عنوان یک کشور سوسیالیست که مردم آن از سرمایه داری بیزارند مطرح کرد. ملاحظه می شود که در دهه شصت با اوج گیری جنبش های آزادی بخش ملی در آسیا و آفریقا لازم بود که توجیهات صهیونیستی رنگ عوض کند. بنابراین، صهیونیسم خود را به عنوان جنبش آزادی بخش ملت یهود (از چه کسی؟) مطرح کرد.

در این چهره جدید، ملت یهود ملت کوچکی است که در طول تاریخ خود به بردگی گرفته شده و در جستجوی آزادی است. فرایند رنگ عوض کردن توجیهات صهیونیستی نشان دهنده میزان هوشمندی صهیونیست ها و فقدان یک عقیده ثابت است. چنین تلونی از ایدئولوژی صهیونیسم انتظار می رود. حاملان این ایدئولوژی گروه های حاشیه ای یهودی اند که برای کسب امنیت و حمایت از جانب استعمار غرب یا هر قدرت داوطلب دیگر، در پی ایجاد یک دولت کارکردی اند.

هر نظریه حقوقی دیدگاه صاحب آن نظریه را نسبت به خود و دیگری نشان می دهد. نظریه حقوق صهیونیستی در فلسطین هم در واقع بدان معناست که یهودیان در کشورهای محل سکونت خود هیچ حقوقی ندارند؛ زیرا کسی که در جایی حقوق مطلق دارد نمی تواند ادعا کند که در جایی دیگر حقوقی مطلق یا نسبی دارد.

ه ـ ارتباط نژادپرستی صهیونیستی با نظریه های برتری نژادی اروپا:

ارتباط بین نژادپرستی صهیونیسم و نظریه های طرفداران اروپایی برتری نژادی آنقدر زیاد است که بدون آگاهی بر دومی، نمی توان اول را به خوبی شناخت. یکی از ویژگیهای هر دو آنها (صهیونیسم و نژادپرستی اروپا)، مکتب رمانتیک، پرداختن به امور خیالی، گذشته گرایی و پوچ گرایی و فرار از واقعیت است.

از مشهورترین روشنفکران صهیونیسم که تحت تأثیر جنبش قومی ـ نژادی آلمان قرار گرفت مارتین پوپر است که با جستجو و تحلیل در تاریخ سعی داشت بین انسان و زمین رابطه ای از نوع قومی ـ نژادی پیدا کند. وی به جای پیامبران تورات، قهرمانان قدیمی تیونونی را جایگزین نمود. او همه را به وضعیت یهود قرون وسطی که عاری از آثار انقلاب صنعتی بود، فراخواند. فرار از حال از جمله ویژگیهای جنبش صهیونیسم است که از سوی مسئولان انگلیسی به ویژه سیاستمداران، مورد نقادی واقع شده است تا حدی که طرفداران آن را، دیوانه می دانند.

موضع صهیونیسم در مقابل علم، موضعی دوگانه است که انسان را به یاد دوگانگی موضع حزب آلمانی نازی می اندازد، علیرغم تشویقهای فراوان در باب تکنیک، اکتشاف و اختراع، صهیونیسم در مواضع انسانی و اجتماعی خود، جوهر علم را رد می کند. صدایی که صهیونیسم بدان گوش می دهد صدای قلب و روح است، هرچه با آن موافق و هماهنگ باشد تا حد تحریف و به خرافه کشانده شدن، از آن حمایت می کنند و بدان متوسل می شوند و هرچه که با آن در تناقض باشد، آن را رد می کنند، موضع آنها نسبت به نظریه داروین و علم نژادشناسی نیز همین طور است برای مثال صهیونیستها اصل اساسی در نظریه داروین را رد می کنند زیرا این اصل می گوید انسان و جامعه می توانند به سوی کمال و برتری، حرکت کند. اما اصل دیگر آن را بیانگر بقاء اصلح و برتری و سلامت نژادی است، می پذیرند و به مناسبتهای گوناگون از ماندن نژاد یهود در زمانهای بسیار طولانی سخن می رانند آن را به اصل بقای اصلح پیوند می دهند.

براین اساس است که دکتر آرتور روبین، مسئول اسکان کشاورزان یهودی در فلسطین ـ در تفسیرش از نظریه داروین و قوانین وراثت، از برتری یهودیان اروپا (نه یهودیان شرقی) سخن می گوید و این برتری را حاصل ازدواج مردان یهود با دختران حاخامها و فقهای کتب تلمود و لاهوت می داند.

به عقیده وی این ازدواجها موجب مختص شدن ذکاوت و برتری نژاد یهود بر دیگر جوامع بوده است. رابین لیستی ارائه می دهد که در آن بین اخلاق و رفتار یهودیان و غیر یهودیان، مقایسه ای شده است. مثالها و تحلیل های وی گواه دیگری بر همان برخورد دوگانه صهیونیسم با علم است. برای نمونه آنجایی کهجدول آن به بالا بودن تعداد دانشمندان و دانش آموختگان یهودی، اشاره دارد وی آن را نشانه ای از برتری نژاد آنها می داند و هرجا که جدول به بالا بودن جرایم و حقه بازی یهودیان اشاره دارد وی آن را حاصل شرایط و محیط و بخصوص دوری یهودیان از کشاورزی، تلقی می کند.

