ژابوتنسکی، زیو ولادیمیر (1940ـ1880)

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


ولادیمیر ژابوتنسکی (Jabotinsky Vladimir) نظریه پرداز صهیونیست و رهبر جنبش صهیونیست های تجدیدنظرطلب است. در سال 1880 اُدسا در روسیه تزاری و در خانواده ای از طبقه متوسط به دنیا آمد؛ خانواده او بر اثر مرگ نان آور خود (پدر ولادیمیر) دچار تنگدستی شد. او توجه زیادی به یهودیت نداشت و از خارج به آن می نگریست؛ زبان عبری را نمی دانست و بعدها آن را فراگرفت و خواستار نوشتن این زبان با خط لاتینی بود.

ژابوتنسکی وقتی از وجود جنبش دوستداران صهیون باخبر شد، چندان توجهی به آن نکرد. با این حال گفته می شود که او از جوانی گرایش های صهیونیستی داشت. در سوئیس و ایتالیا به تحصیل در رشته حقوق پرداخت. در ایتالیا که بود زبان ایتالیایی را فراگرفت و بینش معرفتی امپریالیستی را به تمامی جذب و هضم کرد. او نگرش توماس هابز را درباره واقعیت پذیرفت و تمامی الگوهای آرمانی انسانی را رد کرد و اعلام کرد که جهان صحنه جنگ و درگیری همه با همه است؛ همچنین از اندیشه های داروینیستی و نیچه ایستی و فاشیستی تأثیر پذیرفت؛ به ویژه اندیشه های آنتونیو لابریولا درباره اراده و قدرت انسان در شکل دادن به سرنوشتش در آینده، در او تأثیر زیادی بر جای گذاشت.

نتیجه همه اینها پذیرش بینشی بود که ژابوتنسکی آن را "انانیت مقدس" می نامید (یعنی

"من" مرکز حلول می شود). بر همین اساس ژابوتنسکی از یهودیان خواست تا از اغیار [غیریهودیان] سر بریدن (بریدن سر دیگران) را یاد بگیرند. یعنی او می کوشید تا یهودیان با کسب اخلاقیات و بینش و هویت اروپایی، در اروپای امپریالیست ذوب و ادغام شوند. ژابوتنسکی در طول مدت اقامتش در ایتالیا (1901-1898) به عنوان خبرنگار یک روزنامه لیبرال که در ادسا منتشر می شد، کار می کرد و مقالاتی با نام مستعار "تالینا" می نوشت. پس از بازگشت به روسیه در نشریه های محلی به کار پرداخت.

ژابوتنسکی فعالیت صهیونیستی خود را از سال 1903 و با حضور در کنگره ششم صهیونیستی آغاز کرد.

وی گروه "جوانان محافظ شخصی یهود" را تأسیس کرد و در سال 1906 در کنگره صهیونیستهای روسیه شرکت کرد. در هنگام شروع جنگ جهانی اول به عنوان خبرنگار یکی از نشریه های مسکو به اروپای غربی عزیمت کرد. در این سفر با "یوسف ترومبلدور" در اسکندریه مصر دیدار کرد و در زمینه تأسیس [و سازماندهی ]"تیپ های یهودی" با وی به توافق رسیدند که بعدا [همین تیپهای ویژه نظامی] در اشغال فلسطین به همراه [نیروهای نظامی ]انگلیس شرکت کردند. ژابوتنسکی نیز با درجه افسری به آن نیروها پیوست.

از نوشته های صهیونیست های اولیه، مثل پینسکر، هرتزل و لیلینبلوم آگاهی پیدا کرد و با اوسیشکین و بیالیک آشنا شد و کوشید تشکیلاتی را برای دفاع از یهودیان روسیه سازمان دهی کند. همچنین او دیدار هرتزل با فون پلوه، که گفته می شد در شماری از قتل عام های یهودیان روسیه دست داشته است، را تأیید کرد. ژابوتنسکی از مخالفان طرح آفریقای شرقی بود؛ شاید چون از ارزش طرح صهیونیستی در صورت عملی شدن در یک منطقهاستراتژیک مهم برای غرب، مثل فلسطین، آگاهی داشت.

پس از پایان جنگ، در قدس ساکن شد.

