بیرون راندن فلسطینیان
ریشه های طرح بیرون راندن عرب های فلسطینی از سرزمین شان به ریشه های تفکر صهیونیسم باز می گردد. این اندیشه از تفکر صهیونیسم گرفته شده است و همیشه با جریان تحولات پروژه صهیونیسم در فلسطین که از پایان قرن نوزدهم میلادی آغاز گردید و تا به امروز نیز ادامه دارد، همراه بوده است.
اهداف اساسی صهیونیسم بدون بیرون راندن همه فلسطینیان یا بیشتر آنان از فلسطین محقق نمی شود، زیرا حضور ملت فلسطین در این سرزمین با صهیونیسم و اهدافش در فلسطین تضاد کامل دارد. برای فهم بهتر این موضوع باید تأمل بیشتری در اهداف صهیونیسم صورت پذیرد.
محتویات
- ۱ الف ـ دیدگاه ها و برنامه های صهیونیستی:
- ۲ ب ـ نگرش نظریه پردازان صهیونیسم:
- ۳ ج ـ تأثیر اعلامیه بالفور:
- ۴ د ـ مواضع انگلیس:
- ۵ ه ـ مواضع صهیونیستی:
- ۶ و ـ موضع آمریکا:
- ۷ ز ـ تلاش برای اخراج فلسطینیان پس از تأسیس "اسرائیل":
- ۸ ح ـ طرح انتقال فلسطینیان به لیبی و آرژانتین:
- ۹ ط ـ شیوه های بیرون راندن فلسطینیان:
- ۱۰ مآخذ:
الف ـ دیدگاه ها و برنامه های صهیونیستی:
هدف طرح صهیونیسم (همچون هر طرح مهاجرتی اشغالگرانه) بیرون راندن و کوچ دادن ساکنان اصلی زمینی است که تجمع صهیونیستی در آن بر پا می شود. این امر برای تأسیس یک کشور یهودی خالص لازم است تا هیچ گونه ناخالصی نژادی یا تمدنی در آن وجود نداشته باشد. بنابراین شعار"سرزمین بدن ملت" مطرح می شود که از بطن صهیونیسم سرچشمه می گیرد و بیرون راندن فلسطینیان را حتمی و لازم می گرداند.
هرتزل در خاطرات روزانه خود درباره راه ها و شیوه های گوناگون سلب مالکیت از تهیدستان و انتقال آنها و محول کردن وظایف و کارهای موقتی در کشورهای دیگر به آنان صحبت می کند. هنگامی که هرتزل برای چمبرلین نوشت که قبرس هم جایگاه ممکن دیگری برای اسکان صهیونیستی است، بلافاصله راه های عرضی تخلیه ساکنان آن را ترسیم کرد: "مسلمانان کوچ خواهند کرد و یونانی ها زمینشان را در کمال خرسندی در برابر قیمت بالا می فروشند و سپس به یونان یا کرت، مهاجرت می کنند".
اسرائیل زانگویل، اندیشمند صهیونیست انگلیسی در نخستین نوشته هایش بر لزوم بیرون راندن اعراب و کوچ دادن آنها تأکید می کند و می گوید:
"نباید به اعراب اجازه داد که مانع تحقق طرح صهیونیسم باشند و باید آنها را به مهاجرت دسته جمعی متقاعد کرد. آیا همه کشورها عرب، از آنِ آنها نیست؟... پس دلیل خاصی وجود ندارد که باعث شود اعراب، به این یک وجب جا، بچسبند... آنها بیابانگردان کوچ نشین هستند که چادرهای خود را جمع می کنند و در سکوت، ره می سپارند و از جایی به جای دیگر، می روند".
جوزف وایتز، مسئول مهاجرت آژانس یهود، در شماره 29 سپتامبر 1967 روزنامه دافار اظهار می دارد که او و دیگر رهبران صهیونیسم به این نتیجه رسیده اند که "در این کشور، جایی برای هر دو ملت (عرب و یهود) وجود ندارد" و تحقق اهداف صهیونیسم، مستلزم تخلیه فلسطین یا بخشی از آن،از ساکنانش است و لذا باید همه اعراب را به کشورهای همسایه منتقل کرد. پس از انجام عملیات انتقال ساکنان، فلسطین خواهد توانست میلیون ها یهودی را در خود جای دهد.
ژابوتنسکی از هواداران این طرح بود و حقه ای که شایسته عقل کوچک صهیونیستی اش بود ترتیب داد؛ او پیشنهاد کرد که سازمان جهانی صهیونیسم مخالفت خود را با کوچ اعراب از فلسطین اعلام کند؛ با این ترتیب بیم اعراب از طرح انتقال ساکنان فلسطین از بین می رود و حتی این ساکنان ساده گمان می کنند که صهیونیست ها می خواهند که آنها باقی بمانند تا از آنها بهره کشی کنند و بنابراین، رخت خود را بسته و کوچ می کنند. این طرح، بیش از پلید بودن، احمقانه است و کشاورزان غرب ثابت کردند که نادانیشان از آن چه که این رهبر صهیونیست می پنداشت کمتر است.
می توان گفت که ژابوتنسکی تند رفته بود. اما خواسته وایزمن هم همین بود. مجله "جویش کرونیکل" در 13 اوت 1937، سندی منتشر کرد که وایزمن، آن را با حروف اول نامش امضا کرده بود و نشان از آن داشت که این رهبر صهیونیست، معتقد بود که موفقیت طرح تقسیم، به میزان اخلاص دولت انگلیس در توجه و توصیه آن دولت به انتقال ساکنان عرب بستگی دارد. طرح آرتور روبین، مدیر بخش مهاجرت صهیونیسم، تفاوت چندانی با این نظریه ندارد؛ چه او در مه 1911 پیشنهاد داد که کشاورزان عرب که از املاک خود سلب مالکیت خواهند شد "به طور محدود" به مناطق حلب و حمص در شمال سوریه "کوچ" کنند.
روبین پس از 19 سال می نویسد که سلب مالکیت اعراب و راندن آنها از زمین هایشان امریگریزناپذیر بود؛ زیرا "زمین، شرط اصلی اسکان ما در فلسطین بود. اما از آنجا که هیچ زمین قابل کشتی وجود نداشت و هرچه بود از قبل در آن زراعت می شد، بنابراین ما ناچار بودیم هر زمینی را که برای سکونت می خریم، ساکنان و کشاورزان قبلی اش را بیرون کنیم...".
برنامه انتقال شهروندان یهود، تنها محدود به کسانی نبود که برای اهداف پست سرمایه داری، یا به دلایل عادی قومی به فلسطین مهاجرت کردند، بلکه طرح کسانی هم بود که بدانجا مهاجرت کردند تا یک جامعه ایده آل مبتنی بر برابری را در آن شکل دهند. بروخوف، پدر صهیونیسم چپ گرا، این قضیه را خوب درک کرده بود که راه حل صهیونیستی، که در انتقال یهودیان و سکنی دادن آنها در یک زمین مخصوص به آنها خلاصه می شود، "بدون پیکار سخت و بدون سنگدلی و ستم و بدون سوزاندن تر و خشک" امکان پذیر نیست.
وی در بیان تصورش از آینده شهروندان گفت که مهاجران یهودی فلسطین را خواهند ساخت و ساکنان اصلی، در وقت مناسب، از نظر اقتصادی و فرهنگی ـ توسط ساکنان اصلی، جذب خواهند شد. "تاریخ مهاجرت صهیونیستی، با عرق و اشک و خون نوشته خواهد شد".
موشه اسمیلانسکی، نویسنده اسرائیلی برداشت خود را از اجتماع رهبران سوسیالیست صهیونیسم در سال 1891، با طرح این پرسش و پاسخ ها درباره اعراب، بیان می کند:
اعراب زمین یهودا و الخلیل را اشغال کرده اند.
خوب، آن را از ایشان می گیریم.
چگونه؟ (سکوت).
یک انقلابی، پرسش های ساده نمی کند.
