نازیسم و صهیونیسم

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


اندیشه و اعتقاد اصلی و مشترک میان جنبش صهیونیستی و آموزش ها و تعلیمات نژادپرستان این بود که: جهان شامل ملت های گوناگونی است که در حال مبارزه دایمی به سر می برند و ملت های پیشرفته باید بر سرنوشت سایر ملل غالب گردند و بر ثروت ها و کشورهای آنان سلطه یابند. صهیونیسم که جوهر و اساسش" عقیده به ملت برگزیده" است با نازیسم که جوهر و اساسش "عقیده به ملت آلمانی ـ آریایی برتر"است همخوانی یافت، همچنین در مراحل بعدی، صهیونیسم با گرایش اساسی اش به استعمار و گسترش [قلمرو و نفوذ ]و سلطه طلبی با امپریالیسم، که گرایش ذاتی اش به سلطه و استیلاجویی و بهره کشی از ملت ها برای اهداف و اغراض خود اوست هماهنگی و توافق پیدا کرد. (نک: نژادپرستی و صهیونیسم).

الف ـ تاریخچه همکاری:

همکاری و هماهنگی نازیسم و صهیونیسم در زمینه اجرای عملی] عقاید] از سیاست نازیسم مبنی بر لزوم رهایی در حد توان از گروههای غیر آریایی در آلمان، و هدف صهیونیسم، در استعمار فلسطین ومهاجرت دادن تعداد بیشتری از یهودیان به آن] در سرزمین]، ناشی می شود.

جنبش صهیونیستی در یهودیان آلمانی زمینه ای وسیع و گسترده برای فعالیت های خود یافت و مرکز کار خود را پس از مرگ هرتزل از وین به کلن و سپس به برلین انتقال داد. رشد نخستین جنبش یهودی در آلمان که به وطن گزینی در فلسطین دعوت می کرد به سال 1864 برمی گردد. تأسیس سازمان صهیونیستی در آلمان به عنوان بخشی از جنبش صهیونیستی جهانی در 31/10/1897 در فرانکفورت به رهبری ماکس بودنهایمر اعلام گردید. سپس هنریخ لو سازمان صهیونیستی برلین را پایه گذاری کرد. همانجا، به سال 1902 نشریه ای تحت عنوان "اخبار یهودی" منتشر گردید که تا سال 1938 [انتشار آن] ادامه داشت. اما تعداد اعضای سازمان صهیونیستی آلمان تا سال 1912 به بیشتر 8400 عضو که بیشتر آنها از طبقه متوسط بودند فزونی نیافت. کنفرانس سیزدهم سازمان صهیونیستی در آلمان خواستار مهاجرت به فلسطین و خودداری از دعوت به رسیدن به حقوق مدنی در آلمان ـ بر این اساس که اقامت در آلمان موقتی است ـ گردید.

در ضمن جنگ جهانی اول جنبش صهیونیستی علاوه بر دفتر اصلی اش در کوپنهاگ بیطرف [در جنگ] و دفتر دیگرش در بریتانیا صاحب دفتری در برلین نیز گردید. کنسول آلمان در فلسطین، در سال 1915 دستوراتی را دریافت کرد که بر "لزوم تأمین حمایت کامل از مصالح یهود در فلسطین "تصریح داشت. پیش از پایان جنگ حکومت آلمان اداره ای ویژه امور یهود در وزارت خارجه آلمان ایجاد کرد و بعضی از یهودیان اروپای شرقی در ارتش آلمان به خدمت داوطلبانه درآمدند.

در برلین ولادیمیر ژابوتنسکی در 1923 جنبشی را به نام جنبش اصلاحگر با تجدیدنظرطلبان به دست گرفت (نک: سازمان صهیونیستهای جدید). بسیاری انجمن ها و جمعیت ها و مراکز انتشاراتی هم تأسیس گردید. علیرغم همه اینها،" تبلیغات صهیونیستی در چهارچوب آوارگان از روسیه تزاری محصور ماند، همچنانکه جنبش صهیونیستی از توده های یهودی آلمان دور ماند و جنبش صهیونیستی در آلمان جز در دوران نازی ها از بحران خود خارج نگشت."