پس از سقوط خلافت در عثمانی، ژابوتنسکی به استانبول رفت و مسئول رسمی دستگاه تبلیغاتی صهیونیسم و نیز مسئول روزنامه های صهیونیستی آن جا شد؛ این روزنامه ها به زبان های عبری، فرانسه و لادینو منتشر می شد.

در سال 1920 به وسیله حکومت قیمومیت و سلطه گر انگلیس به دلیل مشارکت در تأسیس یک گروه نظامی [تروریستی ]متشکل از یهودیان به منظور مبارزه با اعراب دستگیر و به 15 سال زندان محکوم شد. در 21 سپتامبر سال 1921 از زندان عکا آزاد شد و به لندن عزیمت کرد.

در همان سال، ژابوتنسکی به عضویت در کمیته اجرایی جنبش صهیونیسم انتخاب شد. در اثنای کنگره دوازدهم صهیونیسم (1921)، با همین سمت [عضو کمیته صهیونیسم] با نماینده دولت پتلیورا که در اوکراین چند قتل عام بر ضد یهودیان به راه انداخته بود، به توافق رسید. به موجب این توافق یک نیروی یهودی غیر جنگی باید به نیروی پتلیورا، در جنگ بر ضد بلشویک ها، می پیوستند. این توافق موجب اعتراض بسیاری از یهودیان شد. ژابوتنسکی، ناسیونالیسم اوکراینی را از سال 1911 تحسین می کرد؛ او در این سال با نوشتن مقاله ای ناسیونالیسم اوکراینی و سرزندگی و پویایی آن را به عنوان ملیت اندام وار (ارگانیک) ستایش کرد.

ژابوتنسکی در سال 1922 بیانیه چرچیل را پذیرفت، اما همو در سال 1923 در اعتراض به قبول این بیانیه از سوی کمیته اجرایی سازمان صهیونیسم در اعتراض به سیاستهای "هربرت ساموئل" نماینده ارشد سیاسی انگلستان استعفاء داد و خواستار اجرای سیاستهای جدّی و ریشه ای در جهت مجبور کردن انگلیس در اجرای وعده های داده شده به صهیونیستهامبنی بر ایجاد "وطنی" در فلسطین گردید.

ژابوتنسکی در سال 1925 سازمان "بتار" (احیای صهیونیسم) را به عنوان جانشین سیاسی ـ عقیدتی [[صهیونیسم جهانی، سازمان|سازمان صهیونیسم جهانی]] که حیم وایزمن ریاست آن را به عهده داشت تأسیس نمود.

همچنین در سال 1925 اتحادیه جهانی صهیونیست های تجدیدنظرطلب را تأسیس نمود. نام این اتحادیه خود تأکیدی بود بر ضرورت تجدیدنظر در سیاست صهیونیسم و اصلاح و تعدیل آن یا به عبارت دیگر پیراستن آن از هرگونه شائبه و کاستی تا هرچه به شکل و محتوای اصلی هرتزلی خودش نزدیک تر شود، یعنی به شکل و محتوای اصلی و فراگیر صهیونیسم قبل از یهودی کردن آن و انداختن پوشش های مختلف [دینی و غیردینی] بر آن.

تجدیدنظرطلبان در مرام نامه خود اعلام کردند که (هدف صهیونیسم تبدیل سرزمین اسرائیل ازجمله شرق اردن به یک مشترک المنافع (کمونولث) یهودی... برخوردار از حاکمیت محلی و با اکثریتی یهودی است"؛ با این شرط که اقتصاد آزاد بر آن حکمفرما باشد و مبارزه طبقاتی به آینده موکول شود و برای حل و فصل اختلافات میان کارگران و سرمایه داران حکمیت اجباری پذیرفته شود.

پس از آن که در سال 1929 سازمان صهیونیسم، آژانس یهود را توسعه داد و عناصر یهودی غیرصهیونیست نیز به آژانس پیوستند (در آن زمان سازمان صهیونیسم به دلایل تاکتیکی نپذیرفته بود که اعلام کند هدفش برپایی دولت یهود است) و پس از ترور ارلوسوروف، رهبر صهیونیسم کارگری و دفاع ژابوتنسکی از متهمان، به این عنوان که بی گناهند، رابطه میان ژابوتنسکی و سازمان جهانی صهیونیسم که در آن زمان زیر سیطره کارگری ها بود، دچار تنش و تیرگی شد.

