ادعای صهیونیسم در فلسطین

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


مسأله اشغال فلسطین که معلول صهیونیسم است، مسأله ملت مظلوم و ستمدیده ای است که توسط اقلیت کوچ نشین و اشغالگر، از سرزمین تاریخی و آبا و اجدادی خود رانده شده و از نظر آنها دیگر حق بازگشت به سرزمین خویش را ندارد. این اقلیت اشغالگر اقدام به فراخوانی سایر هم کیشان خود از سراسر دنیا کرده و با پشتوانه همه آنها اقدام به تشکیل حکومتی در آنجا کرده است. این کوچ نشینان که دارای ملّیتهای مختلفی می باشند با تکیه بر ادعای تاریخی ـ مذهبی خود، سرزمین فلسطین را متعلق به خویش دانسته و سکنه بومی آن را مزاحمانی برای خود می پندارند.

محقق آمریکایی "ژوژف بادی" در کتابش بنام "دولت سرزمین اسرائیل" چنین می نویسد: "فتح اورشلیم توسط نیروی روم در سال 70 میلادی، 1878 سال استقلال این سرزمین یهودی نشین را به تأخیر انداخت و فقط در سال 1948 بود که دوباره دولت اسرائیل، یعنی سومین دولت مشترک قوم یهود توانست مجددا احیا گردد."

طرح ادعای یهود:

ادعای اسرائیل مبنی برحق تاریخی یهود بر سرزمین فلسطین، اولین بار در سال 1919 در گزارش [[صهیونیسم جهانی، سازمان|سازمان صهیونیسم جهانی]] در کنفرانس صلح ژنو مطرح گردید. در این گزارش ادعا شده است که: "این سرزمین کانون تاریخی یهودیان است" بعد اضافه شده است که "فلسطین وطن تاریخی ملت یهود است و یهودیان با زور از این کشور بیرون رانده شده اند."

اساس ادعای صهیونیستها در این گزارش چنین بیان شده است:

الف) سرزمین فلسطین وطن تاریخی ملت یهود است که در آنجا به بزرگترین پیشرفت نائل آمده است ....

ب) در بعضی قسمتهای جهان به ویژه در اروپای شرقی شرایط زندگی میلیونها یهودی رقت انگیز است... نیاز برای نجات آنان ضروری است ... و فلسطین راه نجات خوبی به نظر می رسد.

ج) ولی وسعت فلسطین به اندازه ای نیست که بتواند بیش از بخشی از یهودیان جهان را در خود جای دهد... به هر جهت داشتن یک وطن ملّی یهودی در فلسطین بی نهایت برای آنان ارزشمند است.

د) این چنین فلسطینی که ثروت واقعیش همان اختلاف واقعی تمدنهای آن است برای جهان به مقیاس بزرگتری ارزش خواهد داشت.

ه ) این سرزمین را باید آباد کرد،اکثر قسمتهای آن ویران شده است.

در بیانیه رسمی اعلام موجودیت دولت اسرائیل در 14 مه 1948 تاکید شده است که: "با توجه به حقوق طبیعی و تاریخی قوم یهود است که این دولت در فلسطین تأسیس شده است."قابل ذکر است که در تبلیغات صهیونیستها از مفهوم حقوق طبیعی و وعده سرزمین یک "حق الهی" ساخته شده است تا براساس آن حق الهی صهیونیسم بتواند فلسطین را به اشغال خود درآورد.

صهیونیستها حق الهی خود را این گونه توجیه می کنند که: از زمانی که ابراهیم (ع) از شهر "اور" در عراق به سوی فلسطین رفت، خداوند همواره به او و فرزندانش این نوید را داده است که "این سرزمین را به ذرّیه تو خواهم بخشید." براساس همین قرارداد الهیموسی نیز عبرانی ها را از مصر به سوی کنعان حرکت داد و اینکه یهودیان بر فلسطین عنوان "ارض موعود" می گذارند از همین جا ناشی می شود. بنی اسرائیل در فلسطین تشکیل دولت داده و بناهای مقدس و مذهبی برپا کردند. دو پادشاه قدرتمند یهودی داوود و سلیمان در این سرزمین حکومت کرده اند داوود شهر اورشلیم را مرکز حکومت خود قرار داده و سلیمان هیکل ابراهیم را ساخته است.