صهیونیستها به علم ژنتیک و جرم شناسی و علوم مشابه آن که تا حدی مورد استفاده نژادپرستان واقع شده است، علاقه نشان دادند. زیرا این علوم به ویژگیهای ارثی، شکل جمجمه و صورت تاکید دارند و می توانند از این علوم در تبلیغ نظریات نژادپرستانه خود استفاده کنند. بی جهت نیست که اندیشمند صهیونیست، موسی هس (1875ـ1812)، که از دانشمندان علم ژنتیک بود، در کتابش،" روم و اورشلیم "(روم و قدس) که در سال 1862 منتشر شد به بیان اصول انتروپولوژی، می پردازد و می گوید که تفاوتهای نژادهای گوناگون، ارثی، ابدی و حتمی است و رفع آنها غیرممکن است. در دانشگاههایی که جوانان یهودی درس می خواندند، مکتب تاریخ دانان پروتستان به ریاست وَن ترچکه تأسیس شد. این افراد بر تفاوتهای نژادی و عقب ماندگی سیاهان و زنان و رنگین پوستان و جاویدانی بودن این اختلافها، تاکید می کردند. در سایه همین اندیشه ها بود که در آلمان و اتریش جنبش جوانان (الفاندد فوگل) با گرایشات نژادپرستی به وجود آمد. این جنبش نقش زیادی در تبلیغ صهیونیسم در آلمان و کشاندن جوانان این کشور به شاخه یهودی خود، داشت.

علی رغم اختلاف نظری که بین نژادپرستان در باب یهود و اصالت نژاد ایشان، وجود داشت، اکثریت آنان معتقد بودند که یهودیان نژاد مستقلی هستند که اصالت نژاد خویش را حفظ کرده اند و نسبت به جامعه اروپایی، غریب هستند و خطری برای آن به حساب می آید لذا باید از آن آسوده شویم، دایره المعارف نژادپرست" الفون هیلفالد" می گوید که: دشمنی و کینه یهود نوعی از شعور غریزی و طبیعی آنان است و که تغییر و اصلاح یهودیان امری غیر ممکن است و تنها راه ممکن، بازگرداندن آنان به فلسطین است.

و ـ نژادپرستی در آثار ادبی صهیونیستها:

به دنبال آن ادبیات نژادپرستی شروع به انتشار کلماتی چون "یهودی سرگردان، جاوید، خالص و برتر" نمود. صهیونیسم که موافق همه این برنامه ها بود، ایدئولوژی خود را بر پایه همین شعارها قرار داد. و همین شعارها بود که اینجا و آنجا بر سر زبانها افتاد.

برای نمونه ناحوم سوکولوف است که می گوید ملیت براساس ویژگیهای نژادی و اشتراک اصل و نسب بنا شده است و دین یهود، فقط دین فرزندان ملت یهود است و نژادپرستی جوهره هنر است و هنرمند یهودی، شخصیت خویش را از ویژگیهایی که به ارث برده است، می سازد. لیوپنسکر در کتاب خود "ارزش و کرامت ذاتی" (خودمختاری) می نویسد که یهودیان نسلی یکدست، خالص و مستقلی را تشکیل می دهند که با نژادی دیگر ممزوج نشده و این نسل مستقل به آسانی نمی تواند با ملتهای دیگر اختلاط پیدا کند یا در آن ذوب گردد.

موسی هس نیز چنین اندیشه هایی را دارد با تاکید بر اینکه نژاد یهودی به دور از هر شائبه ای است و نمی توان آن را تغییر داد یا اصلاح کرد. اگر یک یهودی دین دیگری را انتخاب کند، این انتخاب تغییری در موی سیاه و شکل بینی آن ایجاد نمی کند. ل. سیمون نیز این چنین می گوید: "یهودیت یک مسئله نژادی است نه ایمان به تعالیم مذهبی یهود، لذا یک یهودی، یهودی است حتی اگر مسیحی شود."

بر این اساس بود که صهیونیستها به نظریات بسیار ساده نژادپرستان و مخالفین نژاد سامی هم ایمان آوردند از جمله پذیرش نظریات ایشان در باب شکل صورت یهودیان، کوتاه بودن قد و رنگ مو و استعدادهای بازرگانی و ریاضی (ورزشی) یهودیان.اما آن نژادپرستان به جای اینکه برتری نژادی را به نژاد تیوتونی بدهند به نژاد یهودی دادند.

یکی از انگیزه های دستگاه حاخام در تشکیل جنبش صهیونیسم، ترس ایشان از رواج ازدواجهای مختلط بین یهودیان بود، که هرچندگاه مشکلاتی را در اسرائیل به وجود می آورد. بدین دلیل دستگاه حاخام، شناخت هویت یهودیان را مشروط به این کرده بود که هر یهودی باید تا چهار نسل، مادرش یهودی باشد. درپی رسیدگی به همین مسئله بود که کنسولگریهای اسرائیل و دادگاههای حاخامها، به دادگاههای تفتیش عقاید تبدیل شدند. این موضوع انسان را به یاد دفتر مرکزی نژاد و اسکانی که حزب نازی آن را برای تحقیق در باب آریایی بودن شهروندان خود، تأسیس کرد، می اندازد. بنابراین این دفتر، اجداد هر آلمانی باید تا سال 1800 زنجیروار آلمانی بوده باشند.

در این رابطه، آنچه که شایان توجه است بررسی راهها و روشهایی است که نازیها با توسل به آن توانستند بین نژاد و تسلط زمینهای کشاورزی، آن هم زیر شعار خون و خاک ـ که حاکی از ایمان به قداست زمین است ـ ارتباط برقرار کنند. صهیونیستها نیز از آغاز، سکونت در زمینهای کشاورزی را شعار مقدس خود قرار دادند و افرادی مثل بن گوریون، موشه دایان، لیوی اشکول و گلدامایر از زمین داران و مالکان بزرگ شدند. از این دیدگاه مناطق مستعمراتی کیبوتز در حقیقت، به دست نژادپرستی افتاد نه سوسیالیسم.

