ایالات متحده آمریکا، تاریخ صهیونیسم

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


الف ـ تاریخچه استقرار یهودیان:

اولین کسانی که در سال 1615 همراه با اسپانیایی ها به مکزیک رسیدند، یهودیان "مارانوس" ("مارانوس" نامی شایع برای یهودیانی بود که در اسپانیا آیین مسیحیت را پذیرفته بودند. "مارانوس" کلمه ای اسپانیایی و به معنی خوک هاست. البته اسپانیایی ها عنوان "مسیحیان جدید" را برای آنان به کار می بردند، اما برادران یهودی آنان که دین خود را حفظ کرده بودند، به منظور تحقیر این افراد و نشان دادن تنفر خود از آنان، این نام را برایشان به کار می بردند، چون از دین خود بازگشته بودند. اما نامی که در تاریخ یهود برای مارانوس ها به کار برده شد "انوسیم" است، یعنی کسانی که مجبور شدند دین خود را تغییر دهند.) در اسپانیا بودند که از پذیرش مسیحیت اکراه داشتند. کشتی "سنت کاترین " که در آن هنگام به بندر نیوآمستردام" ـ که بعدها "نیویورکا نامیده شد ـ رسید حامل 23 یهودی بود که چهار زن و شوهر، دو زن بیوه و سیزده کودک را شامل می شد.

هنگامی که در سال 1664 انگلیسی ها بر نیوآمستردام مسلط شدند، نام "نیویورک" را بر آن نهادند. یهودیان در سیزده ایالت اصلی آمریکای شمالی از بسیاری حقوق خود محروم بودند. در آغاز قرن هیجدهم به یهودیان اجازه داده شد که مراسم عبادی خود را آشکارا انجام دهند و به تجارت و حرفه های دیگر بپردازند. اما آنها اجازه نداشتندپست های مهم را به دست گیرند؛ یک یهودی تنها پس از پذیرش مسیحیت می توانست شغلی [اداری] را برعهده گیرد. تنها شغلی که یهودیان می توانستند داشته باشند، حرفه پلیسی بود که سختی های زیادی داشت.

در سال 1777 در ایالات نیویورک به یهودیان حق برابر داده شد و به دنبال آن، در سایر ایالت ها نیز، این اقدام به آرامی و هر چند با نارضایتی انجام شد. در این زمان، تعداد یهودیان در آمریکای شمالی 2500 نفر بود.

یهودیان سفاردی (که از اسپانیا و پرتغال به آمریکا آمده بودند) که در ایالت های شمالی آمریکا ساکن بودند، در شهرهای واقع در ساحل شرقی آمریکا اقامت گزیدند. از اواسط قرن هفدهم تا اواسط قرن هیجدهم، اکثر این یهودیان در نیویورک (نیوآمستردام سابق)، نیوپورت، ساوانا، فیلادلفیا و چارلستون اقامت گزیدند. در این شهرها کنیسه هایی هم وجود داشت و بازرگانان یهودی از حمایت بازرگانان یهودیان سفاردی برخوردار بودند که از لندن و آمستردام متمرکز و صاحب نفوذ بودند.

حضور یهودیان در آمریکا از اواخر قرن هجدهم شکلی علنی به خود گرفت. در سالهای پایانی این قرن یهودیان علی رغم تعداد اندکی که داشتند بیشتر از هر گروه دیگری توانستند در جامعه آمریکا و در مراکز اقتصادی این کشور رخنه کنند تا جایی که "فرانکلین" از رهبران جنبش استقلال آمریکا در کنفرانسی که در سال 1789 برپا شد، به مردم آمریکا نسبت به مهاجرت یهودیان و ورود و رخنه آنان به جامعه آمریکا هشدار داد و گفت:

"خطر بزرگی ایالات متحده آمریکا را تهدید می کند. این خطر از سوی یهودیانی است که به اینسرزمین مهاجرت نموده و در آن اقامت می کنند، آنان در عزم ملت خلل وارد آورده و منش تجارت شرافتمندانه را متزلزل می سازند. آنان هرگز با بقیه مردم درهم آمیخته نمی شوند بلکه دولتی را در درون این دولت ایجاد می کنند. آنان مردم را در خفقان مالی قرار خواهند داد همان گونه که این کار را در پرتغال و اسپانیا نیز انجام دادند."

فرانکلین در ادامه افزود:

"من به شما آقایان هشدار می دهم که اگر یهودیان از مهاجرت به اینجا منع نگردند به طور حتم فرزندانتان در پای گورهایتان شما را نفرین و لعن خواهند نمود. یهودیان حتی اگر ده نسل در میان ما زندگی کنند باز هم کردار و منششان با ما فرق می کند."

هنری فورد نیز عقیده داشت که در پشت هر کار غیرارزشی، یهودیان قرار دارند. آنان اماکن لهو و لعب، لباس های فاخر و جواهر آلات را ابداع کردند. سینما نیز که به صورت انحصاری آن را در دست گرفته بودند، سطح عمومی اخلاق را پایین می آورد. آنها بر روزنامه ها مسلط شدند تا از یک سو مانع شوند که بعضی امور به ذهن مردم خطور کند و از سوی دیگر، ذهن آنان را با مسائلی که خود می خواهند، پر کنند.

روزنامه "دیریون ایندیپندنت" به این موضوع نیز اشاره می کند که یهودیان بر تجارت مشروبات مسلط هستند. "لویس دی توریس" یهودی که قبل از کولومبوس وارد آمریکا شد، اولین کسی بود که توتون را کشف کرد و آن را به کار برد. ملکه ایزابلا در جریان اکتشاف قاره آمریکا تنها با سه نفر از ثروتمندان یهودی رو به رو بود که این مسئله را از لحاظ مالی تأمین کردند.

جالب اینکه هشدار فرانکلین به مردم آمریکا درزمانی بیان شد که شمار یهودیان مهاجر به این کشور از چند هزار نفر تجاوز نمی کرد و و تعداد مهاجرین نیز کاهش یافت. اما "در اواسط قرن نوزدهم، یهودیان آلمان به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردند که اولین مهاجرت گسترده یهودیان به آمریکا محسوب می شود. در حالی که تا سال 1826 میلادی شش هزار یهودی در این کشور بودند، در سال 1850 این تعداد به پنجاه هزار نفر افزایش یافت و یک دهه بعد، به یک میلیون و پنجاه هزار نفر رسید."

بین سالهای 1881 تا 1941 با مهاجرت یهودیان یدیش زبان و فقیر اروپای شرقی و مرکزی که از ترس (شایعه) اردوگاههای مرگ، (افسانه) کوره های آدم سوزی و قتل عام فرار کرده بودند، رقمی نزدیک به چهار میلیون نفر به یهودیان آمریکا افزوده گشت یهودیان جدید اکثراً در شهرهای شمال شرقی و همان شهرهایی که پدربزرگانشان، انتخاب کرده بودند، سکونت گزیدند، ولی افزایش تعداد یهودیان موجب شد تا آنها در جوامع کوچکتری در سطح آمریکا پخش شوند.

