مشروعیت وجود

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


اصطلاح "مشروعیت وجود" (Legitimacy of Existence) برای توصیف مشکل مشروعیت گروه های مهاجر اشغالگر در برابر ساکنان اصلی وضع شده است و نقطه عکس آن، مشکل مشروعیت سیاسی عادی این گروه ها در برابر ساکنان سفیدپوست یا جامعه بین المللی است. تجمع صهیونیستی به عنوان یک گروه اسکانی، با مشکل دو مشروعیت نیز دست به گریبان است: از یک سو، قضیه مشروعیت سیاسی در سطح رابطه با امپریالیسم حمایتگر (ایالات متحده)، یهودیان جهان و مهاجران صهیونیست مطرح می شود و از سوی دیگر، قضیه مشروعیت وجود در برابر فلسطینیان و اعراب، مطرح است.

عاموس ایلون، نویسنده اسرائیلی از آن چه که "مشکل مشروعیت" می نامد، سخن به میان می آورد که به تصور ما، او به مشروعیت وجود اشاره دارد. در این جا، منظور از مشروعیت، مشروعیت وجود در فلسطین و سلطه بر زمین آن و راندن ساکنان آن است. صهیونیسم در حرف، با گفتمان فریبکارانه صهیونیستی و در عمل، با شدیدترین درجه های خشونت مشکل مشروعیت وجود را حل کرده است. لذا شعار فریبکارانه "سرزمین بدون ملت، برای ملت بدون سرزمین" را مطرح ساخته وبا ماشین جنگی هولناک و ارتش آموزش دیده و با دستگاه های جهانی تبلیغاتی، از این شعار، حمایت کرده است.

اما عربی که این شعار، او را غایب می سازد، به این غایب سازی گردن ننهاده و همچنان به گونه ای حرکت می کند که بر وجود خود تأکید می کند و مشروعیت وجود صهیونیسم را به چالش می گیرد؛ بنابراین، وجود عرب و حرکت او تأکیدی بر این امر است که آن چه که "اسرائیل" نامیده می شود، در واقع "فلسطین" است و کار عبری، همان اشغالگری عبری است و تصرف تولید، همان راندن اعراب از عرصه تولید است و بازپس گیری حاکمیت یهود، یعنی سلب حاکمیت از اعراب و شعار "سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین" در واقع به این معناست که "سرزمینی که ملت آن، بی رحمانه و با تکیه بر قدرتامپریالیسم، رانده می شوند تا گروهی از مهاجران غریبه جای آن را بگیرند".

به ناگزیر، می بایست ابرهای انبوهی از گفته ها درباره مشروعیت صهیونیسم و موفقیت پیشرفت و کارآیی آن پراکنده شود تا مهاجران، با مشکل مشروعیت به شکل عمیق تر روبرو نشوند.

فلسطینی، به همه زمینه های ممکن، چه جمعیتی، چه فرهنگی و چه مبارزاتی بازگشته و دیگر یک موجود اقتصادی بی خاصیت نیست، بلکه او مرد عمل و پیکار است؛ او کودکی است که سنگ به دست می گیرد و زن فلسطینی سرچشمه زاد و ولد سرباز و شهید و سرود است به طوری که رشک و حسد و غضب مهاجران را برمی انگیزد.

به نظر می رسد که فلسطینی ها از آغاز تجاوز صهیونیسم شادی به طور فطری (و ناآگاهانه درک می کردند که این حرکت، یک تجاوز جمعیتی اسکانی (مهاجرتی) اشغالگر است؛ لذا میزان زاد و ولد آنها یکی از بالاترین میزان ها در جهان است. شمار جمعیت در آن بخش از فلسطین که در سال 1948 اشغال شد (یعنی داخل آن چه که "خط سبز" خوانده می شود) 3/5 میلیون نفر بود (4/81 درصد یهودیان و 6/18 درصد عرب).

براساس آمار سال 1998 جمعیت فلسطینی های داخل خط سبز به 497,953 نفر، یعنی حدود یک میلیون نفر رسید. جمعیت فلسطینیان در غزه 498,140 نفر و در کرانه باختری 554,556,1 نفر بود. (جمعیت کلی فلسطینیان 186,788,7 نفر است که بیشتر آنها در کشورهای عربی به ویژه، اردن، سوریه و لبنان هستند و شمار اندکی از آنها در آمریکای شمالی و جنوبی و در اروپا به سر می برند). این آمارهای اسرائیل، جمعیت عرب های قدس و ارتفاعات جولان را که به اسرائیل ملحق شد نیز در برمی گیرد و جمعیت این دو نقطه تقریبا 172 هزار نفر است برخی از برآوردهای عربی حاکی از آن است که جمعیت اعراب، بدون احتساب جمعیت قدس و جولان، به یک میلیون نفر می رسد.

