بیرون راندن فلسطینیان، سیاست اسرائیل در

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۱۲ توسط Wikiadmin (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


با تشکیل نخستین کنگره صهیونیسم به سال 1897 در شهر "بال سوئیس" طرح حکومت صهیونیستی و یهودی کردن فلسطین توسط "تئودور هرتزل" (Theodor Herzl)ریخته شد و کوشش در جهت استعمار فلسطین توسط کشاورزان و صنعتگران یهود براساس "شالوده های مناسب" به عنوان یکی از اهداف صهیونیستی برگزیده شد. این طرح برای نخستین بار قرار بود در آرژانتین یا فلسطین پیاده و اجرا شود. هرتزل تمام مشکلاتی را که ممکن بود به وجود آید پیش بینی کرده ولی اصلی ترین و مهم ترین مسأله را که باید به آن توجه می نمود، از نظر دور داشت و آن این بود که با سکنه اصلی آن سرزمین که عربها بودند، چه باید کرد.

او در مورد آرژانتین، از پراکندگی جمعیت آن سخن می گفت و این که نفوذ تدریجی یهودیها در آن کشور، سبب نارضایتی آن کشور گردیده بود. ولی در خصوص مسأله فلسطین، توجهش تنها به اماکن مقدس مسیحیان جهان معطوف بود (که به عقیده وی، با حفاظتی که یهودیان از این اماکن به عمل می آورند، موقعیتی برون مرزی"extra -Territorial") به آن می بخشند، اما از مردم بومی آن سرزمین که صدها سال در آن زندگی کرده اند، مطلقا سخنی به میان نیاورد. علت این سکوت در شعاری نهفته بود که توسط "یسرائیل زانگوئیل" نویسنده یهودی تحت عنوان "کشوری بدون مردم برای مردمی بدون کشور" سروده شده بود. و براساس آن، صهیونیستها ملزم شدند که حکومت استعمارگرانه خود را در فلسطین پیاده کنند.

اگر چه تئودور هرتزل مسأله موجودیت مردم فلسطین را نادیده گرفت، اما رهبران صهیونیستی این مسأله را نادیده نگرفتند و به حساب خودشان، آن را حل کردند.

آنچه که مشخص است این است که دولت سیاسی ـ مذهبی یهودی نمی توانست حتی در قلمرو مفهوم حکومت خود با حضور غیر یهودیان موافقت داشته باشد تا چه رسد به این که وجود تعداد بسیاری از اعراب فلسطین را که طی قطعنامه تقسیم، تحت حکومت اسرائیلی قرار می گرفتند، تحمل کند. طبق قطعنامه تقسیم، اکثریت مردم در بخش حکومت یهودی، عرب بودند. مطابق آمار ارایه شده، حدود 509780 مسلمان و مسیحی در مقابل 49920 تن یهودی وجود داشتند که این از نظر کلی با مفهوم اطلاق حکومت یهودی، به جهت برتری کمی اعراب، تناقض داشت.

ماکسیم رودنسون در کتاب (عرب و اسرائیل) در این مورد می گوید: "خصوصیت یهودی بودن حکومت، اولین هدف و شرط اصلی ایدئولوژی صهیونیت است."

رهبران جنبش صهیونیسم کوشش خود را در جهت ایجاد طرحها و سیاستهای لازم برای خالیکردن فلسطین از ساکنان قانونی و مشروع آن در دوره قیمومیت انگلستان بر فلسطین مبذول داشتند. یوسف وایتسن که مدت درازی مدیریت صندوق ملی یهود را به عهده داشت و نیز مشاور بخش امور عربی رژیم اسرائیل بود، در یادداشتهای خصوصی خود در سال 1940 نوشت: "باید برای خود ما این معنی آشکار باشد که در این سرزمین برای دو ملت در کنار هم جایی نیست... ما نمی توانیم با وجود اعراب در این سرزمین، هدف خود را مبنی بر آن که ملتی مستقل در اینجا باشیم تحقق بخشیم. تنها راه حل آن است که فلسطین سرزمین اسرائیل باشد، یا لااقل سرزمین غربی اسرائیل، بدون وجود عرب باشد... هیچ راه دیگری برای دستیابی به این هدف نیست مگر انتقال دسته جمعی اعراب از این سرزمین به کشورهای همسایه به نحوی که حتی یک روستای عربی هم برجای نماند.

