پست صهیونیسم: تفاوت بین نسخهها
جز (۱ نسخه واردشده) |
|
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۱۴
محتویات
- ۱ الف ـ تعریف:
- ۲ ب ـ زمینه های ظهور اندیشه های پست صهیونیسم:
- ۳ ج ـ چگونگی شکل گیری اندیشه پست صهیونیستی:
- ۴ د ـ علل شکل گیری و پیدایش پست صهیونیسم:
- ۵ ه ـ مبانی فکری پست صهیونیسم:
- ۶ و ـ دیدگاههای پست صهیونیستی:
- ۷ ز ـ نگرش پست صهیونیسم به خاورمیانه:
- ۸ ح ـ رویکردهای مختلف به پست صهیونیسم:
- ۹ ط ـ عوامل تسهیل کننده جریان پست صهیونیسم:
- ۱۰ ی ـ موانع و عوامل بازدارنده جریان پست صهیونیسم:
- ۱۱ مأخذ:
الف ـ تعریف:
"پست صهیونیسم" (Post Zionnism) اصطلاحی سیاسی برای اشاره به گروهی از اندیشمندان اسرائیلی شامل مورخان جدید و جامعه شناسان منتقد است. گروهی از فعالان بخش های فرهنگ و هنر و ادب نیز تحت تأثیر آنها قرار گرفته اند. مهم ترین حاملان گفتمان پست صهیونیسم عبارتند از: بنی موریس، موشه سمیش، سمیحا ولاپان، باریوسف، اوری رام، سامی سموحا، باروخ کورلینگ، تامار کاتریال، سارا کازیر، گرسون شاویر، بارون ازراحی، شولمو سویرسکی، تام سگو، یوناتان شابیتر، یورین بن الیعاذر، باجیل لوی، ایلا شوحات، آوی شلایم، ایلان بای و غیره.
اصطلاح "پست صهیونیسم" یعنی فروکشکردن ایدئولوژی صهیونیستی و ورد جامعه صهیونیستی به دوران پس از ایدئولوژی (کلمه "post" در گفتمان فلسفه غرب به معنای آن است که الگوی حاکم افول کرده و الگوی جدیدی به جای آن متولد نشده یعنی در زمینه الگو، بحران ایجاد شده است و هنوز راه حلی برای آن ظهور نکرده است و شاید این کلمه، به معنای "پایان" نیز باشد). از مهم ترین اصطلاحات این چنینی اصطلاح "پست مدرنیسم" است که اصطلاح "پست صهیونیسم" در قیاس با آن شکل گرفت.
ب ـ زمینه های ظهور اندیشه های پست صهیونیسم:
صدور اعلامیه بالفور از سوی دولت بریتانیا در نوامبر 1917 جهت تأسیس "وطن یهودی" در فلسطین، اگرچه پس از سال ها تلاش و رایزنی و در کشاکش رقابت های استعماری دولت های اروپایی انجام شد، اما در تحقق وصیت هرتزل، اولین قدم در بین المللی کردن مسئله یهود بود.
تشکیل دولتی یهودی به نام اسرائیل در سرزمین فلسطین، جایگاه صهیونیسم را در میان ملت یهود استحکام بخشید. اما این روند مانع از بروز افکار و اندیشه های اعتراض آمیز و منتقدانه چه در دنیای یهودی و چه در داخل اسرائیل نشده است. بسیاری از محققان، این روند انتقادی به صهیونیسم را که به رغم انشعابات متعدد، نقاط مشترک زیادی نیز دارند چالشی مثبت برای بازنگری روایت های تاریخی در خصوص تأسیس دولت اسرائیل می دانند.
جنبش صهیونیسم که پس از فعالیت های مستمر تئودور هرتزل، به نوعی حرکت سیاسی تبدیل شده بود، از ابتدای فعالیت خود با مخالفت هایبسیاری روبه رو بوده است. این انتقادها گاه از درون جنبش صهیونیسم و گاه از سوی مخالفان این جنبش بر آن وارد شده است. اواخر قرن بیستم، متفکران مذهبی مخالفان این جنبش بر آن وارد شده است. اواخر قرن بیستم، متفکران مذهبی ارتدوکس، کمونیست ها و گروه های تابع، از عمده گروه هایی بودند که بحث های انتقادی شدیدی را نسبت به سیاست های مهاجرت و شهرک سازی دولت اسرائیل در فلسطین رهبری و هدایت کردند. اما جریان اصلی صهیونیسم از اوایل دهه 1980 توسط روند فکری نوظهوری که به "پست صهیونیسم" معروف است، مورد چالش قرار گرفته است.
جامعه دانشگاهی اسرائیل در دهه 1980 شاهد بحث های پرشوری پیرامون مسئله تاریخ و جامعه اسرائیل بود. بعدها این گفتگوها به حوزه های مختلف دانش از جمله هنر، سینما، شعر و ادبیات نیز سرایت کرد. مشخص ترین ویژگی این بحث ها و یا به عبارت بهتر ویژگی مشترک گفتگوها، بازبینی طرز تلقی یهودیان از "اعراب" در گذشته و حال اسرائیل بود.
با گذشت زمان این روند فکری طوری شدت گرفت که می شد آن را یک روند فرهنگی در اسرائیل محسوب نمود. مطبوعات، این گروه از محققان را پست صهیونیسم یا "پست صهیونیسم" نامیدند؛ نامی که مورد توافق و قبول همه محققان این گروه نیست.
ج ـ چگونگی شکل گیری اندیشه پست صهیونیستی:
بحث های پست صهیونیستی چنانچه پیش تر بدان اشاره شد در دهه 1980 با انجام مجموعه ای از تحقیقات آغاز گردید. این تحقیقات، تصویری از گذشته و حال جامعه یهودی در فلسطین ارائه می دادکه قویا با پندار شهروندان اسرائیلی از خود و نیز با هویت جمعی ساخته و پرداخته صهیونیست ها در تضاد بود. این تحقیقات مقدس ترین "حقایق" صهیونیستی را به چالش می طلبید و مشروعیت آنها را برای نسل جدید به زیر سؤال می برد. همچنین تحقیقات انجام شده، فعالیت های آکادمیکی که قبلاً برای ایجاد انگاره ای از خویش، توسط صهیونیست ها ارائه شده بود، و نیز تفسیر صهیونیستی از واقعیت فلسطین را مورد نقد و بررسی قرار می داد.
از لحاظ تاریخی جریان پست صهیونیسم با مطالعه کاملاً پوزیتیویستی وقایع جنگ 1948 آغاز شد. مطالعه ای که تنها براساس بررسی اسناد و مدارک موجود در آرشیو محرمانه جنگ 1948 که پس از گذشت 30 سال، دیگر محرمانه نبودند انجام شد و هیچ گونه بحث های جدی نظری و تحلیل گرایانه تاریخی را دربرنمی گرفت. در این تحقیقات جریان اصلی تاریخ نگاری صهیونیستی به طور جدی و براساس اسناد و مدارک موجود مورد بازبینی و بررسی قرار گرفت. هدف اولیه برای انجام این تحقیقات، یافتن شواهد و مدارک مستدل برای اثبات مشروعیت و منطقی بودن ادعاهای صهیونیست ها بود.
از این رو روش پوزیتیویستی برای این گونه تحقیقات برگزیده شد تا آن دسته از پرسش ها یا متدلوژی ای که ممکن بود در گذشته نادیده گرفته شده باشند، مورد بررسی و توجه قرار گیرند. بنابراین تحقیقات از اسناد جنگ 1948 آغاز شد. انتخاب این مقطع به دلیل اهمیت نقشی است که این جنگ در به وجود آمدن تجسمی از خویش و اسطوره های ملی به عهده داشت. درواقع پس از جنگ 1948 که از سوی صهیونیست ها به جنگ استقلال معروف است،صهیونیست ها اسطوره های ملی مردم اسرائیل را رفته رفته طراحی کردند. تشریح وقایع جنگ 1948 و نیز دوران قیمومیت به طور کامل در گروه تاریخ دانشگاه های اسرائیل به عنوان یک واحد درسی تدریس می شد چراکه از نظر جامعه دانشگاهی اسرائیل، این وقایع روند نهایی آزادسازی و احیای دوباره ملت یهود بودند. نقش مدرسان تاریخ و نیز تاریخ نگاران تنها بازگویی این وقایع آن هم به شیوه ای صهیونیست پسند بود.
به عبارتی برقراری رابطه منطقی تاریخی میان فعالیت های جنبش های یهودی که از دهه 1880 آغاز شده بود و به "جنگ آزادی" 1948 در مقابل بریتانیا ختم می شد.
در دو واژه ای که برای جنگ 1948 به کار برده می شد، هیچ کدام به درگیری مستقیم با اعراب اشاره ای نداشت؛ "جنگ استقلال" از دولت بریتانیا "آزمائوت" (Azmaut) و "جنگ آزادی" از رنج آوارگی "شیهرور" (Shihrur). البته این بدان معنا نیست که از "اعراب" هیچ گاه در تاریخ نگاری صهیونیستی جنگ 1948 اسمی برده نشده است، اما این یادآوری به حدی متناقض و در جای خود ضعیف می باشد که تلاش جدی برای بی اهمیت جلوه دادن آن به خوبی آشکار است. تنها آن هنگام که نیاز بود رشادت های یهودیان بازمانده هولوکاست (نک: هولوکاست) که از ظلم یهودستیزی اروپا و نیز سختی آوارگی نجات یافته بودند و در جنگی نابرابر با ارتش قوی بریتانیا پیروز شده بودند، بارها و بارها به گوش نسل جوان اسرائیل خوانده شود؛ از "اعراب" نیز به عنوان یکی از موانع و مشکلات این گروه مجاهد رشید که "جمع اندکی بودند در مقابل خیل کثیر اعراب" یاد می شد.
تا سال 1967 از فلسطینیان با عنوان مشتی تروریست مهاجم یاد می شد که در این حالت نیز استقلال عمل برای آنها قائل نبوده و مجاهدان فلسطین، دست نشاندگان و عمال رژیم های عربی همسایه اسرائیل معرفی می شدند که قصد تخریب و نابودی قوم برگزیده خدا ـ قوم یهود ـ را دارند. اما تاریخ نگاران صهیونیستی که متوجه ضد و نقیض بودن چنین ادعایی شده بودند چشم خود را عمدا بر روی آن بستند.
با توجه به مقطع زمانی که این تحقیقات آغاز گردید نکته شایان ذکر آن است که این محققان علاوه بر متأثر بودن از نوع تفکر پست صهیونیستی، تحت تأثیر جنگ های 1973 و 1982 لبنان و نیز وقایع انتفاضه قرار داشتند.
در یک جمع بندی می توان نتیجه گرفت که روند شکل گیری اندیشه پست صهیونیسم هم مانند پدیده های مشابه یک باره نبوده است. عوامل و شرایط خاص بسیاری موجب شدند تا اندیشه های نوین در بطن جامعه صهیونیستی شکل گیرد. بسیاری از این محققان به دیده مثبت به روند روبه افزایش گرایش های پست صهیونیستی می نگرند و بر این باورند که انتقاد، نه تنها باعث فروپاشی و اضمحلال یک جامعه از درون نمی شود، بلکه موجب شناخت نقاط ضعف و کوشش جهت رفع آنها می گردد. محققان پست صهیونیستی هیچ گاه قصد تخریب اسطوره های اسرائیلی را نداشته اند، بلکه به عقیده یکی از آنان که با ساختن برنامه ای با گرایش های پست صهیونیستی گام بلند و مؤثری در نشر این افکار در جامعه اسرائیل داشته است "این اسطوره ها خود پوسیده و در حال فروپاشی بودند".