خوب: پس جناب انقلابی بگو چگونه؟
پاسخ، به شکل عبارات روشنی بود که هیچ پیچیدگی و ابهامی نداشت: "قضیه بسیار ساده است. آنها را با یورش های پی درپی می آزاریم تا کوچ کنند... بگذارید تا به آن سوی اردن بروند". هنگامی که صدایی نگران خواست بداند که آیا این پایان کار خواهد بود یا نه؟ پاسخ باز هم مشخص و قاطع بود: "همین که در آنجا شهرک بزرگی ساختیم، بر زمین مسلط خواهیم شد و نیرومند می شویم. در آن هنگام، به کرانه خاوری روی خواهیم آورد و آنها را از آنجا نیز می رانیم. بگذار آنها به کشورهای عربی بازگردند".
یک دیدگاه روشن اشغالگرانه صهیونیستی وجود دارد که دارای منطق روشن جبرگرا است. این دیدگاه، به یک طرح تبدیل شد تا مشکل جمعیتی صهیونیست ها را (که شبیه مشکل جمعیتی انسان سفیدپوست در همه مناطق مهاجرنشین است) حل کند. معمولاً یک راه حل نهایی و ریشه ای برای حل این مشکل مطرح می شود. این راه حل، یا بالاترین حد (انتقال کامل یا نابودی کامل جسمی است) یا پایین ترین حد (ایجاد اکثریتی از ساکنان جدید) است. آن چه که متغیر است، حد بالا یا پایین است، اما آن چه که ثابت است دیدگاه کوچ دادن و اشغال کردن است.
از سال 1937 تا 1948 چندین طرح صهیونیستی درباره کوچ دادن، طراحی و ارائه شد از جمله: طرح سوسکین برای کوچ اجباری (سال 1937)، طرح کخ وایتز (دسامبر 1938)، طرح بونیه (ژوئیه 1938)، طرح رابین (ژوئن 1938)، طرح الجزیره (1938 تا 1942)، طرح ادوارد نورمن برای کوچ به عراق (1934 تا 1948)، طرح بن گوریون (1943 تا 1948)، طرح یوسف شختمان برای کوچ اجباری (1948). در همین دوره، سه کمیته برای کوچدادن تشکل شد که کار بررسی و طراحی راه های عملی برای پیاده کردن طرح های کوچ دهی، به آنها واگذار شده بود. دو کمیته نخست را آژانس یهود (در 1937 تا 1942) و کمیته سوم را دولت اسرائیل در سال 1948 تشکیل دادند.
اصول ثابت، روشن هستند و برنامه نیز چنین است و ساز و کار چنین تجربه های اسکان اشغالگرانه مشخص است؛ زیرا انسان ها ـ آن گونه که زانگویل آرزو می کرد ـ به سادگی زمین خود را ترک نمی کنند و چادرهای خود را جمع نمی کنند و شتابان از زمین خود نمی روند و پنهان نمی شوند. بنابراین به ناگزیر باید از زور و خشونت استفاده کرد. با وجود این، هنوز تبلیغات صهیونیستی، اتهام خشونت نظامی علیه اعراب را انکار می کند. حتی بن گوریون، گستاخی را بدانجا رسانده است که می پندارند که هرگز به ذهن هیچ یک از اندیشمندان بزرگ صهیونیسم نیامده است که آرزوی صهیونیسم، جز از راه پیروزی نظامی بر اعراب، امکان پذیر نیست.
اما بدون تردید، بن گوریون، نامه هرتزل به بارون دو هرش را خوانده بود که در آن از برنامه اش برای ایجاد یک پرولتاریای فرهیخته یهودی متشکل از رهبران و اعضای ارتش صهیونیستی سخن گفته است؛ ارتشی که در جستجوی زمین برخواهد آمد، سپس آن را خواهد یافت و بر آن، یعنی بر میهن ملی تسلط پیدا خواهد کرد. بدون تردید، او سخنرانی زانگویل (در آوریل 1905 در منچستر) را شنیده بود که در آن خطاب به صهیونیست ها گفته بود: "باید خود را آماده کنیم تا قبایل (عرب) را همچون پدرانمان، با نیروی شمشیر، بیرون برانیم یا این که دشواری وجود ساکنان بیگانه را که بیشترشان از محمدیان (یعنی مسلمانان) هستند تحمل کنیم". ویحتما نوشته آهرون آهرونسون درباره "لزوم اخراج اجباری کشاورزان عرب" را نیز خوانده بود.
پس از مرگ هرتزل، دوستش نوردو، به دفاع از خشونت نظامی ادامه داد و پیشنهاد داد که ارتش عظیمی با ششصدهزار نفر یهودی برای رفتن به فلسطین بسیج شود تا خود را به عنوان اکثریت ساکنان، بر فلسطینیان تحمیل کنند. ژوزف ترومپلدور، رهبر صهیونیست از حزب کارگر، فروتنی بیشتری داشت؛ زیرا پیشنهاد کرد که ارتشی یکصد هزار نفری تشکیل شود.
اما ژابوتنسکی، وارث واقعی اندیشه هرتزل برنامه ای برای خلق فوری یک اکثریت یهودی در فلسطین، ترسیم کرد و آن را "طرح نوردو" نامید. هنگامی که یکی از صهیونیست های آلمانی نسبت به در گرفتن که جنگ فراگیر با اعراب، هشدار داد، ژابوتنسکی او را مسخره کرد و سپس مثال هایی زد که برگرفته از تاریخ استعمار غرب در آفریقا و آسیا بود: "تاریخ به ما می آموزد که همه استعمارگران با استقبال و تشویقی اندک از سوی ساکنان اصلی روبه رو شدند... و این اندوهبار است. ما یهودیان نیز از این قاعده مستثنی نیستیم".
ژابوتنسکی در سخنرانی اش در برابر کمیته املاک در فلسطین در سال 1937 گفت: "امتی همچون شما که تجربه استعماری ریشه دار و بزرگی دارد مطمئنا می داند که یک طرح استعماری بدون درگیری هایی یا ساکنان بومی موفق نمی شود... (بنابراین باید) به یهودیان اجازه داد تا ـ همچون اروپاییان در کنیا ـ نگهبانان ویژه داشته باشند". یک سال پس از آن تاریخ، و در همایش سازمان بتار در لهستان ـ که یک سازمان نظامی صهیونیستی بود ـ مناخیم بگین، شاگرد پاکباز ژابوتنسکی، نقش مؤثر وفعالی ایفا کرد تا به زور اسلحه بر بخشی از میهن یهودی تسلط یابد. بگین در سال 1939، رهبری این سازمان را به عهده گرفت.
در آغاز قرن بیستم، جوانان صهیونیست که در فلسطین ساکن شده بودند با باتوم های بزرگ، رفت و آمد می کردند و بعضی از آنها هفت تیر داشتند. در سال 1907، سازمان نظامی سری صهیونیسم تشکیل شد که شعارش این بود: "یهودا با خون و آتش از پای درآمد و از همین راه برمی خیزد". نام این سازمان در سال 1909 به سازمان هاگاناه تغییر یافت. هاگاناه ـ که بازوی نظامی آژانس یهود و سازمان جهانی صهیونیسم بود ـ این شعار تروریستی را کنار گذاشت. اما اِرگون (یا هاگاناه بیت) که رئیس آن مناخیم بگین بود، این شعار را حفظ کرد. نشان ویژه اِرگون، دستی بود که بالای نقشه فلسطین و شرق اردن، تفنگی را گرفته بود و زیر آن نوشته شده بود: "فقط همین". در سال 1948، هاگاناه و اِرگون با هم ادغام شدند تا ارتش اسرائیل را تشکیل دادند. محال است که بن گوریون در این روند، نقشی ایفا نکرده باشد؛ زیرا وی یکی از برجسته ترین طراحان اصلی طرح اسکان (هجرت) و گسترش صهیونیسم بود.
