بن گوریون، دیوید (1973ـ1886): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل
 
جز (۱ نسخه واردشده)
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۱۲


دیوید بن گوریون (David Bengurion)از رهبران صهیونیسم از حزب کارگر و سیاستمدار اسرائیلی از پاسداران قدیم و اولین نخست وزیر رژیمصهیونیستی بود. او در سال 1886 در شهر "بلونسک" لهستان که در منطقه سکونت یهودیان روسیه واقع است به دنیا آمد. نامش دیوید گرین بود و آن را به "بن گوریون" یعنی فرزند شیر تغییر داد.

وی مطابق سنت های یهودی پرورش یافت. دو سال اول دوران آموزش خود را در مدارس حاخامی به فراگیری "تورات"، "تلمود" و کتاب های مختلف مذهبی گذراند. در همان کودکی شنید که ماشیح رهایی بخش (روح حضرت عیسی مسیح "ع")، در شخصیت یک روزنامه نگار اتریشی به نام تئودور هرتزل ظهور کرده است که ملت خود را به سرزمین موعود بازخواهد گرداند. نخستین کتاب عبری که بن گوریون مطالعه کرد، کتاب "عشق صهیون" نوشته ماپو بود. بعد از طی تحصیلات دوره ابتدایی و دبیرستان، در دانشکده حقوق اسلامبول به ادامه تحصیل مشغول شد.

بن گوریون، فعالیت صهیونیستی اش را از چهارده سالگی آغاز کرد، زیرا پدرش عضو گروه "دوستداران صهیون" بود. بن گوریون، از اندیشه های بوروخوف تأثیر پذیرفت و در سال 1904 به گروه کارگران صهیون پیوست. او در کنفرانس حزب، از مخالفان طرح شرق آفریقا بود. بن گوریون تلاش کرد تا گرایش حزب را به جای تمرکز بر جوامع یهودی در جهان (خارج از فلسطین یا همان یهودیان پراکنده) بر مهاجران صهیونیست در فلسطین متمرکز سازد (یعنی اسرائیل در زندگی یهودیان پراکنده، مرکزیت پیدا کند).

او بر اسکان و اشتغال صهیونیستها در فلسطین تأکید داشت و به احیای زبان عبری نیز اهمیت زیاد می داد درحالی که می گفت زبان "ییدیش" باید منسوخ شود.

وی پس از دو سال، به یکی از گروه های دفاعی یهودی که در روسیه، پس از حادثه کیشینیف، شکل گرفت پیوست.

در سال 1906 به فلسطین مهاجرت کرد و همانجا را برای زندگی همیشگی خود انتخاب نمود و اندیشه های صهیونیستی اش در آن جا تبلور پیدا کرد و همواره خواستار آن بود که مسأله مهاجران یهودی در رأس توجه جوامع یهودی قرار گیرد.

وی در سال 1912 وارد دانشگاه استانبول شد تا در رشته حقوق به تحصیل بپردازد. او امیدوار بود که از این راه بتواند فلسطین را به یک میهن یهودی در درون امپراتوری عثمانی تبدیل کند. وی پس از فراغت از تحصیل به فلسطین بازگشت. او روزها به کشاورزی و شب ها به پاسداری می پرداخت.

با آغاز جنگ جهانی اول، بن گوریون به تابعیت دولت عثمانی درآمد تا از قلمرو آن اخراج نشود؛ زیرا تبعه روسیه بود و با عثمانی ها سر ناسازگاری داشت. اما در جریان جنگ جهانی اول دولت عثمانی او را به خاطر تمایلات صهیونیستی و طرفداری از حکومت انگلیس تبعید کرد. هنگامی که مسؤولان کشور ترکیه، او را به علت فعالیت های صهیونیستی اسکانی اش اخراج کردند، او به مصر رفت و در اسکندریه با ژابوتنسکی دیدار کرد. او در ابتدا با طرح ایجاد گردان یهودی مخالفت می کرد؛ زیرا معتقد بود که این اقدام، عثمانی ها را به خشم می آورد و حس انتقامجویی آنان را برمی انگیزد و در نتیجه یهودیان مهاجر را در معرض خطر قرار می دهد.

وی سپس در سال 1915 به ایالات متحده رفت و در آن جا گروه "پیشگام" را تأسیس نمود و در تشکیل لشکر یهودی وابسته به ارتش بریتانیا همکاری کرد.