این عربها می بایست به عراق، و حتی به شرق اردن منتقل شوند. اعتبار مالی زیادی برای این کار اختصاص یافته. تنها با انتقال و بیرون راندن عربهاست که این سرزمین می تواند میلیونها تن از برادران ما را در خود جای دهد... ما باید از هم اکنون به بررسی کشورهای همسایه به منظور شناخت توانایی آنها برای پذیرفتن اعراب سرزمین اسرائیل بپردازیم." علی رغم اعتراف وایتس اجرای عملیات انتقال ساکنان اصلی فلسطین و یا اخراج به زور سرنیزه که طرحی از پیش آماده شده بود، کاملاً به انجام نرسید: زیرا پس از جنگ 1948 هنوز تعداد 156 هزار عرب در فلسطین زندگی می کردند که نیروهای اسرائیلی نتوانستند آنها را به خارج از آن سرزمین "انتقال" دهند. این اقلیت عرب به برکتتولید نسل طبیعی و فراوان خود اینک به بیش از 540 هزار تن رسیده اند.

تئودور هرتزل در سال 1895 در مورد بیرون راندن اعراب فلسطین گفت: "ما باید مردم فقیر و بی پول را در کشورهای همسایه جذب کار کنیم در حالی که در کشور خود، آنها را از کار کردن محروم نمائیم. هر دو فرایند سلب مالکیت و انتقال فقرا باید با بصیرت کامل صورت بگیرد."

سران صهیونیسم نیز برای تحقق این نظریه، به اجرای "سیاست جاذبه منفی" دست زدند بدین معنی که از روشهایی نظیر ارعاب، تهدید، تخریب خانه ها، کشتار مردم و از بین بردن زمینه های شغلی برای مسلمانان استفاده کردند و همزمان با آن با شروع شهرک سازی در مناطق اشغالی به این نظریه قوت و تحکیم بیشتری بخشیده و جنبه عملی بدان دادند. به طور کلی آنها می خواستند مشکل جمعیتی اعراب را با بیرون راندن دسته جمعی اعراب و انتقال یهودیان به فلسطین حل کنند. بدین ترتیب اگر فرد عربی می خواست در فلسطین زندگی کند، چاره ای نداشت جز این که حاکمیت مطلق یهودیها را در آن سرزمین بپذیرد و در غیر این صورت می بایست آنجا را ترک کند.

جنبش صهیونیسم، تحت حمایت سر نیزه های استعمار انگلیس با پشتگرمی، و سازماندهی اسکان صهیونیستها در فلسطین و بیرون راندن اعراب از آن سرزمین را طراحی کرد. بدین گونه آژانس یهود که نقش حکومت را بازی می کرد، "هیستادروت" را برای سازماندهی کارگزاران صهیونیست شهرهای فلسطین بنیان نهاد، و برای تحقق این هدف دست به کار شد و از سال 1901 در حوزه خرید اراضی فلسطین وانتقال دادن یهودیان به این سرزمین به فعالیت پرداخت.

یکی از سیاستهای بیرون راندن ساکنان عرب فلسطین که جنبش صهیونیستی از تاریخ صدور قرارداد بالفور در سال 1917 آن را به مرحله اجرا درآورد، تملک اراضی فلسطین، به هر وسیله ممکن، بود. این امر نیز به پشتیبانی رژیم قیمومیت انگلیس در فلسطین که از سال 1918 برای اجرای طرح صهیونیسم و تحقق بخشیدن به شعار "زمین بدون ملت برای ملت بدون زمین" وارد این سرزمین شد، به اجرا درآمد.

در سال 1918 یهودیان 5/2 درصد از اراضی فلسطین را تصرف کردند. این مقدار در نیمه سال 1948 به 6/5 درصد رسید. صهیونیسم بر آن بود که خود سرزمین فلسطین را به مثابه مرحله ای بنیادین قبل از مرحله بیرون راندن ساکنان اصلی عرب آن، به تملک خود درآورد و به "گرونوفسکی" کارشناس صهیونیست مسایل ارضی نوشته است: مسأله اراضی در واقع مسأله مرگ و زندگی صهیونیسم و وطن ملی آن است. اگر اراضی فلسطین غیرقابل دسترس بماند، تحقق هدف صهیونیسم ممکن نخواهد بود.

بدین ترتیب، پیدایش اسرائیل و از بین رفتن فلسطین به موازات یکدیگر و همزمان و هماهنگ با هم صورت گرفت. قبل از رسمیت یافتن دولت اسرائیل، حدود دویست هزار فلسطینی کشور را ترک کردند در صورتی که اکثریت پناهندگان فلسطینی، در طول جنگ اول اعراب و اسرائیل کشور را ترک کردند و در سال 1949 زمانی که اسرائیل قرارداد آتش بس را با همسایگان خود امضا کرد، حدود هفتصدهزار عرب منطقه را ترک کرده بودند. این عده فکرمی کردند به طور موقتی خاک فلسطین را ترک می کنند و به زودی به وطن خود باز خواهند گشت. در همین حال و طی سه سال اول تشکیل حکومت اسرائیل حدود 000/680 تن یهودی مهاجر وارد کشور شدند. یعنی درست به همان میزان اعرابی که کشور را ترک کرده بودند.