در زمینه مهاجرت و اسکان، ژابوتنسکی در این دوره در رقابت با هیستادروت یک سازمان کارگریصهیونیستی به نام "هیستادروت ملی کارگران" تأسیس کرد. او آماده همکاری با طرح های سرمایه گذاری بخش خصوصی برای برپایی جامعه صهیونیستی با ویژگی های کلی سرمایه داری بود. ژابوتنسکی، در حقیقت، یک صهیونیست دیپلمات (یهودی غیریهودی) بود و صهیونیسم او ابداً با صهیونیسم غرب استعمارگر فرقی نداشت؛ یعنی صهیونیسمی که در چارچوب نظریه ملت اندام وار (ارگانیک) قرار داشت و به یهودیان به عنوان ملت اندام وار مطرود از خارج نگاه می کرد.

مبنای اندیشه ژابوتنسکی، نظریه ملت اندام وار (ارگانیک) بود؛ ملت [در نظر او ]موجودیت اندام وار مستقل و ارزش مطلقی بود که هیچ چیز آن را خدشه دار نمی ساخت و به هیچ مرجعیتی خارج از خود نیاز نداشت؛ مطلق خودکفایی بود که باید از همه عناصر دیگری چون دین و سوسیالیسم دور نگه داشته شود (درست مثل ملیت های جهان غرب در آن روز که به هیچ وجه نیاز به هیچ توجیه یا منطق خارجی نداشتند و وجود اندام وارشان تنها توجیه شان بود). برای همین، ژابوتنسکی به چیزی متوسل شد که خود آن را "صهیونیسم بدون صفات اضافی" می نامید؛ یعنی ملیت یهودی بدون هیچ گونه پوشش و زمینه و توجیه.

ژابوتنسکی دین یهودیت را به کلی رد می کرد. او در چارچوب حلول گرایی بی خدا قرار داشت. لذا تصریح کرد که ملت یهود خود همان معبدی است که در آن پرستش می شود. به طور کلی، ژابوتنسکی آشنایی کافی با یهودیت نداشت و معتقد بود که صهیونیسم باید همچنان دور و برکنار از یهودیت بماند. اما همو، طبعاً در مرحله بعدی (پس از 1923) در استفاده از دین در خدمت صهیونیسم، منعی نمی دید.

همچنین ژابوتنسکی، برخلاف طرفداران صهیونیسم نژادی و قومی با فرض میراث قومی ونژادی به عنوان منشأ هویت مخالف بود و معتقد بود که می توان از این میراث به کلی بی نیاز شد. حتی معتقد بود که میراث فرهنگی و تمدنی یهود "همان فرهنگ و تمدن غرب" است و یهودیان به تمامی در فرهنگ و تمدن غرب جذب شده اند.

اما به هر حال منشأ ویژگی یهودیان چیست؟ از نظر او ویژگی یهودیان دو منشأ اساسی دارد:

الف) وضعیت خاص و غیرعادی یهودیان در جوامع غربی؛ یهودیان جسم بیگانه ای در این جوامع هستند که آنها را دور می اندازند. از این رو ملت یهود، ملتی نامطلوب و مورد تنفر همسایگان خود است (حق هم با همسایگان است). یعنی ژابوتنسکی مقولات یهودستیزی را می پذیرد و آن را واکنشی معقول به شخصیت یهودی و صفتی از صفات فرهنگ و تمدن غرب می بیند؛ همچنین او معتقد است که یهودستیزی جنبه مثبتی هم دارد که موجب می شود یهودی "خود" را احساس کند.

ب) ژابوتنسکی معتقد است که خون محور اساسی جامعه است؛ به طوری که می توان گفت ملیت و نژاد در نظر او یکی بود. حتی معتقد است که ویژگی های نژادی بسیار مهم تر از سرزمین و دین و زبان و ملیت است (یعنی مطلق نژاد است و خون و نه هویت قومی و گروهی). لذا ژابوتنسکی وقتی از صهیونیسم سخن می گوید که به بی ارزشی تمام آرزوهای قومی و گروهی اشاره می کند "جامعه ای نمونه و فرهنگی عبری و شاید یک تورات جدید"؛ در برابر [اینها ]آن چه او می بیند ضروریات واقعی مادی است؛ یعنی نجات ملت یهودی اندام وار (ارگانیک) مطرود از خطری بسیار نزدیک و قریب الوقوع.

