کابالا: تفاوت بین نسخهها
جز (۱ نسخه واردشده) |
|
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۲۷
محتویات
الف ـ کابالا چیست؟
میراث عرفانی یهودی کابالا (Kabbalah) نامیده می شود. کابالا نامی است که بر تصوف یهودی اطلاق می شود و تلفظ اروپایی "کباله" عبری است به معنی "قدیمی" و "کهن". این واژه به شکل "قباله" عربی برای ما آشناست. پیروان آیین کابالا، یا کابالیستها (Kbbalists) این مکتب را "دانش سری و پنهان" حاخامهای یهودی می خوانند و برای آن پیشینه ای کهن قائل اند. برای نمونه "مادام بلاواتسکی"، رهبر فرقه "تئوسوفی"، مدعی است که کابالا (قباله) در اصل کتابی است رمزگونه که از سوی خداوند به پیامبران، آدم و نوح و ابراهیم و موسی، نازل شد و حاوی دانش پنهان قوم بنی اسرائیل بود.
به ادعای بلاواتسکی، نه تنها پیامبران بلکه تمامی شخصیتهای مهم فرهنگی و سیاسی و حتی نظامی تاریخ، چون افلاطون، ارسطو، اسکندر و غیره، دانش خود را از این کتاب گرفته اند. مادام بلاواتسکی برخی از متفکرین غربی، چون اسپینوزا. بیکن و نیوتون، را از پیروان آیین کابالا می داند.
مراحل متعدد و مهمی از جمله کابالای زُهَر به نام کابالای نبوی و کابالای لوریانی موسوم به کابالای مشیحانی را پشت سر گذاشته است. کلمه تصوف در نظام یهودیت مفاهیم خاص خود را دارد؛ زیرا این نظام چند لایه، دارای لایه ای حلول گرا و نیرومند است که در آن از "عهد عتیق" گرفته تا شریعت شفاهی دیده می شود و در اندیشه هایی مانند قوم
برگزیده، امت روح و سرزمین مقدس، نمایان می گردد.
میراث عرفانی کابالا بسیار گسترده است که بنیاد تفسیرهای حلول گرا و صوفیانه را در کتابهایی مانند "زُهَر" و "باهیر" وضع کرده است و جایگزین تورات و تلمود شده است. گفتنی است که جنبشهای مشیحانی حلول گرا و صوفیانه در طول تاریخ میان گروههای یهودی رواج داشته است. این میراث نه چندان غنی، که "قباله" (کابالا) خوانده می شد، در سده سیزدهم میلادی به پیدایش تصوف یهودی انجامید. تا زمان فوق، قباله (کابالا) واژه ای عام بود و مصداقی مشخص نداشت. نه کتابی به این نام در کار بود نه مکتبی جدی از عرفان یهودی. از زمان تدوین کتاب زُهَر، در اواخر سده سیزدهم میلادی، واژه "قباله" (کابالا) به طور عمده به این کتاب اطلاق شد و پیروان این مکتب جدید "کابالیست" (Kabbalist)نام گرفتند.
اندیشه های فلسفی در میان یهودیان به ندرت به چشم می خورد و این اندیشه ها تنها در سایه تأثیر دیگر تمدنها نمود پیدا می کرد که بیشتر وقتها شکل و جلوه حلول گرایانه به خود می گرفت. به عنوان مثال فیلون اسکندری تحت تحت تأثیر تمدن هلنی قرار داشت و به هیچ وجه عبری نمی دانست، ولی با این حال در فلسفه وی گرایش به حلول گرایی به شدت دیده می شد و افکار فلسفی وی هیچ تأثیری بر تحولات بعدی یهودیت نداشت.
از سوی دیگر موسی بن میمون نیز که در میان تمام اندیشمندان خردگرای یهودی شخصیت ممتازی به شمار می رفت، به شدت از تمدن عربی اسلامی خود تأثیر پذیرفته بود. اما در دوران جدید با پیدایش اندیشه های نوین فلسفی در میان یهودیان مشاهده می کنیم که اسپینوزا با فلسفه حلول گرایانه خود در رأس اندیشمندان قرار دارد.
همچنین مارتین پوپر، برجسته ترین اندیشمندان دینی یهود، به تصوف اهتمام بسیار داشت. و حتی یکی از استوانه های تصوف در تاریخاندیشه نوین غرب بود. در واقع اندیشه دینی یهود در دوران معاصر، جوهری صوفیانه و حلول گرایانه داشته است و صهیونیسم، نقطه ای است که حلول گرایی بدون خدا در آن نمایان می شود.
می توان دو نوع تصوف را از هم بازشناخت: یکی در چارچوب توحید و نشأت گرفته از ایمان به خدایی فراتر از انسان، طبیعت و تاریخ و همچنین اعتقاد و دوگانگی وسیع دینی (آسمان/زمین، انسان/طبیعت و خدا/انسان). این دیدگاه در تمرینهای صوفیانه نمایان می شود که صوفی با انجام آن، سرکشیهای تن خود را مهار سازد تا بدین وسیله محبت خود به خداوند را ثابت نماید و به او نزدیک شود. او می داند که نمی تواند به خدا رسیده، با او یکی شود؛ زیرا حلول الهی با دیدگاه توحیدی در تضاد است و وحدت وجود اوج کفر و بی ایمانی است. عارفی که در چارچوب توحید قرار دارد محبت خود را به خداوند از راه پایبندی به ارزشهای انسانی ثابت می کند و ارزشهای مطلقی را که از سوی خداوند برای بشر فرستاده شده ارج می نهد و بدین وسیله دنیای خود را آباد می سازد.
اما نوع دوم، تصوف و عرفان حلول گرایانه است که از وحدت وجود سرچشمه می گیرد و براساس آن خداوند در طبیعت، انسان و تاریخ حلول کرده، با آنها متحد می شود. در این حالت دیگر بیرون از آنها وجود مستقلی ندارد و به همین دلیل وجود در یک سطح خلاصه می شود و از یک قانون پیروی می کند. در نتیجه هر کس که با این قانون (گنوستیک) آشنا باشد، می تواند بر تمام جهان حکم براند. حاکمیت بر جهان هدف غایی چنین عارفی است. او در اینجا به جای مهار نفس سرکش خود به تفسیرهای باطنی، ساخت تعویذها و اوراد و یافتن ساختارهایی می پردازد که بتواند با آنها بر اراده الهی اثر بگذارد و سلطه ای امپریالیستی بر جهان پیدا کند.
تصوف در اینجا حتی اگر شکل زهد به خود بگیرد بدون شک هدف از آن، مهار خویش نیست؛ بلکه رسیدن و پیوستن به خدا و فانی شدن در اوستتا بدین ترتیب بتواند به اسرار الهی آگاه شود و خود خدا و یا شبیه خدا شود. صوفی حلول گرا تنها به خود توجه دارد و برای همین در چارچوب زمان و مکان انسانی گام برنمی دارد؛ عملکردش تأثیری بر روند تاریخ ندارد و به آباد ساختن جهان اهمیتی نمی دهد؛ او خود را بالاتر از خیر و شر و ارزشهای معرفتی و اخلاقی می داند.
تجربه عرفان توحیدی در رام ساختن نفس، اطاعت از خداوند و اصلاح دنیا نمایان می شود؛ در حالی که تجربه عرفان حلولی در اثبات ذات خویش، مطیع کردن خدا و یافتن راهی برای حاکمیت بر جهان تجلی می یابد. اگرچه برای هر دو نوع، لفظ تصوف و عرفان به کار می رود، ولی کاملاً با هم تفاوت دارند.
تصوف حلولی به ویژه شکلهای افراطی آن نمودی از سکولاریسم به شمار می رود؛ زیرا اگر خداوند، همان مخلوقات باشد پس مخلوقات نیز همان خداوند خواهند بود. اگر خداوند در ماده حلول نماید، طبیعت نیز خدا می شود (چنانکه اسپینوزا گفته است) و شخص عارف می تواند بر خداوند، طبیعت و جهان حاکمیت پیدا کند.
در اینجا می توان نشانه هایی از ابرمرد نیچه را دید؛ انسانی که تنها به قدرت اراده اعتقاد دارد و اخلاق فرودستان و ضعیفان را کنار می گذارد. می توان گفت که تصوف یهودی به طور کلی حلول گرا بوده، دارای گرایش نیرومند گنوستیک است. صوفی یهودی در جهت مهار نفس سرکش خود و فرمانبرداری از خداوند گام برنمی دارد؛ بلکه می کوشد تا از راه تأمل و معرفت اشراقی به ماهیت خداوند پی ببرد تا بتواند در خدا تأثیر بگذارد و بر جهان، سلطه ای امپریالیستی پیدا کند.
در اینجاست که رابطه تصوف یهودی یا کابالا با سحر و جادوگری و نیز رابطه جادوگری با دانش و گنوسیسم مشخص می شود. گرشوم شولیم تصوف یهودی را "تئوصوفیسم" می نامد؛ یعنی شناخت خدا از راه تأمل و معرفت اشراقی. بنابراین، از تمرینهای صوفیانه و زهد، دور می ماند و در پی فانی ساختنذات انسانی در ذات الهی است. البته این وصف، از توان تفسیری بالایی برخوردار نیست؛ زیرا تصوف حلول گرایانه یهودی هدفش اتحاد با خداوند و پیوستن به وی می باشد (دِویقوت) و چنین اتحادی به وحدت وجود منتهی می شود.
شاید اساسی ترین ویژگی تصوف یهودی این باشد که در چارچوب حلول گرایی قرار دارد و همین امر باعث شده تا با تصوف توحیدی فرق داشته باشد. بنابراین ما ترجیح می دهیم که با اصطلاح کابالا به تصوف یهودی اشاره کنیم؛ زیرا دقیق تر و تحلیلی تر است.
در تصوف کابالا بحثهای مفصلی درباره خداوند و خلقت وجود دارد که مشابه عرفان اسلامی است به ویژه در تأکید فراوان آن بر مفهوم نور و مراحل تجلی آن. آنچه از زاویه تحلیل سیاسی حائز اهمیت است، "شیطان شناسی" (Demonology) و "پیام مسیحایی" (Messianism)این مکتب است و دقیقا این مفاهیم است که کابالا را به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی معنادار می کند.
تصوف کابالا مدعی شناخت خداوند، آفرینش و رازهای نظام هستی بود؛ تکاپویی ذهنی که برای هر انسان جاذبه شگرف دارد. اندیشه پردازان و گردانندگان فرقه کابالا مدعی بودند که این طریقت مکمل تورات است؛ اسراری است که خداوند به طور شفاهی و خصوصی به موسی ابلاغ کرد تا تنها در اختیار محرومان "قوم برگزیده" قرار گیرد. دین یهود پوسته ای است آشکار و همه فهم از مفاهیم رازآمیز هستی که قلب ناشناخته آن کابالاست.
این اسرار از زمان موسی، نسل به نسل، در خواصی از یهودیان به میراث ماند تا به امروز رسید. عنوان کابالا (قباله) ناظر بر دعوی کهنسالی میراث فوق است. این ادعا در فضای قرن سیزدهم قاره اروپا، که ساحری و کیمیاگری بازار گرم داشت، جاذبه ای شگرف یافت و تأثیری چنان عمیق بر جای نهاد که تا به امروز پابرجاست.
کابالا مجموعه ای از تحلیلها و تفسیرهایباطنی و صوفیانه در میان یهودیان است. کابالا از واژه ای عبری به معنای تواتر، قبول یا پذیرش میراث گذشتگان یا "آنچه دریافت می شود" است. کابالا در اصل به معنای میراث شفاهی و سینه به سینه یهودی به نام شریعت شفاهی بوده است. این کلمه در اواخر قرن دوازدهم معنی جدیدی به خود گرفت و به معنای انواع تصوف و دانش تحول یافته حاخامی به کار رفت. افراد آشنا به اسرار و رموز کابالا ("مقوبالیم" عبری) از خود به عنوان آشنایان با فیض ربانی نام می بردند.
"کابالا" یکی از اصطلاحاتی است که به همین معنا اشاره دارد؛ برای مثال تلمود از "رازی هتورا" یعنی "اسرار تورات" سخن می گوید. از صوفیها با عبارتهایی همچون "یوردی مرکاوا" به معنای "فرودآمدگان به کشتی"، "بعلی هاسود" به "بزرگان یا ناموران"، "انشی ایمونا" یعنی "مردان ایمان" و "بنی هیخلا دی میلکا" یعنی "فرزندان کاخ شاهی" یاد می شد.
کابالائیان معتقد بودند که همه معرفت (گنوس یا عرفان) در اسفار پنجگانه موسی وجود دارد. البته آنها با تفسیر مجازی فلاسفه مخالف بودند و در عین حال معنای ظاهری و تحت اللفظی را قبول نداشتند. آنان با استفاده از مفاهیم گنوستیک نوافلاطونی، از اسرار هستی، نص "عهد عتیق" و معنای باطنی "تورات" شفاهی، معرفت گنوسی یا باطنی استخراج می کردند. براساس چنین دیدگاهی تورات برنامه ای است که خدا برای آفریدگانش تدوین نموده و باید مورد بررسی و بحث قرار گیرد. هر کلمه ای در تورات دارای رمز، و هر علامت یا نقطه ای در آن دربردارنده سری درونی است و به همین دلیل تنها راه فهمیدن اسرار درونی تورات داشتن دید باطنی است.
به گفته کابالائیان، تورات قبل از خلقت جهان با آتش سیاه بر آتش سفید نگاشته شده و متن واقعی و تورات همان چیزی است که با آتش سفید نوشته شده و این به آن معناست که تورات واقعی در صفحات سفید پنهان شده است که چشمان بشر آن را درکنمی کند. هواداران کابالا می گویند که حروف ابجد عبری قداست خاصی دارد و در آفرینش نقش آفرینی می کند؛ این حروف، نیروی قوی و عجیب و معانی پنهان دارند؛ به ویژه چهار حرف تشکیل دهنده اسم یهوه که هر حرف و نقطه آن دارای ارزش عددی است. بر همین اساس حروف به طور کلی به سه بخش تقسیم می شود: بخش اول همزه (نماد هوا) بخش دوم میم (نماد ماء [آب]) و بخش سوم شین (نماد آتش).
انسان آشنا به اسرار کابالا می تواند با جدا ساختن حروف تشکیل دهنده یک کلمه معادل عددی آنها را با یکدیگر جمع نماید تا معنای واقعی آن را دریابد. وی همچنین می تواند با جمع حروف اول عبارتها آنها را از آخر به اول بخواند و به معنای باطنی آنها پی ببرد. شیوه گماتریا نیز وجود دارد.
بدین ترتیب کلمات تورات علامتی بیش نیستند که به نیروها، مفاهیم وجودی و ساختارهای نهان اشاره می کنند و مفسر متن با گذر از لایه لفظ به نور الهی پنهان در آنها دست می یابد. کابالائیان با استفاده از همین شیوه تفسیری توانستند دیدگاه های خاص خود را بر متون دینی تحمیل نمایند و آنها را رواج دهند. همین امر باعث شد تا راه برای همه دیدگاه های حلول گرایانه افراطی باز شود.
ادیان توحیدی از جمله یهودیت خداوند را فراتر از طبیعت و تاریخ می دانند و معتقدند که میان خالق و مخلوق، و خدا و هستی جدایی و فاصله وجود درد، اما فرهنگ کابالایی با حلول گرایی آشکار، درصدد کم کردن فاصله یاد شده است تا در نهایت کاملاً از بین برود. در واقع خداوند از نظر هواداران کابالا موجودی جدا و بلندمرتبه که همانند نداشته باشد، نیست بلکه کابالائیان از دو منظر به خداوند می نگرند: از منظر اول خداوند، موجودی نهان و غیرقابل درک برای بشر است.
فلاسفه به چنین خدایی اعتقاد دارند؛ خدای یکتایی که تجزیه ناپذیر است. از نظر کابالائیان خداوند دارای حالت ساکن و غیرپویا است. البته اینوضعیت، مربوط به خدای در حال قبض و پیش از آغاز آفرینش است و با نیستی تفاوتی ندارد (چنین خدایی در بسیاری از موارد به خدای نهان گنوسیان شباهت دارد). اما از منظر دوم، خداوند زنده و نزدیک است. او به دلیل وجود ذاتی و تکثرش نزدیک است؛ ساختاری درونی، مرکب و پویاست که همچون یک اندام بر جهان تأثیر می گذارد و از آن تأثیر می پذیرد؛ او تجسم مادی (لوگوس) است که در ماده حلول می کند (ماده ای که می تواند قوم یهود، پدیده های طبیعی و یا اسم اعظمی باشد که هر کسی بتواند آن را کشف نماید خواهد توانست بر جهان حکم براند).
خداوند دارای ویژگیهای متعددی است که کابالائیان با قرائت گنوستیک خویش از یهودیت و تجربه های صوفیانه خود آنها را استخراج کرده اند (این خدا در بعضی جهات به خدای آفرینشگر در نظام فکری گنوسیسم و طبیعت در فلسفه اسپینوزا شباهت دارد).
در حالی که فلاسفه یهود و حاخامها می کوشیدند تا آن دسته از صفات بشری و تجسمی را که عهد عتیق برای خدا ثابت کرده است، مجازی بدانند، کابالائیان به این نکته که خدا انسان را به شکل و صورت خویش ساخته است (سفر پیدایش 1/28) تمسک جستند و با تفسیر ظاهری و تحت اللفظی آن، معنای بسیاری بر آن بار کردند تا به تز "آدم قدمون" یعنی انسان اصلی دست یافتند؛ تزی که می گوید ویژگیهای جسم انسان، نمایانگر تجلیات نورانی دهگانه (سفیروت) است.
مورد یاد شده نمونه خوبی از تفسیرهای کابالایی است که نه به مجاز تکیه داشت و نه به تفسیر ظاهری، و در واقع تحمل دیدگاههای مفسر بر متن عهد عتیق بود. کابالا در نهایت به نوع خاصی از تصوف حلولی مبدل شد که هدف آن شناخت خداوند به منظور تأثیر گذاشتن در ذات الهی و تحقق آرزوهای صوفی بود تا از این راه بتواند بر جهان تسلط یابد و بر آن حکم براند؛ به همین دلیل کابالاهمواره در شکل عملی آن تجلی می یابد و بیشتر به جادوگری شباهت دارد که در آن از نام خداوند، معادل عددی حروف، حروف نخست و علامتهای اختصاری برای تسلط بر جهان بهره گرفته می شود.
کابالای علمی با تعدادی از دانشهای جادویی مانند نجوم، سیمیا، آینده بینی، کف بینی، رقعه نویس و احضار ارواح در ارتباط است. کابالا با دور شدن از آداب و رسوم حاخامها عناصر بسیاری از فرهنگ فولکلور را در برگرفت که نمایانگر اوج شکوفایی اندیشه های اسطوره ای و حلول گرایانه در میان یهودیان است.
گفتنی است که کابالای مسیحی نیز در قرن هفدهم پس از انجام اصلاحات دینی پدیدار گشت و کوشید تا از شیوه کابالایی در تفسیر کتابهای دینی بهره بگیرد و به آن معنی مسیحی ببخشد و به عنوان مثال آدم قدمون همان مسیح شود. بسیاری از کابالائیان مسیحی از یهودیان نصرانی شده بودند کابالای مسیحی در عرفان مسیحی در غرب تأثیر عمیقی بر جای گذاشت و از برخی شعرای برجسته رمانتیک مانند ویلیام بلیک، شاعر انگلیسی، از نمادهای آن استفاده کردند. بدون شک گسترش کابالای مسیحی در یهودی سازی مسیحیت و برانگیختن ابعاد گنوسیک آن تأثیر داشت.