در سال 1918، همراه با این گردان، به فلسطین بازگشت (که گروه زیادی از صهیونیست های سوسیالیست نیز او را همراهی می کردند). وی با همکاری کاتز نلسون، در تشکیل اتحادیه کارگران یهودی "هیستادروت" که علاوه بر فعالیت سندیکایی در زمینه احداث شهرکهای یهودی نشین نیز فعالیت می کرد نقش داشت و پیشنهاد کرد که هیستادروت صرفا یک اتحادیه کارگری نباشد، بلکه علاوه بر آن، ابزاری برای اسکان (مهاجرت و اسکان) باشد.

او در تأسیس گروه یهودی در حکومت ژنرال "النبی" مشارکت داشت. در سال 1920 به عضویت مجلس عمومی سازمان یهودی درآمد.

بن گوریون از سال 1921 تا 1932 ریاست هیستادروت را به عهده داشت. وی در سال 1930 به همراه تنی چند از رجال سیاسی اقدام به پایه گذاری حزب "ماپای" کرد و بعد از آن به تدریج با سیاستهای وایزمن مخالفت کرد، و در دهه 1930 خود را به عنوان رهبر اصلی جنبش صهیونیسم تحمیل نمود، و در سال 1937 به عضویت کمیته اجرایی آژانس یهود درآمد.

در سال 1942، سازمان صهیونیسم به ابتکار بن گوریون برنامه بالتیمور را در پیش گرفت که هدف آن تأسیس کشور اسرائیل بود. در سال 1948 بر تشکیل دولت موقت، پیش از اعلام پایان قیمومت نظارت داشت و خودش بیانیه تأسیس اسرائیل را اعلام کرد. بن گوریون یکی از کسانی بود که خواهان عدم تعیین مرز برای اسرائیل و عدم وضع قانون اساسی بودند، تا بدین ترتیب در برابر مطامع توسعه طلبانه اسرائیل، حد و مرزی قرار داده نشود (از نظر او تنها ارتش اسرائیل است که مرزهای کشور را تعیین می کند) و نیز بتواند عناصر مذهبی را که ماپایبرای تشکیل دولت با آنها ائتلاف کرده بود، راضی نگه دارد. وی خواهان آن بود که قدس به عنوان پایتخت کشور جدید تعیین شود.

او تا سال 1953 نخست وزیر بود اما در آن سال به خاطر رسوایی قضیه لاون (نک: لاون، قضیه ـ) مجبور به استعفا شد. و اعلام کرد که تصمیم دارد در شهرک سدی بوکر در نقب، انزوا پیشه کند. ولی بار دیگر از سال 1955 تا 1963 در پست نخست وزیری و وزارت دفاع مشغول کار شد. آن چه که باعث شد او دوباره در سال 1955 به صحنه سیاست بازگردد و حتی او را واداشت که وارد درگیری های مختلف سیاسی شود، رسوایی لافون بود.

در سال 1965 از حزب "ماپای" کناره گیری نمود و به کمک تعدادی از هوادارانش (که برجسته ترین آنها موشه دایان و شیمون پرز بودند) در همان سال حزب "رافی" را تأسیس کرد. وقتی که حزب رافی وارد دولت شد، بن گوریون و طرفدارانش در انتخاب پارلمانی، یک لیست رسمی ارائه دادند و توانستند چهار کرسی را در پارلمان به دست آورند که یکی از آنها به بن گوریون بود. اما او یک سال بعد استعفا کرد و سیاست را کنار گذاشت.

بن گوریون را باید یکی از سیاستمداران رژیم صهیونیستی دانست که در طول دوران فعالیتش در کابینه رژیم صهیونیستی، فعالانه در جهت پیشبرد اندیشه، افکار و اهداف رژیم صهیونیستی گام بر می داشت. او از هواداران مجازات، تحریم و اخراج اعراب از سرزمینشان بود و اندیشه اش از نیات نژادپرستانه آکنده بود و به برتری ملت یهود و توسعه طلبی صهیونیسم اعتقاد کامل داشت.

او پس از تشکیل دولت اسرائیل، تمام سازمانهای نظامی صهیونیستی را منحل اعلام کرد وآنها را در "ارتش دفاعی اسرائیل" ادغام نمود و اهمیت ویژه ای به آن بخشید و پست وزارت دفاع را حتی هنگامی که ریاست دیگر وزارتخانه ها را به عهده داشت رها نکرد.