عناصر اساسی نازی در رأس کسانی قرار داشتند که به موفقیت رساندن برنامه صهیونیستی وطن گزینی در فلسطین می کوشیدند. تئوریسین بزرگ نازی آلفرد روزنبرگ در سال 1927 در کتابش با عنوان "محاکمه یهود در دوره های متغیر" چنین نوشت: "باید به طور فعال به صهیونیسم کمک شود تا انتقال بیشترین تعداد ممکن از یهودیان آلمان به طور سالانه به فلسطین امکان پذیر گردد."

در تاریخ 15/5/1935 روزنامه "داس ستکوازکوریس" که سخنگوی دستگاه مخابراتی آلمان بود نوشت: "احتمالا طولی نخواهد کشید که فلسطین فرزندانی را که از حدود هزار سال قبل گم کرده و از دست داده پذیرا شود. گرایش و نظر مساعد ما و [دیگر ]دولتها با آنان همراه است."

با قدرت یافتن حزب نازی به رهبری هیتلر در آلمان (در ژانویه 1933) تطبیق و اجرای سیاست تحت فشار قرار دادن یهودیان مخالف صهیونیسم که آلمان را وطن خود می شمردند آغاز گردید و هیئتدولت آلمان در آوریل 1933 با قانون شهری ـ غیر نظامی موافقت نمود که همه غیر آریایی ها را ـ به استثنای کسانی که در جبهه ها جنگیده یا پدر یا فرزندی را در جنگ جهانی اول از دست داده بودند ـ از اشتغال در هر مرکزی از خدمات شهری ـ غیر نظامی اتحادیه یا تابع استانداری و شهرداری منع می نمود. همچنین مانع یهودیان پذیرفته شده در دانشکده ها و دانشگاه ها از عضویت در سازمانهای دانشجویی و [مانع ]روزنامه نگاران سیاسی یهود از حضور در کنفرانسهای مطبوعاتی دولتی می گردید.

به علاوه همه قضات و وکلای یهودی از کار در دستگاه قضایی برکنار شدند. در پروس، پارلمان از وزیر آموزش و پرورش خواست که همه معلمان یهودی را برکنار کند و تعداد دانشجویان و دانش آموزان یهودی در دانشگاهها و مدرسه ها را محدود سازد به نحوی که نسبت آنان از یک درصد بیشتر نباشد. در مونیخ بازرس مدارس اعلام کرد کههیچکدام از فرزندان یهود حق ورود به مدارس مسیحی را ندارند و پزشکان مدارس یهودی حق معالجه فرزندان مسیحیان را ندارند.

هدف از این اعمال ـ همان طورکه یکی از آگاهان حقوقدان به نام برجسته یهود تفسیر نموده ـ "خارج شدن تعداد بیشتری از یهودیان و غیر آریایی ها و لیبرالیست ها از آلمان" بود. صهیونیست ها در ترقی حزب نازی و بدست گرفتن قدرت توسط آن، برای مجبور ساختن یهودیان به کوچ و مهاجرت به فلسطین و تحقق بخشیدن به اندیشه و اعتقادش مبنی بر اینکه یهودیان نباید بخشی از جوامع غیر یهودی باشند، فرصتی گرانبها یافت. از همان آغاز جنبش صهیونیستی با رهبران جنبش نازی به وسیله بعضی از رهبران آن جنبش از جمله پولکیس و توسیگ تماس های بسیاری برقرار نمود.

روزنامه نگار آلمانی هانس هنیه از این امر چنین تعبیر کرده است: "صهیونیست ها محکم ساختن گامهای نازی ها را در آلمان بلایی قومی به شمار نیاوردند، بلکه آن را فرصتی تاریخی و بی نظیر برای تحقق اهداف صهیونیستی شمردند". آدولف ایشمن یکی از رهبران نازیسم خود را طرفدار و دوستدار صهیونیسم معرفی کرد و با صهیونیست ها روابط دوستانه ای برقرار نمود.