در نخستین سال های هجرت صهیونیستی، شهرک های تعاونی کشاورزی، با تجهیزات ابتدایی به صورت دژهایی درآمدند که این تاکتیک بعدها، "برج و بارو" نامیده شد. پس از سال 1948، سراسر اسرائیل به "دولت قلعه" یا "گتو مسلح" تبدیل شد. ژابوتنسکی یک چنین وضعیتی را پیش بینی کرده گفته بود: "دیواری آهنین از نیروهای مسلح یهودی، از عملیات اسکان صهیونیستی دفاع خواهد کرد". پس از تأسیس کشور صهیونیستی، سخن از انتقال (ترانسفر) اعراب، کم شد اما هرگز متوقف نشد؛ زیراهنوز مشکل جمعیتی اسرائیل باقی است به ویژه این که منابع انسانی مهاجرت در حال خشک شدن است.
ب ـ نگرش نظریه پردازان صهیونیسم:
هنگامی که جزئیات طرح صهیونیسم برای تأسیس دولت در فلسطین بیشتر آشکار شد، تئودور هرتزل بنیانگذار جنبش صهیونیسم در خاطرات خود در سال 1895 م. درباره موضع جنبش صهیونیسم درباره عرب های فلسطینی چنین می نویسد: "تلاش خواهیم کرد طبقات فقیر را به خارج از مرزهای این سرزمین انتقال دهیم، به آرامی و بدون ایجاد هیاهو، این کار را با فراهم کردن شغل برای آنها در کشورهایی که به آنجا منتقل می شوند، انجام می دهیم و البته یقینا ما در کشور خودمان به آنها هیچ شغلی نمی دهیم".
یسرائیل زنگویل از اولین معاونان هرتزل آنچه را که او با نرمی و بدون ذکر کلمه عرب ها یا فلسطینیان نگاشت با صراحت بیشتری مطرح می کند. زنگویل در سال 1897 م. از فلسطین دیدن کرد و از نزدیک با وضعیت این سرزمین آشنا شد و به حضور ملت فلسطین در این سرزمین پی برد.
زنگویل با توجه به این اصل صهیونیسم که فلسطین و اطراف آن باید فقط میهن یهودیان باشد، خواستار اخراج و بیرون راندن اجباری فلسطینیان از این سرزمین شد. او در یکی از سخنرانی های خود در نیویورک به صراحت گفت: "سرزمین اسرائیل همان است که عرب ها در آن ساکنند."
وی افزود: "ما باید برای بیرون راندن آنها با زور اسلحه آماده شویم، در غیر این صورت ما با مشکل ساکنانی مواجه خواهیم شد که شمارشان بسیار است و اکثریت آنان نیز مسلمان هستند. ما امروز فقط 12درصد جمعیت فلسطین را تشکیل می دهیم و فقط 2درصد زمین های این سرزمین را در اختیار داریم."
موضع خصمانه صهیونیست ها و درخواست بیرون راندن عرب ها فقط از سوی هرتزل و زنگویل مطرح نشده است، بلکه حتی جریان چپ صهیونیسم نیز در این امر با دیگر صهیونیست ها اشتراک نظر دارد. یک سال پس از تأسیس جنبش صهیونیسم، نحمان سیرکین در سال 1898 م. کتابچه ای با نام "مسأله یهودیت و دولت سوسیالیستی یهود" منتشر کرد. این صهیونیست در این کتابچه پایه های آنچه به صهیونیسم سوسیالیستی معروف گردید و رهبری جنبش صهیونیسم را در اوایل دهه سی قرن بیستم به دست گرفت، بنا نهاد.
سیرکین هنگام بحث درباره ابزارهای لازم برای تحقق اهداف صهیونیسم و تأسیس دولت یهودی، موضوع کوچاندن فلسطینیان به کشورهای مجاور را طرح کرد. او از صهیونیست ها خواست تا با ملت هایی که از سوی حکام ترک عثمانی زیر فشار قرار گرفته بودند، ارتباط برقرار کنند و آنها را علیه حکام ترک بشورانند و تلاش کنند فلسطین صرفا در اختیار یهودیان قرار گیرد.
بیرو بورخوف یکی دیگر از سران صهیونیسم و از رهبران جناح چپ گرای آن با این نظر سیرکین همنوا شد و خواستار بی توجهی به فلسطینیان عرب و انکار حقوق ملی آنان در فلسطین گردید. بورخوف در سال 1906 چهار مقاله با عنوان "نظام ما" منتشر کرد که این مقالات در توسعه نظریه "صهیونیسم سوسیالیست" نقش فراوان داشت. او نیز فلسطینیان را نادیده گرفت و به حقوق ملی آنان بی توجهی کرد.
او معتقد بود: فلسطینیان در خارج خود را به آسانی و با سرعت با فرهنگ های مترقی تر وفقمی دهند. بورخوف بر این باور بود که فلسطینیان با گذشت زمان از نظر اقتصادی و تمدنی در شهرک نشینان صهیونیست ذوب می شوند و به همین سبب در داخل دولت یهودی، مشکلی از ناحیه عرب ها وجود نخواهد داشت.
همه سران جنبش صهیونیسم به ویژه در دهه های اولیه قرن بیستم میلادی بر نادیده گرفتن ملت فلسطین و بی توجهی به آنها و حقوق ملی شان اتفاق نظر داشتند. این تجاهل و بی اهمیت گرفتن به درجه ای رسید که اسحاق ابشتاین ادیب و اندیشمند یهودی را به اعتراض وا داشت. این اعتراض به اجماع صهیونیست ها درباره نادیده گرفتن حقوق فلسطینیان موجب شد که سران شهرک نشینان صهیونیست او را مورد حمله و انتقاد شدید قرار دهند.
ابشتاین در سال 1906 مقاله ای در یکی از روزنامه های عبری زبان به عنوان "مسأله مجهول" به چاپ رساند. وی در این مقاله سیاست ها و اقدامات جنبش صهیونیسم در قبال فلسطینیان به ویژه ابزارهای گرفتن زمین های فلسطینیان از آنان و بیرون راندنشان از سرزمین فلسطین را به شدت مورد انتقاد قرار داد. او سران صهیونیسم را به علت بی توجهی به حقایق موجود در فلسطین به شدت مورد سرزنش قرار داد، رهبران صهیونیسم این موضوع را نادیده گرفته بودند که در این سرزمین ملتی با سابقه ای به درازای تاریخ وجود دارد که از هزاران سال پیش در این سرزمین حضور دارد و هیچ گاه در ذهن خود تصور نکرده است که این سرزمین را ترک کند.
تلاش بی فایده ابشتاین برای بیدار کردن وجدان از دست رفته صهیونیست ها و هشدار به شهرک نشینان صهیونیست نسبت به پیامدهای بی توجهی به عرب ها که می توانست نتایج وخیمیبه بار آورد، به مذاق شهرک نشینان خوش نیامد و آنان را خشمگین ساخت به ویژه که ابشتاین از فلسطینیان تمجید کرده بود.
به همین سبب بسیاری از نویسندگان و سران صهیونیسم به نوشته های او پاسخ دادند و اندیشه های او را از نظر ملی برای یهودیان خطرناک معرفی و بار دیگر اعلام کردند که همچنان بر اهداف صهیونیسم جهت ایجاد اکثریت یهودی و وطن ملی برای یهودیان در فلسطین پایبندند.
در این فضا، آرتور رویین در سال 1907 پس از بازدید از فلسطین طرحی به کمیته اجرایی جنبش صهیونیسم ارائه کرد که در آن پیشنهاد کرده بود اکثریت یهودی در چند منطقه مختلف فلسطین تشکیل شود و سپس این مناطق به وسیله شهرک سازی به یکدیگر متصل گردند.
ج ـ تأثیر اعلامیه بالفور:
اعلامیه بالفور و قرار گرفتن فلسطین در زیر سیطره انگلستان موضع جنبش صهیونیسم و به ویژه موضوع نادیده انگاشتن فلسطینیان و حقوق آنان در فلسطین را تقویت کرد. در این اعلامیه بر تأسیس "میهن ملی" برای یهودیان در فلسطین تأکید و حقوق ملی فلسطینیان عرب که اکثریت ساکنان فلسطین را تشکیل می دادند نادیده گرفته شد.