صهیونیستها تنها به پاکی و اصالت نژاد یهودی اکتفا نکردند بلکه پا فراتر نهاده و براساس اعتقاد به اینکه ملت برگزیده خدا هستند، خویش را نژادی والا و برتر شمردند.

در راستای ایجاد نوعی ارتباط بین صفات جسمی و فیزیکی یهودیان با صفات و ویژگیهای اخلاقی و هوشی، موسی هس مدعی شد که صورت یهودیان احساس معنوی زیبایی را از خود منعکس می کند. و اضافه کرد این تنها یهودیان هستند که به واسطه حکمت عالیه، عشق خانوادگی را بر عشق جنسی ترجیح می دهند و در این ادعا تا آنجا پیش رفت که گفت مزین به ارزشهای معنوی فقط خاص یهودیان است. براندیز قاضی صهیونیست امریکایی نیز در کتابش می نویسد که خون یهود که در رگهای بنی اسرائیل جاری است دارای برتری معنوی، فکری است. این خون برتر حتی اگر یهودیان، دست از دین یهود هم بردارند، همچنان در رگهایشان موج می زند. همان طوری که مارکس، دیسرائیلی و اسپینوزا چنین بودند.

مبلغان صهیونیسم برای اثبات برتری نژاد خود به معرفی و تبلیغ دانشمندان، هنرمندان و فلاسفه ای که از نسل یهود بود، پرداختند. در این رابطه، یعنی اثبات برتری نژاد خود آنقدر مبالغه کردند تا به خرافه پردازی رسیدند مثلا زف می گوید که تمدن اندلس عربی نبوده بلکه یهودی بوده است، و فتح اندلس به دست یهودیان حاصل شد زیرا فاتحان از نژاد بربر بودند و بربر ملتی یهودی بود. نیز می گوید که کشف آمریکا نیز به یهودیان برمی گردد زیرا کریستف کولومب از نژاد یهود بوده است و امور دریانوردی را از یهودیان، فراگرفت.

اختراع حروف ابجدی نیز از نوآوریهای یهود بوده است و غیره. اما موسی هس نمونه جالبی را مطرح می کند که گویای خرافه گوییهای آنان است. وی می گوید ویژگیهای انسانی یهود در عملیات تناسلی و ژنی بر ویژگیهای انسانی غیر یهودی غلبه دارد مثلاً شکل پَهن بینی یهودیان بر شکل باریک بینی آریاییها غلبه دارد.

بدون تردید این توجه و تاکید بر اصالت نژاد منجر به پرداختن و توجه بی اندازه به "نسل "می شود و سپس به غرق شدن در گذشته های دور می انجامد. همین باعث شده است صهیونیست ها، که به خدا اعتقادی ندارند همواره به کتابهای عهد قدیم و داستانهای آن متوسل شوند و از آن شاهد آورند.

این گذشته گرایی خودبه خود به نادیده گرفتن حال و فرار از حقیقت موجود منجر شده است. بارزترین مثال و نمونه برای این، رد و طرد مردم فلسطین و فرار از حقایق مربوط به فلسطین و ملت عرب است.

صهیونیستها همواره با افتخار می گویند که اگر واقعیت را اساس کار خود قرار دهند، هیچ موفقیتی به دست نخواهد آورد. صهیونیستها در این باره همانند نژادپرستان اروپای مرکزی و رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی هستند این گرایشهای رمانتیکی، صهیونیستها را بدینجا کشانده است تا به پرستش قهرمانان نظامی خود بپردازند. همچنان که تاریخ از دیدگاه نژادپرستان چیزی است که توسط فاتحان و انسانهای غالب، نگاشته شده است و بدین جهت هم هست که اسرائیلیها علاقه زیادی به قهرمانان نظامی خود نشان می دهند.

با اینکه نیچه و ترچکه، بر خلاف برخی فلاسفه، نژادپرستی را به عنوان نوعی فلسفه، تلقی نکردند اما صهیونیستها و نازیها اندیشه های آن دو را هماهنگ با اصول عقاید خود می دانند (نک: نازیسم و صهیونیسم) تا حدی که بزرگترین متفکران صهیونیسم، مثل آحادهاعام، تئودر هرتزل، ماکس نوردو و حاییم وایزمن، تحت تأثیر فلسفه نیچه قرار گرفتند. علاوه براین، فلسفه وی به ویژه بخشی که ایجاد تحول در ارزشهاست، مورد توجه و جانبداری جوانان قرار گرفت و انگیزه ای شد تا این جوانان تعالیم دینی کتاب تلمود و روحیه بندگی و تسلیم را کنار بگذارند و به سیره رزمندگان و قهرمانان باستانی روی بیاورند.