رهبران نازی به جنبش صهیونیستی در انجام کوشش هایش برای جهت دادن به مهاجرت یهودیان به فلسطین کمک و مساعدت نمودند. در برلین "دفتر فلسطین برای سازماندهی مهاجرت یهودیان آلمانی" تشکیل گردید و نمایندگان جنبش صهیونیستی دیگر "برای نجات دادن یهودیان آلمانی به آلمان نازی نمی آمدند بلکه برای برگزیدن مردان و زنان و جوانانی می آمدند که آماده رفتن به فلسطین بودند تا رهبری را به عهده بگیرند و مبارزه کنند و بجنگند." سیاست تشویق یهود به مهاجرت به فلسطین مورد تأیید خود هیتلر واقع شد و جنبش صهیونیستی آمادگی خود را برای" رها ساختن آلمان از یهودیان آن" اعلام نمود.

رابطه میان جنبش صهیونیستی و نازیسم با امضای معاهده "هعفراه" (که در زبان عبری به معنی نقل یا انتقال و دگرگونی است) توسط رایش آلمان و آژانس یهود شکل رسمی به خود گرفت، این معاهده در مقابل لغو محاصره اقتصادی که از سوی یهود بر کالاهای آلمانی، به سبب قوانینی که آلمان نازی بر یهودیان آلمان تحمیل کرده بود، اعمال می شد و اجازه انتقال سرمایه های مهاجران یهودی آلمانی را به فلسطین می داد.

این معاهده به سرمایه داری یهودیان آلمانی مهاجر به فلسطین حق برقراری تماس با صادرکننده آلمانی برای نقل و انتقال کالا از آلمان به فلسطین را داد با این شرط که به صادرکننده آلمانی حواله یا چک هایی از حساب های بلوکه شده مهاجران یهودی داده شود و مهاجر اموال تحویل داده شده خود را از این طریق هنگام رسیدنش به فلسطین از آژانس یهود دریافت دارد. بعد از مدت کوتاهی، معاهده ای به پیمان" هعفراه "ضمیمه شد که به موجب آن مبادله پرتقال فلسطین با چوب و جلد کاغذی و ماشین وپمپ و وسایل کشاورزی آلمان و جز آن انجام می گرفت.

معاهده" هعفراه" به جنبش صهیونیستی اسلحه ای نیرومند داد زیرا تنها به یهودیان آلمان اجازه مهاجرت به فلسطین و مبادله] اموال] آنها را داد درحالی که دیگر یهودیان اموالشان بدون هیچ عوض و بدلی مصادره می شد. سازمان دهندگان مهاجرین یهودی، با همکاری نازی ها، به حساب افراد یهودی به بهره خویش از سودها و منابع مادی دست می یافتند.

هجدهمین کنفرانس صهیونیستی که در پراگ (اوت 1933) تشکیل شد سیاست جنبش صهیونیستی را مورد تأیید قرار داد و از پذیرش و حمایت پیشنهاد مشارکت سازمان صهیونیستی در کوششهای [انجام شده ]برای تحریم و محاصره اقتصادی آلمان سرباز زد. اتحادیه صهیونیستی موجود در آلمان به یکی از رهبران عالی نازی اطمینان داده بود که دعوتها و پیامهایی که خواستار تحریم و محاصره آلمان می شود صهیونیستی نیست. نوزدهمین کنفرانس صهیونیستی که در لوسیرن (سپتامبر 1935) منعقد گردید تصمیم گرفت که سازمان "هعفراه "را به طور کامل تحت نظارت مستقیم کمیته اجرایی صهیونیستی قرار دهد که سهام متعلق به بانک انگلیسی ـ فلسطینی به آن انتقال یافته بود.

جریانات انتقال] پولی] که "هعفراه" در سال 1933 به مرحله اجرا درآورد به 956,254,1 مارک و در سال 1937 به 501,407,31 مارک رسید. این افزایش به دنبال موافقت کنفرانس صهیونیستی نوزدهم با قوانین نورنبرگ (1935) پدیدار شد که از سوی مقامات نازی صادر گردیده بود و ملیت رایش را به دو درجه تقسیم می کرد: برانژسبرگر، که صاحب خون آلمانی خالص می بود و ستاتسانهوزیگر که از اتباع دولت محسوب می شد ولی هموطن به شمار نمی آمد.