ب ـ تاریخ کابالا:
هرچند که کابالا قیامی علیه میراث حاخامی بود، ولی در عین حال ریشه در لایه حلول گرایی در ساختار چند لایه یهودیت و عهد عتیق داشت؛ آنجا که خدا با قومش یکی می شود. این اتحاد خدا و قوم به معنای تجدید عهد خدا و قوم، و دخالت همیشگی خدا در تاریخ و سود قومش می باشد و به این شکل جلوه گر می شود که خدا به صورت ستونی از آتش جهت هدایت مردم فرود می آید. خشم، مهر، کینه و عشق خدا منحصر در همین قوم است. حلول خداوند و عشق او به دختر صهیون در نهایت به پیدایش عبادت قربانی مرکزی انجامید؛ زیرا لحظه حلول واتحاد خدا با قوم و سرزمین مقدس در روز عید بخشایش محقق می گردد؛ هنگامی که کاهن بزرگ پس از وارد شدن به قدس الاقداس نام یهوه را بر زبان می آورد.
برای تصوف یهودی، به عنوان یک مکتب مستقل فکری، پیشینه جدی نمی توان یافت. مشارکت یهودیان در نحله های فکری رازآمیز و عرفانی به فیلو اسکندرانی در اوایل سده اول میلادی می رسد. ولی فیلو واضع مکتب جدید فکری نبود و کار او را باید به ارائه اندیشه های دینی یهود در قالب فلسفه یونانی و فرهنگ هلنی محدود دانست. به عبارت دیگر، فیلو بیشتر یک متفکر هلنی است تا یهودی. در دوران اسلامی نیز چنین است.
نحله های فکری گسترده عرفانی ـ رازآمیز که در فضای فرهنگ اسلامی آشکار شد بر یهودیان نیز تأثیر گذارد و برخی متفکرین یهودی آشنا با مباحث عرفانی نوظهور شدند که مهم ترین آنان ابویوسف یعقوب بن اسحاق القرقسانی (Al- Kirkisani) (سده چهارم هجری/دهم میلادی) است. قرقسانی، ساکن بغداد، از متفکرین و نویسندگان برجسته قرائی است و به یهودیت تلمودی تعلق ندارد. دو کتاب اصلی او، کتاب "الانوار" و "المراقب" و کتاب "الریاض" و "الحدایق"، نیز به زبان عربی است.
اوج تولید فکری یهودیان در عرصه اندیشه عرفانی در دوران پیش از کابالا، دو رساله "سفر یصیرا" (آفرینش نامه) (Sefer Yezirah) و "سفر بهیرا" (روشنایی نامه) (Sefer ha-Bahir)است. این دو رساله را باید تلاشی دانست برای ارائه عقاید دینی ـ سیاسی یهود در قالب مفاهیم عرفانی رایج در دنیای اسلام. بدین سان، مفاهیمی چون "نور"، "سلوک"، "تجلی"، "جدایی"، "وصل" و غیره به یهودیت راه یافت، نخستین تجلی نور در کوه طور بر موسی(ع) است و سپس داوود، نماد نور الهی، به حامل آن در دنیای زمینی و "شخینا" (Shekhinah) ، تجلی روحانی داوود، به حامل آن در دنیای ماوراء زمینی بدل می شود. این همان اسطوره سیاسی "خاندانداوود" است که اینک جامه رازآمیز پوشیده است.
اندیشه های حلول گرایانه علی رغم مخالفت انبیا با آنها در قرن اول قبل از میلاد ریشه دارتر گردید و در میان اسینیها و کتابها و اسفار آخرالزمانی همچون کتاب حنوخ و کتابهای غیرقانونی، و در گنوسیسم یهودی و غیریهودی رواج یافت. لایه حلول گرا نیز با ریشه دارتر شدن مفهوم رهایی مشیحانی به عنوان رهایی قومی و نه فردی، استحکام بیشتری یافت. میان کابالا و کتابهای آخرالزمانی موارد تشابهی دیده می شود که مهم ترین آنها اعتقاد به رهایی است. اینها رهایی را روندی اخلاقی، تاریخی و تدریجی نمی دانند، بلکه معتقدند که این قضیه به صورت معجزه ای بیرونی و با دخالت ناگهانی خدا تحقق می یابد، آن هم در هنگامی که "ماشیح" موعود ظهور نماید و در پایان تاریخ، نور خود را در سرتاسر جهان بپراکند و بدین ترتیب بهشت زمینی بر پا شود.
اندیشه دوگانه پرستی نیز که خدا را در کنار جوهری دیگر قرار می دهد و دارای ریشه های ایرانی است به کابالا راه یافت و بدین ترتیب، هستی از نظر کابالا به دو بخش تقسیم شد: جهان آلودگی و پستی و مرگ و جهان پاکیزگی و نیکی و جاودانگی که پس از ظهور ماشیح محقق می شود.
شریعت شفاهی یکی دیگر از منابع اصلی کابالا است که بر شریعت مکتوب برتری دارد. این شریعت حلول گرا و افراطی خالق و مخلوق را برابر می داند. جریان حلول گرا که در عهد عتیق جریان داشت، در تلمود انبوه تر و افراطی تر شد. گرایش حلولی در تلمود آمیخته به عناصر توحیدی بود و این دو جریان با هم تعامل داشتند. البته آنچه که کابالائیان بعدها انجام دادند. این بود که بخشهای حلول گرایانه تلمود را جدا از سیاق خود برگرفتند و آنها را به نتیجه ای که می خواستند رساندند. همین امر باعث شد که نهاد حاخامی تا مدتی در برابر کابالائیان بایستد و روابط این دو گروه، متشنج گردد. البته همین مسأله سبب شد که شبتانیسم حلول گرا در قرن هجدهم میان علمای بلندپایه تلمودی رواج یابد و در نهایت کابالابه یکی از بخشهای اصلی شریعت شفاهی مبدل شود.
ارتباط تلمود با کابالا از طریق بررسی تاریخ تصوف یهودی مشخص می شود. برای مثال، پیروان یوحنان بن زکای حلقه های متعددی تشکیل دادند. یوحنان از معلمان میشنا (تنائیم) و از بنیانگذاران حلقه تلمودی یبنه در قرنهای اول و دوم به شمار می رود. این حلقه ها می کوشیدند تا بر اسرار خلقت یا به اصطلاح عملیات خلقت (معسیه/بریشیت) و ماهیت عرش الهی (معسیه مرکاوا) پی ببرند. تألیفات آنها در پایه ریزی ادبیات هیخالوت عرفانی یا حجره های آسمانی نقش بسزایی داشت؛ این ادبیات در دو قرن هفتم و هشتم در بابل دوره بیزانسی به شکوفایی رسید؛ بر پایه این ادبیات، هفت قصر یا هفت آسمان وجود دارد که فرشته ها در آن به تسبیح خدا مشغولند. از نظر "هیخالوت" عرش خداوند در عالم هفتم و به عبارت دیگر در آسمان هفتم واقع شده است.
هواداران این مکتب معتقدند که با تمرینهای سخت روحی، روزه و ریاضتهای بدنی می توان به شطحات صوفیانه دست یافت که به واصلان (یا همان کسانی که عرش الهی را شهود می کنند) اجازه می دهد تا احساس کنند روحشان در حال صعود از این آسمانها و رسیدن به نقطه مورد نظرشان، یعنی تجلی، حضور الهی و عرش خدایی است. روحهایی که به این مرتبه می رسند می توانند اسرار آفرینش، راههای آمد و شد فرشتگان و زمان ظهور ماشیح را درک کنند. سفر یتسیرا (کتاب آفرینش) به همین دوره که از قرن سوم تا ششم ادامه دارد مربوط می شود.
این کتاب، ساختار هستی را با تجلیات دهگانه نورانی (سفیروت)، حروف ابجد و ارزش عددی و قدرت آفرینندگی آنها وصف می کند.
سنتهای ادبیات هیخالوت به جنوب ایتالیا و از آنجا به آلمان انتقال یافت و نوع خاصی از پرهیزکاری صوفیانه در آنجا رایج شد که در قرن دوازدهم با گروه پرهیزکاران آلمانی به اوج خود رسید. این افرادخواستار اهمیت دادن به احساسات و خواسته های دنیوی بودند. یهودا هیحاسید (متوفای سال 1217) نویسنده کتاب سفر حسیدیم یعنی "کتاب پرهیزکاران" از شخصیتهای برجسته این گروه بود. هواداران این جریان صوفیانه میان خدای پنهان و متعالی که بشر می تواند او را درک کند و فرشتگان او یا همان جلال الهی (کافود) که تجلی اوست، فرق می گذارند.
این گرایش صوفیانه مخلوطی از اعتقادات سفر تیسیرا، افکار پیچیده عرفانی، اندیشه های تحریف شده ارسطویی و عقاید جادویی بود. جنبشهای عرفانی مسیحی در اروپا نیز بر پیروان جریان یاد شده تأثیر گذاشتند؛ زیرا آنها نیز به تأمل در حروف عبری و ارزش عددی آن پرداختند و این شیوه تأمل از همان زمان به یکی از اصول ثابت میراث کابالا مبدل شد.
به هر حال کابالا در شکل کنونی آن در فرانسه نمودار گشت. " ابراهیم بن داود" و پسرش " اسحاق کور" به عنوان دو تن از شخصیتهای مهم آشنا به کابالا در قرن دوازدهم به تدریس باهیر پرداختند. این کتاب برای اولین بار در پروانس فرانسه دیده شد. سرآغاز طریقت کابالا به اوایل سده سیزدهم میلادی و به اسحاق کور (1235ـ1160) می رسد. او در بندر ناربون (جنوب فرانسه) می زیست و برخی نظرات عرفانی بیان می داشت. تعالیم اسحاق کور چون سایر آموزشهای عرفانی است که برای کمال معنوی مراتب مختلف قائل اند و سیری استعلایی را برای رسیدن به کمال مطلق پیشنهاد می کنند. مفهوم "عین صوف" (Ein-sof)ساخته اوست. این مفهوم را، که به معنی "لایتناهی" است، اسحاق به معنی خداوند به کار برد ولی بعدها به معنی نظام هستی به طور عام به کار گرفته شد.
مرکز کابالا پس از آن به اسپانیا منتقل گردید. شهر جرونا در کاتالونیا یکی از مهم ترین مراکز کابالا در اسپانیا محسوب می شود. عرفای اسپانیا با تشکیل حلقه هایی سعی کردند تا با تأمل در تجلیات نورانی دهگانه (سفیروت) به خداوند برسند. آنها همچنین می خواستند آداب و سنن پیامبران را احیا نمایند و ازطریق شطحات صوفیانه، تأمل در حروف کتاب مقدس و ارزش عددی آنها و نیز نامهای مقدس الهی، ذات خداوند را کشف کنند. آبراهام بن شموئل (1291 ـ 1240) از مهم ترین کابالائیان است.
دوران شهرت اسحاق کور در بندر ناربون مصادف است با سلطنت جیمز اول، شاه آراگون (1276 ـ 1213). جمیز اول از سال 627 ق./1229م. به دولتهای اسلامی اندلس هجوم برد و موجی از جنگهای صلیبی را علیه اسپانیای اسلامی برانگیخت که "باز پس گیری" (Reconquista) خوانده می شد. در حوالی نیمه سده سیزدهم میلادی جمیز اول آراگون، که اینک به "جیمز فاتح" شهرت داشت، از قدرتهای سیاسی و نظامی درجه اول اروپا و از سرکردگان جنگهای صلیبی به شمار می رفت.
"جیمز فاتح" با الیگارشی یهودی رابطه نزدیک داشت: وزیر مالیه اش یهودا لاوی (جودا دلا کاوالریا) بود و در دربارش یهودیان ثروتمند دیگر نیز حضور داشتند. در تهاجم جمیز به سرزمینهای اسلامی، این یهودیان نقش مهمی ایفا کردند و حکومت شهرهایی که به اشغال درمی آمد عموما به ایشان واگذار می شد. در این زمان یک حاخام یهودی به نام موسی بن نهمان، معروف به نهمانیدس (1270ـ1194)، در دربار جمیز حضور داشت که با نام اسپانیایی "بناستروگ داپورتا" نیز شناخته می شود. نهماندیس "بزرگترین مقام دینی [یهودیان] عصر خود در اسپانیا" به شمار می رفت و در اسپانیا زمانی که از "ربی" به معنای مطلق کلمه، سخن می رفت منظور نهمانیدس بود. نهمانیدس با مهر بن تودروس ابولافی، یهودی قدرتمند آن زمان و رئیس یهودیان اسپانیا، دوستی نزدیک داشت و مورد علاقه فراوان و مشاور جمیز اول بود.
نهمانیدس، با الهام از نظرات اسحاق کور، در شهر گرونا یک مرکز فعال تصوف یهودی ایجاد کرد. مرکز فوق در پیدایش فرقه کابالا، اشاعه آن در سراسر شبه جزیره ایبری و تولید انبوهی از رساله های کابالی نقش اصلی را ایفا نمود. مورخین یهودی جایگاهنهمانیدس را در پیدایش و اشاعه کابالا مهم و تعیین کننده می دانند. تألیفات نهمانیدس حدود 50 کتاب و رساله در سه زمینه تفسیر تورات، فقه تلمودی و کابالاست. رساله های نهمانیدس تا سال 1325 میلادی منبع اصلی تغذیه فکری کابالیست ها بود.
جنبش کابالا با پیدایش کتاب "زُهَر" (Sefer ha-Zohar) در سالهای 1286ـ1280، نوشته موسی دی لیون (متوفای 1305 ـ 1240)، به اوج خود رسید؛ کتابی که همه مکاتب کابالایی به آن استناد می کنند. با تدوین این کتاب تصوف رازآمیز کابالا به صورت یک نظام فکری و عملی سامان یافته و منسجم درآمد و شکل نهایی خود را یافت.
"زُهَر" به معنی "درخشش" و "جلال"، با واژه های مشابه در زبان عربی خویشاوند است. کتاب زُهَر نوشته هایی است در تفسیر و تأویل تورات و سایر کتب مندرج در عهد عتیق به زبان آرامی این کتاب به شیوه متون عرفانی رایج در دنیای اسلام تدوین شده که از زبان نماد و تمثیل و داستانهای رازآمیز برای بیان عقاید خود بهره می بردند.
موسی لئونی برای معتبر کردن کتاب خود، آن را به گذشته های دور، به حاخامی به نام شمعون بن یوحای منتسب کرد که گویا در سده دوم میلادی می زیست: شمعون بن یوحای از چنگ رومیها می گریزد، به مدت 13 سال در غاری پناه می گیرد، در این مدت به عبادت و تفکر می پردازد و سرانجام رازهای هستی بر او آشکار می شود. موسی به کلی منکر تدوین این کتاب بود و ادعا می کرد که یک زن یهودی و دخترش برخی دستنوشته های قدیمی را در اختیار او نهادند و وی در میان آنها کتاب زُهَر را یافت.
اصالت این کتاب از همان ابتدا مورد تردید قرار گرفت و از جمله زن و دختر فوق منکر داستان موسی لئون شدند. مضمون کتاب و اشارات تاریخی آن نیز قدمت منتسب به آن را مردود می سازد. برای نمونه، بسیاری از شخصیتهایی که در کتاب زُهَر از آن یاد شده معاصر شمعون بن یوحای فوق الذکر نبودند. امروزهمحققین اعم از یهودی و غیریهودی، تردیدی ندارند که کتاب زُهَر در فاصله سالهای 1270 تا 13000 میلادی تدوین شده و مصنف آن موسی لئونی است.
انتشار کتاب زُهَر یکباره صورت نگرفت. ابتدا برخی یهودیان نامدار، به ویژه "تودورس ابولافی"، در آثارشان به بخشهای کوتاهی از زُهَر، به عنوان یک اثر کهن و معتبر و نایاب که گویا تنها در دسترس برخی خواص است، استناد کردند و همگان را تشنه آن نمودند. به تدریج و در یک دوره نسبتا طولانی فصلهایی از کتاب زُهَر در محافل کابالی آشکار شد.
کتاب زُهِر مشتمل بر 24 فصل است. بخش عمده این اثر شرح گفت وگوهای شمعون بن یوحای با حلقه مریدان و شاگردانش است که در آن مکاشفات خود و رازهای هستی را فاش می کند. این فصلها نامهایی چون "ایدرا ربا" (Idra Rabba) (مجمع بزرگ)، "ایدرا زوتا" (Idra Zuta) (مجمع کوچک)، "راز درازین" (Raza de-Razin) (راز رازها)، "ستری توره" (Sitrei Torah) (اسرار تورات) و غیره را بر خود دارد. این مجموعه شامل حدود دو هزار صفحه چاپی است ولی پیروان فرقه کابالا مدعی اند که این تنها بخش کوچکی از کتاب اصلی است که در گذشته های دور چهل شتر آن را حمل می کرد. کابالیستها کتاب زُهَر را به سان کشتی نوح می دانند که حاملین خود را از توفان نجات می دهد؛ خداوند نخستین بار از طریق شعله آتش خود را بر موسی ظاهر کرد، ولی بر موساهای پسین از طریق "نور توره" ظهور می کند و آن انکشاف راز "قباله" (کابالا) است.
مفاهیم رازآمیز این کتاب سرشار از پیشگویی درباره سرنوشت و "رسالت الهی" و آینده قوم یهود است. پیشگوییهای کتاب، از آنجا که به شمعون بن یوحای در سده دوم میلادی نسبت داده می شود، طبعا حیرت انگیز است و اعتماد خواننده را به پیشگوییهای آینده ای که رخ نداده جلب می کند. در کتاب زُهَر وضع کنونی یهودیان "دوران گذار" توصیف شده که سرآغاز دوران ظهور مسیح است. ابتدا موسی ظهور خواهد کرد و راه را برای ظهور دومسیح خواهد گشود: مسیح بن یوسف و مسیح بن داوود. نام مسیح بن یوسف، که با عیسی بن مریم(ع) انطباق دارد، طبعا اعتماد مسیحیان را به این پیشگویی جلب می کرد. مسیح بن داوود نیز همان "مسیح موعود" (ماشیح) یهودیان است.
رواج کابالا در این مرحله بیانگر مخالفت مردم با میراث تلمود بود که از سوی حاخامها و روحانیان وابسته به طبقات ثروتمند و دربار اسپانیا تبیین می شد. اعضای این گروههای اشرافی، به تبلیغ و ترویج فلسفه خردگرایی پرداختند و در زندگی عمومی و خصوصی خود از این فلسفه پیروی کردند؛ فلسفه ای که دست کم از نظر توده عوام، برای برخی باورهای یهودی، حرمتی باقی نمی گذارد. کابالا در دور ساختن اعضای اقلیتهای یهودی از فلسفه خردگرایی نقش بسزایی داشت. این فلسفه توسط موسی بن میمون و دیگر فلاسفه متأثر از آثار فلاسفه مسلمان، رواج یافت. در آن زمان به کتابهای فلسفی "کتابهای شیطانی" گفته می شد. پس از آن که کابالا در کتاب زُهَر شکل و سامان گرفت، در قرنهای چهاردهم و پانزدهم در اسپانیا و به دنبال آن ایتالیا و لهستان رواج یافت. کابالای نشأت گرفته از زُهَر، کابالای زُهَر نام گرفت که گرشوم شولم از آن به عنوان "کابالای نبوی" نام می برد.