آحادهاعام نیز خواهان ایجاد تغییراتی در فلسفه و اندیشه های نیچه شد تا صهیونیستها بتوانند افکار وی را بیشتر با اندیشه های صهیونیسم هماهنگ کنند و از شخصیت وحشی و سخت دلی که نیچه از آن دم می زند شخصیت زاهد و متمسک به اخلاق یهودی گونه، بسازند و ارزشهای اخلاقی یهود را جایگزین اخلاقیات آریایی نمایند تا از این طریق از یهود و یهودیان، نژادی برتر و سرآمد بسازند. آحادهاعام، با تاکید بر همان گذشته گرایی می گوید که آن استعدادهای اخلاقی یهود که کتاب مقدس آنها را خدشه دار کرده است، پیش از آمدن کتاب مقدس، در یهودیان موجود بوده است. وی همچون نیچه معتقد است که بازگشت یهودیان به فلسطین، یک ضرورت تاریخی است که به یهودیان، برای تحقق رسالت خویش به عنوان ملتی نژادپرست، فرصت دیگری را می دهد. نوردونیز در کتاب خود به نام "انحطاط" به نویسندگان ترقی خواه و جامعه شناس مثل زولا و بالزاک و هوبتحان حمله سختی می کند و به تولستوی، ابسون به خاطر اینکه در آثار خویش، به زن مقام و منزلت شایسته ای داده اند، می تازد. زیرا نژاد پرتسان زن را از دیدگاهی ارتجاعی ارزشمند می داند و صهیونیستها نیز به علی رغم مهیا کردن تمامی زمینه های آزادی زن در اسرائیل، زن را موجودی حقیر و پست می دانند.

هرتزل نیز علی رغم اینکه می گوید تحت تأثیر اندیشه های نیچه قرار نگرفته است، از خاطراتش پیداست که تا چه اندازه متأثر از نیچه و ترچکه شده است. وی دموکراسی را مسخره ای بیش نمی داند و دولتها را به نظارت بیشتر بر مطبوعات و سلب آزادی از آنان و به کارگیری سیاستی متمرکز و مخفی به دور از پارلمان و رأی مردم، تشویق می کند. به عقیده او استفاده از قدرت، بهترین روش حکومت داری و ایجاد رابطه با دیگر کشورهاست، زیرا قدرت، امتیاز می آورد. به این دلیل است که وی بر قدرت نظام دولت یهود برای سرکوبی مخالفین و درگیری در جنگها تأکید داشت و معتقد بود در این موضوع هیچ گونه ترحم و پایبندی به ارزشهای اخلاقی و بین المللی جایز نیست.

هرتزل، که می توان او را پیامبر صهیونیسم نام نهاد، همچنین در باب نژادپرستی چه بین افراد و چه ملتها، به مناسبتهای مختلف، نظریاتی داده است.

بنابه تأیید همه صاحبنظران، جناح اصلاح طلب جنبش صهیونیسم (نک: [[سازمان صهیونیسم جدید]]) که به رهبری ژابوتنسکی و سپس بگین، اداره می شد، از سیاست زور و خشونت جانبداری می کرد. و همان طور که حزب نازی از رهنمودهای ترچکه در شیوه حکومت داری و کارهای سیاسی خود، استفاده می کرد صهیونیسم نیز همان حرکت را دنبال کرد و پیروی از همین سیاستهاست که بدین جا می انجامد.

ز ـ نژادپرستی رژیم صهیونیستی:

رژیم صهیونیستی اسرائیل نیز، سازمان ملل متحد، مجامع و قوانین بین المللی را سبک و بی ارزش می شمارد و در برخوردهای رسمی هم، به مکر و حیله توسل می شود و همچون دیگر نژادپرستان اروپایی بر ترور و فرصت طلبی و رشوه متوسل می شوند و دیگران را ناچیز و پست می شمارد. این دولت در فعالیتهای سیاسی خود با کشورها، روحیه طلب کارانه به خود می گیرد و به این دلیل که یهودیان در جنگ دوم جهانی متحمل زحمات و رنجهای زیادی شدند، از همه کشورها و دولتها نوعی امتیاز می خواهد تا به اصطلاح خود حقوق از دست رفته را جبران کند.

البته این پایان ادعاهای این دولت نیست بلکه پا را فراتر می گذارد و دم از "ملت برگزیده خدا "می زند و می خواهد موقعیت ویژه ای را بین ملتها کسب کند. از تعابیری که بن گوریون از آن استفاده می کند این است که "اسرائیل هیچ گاه اشتباه نمی کند." نظریه پردازان صهیونیسم نیز در صحبتهای خود از یهودیان و دولت یهود دایم از ویژگیهای خاص و استثنایی یهودیان دم می زنند و انتظار دارند که دیگران برخورد خاصی با آنان داشته باشند.

مسئله نژادپرستی صهیونیستها به بدترین شکلش در دو موضوع، خود را نشان می دهد: موضوع اول همان تدوین قانون بازگشت یهودیان به فلسطین است و دوم تحریم اعراب و جدا شدن از آنهاست. تدوین قانون بازگشت، حتی در خود اسرائیل نیز اعتراضاتی را به همراه داشت زیرا:

1 ـ براساس نژادپرستی، تدوین شده بود، یعنی به کسانی که در فلسطین به دنیا آمده بودند و تابعیت فلسطین را داشتند اجازه بازگشت به کشورش و تصاحب مایملکش را نمی داد و به هر یهودی در هرجای دنیا اجازه می داد که به اسرائیل بیاید و در آنجا سکونت کند. صهیونیستها در توجیه این مسئله ادعا می کردند این نوع برخورد با اعراب برای دستیابی به یک دولت یهود، امری حتمی و غیر قابل تغییر است.

2 ـ نژادپرستی این "قانون بازگشت "در تعریف اینکه" یهودی واقعی "کیست، به طور قابل توجهی، معلوم است. زیرا براساس این قانون، دولت اسرائیل فقط کسی را یهودی می دانست که تا چهار نسل، اجدادش با غیر یهودی ازدواج و اختلاط خونی نکرده بوده باشند.