این افزایش همچنین پس از موافقت با قانونی حاصل شد که" به هدف حمایت از خون و شرافت آلمانی" به قوانین نورنبرگ می افزود که دو تن از دو صنف فوق نباید ـ نه در چهارچوب ازدواج و نه خارج از آن ـ با یکدیگر زندگی مشترک داشته باشند و یهودیان آلمانی را در درجه دوم قرار می داد. درحالی که وضع یهودیان آلمانی همچنان رو به نابسامانی داشت جنبش صهیونیستی پس از صدور این قوانین به منافع و درآمدهای بیشتری دست یافت.

در همان زمان مقامات نازی به سازمان صهیونیستی اجازه دادند که مرکزی برای آموزش حرفه ای و کشاورزی خاص افراد آماده برای مهاجرت ایجاد کند و کلاس هایی برای تدریس زبان عبری با اداره و مدیریت روبرت فیلتش دایر سازد. همچنین به صهیونیست های آلمانی اجازه حضور در نوزدهمین کنفرانس صهیونی را داد. پلیس مخفی آلمان (گشتاپو) در باواریا موافقت نمود که اعضای یکی از جنبش های صهیونیستی لباسهای سنتی جنبشهای جوانان یهودی را بپوشند و این درحالی بود که سایر یهودیان از پوشیدن این لباسها ممنوع شده بودند.

عمل مطابق معاهده" هعفراه" تا شروع جنگ جهانی دوم (1939) ادامه یافت و بهای معاملات طی این مدت به 140 ملیون مارک آلمان رسید.

پس از پیوستن اتریش به رایش و انعقاد قرار داد مونیخ و تقسیم چکسلواکی تعداد یهودیان در آلمان فزونی گرفت و مقامات نازی برای به مهاجرت واداشتن نمایندگانی از موساد ـ که عبارت بودند از بنیوگیتسبورگ و موشیه افرباخ ـ برای سرعت بخشیدن به اجرای برنامه صهیونیستی ویژه آماده سازی یهود برای مهاجرت به فلسطین به آلمان نازی فرستاده بود، از پایان دسامبر 1938 این دو نماینده، بدون هیچ گونه مخالفت و مزاحمت از سوی پلیس مخفی آلمان، به طور مداوم برای آماده سازی کاروانهای مهاجرت به فلسطین در سرزمین رایش مشغول کار بودند.

جنبش صهیونیستی همچنین نماینده ای دیگربه نام موشی بارجلعاد را برای اجرای همان امر اصلی به وین فرستاد. تنها راه غیر قانونی مهاجرت از طریق رهبری (و فرماندهی) گشتاپو و دفتر "اس.اس"S.S. . خاص امور یهود بود. انجمن خواسته های بار ـ جلعاد مبنی بر ایجاد کشتزارها و تأسیساتی برای برپایی مراکزی جهت آموزش افراد مایل به مهاجرت که جنبش صهیونیستی با آنان موافقت نموده بود را پذیرفت. ایشمن تأکید کرد که "آلمان نازی آماده است به صهیونیست ها کشتزارهای وسیعی را واگذار نماید تا در آنها مراکز آموزش و گردآوری جوانان یهودی را برای فرستادن آنها به فلسطین برپا نمایند." بلکه وی در یک مورد به راندن "تعدادی از راهبه ها از یکی از دیرها "اقدام نمود "تا برای صهیونیست ها همه تجهیزات آموزشی را که لازم داشتند در یکی از مزارع فراهم آوردند."

در پایان سال 1938 حدود هزار یهودی تحت آموزش در اردوگاههایی قرار داشتند که مقامات نازی برپا نموده بودند. نازی ها، کاروانهای مهاجرت به فلسطین را کاملاً تحت حمایت رسمی خود قرار می دادند.

این معاهدات ویژه مهاجرت به طور رسمی (گرچه به صورت سری و مخفی) از سوی نازی ها مورد موافقت بود. هیتلر در ژانویه 1938 دستورات خود را برای جهت دادن به مهاجرت یهود به فلسطین به طور مستقیم، صادر نمود و دستگاههای حزب نازی فرمان هیتلر را به وزارت های خاص] آن] ابلاغ کردند تا با همه وسایل ممکن به تشویق مهاجرت یهود از آلمان به فلسطین ادامه دهد.