هنگامی که یهودیان از اروپای مرکزی به آمریکا آمدند در خرید و فروش صاحب تجربه بودند. بسیاری از آنان خرید و فروش خود را از طریق عرابه های متحرک انجام می دادند و هنگامی که یکی از آنان وضع بهتری می یافت در یک مغازه مستقر می شد. یهودیان با پوشیدن لباس های قدیمی (کهنه) که بیش از لباس های جدید رایج بود، اقدام به خرید و فروش می کردند.

تعداد کمی از سرمایه داران یهودی قبل از جنگ داخلی آمریکا به این کشور آمدند، از جمله "فیلیپ" و "گوستاو سبایر" از فرانکفورت و آدلف لادنبرگ از مانهایم که به خانواده هایی ثروتمند منتسب بودند.

بزرگ ترین موج مهاجرت به ایالات متحده آمریکا، مهاجرت یهودیان اروپای شرقی بین سال های 1881 تا 1924 بود. در این سال ها یک سوم یهودیان اروپای شرقی به علت بی ثباتی سیاسی و اقتصادی به خارج مهاجرت کردند. ترور اسکندر دوم تزار روسیه در سال 1881 به شروع مرحله جدیدی از خشونت و احساسات ضد یهودی منجر شد. با اینکه کشتارهایی که اسلاوها علیه یهودیان مرتکب شدند از اواسط قرن هفدهم شروع شده بود، آنچه که در سال های 1881 و 1882 رخ داد بزرگ تر بود و بیشتر تکرار شد؛ به گونه ای که صدها نفر از یهودیان کشته شدند. همچنین صنعتی شدن زندگی را برای مغازه داران، فروشندگان دوره گرد و اصحاب حرف یهودی، در به دست آوردن خواسته های خود سخت تر کرد.

در نتیجه این شرایط گروههای زیادی از یهودیان اروپای شرقی به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردند. بعضی می گویند علت این مهاجرت گسترده یهودیان، سامی ستیزی و کشتارهایی بود که در روسیه علیه یهودیان انجام می شد. اما "آرتر هرتزبرک"، نویسنده یهودی، می گوید: "فقر علت اصلی مهاجرت بود". او برای این سخن خود این گونه دلیل می آورد: "افراد طبقه متوسط برای اداره امور خود به مکان هایی دیگر از روسیه رفتند، اما فروشندگان دوره گرد و خیاطان به آمریکا مهاجرت کردند". این نویسنده عقیده دارد که علت مهاجرت یهودیان روس، ظلم و ستم های دینی بوده است.

این امر برای فرزندان آنان در آمریکا هم بیشتر قابل قبول است. وی می گوید: "این افسانه به طور ضمنی فرض را بر این می گذارد که یهودیان روسی مهاجر به آمریکا، افرادی با علم و دانش بودند و فرهنگ و سنت های خود را حفظ کرده بودند، اما درحقیقت، یهودیانی که از روسیه به آمریکا آمدند افرادی بی چیز بودند که حتی نسبت به اصول و قوانین دین یهود نیز آگاهی نداشتند".

در دهه های پس از 1880، مهاجرت یهودیان از اروپای شرقی افزایش یافت. در این دوره، تعداد یهودیانی که روسیه و لهستان را ترک کردند، به 000/65 نفر رسید که مقصد اکثر آنان ایالات متحده آمریکا بود.

مهاجرت 5/2 میلیون یهودی از روسیه و اروپای شرقی، تعداد یهودیان ایالات متحده آمریکا را از 250 هزار نفر در سال 1881 به 5/4 میلیون نفر در سال 1924 افزایش داد.

کتاب ها و مقالاتی وجود دارد که در آنها از ایالات متحده آمریکا صحبت شده است. این کتابها مخفیانه در سراسر امپراتوری روسیه پخش شده بود. همچنین نامه هایی از سوی کسانی که قبلاً به آمریکا مهاجرت کرده بودند می رسید که یهودیان را برای مهاجرت به این سرزمین تشویق می کرد. ماری آنتین می نویسد:

"همه از آمریکا صحبت می کنند؛ بازرگانان پیش از آنکه به کارهای خود توجه داشته باشند، از آمریکا صحبت می کنند. همچنین زنانی که در بازار فروشندگی می کنند، مشاجره هایی را که به علت رقابت بین آنها وجود داشت کنار گذاشته اند و بین دکه ها و مغازه ها می گردند تا از آمریکا صحبت کنند و اگر کسانی از نزدیکانشان در آمریکا باشند نامه های ارسالی آنان را بین مردم دست به دست می گردانند تا بخوانند و دریابند که خود چه قدر بدبخت هستند".

ه. ج. ویلز، نویسنده انگلیسی، در سال 1907 به آمریکا آمد تا از آنجا دیدن کند. ویلز در جریان دیدارهایش ملاحظه کرد که ملت آمریکا هیچ ارتباطیبا هم ندارند و به علت مهاجرت های متعدد از ملت های پراکنده ای تشکیل شده اند. در واقع، تعداد مهاجرانی که در این دوره به آمریکا می رسیدند زیاد بود و تعداد آنان سالانه به طور متوسط، به یک میلیون نفر می رسید.

ورود گسترده یهودیان آلمانی به ایالات متحده در قرن نوزدهم، موجب افزایش اسکان یهودیان در مناطق غربی آمریکا شد. در نیمه قرن نوزدهم، یهودیان 160 منطقه مسکونی در آمریکا داشتند که از نیویورک در شرق تا کالیفرنیا در غرب امتداد یافته بود. علاوه بر این، یهودیان مجتمع هایی مسکونی نیز، در مسیر تجاری شرق و غرب آمریکا داشتند. شهرهایی همچون کلیفلند، شیکاگو، سنستاتی و سنت لوئیس به مراکز فعالیت های تجاری، فرهنگی و دینی یهودیان تبدیل شده بودند. اما برخی یهودیان دوره گرد و خرده فروش پس از شکوفایی صنایع وابسته به پنبه در جنوب آمریکا، به این مناطق روی آوردند و برخی دیگر از آنان نیز پس از کشف طلا راهی غرب شدند.

اما یهودیان اروپای شرقی که در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم وارد ایالت متحده شدند، به سمت شهرهای بزرگ شرقی و غربی نقاط مرکزی آمریکا حرکت کردند. در سال 1920 بزرگ ترین مراکز سکونت یهودیان در شهرهای نیویورک، نیوآرک، کلیفلند، فیلادلفیا، بوستون، بالتیمور، بتس برگ، شیکاگو، سنت لوئیس و دیترویت بود. در این شهرها یهودیان اروپای شرقی برخلاف یهودیان آلمانی، هویت و ویژگی های فرهنگی خود را حفظ کردند، در حالی که یهودیان آلمانی مشتاقانه به آمیزش در جامعه آمریکا چشم دوخته بودند.