بن گوریون بر نقش اسرائیل به عنوان حافظ منافع امپریالیسم در منطقه عربی تأکید داشت و نسبت به ائتلاف با امپریالیستهای مختلف توجه خاصی نشان می داد.

بن گوریون در طول حیات سیاسی اش در تأسیس و شکل گیری احزاب و گروههای سیاسی متعدد یهودی نقش داشت. او یکی از اعضای فعال حرکت کارگری صهیونیسم محسوب می شد. بن گوریون تا سال 1973 زندگی گرد و شاهد تزلزل سیاسی ـ نظامی اسرائیل در جنگ اکتبر 1973 بود.

با این که بن گوریون در غرب به آزادمنشی و سوسیالیستی معروف است، اما او با آمیختگی و جذب یهودیان در فرهنگ های دیگر مخالف بود و آن را یک راه حل گمراه کنند و ناامید کننده و شبیه "وبا" می دانست. تمام اندیشه های او شدیدا سطحی و افراطی بود؛ مثلاً او معتقد بود که تاریخ یهود عبارت است از نزاع میان دو نیرو: نیروهای استقلال طلب که در برابر خطر تأثیرات بیگانه مقاومت می کنند و نیروهای ادغام گرا که تأثیرات بیگانه را می پذیرند.

سرانجام ادغام گرایان، فراموشی و ذوب در دیگر ملت هاست و تنها آثار و پیش بینی های کسانی که ایمان خود به اسرائیل را حفظ کردند و در برابر تقدیری که تاریخ برای آنها رقم زده مقاومت کردند باقی می ماند. (این یک ساده انگاری غلط است؛ زیرا هیچ کس انشتین، فروید، کافکا و یا حتی فیلون را "فراموش" نکرد). در نگرش ملودرامی و اسطوره ای او نسبت به واقعیت و تاریخ ـ که در آن چیزی جزخیر خالص که با شر خالص می ستیزد وجود ندارد ـ می بینیم که تبعیدگاه و پراکندگی، یعنی جهنم و طبعا سرزمین موعود، بهشت گمشده یا دایره ای است که یهودیان باید بدان باز گردند.

بیماری تبعیدگاه یا گالوت پلید (که پس از قیام برکوخبا و پس از "راندن" یهودیان از فلسطین پیش آمد [البته وقایع تاریخی و آمارهای جمعیتی حاکی از آن است که شمار یهودیان در کرانه دریای مدیترانه "پیش" از قیام برکوخبا، بیش از شمار یهودیان در فلسطین بود؛ یعنی آنها با میل و اراده کامل خود، فلسطین را ترک کرده بودند]) فقط به جسم یهودیان آسیب نمی رساند، بلکه به روح و جان آنها نیز آسیب می رساند (چه کسی می گوید که آنها "بیمار" هستند؟ در کتاب هاوارد ساخار، تاریخدان یهودی و صهیونیست آمریکایی، با عنوان دیاسپورا [تبعیدگاه] هیچ فصلی در مورد آمریکای شمالی وجود ندارد؛ یعنی این منطقه تبعیدگاه نیست).

بنابراین یهودیان ایالات متحده که از حقوق کامل سیاسی و مدنی برخوردارند، فکر می کنند که با شهروندان دیگر برابرند، اما در واقع آنها بیماران تبعید شده در کشور خود هستند. حتی برخی از اسرائیلی ها که درون مرزهای کشور یهودی زندگی می کنند نیز از لحاظ روحی، تبعید شده هستند.

بن گوریون (در یکی از گفتگوهایش با موشه پرلمان، نویسنده اسرائیلی) ویژگی های "بیماری تبعید" را به تفصیل بیان می کند. نخستین ویژگی های زندگی در تبعید ـ براساس تصور بن گوریون ـ این است که یهودیان به عنوان یک اقلیت زندگی می کنند و به اشکال مختلف، به اراده اکثریت وابسته هستند. آنها در هیچ زمینه ای نمی توانند تصمیم بگیرند و در اروپا و غیراروپا عذاب می کشند.