ماکس نورداو از شخصیت های متنفذ جنبش صهیونیسم و معاون اول هرتزل اولین کسی بود که پس از طرح اعلامیه بالفور موضع صهیونیست ها در قبال عرب های فلسطین را مطرح ساخت. در سه سال پس از طرح اعلامیه بالفور، نورداو مسائلی در این باره تدوین کرد که بعدها بنیامین ژابوتنسکی از بنیانگذاران صهیونیسم آنها را مدنظر قرار داد.
نورداو خواستار تقویت و گسترش شهرک سازی صهیونیستی در فلسطین بدون درنظر گرفتن ساکنان اصلی این سرزمین شد. او میان کاری که جنبش صهیونیسم باید در قبال فلسطینیان در این سرزمین پی می گرفت و موضع این جنبش درباره حاکمیت بر فلسطین تفاوت قائل شد. عملاً نورداو تلاش کرد که فلسطینیان عرب را آرام سازد و به آنان اطمینان دهد که جنبش صهیونیسم قصد ریشه کن کردن آنان را در فلسطین ندارد؛ از ترس این که مبادا این فلسطینیان نسبت به تلاش های سران صهیونیسم حساس شوند و علیه این طرح شورش کنند.
نورداو مدام بر اصل اساسی تفکر صهیونیسم مبنی بر این که فقط یهودیان حق تاریخی و حق حاکمیت بر فلسطین را دارند، تأکید می کرد. وی برای این منظور و در نتیجه به حاکمیت رساندن یهودیان در سرزمین فلسطین خواستار جذب بیش از نیم میلیون شهرک نشین یهودی به فلسطین شد تا آن که یهودیان در این سرزمین در اکثریت قرار گیرند. وی معتقد بود که تا وقتی یهودیان اکثریت را در فلسطین و اطراف آن تشکیل ندهند، حاکمیتشان بر این سرزمین همچنان زیر سؤال خواهد بود.
بنیامین ژابوتنسکی بنیانگذار و رهبر جریان اصلاح طلب جنبش صهیونیسم آرای ماکس نورداو را مورد توجه قرار داد و تغییراتی در آن ایجاد کرد.
جنبش اصلاح طلب صهیونیسم تحت رهبری ژابوتنسکی به مقابله با جریان کارگری برخاست و از سازمان صهیونیستی مادر جدا شد و یک سازمان صهیونیستی موازی تشکیل داد و از سال 1977 تحت رهبری مناخیم بگین شاگرد و جانشین ژابوتنسکی، رهبری "اسرائیل" را در دست گرفت.
ژابوتنسکی در سال 1923 دو مقاله با نام "رویدیوار آهنی" و "اخلاق دیوار آهنی" منتشر ساخت که در آنها پایه های نظریه جنبش اصلاح طلب صهیونیسم را بنا نهاد و نظرات خود را در رابطه با روابط با بریتانیا و عرب ها و سیاست های صهیونیسم در این مقاله بیان کرد.
ژابوتنسکی معتقد بود که توافق میان جنبش صهیونیسم و عرب های فلسطینی نه در زمان وی و نه در هیچ زمانی ممکن نیست. وی دلایل این امر را طبیعت انسان و درس های تاریخ عنوان می کند. ژابوتنسکی می گوید که در تاریخ بشریت هیچ گاه اتفاق نیفتاده است که ساکنان اصلی یک سرزمین به اختیار خودشان، شهرک نشینانی از خارج از این سرزمین را بپذیرند و از حق حاکمیت خود بر سرزمینشان چشم بپوشند.
وی تأکید می کند که این اصل بر عرب های فلسطینی هم که از اهداف صهیونیسم و خطراتش آگاهند و با آن مخالفند و در برابر مظاهر آن در فلسطین مقاومت می کنند، منطبق است.
وی صهیونیست هایی را که تحقق اهداف صهیونیسم را به دستیابی توافق با عرب ها مشروط می دانند، مورد تمسخر قرار می دهد و از آنان می خواهد که به ناممکن بودن تحقق چنین شرطی اعتراف کنند، در غیر این صورت آنان باید از صهیونیسم دست بکشند. او با تأکید بر این که شهرک سازی یا باید متوقف شود یا این که بدون توجه به نظر ساکنان اصلی سرزمین فلسطین ادامه یابد، نظرات خود را تندتر بیان کرده است.
او می افزاید: "گسترش شهرک سازی تنها با استفاده از حمایت یک قدرت غیرمرتبط با ساکنان محلی منطقه و در پشت دیوارهای آهنی که ساکنان محلی توان نفوذ به داخل آن را نداشته باشند،امکان پذیر است." منظور ژابوتنسکی از "دیوار آهنی" قدرت نظامی یهودیان است.
ژابوتنسکی می گوید که برای تحقق اهداف صهیونیسم و تأسیس دولت یهودی در فلسطین، تشکیل یک نیروی نظامی رسمی یهودی لازم است تا طرح های صهیونیسم را بر عرب ها تحمیل کند.
وی تأکید می کند که هدف صهیونیسم همچنان تشکیل اکثریت یهودی در فلسطین است و برای تحقق این هدف، خواستار تقویت ائتلاف با انگلیس و ایجاد دیوار آهنی که زمینه حمایت از جذب سالانه پنجاه هزار مهاجر یهودی به مدت سی سال را فراهم می کند، شده بود. وی همچنین پیشنهاد کرد که پس از آن که یهودیان اکثریت را در فلسطین تشکیل دادند و دولت یهودی پا گرفت، به عرب های فلسطینی خودمختاری اعطا شود.
د ـ مواضع انگلیس:
در پی شعله ور شدن انقلاب سال 1936 م. دولت انگلیس کمیته ای پادشاهی را برای تحقیق درباره اوضاع فلسطین تشکیل داد و به خاطر آن که ریاست آن را لرد بیل برعهده داشت، نام این کمیته را "بیل" نهاد.
این کمیته در گزارش خود که به دولت انگلیس ارائه کرد و این دولت در ژوئن سال 1937 م. آن را به تصویب رساند، پیشنهاد کرده که فلسطین به دو کشور یهودی و عرب تقسیم شود و 20 درصد از مساحت فلسطین به یهودیان اختصاص یابد و دولت فلسطینیان نیز در بخش باقی مانده فلسطین و منطقه شرق اردن تشکیل شود.
به رغم آن که توصیه های کمیته بیل مانند کمیته های پس از آن به شکست انجامید، اما در آنزمان اهمیت ویژه ای داشت. این کمیته انگلیسی در حالی خواستار تأسیس دولت یهودی در فلسطین شد. که حتی جنبش صهیونیسم نیز تا آن زمان جرأت طرح رسمی این مسأله را نداشت، هرچند که خواستار تأسیس "وطن ملی برای یهودیان" در فلسطین شده بود.
کمیته بیل همچنین اعلام کرد که در داخل زمین هایی که به دولت یهودی اختصاص داده شده است حدود 225 هزار عرب زندگی می کنند و حال آن که در اراضی دولت عربی فقط 1250 یهودی زندگی می کنند. کمیته بیل اعلام کرد که حضور این شمار از عرب ها در داخل اراضی اختصاص یافته به دولت یهودی مانع از برپایی این دولت می شود و به همین سبب طرح تقسیم با شکست مواجه می گردد. کمیته بیل پیشنهاد کرد که برای موفقیت آمیز بودن طرح تقسیم، این شمار از عرب های حاضر در اراضی که قرار است برای تشکیل دولت یهودی اختصاص یابد، باید به زور از این منطقه و با پوشش "تبادل جمعیت" اخراج شوند.
ه ـ مواضع صهیونیستی:
توصیه های کمیته بیل به مناقشه شدیدی میان رهبران جنبش صهیونیسم دامن زد. واکنش های اولیه سران صهیونیسم عمدتا در مخالفت با این طرح بود، زیرا کمیته بیل پیشنهاد تقسیم فلسطین را مطرح کرد و "بخش کوچکی" از این سرزمین را به یهودیان اختصاص داده بود. در حالی که صهیونیست ها خواستار کل فلسطین بودند و با تقسیم آن موافق نبودند، اما این مخالفت اندک اندک کاهش یافت و به تأیید مشروط تبدیل شد، زیرا کمیته بیل توصیه اخراج عرب های فلسطینی از دولت یهودی(پیشنهادی) را مطرح کرده بود.