این مبانی، خود به هیأت راه حل و اقدام در می آید؛ راه حل همان تخلیه اروپا از تمام یهودیان و تصفیه گروه های یهودی در جهان و انتقال میلیون ها یهودی به فلسطین است تا خود را با زور به عنواناکثریت جمعیت دولت یهود [بر ساکنان اصلی] تحمیل کنند. ژابوتنسکی قاطعانه ایمان داشت که تلاش های متکی به خود صهیونیست ها هیچ سود و ثمری ندارد و بدون پشتیبانی غرب از طرح صهیونیستی راهی برای پیروزی و موفقیت وجود ندارد.

دولت های غربی، از جمله دولت هایی که به سرکوب یهودیان می پردازند، به حمایت از این طرح برخواهند خاست؛ ژابوتنسکی در سال 1937 ضمن ادای شهادتش در برابر کمیته سلطنتی فلسطین از تلاش های دولت لهستان درباره جلب نظر جامعه ملل و جهان بشری به دادن منطقه ای به یهودیان که بتوانند در آن نظام اجتماعی خود را برپا کنند، قدردانی کرد. او گفت که احساس می کند این قبیل پیشنهادها موجب شک و بدگمانی می شود، اما امیدوار است که این پیشنهاد و نظایر آن هیچ گاه در موضع شک و شبهه قرار نگیرد، بلکه برعکس باید مورد تشکر و قدردانی قرار گیرد.

اما هم پیمانی با انگلستان (بزرگترین قدرت استعماری) راه حل حقیقی بود؛ این هم پیمانی "هم پیمانی اندام وار" و تجسم انطباق کامل منافع بود. لذا، ژابوتنسکی در سال 1928 در تأسیس گروه دومینیون هفتم مشارکت جست؛ این گروه انگلیسی خواستار برپایی دولتی صهیونیستی در تمام فلسطین و قرار دادن آن در جامعه کشورهای مشترک المنافع انگلستان (کمونولث) بود. (این گروه در سال 1929 به نصیحت کلنل ودگوود، رئیس گروه، و پس از آن که دولت انگلستان موضعی سخت در برابر مهاجران گرفت، منحل شد). حتی یک بار ژابوتنسکی تصریح کرد هم پیمانی میان انگلستان و فلسطین یهودی اساسی الهی دارد.

به رغم این پای بندی اصولی در برابر انگلستان، تاکتیک ژابوتنسکی با تاکتیک وایزمن متفاوت بود.

وایزمن دل در گرو حسن نیت انگلستان داشتو از همین رو سیاستی اتخاذ کرد که کاملاً در حاشیه و دنباله سیاست انگلستان بود. اما ژابوتنسکی متوسل به فشارهای بین المللی می شد و به همین سبب همواره در جستجوی هم پیمانی جز انگلستان، بود. از این رو با موسولینی که "ژابوتنسکی فاشیست" را تحسین می کرد تماس گرفت. همچنین با بیشتر دولت های اروپای شرقی رابطه برقرار کرد؛ با طرح تقسیم فلسطین و سیاست انگلستان درباره مسأله مهاجرت مخالفت کرد و مهاجرت غیرقانونی به فلسطین را تشویق نمود.

هدف او از این هم پیمانی ها و مانورها فشار بر دولت انگلستان بود نه این که دولتی دیگر را جایگزین آن کند. تمام این تلاش های او به شکست انجامید و ژابوتنسکی چیزی به دست نیاورد. شاید این ادامه اسلوب دیپلماتیک هرتزل بود، یعنی جستجوی یک حامی و سرپرست همراه با توضیح فایده دولت یهود برای آن دولت.

سعی و تلاش ژابوتنسکی در دهه 30 این بود که سلطه خود را بر جنبش صهیونیسم برقرار کند ولی جنبش کارگران به رهبری بن گوریون توانست وی را شکست دهد. ژابوتنسکی در سال 1935 جنبش جانشین دیگری به نام "سازمان صهیونیسم جدید" را تشکیل داد و برای زندگی وارد فلسطین شد. سپس سردبیر روزنامه "داوارهایوم" شد، ولی حاکمان انگلیسی در یکی از سفرهای خارجی وی از فرصت استفاده کرده و مانع بازگشت وی به فلسطین شدند.