پس از رسمیت یافتن اسرائیل، نهادهای صهیونیستی سیاست کوچاندن اقتصادی و اجتماعی ساکنان عرب فلسطین را در پیش گرفتند. این سیاست با واقعیتهای اقتصاد فلسطین و جامعه کشاورزی آن از رهگذر مجموعه قوانین نژادپرستانه سازگار بود و کشاورزان و مستأجران خرده پای زمین را به طبقه ای پایمال شده تبدیل کرد و آنها را از سرزمینهای خود و حق کار بر روی آن محروم ساخت، و مجبورشان ساخت که در بدترین شرایط و با کوششی جانکاه به مناطق دیگر مهاجرت کنند. در آن زمان تعداد ساکنان مهاجر و روستایی عرب در شهرکهای فقیر و حلبی آبادهای یافا، بیت المقدس و حیفا به صدوبیست ویک هزار تن برآورده شده بود.

از دیگر سیاستهای بیرون راندن اعراب فلسطین که در سرزمینهای اشغالی اجرا شد، سیاست کار عبری (یعنی عدم استخدام نیروی کار غیر یهودی)، تسخیر میدان کار، سیاست مالیاتها، سیاست به تأخیر انداختن و متراکم ساختن دیون افراد و سیاست دستمزدهای رو به کاهش را می توان نام برد. جنبش صهیونیسم، تضعیف ملت عرب فلسطین را به خاطر مصالح اقلیت یهود در این سرزمین، هدف مهم خود ساخته است.

در کنار این اقدامات، اسرائیل سیاست انهدام روستاهای عربی را در پیش گرفت تا به فلسطینیانثابت کند که روابط آنها با وطنشان دیگر به پایان رسیده و فلسطین دیگر وطن آنها به شمار نمی آید، و در ذهن صهیونیستهایی که در فلسطین اقامت دارند نیز این حقیقت قطعی را تکوین بخشد که فلسطینیان هرگز به روستاهای خود باز نخواهند گشت.

"ارلوسوروف" مدیر دفتر سیاسی آژانس یهود به تاریخ 30 ژوئن 1932، طی نامه ای سرّی که برای وایزمن فرستاد، عقاید خود را در مورد استراتژی صهیونیسم به اجمال شرح داد و اشاره کرد که سیاست صهیونیسم می بایست فقط از رهگذر تعادل نیروها میان دو ملت رقیب در فلسطین و سیر در مراحلی پی درپی که طی آن، عرب نخواهد توانست عامل مزاحمی برای فرایند رشد ساکنان یهود پدید آورد... نیز تحقق دوره فترت انتقالی که اقلیت یهود در خلال آن، حکومت سازمان یافته انقلابی خود را برپا سازد و سیستم حکومتی دولت و تأسیسات نظامی هم در دست این اقلیت قرار گیرد، مورد داوری واقع شود،"

"جرج فریدمن" درباره بیرون راندن اعراب از فلسطین می گوید: "به نظر می رسد که رهبران اصلی صهیونی چه سیاسی و چه نظامی، برای ایجاد حکومت آینده، اخراج توده عظیم اعراب را در نظر داشته اند."

صهیونیستها برای دسترسی به این هدف غیرانسانی شان، قبل از پایان یافتن دوره قیمومیت انگلیس بر فلسطین شروع به کار کردند و دستگاه تروریستی صهیونیستی توسط سه سازمان شبه نظامی اعمال جنایت آمیز خود را ابتدا با ارعاب و تهدید مردم مسلمان آغاز کرد. تئودور هرتزل بانی اندیشه بیرون راندن و انتقال اعراب به نقاط دیگر، که گویسبقت را در این زمینه از دیگران ربوده، در مورد چگونگی انتقال اعراب این طور می نویسد: "باید در خرید املاک شخصی در سر زمینی که برای ما در نظر گرفته شده است حوصله به خرج دهیم. ما سعی می کنیم ضمن تشویق ساکنان بی بضاعت به عبور از مرز، برای آنها در کشورهای مقصد، کار پیدا کنیم... باید هر دو عمل تملک و تبعید بی بضاعتها، با نهایت حوصله و احتیاط انجام بگیرد."

