فرانک، یعقوب (1791 ـ 1726)

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


یعقوب فرانک (Jacob Frank) بنیانگزار جنبش فرانکیسم است. او در بودولیا در یک خانواده متوسط به دنیا آمد و نامش "یعقوب یهودا لیب" بود. پدر وی تاجر و پیمان کاری کوچک بود. فرانک دوره ابتدایی را در یک مدرسه دینی خصوصی (حِدِر) گذراند، ولی به نظر می رسد که وی آگاهی چندانی نسبت به "تلمود" نداشت و به ندانستن آن و این که یک فرد عامی ساده است افتخار می کرد.

فرانک تا مدتی در بخارست به تجارت لباس و جواهر پرداخت. کارهای دیگر نیز کرد. همین امر باعث شد که او پیوسته در شهرهای بالکان که تابع کشور عثمانی بود، در رفت و آمد باشد. (1745 تا 1755)

او در دوران جوانی با جنبش "شبتانیسم" ارتباط برقرار کرد و "زُهَر" را فرا گرفت و از مذهب دونمه (طایفه افراطی باروخیا یا یعقوبیه) پیروی کرد. فرانک مدت زیادی از عمر خود را در عثمانی سپری کرد. در این مدت مانند یهودیان سفاراد رفتار می کرد وبه زبان لادینو سخن می گفت. اشکنازها او را "فرانک" می نامیدند (فرانک واژه ای یدیشی است که به سفارادها گفته می شد).

این نامگذاری به ارتباط میان وی و شبتانیسم اشاره داشت و چه بسا به دلیل تأثیر کابالای لوریانی بود که اصل اسپانیایی سفارادی داشت. او چنین تعریف را برای خود پذیرفت و نام خود را به یعقوب فرانک تغییر داد. فرانک در نیمه قرن هجدهم در "پودولیا" جمع زیادی هواخواه و طرفدار در گرد خود جمع نمود و زندگی شرقی مجللی ـ که هیچ کس به منبع حقیقی آن همه تجمل و جلال پی نبرد ـ برای خود به وجود آورده بود. وی در سال 1753 برای اولین بار به سالونیکا سفر کرد و با پیروان "باروخیا" آشنا شد و به برخی از دیگر شهرهای عثمانی رفت.

سپس در سال 1755 به سالونیکا بازگشت و خود را "ماشیح" معرفی کرد. برخی به او حاخام یعقوب می گفتند. فرانک اعلام کرد که روح زوی و باروخیا که وی از آنها به عنوان اولی و دومی نام می برد در وی حلول کرده است و او تجسم جدید آن روح است.

فرانک در سال 1756 در حالی که رهبری گروهی شبتانیستی را بر عهده داشت در جریان مراسمی با ابعاد سکسی ـ مانند مراسم یعقوبیه ـ به همراه یارانش دستگیر شد. مقامات به گمان اینکه وی شهروند ترک است او را آزاد کردند. او به ترکیه سفر کرد و چندی در آنجا ماند و در سال 1757 اسلام آورد، ولی با این حال رهبری فرقه "شابتای" را در گالیسیا، اوکراین و مجارستان به دست گرفت و به طور پنهانی به دیدار هواداران خود در "بودولیا" می رفت.

پس از بازگشت علنی فرانک به لهستان، از سوی شبتانیستهای هالیسی، اوکراین و مجارستان به رهبری برگزیده شد، اما دادگاه دینی یهود (بیت دین) اعلام کرد که رفتارهای جنسی وی با دین یهود و تمام ادیان در تضاد است. کلیسای کاتولیک نیز خواهان مبارزه با فرانکیستها شد، ولی این فراخوانی، نتیجهعکس داد؛ زیرا باعث شد که فرانکیستها نقاب یهودی خود را کاملاً کنار بگذارند و بر اعتقادات دینی مشترک خود با کلیسا تأکید نمایند. آنها اعلام کردند که دشمن تلمودند و خواستار حمایت کلیسا از خود شدند؛ کلیسا نیز به این امید که آنها همگی با هم مسیحی شوند، قول حمایت داد.