اما موضوع برخورد صهیونیستها با اعراب، خود دارای تاریخی است که به آغاز اسکان صهیونیستها در فلسطین باز می گردد. صهیونیستها کارگران عرب را به بهانه به کارگیری کارگران یهود از کار بی کار کردند و با غیر یهودیانی که کارگرانی عرب استخدام می کردند نیز به مخالفت و درگیریهای خونی، برمی خاستند. در این رابطه آژانس یهود به توجیه مسئله پرداخت و گفت برپایی دولت ملی یهود و توسعه آن، و محکم کردن جای پای یهودیان در فلسطین، با بیکار بودن کارگران یهودی و استخدام کارگران عرب، امکان پذیر نیست. در آغاز به کارگران عرب اجازه داده نمی شد که به عضویت سندیکاهای هیستادروت درآیند، اما گرچه بعدها تعدادی توانستند بدان ملحق شوند ولی همواره حقوقشان از هر جهت از حقوق کارگران یهودی، کمتر بود.

در مورد مزارع کیبوتز نیز صهیونیستها به اعراب اجازه وارد شدن به آنجا را نمی دادند. این ممنوعیت همواره ادامه داشته است و رژیم صهیونیستی برای ادامه آن تدابیر سختی را هم به مرحله اجراء درآوردهاست. از آن جمله وزارت کشاورزی اسرائیل در فوریه 1976 آب باغاتی را که از کارگران عرب در آن استفاده می شد، قطع کرد و با کسانی که به کشاورز عرب زمین اجاره می دادند یا ایشان را شریک خود می کردند، به مخالفت شدید برخاستند. معاون فرمانداری تل آویو نیز پیشنهاد کرد که به جای کارگران فلسطینی از ترکیه و یونان کارگر استخدام شود.

به خوبی روشن است که به دنبال این سیاست، فقط در کارهای کم مزد، ساده و غیر تخصصی و به دور از هر نوع بیمه های اجتماعی، که معمولاً به" کار سیاه" مشهورند، از اعراب استفاده می شد. در نتیجه می بینیم که در سال 1971 از 622,1 نفر فلسطینی فقط 7 نفر در پست های اجرایی اسرائیل به کار مشغول بوده اند.

از دیگر اقدامات اسرائیل برای جدا کردن یهودیان از اعراب این بود که اعراب را به زور وادار می کرد تا در مناطق معینی سکونت کنند و از اقامت آنها در شهرها و مناطق یهودی نشین جلوگیری می کرد. علاوه بر این رفت و آمد اعراب به بعضی مناطق را مشروط به کسب اجازه از دولت کرده بود و اعراب نیز حق خریدن، اختیار و اجازه زمینهای وابسته به دولت و صندوق ملی یهود (نک: کرِن کایمیت) را که بالغ بر 89% مساحت اسرائیل بود، نداشتند. گذشته از مسائل اقتصادی، در مسائل خدماتی، اجتماعی، بهداشتی، و آموزشی نیز سیاستهای مشابهی به منظور جدا کردن اعراب از یهودیان به کار بسته می شد. علاوه بر این محدودیتهای رسمی و قانونی، خود یهودیان نیز به طور خودسرانه به این تبعیضها دامن می زدند. مثلا به اعراب اجازه کار و سکونت در همسایگی و محله های خوب را نمی دادند. ازدواج و طرح دوستی با اعراب نیز به ندرت صورت می گرفت و هرکس بدان اقدام می کرد، سخت تحت فشار قرار می گرفت. نتایج نظرخواهی های انجام شده خود گویای عقاید نژادی ضد عرب است.

در نظرخواهی سال 1971 حدود 74% از یهودیان اسرائیل معتقد بودند که اعراب کم هوش تر از یهودیان هستند و 80% می گفتند که یهودیان شجاع تر از اعرابند و 67% می گفتند اعراب از نظر ارزشهای انسانی، پست تر هستند.

البته این برخوردهای نژادپرستانه تنها مخصوص اعراب نبود بلکه سیاهپوستان را هم شامل می شد و علی رغم اینکه اسرائیل سعی در ایجاد رابطه دوستانه با ملتها و دولتهای آفریقا داشت ولی با این وجود نمی توانستند دورویی خود را پنهان کنند و در مناسبتهای مختلف، به تحقیر سیاهپوستان می پرداختند و آفریقاییهایی که در اسرائیل مشغول تحصیل بودند انواع گوناگونی از تبعیض ها پنهان و آشکار، صهیونیستها را به چشم می دیدند. این درحالی بود که اسرائیل در تبلیغات خویش، بر آن سرپوش می نهاد. ولی رابطه حسنه و محکم آن با آفریقای جنوبی و ارتباط تل آویو با نژادپرستهای آفریقای جنوبی، پرده از برخورد منافقانه اسرائیل با آفریقاییها برداشت. ارتباطی که تاریخ آن به زمان ژنرال سمطس، از عاملین اصلی صدور عهدنامه بالفور، باز می گردد. از دستاوردهای رابطه اسرائیل با آفریقای جنوبی، تجارت الماس و اخیرا همکاریهای هسته ای بین آنان است. رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی از جمله دولتهایی بود که از نظر سیاسی و اقتصادی، حامی اسرائیل به شمار می آمد. (ن.ر: آفریقای جنوبی ـ اسرائیل، روابط)