د ـ علل شکل گیری و پیدایش پست صهیونیسم:
گذشت زمان و خارج شدن اسناد مربوط به جنگ 1948 از حالت سری، به طور طبیعی اذهان کنجکاو و پویای محققان را بر آن داشت تا این اسناد را مورد بازبینی قرار دهند و همین اتفاق طبیعی، موجب نضج گرایش های پست صهیونیستی در جامعه آکادمیک اسرائیل شد. جنگ های شش روزه 1967 و آرامش و اعتماد به نفس پس از آن، فضای مناسبی را برای محققان ایجاد نمود تا بیشتر به کنکاش مسائل جامعه اسرائیل بپردازند. دورانی که سکون و آرامش لازم را برای بازبینی دستاوردهای ایدئولوژی صهیونیستی از بدو تأسیس دولت اسرائیل تا به آن روز به ارمغان آورده بود. شکست درجنگ1973 اسطوره شکست ناپذیری ارتش اسرائیل را زیر سؤال برد و موجب خدشه دار شدن دیگر اسطوره های ساخت صهیونیست ها گردید. فاجعه انسانی 1982 که بانی آن سلحشوران (!) توسعه طلب صهیونیست بودند (که در آرزوی الحاق بخش هایی از خاک لبنان به سرزمین مقدس اسرائیل، هیچ ابایی از به خاک و خون کشیدن اجانب غیر یهود نداشتند)، برای آن عده از شهروندان اسرائیلی که "جنگ" را تنها راه حل و پاسخ به سؤال "مسئله یهود و یهودیت" نمی دانستند، نقطه عطفی بود تا چارچوب ساخته و پرداخته شده در اذهانشان در خصوص "هویت اسرائیلی ـ یهودی" مورد بازنگری قرار گیرد.
مقطع سه گانه پیش گفته را شاید بتوان مقاطع شکل گیری پست صهیونیسم در جامعه علمی و دانشگاهی اسرائیل و سپس گسترش سریع آن بهسطح جامعه از اوایل دانست.
پیدایش پست صهیونیسم در دهه هشتاد و محوریت یافتن آن ـ البته به طور جزئی ـ علل متعددی داشت که مهم ترین آن از این قرار است:
1. گسترش بسیاری از مفاهیم پست مدرن. اسرائیل توانست تا جنگ 1967، تأثیر پست مدرنیسم و نسبیت مطلق ناشی از آن را به تأخیر بیندازد؛ چرا که این کشور، یک کشور پیشگام کارگری مبتنی بر اقتصاد اسکانی (مهاجرتی" گروهی بود و به بسیاری از مهاجران، حقوق و مزایا می داد.
2. انقلاب معرفتی در علوم انسانی در غرب و مخالفت با مسلمات بدیهی حاکم، که از نمادهای این انقلاب، اصول جنبش روشنگری، عقلانیت، پیشرفت و مخالفت با نگرش یک جانبه به تاریخ و محوریت یافتن غرب است.
3. بعضی معتقدند که صهیونیسم به اهداف خود در زمینه قومی دست یافت؛ زیرا یک کشور قومی عادی طبیعی که ساکنانش طبیعی هستند بنا نهاد و حتی خود یهودیان جهان، به واسطه وجود کشور صهیونیستی به صورت طبیعی درآمدند.
4. پیش از سال 1948، صهیونیسم صرفا نماینده اقلیتی بود و اجماع چندانی درباره آن وجود نداشت، اما پس از تأسیس کشور، تا جنگ 1967 اجماعی درباره آن و درباره مقوله های صهیونیستی ایجاد شد. پس از جنگ فرسایشی (1970 ـ 1968)، جنگ اکتبر (1973)، جنگ لبنان و سپس انتفاضه، به تدریج بسیاری از صهیونیست ها در مقوله های صهیونیستی تجدیدنظر کردند و پدیده فرار از خدمت نظامی رخ نمود.
5. مهاجران در اسرائیل احساس می کنند که بهای جنگ های پی درپی بسیار گران تمامی می شود واین خود آنها هستند که بهای آن را می پردازند؛ چرا که این مهاجر صهیونیست است که اکنون با یک فاجعه همگانی دست به گریبان است. به همین علل، آنها به دنبال جایگزینی برای الگوی صهیونیسم هستند.
6. برخلاف ساکنان مهاجرنشین صهیونیستی که از رخ دادن فاجعه بیم دارند، یهودیان پراکنده، در آرامش خاطر به سر می برند و هراس، دامنگیر آنها نمی شود و کاملاً طبیعی زندگی می کنند و بلکه از همقطارانشان در اسرائیل نیز زندگی بهتری دارند.
7. بنی موریس معتقد است که در سال های اخیر، کشور اسرائیل وارد دوره مابعد ایدئولوژی یعنی "پست صهیونیسم" شده است که در این دوره، منافع، ارزش های خصوصی و فردگرایی کاملاً بر ارزش های گروه، چیره می شود. جامعه پیشگامان صهیونیست، جامعه ای بود که مصرف را به تأخیر انداخته بود؛ چه بیشتر کسانی که به اسرائیل آمدند در پی زندگی بهتر بودند.
8. بنی موریس همچنین بر این باور است که احساس ازدحام شدید در کشور (که روزانه در خیابان های شهرها و پیاده روی های آن انعکاس می یابد) مورد توجه بسیاری از اسرائیلی ها قرار گرفته است که ممکن است و لازم است که در آینده نه چندان دور، به علل "عملی" و نه ایدئولوژیک، باعث ایجاد محدودیت در مهاجرت شود.
ه ـ مبانی فکری پست صهیونیسم:
بحث رایج در اسرائیل درباره آن چه که "پست صهیونیسم" خوانده می شود، مسایل مختلفی را مطرح می سازد؛ نظیر هویت اسرائیلی (اصول و مبانی دینی آن و صهیونیسمی که در ساختار آن وارد شده است) و روش کشور و جامعه مطلوب (ساختارامت و بینش نسبت به لیبرال دموکراسی، ارزش های کلی انسانی و تعارض میان آن و ارزش های قومی و مذهبی یهودی)، سیاست اسرائیل در خصوص اعراب (چه اقلیت فلسطینی که در اسرائیل زندگی می کند و چه ملت فلسطین که در مناطق اشغالی سکونت دارد)، سیاست اسرائیل در مورد توسعه صهیونیسم (آینده مناطق اشغالی و سرنوشت آن) و رابطه مهاجر صهیونیست با گروه های یهودی در خارج.
طرفداران پست صهیونیسم، مقوله های اصلی صهیونیستی را مورد تجدیدنظر و انتقاد قرار می دهند و می کوشند تا از همه یا برخی از مقدسات صهیونیستی "تقدس زدایی" کنند. حاملان گفتمان پست صهیونیسم، برخی از اندیشه های حاکم مانند "گردآوری تبعیدشدگان"، "کوره ذوب" و ماهیت نظامی جامعه اسرائیل، توسعه طلبی آن و شعار "امنیت، بالاتر از هر چیز دیگر" را مورد انتقاد قرار می دهند. حتی برخی از آنها نشانه بزرگ صهیونیسم و غرب یعنی "هولوکاست" را زیر سؤال می برند.
تاریخدانان متأخر، روایت صهیونیسم از جنگ 1948 را مورد بازنگری قرار داده اند. جامعه شناسان منتقد نیز نقدی ریشه ای از صهیونیسم ارائه داده اند. آنها جنبش های اعتراضی و گروه های تحت فشار در جامعه اسرائیل (فلسطینیان، سیاهان، سفارادها و زنان) را مورد مطالعه قرار داده اند و برخی از آنها، تاریخ صهیونیسم را بخشی از تاریخ استعمار دانسته اند.
حاملان گفتمان پست صهیونیسم از شیوه صهیونیستی حاکم که برای تحکیم خیالات و ادعاهای صهیونیسم، تاریخ و واقعیت را تحریف می کنند، خارج شده اند.
و ـ دیدگاههای پست صهیونیستی:
پست صهیونیسم از بدو شکل گیری با گرایش های مختلفی همراه بوده است. اگر در تعریفی کلی، پست صهیونیسم را روند تشکیک در کارآیی صهیونیسم برای جامعه امروز اسرائیل بدانیم، آن گاه می توان پذیرفت که صهیونیسم به عنوان یک ایدئولوژی، و راهکارهای آن برای جامعه اسرائیل از جوانب و زوایای گوناگون مورد تردید، نقد و بررسی قرار گرفته است. گاه این تشکیک در روایت های تاریخی نمود می یابد و گاه در نقد و بررسی تعاریف خاص؛ از قبیل "هویت یهودی" (Jewish Identity) ، "هویت جمعی" (Collective Identity) ، و "حافظه جمعی" (Collective Memory) .
بعضی ها بر این باورند که پست صهیونیسم، مخالف صهیونیسم است و در همه مقوله های اصلی صهیونیسم تجدیدنظر می کند. اما بعضی دیگر معتقدند که پست صهیونیسم همان ادامه صهیونیسم است. بعضی از معتقدان به پست صهیونیسم (مانند بنی موریس) خود را از صهیونیست هایی می دانند که از طریق جستجوی حقیقت تاریخی، کار مثبتی انجام می دهند. حتی بعضی از آنها پست صهیونیسم را تحقق صهیونیسم می دانند و صلح با اعراب را ثمره طبیعی موفقیت صهیونیسم می پندارند.
بنی موریس می گوید: "افشای عملیات اخراج و کشتار اعراب در سال 1948 و افشای اقدامات اسرائیل در امتداد مرزها در دهه هشتاد و خودداری اسرائیل از اعطای امتیاز در برابر صلح با کشورهای عرب (اردن و سوریه) پس از سال 1948 تبلیغ علیه صهیونیسم نیست، بلکه تبیین جنبه مهمی از تاریخ است که نهاد اسرائیل ـ از جمله پژوهشگران ومطبوعات ـ برای خدمت به دولت و ایدئولوژی حاکم، در طی ده ها سال آن را پوشیده نگاه داشته اند".
اعضای این گروه، مشروعیت آن چه را که "قومیت یهود" خوانده می شود و به تأسیس کشور انجامید انکار نمی کنند، اما می خواهند که پیوند روانی و خانوادگی میان یهودیان اسرائیل و گروه های یهودی خارجی قطع شود.
پست صهیونیسم تنها به دیدگاه های محققان دانشگاهی اطلاق نمی گردد، بلکه دیدگاه های همه هنرمندان، داستان نویسان، روزنامه نگاران و کسانی را که به نحوی از انحاء جریان اصلی تفکر صهیونیستی را به چالش کشیده اند نیز دربرمی گیرد. ایلان پاپه (IIan Pappe) در تعریفی از پست صهیونیسم آن را آمیزه ای از عقاید صهیونیستی و برداشت های پست مدرنی از واقعیت می داند. "پست صهیونیسم واژه بسیار مناسبی برای گردهم آوردن صهیونیست ها و یهودیان ضد صهیونیست در جامعه سیاسی و آکادمیک اسرائیل است." ذکر این نکته خالی از فایده نخواهد بود که محققان پست صهیونیست که بعدها به "تاریخ نگاران جدید" و "جامعه شناسان جدید" معروف شدند، اولین کسانی نبودند که راهکارهای صهیونیستی را به چالش کشیده و در بوته نقد و بررسی قرار دادند.
پیش از محققان پست صهیونیست، احزاب کمونیست و ارتدوکس های افراطی نیز با نقدهای بسیار تند به پنداره های صهیونیستی تاخته بودند، اما از آنجا که این نقدها از سوی جامعه شناسان و تاریخ نگاران حرفه ای ارائه نشده بود آن را ادعایی صرف که فراسوی اجماع ملی است تلقی کردند.
به هر حال "تاریخ نگاران جدید" (New Historians) و "جامعه شناسان جدید"(New Sociologists) اولین گروهی نبودند که برخاسته از میان نظام صهیونیستی و جامعه اسرائیل بودند و به باورهای صهیونیستی که جامعه اسرائیل را تحت تسلط خود داشتند به دیده شک و تردید نگریستند.