در سال 1921 در ایالات متحده آمریکا، قانونمهاجرت با هدف توقف و کم کردن مهاجرت وضع شد. پس از تصویب این قانون، مهاجرت سالیانه یهودیان به آمریکا، از یکصد هزار نفر به ده هزار نفر کاهش یافت. سیاست محدودیت مهاجرت به آمریکا حتی در طول جنگ جهانی دوم نیز همچنان پا برجا باقی ماند؛ زمانی که مسئله مهاجرت یهودیان از آلمان، برای آنان به مثابه مرگ و زندگی محسوب می شد.

در قرن بیستم از اسکان یهودیان در مناطق غربی مرکز آمریکا کاسته شد و در مقابل، تعداد آنها در شهرهایی مثل لس آنجلس در کالیفرنیا در غرب و میامی در فلوریدا در جنوب شرقی افزایش یافت.

یهودیان آلمانی که در دهه های 30 و 40 قرن بیستم از دست نازی ها فرار کرده بودند، در منهتن (نیویورک)، واشنگتن، هاتیس، شیکاگو و سان فرانسیسکو ساکن شدند. پس از جنگ جهانی دوم، تعداد یهودیان آمریکا در شهرهای غرب مرکز مثل شیکاگو، دیترویت و کیفلند کاهش و در شهرهای لوس آنجلس، میامی و واشنگتن افزایش یافت. همچنین در تمام شهرهای آمریکا یهودیان سرشناسی ساکن بودند که به اطراف شهرها مهاجرت کردند. رهبری این حرکت را صاحبان مشاغل میان سال بر عهده داشتند. این در حالی بود که کارگران، مذهبیون و سالمندان در محلات قدیمی نزدیک به مرکز شهر باقی ماندند.

پس از تشکیل اسرائیل در سال 1948 سیل مهاجرت یهودیان به آمریکا سرازیر شد. آنها توانستند در مدت اندکی، بیشتر از هر گروه دیگری در یکی شدن و جمع گردیدن با جامعه آمریکا موفق شوند. و به سرعت در مراکز قدرت سیاسی اقتصادی و فرهنگی آن کشور رخنه کنند. "استیو کوهن" (دانشیار،جامعه شناسی کوئیان کالج و مرکز مطالعات جدید درباره یهودیان در دانشگاه برندیس) در کتابی تحت عنوان "تجدد امریکایی و هویت یهودی" چنین می نویسد:

"یهودیان امریکایی با سرعت کاملاً فوق العاده ای و در مدت زمان کوتاهی در طبقه متوسط جامعه آمریکا قرار گرفتند، اگرچه که بسیاری از آنها به طبقه بالا و مرفه جامعه امریکایی متعلق می باشند. این موضوع تنها یک دری نیست، بلکه حقیقتی است که در تاریخ اجتماعی صدساله اخیر آمریکا ثبت گردیده و مستند است.

ناظرین در این مورد آماری را ذکر می کنند که کاملاً در خور توجه است. به عنوان مثال تقریباً کلیه جوانان یهودی در سنین ورود به دانشگاه وارد کالج و دانشگاههای مختلف شده اند و یا تعداد مشاغلی را که احراز نموده اند نسبت به تعداد جمعیت آنها کاملاً بی تناسب است و این امر اگر از سالها قبل محرز نباشد از سالهای 1920 به بعد کاملاً مسجل است و اینکه میانگین مکنت و ثروت یهودیان چنانچه از اسقف تجاوز نکند حداقل با آن مساوی است.

البته باید به این نکته توجه داشت که از اسقف ها به عنوان ثروتمندترین گروه مذهبی در آمریکا نام برده می شود و بدین ترتیب بدیهی است که ثروت یهودیان از سایر گروههای نژادی آمریکا نیز تجاوز می نماید".

در قسمت دیگر این کتاب می خوانیم:

"علی رغم تعداد فراوان یهودیان کم بضاعت شهری یهودیان بر روی هم صاحب مشاغل سطح بالایی هستند که نوید برخورداری آنها از موقعیت اجتماعی بهتری در آمریکاست. اکثر بررسی هایی که در ده سال اخیر به عمل آمده نشان می دهند کهیهودیان در حال پیشرفت بوده و بسیاری از آنان برگزیده ترین مشاغل اجتماعی را از قبیل سناتوری، رئیس شرکت ها، رئیس مجامع دانشگاهی و مدارس حرفه ای به خود تخصیص داده اند."

البته یهودیان همواره سعی کرده اند تا به منظور جلوگیری از توجه افکار عمومی به موقعیت بالای آنها در آمریکا، آمار دقیقی از جمعیت این اقلیت در آمریکا ارائه نشود. از این رو علی رغم اینکه تعداد افراد اقلیت یهودی در ایالات متحده آمریکا بین 5 تا 6 میلیون نفر در نوسان است، یعنی از 5/2 درصد کل ساکنان آمریکا فراتر نمی رود اما اکثر آمریکایی ها در برآورد تعداد یهودیانی که در بین آنها هستند، اشتباه می کنند و اگر از یک مرجع آماری کمک نگیرند تصور می کنند که تعداد آنها بسیار بیشتر از تعداد واقعی شان است. این اشتباه در ارزیابی تعداد یهودیان به نفوذ بسیار زیاد یهودیان در تمام بخش های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی زندگی در آمریکا بازمی گردد.

به رغم اینکه مفهوم یک اقلیت در ابعاد اجتماعی و سیاسی آن فقر و نفوذ اندک را نشان می دهد، این مسئله بر اقلیت یهودی جامعه آمریکا منطبق نیست. با این حال، همچنان اصرار دارند که خود را یک اقلیت توصیف کنند، چون در پس این نام گذاری خواسته هایی را مطرح می کنند که هنوز محقق نشده است.

ب ـ تاریخچه شکل گیری جنبش صهیونیسم:

تاریخ جنبش صهیونیسم در ایالات متحده با گروه های صهیونیست غیریهودی آغاز می شود که خواهان اسکان یهودیان در فلسطین (یا خارج از آن) بودند. در سال 1818 "جان آدامز" رئیس جمهورایالات متحده، خواستار آن شد که یهودیان به ملتی مستقل تبدیل شوند. در این زمان شمار یهودیان در آمریکا از چهار هزار تن تجاوز نمی کرد و هیچ گروه فشار (لابی) یهودی یا صهیونیستی در ایالات متحده، گرایشی اصیل و ریشه دار در جامعه آمریکایی است (و نیز نشان می دهد که هر جامعه مهاجرنشین می تواند با تجربه وطن گزین صهیونیستی همدل و همراهی نشان دهد).

"ویلهایم بلاکستون" از مهم ترین شخصیت های غیریهودی صهیونیست بود. همو در کنگره اتحادیه صهیونیست های آمریکایی در فیلادلفیا شرکت کرد و کنگره به او لقب "پدر صهیونیسم" داد. به این ترتیب در بعضی از منابع و مآخذ برای اشاره به "وودرو ویلسون" نیز به کار می رود (نک: "صهیونیسم غیریهودی").