از زمانی که یهودیان از آنجا بیرون رانده شده اند پیوسته به درگاه خداوند نالیده و از او خواسته اند که بتوانند دوباره به آنجا بازگردند. دولت اسرائیل نیز براساس همین حق مسلم تاریخی "ارض موعود" تشکیل شد. آنها اشغال فلسطین را چنین استدلال می کنند که تسلط بر سرزمین فلسطین ناشی از حقی است که پروردگار در مورد بازگشت اخلاف ابراهیم و قوم یهود به این سرزمین به ابراهیم داده شده است.

صهیونیستها عمده دلایلشان درباره مشروعیت دولت اسرائیل را براساس دلایل تاریخی و توراتی ذکر کرده اند. آنها مدعی هستند که یهودیان جهان فرزندان هبرون (Hebren)قدیم هستند و حق دارند بار دیگر به وطن خود یعنی فلسطین باز گردند. آنها براین شعار تکیه می کنند که "یک سرزمین بدون خلق برای یک خلق بدون زمین". گلدامایر نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی با استناد به اشعار، درباره حق تاریخی یهود بر فلسطین می گوید:

"چنین نبوده که خلق فلسطین در فلسطین بودند و ما آمدیم و آنها را بیرون کردیم و کشورشان را از آنان گرفتیم، آنها اصلاً آنجا نبودند و وجود خارجی نداشتند."

صهیونیستها علاوه بر ادعای تاریخی بر فلسطین، در مفروضات خود نیز چیزی را در نظرمی گیرند که آن را "ملت یهود" نامیده اند و برای توجیه تسلط خود بر فلسطین تمام مسائل خود را بر این فرض استوار می سازند. آنان برای "ملت یهود" یک تداوم چند هزار ساله قایل هستند.

هرتزل بنیانگذار صهیونیسم برای درست جلوه دادن صهیونیسم و "ملت یهود" واژه ملت را چنین توصیف می کند: "در نظر من ملت عبارت است از گروهی از افراد با پیشینه تاریخی و پیوستگی قابل شناخت و ناشی از وجود یک دشمن مشترک". صهیونیستهای امروزی و رهبران اسرائیل نیز با تکیه بر این تعریف از ملت، فلسطین را سرزمین ملت یهود می خوانند و خود را وابسته به ملتی به نام اسرائیل می دانند.

برای روشن شدن موضوع لازم است به طور مختصر پیوند اسرائیل با سرزمین فلسطین در چهارچوب تاریخ این کشور و نیز ادعای صهیونیستها مورد بررسی قرار گیرد.

ساکنان اولیه فلسطین:

درباره تاریخ فلسطین باید گفت که یهودیان اولین ساکنان فلسطین نبودند که وارد آنجا شدند بلکه قبل از آنان اقوام و قبایل مختلفی مانند آموریان، آرامیان، کنعانیان و ... در نقاط مختلف آن زندگی می کردند. شواهد و مدارک محکمی این مسأله را روشن می کند که انسان و تمدّن در فلسطین سابقه هزار ساله دارد. "اریحا" که قدیمی ترین شهر بارودار است قدمتش از نظر علمی به هفت هزار سال می رسد.

اولین ساکنان فلسطین کنعانیان بودند که در شهر زندگی می کردند و دارای تمدن پیشرفته ای بودند. درباره تاریخ اسکان آنها در فلسطین آمده است که آنهااز 3000 سال ق.م یعنی 1800 سال قبل از یورش اسرائیلیها، در این سرزمین زندگی می کردند. و اولین بار نام گذاری این سرزمین توسط کنعانیها صورت گرفته است. تورات در سفر اعداد، باب 34، آیه دوم، و باب 35، آیه 10، آن را "زمین کنعان" و در سفر خروج باب 3، آیه 17، "زمین کنعانیان" می نامد و در سفر پیدایش باب 15، آیه 18 تا 20، از ده ملت نام می برد که هنگام وعده خدا به ابراهیم از قبل در آنجا ساکن بوده اند.

شهر "اورشلیم" را کنعانیان ساختند و براساس گفته ژزفوس (مورخ) یک شاهزاده کنعانی که به پرهیزکاری و درستکاری شهرت داشت در این شهر معبدی ساخت و به خداوند تقدیم کرد و نام شهر را از "سهالیم" به اورشلیم تبدیل کرد.

برطبق روایات، چند قبیله عبرانی در سال 1730 ق.م به این سرزمین وارد شدند. این قبائل در سرزمین کنعان ساکن نشدند بلکه به مصر رفتند. طبق روایات مختلف، قبائل عبرانی چند قرن بعد مصر را ترک کردند و مدتی در بیابانها آواره بودند.