ژابوتنسکی پدر معنوی یهودیان راست گرا (به ویژه جناح لیکود) به شمار می آید و گروه "ایرگون" که در سال 1937 تأسیس شد و مرتکب فجیع ترین جنایتها و کشتارها نسبت به فلسطینیان گردید ـ به عنوان بازوی نظامی جنبش وی محسوب می شد.

از نظر ژابوتنسکی، انتقال یهودیان [به فلسطین] و تکوین اکثریتی یهودی در آن جا، چند هدف را با هم محقق می کند:

1. یهودیان را به ملتی مثل بقیه ملت ها تبدیل می کند؛ یعنی شخصیت هامشی و حاشیه ای یهودی عادی و طبیعی می شود.

2. این ملت به منافع غرب در منطقه خدمت می کند و پایگاه غرب می شود. به قول نوردو، استاد ژابوتنسکی "ما به زودی به فلسطین خواهیم آمد تا مرزهای اروپا را تا فرات گسترش دهیم"؛ یعنی دولت صهیونیستی دولتی مأمور و کارکردی می شود.

3. بدین ترتیب ملت اندام وار (ارگانیک) یهودی بخشی از فرهنگ و تمدن غرب می شود؛ یعنی آن چه از طریق ساختار فرهنگی و تمدنی غرب محقق نشده بود، از طریق ساختار استعماری غرب محقق خواهد شد.

اما درباره اعراب چه باید گفت؟ در این جا جنبه اشغال گرانه اندیشه ژابوتنسکی درباره ملت اندام وار یهودی غربی نمایان می شود؛ این ملت بخشی از نژاد برتر است؛ و تبعیض و تفاوت میان نژادهای پیشرفته و نژادهای عقب مانده توجیه اصلی عملیات استعماری است. یهودیان به عنوان نژاد برتر به فلسطین خواهند آمد. از این رو، اعراب حقوقی ندارند؛ آنان عقب مانده هستند و سرشت مسأله یهود را هرگز درک نخواهند کرد.

بنابراین چاره ای جز استفاده از خشونت نظامی برای تحمیل یک اکثریت یهودی بر اعراب و برپایی دولتی صهیونیستی در دو سوی رود اردن نیست. ژابوتنسکی از استعماره "دیوار آهنین" برای توصیف تنها راه سازش با اعراب استفاده کرده است؛ دیواری آهنین از سرنیزه جنگ جویان یهودی.

در خلال جنگ جهانی اول، ژابوتنسکی به تشکیل سپاهی از یهودیان فراخواهد تا این سپاه در جبهه فلسطین در کنار نیروهای انگلیسی حمله کننده به فلسطین، بجنگد. ژابوتنسکی در دسامبر 1914 به اسکندریه رفت و در سال بعد همراه با جوزف ترومپلدور، گردان قاطری صهیونیستی را تأسیس کرد.دولت انگلستان در سال 1917 با تشکیل گردان 38 لشکر تفنگ داران سلطنتی موافقت نمود؛ ژابوتنسکی به این گردان پیوست و فرمانده آن شد؛ او گمان می کرد که این واحد نظامی صهیونیستی، یکی از انگیزه ها و اسباب صدور اعلامیه بالفور بوده است و از همین جا تنگی افق دیدِ او و عدم شناختش از انگیزه ها و اسباب پیچیده سیاسی آشکار می شود.

نقشه و برنامه امپریالیستی انگلستان برای فلسطین، پیش از جنگ موضع شده بود و بخشی جدایی ناپذیر از سیاست امپریالیستی انگلستان در منطقه در صورت تجزیه دولت عثمانی بود. ژابوتنسکی به عضویت هیأت صهیونیستی فلسطین درآمد و رئیس بخش سیاسی آن شد.

ژابوتنسکی در سازماندهی واحدهای نظامی هاگاناه به منظور سرکوب تظاهرات اعراب در قدس در سال 1920، نقشی اساسی بازی کرد و برای وادار کردن اعراب به شناسایی وجود یهودیان سیاست "جلوگیری فعال" را پیش گرفت. لذا سازمان ایرگون، با الهام از افکار او، و برای "خلق واقعیت های جدید" بدون هیچ ملاحظه ای در میان شهروندان غیرنظامی نارنجک و بمب می انداخت. این سازمان ها هدفی دوگانه داشتند، این هدف دوگانه هم دفاع از مهاجران در برابر ساکنان بومی بود و هم به قول ژابوتنسکی این سازمان ها بهترین مدافع منافع و مصالح امپریالیسم بودند؛ همان گونه که از راه های امداد و کمک رسانی امپراتوری برای پشتیبانی از منافع غرب در برابر ملی گرایی اعراب، حمایت می کردند.