تروریسم صهیونیستی امروز یا دیروز پدید نیامده، بلکه تا اعماق اندیشه و عمل صهیونیستها ریشه دوانیده است. ژابوتنسکی (Jabotinsky) می گوید: "تورات و شمشیر از آسمان بر ما نازل شده است." و مناخیم بگین (Menachem Begin) می گوید: "برادر من باش، والا می کشمت."

نظیر این صحبتها توسط سایر سیاستمداران صهیونیست در قالب جملات ملایم تر، همچون مهاجرت همگانی اعراب به کشورهای عربی و یا مهاجرت داوطلبانه و مسالمت آمیز ناشی از انگیزه فروش زمین به یهودیان و دیگر انگیزه های اقتصادی، تا قبل از سال 1948 بیان می شد. در همان زمان کسانی مانند "یسرائیل زانگوئل" با صراحت و آشکارا در مورد طرد فلسطینیان سخن می گفتند. یسرائیل از قدیمی ترین یاران هرتزل بود و سعی و کوشش زیادی برای سازماندهی جنبش صهیونیسم در انگلیس نمود. او در سال 1897 به فلسطین رفت و از نزدیک با ساکنان عرب آنجا آشنا شد. و هفت سال بعد با ایراد یک سخنرانی در منچستر، نظر خود را درباره تبعید ساکنان عرب فلسطین این طور بیان کرد:

"فلسطین، ساکنان خویش را دارد. تراکم جمعیت در ایالت قدس دو برابر تراکم مکانی نظیر آندر ایالات متحده آمریکاست. میزان این تراکم، 52 تن در هر مایل مربع برآورد می شود که یهودیان حتی یک چهارم این رقم را تشکیل نمی دهند و بنابراین یا باید خود را آماده کنیم که به تبعیت از نیاکانمان قبایل متملک عرب را به زور شمشیر بیرون کنیم و یا جور حضور انبوه ساکنان بیگانه را که اکثریت آنها محمدیانی هستند که در طول نسلها ما را تحقیر کرده اند، بر خود هموار کنیم."

زانگوئل، در جریان جنگ جهانی اول و بعد از آن با نطقهایی که ایراد کرد، جزو طرفداران و حامیان منحصر به فرد مسأله تبعید فلسطینیان گردید. وی در نطقهای خود بیرون راندن اعراب از فلسطین را به عنوان فراهم آوردن زمینه مناسب، و تحقّق مقدمات اسکان مهاجران یهود از اروپا را شرط غیرقابل اجتناب برای تحقّق عملی صهیونیسم جلوه می داد. او در کتاب "صدای اورشلیم" می نویسد:

"نمی توان به اعراب اجازه داد مانع بازسازی چنین قطعه نفیس و تاریخی بشوند ـ لذا باید با حوصله آنها را نسبت به مهاجرت دسته جمعی به کشورهای عرب متقاعد ساخت... مگر نه این است که تمامی کشورهای عربی با یک میلیون مایل مربع به آنها تعلق دارد. اعراب، برای تعلق به این چند کیلومتر زمین، دلیل خاصی ندارند. جمع کردن چادرها و بی سروصدا روانه شدن آنها همواره ضرب المثل بوده، بیایید اکنون این را ثابت کنید".

علاوه بر هرتزل و زانگوئل، افراد دیگری از قبیل لئون ماتسکن، حیم وایزمن، ناحوم سوکلف، آبراهام گرانوفسکی، دیوید بن گوریون که همگی از اعضای شوراهای داخلی جنبش صهیونیسم بودند، در قلمرو وسیعی از سازمانهای سیاسی صهیونیستیبرای بیرون راندن اعراب فلسطین تلاش می کردند. به عنوان نمونه می توان از رابین که به فردی نسبتا میانه رو معروف بود و ریاست دایره اسکان مهاجران را در جنبش کارگری صهیونیستی به عهده داشت نام برد.

او در سال 1911 میلادی پیشنهادی را مبنی بر سلب مالکیت کشاورزان فلسطینی و کوچاندن محدود آنها به مناطق "حَلَبْ و حُمصْ" واقع در شمال سوریه مطرح کرد. سلب مالکیت از کشاورزان فلسطینی و بیرون راندن آنها همان طور که نوزده سال بعد رابین نوشت، یک عمل اجتناب ناپذیر محسوب می شد. زیرا او گفت که زمین، شرط حیاتی برای سکونت ما در فلسطین است لیکن از آنجا که هیچ زمین قابل کشتی نیست که از قبل زیر کشت نرفته باشد، ما هر جا زمین بخریم و در آن ساکن شویم، باید کشاورزان این زمینها از آن رانده شوند... خرید زمینها در آینده مشکل تر خواهد شد چون اراضی کم جمعیت به ندرت پیدا می شود و آنچه باقی می ماند، اراضی عربی پرجمعیت می باشد.