از نیمه دوم قرن پانزدهم میلادی کابالیستهای یهودی به تدوین برخی رساله های کابالی منطبق با زبان و فرهنگ مسیحیان دست زدند. این رساله ها در ایتالیا و به ویژه در کانون فرهنگی خاندان "مدیچی" در فلورانس بسیار مؤثر بود. به نوشته دایره المعارف یهود، محافل فرهنگی رنسانس عمیقا باور کردند که در رساله های کابالی به منابع اصیل و دست اول رازهای کهن هستی دست یافته اند؛ رساله های گمشده ای که اینک پدیدار شده و به کمک آن نه تنها می توان به اسرار نوشته های افلاطون و سایر متفکرین یونان باستان پی برد، بلکه رازهای مسیحیت را نیز می توان شناخت.
کابالا پس از اخراج یهودیان از اسپانیا و بالارفتن تب مشیحانیت، بیشتر مورد توجه قرار گرفت، به ویژه آن که کابالا دربردارنده اعتقاد به رهایی قوم یسرائیل بود. یکی از مهم ترین مراکز کابالا در صفد قرار داشت. کابالائیان در سال 1421 برای خود مرکزی در شهر صفد فلسطین تأسیس کردند. این مرکز دربردارنده گروهی از یهودیان سفاراد بود که از اسپانیا اخراج شده بودند. آنها به همین دلیل عمق فاجعه را احساس می کردند؛ فاجعه ای که باعث ناتوانی کامل یهودیان و دور ماندن آنها از هرگونه مشارکت در روند تاریخ شده بود.
اسحاق بن سلیمان لوریا (1572ـ 1534) از مهم ترین اعضای این گروه و اندیشه پرداز جدید کابالیسم به شمار می آمد که کابالای لوریانی را در مقابل "کابالای نبوی" یا زُهَر پدید آورد. وی به یک خاندان سرشناس یهودی تعلق داشت که شاخه های آن در بسیاری از کشورهای اروپایی و اسلامی گسترده بود. برادر او، مردخای، پیمانکار مالیاتی ثروتمند در فرانسه بود. اسحاق در نوجوانی به مصر رفت و مدتی در جزیره ای در نزدیکی قاهره که به عمو و پدرزنش تعلق داشت زیست. در این دوران بود که لوریا به اندیشه پرداز کابالی و یکی از رهبران اصلی این فرقه بدل شد.
اندیشه های لوریا، در کنار کتاب زُهَر، یکی از دو منبع اصلی فکری کابالا به شمار می رود. هستی شناسی جدید کابالی و ترسیم جهان به صورت "عین صوف" کار اسحاق لوریا است. اندیشه اسارت "زمزم" (شراره الهی) به دست "سیترا اهرا" (نیروهای شیطانی) که بر سرزمین "کلیپت" (Kellipot) (خلافت/اسلام) حکم می رانند در این مفهوم تبلور یافت. فرآیند دیالکتیکی رهایی "زمزم"، که "تیکون" (Tikkun)(نوزایی) نامیده می شود، نیز متعلق به لوریاست. مفهوم کابالی تیکون، که احتمالاً از "کون" (شدن) در عرفان اسلامی اخذ شده، سراسر تاریخ قوم یهود را به صورت فرایند مسیحایی در راه تحقق مأموریت الهی ترسیم می کند.
در اندیشه لوریا، زن جایگاهی خاص می یابد.مفهوم "شخینا" در اندیشه کابالی پیش تر به معنی "تجلی روحانی داوود" بود. در کابالیسم لوریایی، این مفهوم به نمادی مؤنث بدل شد. در ماجرای هبوط "انسان قدیم" (آدم کدمن)، که با هبوط قوم یهود انطباق می یابد، نیروهای شیطانی "ملخ" (ملک، پادشاه) را از "شخینا" یا "صفیرا ملخوت" (Shekhinah, Sefirah Malkhut)(ملکه) جدا می کنند. تمامی تکاپوی پسین برای رسیدن به شخینا و وصل شدن به اوست. تبدیل شخینا به نماد مؤنث و تأویل فرایند عرفانی جدایی و وصل با مفاهیم مشخص جنسی، بعدها در بنیاد تصوف جنسی یعقوب فرانک و فرقه های مشابه در سده بیستم میلادی قرار گرفت. در مکتب لوریایی کابالا، هبوط آدم تنها به دلیل گناه نیست؛ بلکه برای انجام مأموریت الهی معینی است و آن گردآوری شراره هایی است که در سرزمین خلافت فرو افتاده و اسیر آن شده اند.
برجسته ترین مفهومی که لوریا مطرح کرد، مفهوم شراره های پراکنده الهی بود. براساس مفهوم یاد شده، انسان یهودی مانند خدا در روند رهایی جهان، بازگشت قوم یسرائیل و پیروزی آن سهیم است و این مشارکت، مشارکتی واقعی است نه مجازی.
مفاهیم یاد شده بین گرایش مشیحانی و گرایش عرفانی ـ علی رغم تضاد ظاهری ـ ارتباط ایجاد کرد؛ زیرا اگر گرایش باطنی و حلولی عرفانی برای کشف اسرار اسهل به تحمل و زهد متوسل می شود و هدف اصلی اش سلطه امپریالیستی و فردی بر جهان است، گرایش مشیحانی برای سلطه امپریالیستی قومی یا گروهی بر جهان به طور مستقیم در تاریخ و عبارت دیگر جهان خارج منعکس می شود. اما لوریا ریاضتهای باطنی و فردی را که توسط شخص انجام می شود، به جریان فراهم آوری شراره های پراکنده الهی و عملیات رهایی انسان و جهان که یهودیان به عنوان یک قوم در آن نقش دارند، پیوند زد و در نهایت همه اینها را به بازگشت مشیحانی و قومی ملت یسرائیل ربط داد.
لوریا در واقع باعث شد تا لایه حلول گرا بار دیگر به شکل قومی و نه فردی نمایان شود. اینجا بود که انفجار نهفته در تفکر عرفانی مشیحانی به شکل کابالای لوریانی جلوه گر شد و موجب گشت که جنبشهای مشیحانی پی در پی پدید آیند؛ جنبشهایی که با جنبش شابتای زوی که اسرار و رموز آن تنها در چارچوب کابالای لوریانی قابل درک است آغاز شد. این جنبش از قرن شانزدهم به بعد در میان یهودیان رواج یافت. کانون اصلی این مکتب در ایتالیا و در پیرامون لوریا و شاگردانش تمرکز یافت. پیروان لوریا او را مسیح بن یوسف می دانستند که راه را برای ظهور مسیح اصلی، مسیح بن داوود (سلطان موعود قوم یهود) هموار کرد.
کابالا بر شریعت (هالاخا) تأثیر اندکی داشت، ولی بر "اگادا" (نک: اگادا) تأثیر زیادی داشت به گونه ای که با یکدیگر آمیخته شدند و تمیز دادن آن دو از یکدیگر ناممکن گشت. همین باعث شد تا کابالا تأثیر عمیقی بر ضمیر یهودی بر جای گذارد. کابالا بر نیایشها، دعاها، تسبیحها، ذکرها، سرودها، آداب و رسوم روز شنبه، اعیاد، سنتها، اخلاق عقاید مربوط به فرشته ها، شیاطین، ماشیح و به طور کلی اندیشه های آخرالزمانی و نقش قوم تبعید یهودی اثر گذاشت. بنابراین تأثیر کابالا در زندگی روزمره، بیشتر از تأثیرش در امور شرعی و فقهی بود. کابالائیان امور شرعی و فقهی را به علمای تلمودی واگذار کردند که فتواهای خشک، فاقد پویایی و دور از واقعیت صادر می کردند.
در نتیجه میان کابالائیان طرفدار تفسیرهای باطنی و فقهای حامی شریعت تنشهایی پدید آمد؛ زیرا افراد آشنا به اسرار کابالا خود را برتر می دانستند و حتی حاخامها را مسخره می کردند. آنها عبارتی عبری را که به معنای "فقیه بزرگ و حاخام حاخامها" بود به شکل اختصاری "حمور" (لفظ عبری "حمار") می خواندند و به فقیه شریعت "حمار میشناوی" می گفتند که به معنای الاغ میشناوی (منسوب به "میشنا") بود. آنها حتی به خود میشنا "گور موسی"می گفتند و با گزینش عبارتهای منفی "عهد عتیق"، آموزشهای تلمودی را به باد استهزاء می گرفتند؛ مثلاً می گفتند مقصود از عبارت: "و مأمورانی بر ایشان گماشتند تا به کار اجباری، آنها را زیر فشار قرار دهند" (خروج 1/11)، علمای تلمودی است.
اسپینوزا نیز در مورد عقیده یهودیت چنین اعتقادی دارد و بر این باور است که خداوند این دین را برای مجازات قوم یهود فرو فرستاده است. برخی از کابالائیان با استناد به زُهَر فتواهایی صادر نموده، شریعت را با دیدگاه کابالایی تفسیر می کردند. برخی از این فتواها در کتابهایی گردآوری شده است. بعضی از کابالائیان گفته های لوریا را از "شولحان عاروخ" مهم تر می دانستند. در قرن شانزدهم فسخ دست نویس زُهَر در کانونهای فرهنگی اروپا پخش شد و سرانجام در سالهای 1560ـ1558 به چاپ رسید. این کتاب در سده شانزدهم به زبانهای لاتین و عبری ترجمه و منتشر شد.
در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی، فرقه کابالا در تمامی مراکز مهم اروپا گسترده شد. مورخین دانشگاه عبری اورشلیم این گسترش را به "قدرت خلاقه"، "نیروی معنوی" و "توانمندی روانی" مارانوها (یهودیان مخفی) نسبت می دهند.
بدینسان، مکتب کابالا به نیروی متنفذ سیاسی در میان مسیحیان بدل شد که بر آرمانهای مسیحای و صلیبی جدید دامن می زد و طلوع قریب الوقوع دولت جهانی اروپاییان را نوید می داد. به تأثیر از این موج، بسیاری از متفکران اروپایی به این نتیجه رسیدند که باید آرمان ظهور مسیح را با مفاهیم رازآمیز شناخت و تنها منبع معتبر برای این شناخت رساله های کابالی است. در نتیجه رویکردی گسترده به فراگیری زبان عبری، به ویژه در ایتالیا، آغاز شد.
پیکو میراندولا از نامدارترین و مؤثرترین چهره های فکری رنسانس، به عنوان "پدر کابالیسم مسیحی" شناخته می شود. او در عین حال از بنیانگذاران دانش شرق شناسی اروپا نیز به شمار می رود. این به دلیل پیوند پیکو با گروهی از یهودیاناست که در پیرامون او حضور داشتند. برخی از استادان و دوستان یهودی پیکو عبارتند از یوحنان المانو، فلاویوس میتریداتس و الیا دلمدیگو. به دلیل این پیوندها، پیکو دلا میراندولا به نخستین چهره فرهنگی اروپا بدل شد که به "دانش رازآمیز یهود" و رساله های کابالی شیفتگی داشت.
دلمدیگو برخی متون عبری را برای پیکو ترجمه کرد. میتریداتس به وی زبانهای عربی و آرامی آموخت و برای او تعداد زیادی از رساله های کابالی را به لاتین ترجمه کرد. مهم ترین اقدام پیکو ارائه 900 تز به علمای دینی مسیحی در شهر رم در سال 1486 بود. یکی از این تزها چنین است: "هیچ علمی چون جادو و کابالا حقانیت مسیح را بر ما ثابت نمی کند." هرچند این تز پیکو از سوی کلیسا مردود شناخته شد، معهذا ادعاها و تبلیغات او در جلب توجه مسیحیان به مکتب کابالا بسیار مؤثر بود و رساله هایی که دوستان یهودی او، به ویژه میتریداتس، به لاتین ترجمه کردند به منبع تغذیه فکری کابالیسم مسیحی بدل شد.
پس از پیکو، یوهانس روشلین، عبری شناس نامدار دربار فردریک سوم، در ترویج کابالا در محافل فکری مسیحیان نقشی برجسته داشت. روشلین در سال 1490 در ایتالیا با پیکو دیدار کرد و تحت تأثیر او به کابالا علاقمند شد. روشلین کتابهایی درباره نامهای سحرآمیز (1494) و درباره علم کابالا (1517) را نوشت. در این زمان، پل ریچیوس، یهودی مسیحی شده و پزشک دربار امپراطور ماکزیمیلیان نیز به نگارش کتابهایی در زمینه کابالا اشتغال داشت. نوشته های پیکو و روشلین، که دو شخصیت درجه اول فرهنگی اروپای آن روز به شمار می رفتند، تأثیر عمیقی بر جای نهاد و توجه محافل اشرافی و فرهنگی اروپا را به این طریقت جادویی نوظهور جلب کرد.
در نیمه دوم سده شانزدهم، عقاید رازآمیز کابالی چنان در محافل مسیحی جاذبه داشت که حتی برخی شخصیتهای مهم دینی چون کاردینال اگیدیوویتربو و فرانسیسکو گئورگیوی ونیزی در آثار خود به تکرار مضامین و مفاهیم کابالی پرداختند. در این زمان، کتاب زُهَر به اثری نامدار بدل شد و ارجاع به آن رواج فراوان یافت. سرانجام، کار بدانجا کشید که گیوم پاستل فرانسوی، یکی از شخصیتهای متنفذ رنسانس، به ترجمه و انتشار کتاب زُهَر به لاتین دست زد و به همراه آن شرح مفصل خود را نیز انتشار داد. این در حالی است که ترجمه عبری زُهَر هنوز منتشر نشده بود.
کابالیست های یهودی و محافل مسیحی متأثر از آنان، که کم نبودند با انتظار ظهور قریب الوقوع مسیح بن داوود به سده هفدهم گام نهادند، در نیمه اول سده هفدهم، کانون اصلی این مسیح گرایی در بندر آمستردام متمرکز بود و با الیگارشی ماوراء بحار هلند پیوند تنگاتنگ داشت. در این زمان، بخش مهمی از تکاپوی چاپخانه های آمستردام بر اشاعه آرمان ظهور مسیح و افسانه "ده سبط گمشده بنی اسرائیل" متمرکز بود.
در دوران استقرار مرکز فرقه کابالا در آمستردام، فرآیند تیکون، یعنی جنگ با نیروهای شیطانی (سترا اهرا) مستقر در سرزمین "کلیپت" (خلافت)، به شدت برجسته شد و جایگاه اصلی را در مکتب کابالا یافت. در این زمان، کابالیسم به شکلی آشکار به ایدئولوژی جنگ با جهان اسلام بدل شد، "شیطان شناسی" به یکی از اشتغالات فکری دائم رهبران فرقه کابالا بدل گردید و رساله های متعدد در این زمینه انتشار یافت.
کابالا در نهایت حتی بر نهاد حاخامی نیز تسلط یافت و بخش جدایی ناپذیر یهودیت کلاسیک یا همان یهودیت معیار و تلمودی شد. گرشوم شولیم از سالهای 1630 تا 1640 به عنوان دوران حاکمیت شبه کامل کابالای لوریانی بر اندیشه دینی یهودی یاد می کند. حاخام گوئل سرکیس (1640ـ1561) که یکی از علمای برجسته تلمودی است می گوید: هر کس به دانش کابالایی اعتراض کند، از حریم دین خارج خواهد شد. همچنین شولحان عاروخ به عنوان مهم ترین کتاب نهاد حاخامی ارتدوکس، ایمان بهکابالا را فریضه ای دینی می داند. کابالا در الهیات دین یهود قرار گرفت و دیگر هیچ یهودی به خود جرأت نمی داد به آن توهین نماید. موردخای کورکوس در سال 1672 کوشید تا کتابی علیه کابالا به رشته تحریر درآورد، ولی حاخامها او را از این کار منع کردند.
فضای پرهیاهوی مسیحایی که در حوالی نیمه سده هفدهم آفریده شد و به انقلاب پوریتانی انگلیس و موج گسترده انتقال نیروی انسانی به قاره آمریکا پیوند خورد، طبعا باید "مسیح" خود را می آفرید. چنین بود که در سال 1665 شابتای زوی ظهور کرد.
شابتای زوی (1676ـ1626) در بنادر غربی ظهور کرد؛ نخست ادعا کرد که مسیح، ولی مدتی بعد، در زندان عثمانی، ادعای خدایی نمود. کمی بعد به اسلام گروید. پیروان شابتای یهودیانی بودند که به بازار او رونق می دادند. با گروش شابتای به اسلام، پیروان یهودی او نیز "مسلمان" شدند و چون مارانوها مسیحی فرقه ای از یهودیان مخفی را در جهان اسلام بنیان نهادند که "دونمه" نامیده می شوند. سیر تکوین ماجرای شابتای زوی و دعاوی او و ترکیب پیروانش پیش نمونه ظهور سه پیامبر دروغین و نامدار دیگر در دو سده پسین است: یعقوب فرانک در شرق اروپا، نمود در هند و علی محمد باب در ایران.
شابتای زوی از حمایت یک پیامبر دروغین به نام ناتان غزه ای برخوردار بود و در واقع تکاپوی این دو سناریوی واحدی را رقم زد. نام اصل ناتان غزه ای (1680ـ1643) آبراهام ناتان لوی است. پدرش حاخامی سرشناس و گرایشهای کابالی بود و رئیس یهودیان اشکنازی مقیم بیت المقدس به شمار می رفت. ناتان در سال 1663 با دختر یک تاجر ثروتمند یهودی مقیم غزه ازدواج کرد و در این بندر اقامت گزید. او از این زمان به مطالعه رساله های کابالا پرداخت، از مریدان طریقت اسحاق لوریا شد و به مناسک و اعمال رازآمیز روی آورد. مدتی بعد مدعی شد که در حال مکاشفه صدای خداوند را شنیده که اعلام کرده شابتای زوی مسیح بن داوود است و ناتان پیامبر اوست.
کابالیست ها و مروجین مسیحی آرمانهای مسیحایی آتش این دسیسه را شعله ور می ساختند. آنان ظهور شابتای را تأییدی بر پیشگوییهای قبلی دال بر ظهور مسیح در سال 1666 میلادی یافتند به دلیل تبلیغات کانون مقتدر زرسالاری یهودی مستقر در آمستردام، از تابستان 1665 داستان خروج شابتای زوی، آمیخته با افسانه های تحریک کننده مسیحایی، از طریق آمستردام در انگلستان و سراسر اروپا پخش شد. گفته می شد "اسباط ده گانه بنی اسرائیل" خروج کرده اند، ملکه را تصرف نموده و اکنون با سپاهیان خود در صحرای عربستان عازم اشغال ایران اند.
از این زمان نویسندگان یهودی ـ مارانو و چاپخانه های هلند و ایتالیا تکاپویی شدید را آغاز کردند؛ در طول سال 1666 میلادی تبلیغات گسترده و حیرت انگیز انتشاراتی، در مقیاس تواناییهای صنعت چاپ و نشر آن زمان، به سود شابتای صورت گرفت و رساله های متعدد به زبانهای هلندی، انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی درباره خروج شابتای زوی و کرامات و تعالیم او در سراسر اروپا منتشر شد.