در 9/11/1939 نازی ها آشوب های سازمان یافته ای را به اجرا درآوردند که در آن املاک یهودیان آلمانی به آتش کشیده شد و آنان مورد تجاوز قرار گرفتند. پس از آن، یهودیان در همه نواحی آلمان برای مهاجرت تقاضاهای خود را به دفاتر "جنبش رهبری صهیونیستی "تقدیم کردند. در این زمان نسبت مهاجران یهود از آلمان به فلسطین در 1938 به حدود 52% کل یهودیان مهاجر رسید. این عمل براساس معاهدات صهیونیستی ـ نازی خاص مهاجرت به مدت دو سال بعد از شروع جنگ جهانی دوم به این شکل ادامه یافت. به دنبال شروع جنگ نازی ها با اتحاد جماهیر شوروی در تابستان سال 1941 هیتلر دریافت که رهاسازی اروپا از یهود به وسیله مهاجرت دیگر ممکن نیست و طرح "راه حل نهایی مشکل یهود" را اختیار کرد و برای اجرای این راه حل اردوگاههای نگهداری دسته جمعی برپا شد.

در قبال این سیاست جدید نازی ها، جنبش صهیونیستی در مقابل خود دو راه یافت: نخست الغای معاهدات 1938 و اعلان جنگ بر ضد نازی ها، و این به معنی چشم پوشیدن به طور نهایی از امکان مهاجرت محدود عناصر صهیونیستی اروپا، و همکاری با غیریهودیان در رویارویی جنگ با نازی ها و به دنبال آن شکست فلسفه جنبش صهیونیستی بود. راه دوم پذیرفتن سیاست تازه نازی ها و کمک به مقامات نازی در اجرای نقشه های آنان در مورد یهودیان بود. جنبش صهیونیستی راه حل دوم را برگزید و راه تماس با آلمان نازی را باز گذاشت.

مقامات نازی در هر "گیتو" یهودی مجلس یهودی موسوم به "یودنرات" ایجاد کردند. بیشتر اعضای این مجالس از صهیونیست هایی بودند که با نازی ها همکاری می کردند و فهرست هایی از یهودیانی که محکوم به مرگ بودند تهیه نموده، و در سرکوب مقاومت یهود گیتوها در برابر جنگ با نازی ها مشارکت داشتند. گیتوی شهر فیلنو (لیتوانی) شاهد تصویری آشکار از این همکاری بود که در مشارکت جاکوب جنز صهیونی، همکار نازی ها و عضو سازمان نظامی صهیونیست های تأدیبی و جانشین فرمانده پلیس یهود در فیلنو، در سرکوبی مقاومت یهودیان گیتو و کشتار جمعی آنان تجسم یافت. این امر نازی ها را به تعیین وی به عنوان فرمانده و کلاً گیتوهای روستایی ناحیه فیلنو ترغیب نمود. آباکوفنر نماینده هاشومیر هاتسعیر (یا سازماننگهبان جوان) و فرمانده نیروهای سری جنگ در فیلنو به جلوگیری از ترک نمودن گیتو از سوی یهودیان برای فرار از قتل اقدام کرد. [ولی ]اعضای هاشومیر هاتسعیر از آن مستثنی بودند، همچنین در فرستادن یهودیانی که از مرگ در گیتو نجات یافته بودند به بازداشتگاههای کشتار دسته جمعی، مشارکت نمود.

در سیلیزی شرقی علیا (بخشی از لهستان که قبل از پایان جنگ جهانی دوم تابع آلمان بود) نازی ها مجلس سنایی تشکیل دادند که اعضای آن از صهیونیست ها انتخاب می شدند و مونیک میرین یکی از صهیونیست ها را در جامعه سوستوفیتش (سیلیزی) به عنوان رئیس همه مجالس سنا منصوب کردند و در ضمن ادامه اعمال ربودن و بازداشت توسط پلیس یهودی که با نازی ها همکاری می کرد سرنوشت هر یهودی در گرو تصمیمات این مجالس قرار گرفت.

مجلس یهودی گیتوی بیالیستوک (لهستان) فهرست اسامی 6300 یهودی را برای فرستادن به اردوگاههای کشتار جمعی تهیه کرد. در مراحل بعد افرایم باراز رئیس مجلس در پنهان نمودن نقشه نازی ها (که شروع آن در 15/8/1943 بود) برای نابودسازی و کشتار ساکنان گیتو بیالیستوک که به چهل هزار تن می رسیدند مشارکت کرد. حییم رومکوفسکی یکی از فرماندهان صهیونیستی لودز سفرهای مرگ یهود را سازمان دهی نمود و فرمان های ویژه ای را در تکمیل فرمان های نازی ها صادر کرد.