در جریان جنگ جهانی اول و بعد از آن و همزمان با برگزاری کنفرانس صلح پاریس، آهارون اهرنسون همکار و همفکر زانگوئل با صراحت تمام در بولتن عربی هفته نامه محرمانه سرویسهای اطلاعاتی انگلیس، درباره (بیرون راندن کشاورزان عرب) از زمینهایی که از مالکان عرب خریداری خواهد شد و همچنین ایجاد صهیونیستی، قلم فرسایی کرد.

به طور کلی مهاجرت یهودیها از تمام نقاط جهان و اسکان آنها در فلسطین اشغالی، از دوران حیات هرتزل، بانی تفکر تشکیل حکومتصهیونیستی، آغاز شد و به دنبال آن، مسأله اشغال زمینهای کشاورزان فلسطینی و مسخ و نابود کردن آثار اسلامی و عربی پیش آمد و در پایان به تشکیل دولت اسرائیل منجر شد. در تمام این مراحل اندیشه راندن فلسطینیان از سرزمین آبا و اجدادیشان، فکر رهبران صهیونیستی را به خود مشغول کرده بود. ایجاد اکثریت یهودی در "ارتز (سرزمین) اسرائیل" (فلسطین) و اراضی مجاور آن با نظریه ایجاد کشور متجانس یهودی پیوندی ناگسستنی داشته که رهبران صهیونی برای تحقق آن ناچار به حل مشکل جمعیتی ناشی از وجود اعراب بودند.

در سالهای 1937 و 1938 بحثهای مفصلی به منظور رسیدن به راه حل بنیادی برای مشکل ساکنان عرب، در سطوح بالای سازمانهای صهیونیستی صورت گرفت که منجر به بارز شدن دو خط سیاسی عمده گردید: خط اول، از طرف صهیونیستهای متعصبی حمایت می شد که تقسیم فلسطین را رد کرده و خواستار بیرون راندن ساکنان آن بودند. خط دوم، توسط صهیونیستهای عملگرایی حمایت می شد که تقسیم فلسطین را در کوتاه مدت و به طور تاکتیکی در ازای عملیات تبعید گسترده و نه همگانی، توصیه می کردند.

موضوع بیرون راندن، در دستور کار کنگره جهانی ایحودبوآلی تسیون، هیأت مالی جنبش کارگری جهانی صهیونیستی و همچنین در دستور کار بیستمین کنگره صهیونیستها که در ماه اوت 1937 در شهر "زوریخ" برگزار شد قرار گرفت که این خود دلیلی است براین که در سال 1937 موضوع بیرون راندن اعراب، فکر رهبران صهیونیست را کاملاً به خود مشغول کرده بود. اکثریت نمایندگان برجسته حاضردر کنگره از نظریه بیرون راندن فلسطینیان طرفداری کردند. ولیکن بر سر این مسأله که آیا اخراج اعراب اجباری باشد یا داوطلبانه و این که بیرون راندن آنها می تواند جای طرح تقسیم را بگیرد یا خیر، اختلاف داشتند.

بعضی از سران حزب کارگر مانند "برل کاشنکن" مخالف طرح تقسیم فلسطین بودند و اظهار می کردند که اگر قرار باشد فلسطینیان تبعید شوند، این تبعید باید به همان کشورهای یهود، یعنی سوریه و عراق باشد نه کشورهای پیشنهادی کمیته بیل و نه حتی شرق اردن. البته عده زیادی از نمایندگان سرشناس حاضر در کنگره مانند بن گوریون، گلدامایر، یوسف بن کوفر، خاخام استیون، و وایزمن همگی قائل به اخلاقی بودن نظریه کوچاندن اعراب بودند.

یوسف وایتسن مأمور صندوق ملی اراضی یهود در سال 1940 نوشت: در این مملکت جا برای دو ملت نیست. اگر اعراب این کشور را ترک کنند، جا برای ما باز خواهد شد و اگر اعراب بمانند، کشور بدبخت و بینوا می گردد، اسرائیل فقط وقتی به وجود خواهد آمد که اعراب از اینجا به کشورهای همسایه منتقل شوند. فقط با چنین نقل و انتقالی کشور قادر خواهد شد که میلیونها تن از برادران ما را جذب کند."