اما تاریخ جنبش صهیونیسم در میان یهودیان در مراحل بعدی آغاز می شود. در واقع جنبش صهیونیسم در آمریکا هنگامی آغاز گشت که در اوایل دهه هشتاد قرن نوزدهم، هزاران مهاجر یهودی از اروپای شرقی از راه رسیدند. این عده سنت ها، افکار، معتقدات، سازمان ها و جمعیت های خاص خود، از جمله گروه دوستداران صهیون، را با خود به آمریکا آوردند. با آغاز سال 1890، گروه دوستداران صهیون شاخه ها و شعبه هایی در نیویورک، شیکاگو، بالتیمور، بوستن، میلووکی، فیلادلفیا و کلیولند داشت. همچنین آدام روزنبرگ با هدف خرید اراضی در فلسطین و زمینه سازی برای بازگشت یهودیان به آنجا، گروه های بازگشت به صهیون را شکل داد.

در سال 1896 پرفسور "پل هاوبت"، از دانشگاه جان هاپکینز، طرحی برای روانه کردن مهاجران یهودی رسیده از اروپای شرقی به بین النهرین و سوریهارائه کرد. بسیاری از شخصیت های برجسته صهیونیست مثل "سایروس ادلر"، "مایر سولز برگر" و "اسکار اشتراوس" طرح او را تأیید کردند. در همین بین، هرتزل کنگره اول صهیونیسم را برپا کرد (1897) و چهار تن از یهودیان آمریکایی نیز در این کنگره شرکت کردند.

در 13 نوامبر 1897، جمعیت های صهیونیستی در نیویورک با هدف پدید آوردن سازمانی در سطح ملی، اتحادیه صهیونیست های نیویورک را تشکیل دادند. در چهارم ژوئیه در شهر نیویورک، کنگره ای از نمایندگان سازمان های عضو برگزار شد که اتحادیه صهیونیست های آمریکا از دل همین کنگره بیرون آمد. ریاست سازمان نیویورک با "ریچارد گوتهیل" بود. جمعیت دیگری به نام انجمن جمعیت های صهیونیست ایالات متحده آمریکای شمالی تشکیل شد. سپس همه سازمان ها متحد شدند تا اتحادیه صهیونیست های نیویورک بزرگ و حومه را تشکیل دهند. وقتی اتحادیه آمریکایی تشکیل شد، گوتهیل ریاست آن را برعهده گرفت و استیون وایز معاون اول او شد.

صهیونیسم در ابتدای امر با مخالفت یهودیان طبقات بالا و حاخام های اصلاح طلب مواجه شد؛ این حاخام ها در ژوئیه 1897 با صدور اعلامیه ای هر گونه تلاش برای تأسیس دولت یهود را محکوم کردند. یهودیان سوسیالیست عضو جنبش های سندیکایی آمریکایی نیز با صهیونیسم مخالف بودند؛ این جنبش ها در ابتدای قرن قدرتمند بودند و این دسته از یهودیان نیز صهیونیسم را یک ایدئولوژی ارتجاعی می دانستند که هدف آن تحمیل سیطره بورژوازی بر طبقه کارگر است؛ همچنین با سیطره کسانی که آنها را آلمانی می نامیدند بر مهاجران اروپایشرقی مخالف بودند.

تا اوایل قرن بیستم با استقرار یهودیان بیشتر در آمریکا، صهیونیسم نیز در این کشور چهره خود را به گونه ای دیگر به نمایش گذارد.

در سال 1901 انتشار نشریه مکابی به ریاست "لویس لیبسکی" آغاز شد. "گوتهیل" نیز در همین سال در اولین شورای مشورتی صندوق ملی یهود شرکت کرد. اتحادیه از همگان دعوت کرد تا سهام صندوق ملی یهود را بخرند. همچنین کمک های مادی فراوانی به مهاجرنشین های یهودی در فلسطین کرد و در تأسیس مدرسه عالی هرتزلیا، تخنیون حیفا و مدرسه بیزالال و دیگر مدارس شرکت جست.

کمیته اجرایی سازمان جهانی صهیونیسم، "دی هاس" را برای رهبری اتحادیه صهیونیستی در ایالات متحده آمریکا اعزام کرد؛ گویا در این دوران سازمان از عملکرد اتحادیه رضایت نداشت. دی هاس در بوستن مستقر شد تا از سال 1902 به عنوان اولین صهیونیست حرفه ای، دبیر اتحادیه شود. او موفق شد قاضی "لویس براندیز"، شخصیت بلندپایه و سرشناس یهود را به عضویت اتحادیه بکشاند. آمدن دی هاس به استعفای گوتهیل انجامید. در دوران گوتهیل جنبش دچار مشکلات مالی فراوانی شده بود. پس از او ریاست جنبش برعهده "هاری وردنوالد" گذاشته شد.

در 1905 دی هاس از دبیری جنبش کناره گرفت و "یهودا ماگنس" به جای او نشست. این تحولات نشان از نیرومندتر شدن گرایش وطنی در جنبش بود؛ زیرا رهبری جدید معتقد بود که صهیونیسم همان رستاخیز و نوزایی ارزش های سنتی یهودی و جلوگیری از ادغام و همانند شدن یهودیان است. این عده البته اهمیت سرزمین اسرائیل را نفینمی کردند، اما هیچ گاه به فکر مهاجرت به آن سرزمین و اسکان در آن هم نبودند.

در واقع، رهبران صهیونیسم وطن گزین که اهمیت روزافزون ایالات متحده را به چشم می دیدند، شروع به تحکیم روابط با آن کشور نمودند؛ شماریا لوین، بن گوریون، سوکولوف و بن زوی هر یک دیدارهای کوتاه و گاه بلند مدتی از این کشور داشتند تا روابط خود را با یهودیان آمریکا تقویت کنند و افکار صهیونیستی را در میان آنان بپراکنند. در سپیده دم جنگ جهانی اول، شمار اعضای اتحادیه صهیونیستی آمریکا به 12 هزار تن رسیده بود که در مقایسه با جمعیت 3 میلیون نفری یهودیان آمریکا شمار ناچیزی بود؛ به ویژه که عضویت بیشتر اعضای اتحادیه از حد پرداخت حق عضویت (شکل) فراتر نمی رفت. در آن زمان، 88 گروه و جمعیت صهیونیستی محلی و اختصاصی زیر چتر اتحادیه قرار داشتند؛ سازمان فرزندان صهیون، جوانان یهودی، دسته ائتلافی صهیونیست های دانشگاهی و نیز سازمان هاداسا و سازمان زنان صهیونیست آمریکایی به ریاست "هنریتا سیزولد" از جمله این گروه ها و جمعیت ها بودند.

