کوک، آبراهام (1924-1865)

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


آبراهام کوک (Abraham Kook) مهم ترین اندیشمند صهیونیسم قومی دینی و اولین حاخام اعظم یهودیان اشکناز در فلسطین است. در شمال روسیه متولد شد؛ آموزش های دینی را در یکی از مدارس عالی تلمودی فرا گرفت؛ سپس در سال 1904 به فلسطین مهاجرت کرد و در آن جا مستقر شد. کوک با سنت های قبالی آشنا شد و در پی تجربه های اشراقی درونی برآمد؛ در واقع تمام نوشته های او لبریز از روح کابالایی و ایمان به حلول ربانی در ملت یهود است. زندگی و فعالیت قومی دینی او در تلاش برای نزدیک کردن صهیونیسم به متدینان و متدینان به صهیونیسم خلاصه می شود.

کوک شکل و مضمون اصلی و فراگیر صهیونیسم را با استفاده از پوشش های دینی، صوفیانه و حلولی، یهودی می سازد. او معتقد است که تبعید، حالتی غیرطبیعی است؛ برخلاف بینش سنتی که معتقد است تبعید بخشی جدایی ناپذیر از تجربه دینی یهودیان و امر الهی و کیفری است که در نتیجه گناهان بر یهودیان وارد شده است. برحسب تصور کوک، یهودی نمی تواند در تبعید در افکار و عواطف و خیالاتش مخلص و صادق باشد و یهودیت نیز در تبعید وجود حقیقی ندارد.

همان گونه که انتظار می رود، کوک یهودیت سنتی را صریحاً رد نمی کند؛ بلکه یهودیت را از داخل باز می پرورد و مدرن و سکولارش می کند، یعنی لایه حلولی را در ترکیب چندلایه یهودیت پررنگ تر جلوه می دهد و لایه توحیدی آن را به کلی نادیده می انگارد تا بدین گونه یهودیت قلباً و قالباً با صهیونیسم هماهنگ و سازگار شود. کوک درباره ملت یهود، بینشی حلولی مطرح می کند (حلولیتی بدون خدا که تا حد زیادی به ملی گرایی اندامی نزدیک و بلکه عین آن است)؛ در این بینش خدا در انسان و ماده حلول می کند (ملت یهود و سرزمین یهود) و این دو را در وحدتی حلولی و اندام وار متحد می سازد و قومیتدینی و دین قومی در واقع همان قومیت اندام وار پس از حلول خدا در ماده و پنهان شدن در آن به طور کامل است.

کوک تأیید می کند که یهود، یک ملت است؛ ملتی واحد؛ واحد همچون وحدانیت هستی (یگانه گرایی وجودی). اما این ملت، از نوع خاصی است و یهودیت دینی قومی و قومیتی دینی است. لذا، کوک به طرفداران نظریه اندامی که از "روح ملت" یا "روح ملت اندام وار" سخن می گویند، حمله می کند و می گوید که اینان خود را گول می زنند؛ آن چه در ملت جریان دارد نه فقط نیروی طبیعی اندام وار، بلکه روح خداست.

از سوی دیگر کوک به متدینان سنتی هم حمله می کند که می گویند مفهوم ملت برحسب عقیده یهودیت با تعاریف ملی سکولار غربی مدرن ارتباطی ندارد. کوک این دسته را "تقسیم شدگان" می نامد که عده ای از آنان می خواهند عنصر دینی را به کلی از میان بردارند و گروه دیگرشان می خواهند عنصر قومی را ساقط کنند. اما کوک خود همه دوگانگی ها را برطرف می کند و معتقد است که بین مطلق و نسبی و بین خالق و مخلوق و بین دین و قومیت آمیختگی و امتزاج کاملی وجود دارد و هر عاملی از عوامل روح یهودیت به شکل جبری و ضروری همه جنبه های باارزش ملت یهود را در بر دارد.

از این رو، جداسازی قومیت از دین، تباه کردن هم دین و هم قومیت است؛ در جماعت یسرائیل ماده ای الهی جریان دارد که روح این ملت را با روح خود پیوند می زند؛ حتی روح یسرائیل و روح خدا هر دو یک چیز است و این خدای پنهان در ملت، منشأ روح ملی آنان است. بنابراین افراد این ملت باید حقیقت خدای موجود در خود را درک کنند و در نتیجه حقیقت قومیت خود را بشناسند؛ روح خدا همان گونه که در ملت جاری است در سرزمین هم جاری است (این جا تثلیث حلولی کامل می شود که تثلیثی اندامی است: سرزمین، ملت و رابطه اندامی میان آن دو). هرچه که یهودیان دارند، از زمین گرفته تازبان و سنت و تاریخ، به منزله رگ هایی است که روح خدا در آن جریان دارد. پس ارض اسرائیل چیزی جدا از روح ملت یهود نیست، بلکه بخشی از گوهر وجود قومی یهودی است و با حیات وجود و کیان داخلی آن ارتباط حلولی و اندام وار دارد.