تصویر روی جلد برخی از این رساله ها در دایره المعارف یهود مندرج است. برای نمونه، در آلمان تصاویری پخش شد که شابتای زوی، پادشاه "ده سبط گمشده بنی اسرائیل"، را سوار بر اسب و ایستاده بر روی تپه ای نشان می داد در حالی که در زیر پای او ارتش صلیبی در حال هجوم است و ارتش مسلمانان در حال گریز. کمی بعد در آمستردام رساله ای منتشر شد که ظهور مسیح را اعلام می کرد. در این رساله نقاشی از شابتای زوی مندرج است در حالی که بر تخت سلطنت تکیه زده، تاجی بزرگ بر فراز سر اوست و درباریان در پیرامونش ایستاده اند. بر روی جلد رساله دیگر (چاپ آمستردام)، که بر آن تصویر تاج شابتای مندرج است، این عبارت را می خوانیم: "شابتای زوی، پادشاه اسرائیل و مسیح خداوند یعقوب." تاریخ چاپ این رساله "سال اول احیای پیامبری و سلطنت" است.
چنین بود که ماجرای شابتای زوی موجیبزرگ را در اروپا پدید ساخت و تعداد کثیری از مردم فقیر مسیحی، حتی از طریق فروش خانه و وسایل زندگی خود، گروه گروه راهی زیارت بیت المقدس شدند. تحریک فوق العاده آرمانهای مسیحایی در قاره اروپا یک از دستاوردهای ماجرای شابتای زوی است.
پس از مدتی، ماجرای شابتای توجه مقامات دولتی عثمانی را جلب کرد و واکنش آنان را برانگیخت. احمد کوپرولو، صدراعظم مقتدر و مصلح عثمانی، دستور دستگیری شابتای را صادر کرد. شابتای را به استانبول و نزد صدر اعظم بردند. احمد کوپرولو ماجرای شابتای را جدی نگرفت. او ماهیت سیاسی ماجرای شابتای زوی را درنیافت و آن را یک داعیه دینی متعارف و احتمالاً ناشی از عدم تعادل روانی شابتای دانست. ادعای مسیحایی شابتای در چارچوب فرهنگ و عقاید دینی یهود بود و به مسلمانان ارتباط نداشت. دعوی سلطنت او بر "بنی اسرائیل" حقیر و احمقانه جلوه می کرد. قطعا شابتای در دیوار با کوپرولو سلوکی عاجزانه داشت زیرا بر او سخت نگرفتند و تنها وی را حبس کردند.
اندکی بعد، شابتای، داوطلبانه، به سلام گروید و در 15 سپتامبر 1666 در حضور سلطان محمد چهارم و اعضای دربار او اعلام مسلمانی کرد. سلطان، که "فردی عمیقا مذهبی بود"، تحت تأثیر گروش شابتای قرار گرفت، ساده دلانه نام "عزیز محمد افندی" را بر او نهاد و به وی لقب "کپچی باشی" و مقرری روزانه ای به مبلغ 150 پیاستر اعطا کرد.
شابتای زوی پس از اعلام مسلمانی در آدریانوپول و سپس در استانبول ساکن شد و زندگی دوگانه ای در پیش گرفت. او در ظاهر مناسک اسلامی را انجام می داد ولی در خفا یهودی بود. شابتای اینک در رأس فرقه ای از یهودیان مخفی جای داشت که به تأسی از او به اسلام گرویده بودند. دایره المعارف یهود می نویسد: "همگی آنان یهودیان پنهانی بودند که به مثابه یک گروه جنگجویان مخفی علیه خلیفه عمل می کردند." شابتای زوی در مراسم پنهانی فرقه، که دارای صبغه کاملاً یهودی بود، حضور می یافت ونمایندگان و سخنگویان اصلی او، و در رأس آنها ناتان غزه ای، رسما یهودی بودند. شابتای زوی، که اینک مورد علاقه و لطف سلطان بود، با فرقه های دراویش مسلمان عثمانی نیز رابطه برقرار کرد؛ با تلاش او و اعضای فرقه اش آداب و عقاید جدیدی در میان برخی از فرقه های دراویش شکل گرفت که آمیخته ای از تصوف سنتی اسلامی و عقاید و مناسک یهودی بود.
مناسک فرقه شابتای آمیخته با هرزگی جنسی بود. بعدها، این گرایش در فرقه یعقوب فرانک بارزتر شد. پس از مدتی راز تکاپوی فرقه شابتای آشکار شد و در اوت 1672 شابتای زوی و برخی از پیروانش به دلیل ترویج هرزگی جنسی در میان مسلمانان دستگیر شدند. در ژانویه 1673، احمد کوپرولو شابتای و سران فرقه اش را به منطقه دولسینو در آلبانی تبعید کرد.
در دوران تبعید شابتای نیز پیروان او در کسوت مسلمانان به زیارتش می رفتند. در 17 سپتامبر 1676، شابتای زوی در پنجاه سالگی در آلبانی درگذشت. در برخی منابع نیز آمده است پس از اینکه احبار و روحانیون یهودی از دعوت شابتای درباره تعلیمات یهود بیمناک شدند، نزد سلطان عثمانی از وی شکایت کردند. سلطان امر به دستگیری وی داد و او را در یکی از دژهای بلگراد زندانی کرد که در سال 1676 درگذشت. (ن. ر: زوی، شابنای)
اگرچه جنبش مسیحایی شابتای زوی شکست خورد و وی به اسلام گروید، ولی همچنان بر هوادارانش تسلط داشت. تعداد یهودیانی که در سال 1666 به پیروی از شابتای زوی اعلام مسلمانی کردند دویست خانوار ذکر شده است که به طور عمده در ادرنه (آدریانوپول)، در پیرامون شابتای، مستقر شدند. در سال 1683 موج بزرگ دیگری از اعلام اسلام در میان یهودیان مقیم عثمانی رخ داد و تعداد آنها تنها در بندر سالونیک به 300 خانوار رسید. این جدیدالاسلام ها از حمایت برخی حاخامهای برجسته برخوردار بودند. رهبری این گروه با یوسف فیلسوف، حاخام سالونیک و پدرزن شابتای زوی و سلیمانفلورنتین بود.
یهودیان فوق "دونمه" نام گرفتند که به معنای "برگشته" یا "جدیدالاسلام" است. از سده هجدهم، پیران شابتای زوی در یمن، ایران، عثمانی و شمال آفریقا پراکنده شدند. بزرگترین مراکز زندگی دونمه ها شهرهای سالونیک، ازمیر و استانبول بود.
همان طور که پیشتر گفته شد در مورد گرایش شابتای به اسلام نیز این توجیه مطرح شد که او به عنوان انسان رهایی بخش در جهان گناه و پلیدی پای گذاشت تا شراره های الهی را جمع کند. این موضع گیری به پیدایش گرایشی افراطی علیه قوانین شرعی انجامید. گرایش مذکور سعی داشت تا شریعت الهی را کنار بگذارد و آن را بی تأثیر سازد. این گرایش در جنبش فرانکیسم، یهودیان دونمه و سرانجام در جنبش حسیدیسم نیز ادامه یافت.
به نوشته دایره المعارف یهود، از اوایل سده هجدهم، دونمه ها متهم به هرزگی جنسی بودند. معهذا، "تردیدی نیست که طی چند نسل آمیختگی [هرج و مرج ]جنسی (sexual promiscuity) در میان آنان رواج داشته است. در اشعار یهودا لوی تووا (درویش افندی)، که در سال 1960 منتشر شد، دفاعیات جسورانه ای به سود الغای محدودیتهای جنسی مندرج است." دونمه ها جشن ویژه ای موسوم به "جشن بره" (Festival of the Lamb) دارند که طی آن به اجرای برخی "مناسک جنسی" می پردازند.
در حوالی نیمه هجدهم از درون فرقه رازآمیز کابالا و بر بنیاد میراث شابتای زوی و ناتان غزه ای فردی به نام "یعقوب فرانک" ظهور کرد و فرقه ای را بنیاد نهاد که به "فرانکیست" شهرت یافته است.
یعقوبی بن یهودا لیب، که با نام یعقوب فرانک (1791 ـ 1726) شهرت دارد، به یک خانواده ثروتمند تاجر و پیمانکار یهودی ساکن اوکراین تعلق داشت و همسرش نیز از یک خانواده ثروتمند تاجر بود. فرانک در جوانی به طریقت کابالا جذب شد، کتاب زُهَر را خواند و به عضویت فرقه شابتای زوی درآمد. در دسامبر 1755، فرانک از سوی سران فرقهدونمه برای تصدی ریاست این فرقه در لهستان به همراه دو حاخام راهی زادگاه خود شد.
فرانک در رأس فرقه شابتای در پودولیا قرار گرفت ولی کمی بعد، در ژانویه 1756، کارش به رسوایی کشید. زمانی که فرانک و پیروانش در یک خانه دربسته مشغول اجرای مناسک جنسی مرسوم در فرقه شابتای بودند، به علت باز شدن تصادفی پنجره ها، مردم مطلع شدند و تمامی آنان را دستگیر کردند. مقامات شهر یعقوب فرانک را آزاد کرد زیرا گمان بردند وی تبعه دولت عثمانی است. فرانک به عثمانی بازگشت و مدتی به ظاهر مسلمان شد. کمی بعد، بار دیگر به پودولیا رفت و رهبری فرقه شابتای را در گالیسیا، اوکراین و مجارستان به دست گرفت. مدتی بعد، یعقوب فرانک و صدها تن از پیروان یهودی او گروه گروه به مسیحیت (مذهب کاتولیک) گرویدند. مقامات اسقفی منطقه نیز با خشنودی آنان را به سلک مسیحیت پذیرفتند. دایره المعارف یهود می نویسد:
"در سالهای 1760ـ1756 بخش بزرگی از پیروان یعقوب فرانک به مذهب کاتولیک گرویدند و فرقه ای مشابه دونمه را در لهستان تشکیل دادند. آنان تنها در ظاهر کاتولیک بودند.
دایره المعارف یهود به صراحت فرقه فرانکیست را "یک فرقه مخفی یهودی" می خواند.
مسیحی شدن فرانک سبب جلب برخی مسیحیان لهستان و شرق اروپا به این فرقه شد. گردانندگان فرقه فرانک در لهستان و روسیه یهودیان ثروتمند و تحصیلکرده، گروهی از حاخامهای جوامع کوچک یهودی و برخی از آنان پسران سران جوامع یهودی شرق اروپا بودند. بخش مهمی از اعضای فرقه میهمانخانه دارها و میخانه دارهای یهودی بودند. در موراویا و بوهم، تعدادی از اعضای خاندانهای اشرافی و ثروتمند به این فرقه گرویدند. باید افزود که پیروان یعقوب فرانک در آن زمان به عنوان فرقه شابتای زوی شناخته می شدند و خود آنان نیز خویش را "مؤمنین"، یعنی پیروان شابتای زوی، می خواندند.نام "فرانکیست" از سده نوزدهم به ایشان اطلاق شد.
به رغم گروش ظاهر فرانک و پیروانش به مسیحیت، تکاپوی فرقه فوق نارضایی مردم را برانگیخت و در پی فاش شدن برخی عملیات جنسی آنان، در فوریه 1760 مقامات دولتی فرانک را در شهر ورشو دستگیر کردند. یعقوب فرانک به مدت 13 سال محترمانه به یک قلعه چکسلواکی تبعید شد. از سال 1762 همسرش نیز به او پیوست. در این دوران، پیروان کثیر او به دیدارش می رفتند و مراسم خود را که آمیخته با عملیات جنسی بود، در داخل قلعه و بیرون از آن انجام می دادند.
فرانک پس از آزادی به شهر برنو (منطقه موراویا) رفت و در نزد دختر عموی خود، که همسر یک تاجر ثروتمند یهودی بود، اقامت گزید. شهر برنو از سده هفدهم یک کانون مهم یهودی نشین بود. در این زمان، یعقوب فرانک از میان پیروان خود در شهر برنو یک سازمان مسلح ایجاد کرد که اعضای آن اونیفورم های نظامی می پوشیدند و تعلیمات نظامی می دیدند. اینک یعقوب فرانک فرد مهمی به شمار می رفت، تا بدان حد که در مارس 1775 به وین سفر کرد و از سوی امپراطور و ولیعهد هابسبورگ مورد پذیرایی قرار گرفت.
به نوشته دایره المعارف یهود، علت این رابطه قولی بود که فرانک به امپراطور داده بود که از طریق اعضای سازمان سری خود بخشهایی از سرزمین عثمانی را تجزیه کند. از آن پس اعضای به ظاهر مسیحی فرقه فرانک به طور ناشناس به عثمانی می رفتند و به ویژه در سالونیک با دونمه های به ظاهر مسلمان رابطه استوار داشتند.
منبع مالی یعقوب فرانک، که درباری باشکوه و ارتشی مسلح و مجهز برپا کرده بود، ناشناخته است. این در حالی است که او در برنو صدها مرید مسلح داشت که به هیچ کار و حرفه ای اشتغال نداشتند و تمام وقت در خدمتش بودند. روشن است که یعقوب فرانک از یک منبع غنی مالی، بجز پیروانش، تغذیه می شد زیرا در سال 1784 برای مدت کوتاهیدریافت پول از این منبع قطع شد و او در وضع مالی دشواری قرار گرفت.
پس از مرگ یعقوب فرانک، یکی از برادرزاده های او به نام "جونیوس فری" (Junius Frey) رهبری فرقه را به دست داشت. او کمی بعد رهبری فرقه را به اوا فرانک واگذارد و خود به فرانسه رفت. این مقارن با انقلاب فرانسه است. جونیوس فری در کسوت انقلابیون درآمد و به یکی از سران کلوپ ژاکوبنها بدل شد. اوا فرانک تا زمان مرگ (1816) رهبر فرقه فرانک بود.
جنبش حسیدیسم در آغاز قرن نوزدهم میلادی یهودیان شرق اروپا را دربرگرفت. این جنبش بر ایمان به کابالا و خصوصا کابالای لوریانی استوار بود و بر اتحاد با خدا و پیوستن به او (دیفیقوت) تأکید داشت. البته حسیدیسم نیز مانند بسیاری از جنبشهای عرفانی به تدریج به نوعی بوروکراسی دینی تبدیل شد و صادیق [صدیق] واسطه میان خلق و خدا گشت؛ رفته رفته خاندانهایی حسیدیست پدید آمدند که قداست در آنها موروثی بود. البته پیدایش جهان معاصر و جنبش روشنگری عامل اصلی از بین رفتن کابالا و تصوف حلول گرای یهودی به شمار می رود.
در سده های 19 و 20، فرقه فرانک به صورت یک سازمان سری به حیات خود ادامه داد؛ اعضای آن "به ظاهر" به طور دقیق آداب کاتولیکی را اجرا می کردند و در محل زندگی خود به عنوان مسیحیان مؤمن شناخته می شدند. (دایره المعارف یهود تعبیر "به ظاهر" را به کار برده که نشانگر تداوم یهودیت در فرانکیست هاست.)
اعضای فرقه، چون دونمه های عثمانی، تنها در میان خود ازدواج می کردند. بدینسان، به نوشته دایره المعارف یهود، "یک شبکه گسترده خانوادگی" از فرانکیستها پدید شد؛ آنان فرزندانشان را طبق روش خود پرورش می دادند و با تاریخ و سنن فرقه آشنا می کردند. اعضای این فرقه، به سان "ماسونها"، یکدیگر را "برادر" می خوانند. فرانکیستهای لهستان، مانند دونمه های عثمانی، در دوران بی ثباتی سیاسیاین کشور از موقعیت بهره می جستند و برخی از آنان عناوین اشراقی برای خود به دست می آوردند. برخی از خانواده های فرانکیست مقیم امپراطوری اتریش نیز به صفوف اشرافیت اتریش راه یافتند. در سده نوزدهم بسیاری از آنان به مقامات عالی سیاسی لهستان رسیدند. سازمان سری فرانکیست لهستان با دونمه های عثمانی رابطه نزدیک داشت. کانون دیگر فرقه فرانک در شهر ورشو (چکسلواکی) بود. فرانکیستها در این شهر به احداث کارخانه های متعدد دست زدند و در سازمانهای ماسونی آن تکاپویی گسترده داشتند.
در سالهای 1849 ـ 1848 تعداد زیادی از خانواده های فرانکیست به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردند به نوشته دایره المعارف یهود، حتی تا به امروز نیز برخی از اعضای فرقه فرانک تصویر مینیاتور اوا فرانک، دختر یعقوب، را به گردن خود می آویزند.
در حال حاضر بنیانگذار و رهبر این فرقه که امروزه عملاً بر هالیوود حکومت می کند، یک یهودی 75 ساله به نام "فیوال گروبرگر" (Feivel Gruberger)است. او 35 سال پیش نام خود را "فیلیپ برگ" (Philip Berg) تغییر داد و به کمک معشوقه سابقه و همسر امروزش، کارن، سازمانی به نام "مرکز آموزش کابالا" (Kabbalah Leaming Center) "KLC"تأسیس کرد و خود را رهبر طریقت کابالا خواند. برگ از کارن دارای دو پسر است: یهودا (32 ساله) و مایکل (30 ساله). کارن کتابهایی در زمینه کابالا می نویسد و خزانه دار و مسئول امور مالی فرقه است. یهودا و مایکل نیز در اداره سازمان کابالا به پدر کمک می کنند.
فیلیپ برگ کمتر در محافل ظاهر می شود و عکسهای اندکی از او وجود دارد. پیشینه او نیز در هاله ای از ابهام است. "پل اسکات" می نویسد: "من کشف کردم که فیلیپ برگ قبل از ازدواج با کارن زن داشت و حداقل هشت فرزند. همسر اول برگ زنی به شدت مذهبی بود به نام ریزکا که شش ماه پیشدرگذشت. ولی در زندگینامه رسمی فیلیپ برگ درباره ازدواج اول او مطلبی دیده نمی شود. برگ ادعا می کند که از موطنش، نیویورک، برای آموختن کابالا از ربی "یهودا براندوین" به اسرائیل رفت. براندوین، که دایی همسر اول برگ بود، به عنوان یکی از برجسته ترین استادان کابالا شناخته می شد. ولی پسر براندوین ارتباط استادی و شاگردی برگ با پدرش را تکذیب می کند."
پل اسکات می افزاید: "برخلاف این ادعا، برگ نه با انگیزه های معنوی بلکه با مقاصد مالی به اورشلیم رفت. آوراهام گروبرگر، یکی از پسران فیلیپ برگ از همسر اول، می گوید: "پدرم فروشنده بیمه بود و برای این کار به اورشلیم سفر کرد."