اولین کسی که به شکلی روشمند با روایت اسرائیلی از رویدادها به مخالفت برخواست، اسرائیل شاحاک بود. اما یوری آونیری بارها تأکید کرده است که صهیونیسم همانند پیوریتانیسم، نوعی ایدئولوژی است که نقشش پایان یافته است. عده ای هم معتقدند که صهیونیسم صرفا جنبشی برای نجات یهودیان اروپا (از فاجعه پیرامون آن) بود و با اعلام تأسیس کشور صهیونیستی، نقش آن به پایان رسید و همه باید بدون آن که در اصول آن مناقشه کنند، آن را بپذیرند.
جنبش کنعانی (حتی پیش از تأسیس کشور) خواهان آن بود که کشور صهیونیستی از یهودیان جهان و اسرائیلی های (کنعانی) از یهودیان تفکیک شوند. از تحولات تاریخی این است که نسل صابرا از آن چه که "میراث یهود" خوانده می شود فاصله گرفته است. به همین علت، جرج فریدمن، آنها را "اغیاری که به عبری سخن می گویند" توصیف کرده است. حتی بن گوریون خواستار آن شده بود که پس از تأسیس کشور، سازمان صهیونیسم منحل شود و آن را "داربستی" توصیف کرده بود که پس از پایان ساختمان سازی، دیگر به درد نمی خورد و وظیفه یهودیان جهان فقط این است که به این ساختمان، مهاجرت کنند و کشور صهیونیستی می تواند مستقیما، بدون وساطت سازمان صهیونیسم، به آنها دست پیدا کند. این موضع، با موضع آرتور کاستلر، نویسنده انگلیسی مجارتبار، تفاوت چندانی ندارد.
شمار بسیاری از پست صهیونیست ها، جامعهامروز اسرائیل را در مرحله ای می بینند که در آن بیشتر پنداره های بافته شده توسط ایدئولوژی صهیونیستی از هم پاشیده شده است و در عین حال علایمی از وجود باورهای جایگزین برای آنها در جامعه دیده نمی شود.
ز ـ نگرش پست صهیونیسم به خاورمیانه:
صهیونیسم بر اثر رشد حلول گرایی و سکولاریسم در تجمع صهیونیستی، وارد دوران پست مدرن شد. تا سال 1948، لوگوس (مطلق صهیونیستی) در فولک (Volk) (ملت یهود) جلوه می یافت و چنین فرض می شد که صهیونیست ها یک کشور یهودی تأسیس کنند که به لوگوس تبدیل شود و مهاجران نیز موضع حلول و مرکز معنوی و فرهنگی یهودیان جهان (و به قول یکی از حاخام های مخالف صهیونیسم، گوساله طلایی) شوند؛ یعنی عالم لوگوس محور که از همبستگی اندام وار (ارگانیک) برخوردار است.
اما با تأسیس کشور، یگانگی اندام وار از هم گسیخته شد. چرا که یهودیان دیگر نقاط (یهودیان پراکنده یا یهودیان دیاسپورا) پافشاری می کردند که آنها نیز موضع حلول هستند. یهودیان آمریکا نیز معتقد بودند که سرزمین موعود سکولار واقعی، ایالات متحده آمریکاست. در خود اسرائیل نیز میان اشکنازها و سفارادها نزاع در گرفت؛ زیرا اشکنازها می پنداشتند که مطلق صهیونیستی، فقط از راه آنها خود را نمایان می سازد و یهودی، همان اشکنازی است و یهودی سفارادی صرفا یک بازتاب با یک تصویر بی ارزش است. سپس صهیونیست های مذهبی بیان داشتند که لوگوس صهیونیسم، فقطفولک و یا کشور نیست، بلکه فقط خدا است که در ملت و کشور تجسم و تجسد یافته است. لذا به جای حلول گرایی بدون خدا به شیوه سکولارها، بار دیگر حلول گرایی سنتی کم رنگ شدن خدا را مطرح کردند که در آن، خدا در اشیاء حلول می کند، در آن ذوب می شود و با آن یکی می شود و با وجود این، نام خود را حفظ می کند.
سرچشمه های ماده انسانی یهودی نیز خشک شده است. این امر برای جامعه اسکانی (مهاجرتی)، یک فاجعه به شمار می رود؛ چرا که می داند یکی از مهم ترین علل از بین رفتن بعضی از ممالک اروپایی سرازیر نشدن ماده انسانی به آن جوامع بوده است. خشک شدن سرچشمه های ماده انسانی، این معنا را هم می رساند که نقش جنگ طلبانه کشوری که کارکرد اصلی اش جنگ مداوم است ـ و بدون آن در طی چند لحظه، از بین می رود ـ به ضعف گراییده است (نک: بحران صهیونیسم).
بنابراین داستان بزرگ صهیونیسم، یعنی: بازگشت، وطن گزینی [مهاجرت و سکنی گزیدن]، تخلیه زمین از ساکنانش و کوچ ساکنان به اختیار خود، تأسیس کشور خالص یهودی، سرازیری میلیون ها یهودی به سرزمین موعود و پایان خوش تاریخ، به تزلزل درآمده است؛ زیرا نه اعراب ناپدید شدند و نه یهودیان سرازیر شدند و به جای آن که خدای یهود در کشور یهودی متجسم شود، دیگر خبری از آن نیست و لوگوس نیز فروپاشیده است. کشوری که به خیال نجات یهودیان جهان از گرگ های بیگانه (اغیار) تأسیس شد، خود را ناگزیر از آن می بیند که با سرسختی یهودیان جهان را تعقیب کند "تا آنها را نجات دهد". کشوری که آمد تا بر حاکمیت یهود تأکید کند، خود را ناگزیر از آن دید که برای تضمین بقایخود، با ذلت و خواری از کشورهای غربی کمک بخواهد و به آنها متکی شود. کشوری که اعلام کرد که یهودیان جهان را از گتو خارج خواهد کرد خود را از داخل و خارج در محاصره اعرابی دید که تسلیم آن نشدند و لذا خود به یک کشور/گتو یا یک کشور/شْتتل تبدیل شد.
این وضعیت در پدیده مهاجرت و اسکان نیز جلوه گر شد. چرا که (به گفته بن گوریون) صهیونیسم همان مهاجرت و اسکان [در فلسطین ]است. اما بعضی خواستار آن شدند که صهیونیسم از مهاجرت تفکیک شود و ادعا کردند که صهیونیسم یعنی سرمایه گذاری در اسرائیل یا همکاری علمی با آن و یا حتی سفر به آن برای گردشگری.
پیشگامان صهیونیسم که گمان می رفت فلسطین را اشغال خواهند کرد و (از راه کشاورزی مسلحانه: یک دست تفنگ و دست دیگر گاوآهن) فلسطین و خود را خلاص خواهند کرد، در درجه اول، به مصرف کننده تبدیل شدند و مهاجرت با مصرف ارتباط پیدا کرد و آگهی های تبلیغاتی درباره شهرک ها از حجم استخرهای شنا، تعداد دستگاه های تهویه مطبوع، و شیوه پرداخت آسان به اقساط و میزان تخفیف سخن می گویند؛ یعنی به قلب اسطوره صهیونیسم ضربه وار شد. پیروزی 1967 انتقال از ریاضت و فداکاری به مصرف گرایی را تسهیل و مهاجرت از شوروی آن را تقویت کرد؛ به طوری که صدها هزار تن از صهیونیست های مزدور که در جستجوی بهبود بخشیدن به سطح زندگی خود بودند، مهاجرت کردند.
اگر عبارت "پست ایدئولوژی" به معنای پایان ایدئولوژی ها باشد، عبارت "پست صهیونیسم" در واقع به معنای "پایان صهیونیسم" است. پس به جایسرگذشت بزرگ و اصلی صهیونیسم، اثر، بازتاب و سرگذشت های کوچک نشسته است؛ هر سر کوچکی (روش قطان) در سرگذشت کوچک خود سیر می کند.
نمود این وضعیت، فزونی بیش از حد اصطلاحاتی است که برای اشاره به صهیونیسم (با سرگذشت های کوچک بسیارش) به کار می رود، که این نشانگر جدایی دال از مدلول نیز هست. دالّ های متعددی (نظیر "صهیونیسم تکنولوژیک" ـ "صهیونیسم لوکس، "صهیونیسم سالن ها" و "صهیونیسم فوری" وجود دارند که همه آنها می کوشند به مدلول اشاره کنند، اما چندان موفق نمی شوند. شاید اصطلاح "صهیونیسم رفت و برگشتی" اصطلاح خوبی برای دلالت بر وضعیت صهیونیسم ـ که دیگر مرکزی ندارد ـ باشد.
بنابراین بهتر است از حالت صهیونیسم با عبارت "صهیونیسم لغزنده" یا "صهیونیسم از هم پاشیده" یاد شود؛ زیرا صهیونیسم جنبشی ساختارشکن است و اعراب و یهودیان را از سرزمین اصلی خود جدا کرد و آنها را از میهن اصلی خود، یا به فلسطین و یا به خارج آن انتقال داده است. اما پس از درهم ریختن دیگران، خود نیز بر اثر عوامل تاریخی از هم گسیخته شد و به طور کلی از همان آغاز، میکروب نابودکننده را در درون خود داشت؛ چون بر دالی بدون مدلول، یعنی سرزمین بدون ملت، برای ملت بدون سرزمین استوار بود.
صهیونیسم حلولی اندام وار که منبع قداست و مرکز هستی می شود، به خود اتکا می کند و مرجع خود است. زمین مقدس به حکم قداست خود زمینی بدون ملت می شود و یهود ـ ملت مقدس ـ به حکم قداستش، یک ملت بدون زمین می گردد. تنها راه تکامل این حلقه این است که ملت مقدس در زمینمقدس زندگی کند و خدا در آنها حلول نماید و قداست به همه چیز سرایت کند و بار دیگر، لوگوس متجلی شود. بر این اساس اعمال خشونت و توجیه آن امکان پذیر می شود.
البته صهیونیسم پست مدرن، اگرچه همان نتایج را در پی دارد، اما راهبرد کاملاً متفاوتی را دنبال می کند؛ زیرا تقدس را از یهودیان، اعراب و فلسطین می زداید، به طوری که همه چیز با هم برابر می شود و هستی بدون مرکز می گردد. در این حالت سیال است که توپ داروینی یا همان لوگوس تعیین کننده مدلول کلمات می شود.
به نظر می رسد که کفه ترازو به نفع صهیونیسم پست مدرن سنگینی خواهد کرد؛ چون ظهور آن با ظهور نظم نوین جهانی و انتقال کامل جهان غرب از حالت انعطاف ناپذیری و صلب به حالت سیال، همزمان شده است (و شاید خود آن، یکی از آثار حالت سیال در تجمع صهیونیستی باشد).
نظم نوین جهانی، بازسازی نگرش معرفتی کاملاً سکولار در اواخر قرن بیستم است و لذا مبتنی بر معیار واحدی است که همه جهان (انسان و طبیعت) را ماده مصرفی می داند. این نگرش در نظم قدیم جهانی، منجر به ظهور دوگانگی من و دیگری با استفاده کننده و استفاده شونده شد و انسان غربی را بر آن داشت تا جهان را به اشغال خود درآورده و بر آن تسلط یابد و آن را "مصرف" کند. اما همزمان با تضعیف سلطه و مرکزیت غرب و ظهور عوامل همبستگی و مقاومت در جهان سوم (نظیر جنبش های آزادی بخش داخلی) و بر اثر ظهور عوامل از هم گسیختگی و فروپاشی (جهانی شدن نخبگان سیاسی و فرهنگی حاکم و فساد و افساد آن، تشدید مصرف گرایی، ضعف کشورها، بازار و شرکت هایچند ملیتی، ضعف احساس ملی و غیره) غرب فرصت یافت تا مشکل ناتوانی خود را در رویارویی نظامی و سلطه آشکار را از راه توسل به تحریک، ایجاد تفرقه و جدایی و دور زدن حل کند و همچنان بر "من" غربی خود در مقابله با "دیگری"، تأکید کند.