امکان ندارد که وحی مقدس جز در ارض اسرائیل پاک و خالص بماند (در خارج از آن، در تبعید، مشوش و ناپاک و ناخالص است). همچنین تجسد الهی از طریق ملت جز در سرزمین مقدس امکان پذیر نیست (در این جا بازگشت به شرک و آیین قربانی مرکزی دیده می شود)، هر قدر که تعلق شخصی به ارض اسرائیل بیشتر شود، اندیشه هایش پاک تر می شود و پاکی در این جا نتیجه تعلق به چیزی مادی است که همان زمین است و نه نتیجه عمل صالح.

بنابراین، بازگشت به سرزمین مقدس همان مسأله یهود می شود؛ بازگشت، منشأ تمایز و تشخیص یهودی است و یهودیان در تبعید هیچ آرزویی ندارند جز آن که به فلسطین بازگردند و در آن جا کشاورزی کنند و تنها بر سرچشمه حقیقی و مقدس حیات که در ارض اسرائیل است تکیه کنند. اگر این ملت بازگردد، قدسیت حقیقی او نیز ظهور می کند و این تنها راه تولد دوباره این ملت است (بدین ترتیب گفتمان بازگشتی پروتستانی و گفتمان مهاجرتی امپریالیستی به گفتمان صهیونیستی حلولی تجسدی متحول می شود). همچون دیگر نظام های حلولی، و پس از برابر شدن مطلق یا نسبی، کل با جزء، خالق با مخلوق، کفه ترازو و به طرف مخلوقات مادی و به ضرر خالق می چربد.

کوک روح الهی را فراموش می کند و به جای آن بدون هیچ اشاره ای به خدا یا دین، سخن از قومیت اندامی به میان می آورد. برای همین او به یهودیان در تبعید به عنوان گروهی اشاره می کند که به حیات طبیعی و احساسات پشت کرده اند و هر آن چیزی را که رابطه ای حسی با حقیقت جسمی دارد، فرو گذاشته اند که این خود ایمان آنان را به قدسیت زمین، که با قدسیت جسم تفاوتی ندارد، کاهش می دهد و درنتیجه به شکلی ترس آور روبه تحلیل نهاده اند. (می بینیم که مرجعیت نهایی در این جا با طبیعت و جسم است). چاره در تجدید حیات قومی (صهیونیستی) است و پس از آن حیات حسی (طبیعی) بار دیگر آغاز خواهد شد.

اما قداست در این جا قداستی پنهان در ماده، و نه فراتر از آن است؛ از این روی با قداستی که آهارون گوردون و دیگر صهیونیست های کارگری ملحد از آن سخن می گویند، فرقی ندارد. کوک از میشنا این عبارت را برگرفته است: "از ایمان می توان به نیروی حیات در آن چه که کاشته می شود تعبیر کرد و انسان می تواند با کاشتن ایمان خود را به حیات ازلی ثابت کند".

کوک گفتار خود را با این عبارت به پایان می برد: "بازگشت ما فقط آن گاه محقق خواهد شد که عظمت روحی ما با بازگشت به جسم همراه شود تا جسمی تندرست و قوی و عضلانی نیرومند که روحی پرخروش را در بر می گیرد، داشته باشیم". این سخن با سخن داروین و نیچه فرقی ندارد. همچنین با بینش معرفتی سکولار امپریالیستی نیز تفاوتی ندارد. در چنین نظام هایی، وحدت وجود به سکولاریسم ملحدانه آشکار تبدیل می شود.

در این چارچوب حلولی مادی تجسدی، تجدید حیات سیاسی و تأسیس دولت یهود، خود دوره ای مشیحانی می شود. کوک برای دولت یهود و نیز برای اشتراک یهودیان در درگیری های سیاسی بین المللی تاریخی ارائه می دهد (دشواره ناتوانی و نداشتن حاکمیت) و این نکته را در نظر می گیرد که قدرت های خارجی (و نه خدا) یهودیان را ناچار از ترک این میدان کرده اند، اما اگرچه ظاهراً این کنار کشیدن با رضایتی خودجوش انجام شده است. دنیا [هم] گناهکار و پلید بوده است و جهان سیاست نیز سراسر آلودگی و ناپاکی است. اما آن روزی که جهان زیباتر و بهتر شود، نزدیک است.

بنابراین یهودیان باید خود را برای حکومت در دولت ویژه خودشان آماده سازند. سپس کوک به ایندولت ویژگی ای مشیحانی می بخشد و می گوید: "تأمین نظم جهانی که با جنگ های یهودی از میان رفته، مستلزم برپایی دولت یهود است و همه تمدن ها با تولد دوباره ملت ما، دوباره متولد خواهند شد". این افکار، آشکارا بازسازی نظریه مشارکت ملت یهود با خالق در اصلاح هستی (تیکون) و بازسازی خداست.