فیلیپ برگ برای اولین بار در سال 1969 دفتر فرقه خود را در اورشلیم (بیت المقدس) گشود و سپس کار خود را در لس آنجلس ادامه داد. دفتر مرکزی فرقه در بلوار رابرتسون، واقع در جنوب شهر بورلی هیلز (Beverty Hills) (در حومه لس آنجلس و در نزدیکی هالیوود)، واقع است. این رهبر خودخوانده فرقه کابالا فعالیت خود را بر هالیوود متمرکز کرد و از طریق جلب هنرپیشگان و ستاره های هالیوود و مشاهیر هنر غرب به شهرت و ثروت و قدرت فراوان دست یافت. خانه های اعیانی در لس آنجلس و مانهاتان خرید و شیوه زندگی پرخرجی را در پیش گرفت. امروزه، شبکه فرقه برگ از توکیو تا لندن و بوئنوس آیرس گسترده است و این سازمان دارای چهل دفتر در سراسر جهان است. در سال 2002 دارایی فرقه برگ حدود 23 میلیون دلار تخمین زده می شد و در سال 2004 تنها در لس آنجلس 26 میلیون دلار ثروت داشت. فرقه کابالا ادعا می کند که دارای سه میلیون عضو است.
فرقه کابالا، علاوه بر دریافت کمکهای کلان از اعضای ثروتمندش، از روشهای خاصی برای برای کسب درآمد از سایر اعضا بهره می جوید: آب معدنی معمولی را که در کانادا برای فرقه فوق و با نام "آب کابالا" تهیه می شود، به قیمت هر بطری 8 دلارمی فروشد.
فعالیت فرقه کابالای برگ به ناگاه اوج گرفت و با اعلام پیوستن "مدونا" خواننده و هنرپیشه معروف هالیوود به این فرقه در رسانه ها بازتاب جنجالی داشت. این جنجال واکنش برخی حاخامهای سنت گرای یهودی را برانگیخته است.
"ربی یاکوب ایمانوئل شاخت" (Rabbi Jacob Immanuel Schochet) ، حاخام یهودی و متخصص کابالا، می گوید: مدونا جذب خرافات شده است نه کابالا. "چشم شیطان"، که نماد آن را فرقه برگ توزیع می کنند، در شرک کهن رومی (پاگانیسم) ریشه دارد و "آب کابالا" هیچ ارزشی ندارد. "ربی باری مارکوز" (Rabbi Barry Marcus) ، از کنیسه مرکزی لندن، (Central London Symagogue) نیز علیه فرقه برگ سخن گفته و او را شیادی نامیده که در پی سودجویی است. و مهم تر از همه، "ربی اسحاق کدوری"، حاخام سرشناس بیت المقدس، فرقه برگ و رهبر آن را محکوم کرده و او را شیادی خوانده که پیروانش را شست وشوی مغزی می دهد.
ولی واقعیات نشان می دهد که برگ تنها نیست. کانونها و رسانه های مقتدری در پی ترویج فرقه او هستند و مقالات جذاب و جانبدارانه درباره اش می نویسند. "کابالا هالیوود را فرا گرفته است" عنوانی است که روزها به چشم می خورد. در میان حاخامهای یهودی نیز کسانی هستند که از برگ و فرقه او حمایت می کنند "ربی پیناس گیلر" (Rabbi Pinchas Giller) استاد کابالا در دانشگاه یهودیت لس آنجلس، (University of Judaism)می گوید: "اینجا آمریکاست و ما از آزادی دین برخورداریم. به عنوان یک استاد کابالا من تلاش برگ را ارج می نهم زیرا او کابالای رازآمیز را به عموم معرفی کرد."
تایمز لندن نیز گزارش مفصلی درباره پیوستن مدونا به فرقه کابالا منتشر کرده است. گزارش تایمز همدلانه است و تبلیغ به سود فرقه برگ به شمار می رود. به نوشته تایمز، در جشن یهودی "پوریم"، که اخیرا در دفتر مرکزی فرقه کابالا برگزار شد، صدها تناز مشاهیر لس آنجلس و هالیوود حضور داشتند. یکی از مهم ترین این افراد مدونا است که از هفت سال پیش در مرکز فوق در حال فراگیری کابالا بود و اکنون رسما کابالیست شده است. او پنج میلیون دلار به فرقه کابالا کمک مالی کرده است.
در 18 ژوئن 2004 سی. ان. ان. نیز از عضویت رسمی مدونا در فرقه کابالا خبر داد و نوشت که مدونا در جشن اخیر پوریم، که در دفتر فرقه برگ برگزار شد، به یاد ملکه اسطوره ای یهودی، "استر" نام گرفته است و اعلام کرده که از این پس او را "استر" بخوانند.
ج ـ موضوعات نهفته در کابالا:
نظام بسته در نگرش کابالا به خلقت جهان آشکار می شود؛ زیرا کابالا برعکس ادیان توحیدی معتقد است که آفرینش از عدم و یکباره نبوده است بلکه نشأت گرفته از فیض الهی است. "رافائیل باتای" خاطرنشان می کند که دیدگاه کابالا در مورد خدا چند مرحله ای است؛ یعنی خداوند در چند مرحله زمانی به وجود آمده یا خود را به وجود آورده است. آفرینش جهان نیز تابع روند مرکبِ صیرورت بوده است؛ بدین ترتیب که نیستی الهی به هستی الهی تبدیل می شود. و از درون به بیرون می آید.
این فرآیند از اصل ریشه ها یعنی "این سوف" به معنای بی حد و نهایت، علت اول و بی نظیر ـ که عقل نمی تواند به آن احاطه پیدا کند ـ آغاز می شود. البته از او به عنوان "خدای پنهان" نیز یاد می شود؛ خدایی که به معنای واقعی کلمه خدا نیست و انسان نیز نمی تواند به او دست پیدا کند. کابالا از چنین خدایی به عنوان مطلقی که در اعماق عدم جای گرفته نام می برد. کابالائیان با اشاره به این که دو واژه دال بر نیستی و خدا دارای حروف ساکن همگون هستند، مدعی شده اند که این دو (نیستی و خدا) با هم یکی می باشند.
این تحول از او به من بدین صورت محقق شده است:
او: خدای پنهان و جدا از دو جهان.
تو: خدایی که وجودش را نمایان می سازد و مردم او را درک می کنند.
من: خدای کمال یافته و متجلی که بیانگر کمال مطلق خویش است.
این همان مرحله ای است که خداوند از خود به عنوان "من" یاد می کند و این "من" همان شخینا یعنی قوم اسرائیل است؛ مرحله ای که خداوند خود را در آن می یابد (این افکار در فلسفه مارتین پوپر که با تلمود آشنایی نداشت و فقط با حسیدیسم و اندیشه کابالایی آشنا بود، انعکاس یافت). این گونه بود که خداوند از ذات خود نشأت گرفت و من از او یا همان عدم پیدا شد. این خاصیت علوی آسمانی که آغاز فیض الهی به شمار می رفت، پدیدار گشت و نام اندیشه الهی و سپس اراده الهی به خود گرفت. این نشان می دهد که کابالا از عقل و تأمل فکری به اراده و تمایل گرایش پیدا کرده است.
زنجیره فیض الهی نشأت گرفته از اراده الهی (سیفروت) از همین نقطه یعنی قدرتهای نهان الهی که به قدرت تجلی یافته تغییر شکل می یابد، شروع می شود. قداست به شکل شعاعهای نورانی صادر شده از نور الهی بروز می کند و همین شعاعها جهان را می آفریند. به همین دلیل سفیروت در واقع همان نیروهای نهان، تجلیات نورانی، مراحل تجلی، صفات الهی و درجات وجود خداوند است. البته همه اینها حلقه اتصال و واسطه میان خلق و خدایند و به همین دلیل به آنها "تجلیات نورانی دهگانه" می گوییم.
درک تجلیات نورانی دهگانه (سفیروت) برخلاف "این سوف" ساده و آسان است. انوار یاد شده در مجموع تشکیل دهنده خدایی متعین اند که می توان او را درک نمود و هنگام نیایش به او روی کرد (در اینجا شاهد یگانگی، دوگانگی و حتی چندگانگی هستیم). کابالاییان برای تأکید بر این یگانگی و چندگانگی، سفیروت را به رنگهایی تشبیه می کنند که در نوک زبانه های آتش مشاهده می شود. آنها معتقدند که همین فیض بوده است که خداوند به واسطه آن خود را و سپس جهان را آفرید.
تجلیات نورانی عبارت است از:
1. کیتر (یا کیثر) علیون یعنی تاج بلند و به معنای اراده یا تمایل مقدس است. البته گاهی از آن فقط به عنوان تاج نام برده می شود. برخی کابالائیان تاج را با خداوند نهان یا همان "این سوف" مسای می دانند.
2. حوخمه یعنی حکمت که نخستین تجلی عینی و همان اندیشه وجودی الهی و مقدم بر آفرینش است که تجزیه نمی شود و دربردارنده تمام اصول ایده آلی است که خداوند برای هر جهانی وضع کرده است. این تجلی همچنین نخستین علت مردانه است.
3. بینا یعنی درک که برخلاف حکمت، آن عقلی است که اشیا را از هم باز می شناسد و مرحله ای است که الگو و نمونه پنهان در آن تحقق می یابد و متعین می گردد. این تجلی، نخستین علت زنانه است.
4. گادولا یعنی عظمت که گاهی به آن "حسید" گفته می شود. گادولا همان محبت فراوان نسبت به خدا یا رحمت الهی است.
5. جبورا یعنی قدرت یا سلطه که معمولاً از آن به عنوان "دین" یاد می شود. دین یعنی حکم قاطع که منبع حکم الهی و شریعت است.
6. تفئیریت یعنی جمال یا جلال که به آن رحامیم یعنی مهرورزی نیز گفته می شود و واسطه میان تجلی چهارم و تجلی پنجم می گردد تا پیام آور همبستگی و رحمت برای جهان باشد. گفته می شود که این تجلی به دلیل قرار گرفتن در وسط تجلیات دهگانه و نقشش در آفرینش، مهم ترین تجلی است.
7. نیصح یعنی تحمل یا ازلی بودن (یا پیروزی).
8. هود یعنی جلالت، مجد و عظمت.
9. یسود عولام یعنی اساس جهان که گاهی فقط با لفظ یسود یعنی اساس به آن اشاره می شود. گاهی به "صدیق" یا همان انسان پرهیزکار نیز یسود گفته می شود؛ چه همه این تجلیات بر او وارد می شود.
10. ملکوت یعنی مملکت یا عتارا به معنیجوهر.
ایده فیض الهی دربردارنده سه مفهوم متضاد است: یگانگی، چندگانگی و تقابل. فیض طی چند مرحله به قوم یسرائیل و سپس جهان منتهی می شود. هر یک از مراحل فیض دارای استقلال، پویایی و کارکرد خاصی است. البته فیض الهی عکس این مفهوم را نیز دارد؛ یعنی وجود وحدتی که همه آفریده ها از جمله انسان و حتی خود خدا را سامان می دهد به گونه ای که خداوند و آفریده هایش عناصر تشکیل دهنده یگانی متکامل می شوند که یک سرنوشت دارند و فاصله ای میان آنها نیست. حتی می توان گفت که تمام مراحل فیض علی رغم اختلافشان به یک سطح بازمی گردند و صفاتشان یکسان می شود.
کابالائیان همچنین معتقدند که میان خداوند و مخلوقاتش یک اتحاد موازی و متقابل وجود دارد و آسمان شبیه زمین، خداوند شبیه انسان و تاریخ شبیه طبیعت است. یکی از اصول بجا مانده از میراث کابالا می گوید: "هر آنچه در آسمان است در زمین نیز هست و هر آنچه در داخل می یابی در خارج نیز وجود دارد". این بدان معناست که اجزای ساختار با یکدیگر متوازی متساوی و متعادل اند و بنابراین، ساختاری وابسته و بدون خلل و شکاف است.
تقابل و رویارویی در تمام نمادهای موجود در میراث کابالا به چشم می خورد و به همین دلیل خداوند، فرایند خلقت و تجلیات دهگانه را به شکل درخت و بر صورت انسان به نمایش می گذارد.
از تجلیات دهگانه به عنوان آدم قدمون یعنی انسان اصلی و ازلی نام برده می شود که تاجی بر سر دارد، ملکوت زیر پاهای اوست و تجلیات دهگانه تشکیل دهنده اعضای بدن او می باشد؛ سه تجلی نخست سر، تجلی چهارم و پنجم دو دست، تجلی ششم سینه، تجلی هفتم و هشتم دو پا، تجلی نهم آلت تناسلی (معمولاً نرینه) و تجلی دهم یا به تمام صورت اشاره دارد یا به زنی که در کنار مرد است و یا به آلت تناسلی زن. آدم قدمون در حالی به تصویرکشیده می شود که در سمت چپ او تمام صفات منفی از جمله خشونت و در سمت راست وی همه صفات مثبت مشاهده می شود. بر همین اساس انسان، صورت کوچکی از جهان بزرگ تر است که تمام جهان مادی و معنوی در او نهفته است و وی در واقع تصویر کوچکی از خداوند است. روح از سه درجه تشکیل شده که عبارت است از:
1. "نیفیش" یعنی پویایی که عامل نیروهای حیوانی و زندگی است و در برابر زندگی مادی قرار دارد.
2. "روح" یعنی روح که خاستگاه صفات اخلاقی است.
3. "نیشما" یعنی نفس که برترین درجه به شمار می آید. این درجه به انسان امکان آموختن تورات و درک کنه خداوند را می دهد. کابالائیان معتقدند که نفس، شراره ای از بینا (فهم) است و نمی تواند خطا کند و تنها صدیق (تسادیک) می تواند به چنین درجه ای دست یابد. کابالائیان کوشیدند که نقاب از چهره روح بردارند و آن را از قید و بند آزاد سازند تا بتواند به جریان مقدسی که در تمام جهان جریان دارد، متصل شود. آنها معتقدند که عذاب دوزخ تنها شامل نیفیش می شود و نیشما را دربرنمی گیرد. برخی دیگر بر این باور بودند که جسم انسان بخشی از شراره های الهی است.
گروه سوم نیز معتقد بودند که وظایف جنسی انسان، همان آداب مقدسی است که آنچه را در جهان بالا رخ می دهد به تصویر می کشد. تقابل و رویارویی در نهایت به همگونی و تشابه خداوند و روح انسان و جهان و آمیختگی اینها با یکدیگر می انجامد و این آمیختگی بیانگر حلولی بودند نظام فکری است.
کابالائیان به موضوع شر نیز پرداختند و کوشیدند آن را از طریق چارچوب حلول گرایی یگانه یا چندگانه گرایی خویش و سپس با ایده تقابل، آن را حل کنند. کابالائیان به نگرش دوگانگی خیر و شر نزدیک شده اند و شر را همان "سترا احرا" یا "جنبه دیگر" دانسته اند. البته برخی دیگر از آنها از تجلیاتچپ و در واقع، ضد تجلی سخن گفته اند؛ نیروهای تاریک و آلوده ای که با نیروهای مقدس و خیر مقابله می کنند تا بتوانند بر جهان مسلط شوند و بر همین اساس کابالائیان نسبت به جن سمائیل (شیطان) و همسرش لیلیت در کابالا اهتمام می ورزند.
از نظر کابالا دو درخت وجود دارد: یکی درخت مقدس زندگی که خیر محض است و هیچ گونه شر، آلودگی و یا مرگی با آن آمیخته نمی شود و این همان درختی است که پیش از هبوط بر جهان حکم می راند؛ دومی درخت معرفت است (معرفت خیر و شر، پاکی و آلودگی و فضیلت و رذیلت)؛ درختی که بر این عالم حکم می کند و به همین دلیل مرگ با آن در ارتباط است. دو تورات فیض و خلق با این دو درخت ارتباط دارد. پس ما توراتی مکتوب با معنای ظاهری و این جهانی داریم که دربردارنده امر و نهی و شریعت و تشریع است و اینها به درخت معرفت مربوط می شود. اما تورات دوم تورات نورانی جهان پاک و دور از آلودگی است و به همین دلیل اوامر و نواهی در آن نیست و به عکس خواستار آزادی کامل و زیر پا گذاشتن شرایع است و با درخت مقدس زندگی در ارتباط است. این تورات، نانوشته است و تنها چشمان ماشیح و واصلان و آگاهان از اسرار کابالا آن را درک می کند. در اینجا ملاحظه می شود که دیدگاه مذکور دارای نگرشی دوگانه گرا و افراطی است. که از برخی جهات به کتابهای آخرالزمانی شباهت دارد.
کابالائیان همچنین سعی کردند تا چارچوب یگانه گرایی را حفظ نمایند و بدین وسیله، شر را به عنوان پوسته خارجی درخت تجلیات نورانی و لایه بیرونی و دربردارنده گونه های مختلف وجود دنیوی و رشد افراطی حاکمیت قاطع دین ـ هنگامی که از تجلی عشق خالص جدا می شود ـ تفسیر کنند. حکم قاطع در ذات الهی صرفا نیروی خنثی و بی طرف است ولی اگر از ذات الهی جدا شود به نیرویی ویرانگر مبدل خواهد شد.
کابالا در چارچوب یگانه گرایی بر این باور استکه تجلیات ظلمانی و نیروهای شیطانی نشأت گرفته از خداست ولی از آن جدا شده است و در نتیجه این جدایی به نیروهای شرور مبدل گشته است؛ به عبارت دیگر شر عبارت است از نابودی موقت و عارضی یگانه گرایی مطلق و وجودی (که از این نظر، وجود واقعی ندارد و تنها نشان دهنده جدایی درخت زندگی از درخت معرفت است). با چنین دیدگاهی شر صرفا نتیجه ای جانبی است و نه روی دیگر سکه قداست الهی. از آنجا که شر، شاخه ای از تجلیات الهی به شمار می رفت.
کابالائیان معتقد بودند که در طرف دیگر نیز شراره ای مقدس وجود دارد. نگرش یگانه گرا و دوگانه گرا به شر کاملاً به هم شبیه و با یکدیگر مرتبط اند (اولی شر را وجودی مستقل و برابر با خیر می داند و دومی برای شر، وجود واقعی قائل نیست)؛ زیرا هر دو شر را امری حتمی و تا اندازه ای مقدس می دانند. همین امر باعث شد تا اندیشه رسیدن به خیر از طریق رذالت در میان شبتانیستها و حسیدیستها رواج یابد و این نشان دهنده ساختاری بسته در سطح اخلاقی است.
کابالائیان در کنار چارچوب یگانه گرا و دوگانه گرا سعی کردند تا مشکل شر را از راه تقابل مجازی نیز حل نمایند؛ زیرا جهان سفلی از جهان علوی و تجلیات گوناگون اثر می پذیرد و بدین ترتیب صلح و نیکی از حسید و سفیروت رحمت، و جنگ و گرسنگی از سفیروت جبورا برمی خیزد. اما جهان علوی نیز تحت تأثیر جهان سفلی قرار دارد و به همین دلیل این دو با یکدیگر تقابل دارند. کابالائیان برای درخت ممنوعه ای که آدم و حوا از میوه آن خوردند تحلیل و تفسیر خاصی دارند؛ زیرا این حادثه تجلیات سفلی را از تجلیات علوی و خداوند را از انسان جدا ساخت.
بر همین اساس اولین گناه، جدایی بود که باعث شد شخینا (نمود و تجلی زنانه خدا) به همراه قوم یسرائیل تبعید شود. به عبارت دیگر، گناه انسان نه تنها در سرنوشت او بلکه در سرنوشت خدا هم اثرگذاشت. بزرگی گناه انسان نیز به همین دلیل است که به پراکندگی خدا انجامید و اهمیت شعائر دینی هم از همین جا سرچشمه می گیرد؛ شعائری که بازتابش در جهان علوی اثر می گذارد. به همین دلیل یهودیان باتقوا سعی دارند تا از طریق نیایش و پرهیزکاری خود، جهان را اصلاح نمایند و شخینا را از تبعیدگاه بازگردانند.