بدبختی آنها با نازی ها آغاز نشد و با سرنگونی آنها نیز پایان نیافت (به زعم ادبیات صهیونیستی، این همان مشکل ناتوانی، عدم برخورداری از حاکمیت و عدم مشارکت در حکومت است). آنها یک زندگی اقتصادی حاشیه ای دارند؛ زیرا در میان آنها کارگر و کشاورز وجود ندارد، بلکه بیشتر آنها در شهرها و دور از مراکزی که در هر گونه تمدنی، حیاتی به شمار می روند، زندگی می کنند. آنها ملتی متشکل از کاسبان خرده پا و کارمندانی هستند که به کارهای فکری (غیربدنی) اشتغال دارند. یهودیان تبعیدی که می خواهند یهودیت خود را حفظ کنند در تضاد میان پیروی از تمدن اکثریت حاکم و پیروی از تمدن یهودیشان ـ که ریشه هایش به گذشته باز می گردد ـ به سر می برند. لذا آنها همواره در حالت دوگانگی زندگی می کنند.

بن گوریون به تلمود اشاره می کند که در آن آمده است که هر یهودی که می تواند به سرزمین موعود بازگردد، اما به زندگی در منطقه ای دیگر ادامه می دهد، کافر محسوب می شود و به منزله کسی است که خدا از او دوری می کند. وی همچنین به گفته حکمای پیشین یهود اشاره می کند که می گفتند سکونت داوطلبانه در سرزمینی خارج از اسرائیل، یک خطای دینی به شمار می رود. بن گوریون از این موارد نتیجه می گیرد که زندگی یهودیان در تبعید، غیرممکن است و "زندگی کامل یهودی، جز در یک کشور مستقل یهودی امکان پذیر نیست؛ کشوری که ملت یهود بتواند در آن براساس نیازها و ارزش های خود، و برای شخصیت و ارزش های شخصیت یهودی، و برای میراث گذشته و براساس نگرش خود نسبت به آینده، زندگی کند".

بن گوریون در برنامه "انقلابی" خود، وضعیتاتکاء و انفعال را که در زندگی یهودیان پراکنده وجود دارد، مورد حمله قرار می دهد. هر یهودی که در پراکندگی به سر می برد ـ مثل بیشتر یهودیان ـ یک قهرمان است؛ اما این قهرمانی او انفعالی است و شکل تسلیم به تقدیر را به خود می گیرد و احساس ناتوانی بر او حاکم است و معتقد است که رهایی، به دست آفریدگار است. تبعیدگاه از نظر بن گوریون یعنی اتکاء؛ اتکاء سیاسی، مادی، روحی، فرهنگی و فکری. "از آنجا که ما غریب و اقلیتی محروم از میهن و ریشه کن شده و از سرزمین، کار و صنایع اصلی دور هستیم، بنابراین باید به کلی از این اتکاء جدا شویم و سرنوشت خود را به دست گیریم؛ ما باید مستقل شویم".

بن گوریون در بیان برنامه انقلابی اش می گوید که او نه تنها با تسلیم در تبعیدگاه مخالف است، بلکه علاوه بر آن می کوشد تا بلافاصله به آن پایان دهد. او معتقد است که مسأله اصلی همین است. به گفته او: "اکنون ـ همچون گذشته ـ قضیه اصلی این است که آیا ما باید به نیروی دیگران متکی باشیم یا به نیروی خودمان؟". از این پس یهودی دیگر نباید منتظر بماند تا خدا سرنوشت او را تعیین کند، بلکه برای تعیین سرنوشت خود باید از ابزارهای عادی طبیعی (مثلاً فانتوم و ناپالم) استفاده کند.

اما اگر یهودیان در تبعید از آمدن به سرزمین موعود خودداری کردند و مثل هاوارد ساخار و یهودیان ایالات متحده و اکثریت یهودیان جهان تصمیم گرفتند که در تبعیدگاه خود باقی بمانند چه باید کرد؟ در این جا این رهبر صهیونیستی می گوید که اگر می توانست برخی از جوانان یهودی را مخفیانه می فرستاد تا بر روی معابد یهودی، صلیب های شکسته رسم کنند تا یهودیانی را که در تبعیدگاهزندگی می کنند به وحشت اندازند تا آنها به سرزمین موعود مهاجرت کنند.