روزنامه "زاینست ریکورد" ارگان انجمن صهیونیستها در آفریقای جنوبی، رسالت یهودیان و آفریقای جنوبی را در حفظ نژادشان، شبیه به هم دانسته است و به مناسبتهای مختلف به همگون بودن شیوه مبارزات هر دو اشاره کرده است. دکتر فروود در تشریح اینکه اسرائیل مثل آفریقای جنوبی است می گوید که اسرائیل "دولتی است که بر تبعیض و نژادپرستی، تکیه دارد." و از این رهگذر است که هر دو رژیم تا آنجا که بتوانند به همدیگر کمک می کنند. گاهی دیده می شود کسانی که می خواهند بینحکومت منطقه "پندستان" در آفریقای جنوبی و بین حکومت خودمختاری که اسرائیل قصد دارد در کرانه غربی] رود اردن [تشکیل دهد، نوعی همشکلی و شباهت، برقرار کنند ولی اگر بگوییم که در این زمینه اسرائیل با حکومت نژادپرست آفریقای جنوبی و نازیسم، فرقی ندارد، کمی مبالغه کرده ایم زیرا زیرکی صهیونیستها به ایشان اجازه نمی دهد تا برنامه رسمی نژادپرستانه خویش را علنا اعلام کنند یا مثل نازیسم و آفریقای جنوبی، اندیشه های خودشان را صریحا روشن سازند. زیرا جهان امروز آماده است تا با کسی که حرفی از نژادپرستی بزند، برخورد نماید.

یکی از مشکلات جنبش صهیونیسم، چگونگی برخورد با یهودیان شرقی، سیاهپوست بود، زیرا از یک سو صهیونیستها نژادپرستی خویش را بر بی خدشه بودن نژاد همه یهودیان سراسر جهان بنا کرده بودند و از یهودیان شرقی (نک: سفردیون) نیز برای آمدن به فلسطین دعوت کرده بودند ولی از سوی دیگر براساس همان حس نژادپرستانه و استعماری اروپاییشان، نمی توانستند ملیتهای غیر اروپایی و یا سیاهپوست را با خود برابر و همتراز ببینند. و زمانی که تعداد اینگونه یهودیان به نصف جمعیت اسرائیل افزایش یافت یهودیان اروپایی تلاش زیادی را برای کشاندن تعداد بیشتری از یهودیان اروپایی ـ که به عقیده خودشان یهودیان حقیقی بودند ـ به فلسطین نمودند.

صهیونیستها در توجیه این سیاست، می گفتند که گذشت زمان و آموزشهای لازم مشکل را برطرف می کند و شأن و منزلت هر دو گروه از یهودیان یکسان خواهد شد. اما عملکردهای دولت اسرائیل به طور عملی شکاف بین این دو گروه را عمیق تر نمود به شکلی که یهودیان غیر اروپایی از نظر مسکن، شغل، آموزش و امور اقتصادی، در تنگنا بودند. به عقیده کارشناسان اسرائیل، تلاشی که برای بهبود وضع یهودیان غیر اروپایی شد، نتیجه ای به دنبال نداشته است. برای نمونه در سال 1966 تعدادی زیادی از آنان ـ حدود 250 هزار نفر بی سواد بودند و فقط 2% از تعداد فارغ التحصیلان دانشگاهها را یهودیان غیر اروپایی تشکیل می دادند.

علاوه بر آن با سپردن پست های مهم به یهودیان غیر اروپایی، نیز مخالفت می شد. این مخالفتها گاهی چنان سبب رسوایی می شد که گهگاه به روزنامه های سراسر جهان نیز راه می یافت. برای نمونه می توان از دسیسه و پاپوشی که علیه آهارون ابوحصیره ، وزیر امور مذهبی انجام شد، یاد کرد. وی که اصلاً یک مغربی بود، علت این دسیسه را، مخالفت یهودیان اروپایی با یهودیان شرقی، دانسته است. جار و جنجال طرفداران وی به حدی بالا گرفت که جامعه اسرائیل تکان شدیدی خورد و نام" اسرائیل دوم" که بر یهودیان شرقی اطلاق می شد، دوباره چشمها را به سوی خود خیره کرد.

در مخالفت با یهودیان اروپایی، گروهی از یهودیان شرقی در "جنبش پلنگهای سیاه "متشکل شدند و اقدام به عملیاتی نمودند که در سال 1971 به برخوردهای خونینی انجامید. این جنبش، حدود 10 سال بعد به حزبی به نام تامی که مخفف (جنبش رسوم های اسرائیلی) است، تبدیل شد تا تبلور استقلال سیاسی یهودیان شرقی باشند. تشکیل این حزب، به دلیل شکافی که در صفوف نژادپرستان ایجاد کرده بود، باعث ترس و وحشت دستگاههای صهیونیستی گردید.

بدون تردید یکی از تنگناهای سخت رژیم اسرائیل رویارویی با یهودیان سیاهپوست است، به ویژه وقتی که آنان از اسرائیل خواستند که آنها را نیز شامل "قانون بازگشت "یهودیان به فلسطین بکند. دولت اسرائیل در سال 1980 تصمیم گرفت که عبریان سیاهپوست آمریکا که خود را مستقیم، به قوم موسی منسوب می دانستند، مشمول "قانون بازگشت) نکند.