از رهبران و رؤسای سازمان های صهیونیستی ویژه جوانان و دانشگاهیان باید از "فلیکس فرانکفورتر"، "ماکس هیلر" و "هوراس کالن" یاد کرد. اولین جمعیت کارگری صهیونیستی در آمریکا در سال 1903 تأسیس شد و هدف آن دور نگه داشتن یهودیان از محافل سوسیالیست بود. در سال 1905 هم روزنامه ای به زبان یدیشی منتشر شد که "حیم گرینبرگ" از مهم ترین و بارزترین دست اندرکاران آن بود.

در سال 1911 انتخابات اتحادیه صهیونیستی آمریکا برگزار شد و یهودیان اروپای شرقی در آن بهپیروزی چشم گیری رسیدند و تمام کرسی های کمیته اجرایی را از آن خود کردند؛ ریاست کمیته هم به "لویس لیبسکی" رسید. اینها همه نشان از سیطره کامل وطنی های کارگری و پایان حضور آلمانی ها و صهیونیست های روشنفکر و فرهیخته داشت. در سال 1911، همچنین سازمان مزراحی آمریکا به دست مایر بار اپلان پایه گذاری شد. این همان سازمانی بود که به مرور زمان با توجه به قدرت مالی و تشکیلاتی و نیز شمار اعضایش، سنگ بنای اصلی سازمان جهانی مزراحی شد.

این خود دلیل رشد و گسترش اهمیت جنبش صهیونیسم آمریکایی در جنبش صهیونیسم جهانی بود؛ همان گونه که دلیل مهمی بر گرایش دینی یهودیان آمریکا در چارچوب وطنی نیز بود؛ یعنی مزراحی راه حل آسان و راحتی پیش پای یهودی متدین آمریکایی گذاشت که براساس آن او هم می توانست در سرزمین موعود واقعی (ایالات متحده آمریکا) باقی بماند و هم خواسته ها و آرزوهای دینی و معنوی خود را درباره سرزمین موعود خیالی (فلسطین)، که قصد رفتن به آنجا را ندارد، ارضاء کند.

پیش از جنگ جهانی اول (1918ـ1914) صهیونیسم آمریکایی کاملاً متفاوت با صهیونیسم اروپایی موضع گیری کرد. کسانی که صهیونیسم اروپایی را پذیرفته بودند خود را از جوامع اطرافشان جدا می کردند و در انتظار فرصتی برای مهاجرت به فلسطین و اسکان در آنجا بودند. اما صهیونیست های آمریکا از همان زمانی که در اروپا بودند تصمیم گرفتند به جای فلسطین به آمریکا مهاجرت کنند. آنها از چنین انتخابی احساس گناه نمی کردند و در فکر اصلاح آن و سفر به فلسطین هم نبودند. صهیونیسم آمریکایی بر این عقیده بود که علت به وجود آمدن آن، کمک بهیهودیانی است که تمایل دارند از کشورهای دیگر به فلسطین مهاجرت کنند.

از اواخر قرن نوزدهم عبارتی مسخره آمیز در محافل صهیونیستی آمریکایی بیان می شد که براساس آن: "صهیونیست آمریکایی کسی است که به شخص دوم پنج دلار بدهد تا در فرستادن فرد سوم از یهودیان اروپا به فلسطین مشارکت داشته باشد." در حالی که صهیونیسم اروپایی در بنای فرهنگ قومی یهود مشارکت داشت. صهیونیسم آمریکایی هیچ ویژگی ای نداشت و [تنها]در جمع آوری اعانه ها و وارد کردن فشارهای سیاسی فعال بود. به بیان دیگر، آنها صهیونیستی عمل گرا و نه مذهبی بودند. شاید بتوان گفت که جنگ جهانی اول تحولی را بین یهودیان آمریکا، در رویکرد با صهیونیسم به وجود آورد.

یهودیان آمریکا هر گاه اراده کردند، توانستند سازمان های بزرگ و کوچک زیادی را ایجاد کنند که در زمینه های متعددی فعالیت می کردند با ابن حال، یک سازمان مرکزی که تمام یهودیان آمریکا را در بر بگیرد وجود نداشت. به همین علت، رقابت بین یهودیان آلمانی و روسی در مورد تشکیل هیئت نمایندگی یهودیان با نام "کنگره یهودی آمریکایی" شدت گرفت و "براندیز"، رهبر جنبش صهیونیسم، شعار "هر فرد یک رأی" را مطرح کرد که هدف آن ایجاد مانع برای یهودیان آلمانی (ثروتمندان) و سیطره آنان بر امور سیاسی یهودیان بود.

یهودیان آلمانی به سختی می توانستند این شعار دموکراتیک را در جامعه دموکراتیک آمریکا به چالش بکشانند. بدین ترتیب شکست یهودیان آلمانی در آمریکا در مقابل یهودیان روس که پیکره جنبش صهیونیسم را تشکیل می دادند، تقریبا قطعی شد.

با آغاز جنگ جهانی اول در سال 1914 و باپشتیبانی ویلسون، رئیس جمهور آمریکا از اعلامیه بالفور و پذیرش آن از سوی براندیز رئیس جنبش صهیونیسم آمریکا تحولات مهمی در جنبش صهیونیسم رخ داد. براندیز که شخصیتی قوی و سرشناس بود شماری از چهره های سرشناس یهودی مثل "برنارد فلکسنر" و "لویس کرشکین" را به جنبش صهیونیسم جذب کرد؛ این امر موجب بهبود وضع مالی اتحادیه و زیادتر شدن اعضای آن و نیز زیادتر شدن قدرت فشار سیاسی آن شد.

براندیز معتقد به این نظریه بود که ایالات متحده آمریکا تجسم و تبلور چندگرایی (پلورالیسم) فرهنگی بر روی کره زمین و ملت ملت هاست؛ از این رو تضادی میان آمریکایی بودن و صهیونیست بودن وجود ندارد؛ یا به عبارت دیگر بین وابستگی به آمریکا و وابستگی به سرزمین موعود تضادی نیست. براندیز بدین گونه اندیشه وطنی را تفسیر و به بقاء و استمرار آن کمک کرد. در سال 1916 براندیز پس از آنکه قاضی دادگاه عالی فدرال شد، از ریاست اتحادیه کناره گیری نمود، اما از طریق شخصیت های مؤثر دور و بر خود مثل دی هاس، کالیس، فرانکفورتر و جز آنان رهبری خود را بر اتحادیه اعمال می نمود.

در سال 1917، اتحادیه شاخه ها و شعبه ها و جمعیت های خود را در سازمان صهیونیسم آمریکا، که براساس منطقه ای شکل گرفته بود، دوباره سازمان داد. قاضی براندیز ریاست افتخاری و قاضی جولیان مک ریاست سازمان را برعهده داشتند و حاخام استیون وایز و هاری ورد نوالد نیز نایب رئیس بودند. این تحول راه را برای ارتباطات در عالی ترین سطوح میان صهیونیست ها (از طریق براندیز) و دولت رئیس جمهور وودرو ویلسون باز کرد و از همین جا اعلامیه بالفور مورد موافقت و استقبال دولت آمریکا قرارگرفت.