غرب در این زمینه از ابزارهای نو و پنهانی بهره می جست که از مهم ترین آن، استفاده از نخبگان سیاسی و فرهنگی محلی به عنوان ابزار سرکوب و ترور بود. نظم نوین جهانی، مجموعه ای از توجیهات و پوشش های زیبا را مطرح ساخت که در پس آن، یک نمونه مادی یگانه گرا نهفته است که تاریخ و انسان را انکار می کند و به پایان هر دو آنها می انجامد. صهیونیسم پست مدرن، صهیونیسم نظم نوین جهانی است که می کوشد تا رخنه کند و سرگذشت کوچک خود را به زور فریب و تحریک و با سلاح به دقت پنهان شده ـ که چشم آن را نمی بیند ـ بر جهان عرب تحمیل کند.
استعمار (در نظم نوین جهانی) می خواهد کالاهای تجملاتی، سلاح های پیشرفته، تجهیزات الکترونیکی و سرمایه خود را صادر کند و از آن جا که کشورهای عقب مانده نمی توانند مصرف کنند و به کالا نیاز ندارند، لذا می بایست تا حدودی "پیشرفت" کنند و تا حدودی توسعه پیدا کنند تا توقعات بالا رود. با وجود این باید از توسعه مستقل جلوگیری شود؛ چرا که توسعه مستقل به معنای همبستگی است نه از هم گسیختگی، و یکپارچگی است نه پراکندگی.
بنابراین، توسعه باید در چارچوب هایی که به آن "جهانی" گفته می شود و زیر نظر نهادهایی که "بین المللی" خوانده می شود، صورت گیرد. به علاوه، انسانی که توسعه پیدا می کند باید از درون تهی شود تا به یک نیروی اقتصادی ملی مقاوم تبدیل نشود.
آغاز راه هر جنبش واقعی مقاومت، اعتقاد به این امر است که در زندگی انسان، سود اقتصادی، ارزش نهایی به شمار نمی رود و اگر آن طور که بسیاری از مادی گراها معتقدند واقعا مسأله اصلی، سود مادی باشد، بنابراین همه چیز از جمله ویژگی های ملی، نظام ارزشی، پیشینه تاریخی و حتی خاک میهن، قابل مذاکره، ابقاء و الغاء خواهد بود؛ زیرا اگر حفظ چنین چیزهایی، سود (مادی) اقتصادی را افزایش دهد، باید آن را توسعه داد، گرامی داشت و از آن استقبال کرد. اما اگر در راه "توسعه اقتصادی" مانع ایجاد کرد، بدون تردید باید از آن خلاص شد.
بازار خاورمیانه ای مبتنی بر این اعتقاد است که سراسر جهان، ماده است و هیچ چیز باارزشی وجود ندارد و هر چیزی قیمتی دارد و لذا این بازار، بازتاب نظم نوین جهانی و نماد آشکار وضعیت سیال است.
شیمون پرز، این گرایش را تبیین کرده است و تصریح می کند که وقتی انسان کالای ژاپنی می خرد، در واقع "ژاپن را انتخاب می کند"؛ زیرا (به گفته این انسان اقتصادی موسوم به پرز) "بازارهای امروز سیاست می آفرینند و از آن دفاع می کنند و این روزها قدرت بازار بیش از قدرت کشور احساس می شود".
در بازار، عواطف و ارزش های انسانی حاکم نیست، بلکه روش هایی در آن حکمفرماست که با دوستی یا دشمنی هیچ ارتباطی ندارد و در آن هیچ گونه تعامل انسانی صورت نمی گیرد، بلکه قاعدتا باید کالا و خدمات با آزادی کامل، در آن داد و ستد شود؛ پس قضیه کلاً قضیه تولید و مصرف است. مصرف و تولید، به اصول شناخت یا مبانی اخلاق، رفتاری و ویژگی های نژادی و اخلاقی هیچ کاری ندارد.
بازار مکانی است که در آن، انسان عربمسلمان به یک انسان طبیعی اقتصادی و شاید جسمانی تبدیل می شود که مصلحت اقتصادی، منفعت و لذت خود را درک می کند و به هیچ چیز دیگر توجه ندارد و آمادگی آن را دارد که درباره هر چیزی به تفاهم برسد و با یک اشاره، ارزش های خود را تغییر دهد.
اگر در میان ما مجاهدانی که آماده دفاع از شرف خود و شرف امت خود و ارزش های خود هستند (انسان دربردارنده عناصر الهی) باشد، کاسب کارانی هم هستند که حاضرند در ازای حق العمل کافی و نرخ قابل قبول، همه چیز، از جمله میهن را بفروشند و بخرند و همچنین، گرگ هایی نیز هستند که حاضرند افراد پیرامون خود را بدرند و میمون هایی نیز پیدا می شوند که آماده تقلید از هر کسی که بر آنها مسلط شود هستند. در بازار مجاهد پنهان می شود و بقال، گرگ و میمون رخ می نمایند و کشورها به هتل و آرزوها به کالا تبدیل می گردند. شاید موز اسرائیلی (که به عنوان مژده ای از آینده، به مصرف کننده مصری عرضه می شود) نمود عینی این ساختارشکنی باشد؛ چون مستقیما و برای نابودی خاطره، تاریخ، هویت، شخصیت، حق و حقیقت، متوجه شکم و دستگاه گوارش است و برابری انسان و ماده و تساوی قومیت عرب و صهیونیسم را اعلام می کند.
در این صورت، همه ما در سراشیبی جهانی تهی از ارزش ها و هویت قرار می گیریم؛ یعنی جهان بازار خاورمیانه ای و سنگاپوری، که نه مرکزی دارد و نه ارزشی بر آن حاکم است و همه چیز در آن، ارزش یکسان دارد و تنها چیزی که باقی می ماند، منافع مستقیم اقتصادی و گرایش به لذت است.
حتی پرز تأکید می کند که "خود ملت یهود، هیچ گاه به دنبال سلطه طلبی نبوده است... و فقطمی خواهد بخرد، بفروشد و مصرف و تولید کند و عظمت اسرائیل در عظمت بازارهایش نهفته است"؛ یعنی لوگوس در مرحله مرگ خدا، فولک نیست، بلکه بازار است.
در صحنه بازار جدید، ملت عرب یا ملت های اسلامی صاحب تاریخ و بینش به چشم نخواهد خورد؛ زیرا عوامل تحرک این بازار عناصر مجردی خواهد بود؛ عناصری مانند آب های ترکیه، پول های خلیج فارس و نیروی کار مصر، که همه این چیزها اشیایی بدون درک هستند. سپس، عنصری در صحنه ظاهر خواهد شد که همه سرنخ ها را به دست خواهد گرفت و هدایت خواهد کرد که آن: دانش اسرائیلی است که تنها عنصر دارای ادراک در این صحنه است.
اما ویژگی اصلی این بازار، بی هویتی آن است؛ چرا که نه زمان می شناسد و نه تاریخ و خود معیار خود است و به خود اکتفا می کند. اگر سوءتفاهمی هم وجود داشت، از بین رفت؛ زیرا این بازار "خاورمیانه ای" نامیده شده است؛ یعنی عربی یا اسلامی نیست، بلکه متعلق به مکانی است که نه زمان دارد و نه تاریخ. این مکان، خاورمیانه است که یک مفهوم نامشخص جغرافیایی است و قبرس، فلسطین، ایران، ترکیه و گاه یونان را دربرمی گیرد. رابطه میان کشورها یک رابطه قراردادی است؛ مثلاً قبرس با مصر و اسرائیل، با فلسطین و اردن و یا ترکیه و لبنان و فلسطین... توافق می کند.
مهم این است که در این جا توافق میان کشورهایی است که به یک منطقه تعلق دارند نه به یک ساختار تمدنی مشترک یا نظام ارزشی مشترک. از همین روست که مژده سنگاپور به عنوان سرزمین موعود جدید مطرح می شود. این کشور بسیار کوچک، نه تاریخی دارد و نه خاطره ای و نه از هویتمشخصی برخوردار است؛ سرمایه های کشورهای غربی بر آن تسلط دارد و ساختار تمدنی آشکار یا نهفته ای ندارد و صرفا محل خرید و فروش است.
پرز بر پایان تاریخ (و انسان و تقدس زدایی از همه چیز و هم شکستن هر ساختاری که انسانی است) تأکید می کند و اعلام می دارد که گذشته روابط اعراب و اسرائیل نباید در برابر فرصت های موجود کنونی برای توسعه روابط، مانع ایجاد کند، بلکه فقط باید به آینده توجه داشت. به عنوان مثال، ضرورتی ندارد که از گذشته و از ارزش ها سخن به میان آید؛ زیرا فقط باید به اکنون و به این جا توجه داشت. لذا پرز، همچون فوکویاما از پایان تاریخ سخن می گوید: "دوران طلایی برای ملل خاورمیانه، که در تاریخ نظیر نداشته است، دورانی مناسب با عصر جدید است". بدین ترتیب پرز همچون فوکویاما و اندیشمندان پست مدرن در یک سوپر مارکت و کارخانه سیر می کند و این دو فضای مادی نه زمان می شناسد و نه تاریخ، نه انسان و نه خدا.
این در واقع به معنای محو آگاهانه و فعالانه حافظه تاریخی (که سرشت پست مدرنیسم همین است) و به معنای فراموش کردن علت اصلی نزاع است. علت اصلی نزاع، این بود که امپریالیسم غرب یک رژیم اسکانی اشغالگر را در سرزمین فلسطین کاشت و اهالی آن را یا به نابودی کشاند و یا آواره ساخت و اکنون به زور اسلحه بر باقیماندگان حکمرانی می کند.
ناپدید شدن تاریخ و حافظه تاریخی یعنی ناپدید شدن داستان بزرگ عرب و اسلام و ظهور داستان های کوچک میهنی، فردی، قبیله ای و مصرفی؛ یعنی فروپاشی و پراکندگی جهان عرب و تحقیق داستان بزرگ صهیونیسم بدون هیچ گونهبرخورد و مبارزه.
منیر شفیق، اندیشمند فلسطینی، بر این باور است که طرح صهیونیسم حتما مستلزم آن است که شرق عربی، پراکنده و از هم گسیخته باشد و از همبستگی چندانی برخوردار نباشد و گرایش روشن تمدنی نداشته باشد و نتواند از ثروت هایش استفاده کند. آن چه که در عراق رخ می دهد، یک وضعیت استثنایی نیست، بلکه نمونه ای از بینش نظم نوین جهانی (و صهیونیسم پست مدرن) نسبت به میهن عربی ما و جهان اسلام است.
این نظم نوین، عراق را خلع سلاح می کند و توان نظامی و عملی آن را نابود می سازد و دولت ملی مرکزی را تضعیف (و طرف های دیگر را تقویت) می کند تا عراق یکپارچه، اما ضعیف باشد. هدف این است که عراق، یکپارچه بماند، اما از نظر داخلی فرو پاشیده باشد و در آن، هر کسی به جان دیگری بیفتد تا اگر نظام کنونی عراق تغییر کرد، این کشور تا ده ها سال آینده نیز نتواند سر و سامان بگیرد.
منیر شفیق معتقد است که این بخشی از (به قول او) "سایکس پیکو دوم" است؛ یعنی تجزیه هر جزء از اجزای داخلی یک کشور تا بدین ترتیب آن کشور، از درون از پای درآید؛ لذا او در جمله بسیار بامعنایی می گوید: "هر کس که رویدادهای عراق را با حوادث کویت مربوط می داند، اشتباه بزرگی مرتکب می شود"؛ چرا که اگر ثابت شود که یکی از کشورهای عرب برمی خیزد و بر پای خود می ایستد و خارج از چارچوب نظم نوین جهانی، راه استقلال و توسعه را در پیش گرفته است باید سرنوشتی مانند عراق داشته باشد، که حتی اگر به کویت حمله نمی کرد، باز چنین سرنوشتی در انتظار آن بود. پس عراق یک نمونه است و اشغال کویت، چیزی جز یک دستاویز وتکیه گاه برای حمله نبود.