گفتنی است که علی رغم مهاجرت گسترده یهودیان، نسبت جمعیت عرب از مجموع جمیعت، تقریبا ثابت مانده که علت آن، میزان کم زاد و ولد درمیان یهودیان است. در سال 1993 میزان زاد و ولد در میان اعراب، 34 در هر هزار نفر و در میان یهودیان، 5/18 در هر هزار نفر بوده است. رشد جمعیت عرب (نرخ رشد=افزایش طبیعی + میزان مهاجرت) ناشی از رشد میزان افزایش طبیعی، یعنی افزایش میزان زاد و ولد است، در حالی که نرخ رشد یهودیان، گاه به گاه تفاوت پیدا می کند؛ زیرا نرخ رشد آنها اصولاً وابسته به میزان مهاجرت است. مثلاً بر اثر مهاجرت در دهه پنجاه، نرخ رشد به میانگین 2/9 درصد رسید. اما در دهه هشتاد، فقط به حدود 5/1 درصد رسید و به علت مهاجرت یهودیان شوروی در دوره 1990 تا 1993 فقط به حدود 9/3 درصد رسید.

به نظر می رسد که بر اثر کاهش زیاد حجم مهاجرت به اسرائیل در دوره اخیر، این درصد باز هم کاهش پیدا کند.

اما نرخ رشد جمعیت عرب، تقریبا ثابت است و میان 5/3 درصد تا 5/4 درصد بالا و پایین می شود. در دهه اخیر جمعیت یهودیان 2 درصد و جمعیت اعراب 4 درصد رشد داشته است. اگر آن گونه که پیش بینی می شود، نرخ رشد جمعیت به همین شکل ادامه پیدا کند، شمار اعراب در سال 2000 به حدود 22 درصد از مجموع جمعیت خواهد رسید (که این رقم در حال حاضر، 6/18 درصد است).

براساس دقیق ترین برآوردها، در سرزمین هایی که پس از سال 1967 اشغال شد، دو میلیون عرب، در مقابل 120 تا 150 هزار اسرائیلی به سر می برند. اگر سرزمین های اشغالی را به حساب آوریم، نسبت جمعیت اعراب، به 4/36 درصد افزایش خواهد یافت و این به معنای آن است که اگر روند رشد کنونی جمعیت ادامه پیدا کند، جمعیت یهودیان و اعراب در سال 2015 برابر خواهد شد. بهتر است واکنش ها [ی صهیونیست ها ]به این افزایش جمعیت اعراب را مورد توجه قرار دهیم.

در بیانیه کنفرانس یهودیان آمریکا (در 21 سپتامبر 1987) آمده است که کودک یهودی که امروز در اسرائیل متولد می شود ممکن است در آن سرزمین وارد مدرسه متوسطه ای شود که شمار جمعیت عرب آن، تقریبا با جمعیت یهودیان برابر است و این امر بسیار قریب الوقوع است؛ یعنی در برابر خروجصهیون (این اصطلاحی است که برای اشاره به مهاجرت و خروج مهاجران از فلسطین به کار می رود) اهالی اصلی این سرزمین وارد آن می شوند و جمعیتشان افزایش پیدا می کند.

برخلاف آن چه که صهیونیست ها تبلیغ می کنند، انسان فلسطینی، ابتدایی یا عقب مانده نیست، بلکه پیشرفته است و توان آن را دارد که برای تداوم زندگی در عصر نوین (و در شرایط سرکوب و خشونت) مهارت های لازم را فرا گیرد. به علاوه، شمار دانش آموختگان فلسطینی از دانشگاه ها به هیچ وجه، موجب خرسندی قلبی صهیونیست ها نمی شود (شمار دانش آموختگان دانشگاهی فلسطینی، اگر بالاترین نسبت در خاورمیانه نباشد، یکی از بالاترین هاست).

این وضعیت، آرنون ساویر، استاد اسرائیلی در رشته جغرافیا را بر آن داشت که بگوید سرنوشت حاکمیت در سرزمین اسرائیل را تفنگ و بمب دستی تعیین نخواهد کرد "بلکه حاکمیت در دو عرصه، تعیین خواهد شد: اتاق خواب و دانشگاه ها. فلسطینی ها در زمانی نه چندان دور، در این دو عرصه بر ما چیره خواهند شد". خواننده باید این سخن را با سخن صهیونیست ها در آغاز پیدایش صهیونیسم، مبنی بر راندن اعراب ابتدایی که شبیه سرخپوست ها هستند، مقایسه کند.