باید تأکید کرد که همه این سیاستها و مواضع از اندیشه اصلی صهیونیستها که نمی خواهد اقوام واقلیتها را گرد هم بیاورد و در داخل یک دولت زندگی مسالمت آمیزی برایشان فراهم بیاورد نشأت می گیرد. این اندیشه عصیان اکثریتی علیه یک اقلیت را امر طبیعی و لازم می داند. مجموع این اندیشه ها و اقدامات به دنیا ثابت کرده است که "صهیونیسم نوعی از انواع نژادپرستی و تبعیض نژادی است." (ن.ر: تبعیض نژادی در اسرائیل)

ح ـ قوانین نژادپرستی صهیونیسم:

نک: نژادپرستی صهیونیستی، قوانین

ط ـ نژادپرستی صهیونیسم از منظر حقوق بین الملل:

در چارچوب بحث درباره برنامه ده ساله مبارزه با تبعیض نژاد، مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سی امین دوره خود (سپتامبر ـ دسامبر 1975) قطعنامه شماره 3379 (د ـ 30) را در تاریخ 10/11/1975 صادر نمود. در این قطعنامه آمده است که مجمع عمومی "مقدَر می کند که صهیونیسم نوعی از انواع نژادپرستی و تبعیض نژادی است."

صدور این قطعنامه از سوی مجمع عمومی براساس "اعلامیه سازمان ملل مبنی بر پایان دادن به هر نوع تبعیض نژادی" بوده است، به ویژه که در قسمتی از آن اعلامیه آمده است "هر مکتبی که براساس نژادپرستی و برتری بنا شده باشد، مکتبی است که از نظر علمی، ادبی و اجتماعی، نادرست و محکوم و ظالم است. مبنای دوم صدور آن قطعنامه از سوی مجمع عمومی "پیمان بین المللی برای پایان دادن به هر گونه تبعیض نژادی" بوده است." این پیمان بین المللی با شماره 2106 (د ـ 18) در تاریخ 21/12/1965 از سوی مجمع عمومی سازمان ملل صادر شده بود. پیمان ذکر شده تبعیض نژادی را این چنین تعریف می کند: "هر تبعیض، استثناء یا برتری دادنی که براساس خون، رنگ، نسب یا ملیت باشد و هدفش پایمال کردن و به رسمیت نشناختن حقوق انسان و آزادی و نقض برابری همه انسانها در زمینه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی یا هر زمینه از ضروریات عمومی حیات بشری باشد."، نوعی تبعیض نژادی شناخته می شود. مجمع عمومی سازمان ملل در صهیونیسم "اصول، افکار، مفاهیم و وقایعی را که بر این تعریف انطباق داشته باشد ]یافته است] و صهیونیسم بر این اساس نوعی از انواع نژادپرستی و تبعیض نژادی است."

این قطعنامه مجمع عمومی چیز چندان جدیدی به همراه نیاورد زیرا جامعه بین المللی بسیاری از این قطعنامه ها و اعلامیه هایی را که به طور روشن به صهیونیسم اشاره کرده اند و آن را با صفاتی چون استعمار و اشغال توصیف نموده اند در ارتباط با سازمانهای نژادپرستی دانسته و تهدیدی برای صلح و امنیت بین المللی تلقی کرده اند، شاهد بوده است. برای نمونه به چند نوع از آن قطعنامه ها و اعلامیه ها، اشاره می شود:

1 ـ بیانیه کنفرانس وزیران امورخارجه کشورهای اسلامی به سال 1970:

در بیانیه این کنفرانس (جده 23 ـ 25/3/1970) آمده است: که "کنفرانس "جنبش صهیونیسم را به عنوان جنبشی نژادپرست، توسعه طلب، مخالف با همه ارزشهای والای انسانی و خطری دایم برای صلح جهانی محکوم می کند." سازمان کشورهای اسلامی، در تمام کنفرانسهای خود بر این اعتقاد اصرار ورزیده است به ویژه در سومین کنفرانس وزیران امورخارجه (جده ، 29/2 ـ 4/3/1972)، به کلیه دولتهای عضو، توصیه نمود که هر یک در کشور خویش "کمیته ملی" تشکیل دهند تا این کمیته "در روشن نمودن افکار عمومی پیرامون اهداف آرمان فلسطین و عمق خاطرات جنبش صهیونیسم که در واقع هم پیمان نژادپرستان و استعمار بین المللی است، تلاش کند".

بدین گونه سازمان کنفرانس اسلامی اولین سازمان بین المللی است که خطر صهیونیسم و عمقخطر آن برای صلح و امنیت بین المللی را، خاطر نشان کرد و افکار عمومی را بدین واقعیت سوق داد.

2 ـ اعلامیه مکزیک:

این اعلامیه، در پایان کار کنفرانس جهانی زن، که زیر نظر سازمان ملل متحد (19/6ـ2/7/1975) در پایتخت مکزیک برگزار شده بود، منتشر گردید. یکی از اصول این اعلامیه می گوید: "همکاری و صلح در صورتی محقق خواهند شد که ملتها آزاد و مستقل باشند و استعمار و استعمار جدید، توسعه طلبی و اشغال کشور دیگران، صهیونیسم و تبعیض نژادی به کلی ریشه کن شوند و کرامت و حقوق ملتها محترم شمرده شود."

3 ـ قطعنامه کنفرانس سران سازمان وحدت آفریقا به سال 1975:

این کنفرانس به تاریخ (28/7ـ1/8/1975) در کامپالا پایتخت اوگاندا برگزار گردید. در قطعنامه این کنفرانس آمده است: "دولت نژادپرست فلسطین اشغالی و دو دولت حاکم در زیمباوه و آفریقای جنوبی، هر سه در یک اصل استعماری، که همان نژادپرستی است، مشترک هستند و با دست به دست هم دادن، به تلاش فراگیری را در نابودی ارزش و کرامت انسان، به کار بسته اند."