با پیگیری موضوع دیوید بن گوریون رئیس جریان کارگری صهیونیستی می توان به تغییر موضع سران جنبش صهیونیسم پی برد. بن گوریون در ابتدا به شدت به رد توصیه های کمیته بیل پرداخت، اما این نظر اندک اندک تغییر یافت و از مخالفت قاطع به پذیرش مشروط تبدیل گردید.
این تغییر موضع بدان سبب روی داد که وی معتقد بود اگر صهیونیست ها به حکومت انگلیس فشار وارد کنند تا طرح اخراج فلسطینیان عرب را اجرا کند، مانعی بر سر راه تشکیل دولت یهودی باقی نمی ماند.
بن گوریون به توصیه کمیته بیل برای اخراج فلسطینیان اهمیت بسیار زیادی داد و تأکید کرد: "جنبش صهیونیسم باید همان گونه که به اعلامیه بالفور یا صهیونیسم تمسک جسته است به توصیه کمیته بیل نیز پایبند باشد، ما باید با تمام توان و امید به این توصیه تکیه کنیم، زیرا در این توصیه بندی وجود دارد که از دست دادن بقیه اجزای کشور را جبران می کند، این بند همان مسأله اخراج و کوچاندن فلسطینیان است.
به اعتقاد من "بند اخراج" از همه مطالبات ما درباره افزایش مساحت اختصاص یافته به دولت یهودی، مهم تر است و اگر ما حالا نتوانیم عرب ها را از میان خودمان بیرون کنیم و به مناطق عربی انتقال دهیم، این همان چیزی است که کمیته سلطنتی انگلیس توصیه می کند، پس از تأسیس دولت، انجام چنین کاری برای ما مقدور و میسر نخواهد بود، زیرا در آن زمان چشم همه جهانیان متوجه ما خواهد بود و اقدامات ما را در قبال اقلیت هایی که در میان ما زندگی می کنند، زیرنظر خواهد داشت."
پرل کتسنلسون از نظریه پردازان چپ گرای صهیونیست با این نظر بن گوریون درباره اخراج عرب ها موافق بود. کتسنلسون در نشست کمیته اجرایی جنبش صهیونیسم و به هنگام بررسی توصیه های کمیته بیل اظهار داشت: "مسأله کوچاندن واکنش های مختلفی در میان ما ایجاد کرده است که آیا این کار درست است یا نه؟ وجدان من کاملاً راضی است، دشمن دور بهتر از دشمن نزدیک است. آنها با انتقال زیان نخواهند دید و ما هم یقینا زیان نمی بینیم.
این مسأله در نهایت اصلاحاتی سیاسی به نفع دو طرف است، من معتقد بودم که این بهترین راه حل بود و من یقین دارم که این موضوع باید روزی عملی شود، اما هیچ گاه فکر نمی کردم که انتقال به خارج از "سرزمین اسرائیل" به معنای انتقال به نزدیکی نابلس است. من هنوز هم یقین دارم که آنان در آینده به سوریه و عراق منتقل خواهند شد.
با اوج گرفتن منازعه اسلامی صهیونیستی در پایان دهه سی قرن بیستم میلادی اجماعی میان همه احزاب صهیونیستی در فلسطین در مورد اخراج فلسطینیان به کشورهای عربی به ویژه سوریه و عراق شکل گرفت.
رهبری این اجماع را حزب "مبای" که جنبش صهیونیسم و سپس دولت عبری را رهبری کرد، در دست داشت. این حزب از سال 1933 تا سال 1977 قدرت را در جامعه "اسرائیل" در دست داشت. در دهه سی، حزب تندروی احدوت هعفودا که به شدت علیه عرب ها فعالیت می کرد در آن زمان جزو حزب مبای بود.
این حزب بعدها از حزب مبای جدا شد و در دهه چهل میلادی به حزب مبام پیوست و اندکی بعدنیز از این حزب جدا شد و از ابتدای دهه پنجاه به صورت مستقل فعالیت کرد تا آن که بار دیگر در سال 1965 م. با حزب مبای متحد شد.
حتی حزب مبام از احزاب جریان کارگری چپ که هشومیر هتسعیر از سران جنبش صهیونیسم به آن "نگهبان جوان" لقب داده بود نیز که دم از برادری عرب ها و یهودیان می زد و شعار تشکیل دولت دو ملیتی عربی و یهودی را مطرح می کرد، در این اجماع یهودی مشارکت داشت.
این دیدگاه از اظهارات اهرون تسیزلینگ از رهبران این حزب کاملاً هویداست. وی تأکید داشت: "من حق اخلاقی یهودیان را در طرح پیشنهاد تبادل ساکنان انکار نمی کنم. با این پیشنهاد که هدف از آن توسعه و رشد حیات نژادی است، به هیچ اصل اخلاقی لطمه وارد نمی شود، این تحول در سایه نظم نوین جهانی لزوما رخ خواهد داد."
وی با اشاره به این که مسأله تبادل جمعیت در آن شرایط عملی نیست، اما تأکید کرد که در بلندمدت "تبادل جمعیت میان ساکنان سرزمین اسرائیل" از یک سو و عراق و سایر کشورهای عربی از سوی دیگر، به سبب انتقال یهودیان این کشورها به "سرزمین اسرائیل" منطقی خواهد بود.
علاوه بر احزاب کارگری صهیونیست ها، رهبران حزب "همه صهیونیست ها" به رهبری حاییم وایزمن که به عنوان اولین رئیس رژیم صهیونیستی برگزیده شد نیز از طرح اخراج فلسطینیان حمایت می کردند و می گفتند که فلسطین باید به کشوری صرفا یهودی تبدیل شود، همان گونه که انگلیس یک کشور متعلق به انگل ساکسون هاست.
سازمان "مبارزه برای آزادی اسرائیل" که بهگروهک "اشترن" معروف گشت، نیز خواستار اخراج فلسطینیان از سرزمین اصلی شان بود. در ماده چهاردهم اساسنامه این گروهک صهیونیستی که مؤسس و نظریه پرداز این گروهک به نام آبراهام اشترن آن را تدوین کرده بود، عبارت صریحی وجود دارد که تأکید می کند: "حل مشکل بیگانه ها (فلسطینیان) از طریق تبادل جمعیت میسر است." گفتنی است که پس از اشترن یک گروه سه نفره رهبری این گروهک را به دست گرفت که از برجسته ترین آنها اسحاق شامیر بود.
با پایان یافتن دهه سی میلادی (قرن بیستم) اجماعی در میان صهیونیست ها شکل گرفت که بر اخراج فلسطینیان از این سرزمین تأکید می کرد. ژابوتنسکی هم اندکی پیش از مرگ با ارسال نامه ای برای یکی از دوستانش در فلسطین به این اجماع پیوست. در چنین شرایطی، برخی فعالان مستقل پدید آمدند که در این باره نظری خاص داشتند.
از برجسته ترین این افراد دکتر ابراهام شارون صاحب نظریه "صهیونیسم تندرو" بود که خواستار انتقال عرب ها به عراق بود تا آن که به گفته وی "در دولت یهودی فقط اندک افرادی از اقوام دیگر باقی بماند که انتقال آنان به هر وسیله کاملاً ناممکن باشد."
پس از مرحله طرح اندیشه اخراج (فلسطینیان) و تبلیغات برای این منظور، جنبش صهیونیسم با تعیین کمیته ای تخصصی به نام کمیته "انتقال" گام دیگری به سوی هدف خود برداشت. مأموریت این کمیته، تحقیق و تدوین طرحی جامع و عملیاتی برای انتقال فلسطینیان و اخراج آنان از فلسطین در زمان مناسب بود.