صهیونیست ها می دانند که شکوفایی آموزش، به معنای افزایش ایستادگی و خشم است. آنها همچنین خوب می دانند که قربانی تجاوز، از تجاوزگر یاد می گیرد و استعمار شده، از استعمارگر یاد می گیرد که چگونه از سلاح و زور استفاده کند. حتی اخیرا اعراب از ابزارهای دموکراتیک موجود در داخل نظام سیاسی اسرائیل، مثل مشارکت در روند سیاست اسرائیل، استفاده می کنند. رعنان کوهین، رئیس شعبه انتخابات حزب کارگر هشدار داده بود که تا سال 2000 قدرت پارلمانی اعراب، به بیست کرسی در پارلمان خواهد رسید و تشکیل دولت، بدون توجه به این واقعیت، امکان پذیر نخواهد بود.

این گستر عرب فقط افقی و محدود به زمین و مکان نبود، بلکه در طول یعنی در زمان و تاریخ نیز اتفاق افتاد و بعد عمودی و تاریخی نیز اتفاق افتاد وبعد عمودی و تایمی به شکل انسجام و همبستگی غیرعادی در آمد. در این جا باید به نقش واقعا انقلابی و ابتکاری سازمان آزادی بخش فلسطین اشاره کرد. فلسطینی ها در هر جایی، در چارچوب مرزهای کشورهای عربی قرار دارند که دوستی و دشمنی آنها نسبت به فلسطینیان (برحسب میزان علاقه مندی نخبگان حاکم و براساس منافع مستقیم و کوتاه مدت آنها) نوسان پیدا می کند.

بسیاری از فلسطینی ها در جهان عرب به سر می برند اما در عین حال توانسته اند با وجود گرایش های مختلف سیاسی و مذهبی، یکپارچگی و تعلق فلسطینی، یعنی هویت خود را حفظ کنند؛ لذا هرگونه عمل عادی فلسطینی، به یک عمل انقلابی تبدیل شده است: از آن پیری که در اردوگاه ها نشسته و پارچه های رنگارنگ می بافد ـ که در دورترین نقطه های زمین، به نام فلسطین فروخته می شود ـ گرفته تا آن روشنفکر فلسطینی که به اندیشه عربی و انسانی غنا می بخشد و آن جنگجویی که تفنگ به دست می گیرد و پیروز می شود و به شهادت می رسد. در درون همین هویت، انقلاب سنگ و انتفاضه، ظهور پیدا کرد.

این بازگشت قدرتمندانه فلسطینی، بی تردید، بحران واقعی مشروعیت جامعه صهیونیستی یعنی بحران وجود آن را تشدیدی می کند و بی تردید، این دروغ بنیادین را می پندارد عربی وجود ندارد برملا می سازد. بینش جانبدارانه صهیونیسم، متکی بر خشونت و زور بوده است. از آن جا که نهاد نظامی صهیونیسم در طول این سال ها توانست اعراب را سرکوب کند، روند غایب سازی نیز ادامه یافت؛ چرا که نهاد نظامی همواره از عدم وجود آن چه که "فلسطینیان" خوانده می شود، دم می زند و می گوید که فلسطینی ها عملاً یک کشور دارند و آن کشور اردن هاشمی است.

عجیب این است که دشمن با توجه به موفقیت عملیات غایب سازی، می توانست تا حدودی نسبت به اعراب نرمش و اعتدال نشان دهد. هرچند که اعتدال صهیونیسم نشان تسامح یا علاقه به دیگری نیست، بلکه نشان آن است که صهیونیسم از غیاب اعراب، اطمینان حاصل کرده است. این اعتدال، درچارچوب مشروعیت صهیونیسم ـ که عرب غایب شده آن را می پذیرد و بدان گردن می نهد ـ صورت می پذیرد و در برابر آن، به میزان غایب شدن و به میزانی که این مشروعیت را بپذیرد، پاداش می گیرد. اما اگر عرب غایب، ظهور کرد و پایداری نمود و مشکل حقیقی و عمیق تر مشروعیت را مطرح ساخت یعنی قضیه وجود خود صهیونیسم را زیر سؤال برد، اعتدال خیالی صهیونیسم ناپدید می شود و به جای آن، سیاست مشت آهنین ظهور می کند.