میهن عربی باید به یک "منطقه" (که در نوشته های صهیونیستی و غربی، با همین عنوان از آن یاد می شود)، به یک نقطه بدون تاریخ، بدون خاطره و حافظه، بدون هویت و بدون منافع مستقل تبدیل شود و سیاست و منافع خاص هر کشور ـ که دامنه محدودی دارد ـ و همچنین، امنیت، ثبات و توسعه خاص هر کشور، تقویت گردد و چیزی به نام منافع عالی عربی یا اسلامی یا امنیت عربی و اسلامی و بازار مشترک عربی به دست فراموشی سپرده شود!
باید منطقه براساس طایفه ها، نژادها و اصول قومی و مذهب ها تقسیم شود؛ یعنی ترکیب منطقه به عنوان گسترده ای از اقلیت های نژادی و مذهبی باید بازسازی شود و میزان قابل قبولی از نزاع در آن تداوم یابد تا نظم نوین جهانی (و صهیونیسم پست مدرن) بتواند در آن حکمرانی کند؛ زیرا نظم نوین جهانی (و صهیونیسم پست مدرن)، هرج و مرج فراگیر را برنمی تابد و روند خرید و فروش و تولید و مصرف باید ادامه پیدا کند.
کتابی به نام تحول جنگ وجود دارد که نخبگان نظامی ایالات متحده آن را مطالعه می کنند. نویسنده این کتاب، وان کریفیلد (استاد دانشگاه عبری) است. موضوع اصلی کتاب این است که معیار درک جنگ های آینده، جنگ سی ساله در قرن هفدهم در اروپا و جنگ صد ساله پیش از آن است. طرف های این جنگ ها کشورهای قومی مستقل نبودند، بلکه پادشاهان و اشراف فئودال بودند. نویسنده، مفهوم جنگ های پیش از امضای معاهده و ستفالی (در 1694) را ـ که به جنگ سی ساله پایان داد ـ مدنظر دارد.
وان کریفیلد بر این باور است که دیگر نگرشکلاوزویتس از جنگ مبنایی مناسب نیست؛ چرا که نگرش او ناشی از نزاع میان کشورهای قومی و دارای حاکمیت است و مبتنی بر این اصل است که جنگ، تداوم سیاست از راه های دیگر است. وان کریفیلد معتقد است که دوره جنگ های بزرگ میان کشورها به سر آمده است؛ زیرا جنگ های آینده، "درون" کشورها رخ خواهد داد نه "میان" آنها و میان ارتش های منظم جنگ، به معنایی که اکنون می شناسیم رخ نخواهد داد، بلکه دسته های مختلفی از گروه های مسلح با یکدیگر خواهند جنگید و بنابراین، تفاوت میان سرباز منظم، سرباز مزدور، عضو گروه مافیایی یا شبه نظامی از بین خواهد رفت و دسته های مختلف نظامی ظهور خواهند کرد که نماینده قبیله ها، گروه های نژادی، گرایش های مذهبی و منافع (مشروع یا نامشروع) اقتصادی هستند؛ یعنی جنگ های آینده، همانند جنگ های قرون وسطی در جوامع ابتدایی خواهد بود.
شاید آن چه که وان کریفیلد بیان می دارد، بیشتر یک آرزو باشد تا یک پیش بینی؛ و شاید آن چه که در لبنان رخ داد، اجرای همین پیش بینی/نقشه بود. عراق نیز نمونه خوبی است؛ زیرا هم تقسیم شد و هم نشد. کردهای شمال، مورد حمله نیروهای ترکیه قرار می گیرند، اما نیروهای متحد از آنها حمایت می کنند و آنها با یکدیگر نیز درگیرند.
در جنوب هم شیعیان انقلاب می کنند و به پا می خیزند تا نظام را سرنگون کنند، اما به آنها نه اجازه پیروزی داده می شود و نه شکست می خورند و تنها به آنها اجازه داده می شود که به طور فرسایشی، حکومت مرکزی و خود را تضعیف کنند (و این برای همه اقلیت های منطقه، مایه عبرت است؛ چرا که ممکن است به ابزار کاربردی سودمندی برای نظمنوین جهانی تبدیل شوند).
این وضعیت کشورهایی است که همیشه در منطقه، نقش رهبری ایفا کرده اند. اما در مورد کشورهای نفت خیز، نظر استاد منیر شفیق این است که آمریکا و غرب دیگر اجازه نخواهند داد که ثروت نفت در خلیج فارس، انباشته شود و از هر راهی خواهند کوشید حتی الامکان آن را کاهش دهند و از راه اعطای کمک خارجی، ثروت نفت و امور مربوط به آن، مانند تولید، نرخ گذاری، سرمایه گذاری در طرح های داخلی و خارجی و غیره را در اختیار خود بگیرند. ماجرای بازسازی کویت و امتیازات و مالیات هایی که برای پرداخت هزینه های جنگ در نظر گرفته شد و غارت و نابودسازی بانک اعتباری امارات نیز فقط در همین چارچوب می گنجد.
شاید اکنون یکی از اهداف حمله به لیبی، سلطه بر نفت و ثروت لیبی باشد تا بدین ترتیب، حلقه های سلطه بر نفت عربی و سپس اسلامی تکمیل شود. شاید کودتای ضددموکراسی در الجزایر نیز از باب تلاش برای تحکیم سلطه باشد تا نظام هایی بر سر کار نیایند که به توسعه مستقل و عدم اتلاف منابع طبیعی شان پایبند باشند و ثروت خود را برای نسلهای آینده حفظ کنند و آن را در ازای چند میلیون دلار ـ که با اتلاف و اسراف بر باد می رودـ در اختیار شرکت های چند ملیتی قرار ندهند.
باید نخبگان فرهنگی و سیاسی، بازسازی شده و از نو آموزش داده شوند. این عملیات از راه ترغیب و تهدید به اجرا درخواهد آمد. ترغیب از راه حمایت، رشوه، مراکز پژوهش، معاملات و برنامه های فرهنگی صورت می گیرد که میزان گرایش هر جامعه به آمریکا و سکولاریسم را افزایش می دهد و به نخبگان سیاسی و فرهنگی می فهماند که آنها نیز مستقیما دراین همکاری بین المللی مشارکت خواهند داشت و شخصا از ثمرات آن برخوردار خواهند شد. اما تهدید از راه ترساندن همگان از خطر تروریسم اسلامی است.
نظم نوین جهانی در این زمینه موفق بوده است؛ چرا که بسیاری از فرهیختگان ملی گرا و سوسیالیست های سکولار که پس از جنگ خلیج فارس و تضعیف نظام فکری ملی گرا و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و نظام فکری سوسیالیستی، خود را بدون پشتوانه و بدون مشغله یافتند به دنبال توجیهی مناسب و واقعی می گردند تا به سفارت آمریکا روی آورند و در رکاب سازمان های بین المللی (که دستمزدهایی می دهند که بیشتر به رشوه شباهت دارد) سیر کنند. سرانجام، توجیهی که پیدا کردند، ادعای ترس عناصر دموکراتیک داخل از عناصر تروریست است.
بنابراین از عناصر بین المللی خارج درخواست کمک می کنند. این عناصر خارجی در طول تاریخ خود، از همه کشورهای تروریست حمایت کرده اند و هنوز هم طاغوت های زمین ـ که ملل خود را غارت می کنند ـ یاری می کنند. این خارج ناگهان یاور دموکراسی و مدافع عدالت شده است. سپس یک خدای محلی که بخشی از گذشته موزه ای است، در میان آنها ظهور می کند تا جای گذشته زنده عربی و اسلامی را بگیرد حتی با خدایان و بت های محلی بستیزد (در صورت زنده شدن دوباره آشور، لات و عزی)، همان طور که خاور نزدیک قدیم، پیش از آن که توسط مسلمانان فتح شود، چنین وضعیتی داشت. نگرش صهیونیسم به منطقه، در دوران پست مدرن دقیقا همین است.
این چارچوب نگرش کلی نظم نوین جهانی وصهیونیسم پست مدرن به خاور عربی و اسلامی است: انسانی اقتصادی مادی و بدون حافظه و خاطره، که تاریخ و هویت را به فراموشی می سپارد، انعطاف پذیر است و می تواند برحسب ضروریات و ملاحظات دقیق اقتصادی، با همه به تفاهم برسد. براساس این نگرش، شرق عربی، انعطاف پذیر و اجرایی است و می تواند با اسرائیل، رابطه طبیعی و با غرب، رابطه ای صمیمی داشته باشد. اما اسرائیل نیز باید هویت خود را تعدیل کند تا به جای آن که پایگاه فعال نظم قدیمی امپریالیسم جهانی باشد با همان میزان فعالیت، به پایگاه نظم نوین امپریالیستی جهانی تبدیل شود؛ یعنی بدون آن که تصریح کند، حافظ منافع غرب باشد و نقشه های غرب را نه از راه رویارویی نظامی، بلکه از راه های فریبکارانه به اجرا درآورد.
بنابراین باید نقش سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی آن تقویت شود و باید توان آن را داشته باشد که به هدف مشارکت [در منافع اقتصادی منطقه] ، ایجاد از هم گسیختگی و تجزیه [کشورهای منطقه] ، تقسیم ثروت های آبی، بازارها و پروژه ها، در همه کشورهای عربی فعالیت داشته باشد. در این صورت باید از انعطاف پذیری بالایی برخوردار باشند. احتمال بسیار دارد که غرب بر اسرائیل فشار آورد تا در زمینه سیاسی، در مورد قضیه فلسطین و در نگرش خود تعدیل هایی ایجاد کند؛ مثلاً اعلام کند که اسرائیل، صادقانه در جستجوی صلح است و می خواهد که هرچه زودتر، مذاکرات به نتیجه برسد. به جای سخن از اسرائیل بزرگ و مسلح نیز از اهداف مشترک مثل توسعه اقتصادی، البته خارج از پیچ و خم هویت و تاریخ، سخن به میان می آید.
به اسرائیل نصیحت می شود که اندکی از رنگتند یهودی و سیاست آشکار ضد خارجی اش دست بردارد. روی هم رفته، صهیونیسم یک ایدئولوژی دنباله رو است که همیشه تازه ترین توجیه ها و پوشش های غربی را پذیرفته است. بنابراین صهیونیسم دوره پست مدرن، که در آن دال و مدلول با یکدیگر پیوندی ندارند، صهیونیسمی نژادپرست و در عین حال نرم، و نیز توسعه طلب و با این حال دارای افق دید گسترده، و همچنین بهره کشانه و برای این همه، آماده گفتگوست؛ این صهیونیسم می تواند خواسته های "مشروع" فلسطینیان را درک کند (مثل نیاز به آتش نشانی، گروه های هنری ملی، گروه های موتور سوار و برخی کالاهای مصرفی).
اسرائیل بی دین، انعطاف پذیر و واقع گرا می تواند نقش فعالی در منطقه ایفا کند و با نخبگان حاکم عرب (که برخی از آنها ادعای عرب بودن و برخی دیگر ادعای اسلام دارند) طرح اتحاد بریزد، بدن این که برای آنها دردسر ایجاد کند. به علاوه، انعطاف پذیری اسرائیل و تعدیل های واقعی و ظاهری که در سیاست خود ایجاد می کند به نخبگان حاکم و به همه کسانی که مشروعیت بین المللی و نظم نوین جهانی را ساز و کار گسترش صلح و عدل در سراسر زمین می دانند، وجهه بی طرفی می دهد.