پس از پروراندن یهودیت به این شکل و پس از درآوردن الحاد از وحدت وجود، دیگر پذیرفتن صهیونیسم به عنوان یک عقیده و نیز ازدواج میان یهودیت و صهیونیسم با این فرض که یهودیت حلولی برنده نهایی است، کار مشکلی نبود. کوک یقین داشت که نسل مهاجران صهیونیست در فلسطین، همان نسلی است که پیشگویی ها [ی توراتی] از آن نسل و از این که آن نسل به عصر ماشیح تعلق دارد، سخن می گوید و نیز یقین داشت که پیشگامان (صرف نظر از سکولار بودنشان) با مهاجرت و اسکان در سرزمین فلسطین تعالیم دین را به اجرا در می آوردند.

کوک برای آن که کار پیشگامان را آسان سازد، کوشید تا به مضمونی دینی دست یابد که بتواند متدین و سکولار را در بر گیرد و نیز کوشید تا رنگی از مشروعیت دینی بر صهیونیسم بزند که، حداقل در نظر ارتدوکس ها، فاقد آن بود. او [مذهبی ها] را به هم پیمانی با "غیرمذهبی ها" فرا می خواند؛ چون مطمئن بود که همه مهاجران اعم از مذهبی و سکولار، در نهایت، به مضمون حلولی تن در می دهند، زیرا قومیت یهودی (به گفته او) قومیتی مقدس است که سکولارها نمی توانند در برابر جریان اصلی آن مقاومت کنند. همان گونه که معتقد بود در همه یهودیان، از جمله سکولارها، روح قداست دمیده شده است.

کوک مواضع و تصورات خود را به شکلی استعاری تشریح می کند و می گوید وقتی هیکل مقدس برپا بود، ورود به قدس الاقداس بر بیگانگان و حتی بر یهودیان عادی ممنوع بود و فقط کاهن اعظم [آن هم] یک بار در روز غفران اجازه ورود به آن را داشت. با این حال، وقتی هیکل در حال ساخته شدنبود، هر کارگر ساختمانی که در آن کار می کرد می توانست با لباس عادی به اطاق داخلی وارد شود و پیشگامان (و شاید صهیونیست های کارگری) همان کارگران هستند و کاهنان حقیقی بدون شک همان یهودیان ارتدوکس هستند که بر هیکل پس از ساخته شدن تسلط خواهند داشت؛ و برای آن که کار ساختن آسان شود، کوک کوشید تا مشکلات موجود بر سر راه فعالیت های وطن گزین را از سر راه بردارد؛ بنابراین فتاوای تسامح آمیزی صادر کرد که زندگی آنان را در فلسطین آسان می ساخت. مثلاً فتوا داد که در سال شمیطا یا سال شنبه ای می شود زمین را به شکل صوری به غیر یهودیان فروخت؛ همچنین فتوا داد که بازی فوتبال در روز شنبه جایز است؛ با این شرط که بلیط مسابقه روز جمع فروخته شود.

ظاهراً کوک براساس بینش اندام وار حلولی اش، جایی برای اعراب نمی دید و آنان در خارج از دایره قداست قرار داشتند. در جریان انقلاب 1929، کوک انگلیس ها را به خالی کردن پشت یهودیان متهم کرد و موضعی سرسخت و تند درباره درگیری های مربوط به دیوار ندبه گرفت. کوک به جنبش مزراحی نزدیک بود و با این حال در یکی از کنگره های آگودات اسرائیل حضور پیدا کرد تا دیدگاه های دینی صهیونیستی خود را عرضه کند.

در سال 1914، کوک به اروپا سفر کرد، اما به سبب شروع جنگ نتوانست بازگردد؛ پس به عنوان حاخام ابتدا در سوئیس و سپس در لندن مشغول به کار شد؛ در سال 1917 به فلسطین بازگشت و مدرسه ای تلمودی در آن جا تأسیس کرد که زبان آموزش در آن عبری بود. کوک خود در این مدرسه در کنار فقه یهود، "فلسفه یهودی" هم درس می داد. کوک درباره همه جنبه های معرفتی حاخامی و تصوف یهودی و فلسفه و شعر تحقیقاتی منتشر کرده و رساله ها و مقالات او در چند مجلد به چاپ رسیده است.

می توان گفت که از حاخامیت ارتدوکس در آثار کوک خبری نیست و به جای آن صهیونیسم حلولیاندامی نشسته است که خواهان تمام ارض اسرائیل و اخراج اعراب و حداکثر مطالبات صهیونیستی است. افکار و آراء کوک موفق به غلبه بر یهودیت ارتدوکس شده است، به گونه ای که امروز فقط یک اقلیت ارتدوکس (ناطوری کارتا) باقی مانده که مخالف صهیونیسم است.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.