این همان چیزی است که در ارتباط با انتفاضه رخ داد؛ چرا که عرب غایب، ظاهر شد. او سنگی در دست دارد که به سوی صهیونیست و اوهام او پرتاب می کند. این سنگ سر او را می شکند و اسطوره های او را متزلزل و بی پایه می کند و ناگهان به آن صهیونیست گوشزد می کند که سرزمین فلسطین، سرزمینی است که دارای ملت است. نسیم زفیلی (یکی از رؤسای بخش مهاجرت در آژانس یهود) می گوید که در میان شهرک نشینان کرانه باختری، ترس و وحشت حکمفرماست (وقتی انسان، از توهم درمی آید و در برابر حقیقت عریان قرار می گیرد، همین حالت بر او چیره می شود).

یسرائیل هاریل با این توصیف مخالفت می کند و تحلیلی عمیق تر و فراگیرتر ارائه می دهد و می گوید: "یقین قدیمی [یعنی اسطوره ای که بر محور مشروعیت صهیونیسم می چرخد] که قدرت گوش امونیم را تحکیم می بخشد برای نخستین بار به لرزش درآمد؛ اکنون این نگرانی وجود دارد که چه احتمالات سیاسی رخ خواهد داد. این نگرانی فقط در مورد شهرک ها نیست، بلکه [چیزی عمیق تر، یعنی ]اراده ملت، ریشه های آن و ماهیت نگرش های آن را نیز دربرمی گیرد".

او سپس می افزاید: "ما به مرحله جدیدی از مبارزه برای ارتس یسرائیل قدم نهاده ایم؛ زیرا اعراب، فقط خواستار کرانه باختری نیستند، بلکه عکا و یافا را نیز می خواهند. دولت با اشاره هایی به اعراب نشان می دهد که حضور ما در کرانه باختری موقت است". گویا انتفاضه، شهرک نشینان را به حاشیه رانده و سپس غایب ساخته است و قضیه وجود خود صهیونیسم را به زیر سؤال برده است.

دیوید هارتمن، فیلسوف اسرائیلی در بیان این قضیه می گوید: "انقلاب سنگ به صهیونیست ها می گوید: ما از شما نمی ترسیم. به عبارت دیگر آنها می گویند: شما در این جا نیستند".

بنابراین، قضیه دیگر به هویت یهودی یا عادی سازی شخصیت یهودی یا وجهه ارتش دفاعی یا گسترش شهرک ها یا مرزها مربوط نمی شود؛ چرا که همه این قضایا مبتنی بر وجود صهیونیسم است؛ اکنون قضیه خود وجود، در مقابل غیاب مطرح است. اوری آونیری به گونه هوشمندانه (بدون آن که از اصطلاح مشروعیت استفاده کند) از همین افکار، سخن گفته است.

وی در مقاله ای با عنوان "جنگ هفتم" هشدار می دهد که نباید ادعا کرد که آن چه که رخ داده است، صرفا ناآرامی و بی نظمی است و انقلابیون، صرفا آشوبگر هستند و یا این که با یک جمعیت آشوبگر خشمگین روبه رو هستیم؛ این حرف ها، چهره واقعیت را مخدوش می کند. همه حرف های پیشین، مبتنی بر این اعتقاد است که انقلاب، در چارچوب کشور صهیونیستی و مشروعیت صهیونیسم قرار دارد، در حالی که آن چه که رخ می دهد، فراتر از این دامنه است و در چارچوب متفاوتی قرار دارد؛ زیرا ـ به گفته آونیری ـ این رویدادها یک جنگ به معنای واقعی کلمه است و شبیه جنگ ویتنام و جنگ الجزایر است. دشمن، ملت فلسطین است؛ زیرا مردم فلسطین در مناطق اشغالی در پشت سر کودکان خردسال ایستاده است. لذا او این جنگ را "جنگ هفتم" می نامد.

اما آونیری دریافته است که جنگ های سال های 1956 و 1967، جنگ فرسایشی و جنگ لبنان، جنگ هایی هستند که ارتش های عرب، بر اثر نزاع کلی اعراب و اسرائیل وارد آن شدند، لذا این جنگ ها صرفا رویارویی مستقیم اسرائیل و فلسطین، نبوده است. جنگ اول، که جنگ استقلال خوانده می شود (یعنی جنگ سلطه بر فلسطین) اصولاً یک جنگ مستقیم بود. چه نگرش او را نسبت به جنگ های اعراب و اسرائیل بپذیریم و چه نپذیریم، نتیجه گیری او بسیار بااهمیت است.