حاخام "استیون وایز" متولد سال 1874 در شهر بوداپست مجارستان و یکی از برجسته ترین رهبران جنبش صهیونیسم در ایالت متحده آمریکا بود. او خطیبی زبان آور بود که در تأسیس سازمان های صهیونیستی متعددی مشارکت داشت و آخرین آنها "کنگره صهیونیستی آمریکایی" بود. استیون وایز در دسامبر 1918 همراه با هیئتی که ویلسون، رئیس جمهور آمریکا، به منظور شرکت در مذاکرات صلح تعیین کرده بود به پاریس مسافرت کرد. این هیئت توانست اعلامیه بالفور را در مذاکرات صلح با ترکیه و انگلستان بگنجاند تا بدین ترتیب، این اعلامیه بیش از پیش برای انگلستان الزام آور باشد، چون یهودیان نگران بودند که این کشور در آینده، خود را از آن کنار بکشد.

به رغم مخالفت بیشتر یهودیان [آمریکا]، در نتیجه رشد و گسترش قدرت صهیونیست ها (شمارشان در آن زمان 150 هزار نفر بود) و احساس پشتیبانی دولت آمریکا از آنان، رهبران آمریکایی صهیونیسم پیشنهاد کردند که برای بحث و گفتگو پیرامون مشکلات پس از جنگ یهودیان و نیز برپایی میهن ملی در فلسطین و چند مسأله دیگر، از طریق انتخابات دموکراتیک کنگره ای از یهودیان آمریکا تشکیل شود.

این کنگره در 15 دسامبر 1918 در فیلادلفیا تشکیل شد و در آن از جامعه ملل خواسته شد سرپرستی فلسطین به عهده بریتانیای کبیر گذاشته شود. چند هزار جوان یهودی آمریکایی داوطلب سفر به فلسطین شدند، اگرچه شمار حقیقی کسانی که در فلسطین مستقر شدند از 50 نفر بالاتر نرفت. این نیز یکی دیگر از نشانه های تلقی خاص یهودی آمریکاییاز صهیونیسم بود.

شهروند آمریکایی احساس می کرد پولی را که به عنوان کمک به صهیونیست ها می پردازد، در حقیقت همان مالیاتی است که با پرداختنش وابستگی روحی و فکری به دست می آورد و احساس هویت می کند. پس از جنگ، براندیز از فلسطین دیدار کرد و نقشه های متعددی را برای اداره امور مهاجرت و اسکان یهودی براساس سرمایه داری پیشرفته و از طریق کمیته های تخصصی و تکنوکرات طراحی کرد؛ بدین معنا که تلاش می کرد ویژگی اشغال گری را از مهاجرت و اسکان بزداید. او برای اجرای این طرح ها همواره به پشتیبانی مالی و معنوی نیازمند بود. مهاجران این امر را ناممکن می دیدند و میان براندیز و وایزمن [بر سر همین موضوع ]درگیری پیش آمد.

وایزمن پیشنهاد می کرد که برای تأمین هزینه های مهاجرت و اسکان یهودیان در فلسطین صندوق ملی یهود تأسیس شود و نیز در فلسطین مؤسسات تربیتی، آموزشی و علمی تحت نظر مستقیم سازمان صهیونیسم برپا گردد، اما براندیز و گروه او با این طرز تفکر مخالفت می کردند.

اما سرانجام رهبری مخالفان [با براندیز] به دست لویس لیبسکی (شاگردی دی هاس) افتاد. او رئیس سازمان صهیونیسم شد و آبراهام گلدبرگ، اما نوئل نیومن و موریس روزنبرگ نیز با او بودند. کار به کنار رفتن و براندیز و طرفداران نزدیکش از سازمان انجامید و آنان تلاش خود را بر توسعه و پیشرفت جامعه یهودی در فلسطین از طریق مؤسسه اقتصادی فلسطین، که خود تأسیس کرده بودند، متمرکز نمودند. در برابر، لیبسکی هم شعبه صندوق "کرن هایسود" (نک: کرن هایسود) را در آمریکا تأسیس کرد و تیومن را به مدیرعاملی و ساموئل انترمایر را به ریاستهیأت مدیره آن انتخاب کرد. اما با این همه، خروج براندیز ضربه ای شدید بر سازمان آمریکایی وارد آورد؛ تا جایی که در آغاز سال 1929 شمار اعضای آن به 800 نفر کاهش پیدا کرد که این البته با کاهش میزان کمک های مالی و نیز سقوط وضع اقتصادی طبقه متوسط آمریکا در اثر رکود بزرگ نیز ارتباط داشت؛ ناگفته نماند بیشتر یهودیان ایالات متحده از طبقه متوسط بودند.

هر چند یهودیان در آمریکا از نفوذ سیاسی همیشه برخوردار بودند اما بعد از تصویب لایحه لاج ـ فیش (این لایحه مانند بیانیه بالفور (Balfour Declavation) در انگلستان بود.) توسط کنگره آمریکا در سال 1922 به تدریج این نفوذ بیشتر شد. ولی با این حال تا پیش از جنگ جهانی دوم، محافل صهیونیست آمریکا نفوذ زیادی در بین یهودیان این کشور نداشتند، اما قدرت آنها در دستگاههای حکومتی زیاد بود.

با شروع جنگ جهانی دوم کمیته ای به نام کمیته فوق العاده صهیونیستی آمریکا تشکیل شد. این کمیته مهم ترین تریبون سیاسی صهیونیسم آمریکا بود و بیانیه ای صادر کرد که در آن آشکارا اظهار شده بود که اعتراض و مخالفت با کتاب سفید بریتانیا (1939) نباید محدود به برگزاری اجتماعات و تظاهرات و کنگره ها باشد. بلکه لازم است که موضعی مثبت و سازنده برای یک برنامه عملی در فلسطین بعد از جنگ اتخاذ شود. به همین منظور، پس از اینکه آمریکا به عنوان قدرت برتر غرب در مقابل کمونیسم قد علم کرد رهبران صهیونیست های آمریکا در روزهای 9 تا 11 مه 1942 کنگره ای در هتل بالتیمور نیویورک تشکیل دادند.

براساس مصوبات این کنگره که برنامه بالتیمورنام گرفت باید راه های مهاجرت یهودیان به فلسطین و اسکان آنها در آنجا گشوده می شد و فلسطین زیرنظر و سلطه آژانس یهود به یک مشترک المنافع (کومنولث) یهودی تبدیل می شد؛ این کومنولث می بایست در ساختار دنیای مدرن دموکراتیک ادغام می شد. این برنامه که در آن از اصطلاحات گفتمان آمریکایی همچون دنیای مدرن، دموکراسی و آزادی استفاده شده بود، راه حل رسمی مشکل فلسطین شد و تصمیمات مهمی در این زمینه گرفتند.