این اندیشه در کابالای لوریانی به یک ایده اساسی تبدیل شده که از آن به عنوان فرایند تیگون (اصلاح" یاد می شود؛ یعنی اصلاح این جدایی و پر کردن شکاف پدید آمده میان خدا و انسان که نتیجه بریدن درخت بوده است. این اندیشه دقیق ترین تعبیر از حلول گرایی کابالایی شمرده می شود. در "اگادا" (نک: اگادا) آمده است که خداوند به انسان متکی است و انسان در جریان آفرینش، شریک خداست و بنابراین می تواند در امور شایسته حکم براند و در اینجا ارتباط کابالا با جادوگری مشخص می شود.
از نظر کابالا وظیفه انسان بازسازی هماهنگی زندگی درونی خداست که بر اراده انسان تکیه دارد. در واقع از نظر کابالا میان خداوند و انسان نوعی تقابل و آمیختگی کامل وجود دارد. فرآیند سقوط و جدایی دارای بازتابهایی مختلف است: سقوط آدم و همچنین سقوط و انهدام معبد مقدس و حتی سقوط تمام جهان.
قوم یسرائیل چنانکه گفتیم بخشی از خداوند در درون آن است. این تجلی و به عبارت دیگر سفیروت دهم همان شخینا (تجلی زنانه خدا) است که به همراه ملت یهود تبعید می شود؛ پس تبعید یهودیان به خارج از سرزمین موعود دارای مفاهیم خاصی است که از مفهوم این جهانی تبعید، فراتر است؛ زیرا تبعید یهودیان به معنای متلاشی شدن خدا و تبعید وی نیز هست. بر همین اساس یهودیان در فرآیند رهایی نقش مؤثری دارند؛ زیرا آنها باید زندگی مقدس داشته باشند و با مرکزیت عرفانی، آموزه ها و احکام شریعت الهی را اجرا کنند.
بدین ترتیب یهودیان و تمام جهانیان و بلکهخود خداوند رهایی خواهند یافت؛ زیرا شخینا که وجهی از وجوه خداوند است تنها با بازگشت یهودیان بازخواهد گشت و تنها با چنین بازگشتی است که وحدت خداوند کامل می شود. پس حضور و عملکرد یهودیان برای توازن جهان و رهایی الهی و انسانی، رکنی اساسی به شمار می رود، بلکه رحمت خداوند تنها به واسطه رفتار خوب آنان جاری می شود و بدین ترتیب، زندگی معمولی یهودیان به کاری مقدس تبدیل می شود که رهایی جهان مبتنی بر آن است.
کابالائیان هنگام سخن گفتن از خداوند و جریان آفرینش از تصاویر مجازی جنسی استفاده می کنند و این نشان دهنده تقابل و حتی تطابق کامل میان خدا و انسان، و جهان علوی و جهان سفلی است. پسر یا سفیروت ششم (که نمادی آشکارا مردانه است) رحمت الهی را بر تجلی دهم یعنی شخینا (که نماد زنانه خداست) فرو می فرستد. تجلی دهم، شامل قوم یسرائیل نیز می شود که به آن دختر صهیون (بت صیون) گفته می شود.
در نتیجه تفاعل و تعامل عناصر مذکر و مؤنث، رحمت بر جهانیان فرو فرستاده می شود و ذات الهی به وحدت می رسد و بدین وسیله راز وحدت خدا و هستی، همان وحدت وجودی می شود. برای بیان رابطه خدا با قوم، تصویر مجازی ازدواج به کار می رود (غزل غزلها در واقع سرود عروسی قوم با خداست). در واقع ما از این افکار به عنوان تصاویر مجازی سخن می گوییم و شاید بهتر باشد که به آنها مفاهیم ادراکی و یا حتی هستی شناسی بگوییم؛ زیرا برخی کابالائیان، خداوند را به این شکل درک می کردند. تصویر مجازی جنسی و فیضی از وجود ساختاری بسته حکایت می کند.
در پژوهشی آمده است که تصویر مجازی جنسی برای شناخت عمق روابط تجلیات دهگانه با یکدیگر به کار می رود و در نتیجه در مورد رابطه انسان با خدا کاربرد ندارد. بر همین اساس نویسنده به این نتیجه می رسد که چنین دیدگاهی تصوف یهودی با تصوف مسیحی فرق می کند؛ زیرا هدف تصوفمسیحی اتحاد خدا با انسان است در حالی که تصوف یهودی در پی دستیابی به خدا و پیوستن به اوست. اما چنان که گفتیم، شخینا حق وصل اندام وار میان انواع تجلیات الهی و جهان سفلی به شمار می آید به گونه ای که نمی توان آنها را از یکدیگر جدا ساخت.
همچنین تقابل خدا و انسان، وحدت و حلول گرایی کامل را به خوبی روشن می کند. به هر حال تحولات بعدی در جنبشهای مشیحانی ثابت کرد که تصاویر مجازی جنسی از اصول اساسی اندیشه کابالایی است و فهم آن برای درک رابطه انسان با خدا ضروری می نماید.
اگر حلول گرایی تلمودی به انزوا و خودبرتربینی انجامید، حلول گرایی افراطی کابالایی نیز منجر به انزوا و خودبرتربینی افراطیون گردی و در نتیجه یهودیان از مردم جهان منزوی تر شدند و اختلاف میان آنها و بیگانگان دیگر صرفا مسأله ای اعتقادی نبود بلکه به مسأله تفاوت ریشه های متافیزیکی تبدیل شد؛ زیرا ارواح یهودی از کیان مقدس سرچشمه گرفته است در حالی که ارواح بیگانگان از تالابهای شیطانی نشأت گرفته است. اعضای شخینا همان اعضای قوم یهودند، اما بیگانگان فرزندان شیطانند (محصول تجاوز شیطان به دختر، ماترونیت و ملکه).
لازم به یادآوری است که ماترونیت مؤنث میتاترون است. افراد خیر و خوبِ بیگانه هم در واقع اجسامی اند که ارواح راه گم کرده یهودی در آنها حلول کرده است. یهودیان در ظاهر به برکت بیگانگان زندگی می کنند، در حالی که در واقع عکس این مطلب صحیح است. یهودیان تنها کسانی هستند که می توانند در مجاری رحمت تأثیر بگذارند تا خداوند از طریق آنها رحمت خود را بر جهانیان بفرستد. تنها یهودیان واسطه میان خدا و جهان اند و کارهای نیک آنان باعث می شود تا خیر و احسان، همه جهانیان را فرا گیرد و گناهان آنها موجب می شود تا خداوند بر تمام جهانیان خشمگین شود. در کابالا نیز همچون تلمود، این احساس وجود دارد که پایان تاریخ شاهدبرتری قوم یسرائیل بر جهانیان و نابودی دشمنانشان خواهد بود.
حاخامهای ارتدوکس معتقدند که گرایش کابالایی توحید الهی را کاملاً کنار گذاشته است و به جای خدای واحد ده خدا تحت عنوان تجلیات نورانی دهگانه جایگزین کرده است. آنها در این مورد حق دارند: زیرا خلقت از طریق فیض، ده تجلی را اقتضا می کند که هر یک از آنها دارای قداست الهی است و هر یک از دیگری جداست. می توان گفت که این تجلیات، چند خدا و یا یک خدای تجزیه ناپذیر هستند. تجسم در مسیحیت یک بار آن هم در هنگام نزول مسیح (پسر خدا) و سپس به صلیب کشیده شدنش محقق می شود (چیزی که ما آن را "حلول شخصی، موقت و نهایی" نامیده ایم). اما تجسم در کابالا وضعیتی دائمی و پایان ناپذیر است که در طول تاریخ ادامه می یابد. بر پایه دیدگاههای کابالایی انسان و خدا شریک یکدیگرند و نوعی برابری، تعادل و تقابل میان آن دو برقرار است.
البته تنوع و تعدد در اندیشه کابالایی در واقع از قبیل توهم است و صرفا مراحل و حلقه هایی هستند که زنجیره وحدت و یگانه گرایی مطلق و نهایی را تشکیل می دهند؛ وحدتی که هرگونه دوگانه گرایی موجود در همه ادیان الهی (همچون دوگانگی جسم و روح، و دین و دنیا) را انکار می کند. علاوه بر این، کابالا جدایی خدا از جهان را نیز نمی پذیرد و به یگانگی بسته می انجامد که خداوند در آن از مخلوقاتش فراتر نیست.
البته این وحدت مطلق و نهایی، هرگونه دلالت تاریخی و وجود متعین انسانی را انکار می کند؛ زیرا تمام پدیده های مادی، روحی و معنوی در چارچوب هندسی و خشکی قرار می گیرند که تابع قوانین عرفانی، ماشینی یا ریاضی است.
به عبارت دیگر اندیشه کابالا، اندیشه ای غیردیالکتیکی است و هیچ گونه تضادی میان اشیا نمی بیند؛ همه هویتها ـ از جمله هویت فردی یهودیان ـ را ذوب می کند و تنها هویت (و حقوق) قومیسرائیل را ـ به عنوان مرکز هستی، جنس بشری و وجود الهی ـ باقی می گذارد.
به دلایلی که گفته شد، کابالا دربردارنده دو نقیض است: یکی تعدد که خدا را دارای اجزا و تجلیات گوناگون می داند و دیگری یگانه گرایی افراطی که وجود خدا را بیرون از آفریده های مادی اش تصور نمی کند و این تناقض از ویژگیهای نظامهای دینی حلول گرا است.
د ـ ساختار افکار کابالا:
کابالا و میراث آن طی مراحل مختلف تاریخی شکلهای گوناگون به خود گرفت؛ از کابالای زُهَر گرفته تا کابالای لوریانی و از کابالای نظری و تأملی گرفته تا کابالای عملی. در همه این گونه ها اندیشمندان متعددی پیدا شدند که هر یک از آنها نقش و تفسیر خاصی داشتند. این موضوع در جنبشهای حلول گرا و گنوسی تازگی ندارد؛ زیرا مفسر با بر گرفتن بهره ای از حلول الهی، مقدس می شود و تفسیرش نیز قداست می یابد. البته با این حال کتابهای کابالایی بیانگر موضوعاتی اصلی و ساختاری عمومی و نهفته (نمونه و الگوی کامن) است.
کابالا دارای دیدگاه خاصی نسبت به خلقت، شر، انسان، رابطه خدا با انسان، قوم یهود و جایگاهش در جهان است. فرهنگ کابالایی مجموعه ای از تصاویر مجازی با مفاهیم عمیق فلسفی روانی و وجودی را به کار می گیرد. ما در این مدخل می کوشیم تا موضوعات و تصاویر مجازی تشکیل دهنده بافت این ساختار کلی را تبیین نماییم. از ابتدا می توانیم بگوییم که کابالا نشأت گرفته از نگرش یگانه گرایی وجود مبتنی بر محوری، نهایی، درونی و غیرفرامادی است.
ساختار کلی اندیشه کابالایی، ساختاری حلول گرا، اندامی، دایره ای و بسته است که همه تعددها و تنوعهای درونی اش را امری ظاهری می نمایاند؛ زیرا در ساختار حلول گرا و بسته همه ظواهر به یک سطح باز می گردند و همه دوگانگیها ازمیان می روند و همه چیزها با یکدیگر و با آن مطلق نهفته در پس هر چیز و حلول کرده در آن، برابر می شوند. به عنوان مثال اگر ساختار یاد شده از الف، ب، ج و د تشکیل شده باشد، ما درمی یابیم که الف در نهایت همان ب است و ب مساوی با ج است، همانگونه که ج و د نیز به هم پیوسته و برابرند.
در نتیجه متوجه خواهیم شد که با همه تفاوتها و تحولها، الف همان ب و ب همان ج و ج همان د است. البته عکس این قضیه نیز می تواند اتفاق بیفتد و به جای از میان رفتن و یکی شدن دوگانگیها، دوگانگی صلب پدید آید که در چنین وضعیتی به جای آن که دایره قداست، همه چیز را در برگیرد، به صورت کاملاً بسته نمایان می شود و بدین ترتیب جهان به دو قطب متضاد یعنی پاک و مقدس در برابر آلوده و نامقدس تقسیم می شود.
ه ـ انتشار تعالیم کابالا در غرب:
در نیمه قرن هفدهم تعلیمات روحی یهود، به تمام مناطق اروپا نفوذ کرده بود، ظاهرا جریان این تعلیمات از مشرق اروپا به سایر نقاط آن قاره جاری گردید، از قرن شانزدهم یهودیان جمع آمدند و در لهستان مستقر شدند، در آنجا جماعتی از جادوگران و نیرنگ بازان یهودی ظهور کردند که به "زارکیم" یا جماعت "بعل شم" معروف شدند، کلمه اخیر معنای "سیادت" می دهد و "صاحب اسم" معنی می شود و مصدرش نظریه ایست "کابالایی" که معتقدند بعضی از یهود که در آنها شرایطی از قداستی وجود دارد، می توانند اسم اعم را بدون واسطه و مانعی به کار ببرد، "بعل شم" شخصی را گویند که مالک این قوه است و آن نیرو را در نوشتن طلسمات و مکالمه با ارواح و معالجه امراض و غیرذلک به کار می برد. سپس لهستان و بالاخص استان "بودولی" مرکز جنبش "کابالائی" گردید، و از آن ناحیه یک سلسله جریانهای مخفی چون سیل روان شد.
1 ـ شابتای زوی:
در سال 1666 میلادی دنیای یهود، به واسطه ظهور مردی به نام "شابتای زوی" دستخوش اضطراب گردید، این مرد پسر یک تاجر ازمیری بنام "مردکای" (یا مردخای) بود، و عقیده داشت که مسیح منتظر همو است، در آن هنگام فکر مسیح منتظر در جوامع یهودی و محافل ارتجاعی یهود که مؤمن به نزدیکی ظهور این مسیح بودند، شیوع داشت به همین سبب دعوی "شابتای زوی" در بین یهودیان فلسطین و مصر و اروپای شرقی تأیید شد و بلکه، بالاتر از آن بسیاری از یهودیان روشنفکر و سرمایه داران بنا به مقاصد سیاسی و مالی که داشتند وی را تأیید کردند.
"شابتای زوی" در تعلیمات کابالا دستی بلند داشت و از اسرار و نظریات روحی آن تعلیمات آگاه بود و در اقسام گوناگون نیرنگ زیردست بود و گفته شده که کارهای خارق العاده نیز می کرده است. یهودیان در قبال عقاید شابتای زوی به دو گروه منقسم شدند این مرد خود را شاه شاهان روی زمین لقب دده بود. یک گروه از یهودیان دشمن و گروهی هم هواخواه و دوستدار او بودند. دشمنانش احبار و کاهنان یهود و دعاة این دسته بودند که با وی خصومت می ورزیدند و او را لعن کرده به او حمله می کردند و اما آنهایی که هواخواه و دوستدارش بودند و دعوت وی آنان را جلب کرده و به عقایدش ایمان آورده بودند اینها نیز دیری نپایید که علیه او برگشته از او روی برتافتند و آن موقعی بود که سلطان عثمانی از وی خواست که دعوی خود را اثبات کند. به این ترتیب که سینه خود را آماج تیرهای مسموم قرار دهد ولکن "شابتای" یکباره از یهودی بودن برگشت و عقیده مند شد که دین اسلام را گردن نهاده است ولی در عقاید و تعلیمات خود به یک نهج رفتار نکرد و در برابر مسلمانان و یهودیان گاهی مسلمان و زمانی یهودی بود و در برابر هر یک از او دو فرقه اظهار می کرد که جزء همان فرقه است و بدین وسیلهتوانست پشتیبانی جمعی از یهودیان و مسلمانان را با هم به دست آورد.
اعلام مسلمانی شابتای زوی نه تنها ناتان را در غزه ساکت نکرد، بلکه او با همان حدت و شدت پیشین به اعلام "مکاشفات" و انجام رسالت پیامبری خود ادامه داد. ناتان غزه ای با اتکا به پشتوانه ای غنی از متون عبری و نمونه های فراخوان از تاریخ قوم یهود، اندیشه پرداز این موج جدید شد و راه آینده را به روشنی به پیروان شابتای نشان داد. به نوشته دایره المعارف یهود، شابتای زوی اندیشه پرداز نبود و تفکر منسجم نداشت؛ این ناتان بود که به جعل یک مکتب از عقاید منتسب به شابتای دست زد؛ مکتبی که تداوم کابالیسم پیشین به شمار می رود.
در زمان مرگ شابتای، ناتان در صوفیه بود. او به سیر و سیاحت در اروپا پرداخت و چنین تبلیغ کرد که شابتای نمرده، بلکه از نظرها پنهان شده و به هجرتی رازآمیز در "انوار آسمانی" رفته و زمانی که "خدای اسرائیل" مشیت کند بار دیگر ظهور خواهد کرد. ناتان غزه ای در 11 ژانویه 1680، سه سال پس از شابتای، در مقدونیه درگذشت.
نظریات ناتان غزه ای جامه ایدئولوژیکی است بر سیاست نفوذ به درون ساختار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی سرزمینهای مسلمان و تسخیر آن از درون. پس از اعلام مسلمانی شابتای، ناتان غزه ای توجیه نظری این دگرگونی را آغاز کرد. او اعلام کرد که گروش شابتای به اسلام انجام یک "مأموریت " (رسالت) جدید است و هدف از آن "برافروختن شراره مقدس در میان کفار [مسلمانان] است." دایره المعارف یهود هسته اصلی نظریه پردازان ناتان را چنین بیان می دارد:
رسالت اصلی ملت یهود افروختن اشراره مقدسی است که در روح آنان وجود دارد. ولی شراره هایی وجود دارد که افروختن آن تنها کار مسیح است. لذا، مسیح (شابتای زوی) برای انجام این رسالت به "قلمرو خلیفه" وارد شده؛ "ظاهرا در برابر او تسلیم شده ولی در واقع در حال انجام واپسین ودشوارترین بخش مأموریت خود است و آن تسخیر خلیفه از درون است. او برای انجام این مأموریت مانند یک جاسوس عمل می کند که به درون سپاه دشمن اعزام شده"؛ این "مبارزه ای در درون سرزمین شیطان است."
بنابراین، مسلمان شدن شابتای به معنی ارتداد از دین یهود نیست بلکه بغرنج ترین چهره مأموریت مسیحایی اوست. به نوشته دایره المعارف یهود، بدینسان ناتان غزه ای "الهیات شابتای" را توسعه بخشید و "بنیادهای ایدئولوژی" پیروان شابتای را "برای یکصد سال آینده" پی ریخت. به این دلیل است که منابع یهودی مکتب جدیدالاسلامی شابتای را "ارتداد رازگونه" می خوانند؛ یعنی آن گونه ارتداد از دین یهود که راز و رمزی در آن نهفته است. (ن. ر: زوی، شابتای)
2 ـ ظهور اسرائیل بدولی:
دعوت شابتای در قرن هیجدهم استمرار یافت و فعالیت مدرسه کابالایی منتج به یک جریان تازه دیگری در لهستان گردید و بسیاری از دعاة "زارکیم" و "بعل شم" در صحنه ظهور کردند.