آموزه های ژابوتنسکی با آموزه های صهیونیستی چندان تفاوتی نداشت. با این حال ژابوتنسکی با معیارهای صهیونیستی، تندرو به شمار می رفت. منشأ این تندروی چه بود؟ ژابوتنسکی به چیزی اعتقاد داشت که خود آن را "یگانه گرایی" می نامید؛ این یگانه گرایی نظریه ای فراگیر و اصول آن به قرار زیر بود:

1. ایمان به نقش یک ایدئولوژی ساده و واضح در برانگیختن توده ها. حتی ژابوتنسکی در پیروی توده ها از ایدئولوژی، بعدی زیباشناختی می بیند (در رمان سامسون، قهرمان داستان تحسین و شگفتی خود را نسبت به نظام فکری مشرکانه فلستی ها و اطاعت کاملشان از کاهنان، ابراز می کند).

2. ایمان به نظریه یهودی خالص که هیچ شائبه ای در آن نیست. بنابراین یهودیانی که می کوشند به فلسطین مهاجرت کنند و در آن جا ساکن شوند، بورژوا یا پرولتر نیستند، بلکه آنان فقط پیشتاز هستند و هیچ وابستگی طبقاتی ندارند.

این یگانه گرایی صریح، ژابوتنسکی را از تمام اندیشمندان صهیونیست متمایز می سازد؛ او هر پوشش و توجیهی را اعم از لیبرالیسم، سوسیالیسم، سکولاریسم و یا دین رد می کند.

صهیونیسم فقط و فقط متکی به خود است؛ از این رو هیچ نیازی به دست یازیدن به تاکتیک ها و مانورهای گوناگون و هیچ توجیهی برای ریاکاری و عدم صراحت وجود ندارد. این موضع ژابوتنسکی نشان دهنده سادگی و ناآگاهی از سرشت عمل سیاسی است؛ به ویژه اگر قلمرو عمل سیاسی متعدد باشد (فلسطین ـ یهودیان جهان ـ دولت امپریالیستی حامی). جنبش صهیونیسم می توانست جریان تجدیدنظرطلب را در خود هضم و جذب کند و آن را در زمینه هایی که می خواست و به روشی که موردپسند رهبران جنبش بود به کار گیرد؛ میدان همواره در برابر همگان باز بود. اما ژابوتنسکی و طرفدارانش صهیونیسم را البته نه از طریق طرح اندیشه های افراطی راست گرایانه، بلکه با رد کردن بعضی از قواعد و اصول اجرایی آن به چالش کشیدند؛ این چالشی بود که در نهایت امر نشان دهنده کوته نظری ژابوتنسکی بود و ظاهراً همین او را در نظر صهیونیست ها تندرو و افراطی کرده بود.

اولین نقطه اختلاف، مخالفت ژابوتنسکی باگفتمان فریبکارانه صهیونیسم بود؛ او با دعوت به سکوت و کار و دوری از سیاست و تظاهر به این که "ما فقط برای کشاورزی به فلسطین می رویم" مخالف بود و به ضرورت آشکارسازی و اعلام بی پرده اهداف اعتقاد داشت. این کار هم غیرعملی و غیرواقعی بود و هم برای صهیونیست ها فایده ای نداشت. وقتی مقامات سرپرستی به نقش دو حرف E.I(اختصار Eretz Israel ، ارتس یسرائیل) بر اسکناس رایج فلسطین اکتفا کردند (راه حل فریبکارانه)، ژابوتنسکی با این امر مخالفت کرد و خواستار شد که یا عبارت ارتس یسرائیل به طور کامل چاپ شود و یا اصلاً به اختصار هم چاپ نشود. همچنین خواستار شد که جنبش صهیونیسم رسماً و بدون پرده پوشی هدف خود را تشکیل دولت یهود اعلام نماید.