بالاخره، انعطاف پذیری و ساختارشکنی اسرائیل، به آن امکان خواهد داد تا در عملیات تبدیل جهان عرب به سنگاپور نقش ایفا کند؛ اگرچه بیشتر احتمال می رود که قطار تندروی که به سمت سنگاپور می رود در فیلیپین یا اروپای خاوری که چارچوب های قومی و اعتقادی آن فروپاشیده است، متوقف شود. در این صورت، انسان به چیزی شبیه پروتئین حیوانی تبدیل می شود (و یا به پروتئین انسانی تبدیل می شود؛ پروتئین، پروتئین است و دست مانند بازار،تاریخ ندارد) و در این صورت می تواند هر چیزی را بفروشد و درباره هر چیزی به مذاکره بنشیند.
در این چارچوب، "حل قضیه فلسطین" امکان پذیر خواهد شد؛ و همه معتدل خواهند شد و یک نظام ارزشی و معروفیتی واحد را خواهند پذیرفت و هدف از هستی و عالم و مرزهای حرکت و توسعه را خواهند شناخت؛ لذا باید بر نخبگان پیشرو فلسطینی نیز تمرکز کرد تا تروریسم را نفی کنند و تعقل را پیشه سازند و بکوشند تا انتفاضه را متوقف کنند و سوار قطار عربی شوند که زیر پرچم باکس آمریکانا به اسلو و سنگاپور می رود.
اما اسرائیل با آن که وضعیت سیال را تشویق و تمجید می کند و ساختار آن است و حتی برخی از ویژگی های آن را در خود دارد، نباید کاملاً به حالت سیال درآید؛ لذا باید برتری کامل نظامی آن بر همه کشورهای منطقه تضمین شود "تا نیروی نظامی آن، قدرت نهفته و ذخیره ای باشد که در صورت نیاز به کار آید و در مرزها مستقر شود و آماده باشد که همچون مرحله گذشته، در هر لحظه وارد عمل شود". چنین امری از راه حمله به عراق و امثال آن به اجرا درمی آید.
از این دیدگاه، ملی گرایی عربی (که به ویژه پس از فروپاشی بلوک سوسیالیسم و پس از جنگ خلیج فارس، رو به افول نهاده است) دشمن شماره یک نظم جهانی نیست، بلکه این دشمن، همه کسانی هستند که در برابر مصرف گرایی جهانی ایستادگی کنند؛ این دشمن اسلام به عنوان یک ایدئولوژی انسانی جهانی و به عنوان یک نظام ارزشی است. از دیدگاه اسلام، ما برای خرید و فروش به این جهان نیامده ایم، بلکه آمده ایم تا امر به معروف و نهی از منکر کنیم. ارزش های امانت داری و کرامت در خرد انسانمسلمان، از جایگاه والایی برخوردار است و اسلام، نگرشی است که در دو فعالیت اصلی یعنی فعالیت اقتصادی و فعالیت جنسی بر انسان سختگیری می کند.
انسان مسلمان یک انسان طبیعی (تک بُعدی) نیست، بلکه انسان مرکبی است که خداوند او را به عنوان جانشین خود در طبیعت قرار داده است تا به اذن او، آن را آباد کند و از آن برای خود و نسل های آینده استفاده کند. در برابر این ایدئولوژی ایمانی، اسرائیل نقش تاریخی خود را که نزدیک بود از دست بدهد باز می یابد و به جای آن که صرفا پایگاه استعمار سرمایه داری غرب باشد، نماینده تمدن (نوین سکولار) غرب، به هر دو شکل سرمایه داری کنونی و سوسیالیستی سابق می شود و به قول هرتزل، دیوار قطوری می شود که از غرب در شرق، نمایندگی [و محافظت] می کند و در برابر توحش شرق می ایستد.
اکنون جمهوری های مسلمان شوروی سابق پویایی مستقلی یافته اند و بنیادگرایی اسلامی "آنها را تهدید می کند" و برخی از حکومت های عرب نیز همین بنیادگرایی اسلامی را دشمن اصلی خود می دانند.
خلاصه این که اسرائیل از راه پوشش های نسبی گرایانه و معتدل می کوشد تا منطقه پیرامون خود را فاقد مرکز گرداند، به طوری که نه لوگوس در آن محوریت داشته باشد، نه عقیده ای داشته باشد و نه خاطره ای؛ بدین ترتیب از هم می گسلد و راه خود را گم می کند و دچار ضعف و سستی می شود. در این حالت، ارتش اسرائیل به عنوان لوگوس بزرگ و تنها مرکز در جهان بدون مرکز، ظهور می کند (در هر حال، همه از وجود بمب های هسته ای اسرائیل آگاهی دارند. این بمب ها از برادری، محبت و برابری هیچنشانی ندارد) در این حال طرح مربوط به سلطه اقتصادی و سیاسی ظهور می کند.
بی تردید، توافق اسلو به کشور صهیونیستی کارکردی کمک خواهد کرد تا مأموریت جدید خود را ـ آن گونه که برای خود تعریف کرده است ـ به انجام برساند و افکاری همانند لغو تحریم عربی و بازار خاورمیانه ای نیز به ایفای نقش جدید کمک خواهد کرد. اما همه اینها نخواهد توانست که بحران صهیونیسم را حل کند؛ چرا که ـ همان طور که گفته شد ـ این بحران، یک بحران ساختاری و عمیق است و حل آن تنها از راه فراگیر ساختاری امکان پذیر است. به علاوه، توافق اسلو به هیچ وجه مشکل مشروعیت وجود را حل نخواهد کرد؛ گرچه این توافق نخستین موفقیت اسرائیل در این سطح بوده است.
ح ـ رویکردهای مختلف به پست صهیونیسم:
صهیونیسم در اواخر سده نوزدهم برای پاسخگویی به مشکلات عدیده یهودیان پا به عرصه وجود نهاد. از همان ابتدا این گرایش فکری بر این ادعا بود که توانایی حل معضلات جامعه پراکنده یهودیان را دارد. لذا جهت جامه عمل پوشاندن بر ادعای خود در حوزه های مختلف دست به فعالیت زد. جمع آوری یهودیان از نقاط مختلف جهان نیاز به سازماندهی و برنامه ریزی مفصلی داشت که نه تنها منابع مالی بلکه اسطوره های تاریخی را نیز به کمک می طلبید.
تاریخ مکتوب، بدون شک و الزاما تفسیر مورخانی بوده است که اسناد و مدارک و یافته های خود را با سلیقه و تحت تأثیر علایق خود تفسیر نموده اند. نمی توان از هیچ مورخی توقع داشت کهصرفا به جمع آوری و ثبت اسناد در یک مکتوب بدون دخالت پیشینه ذهنی مورخ امکان پذیر نخواهد بود. این هنر و توانایی خواننده متون تاریخی است که قدرت کافی برای تصفیه حقایق محض را از میان اندیشه ها، علایق و چارچوب ذهنی مورخ داشته باشد.
تاریخ هیچ قومی به اندازه تاریخ قوم یهود دستخوش تلفیق اسطوره و واقعیت از سویی و پنداره های ذهنی مورخ از سوی دیگر نبوده است؛ تا جایی که بسیاری از محققان که به بازبینی تاریخ قوم یهود پرداخته اند آن را بیشتر تاریخ سازی می دانند تا تاریخ نگاری.
مسئله تاریخ سازی محدود به زمان خاصی نمی شود و با ظهور صهیونیسم به دلیل "الزام تأسیس دولت یهودی در سرزمین متعلق به یهودیان" نیاز به تاریخ سازی بیش از گذشته احساس می شود.
سخن معروف "اسرائیل زانگوئیل" (Israel Zangwill) در مورد فلسطین "سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین" که تبدیل به شعارهای تاریخی برای پیشبرد اهداف صهیونیست ها شده بود نیز نشان از تاریخ سازی به طریق صهیونیستی دارد. اگر کمی در زمان به جلو حرکت کنیم و توجه خود به سال 1948 معطوف نماییم، خواهیم دید که روند تاریخ سازی و وقایع بافی صهیونیستی در خصوص وقایع آن سال نیز ادامه داشته است. سال 1948 نقطه عطف فعالیت صهیونیست ها برای تشکیل دولت یهودی در سرزمین فلسطین است.
صهیونیست ها بر روی وقایع آن سال مانور بسیاری داده اند و اسطوره های بی شماری از آن ساخته اند. ارائه بازگونه حقایق تنها به یک سوی جبهه جنگ 1948 محدود نمی شود. صهیونیست ها نه تنهاحقایق لازم در خصوص ارتش اسرائیل را بازگو نکرده اند، بلکه آنچه درواقع برای رقیب ـ یا به عبارت بهتر اعراب ـ رخ داده بود را نیز به طور غیرواقعی بیان کردند.
از بدو تأسیس دولت اسرائیل تا آغاز دهه 1980 که دهه بازنگری مدارک مربوط به جنگ 1948 می باشد تصویری که از اعراب و سکنه بومی فلسطین در محافل و مجامع علمی، دانشگاهی، مطبوعات و... ارائه می شد تصویری محو و مبهم بود. در این تصاویر اعراب سال 1948 مشتی مهاجر بودند که در حاشیه سرزمین فلسطین نه به طور دائم، بلکه کاملاً موقت ساکن بودند. سرزمین حاصلخیز و مقدس فلسطین بدون سکنه رها شده بود و در انتظار حضور سلحشوران یهودی برای رهایی و آبادی نشسته بود. در روایت های دیگری، از اعراب به عنوان ساکنان محلی سرزمین فلسطین یاد می شود که در سال 1948 به دنبال یورش ارتش اسرائیل این سرزمین را ترک کرده و از آن گریخته اند و یا به فرمان سران کشورهای عربی منطقه را ترک کرده اند تا ارتش های عرب به راحتی و با طیب خاطر به نابودی و کشتار یهودیان اقدام نمایند. از این روست که از ملت فلسطین در بعضی روایت های صهیونیستی جنگ 1948، به عنوان "پناهنده" یاد می شود.
همان طور که پیش تر نیز بدان اشاره شد پس از گذشت 30 سال، اسناد و مدارک بازمانده از جنگ 1948 مورد بازبینی عده ای از مورخان و محققان دانشگاهی قرار گرفت و نتیجه آن ارائه تصویری از وقایع 1948 بود که به روایت فلسطینیان از این جنگ نزدیکتر بود. روشن شدن واقعیت، این عده از محققان را بر آن داشت تا در اصل صحت روایت های صهیونیستی شک کنند. تشکیک در اصل "صحتروایت های تاریخی" درواقع نوعی تشکیک در شالوده ادعاهای صهیونیسم است که به تحقیقات این دسته از مورخان، چهره ای ضد صهیونیستی می دهد. محققانی که چنین نگرشی نسبت به روایت های رسمی دولت اسرائیل در خصوص تعلق تاریخی سرزمین فلسطین به قوم یهود و اسکان این قوم در سرزمین بدون مردم دارند با عنوان کلی "تاریخ نگاران جدید" شناخته شده اند.
"تاریخ نگاران جدید" با بررسی موشکافانه آرشیو جنگ 1948، تصویری را که صهیونیست ها از علل و عوامل تأسیس دولت اسرائیل و نیز وقایع آن دوران به شهروندان ارائه داده بودند؛ خدشه دار نمودند. در عوض واقعیتی که این گروه از محققان از جنگ 1948 ارائه دادند با آنچه تا پیش از آن مورد قبول و اجماع شهروندان و حتی جامعه علمی و دانشگاهی اسرائیل بود بسیار تفاوت داشت.
شاید در میان یهودیان اسرائیل، این باور از عمومیت بیشتری برخوردار باشد که صهیونیسم، پاسخی به یک حرکت ضد یهودی اروپایی و ترجمان نوعی آرزوی ملی بوده که در چارچوب یک ایدئولوژی سیاسی با اعتقاد به شعار تاریخی "سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین"، تجلی یافته است. این بحث که چهره ای تاریخی به خود می گیرد، دارای دو جنبه اساسی است که هر کدام به پیدایش گونه ای خاص از رهیافت پست صهیونیسم منجر می شود:
1 ـ برخی در اساس این تفکر تشکیک می کنند؛ یعنی "صحت روایات رسمی تاریخی" نسبت به وضعیت فلسطین و تشکیل دولت اسرائیل را زیر سؤال می برند.