او می گوید: "جنگ هفتم، نتیجه حالتی ازرویارویی مستقیم میان مهاجران و فلسطینیان بود، گویا ما دریک حلقه توخالی بودیم که از خلال آن جنگ استقلال را آغاز کردیم"؛ یعنی آن چه که اکنون به زیر سؤال می رود، خود وجود صهیونیسم است، نه میزان کامیابی یا ناکامی صهیونیسم. این سؤال ها خارج از روال ایدئولوژی صهیونیسم مطرح می شود، نه از داخل آن.

اگر قضیه تندروی و میانه روی را مورد توجه قرار دهیم، ملاحظه می کنیم که بازگشت عرب موجب تندروی صهیونیم شد. تندروی همیشه یکی از نشانه های بحران است و پیوسته از لزوم استفاده از مشت آهنین سخن گفته می شود. تلویزیون ها به همه جهان نشان می دهند که شکستن استخوان و زنده به گور کردن، بخشی از وقایع روزانه کشوری است که ادعای "یهودیت" می کند. این تندروی کاملاً مفهوم است؛ چرا که وقتی وجود انسان ـ و نه سیاست هایش ـ به زیر سؤال برده شود، چنین واکنشی از خود نشان می دهد.

در چارچوب قضیه مشروعیت وجود، می توان تأثیر مقاومت فلسطین بر یهودیان جهان و بر ارتباط آنها با اسرائیل را نیز بررسی کرد. از مهم ترین حلقه های اتصال میان یهودیان جهان و کشور صهیونیستی این است که کشور صهیونیستی، کانون فرهنگی و تمدنی یهودیان جهان است و آنها هویت خود را از آن می گیرند؛ چرا که کشور پیروزمند صهیونیستی، وجهه آنان در سراسر جهان را بهبود می بخشد و این نگرش را که یهودی رباخواری ترسوست، از بین می برد. اما برابر انتفاضه، وجهه تبلیغاتی کشور صهیونیستی مخدوش شد و مصلحت یهودیان جهان در این که فاصله خود را با این کشور حفظ کنند؛ یعنی تلاش برای خلاصی از صهیونیسم و امکان مخالفت با آن، افزایش یافته است.

حتی عقاید یهود نیز از مقاومت فلسطینی در امان نمانده است؛ چرا که در گفتگو میان مسیحیان و یهودیان، طرف یهودی همواره پافشاری می کرد که شناسایی کشور یهودی به عنوان یک موجودیت مطلق و مقدس، مبنای گفتگوی اعتقادی قرار گیرد (گویا کشور یهودی، بخشی از اعتقادت یهودیت است). پس از انتفاضه، در یک کنفرانس راجع بهگفتگوی یهودیت و مسیحیت، از یکی از هیأت های یهودی خواسته شده بود تا از کشور مقدس صهیونیستی بخواهد که از استخوان شکنی دست بردارد. اما این هیأت، موضع پیشین خود را کنار گذاشت و اعلام کرد که کشور یهودی، ربطی به اعتقادات یهودی ندارد. این امر، باعث تقدس زدایی از کشور شد.

در این جا باید تأکید کنیم که مشروعیت وجود، کاملاً به مشروعیت صهیونیسم ربط دارد و بازگشت عرب به معنای آن است که توان نظامی رژیم صهیونیستی (برای انجام وظیفه جنگ طلبانه اش) در راه سرکوب انتفاضه تحلیل خواهد رفت و این شاید به معنای آن باشد که امپریالیست حمایتگر در ارزش این رژیم و در وضعیت آن، تجدیدنظر خواهد کرد. جنگ خلیج فارس، این دیدگاه را تقویت کرد؛ زیرا تجمع صهیونیستی ثابت کرد که بار سنگینی بر دوش ایالات متحده است. با آن که توافق اسلو، تلاشی است برای دور زدن همه اینها و زیر و رو کردن آن و هدف آن تثبیت مشروعیت وجود صهیونیسم است، اما جهاد فلسطین همچنان ادامه دارد تا تکلیف قضیه ای را که نمی خواهد بمیرد، روشن سازد و تا زمانی که زنان همچنان بچه به دنیا می آورند و زمین، آنها را به سنگ مجهز می کند و تا زمانی که آرزوی شرافت و کرامت، بخش بنیادین انسانیت مشترک ما را تشکیل می دهد، این جهان همچنان ادامه خواهد داشت.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد هفتم، چاپ اول، 1383.