در سال 1950 "حزب ماپای" که نیروی سیاسی حاکم بر اسرائیل بود، وظیفه بررسی وضعیت اعراب ساکن سرزمین یهود را به عهده گرفت. این حزب بعد از مطالعه و بررسی مسأله، نظر خود را مبتنی بر دو دیدگاه پیرامون نحوه برخورد با اعراب فلسطینی اعلام کرد.

دیدگاه اول بر این اساس بود که به هر وسیله ممکن باید به کار اعراب پایان داد. از طرفداران ایندیدگاه می توان "اسحاق بن تسوی" دومین نخست وزیر رژیم صهیونیستی (از دسامبر 1952 تا 1963) و "یوسف وایتس" از صندوق ملی اراضی یهود، را نام برد.

دیدگاه دوم حزب ماپای، براین اساس بود که با توجه به اراده اعراب ساکن در اسرائیل به ادامه زندگی در فلسطین، در کوتاه مدت باید مسایل امنیتی نسبت به دیگر جنبه های برخورد با اقلیت عرب ارجحیت داشته باشد.

در سال 1967 صهیونیستها بعد از پیروزی در جنگ و اشغال باقی مانده خاک فلسطین، نظریه بیرون راندن اعراب را بار دیگر مطرح کردند لیکن این بار تمام احزاب و سازمانهای صهیونیستی از جمله حزب عملگرای کارگر نیز آن را پذیرفتند. این نظریه این بار در قالب "جنبش سرزمین کامل اسرائیل" نمایان شد و هدفش اسکان یهودیان در تمامی مناطق آزاد شده بود. در آن زمان هیچ مهاجرتی در بین اعراب ساکن کرانه باختری رود اردن و نوار غزه صورت نگرفته بود. برای طرفداران این جنبش، چگونگی رفتار با آنان از اهمیت زیادی برخوردار بود. حامیان این جنبش فکر و راه حل جدیدی ارایه نکردند و فقط به همان راه حلهای قدیمی اکتفا نمودند. معذالک اولین مجموعه نظرات خود را تحت عنوان (همه چیز) ارایه کردند که سخنگویان جنبش، نظراتشان را درباره اعراب ساکن یهودا و سامره و غزه بیان داشته بودند.

از جمله مطالب عنوان شده این بود که ادغام یک اقلیت بزرگ از اعراب در دولت اسرائیل ممکن نیست بنابراین به همان راه حلهای قبلی یعنی تبعید فلسطینیان به کشورهای عرب همسایه اکتفا شده بود.همچنین نظریه ای را مبتنی بر که اعراب فلسطین یک ملت را تشکیل نمی دهند، پس وطن آنها اسرائیل نیست و باید در سرزمینهای عراق و سوریه و سایر کشورهای عربی ساکن شوند، مطرح کردند. با گذشت یک دهه از مطرح شدن این نظرات، کتابی پر حجم درباره سرزمین کامل اسرائیل فراهم شد که از سوی جنبش صهیونیستی چاپ گردید.

در این کتاب کارشناسان جنبش صهیونیسم در امور جمعیت شناسی بار دیگر نظریه بیرون راندن فلسطینیان را به عنوان بهترین نظریه و راه حل مطرح کردند. لیکن آنها فهمیده بودند که امکان راندن دسته جمعی، جز در شرایط جنگی، وجود ندارد در عین حال اعلام کرده بودند که از نظر جنبش، هیچ اختلافی میان فلسطینیان داخل اسرائیل با فلسطینیان ساکن کرانه باختری و نوار غزه وجود ندارد. در مقاله ای که دایره تعلیمات جنبش اسکان یهود "گوش آمونیم" با نام "سیاست واقع گرایانه خردمندان ما" به قلم "یسرائیل سیب الراد" یکی از رهبران جنبش سرزمین کامل اسرائیل، چاپ کرده بود این طور آمده بود که "مشکل اساسی فلسطینیان در حال حاضر همان مشکل کنعانیان در زمانهای گذشته است و تنها راه حل در مقابل فلسطینیان، مهاجرت کردن و انتقال یهودیان به فلسطین و بیرون راندن فلسطینی ها از این سرزمین" می باشد.

از دیدگاه الراد راندن دسته جمعی به لحاظ اخلاق یهودیت، فقط در زمان جنگ جایز است ولی بهترین اقدام عملی، ایجاد مشکلات اقتصادی در اراضی آزاد شده می باشد که به طریقی اعراب وادار به مهاجرت از فلسطین شوند. الراد یکی از اعضای اصلی در فرماندهی گروه تروریستی اشترن در سال1948 بوده است که مدتی پس از پایان جنگ گفت: "اگر دیریاسین نبود، اکنون بیش از نیم میلیون عرب در داخل دولت اسرائیل زندگی می کردند و اصولاً دولت اسرائیل به وجود نمی آمد. این مطلب را هیچ گاه نباید فراموش کنیم زیرا کلیه جنگهای سخت و خونین به همین دلیل روی داده است و از این راه حل دشوار و تلخ هیچ راه گریزی نیست.