مشهورترین این دعاة "اسرائیل بدولی" بود که فرقه "حسیدیم" را در 1740 تأسیس نمود. (نک: حسدیم)
اسرائیل اظهار خصومت با یهودیان ارتجاعی می نمود و تعالیم خود را راجع به "زُهار" می کرد. ولی او هیچ گاه تسلیم نظریه کابالا نشد که می گفت: کائنات صورتی از صور الهیه است: بلکه عقیده داشت که کل کائنات همان خداست، و "شر" عنصری از عناصر خدایی است، چه "شر" فی حد ذاته خبیث و شر نیست و بلکه در بستگی پیدا کردن به انسان شر می شود و بدین سبب گناه وجود مادی ندارد.
اسرائیل در انواع و اقسام سحر و نیرنگ چیره دست بود، و در اثر دعوت او بسیاری از یهودیان از تعالیم "تلمود" و آداب اخلاقی آن سر برتافتند پس از آن صاحب داعیه دیگری در یهود ظهور کرد که هایلبرین و مسمی به حویل فرزند اوری در"ساتانوف" بود و کارش نیرنگ بازی و اظهار خوارق به نام خدا بود و جمعی از یاران گرد آورد که بعد از فوتش ساده لوحی عامه را مورد بهره برداری قرار دادند.
3 ـ یعقوب فرانک
مشهورترین جمعیتهای "کابالایی" فرقه "فرانکیها" است که به "زُهَریان" نیز شهرت داشتند، آنان را اخوان شعله هم به واسطه انتساب به "زُهَر" (کتاب روشنائی) می گویند. مؤسس این فرقه "یعقوب فرانک" است که چیره دست ترین دعاة کابالا و دانشمندترین آنان به اسرار و تعالیم آن محسوب می شد. (نک: فرانکیسم، جنبش)
این مرد در نیمه قرن هیجدهم در "پودولیا" جمع زیادی هواخواه و طرفدار در گرد خود جمع نمود و زندگی شرقی مجللی ـ که هیچ کس به منبع حقیقی آن همه تجمل و جلال پی نبرد ـ برای خود به وجود آورده بود.
فرقه خود را تأسیس کرد که مدتی از زمان "نظریات الحاد و هدم و تخریب را به واسطه جمعیتهای سری که شبیه به محافل بنایان آزاد بود تثبیت می کرد."
روحانیون و احبار یهود نسبت به "زُهَریان" و فعالیت آنان در انهدام یهود. به خشم آمده و خصومت بین دو فرقه شدت پیدا کرد تا اینکه سرانجام "زُهَریان" خروج خود را علنا از کیش و آیین یهود اعلام نموده و قبول دین و آیین مسیح نمودند و از جمله خود "فرنک" بود و با اسقف "کامینک" برای مقاومت در برابر روحانیون و احبار یهود متحد شدند.
ولی ارتداد آنان نیز جز ریاکاری چیزی نبود، و آنهم راهی بود، از طریق تخریب و انهدام، به ویژه که "فرنک" به واسطه مبلغین خود در تکیه انتشار داده بود که دیانت اسلام را پذیرفته است و به این سبب در ورشو او را به اتهام اینکه در ارتداد هم دروغگو بوده و نشر الحاد و کفر می کند دستگیر کردند و مدت زمانی هم زندانی بود و چون او را از زندان آزاد کردندبه دعوت خود دوام داد و بنای گردش در اروپای مرکزی گذاشت.
در این مسافرت دخترش "حوه" نیز به همراهش بود و وی توانست که "ماری ترز" ملکه اتریش را تحت تأثیر خویش قرار بدهد.
ولی در آنجا هم به زندقه و کفر متهم گردید و از اتریش اخراجش کردند، فرنک و دخترش به آلمان منتقل شدند و در "اوفنباخ" نزدیک به "فرانکفورت" سکونت کردند و خود را "بارون فن اوفنباخ" نامید و بنای ریخت و پاش را گذاشت و زندگی پرتجملی را شروع کرد پولی که پخش می کرد از هدایا و وجوهی بود که هواخواهان و ارادت کیشانش به وی می دادند یا برایش می فرستادند. یارانش معتقد به خلودوی بودند ولی در سال 1791 درگذشت و با همان تجملی که در زمان حیات زندگی می کرد، دفنش کردند.
آیین فرانک بر پرستش سه خدا استوار است: "خدای خوب"، "برادر بزرگ" "زن باکره". خدای خوب یعقوب فرانک همان "اتیکه کدیشه" (علت نخستین) در مسلک شابتای زوی، است. برادر بزرگ همان "خدای اسرائیل" است که شابتای زوی و یعقوب فرانک پیامبران اویند. خدای اسرائیل سرانجام یعقوب فرانک را فرستاد و وی با مجسم ساختن پرستش زن، ضلع گمشده این تثلیث، رسالت خود را به پایان برد. پرستش زن بیان عریان همان نمادهایی است که پیش تر، در مکتب کابالای اسحاق لوریا، از طریق تبدیل "شخینا" به نماد مؤنث پدید آمده بود.
برگزاری مناسک جنسی از سوی اعضای فرقه فرانک امری مسلم و قطعی است. مورخین دانشگاه عبری اورشلیم می نویسد اعضای این فرقه "در جشنهای خود به عیاشی جنسی می پرداختند." یکی از مراسم آنان "پرستش بانو" نام داشت. در این مراسم همسر فرانک، و پس از مرگ او دخترش، اوا، در برابر پیروان مجذوب ظاهر می شدند و مورد پرستش قرار می گرفتند.
فرانک در اواخر عمر شایع کرد که این دخترفرزند نامشروع کاترین کبیر، ملکه مقتدر روسیه، است که به طور ناشناس تحت سرپرستی او قرار گرفته است. این شایعه چنان رواج یافت که حتی برخی مقامات عالی رتبه امپراطوری روسیه نیز آن را باور کردند و گمان بردند که به راستی دختر فرانک از خاندان تزار است.
"فن اوفنباخ" در نوع خود یگانه به شمار نمی رفت، بلکه بین او و دو تن از همکارانش شباهت شگرفی وجود داشت این دو تن یکی "کنت سان ژرمان" و دیگری "کنت کاکنیوسترو" بودند و هر یک از آن دو نفر مدعی قدرت براتیان خوارق بود و در انواع نیرنگ تفننی داشت و در رفاه زیاد و تجملی بزرگ می زیست که کسی آگاه از مصدر آن نبود اولی بی شک یهودی بود، ولی دو نفر همکاران اخیرالذکر او گفته شده که آنها نیز یهودی بودند و همه شان از دعاة کابالا به شمار می رفتند و از جمله معدود افرادی بودند که در تعلیمات و اسرار کابالا اجتهادی بسزا و کامل داشتند و همه آنها سالیان متمادی در آلمان می زیستند.
4 ـ حیم ساموئیل یعقوب فوک:
بزرگترین داعیه از دعاة کابالا و برادران "بعل شم" که معروف به "پیشوای تمام ملت یهود است" بر طبق ادله و اسناد تاریخی؛ عضو در جمعیت بنای آزاد بوده و با رهبران جمعیتهای سری ارتباط داشته، حیم ساموئیل یعقوب فوک معروف به دکتر فوک، یا "دفوک" یا "فوکون" بود، این مرد در آغاز قرون هیجدهم در "بودولیا" به دنیا آمد و به فرقه "زُهاریان" پیوست، و مدت زمانی در زادگاه خود و آلمان، به انواع سحر و نیرنگ سرگرم کار بود، وی عقیده مند بود که دارای نیرویی خفی می باشد و می تواند گنجها کشف نماید.
"فوک" در "وستفالی" مورد فشار و تعقیب قرار گرفت و به واسطه اتهام به سحر، محکوم به سوزاندن گردید، لاجرم به انگلستان فرار کرد، در آنجا با گرمی استقبالش کردند و شهرتش همه جا را فرا گرفت، وشگرف ترین اخبار از قدرت او انتشار یافت، از جمله گفته می شد که وی می تواند شمع کوچکی را چندین هفته روشن نگاه دارد و می تواند با تلاوت عزائم انبارها را پر از ذغال کند و هرگونه زر و زیوری که نزد کسی گروگان گذارد، دوباره آن زر و زیور به خانه اش برمی گردد و وثیقه بیعت کبرای یهود را، از آتش سوزی که در محل تودیع آن وثیقه رخ داد، با نوشتن چهار حرف عبری بر ستونهای محفل مزبور، نجات بخشید.
فوک مردی بامهابت و در جامعه یهود و احبار یهود مورد تکریم و احترام بود ولکن شهرت او، حسد و کینه یک یهودی را که "امدن" نام داشت برانگیخت و وی را متهم ساخت که از یاران مسیح کاذب می باشد و ساده لوحی مؤمنان را مورد بهره برداری قرار می دهد و وی درباره او به یهودیان لهستان چنین نوشت:
"فوک در اثر ادعای اینکه وقوف به اسرار کابالا دارد، نائل به مقام و موقعی شده و گمان او این است که قدرت بر اکتشاف گنجها دارد، و در اثر دروغهای خود افرسی توانگر را فریب داد و وی را از هستی ساقط کرده است.
مسیحیان توانگر از همه سو به وی روی می نهند و از همه طرف پولش می دهند و او نیز از همه جانب به دعاة و مبلغین فرقه خود پول می داد تا نام و شهرت وی را انتشار دهند."
ولکن ظاهرا فوک در روابط خود با مسیحیانی که دنبال تحقیق از اسرار خفیه بودند، احتراز می کرد و برحذر از آنان بود، چه گفته می شود موقعی که یکی از شاهزادگان خاندان سلطنتی درباره اکسیر طلا و ارشاد وی به ترکیب آن از وی تقاضا کرد که به او بگوید فوک به کلی معرفت بدان کار را انکار کرد که چیزی از آن مقولات نمی داند.
در یکی از جراید آن زمان در سال 1762 به یک یهودی که قبول دیانت مسیح نموده اشارتی رفته و گفته شده که او بزرگترین و خبیث ترین شیادان روزگار بوده است و به زندان افکنده شده و از تمام ولایات آلمان نفی بلد گردید" دکتر "ادلر" گوید آن یهودیهمان خود فوک بوده است ولکن در آنجا چیزی که تأیید نماید به اینکه فوک از دعاة جادوی سیاه بوده است در دست نیست.
فوک در اوایل سال 1782 درگذشت و تشییع جنازه مجلل و باشکوهی از او شد و در یکی از مقابر لندن دفن و بر قبر او این عبارت نقش گردید: "در اینجا شیخی شریف مدفون است. او مردی بزرگ و از مشرق زمین آمده بوده و حکیمی متبحر و صاحب داعیه کابالا بود. صیت شهرتش آفاق جزایر و انحاء مختلفه را فرا گرفت."
5 ـ ولیسنگ:
وی در آغاز بنای آزاد و تعلیمات فوک را تمسخر می کرد، ولی ناگهان تغییر عقیده داد و در سال 1771 به یکی از محافل بنای آزاد در هامبورگ ملحق گردید و در سال 1778 داستان مشهور خود را درباره مثل اعلای بنای آزاد به نام ناتان دانشمند Nathan der Weise نشر نمود و پنج مکالمه درباره بنای آزاد به رشته نظم کشید و تقدیم دوک برنسویک بزرگ محافل آلمان تقدیم کرد و عنوانش "ارنست و فوک، مکالماتی برای بنایان آزاد بود" Ernestund Falk: Gesprache fur Frimauer مکالمات به صراحت از زبان فوک می باشد و توصیف نموده است که وی عالی ترین مراتب بنای آزاد را داراست.
6 ـ فیلیپ برگ:
در حال حاضر کار انتشارات تعلیمات کابالا یهودی توسط "فیلیپ برگ" انجام می شود. او تعلیمات کابالا را در "مرکز آموزش کابالا" که تأسیس کرده انجام می دهد. سازمان برگ خود را "فرادینی" می خواند و مدعی است که کابالا "فراتر از دین، نژاد، جغرافیا و زبان است" و با این تعبیر درهای خود را به روی همگان گشوده است. اعضای فرقه، فیلیپ برگ را "راو" می خوانند. "راو" همان "رب" یا "ربای" یا "ربی" است که به حاخام های بزرگ یهودی اطلاق می شود.
کابالیست های مدرن معتقدند که این آب دارای "انرژی مثبت" است و بیماری سرطان را مداوا می کند. فرقه برگ نمادی به نام "چشم شیطان" تهیه کرده که هر عدد 26 دلار فروخته می شود. پیروان برگ معتقدند که این نماد چشم شیطان را کور می کند. کتابهای کابالی نیز به قیمت گزاف عرضه می شود. برای مثال، هر دوره کتاب زُهَر، که در بسیاری از کتابفروشی ها به قیمت زیر یکصد دلار موجود است، در فرقه برگ 430 دلار است.
امروزه احیای میراث فرهنگ فرقه گرایی جنسی شابتای زوی و یعقوب فرانک را در فرهنگ نوینی که به وسیله رسانه های غربی ترویج می شود به روشنی می توان دید. مناسک آمیخته با رفتارهای جنسی و مصرف مواد مخدر و موسیقی تهییج کننده رفتاری رایج در میان نسل جوان امروزین غرب است. اینک، مراسم بی پروای گروههای کوچک دونمه و فرانکیست به کمک رسانه های نوین ارتباطی به یک پدیده انبوه و جهانی بدل شده است. هزاران جوان گرد می آیند، همان آداب و مناسک را برگزار می کنند و رسانه های تصویری جوانان سراسر جهان را به پیروی از این الگو فرا می خوانند.
رقص جنسی موسوم به لمبادا (رقص بره)، که در سالهای آخر از طریق وسایل ارتباط جمعی غرب ترویج می شود، نشانی آشکار از مناسک جنسی دونمه های ترکیه در "جشن لمب" را بر خود دارد. مایکل جکسون: "سلطان رپ" سیاه پوستی که با عمل جراحی چهره خود را به سفید بدل ساخته ـ موجودی دوجنسی که در نقشهای مختلف ظاهر می شود و مشخص نیست زن است یا مرد ـ از نمادهای فرهنگ فرانکیستهای جدید است؛ آیینی شیطانی که تخدیر جنسی و روانی بنیاد آن را می سازد. امروزه، این گرایش به اوج بی پروایی خود رسیده است.
وارثین شابتای زوی و یعقوب فرانک در قالب گروه هایی چون متالیکا آشکارا پرستش شیطان و همجنس گرایی را ترویج می کنند و با سخت و پخش سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی روابطجنسی زن با زن و مرد با مرد را به ایستار متعارف اخلاقی و هنجارهای فرهنگی بدل می سازند. تداوم این میراث تصادفی نیست. مروجین این آیین در جهان امروز از تبار همان فرقه سازان سده های هفدهم و هجدهم میلادی اند؛ همان کانون هایی سرمایه عظیم خود را در ترویج این فرهنگ به کار گرفته اند که پیش تر شابتای زوی و ناتان غزه ای و یعقوب فرانک و ده ها فرقه ساز دیگر را به روی صحنه بردند."
و ـ عوامل مقبولیت مردمی کابالا:
می توان گفت که کابالا، و روش آن در تفسیر متون مقدس یهودی، اعتماد به راه حلهای جادویی و رهایی قومی، از قرن چهاردهم به تدریج بر وجدان و ضمیر دینی یهود سایه افکند و در پایان قرن هجدهم به دلایل زیر، سلطه کامل پیدا کرد:
1. یهودیت در بخش اول تاریخ خود علی رغم وجود لایه حلول گرایانه در آن و زندگی در میان اقوام مشرک دوگانه پرست همچون آشوریها، مصریهای باستان، یونانیها و رومیها به توحید اعتماد داشت. یهودیت در آن زمان می کوشید که تا حد امکان فاصله خود را با عقاید اقوام دوگانه پرست زیاد نماید و به همین دلیل اندیشه های اسطوره ای و داستان آفرینش جهان برگرفته از ادیان خاور نزدیک باستان را رد می کرد. این در حالی بود که یهودیت از بسیاری از ادیان یاد شده تأثیر پذیرفته بود و چارچوب دینی یهود به عنوان ترکیبی چند لایه بسیاری از اعتقادات شرک آلود را در خود نگه داشته بود. اما پس از پیدایش دو دین توحیدی دیگر (اسلام و مسیحیت) و تسلط آنها بر محیط فرهنگی پیرامون یهود، یهودیت وظیفه خاص یا هویت مستقل خود را از دست داد.
حاخامها به رغم این وضعیت و چه بسا به دلیل آن، به گسترش شکاف میان یهودیان و پیروان دیگر ادیان الهی ادامه دادند و از اسطوره به عنوان وسیله ای برای یافتن حقیقت بهره گرفتند و از راه تلمود و سپس میراث کابالا به افسانه بافی پرداختند. کابالا از این دیدگاه، پاسخ یهودیان به نفوذ تفکر عقلانی وتوحیدی و بیانگر کوشش آنها برای حفظ همبستگی و مقابله با تهدید دیگر ادیان الهی بوده است. کابالا از طریق کنار گذاشتن بسیاری از اعتقادات یهودیت حاخامی و تأکید بر برخی افکار حاشیه ای دین یهود و اسطوره های ساخته و پرداخته شده با شیوه تفسیری منحصر به فرد توانست به این مهم دست پیدا کند.
2. در آن زمان نهادهای دینی یهودی فراگیر که دربردارنده همه یهودیان جهان باشد. وجود نداشت و هیچ دستگاه اجرایی نبود که بتواند رواج افکار نهادهای یاد شده را تضمین نماید، گرایشهای حلولی و شرک آلود مردمی را از بین ببرد و بدعت گذاران سرکش را مهار نماید. همین امر به کابالا اجازه داد تا با تمامی بدعتهای گنوستیک موجود در آن به این شکل گسترده رشد نماید.
3. اندیشمندان تندرو یهودی با توجه به ترکیب چند لایه یهودیت می توانستند به آسانی برای دیدگاههای خود شاهد و مدرک بیابند. موضوع شریعت شفاهی نیز زمینه را برای تفسیر و تأویل آماده ساخت به گونه ای که هر یهودی می توانست دیدگاهش را تحمیل نماید.
4. بدون شک کارکردی بودن گروههای یهودی به گرایشهای عرفانی عمق بخشید؛ زیرا این گروهها در چرخه تولیدی جامعه نقشی ندارند و به همین دلیل ذهنیت انتزاعی و غیرمتکی به واقعیت در میان آنها رشد می کند. ایفای نقش تاجر توسط یهودیان نیز به گرایشهای یاد شده دامن زد؛ تجارت جهانی تز مرزها را در هم می نوردد و گرایشهای صوفیانه را تقویت می کند (موضوع رابطه میان تجارت و تصوف به بحث و بررسی بیشتری نیاز دارد).
جهان بینی گروه کارکردی ترکیبی حلول گرا دارد که آن گروه را به مرکز اطلاق و قداست تبدیل می کند. اعتقاد به ماشیح در تحکیم این رویکرد نقش بسزایی داشت؛ زیرا ماشیح در آخرالزمان برای آزادسازی یهود و بازگرداندان آنها به صهیون خواهد آمد. چنین اعتقادی، یهودی را از زمان و مکان جدا می سازد و او را در انتظار آخرالزمان نگه می دارد و باعث می شودکه به ابتدا و انتها چشم بدوزد و تاریخ و ساختار مرکب آن را نادیده بگیرد؛ به همین علت می توان گفت که میان تغییر تدریجی گروههای یهودی به گروههای کارکردی و رواج تدریجی کابالا ارتباط وجود دارد.