4 ـ اعلامیه سیاسی کنفرانس وزیران خارجه کشورهای غیر متعهد:

این کنفرانس که در لیما پایتخت پرو (25ـ30/8/1975) تشکیل گردید، در اعلامیه خویش صهیونیسم را به شدت محکوم نمود و آن را تهدیدی برای صلح و امنیت جهانی خواند و از تمام کشورها خواست تا در مقابل "این ایدئولوژی نژادپرست و امپریالیستی" مقاومت کنند. (نک: غیرمتعهدها، جنبش)

واژه "صهیونیستی "برای اولین بار در قطعنامه شماره 3151 (د ـ 28) مجمع عمومی سازمان ملل که به تاریخ 14/12/1973 ویژه سیاستهای تبعیض نژادی دولت آفریقای جنوبی منتشر گردید، به کار برده شد. مقدمه این قطعنامه از "همکاری استعمار پرتغال و دولت تبعیض نژادی و صهیونیسم "پرده برداشت و نتایج این همکاری را" کمک های متقابل پرتغال، آفریقای جنوبی و اسرائیل، در زمینه های سیاسی، اقتصادی، و نظامی "برشمرده است. در متن قطعنامه نیز" همکاری و اتحاد شوم استعمار پرتغال، نژادپرستی آفریقای جنوبی و صهیونیسم امپریالیسم اسرائیل "محکوم شده است.

موضوع رابطه بین صهیونیسم و دولت نژادپرست حاکم بر فلسطین با دولت تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی همراه مورد تحقیق و بررسی سازمان ملل متحد قرار گرفته است. برای نمونه، در گزارشی که از سوی "کمیته ویژه مبارزه با تبعیض نژادی" در سال 1976 به سی و یکمین دوره مجمع عمومی، تقدیم شد، آمده است که: "سابقه تاریخی همکاری بین آفریقای جنوبی با جنبش صهیونیسم به پیش از تشکیل دولت اسرائیل، برمی گردد." گزارش یاد شد درباره نوع این رابطه می گوید: "این رابطه، دارای ریشه های تاریخی و ایدئولوژی است که پس از جنگ خاورمیانه در سال 1967، محکم تر شد و پس از جنگ اکتبر 1973، عمیق تر از گذشته گردید."

قطعنامه 3379 (دـ30) شورای عمومی نیز به نوعی انعکاس عقاید منفی مردم درباره صهیونیسم و اهداف و برنامه های نژادپرستانه آن بود که مجموعا تهدیدی برای صلح و امنیت جهانی است.

از مهمترین نکات این قطعنامه آن است که با معرفی و افشای علنی و روشن صهیونیسم در واقع نوک پیکان حمله را بر اصول اخلاقی و قانونی دولت غاصب اسرائیل نشانه گرفت و با مقایسه آن اصول با معیارها و معانی تمدن بشری، زمینه نابودی و فروپاشی آن اصول پوشالی را فراهم آورد.

مشهور است که بنیانگذاران و طرفدارانصهیونیسم در گذشته و حال سعی داشته اند که صهیونیسم را به عنوان "جنبش آزادیبخش ملت یهود" معرفی کنند و آن را به جنبشهای آزادیخواهانه آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین پیوند دهند، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم که تعداد این جنبشها بیشتر از گذشته شد. ولی علی رغم اینکه این تلاشهای مزورانه تا حدی در این هدف موفق بود اما نتوانست صهیونیسم را به عنوان جنبشی آزادیبخش و قابل همکاری، تطهیر کند. لذا صهیونیسم همچنان به عنوان یک جنبش منزوی و تنها، با همان پیوندهای استعماری و امپریالیستی باقی ماند.

این قطعنامه با مخالفت شدید سازمانها و تشکیلات صهیونیستی روبه رو شد، در این مخالفت سخن غیر معقول آنان این بود که: "دشمنی با صهیونیسم مبارزه با نژاد سامی است." این عده با نیت پلید خود می خواستند با این سخن بین صهیونیسم و یهودیان پیوند ایجاد کند] در حالی که همه یهودیان صهیونیسم نیستند] . این مخالفتها به جایی نرسید، زیرا مجمع عمومی همه را رد کرد.

مآخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382؛ جلد هفتم، چاپ اول، 1383.
  2. قاضی، لیلی: هیستادروت، بیروت 1967.
  3. قشطینی، خالد: الجذورالتاریخیة للعنصریة الصهیونیة، بیروت 1981.
  4. کوهین، م.: الصهیونیة، قبلیة أم البرالیة؟، نیویورک 1946 (به زبان انگلیسی است)
  5. انتشارات کنفرانس شناخت صهیونیسم، بغداد 1976.
  6. صهیونیسم و نژادپرستی، طرابلس 1977 (گردهمایی).
  7. شاهاک، اوراق: العصبة الاسراییلیة للحقوق الانسانیة و المدینة، بیروت 1973.
  8. هیلی، پیتر: اسرائیل و آفریقا الجنوبیة، لندن 1975 (به زبان انگلیسی است.)
  9. مکوفرن، م.: من لوثر الی هیتلر، لندن 1946 (به زبان انگلیسی است.)
  10. بانتن، م.: فکرة العرق، لندن 1975 (به زبان انگلیسی است.)
  11. نشریه صدای فلسطین، دفتر جنبش حماس در تهران، شماره 32.
  12. مجموعه قطعنامه های مجمع عمومی سازمان ملل.
  13. پیمانهای بین المللی ویژه تبعیض نژادی.
  14. قطعنامه های کنفرانس جهانی زن.
  15. قطعنامه های کنفرانسهای سران سازمان وحدت آفریقا.
  16. قطعنامه های کنفرانسهای کشورهای غیر متعهد.
  17. گزارشهای کمیته ویژه مبارزه با تبعیض نژادی.