این نگرش که روایت رسمی تاریخی در مورداسکان یهودیان در سرزمینی بدون ملت را یک دروغ می پندارند، از منظر نفی شالوده ادعاهای صهیونیسم به پدیده پست صهیونیسم می نگرد و چهره ای ضد صهیونیستی به خود می گیرد. در کنار این جنبه، نگرشی دیگر نیز وجود دارد که ناظر به نوعی بازگشت به گذشته است. این نگرش، صحت روایات را مورد توجه قرار نمی دهد، بلکه بیشتر به دقت و صحت روش های انتخاب شده برای پیشبرد اهداف می نگرد. این نگرش، با نوعی تجسد و تبلور مجدد صهیونیسم و یک ایدئولوژی پیشین یعنی پیش از تشکیل دولت اسرائیل (Pre-statehood) ، از سوی اقلیتی از مردم یهود، ظاهر گردید و البته از سوی قشرهایی از یهودیان مورد مخالفت قرار گرفت.
در این حال، تنها بعد از تشکیل دولت اسرائیل است که نوعی اجماع یهودی (Pan-Jewish consensus) شکل می گیرد و صهیونیسم به عنوان موضوع نوعی توافق، مطرح می شود.
این اجماع، تا زمان جنگ شش روزه ادامه می یابد، اما طی جنگ های بعدی، از جمله جنگ 1973، بحث هایی در مورد ارزیابی مجدد و اصلاح و بازنگری صهیونیسم، درمی گیرد. در این میان، مهمترین عامل در پیدایش تقاضا برای ارزیابی و بازنگری، ظهور این احساس خاص در جوانان اسرائیلی بود که صهیونیسم برای تحقق اهداف خود بهایی گزاف را از یک فرد، مخصوصا یک جوان، طلب می کند.
بازبینی حوادثی که طی جنگ های اسرائیل و اعراب اتفاق افتاد، طرفداران این عقیده را به ارزیابی نوعی معامله نابرابر از ماجرا می کشاند و این پرسش را مطرح می سازد که آیا صهیونیسم، روشی صحیح و واقعی در بیان ادعاهای اسرائیل و به دنبال آن،جنگ ها و هزینه های مادی و معنوی آن بوده است؟
آیا صهیونیسم بهترین راه حل برای پرداختن به مسائل و مشکلات مردم یهود به حساب می آید؟
از این نگاه، پست صهیونیسم، وامدار نگرشی نوین به دوره پیش از تشکیل دولت اسرائیل است. براساس این نگرش، راهی را که صهیونیسم طی نموده، راهی دشوار برای ملت یهود بوده و برای دستیابی به هدف ملی در ایجاد دولت یهودی، بهایی گزاف پرداخت شده است و این در حالی است که یهودیان راه حل ها و انتخاب های دیگری را نیز در مقابل داشتند.
آنچه در مورد این دو نگرش از پست صهیونیسم که هر دو ناظر به رد صهیونیسم ـ یکی از طریق تشکیک در صحت روایات و اسناد تاریخی و دیگری از راه شک در بهترین راه حل بودن صهیونیسم ـ مطرح است آن که هر دو در چهره نوعی گسست با ایده های صهیونیستی ظاهر می گردند. به همین سبب این نوع نگرش پست صهیونیستی را با عنوان "پست صهیونیسم گسستی" مورد توجه قرار خواهیم داد.
نکته ای که در اینجا باید مورد توجه قرار داد آنکه پست صهیونیسم در این معنای گسستی، به معنای نفی آرمان های یهودی نمی باشد، بلکه به معنای نفی صهیونیسم از منظر ادعاهای تاریخی یا راه حلی بهینه برای رسیدن به آرمان های یادشده است.
2 ـ در نگرشی دیگر، ضمن قبول روایات و اسناد تاریخی یادشده در مورد صهیونیسم، پست صهیونیسم به معنای "پایان مأموریت صهیونیسم" مورد توجه قرار می گیرد. از این منظر، صهیونیسم، با دیدگاهی قابل قبول نگریسته می شود و پدیده ای مطلوب به حساب می آید. تنها چیزی که باقی می ماند آن است که صهیونیسم به اهداف خود دست یافته ولذا کار دیگری برای انجام دادن باقی نمانده است.
اینک در دوره پست صهیونیستی که در آن اهدافی مانند عادی شدن "ملت یهود" و ایجاد کشوری یهودی به دست آمده است، باید به اهدافی برتر مانند بالا بردن سطح زندگی، رفاه اجتماعی، برابری و... اندیشید. برخی مانند "شواید" (Schweid) بر این باورند که بعد از جنگ شش روزه (1967)، اسرائیل نشان داد که به اندازه کافی و قابل قبول، تقویت شده و دیگر نمی توان آن را حذف کرد جنگ، راه را برای رسیدن به هدف "یوتوپیایی" اسرائیل، هموار کرده است.
پست صهیونیسم در این چهره، بر این باور است که همگام با دستیابی صهیونیسم به اهداف خویش، باید با یک حرکت مثبت، به سوی اهدافی دیگر همچون برقراری روابط با دیگران، خروج از انزوا و تحقق صلح به عنوان اهدافی خارجی و برقراری عدالت و رفاه به عنوان اهدافی داخلی، حرکت کرد.
بحث بر سر این دیدگاه، بر شالوده پرسشی قابل تأمل استوار است و آن اینکه: آیا صهیونیسم به واقع به اهداف خویش نائل آمده است یا هنوز در کشاکش دستیابی به آنها قرار دارد؟
پرسش یادشده به موضوع نوشته ها و گفتگوهای فراوانی تبدیل شده و چالشی جدی را به وجود آورده است. جدی بودن این چالش نیز بدان خاطر است که اولاً اساس صهیونیسم را نفی نمی کند، بلکه به پایان مأموریت آن می اندیشد و از این منظر، نسبت به گرایش های ضد صهیونیستی، انفعال و واکنش کمتری را برمی انگیزد؛ زیرا بسیاری هستند که به هیچ روی، حاضر به پذیرش رد صهیونیسم نمی باشند. آنها "می گویند صهیونیسممرده است، اما این طور نیست. چگونه می توانیم این را بگوییم و یهودیان خارج از اسرائیل را فراموش کنیم؟ ما نسبت به این مسئله، به شدت واکنش نشان می دهیم..."
ثانیا به نظر می رسد که این چالش و پرسش ها و پاسخ های مربوط به آن، آینده بحث های این چنینی را رقم خواهد زد.
این نگرش از پست صهیونیسم برخلاف نگرش گسستی، دیدگاه های خطی را مورد نظر دارد و پست صهیونیسم را امتداد عادی و منطقی صهیونیسم و نوعی گذار از آن می داند و با پایان یافتن صهیونیسم را با عنوان "پست صهیونیسم گذاری" مورد بررسی قرار خواهیم داد.
اما بررسی این پرسش که آیا صهیونیسم به پایان کار خویش رسیده و مأموریتش اتمام یافته است و لذا باید از عصر دیگری به نام پست صهیونیسم با ویژگی های خاص آن سخن گفت یا آنکه صهیونیسم هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن دارد، ما را به سوی ارزیابی دیدگاه های گوناگون در مورد صهیونیسم، خواست ها، اهداف و آرمان های آن رهنمون می سازد.
از این رهگذر، نگاه به صهیونیسم از منظر "هرتزلی" آن، نگاهی است که پایان مأموریت صهیونیسم را آشکار می سازد. در چارچوب مفاهیم دکترین سیاسی هرتزل، اسرائیل به هنگام ایجاد، هنوز به اهداف سیاسی خود نایل نیامده بود، اما امروزه به بسیاری از آنها دست یافته، یا به آنها نزدیک شده است. "اسرائیل به عنوان بزرگترین مرکز یهودیان جهان، در بیست سال آینده به مأوای اکثریت یهودیان جهان تبدیل خواهد گردید."
مفهوم هرتزلی صهیونیسم، اگرچه تحققصهیونیسم از منظر سیاسی را نشان می دهد، اما دیدگاه های دیگری وجود دارد که اساسا با پایان مأموریت صهیونیسم در تعارض قرار دارد. از این رهگذر، دیدگاه "آهاد" (Ahad Haam)دیدگاهی قابل تأمل است.
به باور او، در ایتدای قرن بیستم، ملت یهود یا دو مسئله اساسی، یعنی "مسئله یهودیان" و "مسئله یهودیت" مواجه بود. مسئله یهودیان آن بود که تحت فشار افکار، عقاید و حرکت های ضد یهودی قرار داشتند. کار صهیونیسم در این حوزه، پرداختن به مسئله یهودیان و نه مسئله یهودیت است. او اعتقاد دارد که اگر یهودیان به دنبال ادامه حضور در صحنه جهانی به عنوان مردمی با فرهنگ ویژه و جدا هستند، باید به ایجاد یک فرهنگ نوین که می تواند پیوستگی اش را با هویت آنان حفظ نماید، مبادرت ورزند و این خواسته، نیازمند ساخت کشوری جداست.
او با ایجاد یک کشور به عنوان "مرکز روحانی" (Spritual center) ملت یهود، شالوده دکترین صهیونیستی خود را بنا می نهد. او ایجاد اسرائیل و تشکیل دولت یهودی را به عنوان بخشی از کار تلقی می کند، اما این که آیا این مجموعه توانسته است "مسئله یهودیت" را نیز به سرانجام خود برساند، از نظر او منفی است. به باور وی، نشانه های فراوانی از نبود هویت جهانی یهود وجود دارد. حتی آنانی که که در درون سرزمینی واحد زندگی می کنند و تحت حاکمیتی واحد هستند، هنوز نتوانسته یک هویت فرهنگی محکم را به وجود آورند.
از سوی دیگر، برخی مانند "لیوانت" (Livant) ، حتی در مورد حل "مسئله یهودیان" یعنی اولین مسئله ای که توسط "آهاد" مطرح شد نیز شکدارند و شکل گیری دولت اسرائیل را هنوز پدیده ای کامل و دور از خطر، تلقی نمی کنند. او اعتقاد دارد که اسرائیل هنوز از سوی بسیاری از همسایگان خود به رسمیت شناخته نشده است و لذا بحث های پست صهیونیستی (در معنای گذاری آن) و اعتقاد به پایان مأموریت صهیونیسم، بحث هایی موجه نیست.
در کنار رد پست صهیونیسم به معنای گذاری آن از سوی معتقدان به صهیونیسم که اغلب بر شالوده نفی پایان مأموریت صهیونیسم بنا گردیده، دیدگاهی دیگر مربوط به مخالفان صهیونیسم نیز وجود دارد که به رد نگرش پست صهیونیستی از آن جهت می پردازد که اساسا میان صهیونیسم و پست صهیونیسم، تفاوتی وجود ندارد. این دو پدیده، دو روی یک سکه اند که برای رسیدن به اهدافی واحد، روش هایی متفاوت را به کار می گیرند. پست صهیونیسم نیز اسطوره هایی مانند تعداد یهودیان کشته شده توسط نازیسم را دستمایه رسیدن به اهداف خویش قرار می دهد و در واقع همان ادعاهای پیشین را به شکلی دیگر بیان می کند.
رویکرد دیگر به پست صهیونیسم، دیدگاه انتقادی نسبت به معضلات روز جامعه اسرائیل دارد. تحقیقات انجام شده در دهه 1980 در مورد جنگ 1948، راه را برای انتقادهای اصولی تر از صهیونیسم و نقش آن در اسرائیل پس از جنگ هموار ساخت. این دسته از محققان به صحت روایت ها و اسناد تاریخی توجه چندانی نداشتند. آنچه نظر اینان که به "جامعه شناسان نوین" معروف اند را جلب کرده بود؛ وجود عدم رضایت اجتماعی در جامعه اسرائیل اوایل دهه 1970 بود.