این سرزمین یا باید سرزمین اسرائیل باشد و به وسیله اکثریت یهود و اقلیت عرب اداره شود و یا این که سرزمین اسماعیل باشد و بار دیگر موج مهاجرت یهودیان به آنجا، در صورت عدم کوچ اعراب (از این سرزمین) آغاز گردد و بنابراین بر متفکران ما واجب است که در مورد چگونگی این اقدام، تفکر و تصمیم گیری نهایی نمایند".

دو هفته پس از پایان جنگ 1967 هیأت دولت اسرائیل که حزب کارگر از اکثریت قابل توجهی در آن برخوردار بود، در یک نشست سری و محرمانه، مشکل جمعیتی در سرزمینهای اشغالی و مسأله یک میلیون فلسطینی ساکن این منطقه را مورد بحث و بررسی قرار داد. "یعقوب هرتزوک" مدیر وقت دفتر نخست وزیر، در یادداشتهای خود در این باره نوشته است:

"بنجامین سابیر" وزیر دارایی با حمایت "اَبا آبان" وزیر خارجه، خواستار اسکان دادن به پناهندگان فلسطینی در کشورهای عربی به ویژه سوریه و عراق شد. ایگال آلون جانشین نخست وزیر، طرح انتقال پناهندگان فلسطینی به صحرای سینا و کوشش برای راضی کردن فلسطینیان برای مهاجرت به خارج از فلسطین را مطرح کرد و افزود، ما به اندازه لازم برای تشویق اعراب جهت مهاجرت از فلسطین تلاشنمی کنیم. مناخیم بگین نیز که وزیر مشاور دولت اسرائیل بود، مسأله نابود کردن اردوگاههای فلسطینی و کوچاندن فلسطینیان به صحرای سینا را مطرح ساخت."

از نتایج این جلسه این بود که نخست وزیر و وزیر دفاع، دستور تشکیل یک واحد (گروه) سرّی را به منظور تشویق فلسطینیان به مهاجرت از فلسطین صادر کردند. (وجود این واحد سرّی در نوامبر 1987 فاش شد) در آن روز "شارون" در تل آویو اعلام کرد: پس از گذشت سالهای دراز از جنگ شش روزه ما هنوز آماده کمک به اعرابی که مایل به مهاجرت باشند هستیم و سازمانهایی هم جهت رسیدگی به این امر وجود دارد. آخرین موضع گیری شارون در مورد بیرون راندن فلسطینیان این بود که از شعار توخالی باید دست برداشت و همزمان با گسترش شهرکهای یهودی نشین طرح اخراج اعراب را نیز باید اجرا کرد.

جنگ 1967 موجب نقل و انتقال 000/500 تن دیگر از یهودیها و اعراب گردید و پدیده جایگزینی یهودیان به جای اعراب، پس از سالیان متمادی، عملی شد. موشه دایان در این مورد گفت:

"ما به کشوری آمدیم که توسط اعراب مسکونی بود و ما در حال ایجاد یک دولت یهود در اینجا هستیم.

روستاهای یهودی به جای روستاهای عربی ساخته شده است. شما حتی نامهای این دهات را نمی دانید و من شما را سرزنش نمی کنم. چون آن کتابهای جغرافیا دیگر وجود ندارد. نه تنها آن کتابها، بلکه روستاهای عرب نشین هم دیگر وجود ندارند. در میان ساخت و سازهای جدید این کشور حتی یک نقطه هم وجود ندارد که قبلاً سکنه عرب نبودهاست".

طی سالهای جایگزینی، مطابق آمار داده شده، صدها روستای عرب نشین توسط صهیونیستها منهدم گردید و سکنه آنها یا قتل عام شدند و یا اگر توانستند گریختند.

"ایگال آلون" یکی از وزرای خارجه اسرائیل در این باره گفت: "ما در جستجوی راهی بودیم تا بتوانیم اعرابی را که در جلیله باقی مانده بودند، وادار به فرار کنیم. به شهروندان یهود گفتیم به اعراب بگویند که ارتش یهود در صدد است که تمام روستاها را آتش بزند و آنها باید هر چه زودتر فرار کنند. آلول اضافه کرد: شایعه پخش شد که زمان فرار، فرا رسیده است. به این ترتیب هزاران تن از منطقه فرار کردند. تاکتیک به نتیجه رسیده بود."