اندیشه اخراج فلسطینیان و تبلیغات و برنامه ریزی برای اجرایی کردن این طرح، فقط از سوی جنبش صهیونیسم و مهاجران یهودی و شهرک نشینان صهیونیست در فلسطین پیگیری نمی شد، بلکه گروه ها و طبقات زیادی از اروپایی ها و آمریکایی ها که در کشورهای خود نفوذ داشتند، در راستای اجرای این طرح می کوشیدند. به عنوان نمونه، حزب کارگر انگلیس که مدت زمان زیادی تحت نفوذ صهیونیسم بود، در کنگره سراسری خود در سال 1944 نه تنها خواستار اخراج ملت فلسطین از سرزمین خود شد، بلکه درخواست توسعه مرزهای دولت یهودی را که خواستار تشکیل آن شده بود، نیز مطرح کرد تا این دولت علاوه بر فلسطین بخش های وسیعی از شرق اردن، سوریه و لبنان را نیز شامل شود.
همچنین ادوارد نورمان از یهودیان ثروتمند نیز از بیرون راندن فلسطینیان از این سرزمین و انتقال آنان به عراق حمایت کرد. او برای تحقق این هدف، شماری از شخصیت های با نفوذ را در اروپا همراه خود ساخت که یکی از آنها روزنامه نگار مشهوری به نام مومنتگیو بیل بود. این روزنامه نگار اروپایی روابط بسیار نزدیکی با مقامات بلندپایه انگلیسی داشت.
مومنتگیو در همین راستا به عراق سفر کرد تا اوضاع آنجا را از نزدیک بررسی کند و به همین منظور با شماری از اعضای کابینه عراق دیدار کرد تا موافقت آنان را برای انتقال فلسطینیان به این سرزمین جلب کند. این روزنامه نگار اروپایی تلاش کرد با اعطای رشوه به مقامات عراقی آنان را به پذیرش فلسطینیان وادار سازد، اما تلاش هایش به شکست انجامید.
و ـ موضع آمریکا:
علاوه بر تلاش های فوق الذکر، تلاش های دیگری نیز برای اخراج فلسطینیان از سرزمین فلسطین صورت گرفت که تأثیرات زیادی بر افکار عمومی آمریکا داشت و آنان را به پذیرش طرح اخراج فلسطینیان ترغیب می کرد. عامل این تلاش ها هربرت هوفر رئیس جمهور آمریکا در سال های 1923 تا 1935 بود. او خواستار انتقال فلسطینیان به عراق شد و برای تشکیل صندوقی بین المللی برای ارائه کمک های مالی به عراق در مقابل پذیرش آوارگان فلسطینی در این کشور تلاش کرد.
صاحب این طرح و ابتکار صهیونیستی، یک یهودی به نام الیاهوبن حورین از سران جنبش اصلاح طلب صهیونیسم بود. وی به عنوان روزنامه نگار در آمریکا فعالیت می کرد و مشاور شورای صهیونیستی آمریکا در امور خاورمیانه بود. او اصول و مبانی طرح خود را اولین بار در کتابش به نام "خاورمیانه" که در سال 1943 م. منتشر شد، مطرح ساخت.
وی در این کتاب خواستار کوچاندن فلسطینیان به عراق گردید و در اواخر سال 1943 با هوفر (رئیس جمهور اسبق آمریکا) دیدار کرد و او را از طرح خود آگاه ساخت. هوفر نیز از این طرح استقبال کرد و در روزنامه نیویورک تایمز در مصاحبه ای که در این باره انجام داد، برای آن تبلیغ کرد. این مصاحبه پس از انتشار که در آن خواستار کوچاندن فلسطینیان به عراق شده بود، به "طرح هوفر" معروف گردید.
محافل آمریکایی توجه زیادی به این طرح نشان دادند و بسیاری از اعضای مجلس سنا و کنگرهآمریکا و ادبا و روزنامه نگاران آمریکایی و اقشار دیگر که از جایگاه تأثیرگذاری در جامعه آمریکا برخوردار بودند، از این طرح حمایت کردند. پس از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد، هوفر تلاش کرد که طرح خود را با طرح معروف مارشال ادغام کند و پنجاه میلیون دلار از بودجه طرح مارشال را به طرح خود اختصاص دهد، اما در این کار شکست خورد.
ز ـ تلاش برای اخراج فلسطینیان پس از تأسیس "اسرائیل":
جنگ سال 1948 م. به پایان نرسیده بود که درخواست های علنی برای اخراج باقی مانده فلسطینیان از این سرزمین به خارج از آن مطرح شد. از مهم ترین کسانی که در این راستا خواستار تکمیل طرح اخراج فلسطینیان بود، دکتر ابراهام شارون بود که بقیه عمر خود را به تحریک و درخواست برای تبعید فلسطینیان سپری کرد.
شارون در سال 1949 م. در کتاب خود به نام "نکاتی نژادی درباره عرب ها" به توجیه مواضع نژادپرستانه خود درباره اخراج عرب ها پرداخت و تأکید کرد که امکان همزیستی مسالمت آمیز میان اکثریت یهودی و اقلیت عرب وجود ندارد، زیرا همزیستی مسالمت آمیز میان دو ملت به اعتقاد وی با طبیعت انسان سازگار نیست. وی در پایان چنین نتیجه گرفت که باقی ماندن عرب ها در "اسرائیل" با وجود آن که تعداد آنها اندک باشد، در عمل دولتی دو ملیتی ایجاد می کند که این امر با اساس صهیونیسم در تناقض است.
شارون برای حل نهایی این مشکل که در ذهن او پدید آمده بود، خواستار ریشه کن کردن باقی ماندهعرب های فلسطینی و انتقال آنان به کشورهای عربی شد. شارون در سال 1950 م. یکبار دیگر مسأله حضور عرب ها در "اسرائیل" را مطرح کرد و به شدت از سیاست دولت عبری انتقاد ورزید و این دولت را به مخالفت با طرح "اخراج" و قبول حضور عرب ها در "اسرائیل" متهم کرد.
وی مدعی بود که دولت عبری تلاش می کند رهبرانی متمایل به خود را از میان عرب ها پرورش دهد. شارون در سال 1951، یک بار دیگر از موضع کابینه رژیم صهیونیستی درباره حضور عرب های فلسطینی در "اسرائیل" به ویژه عدم اخراج فلسطینیان از منطقه المثلث که پادشاه اردن در آوریل سال 1949 م. به "اسرائیل" تحویل داده بود، انتقاد کرد.
ح ـ طرح انتقال فلسطینیان به لیبی و آرژانتین:
در حالی که شارون و دیگر صهیونیست ها سیل اتهامات را متوجه کابینه رژیم صهیونیستی کردند و آن را به کوتاهی در طرد باقی مانده فلسطینیان از فلسطین متهم می کردند، این رژیم نیز که علنا شعار صلح را مطرح می کرد، می کوشید بدون آن که جنجالی به پا شود، فلسطینیان را از این سرزمین اخراج کند. مقامات صهیونیست در همین راستا در سال های 1949 تا 1953 م. ساکنان بیش از 23 شهر و روستای عربی دیگر را در مناطق الجلیل و المثلث و جنوب فلسطین اشغالی به کشورهای عربی کوچاندند و این مناطق را ویران کردند.
هنگامی که مقامات صهیونیست متوجه شدند که ادامه کوچاندن فلسطینیان با مشکلات زیادی مواجه است و با واکنش های عربی و بین المللیگسترده مواجه می گردد، طرح های سری دیگری به منظور انتقال فلسطینیان به آرژانتین و لیبی تهیه کردند.
یوسف فایتس مدیر "اداره جنگل ها و بهره برداری از زمین ها" در صندوق ملی جنبش صهیونیسم که بیشتر عمر خود را در راه تلاش برای تبعید فلسطینیان از این سرزمین صرف کرد، در تاریخ 25/8/1951 م. با اسحاق نافون از فعالان حزب مبای که بعدها به ریاست "اسرائیل" رسید و یعقوب تسور سفیر رژیم صهیونیستی در آرژانتین که بعدها به عضویت کابینه رژیم صهیونیستی درآمد دیدار کرد و موضوع طرح خود را درباره انتقال فلسطینیان از منطقه الجلیل در فلسطین اشغالی با آنان در میان گذاشت.