خاورشناس انگلیسی فارس غلوب فاش ساخت که رودولف کاستنر ـ از کمیته نجات تابع آژانس یهود بوداپست با آدولف آیشمن پیمانی امضا نمود که سرنوشت هشتصد هزار یهودی را در مجارستان تعیین می کرد. به موجب این پیمان در برابر کشتار جمعی یهودیان مجار به ششصد صهیونیست اجازه مهاجرت داده می شد. شرط ضروری آن بود که کاستنر در کار نازی ها مداخله نکند. همکاری بین دوطرف فزونی گرفت تا آنکه مقامات نازی اجازه ایجاد اداره نجات تابع پلیس اس.اس. را به ریاست کاستنر دادند. این پیمان در سال 1953 به دنبال رسوایی معروف به" قضیه کاستنر" فاش گردید و برای آنکه اطلاعات بیشتری در زمینه همکاری آژانس یهود با مقامات نازی فاش نشود اداره آگاهی اسرائیل به قتل کاستنر به دست یکی از مزدوران خود به نام زئیف اکشتاین مبادرت نمود.

گیتوهای لهستان و لیتوانی و مجارستان و رومانی شاهد اوضاع مشابهی از همکاری صهیونیست ها با نازی ها برای سرکوبی یهودیان مخالف و فرستادن آنان به اردوگاههای مرگ اوشفیتز و جز آن بود.

نویسنده آلمانی کلاوزبولکهین سندی محرمانه و سری را عرضه نمود که رابطه سازمان تروریستی صهیونیستی ارگون با نازیسم را در سال 1941 آشکار می سازد. از جمله در آن آمده است:

"سازمان نظامی ملی "ارگون" که به خوبی به حسن نیت حکومت رایش آلمان و مقامات آن نسبت به فعالیت صهیونیستی در داخل آلمان و نسبت به مهاجرت صهیونیستی آگاه است، عقیده دارد که:

1 ـ منافع مشترکی می تواند بین ایجاد نظامی نوین در اروپا که با مفهوم آلمانی گرایی هماهنگی داشته باشد و [بین ]آرمانهای به حق ملی ملت یهود آنگونه که سازمان نظامی ملی به آن تجسم می بخشد، به وجود آید.

2 ـ همکاری این آلمان جدید و امت عبری نوین ممکن خواهد بود.

3 ـ تأسیس دولتی یهودی و تاریخی براساس ملی و همه جانبه و کلی، که مقید و پای بند به معاهده با رایش آلمان باشد به نفع حفظ نیروهای آلمان در آینده در شرق نزدیک و تحکیم این نیروهاست.

براساس این آراء سازمان نظامی ملی به اتخاذ نقشی فعال در جنگ در کنار آلمان اقدام می کند به شرط آنکه حکومت رایش آلمان آرمانهای ملی یادشده را برای جنبش آزادی بخش یهود به رسمیتبشناسد."

اعمال نمایندگان جنبش صهیونیستی که با نازی ها در اروپای شرقی همکاری داشتند انعکاس سیاست رسمی صهیونیستی و بخشی از نقشه صهیونیستی بود که برپایی موجودیت نژادپرست صهیونیستی را در سرزمین فلسطین در نظر داشت. به پیروی همین هدف جنبش صهیونیستی به همکاری کامل با نازیسم و انجام مساعدات ممکن برای رهایی از یهودیان مخالف با مهاجرت به فلسطین در برابر اجازه مهاجرت به صهیونیست ها مبادرت می نمود.

جنبش صهیونیستی در اروپا از اعمال نازی ها نسبت به یهودیان ـ که خود آن جنبش در اجرایش مشارکت داشت ـ برای جلب آراء عمومی اروپا به سوی خود، و" برای جمع آوری کمک های مالی فراوان به شکل عوض و بدل از آلمان" و برای توجیه جنایات نژادپرستانه اش بر ضد ملت فلسطین به بهانه ایجاد وطنی برای یهودیانی که تحت فشار و ستم نازی ها قرار داشتند بهره برداری کرد.