اسرائیل، چنانکه بن گوریون یک بار گفت، ترجیح می دهد که فلسطین را کاملاً "پاک" از عرب ببیند. اما بقای تعداد اندکی از آنها، اسرائیل را بر آن داشت که طرحی برای تبدیل اعراب به مجموعه ای از انسانهای فروافتاده در پایین ترین سطح جامعه صهیونیستی از یک سو، و ذوب شده در اقتصاد صهیونیستی از دیگر سو، تهیه کند. اسرائیل می خواهد اعراب را از سرزمینشان دور نماید، اما این بار نه از طریق راندن آنها به خارج از فلسطین، بلکه در پی آن است که آنها را به داخل براند یعنی فلسطینیان را در شهرهای اسرائیلی به اردوهای فقر و بینوایی سوق دهد و وجودشان را در خدمت اقتصاد اسرائیل به کار گیرد، و وادارشان سازد که "به ویژه" به کارهای سخت و پست تن دهند و بدین ترتیب به روند ریشه کنی اجتماعی و لگدمال کردن تمامی یک ملت به نفع مهاجمان بیگانه پرداخت.

نزدیک به نیم قرن از تأسیس (دولت اسرائیل) می گذرد و هنوز رهبران این دولت در اندیشه رهایی از اقلیت عرب آنجا هستند. تسوی شیلوح از قول اسحاق رابین، یکی از نخست وزیران سابق رژیم صهیونیستی، در این باره می گوید: "مسأله فلسطین اینک یکی از مسایل پیچیده در کشمکش عربی ـ اسرائیلی است، در حالی که مسائلی این چنین، در جهان متمدن حل شده است. اوضاع پس از جنگ بین المللی دوم را مثال می زنیم. در آن هنگام این مسأله از طریق تبادل ساکنان می توانست حل شود، و طبیعتا هیچ انگیزه ای برای به کارگیری زور در میان نبود، آن چنانکه روسیه درگذشته چنین کرده بود. من معتقدم که انتقال ساکنان بدون توسل به قوه قهریه امکان پذیر است".

روند بیرون راندن، تهدید، ارعاب، کشتار و تملک دارایی اعراب فلسطین، تا زمان شروع انتفاضه ادامه داشت. با شروع انتفاضه که قیام و مبارزه علیه صهیونیستها به شکل مردمی درآمد، ارعاب و تبعید ساکنان عرب فلسطین به صورت جدیدی شکل گرفت. طی چند سال دوران انتفاضه، سران صهیونیست تعداد زیادی از رهبران انتفاضه را تبعید نمودند ولی موج قیام روز به روز ابعاد وسیع تری به خود گرفت. آنها تصور می کردند با تبعید و دور کردن رهبران می توانند شعله های انقلاب را خاموش کنند.

ولی بنا به تعبیر یکی از مسئولان جنبش اسلامی فلسطین، تبعید رهبران انتفاضه باعث شده جوانانی رهبری انتفاضه را به عهده بگیرند که بسیار انقلابی تر از تبعید شدگان هستند.

نسل جوانی که از بدو تولد زیر فشار ظلم و ستم اشغالگران صهیونیست رشد کرده، برخلاف نسلقبلی مرعوب هیبت ارتش اسرائیل نگردید، استقامت و پایداری را بر فرار ترجیح داد و شکوه و ابهّت ارتش صهیونیستی را زیر پا نهاد و اعتماد به نفس آنان را زیر سؤل برد. (ن. ر: کوچاندن اعراب فلسطین، سیاست)

مآخذ:

  1. کنان، هنری: فلسطین و حقوق بین الملل، غلامرضا فدایی عراقی، امیرکبیر، 1368.
  2. کدیور، جمیله: انتفاضه، حماسه مقاومت فلسطین، اطلاعات، 1372.
  3. شیلوح، تسفی: مقاله "اقوال واضحة العرب اسرائیل" روزنامه یدیعوت آهارنوت، 21/3/1976.
  4. العارف، عارف: النکبة، بیروت 1956.
  5. دیفر، جون: کیف و لماذا هرب الفلسطینون من فلسطین؟ مجلة الشرق الاوسطالعالمیة، الجلدالاول، العدد الثانی، ایار 1971.
  6. قهوجی، حبیب: عرب فلسطین المحتلة عام 1948، انتماء صمود دمشق 1976.
  7. Menahem Begin: The Revolt, London 1951.