وقتی که بن گوریون وزیر امور خارجه و عضو سازمان جهانی صهیونیسم بود، مزدوران این سازمان به روی یهودیان عراق آتش می گشودند تا آنها به اسرائیل مهاجرت کنند. اما وقتی یهودیان به بهشت ـ اسرائیل ـ مهاجرت کنند، دیگر همه چیز یهودی خواهد شد: کتاب های یهودی، کار یهودی و پژوهش های علمی که ماهیت سرزمین یهودی را مورد مطالعه قرار می دهند. صهیونیست ها در بهشت صهیونیستی، عملاً مزرعه یهودی، راه یهودی، کارخانه یهودی، معدن یهودی و ارتش یهودی ایجاد کردند حتی همه ارزش ها یهودی و همه اعضای بدن افراد و همه احساسات قلبی آنها یهودی شد. (نحمان بیالیک، شاعر صهیونیست معتقد است که عادی سازی شخصیت یهودی یعنی ظهور فاحشه یهودی و پلیس یهودی!).

آزادی از تبعیدگاه داخلی و خارجی، از راه بازگشت به طبیعت و سرزمین امکان پذیر است: "هر امت مستقلی باید در سرزمین پدران خود ریشه بدواند و با دستان خود کشاورزی کند و در همه فعالیت هایی که مستلزم وجود اوست مشارکت کند" (این همان تفکر قومی اندام وار [ارگانیگ] است). یهودی، تنها در طبیعت می تواند انسانیت بر باد رفته و نیروهای خلاق خود را بازیابد. تنها راه اصلاح شخصیت حاشیه ای تجاری و دلال یهودی، کار عبری در کشاورزی است. بنابراین بن گوریون خیال می کند که بازگشت به سرزمین موعود، یعنی بازگشت به طبیعت که نشان دهنده تمایل به اتحاد با هستی است.

وی می گوید: "عرعر خرها در طویله ها، قورقور قورباغه ها در برکه ها، عطر شکوفه ها و غنچه ها،زمزمه دریا که از دور به گوش می رسد، سایه باغ های پرتقال که به سیاهی می زند، جادوی ستاره ها در ژرفای آسمانی آبی، آسمان های دوردست و درخشان در خواب... همه اینها مرا به وجد آورده است. آه! من در سرزمین اسرائیل هستم. در طول شب نشستم و با آسمان نجوا کردم". هر یهودی که از این سرزمین و از این طبیعت دور می شود، در قلب خود خاطرات این سرزمین را نگاه می دارد. حتی بن گوریون بر این باور است که این بازگشت به طبیعت و به پاکی، همان معنای واقعی صهیونیسم است.

اما آیا این طبیعت واقعا بکر بوده است؟ آیا واقعا یک سرزمین خالی از سکنه ای بوده است و منتظر بوده تا این فیلسوف صهیونیست رمانتیک به آن جا برود و قوای خلاقش را تقویت کند و اراده خود را بر آن تحمیل نماید و آن را وا دارد که ثمرات خود را به او تقدیم کند؟ آیا این سرزمین، واقعا یک سرزمین بدون ملت بوده است و طبیعت دست نخورده ای بوده که به او این امکان را می دهد که در آرامش، به تأمل بپردازد و به او کمک می کند تا بتواند تمرکز کند و باعث شود که او به سادگی و روشنی بیندیشد؟

بن گوریون، در تئوری به همه این پرسش ها پاسخ مثبت می دهد؛ اما عملاً او ـ مثل دیگر صهیونیست ها ـ می داند که هر گوشه سرزمین موعود، نشان از عرب دارد و بر روی هر سنگ آن، اثری از عرب است. بنابراین، چاره ای جز تأمل و همچنین چاره ای جز کشاورزی مسلحانه و حالوصیم (پیشگامان) وجود نداشت.

انتقال و اسکان یهودیان در تصور بن گوریون، براساس تاریخ عمل نمی کند، بلکه کاملاً به زمان بی توجه است و به مکانی سرازیر می شود که شرایط مناسب برای جذب آنها (یعنی برای وطن گزینی)فراهم شده باشد و بدین ترتیب، صهیون وطن گزینی جای صهیون قلبی را می گیرد. بی توجهی به تاریخ و شرایط موجود، در نگرش بن گوریون یک مسأله بنیادین است؛ چه او به تفصیل از اراده و نقش آن سخن می گوید و حالوصیم (پیشگامان) را جنگجویانی سازنده توصیف می کند که همه توان خود را برای دستیابی به اهدافشان به کار می گیرند.