و این گونه همکاری صهیونیستی ـ نازی تصویری زنده از خطرناک ترین پیمان شیطانی میان مستبدترین و متجاوزترین جنبش های نژادپرستی در عصر جدید، به وجود آورد.

ب ـ اصول مشترک نازیسم و صهیونیسم:

از جمله اصول اساسی ناسیونال سوسیالیسم (نازیسم) آلمان می توان به نژادپرستی، توسعه طلبی ارضی و توسل به تهدید، ارعاب و خشونت اشاره کرد.

این اصول با اصول آموزه های صهیونیسم و مدعیان سران رژیم صهیونیستی تطابق دارد.

1 ـ نژادپرستی:

از جمله اصول و شاخصه های سیاست هیتلر که در کتاب نبرد من نیز آمده است، اصلاح نژاد ژرمن و لزوم وحدت این نژاد است که به دلیل تبعات سیاسی ـ نظامی حاصل از جنگ جهانی اول در مناطق مختلفی از جمله اتریش یا بخشهایی از چک و اسلواکی پراکنده شده بودند.

از نظر هیتلر، دولت نازی برخلاف دولتهای لیبرالی که خالی از ارزشهای اخلاقی بودند، رسالت بازسازی اخلاقی ـ فرهنگی آلمانها و تحقق برتری آنها بر دیگر ملیتها تحت لوای اعتقاد به پیشوا و رهبر را برعهده داشت.

اریک فروم نیز در کتابی به نام آناتومی ویران سازی، به روان شناسی هیتلر پرداخته و ویژگی روانی وی را از نوع "پرخاشجویی بدخیم که میل به نابودسازی و تسلط کامل دارد." شناسایی می کند.

با مقایسه این ویژگی با اصول صهیونیسم مشخص می شود که همان گونه که هیتلر بر برتری نژادی آلمانی تأکید می کرد و به گفته یهودیان از جمله ادله مخالفت و موضع گیری وی علیه یهود آن بود که یهودیان از نژاد پست محسوب می شوند، بنابراین باید از اختلاط نژادی پرهیز کنند، اسطوره "قوم برگزیده" نیز بنی اسرائیل را از دیگر اقوام متمایز می کند و همین تخیل برگزیدگی به هنگام به قدرت رسیدن این قوم، از آنان جمعیتی ساخت که قاطعانه به قلع و قمع اقوام دیگر پرداختند. از جمله ارکان صهیونیسم مذهبی نیز پاکسازی "ارض اسرائیل" از اعراب و نهایتا تصرف تمام سرزمین اسرائیل است.

از جمله پیش فرضهای اساسی هرتزل بنیانگذار صهیونیسم نیز غیرقابل ادغام بودن یهودیان در دیگر ملتها بود.

تاریخ اسرائیل نیز پر از صحنه های فجیع "پاکسازی قومی" علیه اقوام دیگر است و جلوگیری از آمیزش با "خون ناپاک" به شدت رعایت شده است.

2 ـ توسعه طلبی ارضی:

از شاخصه های دیگر بازشناسی فاشیسم، توسعه طلبی و تعقیب فضای حیاتی بود که شروع جنگ جهانی دوم نیز از همین عامل نشأت می گرفت. اصطلاح "فضای حیاتی" (Lebensraum) به معنایگسترش امکانات حیاتی به منظور به دست آوردن فضای حیاتی جدید بود که متناسب با جمعیت کشور باشد.

هیتلر نیز از سال 1933 تا 1945 تصرف شرق اروپا را دستاویزی برای شعار فضای حیاتی قرار داد، توسعه طلبی در آموزه صهیونیسم در حوزه تشکیل دولت اسرائیل و پس از آن نیز یکی از مهمترین عوامل قابل شناسایی است.