5. گروههای یهودی جهان غرب در نتیجه وخامت اوضاع خود و از دست دادن نقش خویش به عنوان گروههای کارکردی در واکنشی طبیعی به کابالا روی آوردند. آنها هر مقدار که از مرکز قدرت و تصمیم گیری دور می شدند و هامشی تر و طفیلی تر می گشتند، به همان اندازه نیز گرایششان به کابالا افزایش می یافت؛ زیرا کابالا در درام هستی نقش عمده ای به آنها می بخشید و ذات مقدس الهی را با آنان مرتبط و وابسته نشان می داد.
کابالا بدین ترتیب در عین حال که نشان دهنده نوعی بیماری است، واکنشی به آن است؛ واکنشی که در شکل دوری گزیدن از جهان و در لاک خود فرو رفتن نمایان می شود. به همین دلیل در حالی که برخی فلاسفه یهود بر عناصر مشترک یهودیت و دیگر ادیان توحیدی تأکید می کردند (مثلاً موسی بن میمون در مصر با وارد ساختن عناصر اسلامی مانند سجده در عبادت یهودیت درصدد پاکسازی دین یهود از بسیاری از عناصر بیگانه برآمد)، کابالائیان سعی داشتند تا اختلاف عمیق میان نقش یهود در روند رهایی و نقش پیروان دیگر ادیان الهی را تبیین نمایند. کابالا رنج و عذاب یهودیان در سراسر جهان را امری منطقی و ناشی از محوریت آنها می داند.
6. بیرون راندن یهودیان سفاراد از اسپانیا فاجعه بزرگی بود که یهودیت را به شدت تکان داد و متزلزل بودن جایگاه گروهها و اقلیتهای یهودی را نشان داد. یهودیان سفاراد پراکنده شدند و به همراه خود آموزشهای کابالا را در سرتاسر جهان رواج دادند؛ نسخ خطی کابالا که تنها در دست افراد آشنا به اسرار کابالا بود، دست به دست گردید؛ خصوصا که کتابهای کابالا در برخی موارد به کتابهای اباحی گری شباهت داشت و همین امر بر مقبولیت مردمی آنها می افزود.
7. مرکز یهودیت پس از اخراج یهودیان از اسپانیا به جهان مسیحی منتقل شد و در آغاز قرن شانزدهم اکثر یهودیان در آن مستقر شدند. خود سفارادها نیز قبل از اخراج، در محیطی کاتولیک و ثروتمند به سر می بردند و تا اندازه زیادی تحت تأثیر افکار مسیحی بودند.
برخی معتقدند یهودیتی که در شبه جزیره ایبریا رواج داشت، جنبه فولکلوریک صوفیانه و حلول گرا داشت و مانند دیگر مذاهب مردیم میان چارچوبهای دینی مختلف تفاوتی نمی گذاشت. همین موضوع سبب شد که بسیاری از افکار مسیحی به اندیشه های دینی یهود راه یابد. شاید خطرناک ترین چیز برای یک دین آن است که افکار و صور مجازی دینی دیگر را بپذیرد.
این افکار با اندیشه های دیگر ارتباط دارد و در چارچوب خود دارای مفاهیم متفاوتی است. ولی وقتی منتقل می شود، همچون غده ای سرطانی عمل می کند. این اتفاق برای یهودیت افتاد؛ زیرا اندیشه کابالایی تحت تأثیر تثلیث مسیحی، تفکر تعشیر را ـ اگر این تعبیر درست باشد ـ بنا نهاد؛ یعنی تبدیل خدا به ده جزء که همان تجلیات نورانی دهگانه (سفیروت) است. اندیشه دینی یهودی همچنین تحت تأثیر افکار عامیانه مسیحی با همه اسطوره هایش و نیز گرایشهای گنوستیک قرار گرفت (پیروان ابراهیم ابوالعافیه با دیدن تشابه میان اندیشه کابالایی و مسیحی، نصرانی شدند).
8. گسترش کابالا با پیدایش چاپخانه عبری در قرن شانزدهم همزمان گردید. کتاب زوهر در سالهای 1558 تا 1560 در کریمونا و مانتوا (در ایتالیا) دو بار چاپ شد و سپس نسخه های دیگری از آن در ازمیر، سالونیکا، آلمان و لهستان چاپ شد. همین امر باعث شد تا کابالا در سطح وسیعی ـ بسیار گسترده تر از تلمود ـ گسترش یاد و در آغاز قرن شانزدهم کتابهای کابالا در صدر کتابهای دینی قرار گیرد.
همه عوامل مربوط به گروههای یهودی به ویژه در غرب، به گسترش و تسلط حلول گرایی کابالایی درمیان یهودیان کمک کرد. گوهر و بنیاد حلول گرایی کابالایی، وحدت وجود معنوی و کاملی است که آمادگی تبدیل به وحدت وجود مادی را دارد. چنین اتفاقی همزمان با افزایش گرایشهای سکولاریستی در جامعه غربی و انتشار افکار حلول گرا و مبدل شدن آن به وحدت وجود مادی رخ داد. این همان چیزی بود که اسپینوزا در فلسفه غربی محقق نمود.
چنین چیزی در اندیشه دینی یهودیان نیز رخ داد و وحدت وجود معنوی اندک اندک به وحدت وجود مادی مبدل شد (در مرحله کم رنگ شدن خدا و تفکر ربوبی و سپس در مرحله مرگ خدا). کابالا در جنبشهای مشیحانی وارد مرحله وحدت وجود معنوی کامل شد و این جنبشها نیز به تدریج به وحدت وجود مادی مبدل شدند و در نتیجه، ظواهر معنوی و به همراه آنها اسطوره ها و تصاویر مجازی کابالایی ناپدید شدند و اسطوره ها و تصاویر مجازی سکولاریسم جایگزینشان شدند. به عنوان مثال به جای تصاویر مجازی جنسی فروید به صحنه آمد و اید (id) را جایگزین یسود کرد. گرایش طبیعی مادی جای قوانین حرکت، و قوانین بازگشت همیشگی جای چرخه های وجودی را گرفت. سپس با پیدایش صهیونیسم، اقامت در سرزمین موعود جای پیوستن به خدا (دیفیقوت) را گرفت. پیدایش پست مدرنیسم هم موجب شد که جدایی دال از مدلول، جای گماتریا را بگیرد.
ز ـ نقش کابالا در ایجاد جمعیت های سرّی غرب:
نقشی را که دعاة یهود در نشر و اشاعه روح انقلابی و ایجاد جمعیتهای سری و برانگیختن جنبشهای تخریبی ایفا نمودند، گرچه تعیین آن تحقیقا دشوار است ولی با این همه، بسیار مهم و بزرگ بوده است، از قدیمی ترین دوران اثر تعلیمات فلسفی سری یهود در بیشتر جنبشهای سری و انقلابی دیده شده است. مصدری که داب سری یهود را با هم جمع داده عبارت بوده است از فلسفه کابالا آداب و عادات کابالامخلوطی از فلسفه و تعالیم روحی و نیرنگ و سحر است که از روزگاران باستان در نزد یهود، معمول و متعارف بوده است، اثر تعلیمات کابالا در جوامع اروپایی، به ویژه در قرن هیجدهم آشکار گردید.
خلاصه این تعلیمات عبارتست از اینکه: خدا وجود مطلب است و چون این "وجود مطلق" احساس وجود خود می نماید، پس او روح خود را به عالم ارواح پاک و ملائکه، از طرق مختلفه می دمد و روح آدمی از جسمی به جسم دیگر انتقال می یابد تا سرانجام به خدا بپیوندد و در او فانی گردد دعاة کابالا اهمیت زیادی به جادوگری و نیرنگ و اسرار طلسمات و رموز و اعداد می دادند، تعلیمات کابالا و اسرار و رموز آن در یک سند عبری آمده است: یکی از آن دو سند "سفر جزایر" یا کتاب آفرینش می باشد و عبارت از مجموعه ای از احادیث و خطبه هایی است که از زبان ابراهیم نقل شده و دیگری "سفرها زُهار" یا کتاب روشنایی است که عادتا معروف به زُهَر می باشد.
این کتاب به اسلوب "آرامی" تحریر شده و اعتقاد عمومی بر این است که در قرون دوازدهم یا قرن سیزدهم (میلادی) وضع و مدون شده باشد و به عقیده بعضی از محققین مصنف آن "موسی لیونی" اسپانیولی است.
اساطیر کابالا و تعلیمات و رموز آن؛ مصدر بیشتر جمعیتهای سری غرب از شوالیه های معبد گرفته تا بنایان آزاد (ماسونها) بوده که در وضع رژیم و رموز کار خود از آن مصدر استفاده نمودند و غالبا منبع الهام بسیاری از فرقه های عاصی و تخریبی بوده است مانند "برادران شیطان" "اصحاب قداس سیاه" و گروه جادوگران بنا به اختلاف فرقه ها و دسته ها و مقاصدی که داشتند و جمعیت زُهَردهندگان و جمعیتهای دیگر که در خفاء کار می کردند و ذکر آنها گذشت که همگی از آن منبع الهام می گرفتند.
در اینکه یهود در گذشته و روزگاران پیش، منبع روح انقلابی بودند و در اینکه یهود؛ داعیان شورش و انقلاب رهبران هدم و تخریب می بودند، امری استکه تاریخ سلیم و خالی از خدشه، آن را مقرر می دارد، "برنارلازار" یکی از بزرگترین نویسندگان یهود در تألیف خود در باب "ضد سامی بودن" چنین می نویسد: "شکایت داعیان ضد سامی بودن ظاهرا با اساس است. چه یهودی، روحش در آتش انقلاب می گذارد و صاحب داعیه شورش و انقلاب است" اعم از اینکه احساس بکند یا نکند" در حقیقت نقشی را که یهودیان در انقلاب جدید ایفا کرده اند، آشکار است و راهی برای انکار آن وجود ندارد و با تحقیق و مرور به مطالب می بینیم که نقش مزبور متکی به دو چیز بوده است:
یکی پول و دیگری روش استتار و خفاء چه اینکه یهودیان از دوران قرون وسطی در بیشتر جوامع اروپایی زمام امور مالی را قبضه نمودند و در همان حال انواع سحر و جادو را چون سیر روان ساختند و به وسیله نیرنگ بازان زبردست که هر یک قطبی به شمار می رفتند و ساحران کمک بدان مقصود نمودند و همینکه طوفان فتنه و آشوب اجتماعی یا سیاسی برمی خاست. در پشت پرده حاضر شده و متمایل به آن طرفی می شدند که پیروز بود تا اینکه سهم و نصیب خود را از غنایم ببرند و هنگامی که ملل مسیحی نهضتی و قیامی علیه رژیمهای خود می کردند روحانیون یهود و فلاسفه و اساتید نیرنگ بازان یهودی به شورشیان یاری می کردند و آنان را در جهشها و جنبشهای تخریبی تأیید می نمودند یهودیان در روشن ساختن آتش فتنه و آشوب در بیشتر انقلابات هیزمی در کوره انقلاب نمی ریختند ولیکن پیوسته می دانستند که چگونه از آن جریانهای انقلابی برای بهره مندی و تحقق بخشیدن مقاصد خویش رهبری کنند.
ح ـ تأثیر کابالا در شکل گیری فراماسونری:
ادبیات انبوه ماسونی بیانگر تأثیرپذیری شدید طریقتهای فراماسونری از کابالیسم یهودی است. "کاوی کرامپ، ماسون درجه سی ام، فرضیه رواجیافته به وسیله رابرت تفرک گولد، مورخ نامدار ماسون را، که گویا فراماسونری از درون صنوف بنایان قرون وسطای اروپا پدید آمد، مورد تهدید قرار داده و طی مقاله ای مشروح به ارائه پیوندهای فراماسونری با مکتب کابالا پرداخته است.
کاوی کرامپ تأثیر کابالیسم بر فراماسونری را بیش از هر فرقه و سنت دیگر دانسته و می نویسد: "بیشتر دانشجویان محتملاً با این نظر برادر گولد موافق اند که در سده های شانزدهم و هفدهم کابالیسم بر بسیاری از انجمنهای سری اروپا تأثیری عمیق گذارد" و از این طریق در فراماسونری رسوخ کرد. ماسون دیگری به نام "ویت" (W. E. waite) می نویسد: "به نظر من کاملاً قطعی است که عناصری از کابالیسم به انجمنهای سری ما راه یافته است." البته ویت ساده لوحانه کابالیسم را "یک فلسفه باستانی و کهن" می داند و به تأویلی بغرنج از مفاهیم کابالایی دست می زند. وی کتاب زُهَر را نیز یک متن کهن می شمرد که به وسیله همان شمعون بن یوحای در سده دوم میلادی نوشته شده. ویت می افزاید: "زُهَر کتابی است که برای صدها سال تأثیری فوق العاده بر اروپاییان نهاد و ذهن برخی از برجسته ترین فلاسفه و اندیشمندان جهان مسیحی را تسخیر کرد."
در بسیاری از کاریکاتورهایی که در سده های هفدهم و هجدهم در اروپا علیه فراماسونها منتشر شده، چهره ماسونها با مختصاتی شبیه به آنچه از "تیپ نژادی یهودی" می شناسیم ترسیم شده است. تنها این نیست. نگاهی به تصاویر واقعی برخی از بنیانگذاران و رهبران اولیه فراماسونری نیز نشانهای بارز تیپ نژادی یهودی را جلوه گر می سازد و این نظریه را قوت می بخشد که بسیاری از بنیانگذاران و گردانندگان اولیه فراماسونری "یهودیان مخفی" بودند.
ط ـ رابطه صهیونیسم و کابالا:
صهیونیسم از نظر ساختاری و ارث کابالا محسوب می شود؛ زیرا همانگونه که حسیدیسم یکی از جنبشهای مشیحانی بدون ماشیح و ساکن شمردهمی شد، صهیونیسم نیز جنبشی از همین دست البته پویا و فعال بود. صهیونیستها بر رهایی قوم یهود به صورت بازگشت به صهیون بدون آن که منتظر ماشیح شوند تأکید می کردند.
صهیونیسم در نهایت بیانگر لایه حلول گرای ترکیب چندلایه و انباشتی یهودیت است. لایه ای که در ابتدا در دیدگاه حلول گرایانه مبتنی بر رهایی قومی و پیوند مثلت حلول گرایی، یعنی خدا، قوم و سرزمین جلوه گر شد، ولی بعدها در نتیجه از بین رفتن قدرت مرکزی یهود، پنهان گشت تا بار دیگر به شکل فردی و از طریق کابالا (نظری و عملی) خودنمایی کند و وضع پیشین را در دوران معاصر احیا نماید؛ زیرا کابالا بار دیگر به رهایی، بعد قومی داد و به صورت ایدئولوژی صهیونیستی درآمد که تداخل مطلق و نسبی را برمی گرداند و با تأکید بر حلول خدا یا سریان روح مقدس او، میان قوم یسرائیل و سرزمین مقدس، پیوند برقرار می کند.
در واقع کابالای عملی، تسلط یافتن بر سرزمین موعود و انتقال یهودیان به آن است. بدین ترتیب دولت اسرائیل همان معبدی می شود که صهیونیستها و یهودیان جهان در آن عبادت می کنند و قران می دهند (بازسازی کیش قربانی مرکزی با جلوه ای جدید و مدرن).
به هر حال شیوه صهیونیستی با شیوه های قومی سکولاریستی که از آغاز دوره پادشاهی استبدادی در اروپا رایج شد، تفاوتی ندارد؛ زیرا در این دوره، پادشاه و سپس دولت خود را یگانه قدرت مطلق معرفی کردند؛ قدرتی که همه باید سرسپرده اش باشند. چنین قدرتی جایگاه حلول خدا و بیانگر حلول گرایی بدون خداست. چنین دولتی از طریق جهت دادن به مردم در چارچوب مادی (آن هم به کمک نهادهای تربیتی و امنیتی، بخش لذت، علم، فناوری و سرانجام قدرت نظامی) در پی حاکمیت امپریالیستی بر تمام شهروندان خود و ملتهای جهان است.
حاخام صهیونیست (قلعی) به محاسباتکابالایی توجه خاصی داشت. بسیاری از اندیشمندان صهیونیست نیز تحت تأثیر افکار کابالایی قرار داشتند. آبراهام کوک به عنوان یک حاخام برجسته نه تنها طرحی صهیونیستی قومی و دینی، که طرحی صهیونیستی قومی اندامی و حلول گرا ارائه داد. این طرح تنها به دیدگاه سنتی مبنی بر اینکه یهودیان مورد عنایت خاص خداوند هستند، اکتفا نمی کند، بلکه تأکید می نماید که خداوند در قوم یهود حلول نموده، به همراه ملت و سرزمین، مثلث صهیونیستی را تشکیل می دهد. مارتین پوپر در نتیجه توجهش به حسیدیسم، تحت تأثر اسطوره ها و افسانه های کابالا قرار گرفت. از سوی دیگر تأثیر کابالا در میان اندیشه های گروه گوش امونیم به چشم می خورد. حاخام زوی کوک، نوه آبراهام کوک یکی از اندیشمندان برجسته گروه مذکور است.
یکی از اعضای گوش امونیم در مناظره با یک نویسنده اسرائیلی مخالف شهرک سازی در کرانه باختری گفت: "با تکیه بر کابالا جهان به پنج بخش تقسیم می شود: جماد، نبات، حیوان، انسان و یهودی و تناقض اصلی میان انسان و یهودی، نهفته است."
تاکنون کتابهای متعددی درباره کابالا منتشر شده است.
"هرتز آبراهام شییر" آخرین کتاب کابالا در جهان غرب را به زبان آلمانی تألیف کرد و آن را در سال 1875 منتشر ساخت. البته تا جنگ جهانی دوم کتابهای کابالایی مختلفی در شرق اروپا و خاورمیانه به رشته تحریر درآمد و در اسرائیل چنین کتابهایی هنوز هم نوشته، چاپ و منتشر می شود. به نظر می رسد که کابالا با تصاویر مجازی و نمادهای سکسی اش در فروید و بسیاری از ادبای یهودی مانند کافکا تأثیر گذاشته است. همچنین قرائتهای باطنی که دال را از مدلول مستقیم آن جدا می سازد. بر پیروان مکتب ساختارشکنی تأثیر گذاشت.
مآخذ:
- شهبازی، عبدالله: زرسالاران یهودی و پارسی،
::#استعمار بریتانیا و ایران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، جلد دوم، چاپ اول، 1377.
- المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهشهای تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد پنجم، چاپ اول، پاییز 1382.
- عنان، محمد عبدالله: تاریخ جمعیتهای سری و جنبشهای تخریبی، ترجمه علی هاشمی حائری، انتشارات بهجت، 1358.
- Encyclopaedia Judica, New York: Macmillan, 1971, Vol. 5. 6. 7. 10. 12. 14
- H. H. Ben-Sasson [ed], A History of the Jewish People, Harvard University Press, 1976.
- http:/WWW.Sacred-texts.com/Jud/tku/index.htm.
- CNN.com, 2004. June 18.
- Daily Mail, 2004 May 22.
- The Jewish Week, 2004 Jun 22.
- The Jeusalem Report, 1996 July 25.