هرچند این کنفرانس نشست رسمی صهیونیستها محسوب نمی شد اما مکان برگزاری آن از اهمیت خاصی برخوردار بود. چنین نشستی را در آمریکا می توان نقطه آغاز یک جریان دگراندیشی دانست. عده معتقدند این اقدام نشانگر اتکای جریان صهیونیستی به آمریکا به جای انگلستان بود. در همین سالها (1948) بود که کمیته اجرایی شعبه سیاسی صهیونیستها که نقش رابط این سازمان با دولت انگلستان را داشت، به شهر نیویورک منتقل گردید.

کنگره بالتیمور و برنامه برآمده از آن، دلایل قوی برای ارتباط جنبش صهیونیسم با ساختار استعمار غرب به دست می دهد. با انتقال مرکز ثقل امپریالیسم از بریتانیا به آمریکا، اهمیت ایالات متحده و در نتیجه اهمیت جنبش صهیونیسم وطنی در آنجا، روزافزون شد. با آغاز جنگ و پس از آنکه آشکار شد ایالات متحده در راه به ارث بردن همه قدرت های امپریالیستی اروپایی گام بر می دارد، این برنامه در حکم بازگشایی دوستی و روابط مستحکم میان قدرت روبه رشد امپریالیستی [آمریکا] و جنبش صهیونیسم، که در جستجوی حامی امپریالیستی بود، در آمد.در همین دوره اهمیت رؤسای جنبش صهیونیسم در آمریکا نیز بیشتر و بیشتر شد تا جایی که با آنان همچون رؤسای کشورها و دولت ها رفتار می شد و این توهم را در آنان پدید آورده بود که اگر دولت صهیونیستی برپا شود آنان از چنین جایگاهی برخوردار خواهند بود.

"استیون وایز" و "ناحوم گلدمن" از جمعیت های یهودی آمریکا خواستند به منظور طرح نقشه مشترک برای تعیین سرنوشت فلسطین پس از جنگ، نمایندگان خود را به کنگره مقدماتی بفرستند. این کنگره مقدماتی در ژانویه 1943 در شهر پیتسبورک تشکیل شد. این عده خواستار تشکیل یک سپاه یهودی بودند که در کنار نیروهای متفقین بجنگد و با ارسال نامه ای از رئیس جمهور روزولت خواستند تا بر دولت بریتانیا فشار آورد تا بریتانیا با استفاده از قدرت قانونی سرپرستی خود پس از جنگ برای تأمین میهن ملی یهود تلاش نماید. در 23 اوت 1943 کنگره آمریکایی یهودی تشکیل شد که کمیته یهودی آمریکایی و کمیته کار یهودی نیز در آن حضور داشتند؛ این هر دو سازمان غیر صهیونیست بودند.

در این کنگره ریاست کمیته فلسطین با "حاخام ابا هلیل سیلور" بود. سیلور تمام قدرت بیان خود را برای برانگیختن احساسات حاضران به کار گرفت و قطعنامه ای تقریباً به اتفاق آراء به تصویب رسید که در آن خواسته شده بود درهای مهاجرت به فلسطین به روی یهودیان گشوده شود تا زیرنظر و اداره آژانس یهود در آنجا اسکان و استقرار یابند (تا یهودیان از نظر عددی در فلسطین به اکثریت دست پیدا کنند و بتوانند کومنولث یهودی موردنظر را تأسیس کنند).

کمیته فوق العاده دست به حمله سیاسی، تبلیغاتی و اجتماعی فشرده و گسترده ای در سراسرایالات متحده زد تا تأیید و پشتیبانی همگان را از طرح صهیونیستی جلب کند. این حمله با موفقیت بی نظیری روبه رو شد. در پی این موفقیت، کمیته افکار عمومی آمریکا تشکیل شد و برنامه بالتیمور را تأیید کرد.

رهبران صهیونیست پس از جنگ جهانی دوم به این اعتقاد رسیده بودند که در هر اقدامی حمایت ایالات متحده آمریکا برای موفقیت یهودیان ضروری است، زیرا از یک سو حمایت سیاسی آمریکا را برای فشار وارد کردن بریتانیا که نیاز شدیدی به حمایت های مالی و سیاسی آمریکا داشت، جلب می کردند و از سویی دیگر از کمک های مالی و تبلیغاتی یهودیان آمریکا که ثروتمندترین یهودیان جهان بودند برخوردار می شدند."

اقلیت یهودیان آمریکا تا آن زمان با افکار صهیونیسم مخالف بودند، ولی با ادعای کشتار یهودیان توسط نازیها که با تبانی صهیونیستها انجام گرفت و صهیونیستهای اروپایی، تبلیغات گسترده و اغراق آمیزی در ارتباط با مظلومیت قوم یهود و نیز ضرورت ایجاد یک سرپناه برای آنان کردند، به سوی صهیونیسم گرایش پیدا کردند.

پس از مرگ روزولت (1945) محافل یهودی ـ صهیونیستی آمریکا تمایل خود را برای مشارکت "استیون وایز" همراه با حاخام "اباهیل سیلور" در رهبری جنبش صهیونیسم نشان دادند. استیون وایز کسی بود که دوست خود حاخام سیلور را به حوزه های رهبری جنبش صهیونیسم فرستاد و پس از آن، سیلور به یکی از افراد بزرگ جنبش صهیونیسم آمریکا تبدیل شد و "حییم وایزمن"، اولین رئیس جمهور اسرائیل، به او لقب "مفتی کیلفند" را داد.

"ترومن"، رئیس جمهور آمریکا، به رغم تن دادنبه خواسته های یهودیان نسبت به متعصبین آنان نمی توانست کاری انجام دهد. اما حاخام سیلور به این مسئله توجهی نداشت و با زور به دفتر رئیس جمهور ترومن وارد شد و در سال 1946 در جریان نشست خود با رئیس جمهور آمریکا عصبانی و در نتیجه این وضع، از ورود به کاخ سفید محروم شد. در همان سال کمیته مسیحی آمریکایی برای فلسطین به ابتکار صهیونیست ها از طریق ادغام اتحاد کمیته آمریکایی فلسطین و شورای مسیحی برای فلسطین تشکیل شد و 20 هزار نفر عضو در زمینه های گوناگون داشت.

در کنگره بیست و دوم صهیونیسم (1946) بن گوریون و اباهلیل سیلور به مخالفت با وایزمن برخاستند که تلاش می کرد سیاست بریتانیا را حاکم کند و هر دو موفق شدند حمایت کنگره را به دست آورند؛ در نتیجه وایزمن کناره گرفت. بن گوریون ریاست شورای اجرایی آژانس یهود را به دست گرفت و سیلور نیز به ریاست شعبه آمریکایی آژانس رسید.