این البته هدفی بود که همگان از دوران پینسکر بر آن اتفاق نظر داشتند و درباره آن سخن می گفتند، اما ترجیح می دادند که آشکارا آن را اعلام نکنند؛ زیرا صراحت و بی پردگی کمکی به مقصد آنان نمی کرد. اما درباره اعراب، ژابوتنسکی می خواست همه چیز برای آنان روشن شود (یعنی بفهمند که به زودی اخراج می شوند)؛ چرا که طرح صهیونیستی، به سادگی و مثل هر طرح استعماری دیگر عملی خواهد شد. این نیز نکته ای بود که همگان درباره اش اتفاق نظر داشتند و اختلاف فقط بر سر نتیجه بخش بودن یا نبودن اعلام صریح اهداف نهایی بود.

دومین نقطه اختلاف میان ژابوتنسکی و سازمان [صهیونیسم] اصرار او بر راه حل حداکثری با تمام فراگیری و فوریتش بود. این بار هم اختلافی در اهداف وجود نداشت، بلکه اختلاف بر سر سرشت و طبیعت مرحله ای کار بود. مثلاً، ژابوتنسکی اعتقاد داشت که دولت موردنظر باید یکباره از طریق برداشتن موانع مهاجرت به فلسطین و انتقال یهودیان به آن جا و اخراج اعراب از آن جا تأسیس شود.

از همین رو او به عقد توافق نامه با دولت لهستاندر سال 1938، متوسل شد که به موجب آن یک و نیم میلیون یهودی در ظرف ده سال به فلسطین مهاجرت داده می شدند تا [به زعم ژابوتنسکی ]فوراً یک اکثریت یهودی در فلسطین تشکیل شود. لهستان در آن زمان بزرگترین تجمع یهودی را در خود جای داده بود و با توجه به شدت گرفتن یهودستیزی در لهستان، ژابوتنسکی تصور می کرد که اجرای این توافق نامه امکان پذیر است.

در پس اوهام متعدد ژابوتنسکی، بینشی کودکانه و ساده اندیشانه نهفته بود؛ او تصور می کرد که می شود یکباره به پشتیبانی امپریالیسم دست یافت و در دو سوی رود اردن دولتی برپا کرد و همه اراضی قابل کشت فلسطین را مصادره نمود و تحت تصرف جنبش صهیونیسم قرار دارد. همه اینها اهداف پنهان صهیونیسم بود. ژابوتنسکی همچنین بر ضرورت پاکسازی و از میان برداشتن همه گروه های یهودی خارج از فلسطین و عبری کردن آموزش یهودیان بود؛ یعنی آموزش، به آموزشی قومی و اندامی (ارگانیک) تبدیل شود که نشان دهنده سرشت قومی باشد و به عادی سازی کامل یهودیان بینجامد.

اینها تمام موضوعات کهنه و قبلاً مطرح شده در ادبیات صهیونیستی با هر گرایشی بود. اما اصرار بر آنها در این مرحله می توانست موجب دردسر برای رهبری سازمان صهیونیسم و پدید آمدن انشعاب و انشقاق در داخل سازمان شود.

در واقع هم پیمانی و ائتلاف با استعمار غربی عملاً انجام شده و در جریان بود، اما به سبب سرشت ماده انسانی موردنظر و نیز سرشت عرصه نبرد در فلسطین مشکلاتی هم وجود داشت. دولت حامی که بدان تکیه کرده بودند منافعی جهانی و خاص خود داشت که ضرورتاً در همه زمینه ها با منافع مهاجران [صهیونیست ها] یکی نبود؛ از همین رو امپراتوری [استعماری انگلستان ]تمایل نداشت در دوران جنگ [جهانی] وارد میدان کارزار با ملی گرایی عربی شود.لذا ضروری بود که رهبری صهیونیسم نشان دهد که این عدم تمایل را درک می کند و نیز ضروری بود که حساسیت ها را در نظر بگیرد.

این چیزی بود که ژابوتنسکی و پیروانش در آن زمان نمی فهمیدند. (بعدها تا حدودی اشترن و بگین به این ضرورت ها پی بردند). اما تصفیه دیاسپورا نیز ندیده گرفتن وجود دو نوع صهیونیسم بود. مهاجران صهیونیست به کلی و به ویژه در مرحله ماقبل تأسیس دولت، به صهیونیست های وطنی خارج [از فلسطین] تکیه داشتند.