حمله عبرانیها به فلسطین:

در سال 1200 ق.م، عبرانیان طی حمله ای که از طرف مشرق به سرزمین کنعان و همچنین شهر "اریحا" کردند، آنجا را تخریب کرده و مردم آن را از بین بردند. بعد قبائل عبرانی در طول دو قرن در سراسر سرزمین کنعان پراکنده شدند. اسرائیلیان نتوانستند تمام فلسطین را اشغال کنند، زیرا کرانه های جنوبی آن و جلگه مجاور دریا تا نقطه ای در شمال "یافا" در دست فلسطینیان بود و ناحیه ای که امروز به "جلیله غربی" معروف است تا نقطه ای در جنوب "عکا" در تصرف فنیقیها بود. فلسطینیان با اسرائیلیان،مدت 200 سال در جنگ وستیز بودند.

بعد از گذشتن مدت زیادی از اشغال فلسطین توسط اسرائیلیان، آنها هنوز حکومت مرکزی نداشتند و زندگیشان به صورت قبیله ای بود و 12 داور بر آنها حکومت می کردند.

تأسیس حکومت یهود

در سال 1000 ق.م اولین حکومت یهودی توسط داوود پیامبر تأسیس شد.

درباره اینکه بعد از حمله عبرانیها به کنعان بر سر سکنه اصلی آن چه آمد، تورات نظرات مختلفی بیان می کند. در برخی از نوشته های تورات آمده است که کنعانیان به وسیله اسرائیلیها به صورت وحشیانه ای کشته شدند.

در بخشی دیگر از تورات آمده است که:

"پس بنی اسرائیل در میان کنعانیان، حتیان، آموریان، فرزیان، حوریان، یبوسیان ساکن شدند، دختران آنها را برای همسری خود می گرفتند و دختران خود را به پسران ایشان می دادند، و خدایان آنها را عبادت می کردند. "سفر داوران، باب 3: آیات 5 و 6)

پروفسور "آدولف هردس" در این باره می گوید:

"مردم اسرائیل در دوران حکومتشان مخلوطی از عبرانی و کنعانی بودند ... در ترکیبشان عناصر کنعانی به مراتب بیشتر بود ... از آنجا که کنعانیان متمدن تر بودند، طبعا قوم تازه وارد را وادار به قبول فرهنگ و تمدنشان کردند و از این نظر می توان گفت که آنها بر فاتحین خود پیروز شدند. ولی از طرف دیگر عبرانیان به عنوان یک قوم فاتح هیچ گاه احساس پیروزی را فراموش نکردند و موفق شدند که قالب اجتماعی، نام و خدایشان را به تمام مردمفلسطین تحمیل کنند."

حکومت داوود "ع" کمتر از 80 سال طول کشید و در سال 922 ق.م پس از مرگ سلیمان، حکومت آنجا به دوبخش شمال و جنوب تقسیم شد ولی این حکومتها مدت زیادی سرپا نبودند و سرانجام سقوط کردند.

انحطاط تشکیلات یهود:

در سال 721 ق.م حکومت اسرائیل در بخش شمالی به وسیله پادشاه آشور برچیده شد، و در سال 587 ق.م پادشاهی یهودیه (جنوب) توسط بابلیها از بین رفت. با سقوط این دو حکومت، تشکیلات یهودی در فلسطین منهدم گردید و به طور کامل برچیده شد.

"جورج مزیدمن" در این باره در کتاب "پایان مردم یهود" می نویسد:

"دوازده قبیله بنی اسرائیل به قفقاز، ارمنستان و به ویژه به بابل تبعید و سپس نابود شدند و بدین وسیله مردم یهود با تمام وجود، به همراه نژاد، جامعه ملّی و مذهبیشان برای همیشه ناپدید گردیدند." در سال 520 ق.م درپی تسلط "کوروش" پادشاه ایران بر فلسطین، وی به یهودیان اجازه داد تا به فلسطین باز گردند (نک: تاریخ باستان فلسطین). البته گاهی یهودیان علیه فرمانروایان خود شورش می کردند ولی هرگز موفّق به ایجاد دولت نشدند.

مهمترین شورش یهودیان، شورش "مکابیان" علیه مقدونیان بود که در سال 167 ق.م رخ داد و دو قیام دیگر علیه رومیها در سالهای 70 و 132 ق.م به وقوع پیوست. پس از سرکوبی آخرین شورش، اکثر یهودیان کشته و یا فراری شدند.

از آن زمان تا 19 قرن بعد، تعداد بسیار کمییهودی در فلسطین زندگی می کردند و تقریبا فلسطین خالی از سکنه یهودی بود. اما در قرن 20 میلادی صهیونیستها توانستند تحت قیمومیت بریتانیا انتقال عده زیادی از یهودیان را به فلسطین ممکن سازند.