پس از سه روز، فایتس و تسور با موشه شاریت وزیر امور خارجه وقت رژیم صهیونیستی دیدار و گفت وگو کردند. در پایان این نشست، تصمیم گرفته شد که فایتس به آرژانتین برود تا اوضاع آنجا و امکان اسکان فلسطینیان در مناطق کشاورزی آرژانتین را بررسی کند. فایتس پیش از عزیمت به آرژانتین می بایست بن گوریون نخست وزیر رژیم صهیونیستی را از طرح خود آگاه می ساخت. بن گوریون در 31 اوت همان سال با طرح فایتس برای کوچاندن فلسطینیان موافقت کرد.
فایتس در زمستان سال 1951 م. به آرژانتین رفت و در آنجا قطعه زمین بزرگی به مساحت 60 هزار هکتار را که به یک یهودی صهیونیستی تعلق داشت و حاضر شده بود در برابر دریافت مبالغ مشخصی آن را در اختیار رژیم صهیونیستی قرار دهد تا برای اسکان آوارگان فلسطینی از آن استفاده شود، خریداری کرد.
فایتس پس از بررسی اوضاع آرژانتین و انتخاب زمین بزرگی برای طرح خود، کار دیگری جز گفت وگو با قربانیان و تلاش برای قبولاندن طرح انتقال به آنان با هر ترفند ممکن نداشت. فایتس برای همین منظور در مارس 1950 م. به همراه برخی از مقامات "اسرائیلی" به روستای الجش در منطقه الجلیل رفت و با برخی از ساکنان عرب آن به گفت وگو نشست تا شاید بتواند آنان را به پذیرش طرح خود و کوچاندن به آرژانتین وادار سازد.
پس از آن که فایتس تعریف و تمجید خود از آرژانتین را به پایان رساند و آن را به بهشت روی زمین تشبیه کرد، یکی از فلسطینیان به او چنین گفت: "اما هیچ کشوری به اندازه این کشور ما زیبا نیست، کوه های ما زیباتر از دشت های آنان است، زیرا در هر صخره از آن گیاهی می روید و هر سنگ آن ثمر می دهد." فایتس پس از شنیدن این حرف ها که هیچ یک از فلسطینیان حاضر در جلسه هم با آن مخالفت نکرد، گفت که به شدت دچار سرخوردگی شده است و یقین پیدا کرد که کوچاندن فلسطینیان امکان پذیر نیست.
تلاش های رژیم صهیونیستی برای اخراج فلسطینیان از سرزمین شان حتی پس از شکست طرح فایتس نیز ادامه یافت. "کمیته انتقال" که گاهی نیز به آن کمیته آوارگان گفته می شد، همچنان به تلاش های خود برای اخراج فلسطینیان از این سرزمین و اسکان آنان در کشورهای عربی ادامه داد.
فایتس در خاطرات خود موضوع وجود چنین کمیته ای را فاش ساخته و گفته است که علاوه بر خود وی، شماری از شخصیت ها و سران "اسرائیل" از جمله عزرا دنین، الیاهو ساسون، یهوشواع بلمون وتیدی کولیک نیز در آن عضویت داشته اند. وی می افزاید: این کمیته طرحی را تدوین کرد که در پایان سال 1955 به تصویب کابینه اسرائیل نیز رسید. براساس این طرح، فلسطینیان به لیبی کوچانده می شدند.
بسیاری از مقامات رسمی "اسرائیلی" به همین منظور در سال های 1955 و 1956 م. به لیبی سفر کردند تا وضعیت آنجا را مورد بررسی قرار دهند و برای اسکان آوارگان فلسطینی در آنجا زمین خریداری کنند. اما این طرح نیز مانند طرح های قبلی با شکست و ناکامی مواجه گردید.
ط ـ شیوه های بیرون راندن فلسطینیان:
خالی کردن فلسطین از ساکنانش، هدف صهیونیسم و ضرورتی است که منطق اسطوره ای و خشونت فکری صهیونیسم، آن را لازم می گرداند. صهیونیست ها برای آن که برنامه شان را عملی سازند، تاکتیک های گوناگونی را در پیش گرفتند. خشونت مسلحانه، تنها شیوه نبود و آنها وسایل دیگری را نیز به کار بردند. لودویگ گومبلوویچ، جامعه شناس یهودی لهستانی، هرتزل را به سادگی سیاسی متهم و سپس این پرسش پرمعنا را برای او مطرح کرد که: "آیا می خواهی بدون خشونت نظامی یا فریبکاری کشوری تأسیس کنی؟ همین طور... با این بهای اندک؟"
یقینا خشونت مسلحانه و فریبکاری، دو ابزاری هستند که مورد استفاده صهیونیست ها قرار گرفته اند. فریبکاری در انتشار دادن بیم و هراس در میان اعراب بود؛ اما خشونت این بود که عملاً آنها در معرض ترور قرار بگیرند. می توان گفت که ترور آشکار فلسطینیان،پیش از سال 1948 و سپس در طول جنگ به کار گرفته شد، اما انتشار هراس در میان ساکنان، یعنی جنگ روانی، در مرحله آخر تشدید یافت. این تمایز میان خشونت مسلحانه و فریبکاری، جز از نظر تحلیلی، هیچ اهمیتی ندارد؛ زیرا این دو شیوه، با یکدیگر تداخل دارند و در واقع دو عنصر از برنامه ای یگانه هستند و مکمل یکدیگرند. مثلاً در مورد کشتار دیریاسین، صهیونیست ها شدیدا خواهان آن بودند که این رویداد را به اطلاع همه فلسطینیان برسانند تا بدین ترتیب، هراس و نگرانی را در دل های آنها بکارند.
1 ـ جنگ روانی:
گسترده ترین شیوه های جنگ روانی، شیوه استفاده از بلندگو و رادیو بود. بدین ترتیب میان ساکنانی که رهبرانشان در طی خیزش های پی درپی ـ به ویژه پس از سرکوب خیزش سال 1936 علیه اشغالگری انگلیس ـ شکست خورده بودند، هراس برانگیخته شود. به عنوان مثال، رادیو هاگاناه در روز 19 فوریه 1948 به اعراب هشدار داد که رهبران اعراب، به امور آنها توجه ندارند. در ساعت 6 بعدازظهر روز 10 مارس، این رادیو اعلام داشت که: "کشورهای عرب با همدستی انگلیس، علیه فلسطینیان توطئه می کنند". این رادیو در ساعت 6 بعدازظهر 14 مارس سال 1948 اعلام داشت که "ساکنان یافا در هراس شدید به سر می برند تا حدی که از خانه هایشان بیرون نمی آیند".
هاری لوین، نویسنده یهودی در خاطراتش به بیانیه ای اشاره می کند که در روز 15 مه ـ به هنگام پخش از بلندگوهای صهیونیستی به زبان عربی ـشنیده بود. این بیانیه اعراب را تشویق می کرد که "پیش از ساعت پنج و ربع صبح، محله را ترک کنند". سپس آنها را پند می داد که: "به زنان و فرزندانتان رحم کنید و از این حمام خون خارج شوید... از راه اریحا که هنوز باز است خارج شوید؛ اگر در اینجا بمانید برای خود فاجعه به وجود می آورید". بلندگوهای تابع هاگاناه در همه اطراف حیفا می گشتند تا اعراب را تهدید کنند و آنها را به گریختن با خانواده هایشان تشویق کنند (برگرفته از کتاب جان کیمشی، مؤلف صهیونیستی با عنوان هفت ستون فرو پاشیده)
اشاره های پی در پی به فجایع احتمالی و فروپاشی نزدیک، از موضوعات اصلی بودند که رادیوی هاگاناه و بلندگوهای تابع آن در مناطق عرب نشین، بر آن تمرکز می کردند. موضوع دیگری که در جنگ روانی استعمارگران صهیونیست تکرار می شد، خطر گسترش زودهنگام انواع وبا بود. این رادیو در ساعت هفت و نیم عصر روز 20 مارس 1948، بیانیه ای را به زبان عربی پخش کرد که در آن آمده است: "آیا می دانید که شتاب در واکسینه کردن شما در برابر وبا و تیفوس و بیماری های امثال آن، یک امر واجب و مقدس است؟ زیرا انتظار می رود که یک چنین بیماری هایی در ماه های آوریل و مه در میان اعراب و در مناطق شهری گسترش یابد". روز 18 فوریه سال 1948 از همین موضوع استفاده شد و مقامات از راه رادیو تأکید کردند که رزمندگان عرب به "آبله مبتلا هستند". این رادیو در 27 فوریه می افزاید که "پزشکان فلسطینی شروع به گریختن کرده اند".