سومین نقطه اختلاف، اصرار ژابوتنسکی بر اقتصاد آزاد و تقویت بورژوازی یهودی در فلسطین بود (از همین رو اندیشه ژابوتنسکی به اشتباه اندیشه ای راست گرایانه تلقی می شود). صهیونیست های کارگری، هر جا مجالی برای همکاری بود، مانعی برای همکاری با ژابوتنسکی نمی دیدند؛ همانا در نهایت امر با قدرت های استعماری غیرسوسیالیست و یهودیان سرمایه دار خارج همکاری می کردند. اما سرشت استعمار صهیونیستی، مهاجرتی و اشغالگرانه همان چیزی بود که اسلوب سوسیالیستی و جمعی را بر آنان تحمیل کرده بود و این اسلوب حتی اگر برای توجیه آن از پوشش سوسیالیسم استفاده می شد، ضرورتاً ربطی به هیچ مضمون سوسیالیستی انسانی نداشت.

مهاجران اولیه در ایالات متحده آمریکا از فرقه پیوریتن بودند و فلسفه زندگی شان فلسفه فردگرایانه افراطی بود که ماکس وبر آن را اساس فلسفی تراکم سرمایه می دانست؛ با این حال همانان شکل ها و شیوه های جمعی را در اقتصاد و زندگی به عنوان یک ضرورت وطن گزین (مهاجرتی و اسکانی) پذیرفتند؛ اصولاً آیا می شود در چارچوب آزادی [و فردگرایی] زمینی را زیر کشت برد و صاحبان اصلی آن را کشت؟ بدین ترتیب، این جا دیگر به سبب طبیعت و سرشت مسأله و نه به سبب اختلاف در رویکرد سیاسی،مجالی برای همکاری وجود نداشت.

بن گوریون، ژابوتنسکی را "تروتسکی جنبش صهیونیسم" می نامید؛ یعنی شخصی که بر رسیدن به حداکثر و حلول کامل و تظاهر به اهدافش اصرار می ورزد و طبیعت و سرشت مرحله را درک نمی کند و این نکته را نیز ندیده می گیرد که می شود با شعارهای آرام و زیبایی چون برادری و همبستگی و با نرمی و آهستگی و مرور زمان به همان اهداف رسید. شاید به همین دلیل صهیونیست های کارگری در رسیدن به اهدافشان پیروز شدند و ژابوتنسکی در وصول به همان اهداف شکست خورد. تاریخ وطن گزینی (چه زراعی و چه نظامی) همان تاریخ صهیونیسم کارگری است.

آن چه که گفته شد به این معنا نیست که پیروان ژابوتنسکی در تأسیس دولت نقشی نداشتند؛ آنان به تلاش های مهاجرتی و نظامی خود ادامه دادند و صهیونیسم کارگری نیز در نهایت از این تلاش ها بهره برد. انشعاب و جدایی تجدیدنظرطلبان هم چندان به درازا نکشید؛ با مرگ ژابوتنسکی در سال 1940، مناخیم بگین جای او را در رهبری تجدیدنظرطلبان گرفت.

در اواسط دهه چهل، بگین همکاری با کارگرها را آغاز کرد و سازمان جدید صهیونیسم در سال 1946 و پس از آن که مواضعش با مواضع سازمان جهانی صهیونیسم در مورد همه قضایا یکسان و هماهنگ شد، به صفوف سازمان جهانی صهیونیسم بازگشت و همه با هم در کنگره بیست و دوم صهیونیسم (1946) شرکت کردند.

فاجعه دیریاسین، یکی از مؤثرترین عملیات تروریستی صهیونیستی، ثمره همین همکاری و هماهنگی شمرده می شود؛ این عملیات را واحدی از گروه تجدیدنظرطلب ایرگون با همکاری گروه کارگری هاگاناه به اجرا درآورد. صهیونیست های کارگری این عملیات با هماهنگی قبلی هر دو گرایش صهیونیستیانجام شده است.

ژابوتنسکی نویسنده ای توانا، شاعر، بازیگر و مترجمی مسلط به چند زبان خارجی بود. وی به عنوان رهبر شاخص تندروها و افراطیون جنبش صهیونیسم به شمار می رود. ژابوتنسکی در سال 1940 در نیویورک درگذشت و در سال 1964 جسد وی به فلسطین اشغالی انتقال یافت.

مجموعه کامل آثار ژابوتنسکی به زبان عبری در اسرائیل چاپ و منتشر شده است.

مآخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.
  2. شریدة، محمّد: رهبران اسرائیل، بیژن اسدی و مسعود رحیمی، انتشارات کویر، 1378.