معنای این عبارت های رمانتیک، زمانی خوب روشن می شود که بن گوریون، پیشگامان صهیونیسم (یعنی نخستین مهاجران صهیونیست) را با نخستین استعمارگران در آمریکا مقایسه می کند. به رغم او، آنها درست مانند صهیونیست ها ـ با بینشی که آن را الهی می پنداشتند ـ و با سلاح، به جهانی نوین رفتند. بن گوریون سپس از غم ها و مشقت های آنها، از جنگ های خونین آنان با طبیعت وحشی و با سرخپوستان وحشی تر و از فداکاری هایشان در راه گشایش این قاره، برای "مهاجرت مردمی" و اسکان سخن می گوید.

طرز بیان بن گوریون در مورد جهان نوین نشان می دهد که او سرخپوستان را اجسامی بی جان و یا مانعی طبیعی می داند که پیشگامان باید آن را شکست داده و تعدیل کنند تا [جهان نوین] با نیازهای مهاجران وفق پیدا کند. خود بن گوریون اعتراف می کند که از زمانی که اسکان در سرزمین خالی، طبیعی و ابتدایی موعود آغاز شد، همواره با دفاع در ارتباط بوده است.

وی در توصیف زندگی پیشگامان این گونه می نویسد: "ما شب و روز منتظر سلاح بودیم و فکر و ذکری جز سلاح نداشتیم و وقتی سلاح برایمان رسید، از شادی در پوست خود نمی گنجیدیم، مانند کودکان با سلاح بازی می کردیم و دیگر هرگز آن را رها نمی کردیم... در حال خواندن و صحبت کردن نیزتفنگ در دستمان و یا بر دوشمان بود". او توضیح می دهد که حتی اکنون، آموزش کشاورزی در اسرائیل، جنبه نظامی دارد؛ زیرا دو هدف را دنبال می کند: هدف کشاورزی و هدف نظامی.

وی در اشاره به نقش ارتش اسرائیل در روند پیشگامی و اسکان می نویسد: "ارتش، قابلیت خود را در روند پیشگامی به اثبات رساند و هزاران جوان دختر و پسر را برای کار در کشتزارها آموزش داد و کیبوتس هایی را در مرزهای نوار غزه، نقب و الخلیل بنا کرد".

خشونت از نظر بن گوریون اهمیت خاصی دارد و به خودی خود یک هدف و حتی ابزاری برای خیزش یک تمدن است. وی می گوید: "یهودا با خون و آتش سرنگون شد و با خون و آتش، از نو برمی خیزد". این بیان بن گوریون، مبتنی بر نگرشی نوین به شخصیت یهودی، به عنوان یک شخصیت جنگجوی ازلی است: "موسی، بزرگترین پیامبر امت ما، اولین فرمانده تاریخ امت ماست". به همین دلیل، ارتباط میان موسای پیامبر و موشه دایان، یک مسأله منطقی و حتی حتمی است و بنابراین اگر بن گوریون بگوید بهترین مفسر تورات ارتش است، به هیچ وجه بدعت دین نخواهد بود؛ زیرا این ارتش است که به ملت کمک می کند تا در کرانه رود اردن ساکن شود و بدین ترتیب، سخنان پیامبران "عهد عتیق" را تفسیر می کند و آن را تحقق می بخشد.

نوشته های بن گوریون، پر است از اشاره به برکوخبا (قهرمان یهودی)، مکابیان، اشغال ارض کنعان توسط یهودیان و قهرمانی های یهودیان در عصرهای مختلف. حتی سخنان خصوصی بن گوریون، نمایانگر آرزوهای نظامی اوست. او در نامه ای به پسرش می نویسد که کشور یهودی که قراراست در فلسطین تأسیس شود، بهترین ارتش را خواهد داشت.