حاخام سیلور در وادار کردن کنگره آمریکا به صدور قطعنامه هایی در تأیید خواسته های صهیونیسم نقش فعالی را ایفا کرد. او به عنوان یک رهبر صهیونیست هنگامی به نهایت موفقیت خود رسید که در سال 1947 مسئله تشکیل دولتی یهودی در فلسطین را در سازمان ملل متحد ارائه کرد. او از جمله کسانی بود که فشارهای فراوانی به ترومن وارد کردند تا اسرائیل را، به محض اعلام تشکیل آن، به رسمیت بشناسد.

بدین ترتیب مرحله جدیدی از تاریخ جنبش صهیونیسم آغاز شد که تا پیدایش دولت اسرائیل در سال 1948 ادامه یافت. ویژگی این مرحله همکاری صهیونیست های وطن گزین در فلسطین وصهیونیست های وطنی در آمریکا با یکدیگر بود.

پس از تشکیل رژیم صهیونیستی در سال 1948 و به دنبال یک سلسله تحولات سیاسی بین المللی که صهیونیستهای امریکایی در آن نقش مهمی ایفا کردند بر نفوذ صهیونیستها در آمریکا افزوده شد. لابی یهود توانست در سازمان جهانی صهیونیستها جایگاه مهمی به دست آورد. به عنوان مثال: "یهودیان آمریکا حدود 29 درصد از اعضای سازمان را به خود اختصاص دادند و سهم رژیم صهیونیستی حدود 38 درصد و سایر اتحادیه های جهانی جمعاً 33 درصد بود".

پس از تأسیس دولت اسرائیل، به لیل اینکه وطنی ها خود را بدون قدرت حقیقی دیدند، همکاری صهیونیستهای وطن گزین در اسرائیل و وطنی در آمریکا کم شد. بن گوریون می خواست دایره حمایت [از اسرائیل] را به حدی وسیع کند که شامل همه یهودیان از جمله غیرصهیونیست ها نیز بشود. اما ابا هلیل با این وضع شدیداً به مخالفت برخاست و اصرار کرد که اهمیت نقش سازمان پس از تأسیس دولت نباید کم تر از قبل باشد. این اختلاف در فوریه 1949 به اوج خود رسید؛ یعنی زمانی که امانوئل نیومن و ابا هلیل سیلور هر دو از مناصب خود در آژانس یهود و سازمان صهیونیستی آمریکا کناره گرفتند. بدین ترتیب وطن گزین ها به طور کامل بر سازمان چنگ انداختند. از این به بعد تنها مأموریت و وظیفه سازمان جمع آوری پول برای دولت اسرائیل بود.

باید همواره در نظر داشته باشیم که جنبش صهیونیسم از همان ابتدای امر با مخالفت شدید یهودیان روبرو بود و هرگز به پیروزی دست نیافت مگر آن گاه که برای یهودیان آمریکا محرز شد که منافعصهیونیسم با مصالح و منافع آمریکا یکی است؛ به دیگر سخن صهیونیسم یهودیان آمریکا از آمریکایی بودنشان سرچشمه می گرفت و نه از یهودیتشان؛ همان گونه که می توان گفت جنبش صهیونیسم در آمریکا، به رغم ابهام و درهم ریزی آشکارش، از نوع وطنی است و بس؛ زیرا جز یک اقلیت ناچیز، کسی [به اسرائیل] مهاجرت نمی کند.

جنبش صهیونیسم خود را "صهیونیسم جهانی" و "سازمان جهانی صهیونیسم" می نامد. "صهیونیسم" ـ همچنان که اشاره شد ـ در درجه اول پدیده ای غربی است به گونه ای که ملت های آسیا و آفریقا آن را نمی شناسند. علت آن هم ساده است. زیرا در بین آنها گروه های یهودی یافت نمی شوند. پدیده صهیونیسم در درجه اول به دو علت پدیده ای آمریکایی محسوب می شود: یکی آن که ایالات متحده دربردارنده بزرگترین و قوی ترین گروه یهودی در جهان است و دیگر آن که آمریکا خود حامی امپریالیستی صهیونیسم است.

سازمان مختلف صهیونیستی در ایالات متحده آمریکا عبارتند از:

1. اتحادیه صهیونیستی آمریکایی:

نک: اتحادیه صهیونیستی آمریکایی

2. جنبش صهیونیستی آمریکایی:

نک: جنبش صهیونیستی آمریکایی

3. سازمان صهیونیستی آمریکا:

نک: سازمان صهیونیستی آمریکا

4. هاداساه:

نک: هاداساه

5. انجمن صهیونیست های اصلاح طلب ایالات متحده:

نک: صهیونیست های اصلاح طلب ایالات متحده، انجمن

6. ارتسینو (ARTZEINU)نک:صهیونیست های اصلاح طلب ایالات متحده، انجمن.

7. شورای اتحادیه های یهودی و صندوق های رفاه:

نک: اتحادیه های یهودی و صندوق های رفاه، شوری

8. شورای مشورتی ملی و روابط داخلی یهود:

نک: شورای مشورتی ملی و روابط داخلی یهود

9. کمیته یهودی آمریکایی:

نک: کمیته یهودی آمریکایی

10. کنگره یهودی آمریکایی:

نک: کنگره یهودی آمریکایی، سازمان

11. بنای بریث:

نک: بنای بریث

12. گروه مخالفان افترا وابسته به بنای بریث:

نک: مخالفان افترا وابسته به بنای بریث، گروه

13. کنفرانس سران سازمان های بزرگ یهودی آمریکایی:

نک: کنفرانس سران سازمان های بزرگ یهودی آمریکایی، سازمان

14. [[باشگاه های دانشجویی هیلل (مؤسسات هیلل)|باشگاه های دانشجویی هیلل]] (مؤسسات هیلل):

نک: باشگاه های دانشجویی هیلل

15. آیپک:

نک: امور عمومی آمریکا و اسرائیل، کمیته

16. انجمن دوستی آمریکا و اسرائیل:

نک: دوستی آمریکا و اسرائیل، انجمن

مآخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382، بخش دوم و بخش سوم.
  2. عنایه، محمد جلال: قدرت یهودیان در آمریکا، محمدرضا بلوردی، مؤسسه مطالعات اندیشه سازان

نور، تهران 1386.

  1. اوبرین، لی: سازمانهای یهودیان آمریکا و اسرائیل، ترجمه ع. ناصری، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی نور، چاپ اول، 1369.
  2. مؤسسه مطالعات فلسطین: سیاست و حکومت رژیم صهیونیستی، مرکز مطالعات و تحقیقات اندیشه سازان نور، تهران، 1377.
  3. علیزاده، علی: گروههای فشار (لابی) یهود در آمریکا، نشریه پژوهش یار، ویژه نامه اسرائیل، مؤسسه آموزشی و تحقیقاتی صنایع دفاعی، پاییز 1378.
  4. مجله نداء قدس، دفتر جهاد اسلامی فلسطین در تهران، سال سوم، شماره 51، 15/3/1379.