از هنگامی که پس از جنگ جهانی اول و قیمومیت انگلیس در فلسطین، زمینه های مهاجرت یهودیان به این سرزمین فراهم شد، عنصر توسعه طلبی ارضی به شکل بازپس گیری سرزمین تاریخی یهود مطرح شد و با جنگ همراه با تجاوز 1948 که به تأسیس دولت اسرائیل انجامید حالت رسمی به خود گرفت، اما اسرائیل به همین اندازه بسنده نکرد و توسعه طلبی این رژیم، به تجاوز آن به بقیه خاک فلسطین، سوریه و مصر در سال 1967 به لبنان در سال 1982 منجر شد.

ادعای توسعه طلبی اسرائیل تنها به سرزمینهای اشغالی ختم نمی شود، چنانچه بن گوریون نخستین نخست وزیر اسرائیل در یکی از سخنرانیهای خود گفت:

"اسرائیل باید مشتمل بر کلیه سرزمینهایی شود که بین نیل و فرات واقع است...

این امپراتوری، هم از راه تهاجم بنا خواهد شد و هم از راه سیاست.

هرتزل بنیانگذار صهیونیسم سیاسی نیز معتقد بود که شعار تبلیغاتی صهیونیستها باید "فلسطین داوود و سلیمان"، وسعت آن از "رود نیل تا شط فرات" باشد.

3 ـ توسل به ارعاب و خشونت:

هانا آرنت توسل به ارعاب و ترور را یکی دیگر از ویژگیهای حکومتهای توتالیتر به طور اعم و ناسیونالیسم آلمان به طور اخص می داند و این ویژگی است که خود صهیونیستها نیز با تبلیغ درباره هولوکاست، به آن اشاره می کنند، در حالی که توسل به ارعاب و ترور از ویژگیهای دولت صهیونیستی نیز به شمار می رود و ترور افرادی چون فتحی شقاقی، شیخ احمد یاسین، عبدالعزیز الرنتیسی و ترور هدفمند تعداد زیادی از رهبران گروههای فلسطینی و قتل عامهایی چون کشتار دیریاسین، صبرا و شتیلا، جنین و دیگر مناطق فلسطین، مانند دیریاسین،ناصرالدین، حیفا، کفرقاسم، مسجدالاقصی، حرم ابراهیمی، تپه لتفسکی، شهرک الشیخ، الجلیل کشتار مردم قانا در لبنان و... در کارنامه این رژیم به ثبت رسیده است.

این روش در دیپلماسی اسرائیل به حدی طبیعی است که عمیر پرتس وزیر دفاع این کشور و اویگدور لیبرمن وزیر تهدیدات استراتژیک مشخصا خواستار تلاش نیروی دفاعی اسرائیل برای ترور رهبران حماس در نوارغزه می شوند.

مآخذ:

  1. قادری، حاتم: اندیشه های سیاسی قرن بیستم، انتشارات سمت، 1380.
  2. سروش نژاد، احمد: صهیونیسم (نوزایی، استقرار، فروپاشی)، نشر نی، 1385.
  3. نقیب زاده، احمد: سیر تاریخی تلاشهای توسعه طلبانه فاشیستها، نشر قومس، 1369.
  4. الموسسة العربیة للدراسات و النشر: أبحاث المؤتمرالفکری حول الصهیونتیة و العنصریة، بغداد 8 ـ 12/11/1976، بیروت 1977.
  5. سلمان، سلمان رشید: "آلمانیا النازیة و القضیة الفلسطینیة"، مجله شؤون فلسطینیة، شماره 31، مارس 1974، بیروت.
  6. غلوب، فارس: "الصهیونیة و النازیة، علاقات و اتفاقات"، مجله شؤون فلسطینیة، شماره های 84 و 85، نوامبر و دسامبر 1978، بیروت.
  7. موسسة الارض للدرسات الفلسطینیة: نشرة الارض، شماره 18، دمشق 1981.
  8. بهاءالدین، احمد: اسرائیلیات کتاب الهلال 168، قاهره 1965.
  9. الدسوقی، محمدکمال و عبدالرزاق، عبدالوهاب: الصهیونیة و النازیة، دراسة مقارنه، قاهره، 1968.
  10. بولتن رویداد و گزارش صهیونیسم، 7/9/1385، شماره 141.
  11. مقاله "فلسطین ارض موعود"، کتاب آگاه، مؤسسه انتشارات آگاه، 1362.

ـ روزنامه های اسرائیلی جروزالیم پست و یدیعوت آحرونوت، 24/8/1385.