بن گوریون برای این که به موقع خود به این آرزوها جامه عمل بپوشاند تمام تلاش خود را به کار گرفت تا نیروی نظامی صهیونیستی را تأسیس کند. او نیز طرفدار طرح تصرف، نگهبانی (و کار، کشاورزی و تولید) بود و بدین منظور، گروه حارس و سپس هاگاناه را تأسیس کرد. وی معتقد بود که باید شهروندان یهودی را مسلح کرد. اما همواره مواظب بود که با قدرت امپریالیستی حامی ـ یعنی انگلیس ـ درگیر نشود و هنگامی هم که ناگزیر از این کار می شد، می کوشید تا این درگیری در پایین ترین حد باشد؛ زیرا او اعتقاد داشت که دشمن اصلی، اعراب هستند.

هنگامی که کشور اسرائیل تأسیس شد، بن گوریون همه سازمان های نظامی صهیونیستی ـ مثل اِرگون و پالماخ ـ را منحل و آنها را ضمیمه هاگاناه کرد و همه آنها را به ارتش دفاعی اسرائیل تبدیل کرد. وی در همه دوره های نخست وزیری اش، وزارت دفاع را نیز به عهده داشت. او از بانیان سیاست خارجی اسرائیل بود و بر نقش آن به عنوان پاسدار منافع امپریالیسم ـ در ازای حمایت امپریالیسم از اسرائیل ـ تأکید می کرد. در همین چارچوب، وی در سال 1955، توافق هم پیمانی با فرانسه را به امضا رساند و در سال 1956 برای جنگ با مصر ـ که به انقلابیون الجزایر کمک می کرد ـ آماده شد. سیاست خارجی اسرائیل تاکنون نیز همین خط را دنبال کرده است.

بن گوریون در مسأله مطالبه غرامت از آلمان، نقش مهمی ایفا کرد. وی مانند دیگر اعضای حزب کارگر در ناکام گذاشتن مخالفت یهودیان با توافق هاعاورا ـ که میان سازمان جهانی صهیونیسم و دولت نازی منعقد شده بودـ نقش داشت. وی روزهای آخرعمرش را در کیبوتس سدی بوکر، به نگارش تاریخ یهود در عصر نوین و شرح تورات گذراند.

گفتنی است که بن گوریون در اندیشه های سیاسی اش، متزلزل بود؛ زیرا گاهی بر ضرورت عقب نشینی از تمامی سرزمین های اشغالی ـ در برابر صلح با اعراب ـ تأکید می کرد و گاهی نیز پس از آن که پیروزی های نظامی اسرائیل را می دید، تأکید می کرد که باید کلیه سرزمین ها را حفظ کرد. این بدان معناست که نگرش او به واقعیت، تاریخ، تورات و تلمود، تابعی از پیروزی های ارتش اسرائیل بود. خیلی ها فراموش می کنند که بن گوریون از بزرگترین سوسیالیست های صهیونیست بود و اندیشه "سوسیالیستی" صهیونیستی او در کتاب های متعددی مطرح شده است.

در واقع سوسیالیست بودن او ناشی از اعتقاد عمیق او به برتری ملت یهود و آرزوهای مشیحانی وی بود. این آرزوهای نژادگرایانه، غیریهودیان را طرد می کند و سوسیالیسم را ابزار مناسبی برای اسکان می داند؛ لذا آن را منبع ارزش های انسانی یا ابزاری برای برخورد با واقعیت، براساس کلیه ابعاد طبیعی و تاریخی آن تلقی نمی کند.

بن گوریون برای بیان عقاید سیاسی خود دست به تألیفات زیادی زده است که مهم ترین آنها عبارتست از: "اسرائیل: سالهای مبارزه"، (1963)، "رستاخیز و سرنوشت اسرائیل" (1952)، "بن گوریون به گذشته بر می گردد" و "اسرائیل، تاریخ شخصی".

تألیفات بن گوریون به عنوان یکی از منابع مهم شناخت صهیونیسم مطرح می باشد.

مآخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود،


::#یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد هفتم، چاپ اول، 1383.

  1. مؤسه "الارض" ویژه مطالعات فلسطینی: استراتژی صهیونیسم در منطقه عربی و کشورهای همجوار آن، انتشارات بین الملل اسلامی، 1363.
  2. مصاحب، غلامحسین: دایره المعارف فارسی، جلد اول (الف، س) دفتر دایره المعارف، مؤسه انتشاراتی فرانکلین، تهران، فروردین 1345، ص 454.
  3. کیالی، عبدالوهاب: موسوعة السیاسة، مؤسة العربیة للدراسات و النشر، جلد 1، چاپ سوم، 1990.