ایگال آلون، وزیر پیشین امور خارجه اسرائیل با ارائه گزارشی در کتاب پالماخ، درباره مشارکتش در تاکتیک های تروریستی این گونه نوشت: "همهشهرداران عرب را در مناطق مختلف ـ که با اعراب در ارتباط بودند ـ گرد هم آوردم و از آنها خواستم که در گوش اعراب بخوانند که یک نیروی نظامی بزرگ یهودی به منطقه الخلیل آمده است و روستاهای منطقه حوله را نیز خواهد سوزاند و آنها باید به عنوان دوستان اعراب، به آنها پیشنهاد کنند که تا وقت هست بگریزند". آلون در توضیح سخنش می گوید: "این شایعه در همه مناطق همسایه پیچید که اکنون هنگام گریز فرا رسیده است و شمار فراریان به هزاران نفر رسید که قابل شمارش نبود.
تاکتیک بدین ترتیب، به طور کامل به هدف خود دست یافت... و مناطق گسترده ای پاکسازی شد". واژه "پاکسازی" برای بیان آن چه که در ذهن استعمار اسکانی اشغالگر می گذرد، بسیار مناسب است؛ زیرا این استعمار، تنها زمین را نمی خواهد، بلکه می خواهد آن را از ساکنانش تخلیه کند.
این شیوه های جنگ روانی، یا شیوه های فریبکاری بود که صهیونیست ها به کار بردند و بدون تردید، ابتکاری بودند. اما کسی که واقع گراست می بیند که ذهنیت صهیونیستی که در نوآوری در زمینه خشونت مسلحانه و ترور، توانایی بی اندازه ای دارد در زمینه خشونت مستقیم، تحول و پیشرفت بیشتری داشت تا در زمینه فریبکاری و جنگ روانی.
2 ـ خشونت:
شاید از برجسته ترین شخصیت های غیریهودی در زمینه خشونت مسلحانه صهیونیستی، اُرد وینگیت بود. می توان به یاد آورد که وی در تقویت سنت های ترور صهیونیستی و تحول آن، مطابق وضعیت فلسطین، نقش داشته است. وینگیتتوانست موافقت رهبران انگلیس را برای تشکیل گروه شبانه به دست آورد. این عملیات هدفی تهاجمی و نه تدافعی داشت. وینگیت می خواست مهاجران به جای انتظار تهاجم اعراب، یگان های متحرکی را تشکیل دهند و در طی شب، به دنبال دشمن بگردند. مفروضاتی که در این زمینه برای آنها وجود داشت تا حدودی عجیب است؛ زیرا فرض بر آن بود که کشاورزان فلسطینی در خود فلسطین ممکن است در هر زمان در حالت "تهاجم" باشند.
ما معتقدیم تا هنگامی که آنها در فلسطین هستند در حالت دفاع مشروع از خود هستند. اما اگر تصورات ارتجاعی صهیونیسم را در نظر آوریم خواهیم دید که "بیگانگی" که در فلسطین ساکنند، لزوما متجاوز هستند. برخی از اعضای هاگاناه، از بیم آن که موضع تهاجمی پیشنهاد شده، باعث افزایش تنش در روابط مهاجران صهیونیست و همسایگان عرب نشین شود به آن اعتراض کردند. اما با وجود این، وینگیت بر موضع خود پافشاری کرد و گروه شبانه را تشکیل داد.
معمولاً عملیات نظامی این گونه آغاز می شد که وینگیت چند گلوله به یکی از مناطق عرب نشین شلیک می کرد که در پی آن، عرب ها تحریک شده و با رگباری از گلوله های آتشین، واکنش نشان می دادند؛ هنگامی که عرب ها در جستجوی مهاجمان گردهم می آمدند، به سرعت محاصره می شدند. در یکی از حملات، صهیونیست ها با رهبری وینگیت، پنج تن از نُه عربی را که در جستجوی مهاجمان رفته بودند کشتند و چهار نفر دیگر را به اسارت درآوردند. وینگیت با "آرامش و آهستگی" به اعضای گروهش تبریک گرفت و سپس همراه با اسرا، در جستجویسلاح های پنهان آنها برآمد.
هنگامی که عرب ها از ارائه هرگونه اطلاعات راجع به آن سلاح ها خودداری کردند، وینگیت خم شد و مشتی گل و لجن از زمین برادرش و نخستین عرب را واداشت که آن را بچشد و سپس آن را درون حلقش ریخت و نزدیک بود که او را خفه کند "و جانش را بگیرد". با این حال عرب ها تسلیم نشدند.
در اینجا این صهیونیست غیریهودی، شیوه دیگری را در پیش گرفت و رو کرد به یکی از یهودیان و به یکی از اعراب اشاره کرد و گفت: "به او شلیک کن". آن یهودی، نخست تردید کرد، اما وینگیت با صدایی خشمگینانه گفت: "نشنیدی؟ به او شلیک کن". آن مهاجر صهیونیست از دستور اطاعت کرد و به آن عرب آتش گشود و دیگر اسیران عرب، سرانجام ناچار شدند که سخن بگویند.
ژنرال دایان در خاطراتش می گوید بسیاری از مردانی که با وینگیت کار می کردند "افسر ارتش اسرائیل شدند؛ همان ارتشی که با اعراب جنگید و آنها را شکست داد". دایان روشن می سازد که کسانی که از کاردانی و تاکتیک وینگیت استفاده کردند، تنها دستیاران مستقیم وی نبودند، بلکه تا امروز، هر فرماندهی در ارتش اسرائیل، از شاگردان وینگیت بوده است: "تاکتیکی که امروز براساس آن پیش می رویم و تاکتیک هایمان را از آن الهام می گیریم راه پویایی است که به ما نیرو می بخشد".
نیروهای تجاوزگر صهیونیست، پیش از سال 1948 و پس از آن از دکترین تروریستی وینگیت استفاده کردند (مانند ضربه نابودکننده). اما آن چه که در اینجا برای ما مهم است، حملات شبانه هاگاناه و پالماخ در سال 1948 است. دایان اشاره می کند کههاگاناه و پالماخ در سال 1948 به چنین حملاتی دست می زدند. همان گونه که آریه تیشاکی، مورخ یهودی اشاره می کند، تاکتیک ها بسیار ساده بود: "تهاجم به منطقه دشمن و سپس نابودی هرچه بیشتر خانه ها". نتایج نیز ساده بود: "کشتار شمار زیادی از سالمندان، زنان و کودکان در هر جایی که نیروی مهاجم با هر گونه مقاومتی روبه رو می شود".
اما به نظر می رسد که هاگاناه به ویژه در پایان دوره سرپرستی، اصلاحات مهمی در تاکتیک هایش به وجود آورد. مثلاً مردن هاگاناه در تهاجم به مناطق عرب نشین، نخست به آرامی مواد منفجره را گرد خانه های سنگی می گذاشتند و چهارچوب های پنجره ها و درها را آغشته به بنزین می کردند. همین که این کار انجام می شد آتش می گشودند و دینامیت منفجر می شد و ساکنان در حال خواب، تا هنگام مرگ، در آتش می سوختند.
حیم وایزمن در تحلیل نتایج هراس افکنی ترور و فریبکاری صهیونیستی می گوید: "خروج دسته جمعی اعراب، باعث آسان شدن کار اسرائیل و یک موفقیت دو جانبه بود: هم یک پیروزی منطقه ای بود و هم یک راه حل جمعیتی". زمین پس از تخلیه از ساکنانش، بدون ملت شد تا ملتی که زمینی ندارند بیایند.
مآخذ:
- محارب، محمود: "صهیونیسم و شمشیر دو لبه ترانسفر و آپارتاید"، نشریه پیام فلسطین، جنبش مقاومت اسلامی "حماس" ـ دفتر تهران، شماره 48، خرداد 1387.
- المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود،
::#یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد هفتم، چاپ اول، 1383.