اولین آمادگی برای نگاه عمیق به اساس و کنه صهیونیسم با شکست در جنگ 1973 که اولینشکاف و ترک ها را در دیواره تکبر و خودپسندی اخلاقی و رضایت خاطر اسرائیل به وجود آورده بود، آغاز شد. پیش از آن نیز آرامش نسبی به دست آمده از پیروزی جنگ شش روزه 1967، تنش میان اجزای چند قومی جامعه اسرائیل را دامن زده بود؛ چراکه پس از پایان جنگ، اتحادی که الزاما در فضای جنگ میان اقوام مختلف (سفاردی، اشکنازی و...) در سایه دستیابی به یک هدف مشترک (پیروزی در جنگ) به وجود آمده بود، رنگ باخت و جای خود را به منازعات بر سر تصاحب غنایم جنگی و به دست آوردن پست های کلیدی و مؤثر کشور داد. همزمان با این رویدادها، جنبش جوان و پرشور پلنگ های سیاه در اوایل دهه 1970 پا به عرصه وجود نهاد.
این جنبش، طالب توزیع منصفانه تر منابع اقتصادی کشور و نیز سهم بیشتری در تعریف از هویت فرهنگی اسرائیل بود. پلنگ های سیاه در جلب نظر جناح چپ اسرائیل چندان موفق نبود، اما حمایت این جنبش از جناح راست، باعث به قدرت رسیدن مناخیم بگین در سال 1977 شد.
اعتراض یهودیان سفاردی به تبعیض آشکار میان آنها و یهودیان اشکنازی در احراز پست ها و مناصب کلیدی دولتی، واقعه ای درون جامعه ای بود که در همان سال ها و همزمان با حس روزافزون "هویت ملی" در میان فلسطینیان اسرائیل، مورد توجه جامعه شناسان جدید قرار گرفت. جنگ لبنان که از شبکه های تلویزیونی پخش می شد، تأثیر فراوانی بر صحنه فرهنگی اسرائیل نهاد و باعث بروز پدیده هایی از قبیل پدیده طرفداران "صلح اکنون" شد.
مجموع این عوامل و نتیجه تحقیقات انجام شده از سوی محافل علمی، رویکرد دیگری بر پست صهیونیسم، به وجود آورد که موجب تشکیک دردموکراسی حاکم بر اسرائیل و نشان دادن ابعاد نژادپرستانه و غیرانسانی در رفتار سیاسی و نظامی دولت اسرائیل گشت. جامعه شناسان جدید نه تنها در پایه های آنچه که از سوی اسلافشان "حقیقت" معرفی شده بود شک کردند، بلکه الگوهای بنیادی ای که محققان پیشین به کار برده بودند را نیز نیازمند بازنگری می دانستند.
اگرچه نتیجه تحقیقات جامعه شناسان جدید در جامعه، موجی از نظرات نو به وجود آورد، اما از لحاظ ایجاد تغییرات و تحولات سیاسی موفقیت کمتری نصیب آنها شده است. اینک صهیونیسم و پست صهیونیسم به عرصه چالشی بزرگ در مقابل یکدیگر کشیده می شوند. دو حریفی که هر کدام قصد بیرون راندن دیگری و بر مسند قدرت نشاندن ادعاهای خود را دارند. از این رو بررسی تقابل این دو پدیده، در شناخت بهتر هر دو و احتمال پیش بینی حوادث آتی مؤثر خواهد بود.
ط ـ عوامل تسهیل کننده جریان پست صهیونیسم:
نگاهی به عوامل موجود در جامعه اسرائیل در ارتباط با پدیده پست صهیونیسم، نشان دهنده وجود عوامل با نیروهای آسان کننده تحقق پست صهیونیسم است.
به باور برخی از نویسندگان و محققان مسائل اسرائیل، شرایط عینی تحول از صهیونیسم به پست صهیونیسم در جامعه اسرائیل موجود است.
این دیدگاه که بیشتر ناظر به پایان مأموریت صهیونیسم است، از تحقق اهداف صهیونیسم در گستره ای بزرگ خبر می دهد.
تأسیس دولت یهودی، امضای قرارداد صلح بادولت هایی همچون مصر و اردن، مذاکره با فلسطینی ها و برقراری روابط مختلف با کشورهای جهان، نشانه هایی از رسیدن صهیونیسم به اهداف خود می باشد. افزون بر آنکه یهودیان و اجتماعات آنها در جهان با خطری بالفعل روبه رو نیستند. از این رهگذر، وجود عواملی همچون فرایند صلح، روابط اسرائیل در ابعاد مختلف با یهودیان خارج از اسرائیل و همچنین تغییرات و تحولات داخلی اسرائیل، به عنوان عوامل تسهیل کننده ظهور پست صهیونیسم مطرح می گردند.
از منظر این نگرش، فرایند صلح میان اسرائیل و اعراب، از جمله مهمترین عوامل تسهیل کننده حرکت به سوی پست صهیونیسم تلقی می شود. فرایند صلح محصول این اندیشه بود که اسرائیل باید بتواند به عادی کردن حیات خویش در خاورمیانه بپردازد. چنین تحولی دارای تأثیرات روان شناختی بر روی جمعیت اسرائیل بوده است، زیرا با کاهش میزان خطرات اطراف بر اسرائیل، این امر به تقویت جریان آرامش بخش کمک کرده است. این دیدگاه با جریان صلح "اسلو" (1993) قوت بیشتری می یابد.
روابط اسرائیل با یهودیان خارج از اسرائیل را می توان تسهیل کننده دیگری پنداشت. زمانی بود که اسرائیل با طرح ها و نقشه هایی خاص به کمک تبلیغات گسترده و آفرینش و بزرگ نمایی خطری که یهودیان را تهدید می کند، سر مهاجرت یهودیان جهان را به اسرائیل ترتیب می داد، اما امروزه بسیاری از جوامع یهودی در ایالات متحده و اروپا، نه تنها با خطری روبه رو نیستند، بلکه از راه های گوناگون، اسرائیل را مورد حمایت قرار می دهند. بنابراین، فشار و تنش مربوط به جوامع یهودیان بیرون از اسرائیل که روح تازه ای به صهیونیسم و پدیده مهاجرت یهودیانبه ویژه در سال های پایانی دهه 1980 (از اتحاد سابق شوروی و یهودیان اتیوپیایی) بخشیده بود، مسئله ای است که تقریبا به پایان خود رسیده است.
برخلاف دیروز که اساس اندیشه های صهیونیستی بر ضرورت گرد آمدن همه یهودیان جهان در سرزمینی واحد استوار بود، امروز شاید این تفکر بیشتر موردپسند باشد که اسرائیل به اجتماعات یهودی خارج خاک فلسطین اشغالی که او را مورد حمایت قرار دهند، احتیاج دارد، هرچند این دو مانعه الجمع نمی باشند.
سرانجام، تغییرات به وجود آمده در جامعه اسرائیل، از جمله عوامل آسان کننده راه پست صهیونیسم است. نسل جدید اسرائیل که پیش تر در مورد برخی از گرایش های موجود در میان آنها سخن گفتیم، فاقد تجارت عینی و مستقیم از فرایند ایجاد دولت اسرائیل بوده است. فقط در اسرائیل متولد شده و در جریان مستقیم تحولات قرار نداشته اند. به همین دلیل بحث های مربوط به صهیونیسم را به چشم آرزوهای پیشینیان می نگرد و در مقابل از خودگذشتگی هایی که صهیونیسم از آنها می خواهد، کمتر پاسخ می دهد.
از سوی دیگر، رشد اقتصادی اسرائیل در سال های اخیر، افزایش میزان تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه آن نیز می تواند زمینه را برای حرکت به سوی کاهش تنش ها و تقویت گرایش های پست صهیونیستی، هموار سازد.
ی ـ موانع و عوامل بازدارنده جریان پست صهیونیسم:
در کنار عوامل تسهیل کننده گذار به سوی پست صهیونیسم، عواملی وجود دارند که به صورت مانع برسر راه این حرکت ظاهر می شوند. این عوامل به طور مشخص، از آبشخور تفکرات و حرکت های ملی گرایی افراطی یا مذهبی ارتدوکس سیراب می شوند.
به باور ملی گرایان افراطی، طرح های صهیونیستی، هنوز با اجرای کامل خود، فرسنگ ها فاصله دارند و صهیونیسم، راهی بس دراز را در مقابل دارد. این تفکر که تسلط کامل بر تمام سرزمین فلسطین را مدنظر قرار می دهد، هیچ گونه عقب نشینی را برنمی تابد و از این رو، مخالف جدی جریان صلح همراه با عقب نشینی است. ملی گرایان بر سر راه گذار از صهیونیسم به پست صهیونیسم ایستاده اند. این تفکر، برای ایده های پست صهیونیسم، ارزش قائل نیست. به باور طرفداران آن، پست صهیونیسم در پی برقراری روابط با همسایگان است که به نوبه خود عقب نشینی اسرائیل از برخی سرزمین ها را در پی داشت و این دیدگاهی است که جریان ملی گرایان افراطی نمی تواند پذیرای آن باشد.
از سوی دیگر، بخش مذهبی ارتدوکس ـ شامل صهیونیست های مذهبی و ارتدوکس های افراطی ـ نیز همانند جریان پیشین، به صورت مانعی بر سر راه تفکرگذار از صهیونیسم به پست صهیونیسم می ایستد. در این حال اگرچه در درون جریان تفکر صهیونیست های مذهبی، سنتی از میانه روی سیاسی وجود دارد که هنوز کاملاً روبه زوال نرفته، اما دلایل آنها در مخالفت با جریان پست صهیونیسم، همان دلایل ملی گرایان افراطی در مردود بودن عقب نشینی از خاک فلسطین است، اما ارتدوکس های افراطی (مانند "شاس") که اساسا کثرت گرایی مذهبی را در دین یهود رد می کنند و پایبند سنت های زنوفوبیایی (تنفر از بیگانه) در چرخه ارتدوکس عقاید خویشهستند، مسلما مانعی جدی در راه جریان پست صهیونیسم به حساب می آیند.
سرانجام، در تحلیل نهایی به نظر می رسد که موضع ملی گرایان افراطی و ارتدوکس ها در مقابل جریان پست صهیونیسم در معنای عام آن، موضعی دوگانه است. این دو گروه، در مقابل پست صهیونیسم به معنای گسستی آن، به صورت مخالفانی جدی ظاهر می شوند که هیچ انعطافی در این زمینه از خود نشان نمی دهند؛ در حالی که در معناگذاری پست صهیونیسم، این مسئله، به ویژه در صهیونیست های غیرافراطی، چهره ای با خشونت کمتر به خود می گیرد و به صورت نوعی مانع ظاهر می شود.
مأخذ:
- المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد هفتم، چاپ اول، 1383.
- سروش نژاد، احمد: صهیونیسم (نوزایی، استقرار، فروپاشی)، نشر نی، تهران 1385.
- ملک محمدی، حمیدرضا: "پست صهیونیسم؛ ابهامی از یک گذار یا گسست"، فصلنامه مطالعات فلسطین، س اول، شماره اول، پاییز 1378.
- IIan Pappe, Post zionist Critique on Israel$$The Palastinians, Part I: The Academic Debate, Journal of Palesine Studies, XXVI, no. 2 (Winter 1997).
- Lurence Silbersteim, The Postzionism Debates, Routledge, New York, 1999.
- Hervert. Kelman, Israel in transition from
- Zionism to post-Zionism, "The Annals", vol.555.
- Eliezer Schweid, "The goals of zionism today", MAF, www. Israel-mfa-gov.il/mfa/go.asp? MFAHOIZBO.
- Gad Nahshon, "A new Zionist revolution" (Interview with Rabbi Ammiel Hirsh).
- Limor Livaat. "Zionism. post-Zionism. and Jewish survival", OurJerusalem.com/speakout/febmay 99/0313so.htm.
- Khalid Al-Qashtint, "Zionism and post-Zionism". www.arab.net/arabview/artiew/articles/qashtini.1.htmtl (feb.1998).