در سال 1759 یک مناظره علنی میان فرانکیستها و حاخامها درباره مسائلی همچون اتهام خون، اعتقاد به ماشیح و این که عیسی بن مریم همان ماشیح ذکر شده در کتابهای دینی یهود است، برگزار شد. فرانک در پایان مناظره پذیرفت که غسل تعمید کرده، مسیحی شود، البته به شیوه مارانی؛ بدین معنا که وی اعتقادات گنوسی خود را که متأثر از کابالای لوریانی بود مخفی نگه داشت؛ اعتقاداتی شدیدا حلول گرایانه که به هرج و مرج کامل و هیچ انگاری می انجامید.

جریان فرانک و گروه وی برملا شد و در نتیجه بازداشت شده به زندان افتاد. پیروانش به تقدیس وی ادامه دادند و از او به عنوان ماشیح رنج کشیده نام بردند. مقامات روسیه پس از نخستین تجزیه لهستان در سال 1772 او را آزاد ساختند، ولی بعدها بار دیگر او را دستگیر کردند. فرانک پس از آزادی به شهر "برنو" (منطقه موراویا) رفت و در نزد دختر عموی خود، که همسر یک تاجر ثروتمند یهودی بود، اقامت گزید.

در این زمان، وی از میان پیروان خود در شهر برنو یک سازمان مسلح ایجاد کرد که اعضای آن اونیفورم های نظامی می پوشیدند و تعلیمات نظامی می دیدند. در سال 1775 نیز به "وین" سفر کرد و از سوی ولیعهد هابسبورگ مورد پذیرایی قرار گرفت. اما در آنجا هم به کفر و زندقه متهم گردید و از اتریش اخراجش کردند. فرانک با دخترش به آلمان منتقل شد و در "اوفنباخ" نزدیک "فرانکفورت" سکونت کرد و خود را "بارون فن افنباخ" نامید و بنای ریخت و پاش را گذاشت و زندگی پرتجملی را شروع کرد. پولی که پخش می کرد از هدایا و وجوهی بود که هواخواهانو طرفدارانش به او می دادند یا برایش می فرستادند.

یارانش معتقد به خلود وی بودند ولی در سال 1791 از دنیا رفت و با همان تجملی که در زمان حیات زندگی می کرد در قبرستان مسیحیان دفن شد بی آن که اثری مکتوب از خود بر جای بگذارد. با این حال، وی کتابی به نام "سخنان آقا" از خود بر جای گذاشت که مهم ترین منبع برای شناخت دیدگاههای وی به شمار می رود. به هر حال منابع، اسناد و شواهد مربوط به فرانکیسم بسیار اندک است.

معروف است که پس از درگذشت فرانک، دختر زیبای وی، "ایو" رهبری گروه را برعهده گرفت و وی نیز به مانند پدرش به فساد و انحراف جنسی روی آورد. ظاهرا او با پدرش رابطه نامشروع داشته است؛ زیرا همبستر شدن با محارم اوج هیچ انگاری فلسفی و زیرپاگذاشتن تمام حد و مرزها و اصول مطلق محسوب می شود. پیروان نصرانی شده فرانک در میان خود ازدواج می کردند و برخی از آنان از اشراف بلندپایه لهستانی شدند.

همچنین بسیاری از فرزندان آنان به جنبش روشنگری یهودی و جنبشهای لیبرالیستی و فراماسونری پیوستند که در میان آنان برخی شخصیتهای انقلابی فرانسه به چشم می خورد (خصوصا آنها که از فرقه یعقوبیه بودند).

بی تردید این معنای عملی "پوشش سکوت" بود؛ زیرا یک فرانکیست در ادیان و نهادهای گوناگون وارد می شد تا آنها را از درون نابود سازد.

مآخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهشهای تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد پنجم، چاپ اول، پاییز 1382.
  2. حنان، محمد عبدالله، تاریخ جمعیتهای سری و جنبشهای تخریبی، ترجمه علی هاشمی حائری، انتشارات بهجت، 1358.
  3. Encylopadia Judica, NewYork: Macmillan. 1971, Vol 14.