طبق اظهار نظر فردی یهودی بنام "بنجامین دوتولد" که برای زیارت از سرزمین فلسطین دیدار کرده است، حدود سالهای 71ـ1170 م فقط 1440 نفر یهودی در فلسطین زندگی می کرده اند. یهودی دیگری بنام "ناحوم گروندی" گفته است که در 1267 م فقط دو خانواده یهودی در بیت المقدس وجود داشت. مطابق با آمار منتشره در آغاز قرن 19 م تعداد یهودیان فلسطین، هشت هزار نفر اعلام شد. در سال 1845 این تعداد 11 هزار نفر و در 1880 حدود 20 هزار نفر بوده است. در سال 1917 همزمان با انتشار اعلامیه بالفور، جمعیت یهودیان کمتر از 10% کل جمعیت فلسطین بود و در 1918 این تعداد به 56 هزار نفر رسید.

در سال 1948 که فلسطین به اشغال یهودیان صهیونیسم درآمد در واقع اولین باری بود که بعد از سال 587 ق.م یهودیان در فلسطین تشکیل حکومت می دادند. از سال 587 ق.م تا قرن 20 میلادی فلسطین به ترتیب به وسیله مشرکان، مسیحیان و مسلمانان اداره شده است.

یهودیان که در قرن 19 و 20 به صورت یک مکتب فکری، سیاسی در آمدند با بهانه قرار دادن حق تاریخی خود بر سرزمین فلسطین، به دنبال خوی جنگ طلبی و ستیزه جویی اقوام عبری که در اولین مهاجرت، مهاجرت آنها به سرزمین فلسطین نیز دیده می شده، تاب تحمل حضور اعراب در فلسطین را نداشتند و برای حلّ این مشکل دست به اقدامات زیادی علیه اعراب زدند از قبیل بیرون راندن مردمبومی از فلسطین، ایجاد رعب و وحشت بین آنها، انهدام و تخریب منازل و مراکز مسکونی و تجمع آنها از جمله هتلها و معابر عمومی، کشتار دسته جمعی مردم روستاها و بسیاری اعمال خشونت آمیز دیگر.

از همه مهمتر و وحشیانه تر کشتار مردم دیریاسین در تاریخ 5 ژانویه 1948 بود که 300 نفر از اهالی بی گناه آنجا به شهادت رسیدند. (نک: دیریاسین، کشتار). دیگر قتل عام مردم دهکده کفرقاسم به سال 1948 در شرق رود اردن بود که توسط سربازان اسرائیلی و سازمان تروریستی هاگاناه صورت گرفت. (نک: کفرقاسم، کشتار).

همزمان با این اقدامات خشونت آمیز از سوی رژیم اسرائیل، فراخوانی یهودیان سراسر دنیا به فلسطین اشغالی نیز توسط صهیونیسم شدت بیشتری پیدا کرد. طبق این برنامه نژادپرستانه صهیونیسم، چند میلیون یهودی به فلسطین انتقال یافتند و خانه و کاشانه آوارگان فلسطینی را مصادره و اشغال کردند. (نک: انتقال یهودیان به فلسطین).

علاوه بر این رژیم صهیونیستی، تعداد زیادی از دهکده های عربی را ویران کرد و با این کار می خواست از بازگشت ساکنین اصلی آنها جلوگیری کند. (نک: بیرون راندن اعراب از فلسطین قبل از تشکیل اسرائیل).

صحت و سقم ادعای صهیونیسم:

بعد از مروری بر تاریخ فلسطین، ضروری است به صحّت و سقم ادعای حق تاریخی یهودیان بر این منطقه که مورد نقد و بررسی صاحب نظران و کارشناسان حقوقی و سیاسی و تاریخی قرار گرفته، اشاره شود:

1 ـ برای تاریخ یهودیان در فلسطین برخلافآنچه که صهیونیسم سیاسی ادعا دارد نه تنها مرکزیتی نمی توان قایل شد بلکه باید گفت که این دوره از تاریخ که عبریان متعلق به خود می دانند هیچ امتیاز برتری نسبت به تاریخ امپراطوریهای بزرگ مانند بین النهرین و مصر ندارد. عبریان اولین گروهی نبودند که قدم به خاک فلسطین گذاشته و به تبع تاریخ فلسطین را ساخته باشند بلکه مدارک و شواهد باستان شناسی حکایت از وجود انسان از ده هزار سال پیش در این سرزمین دارد. (نک: دوران باستان) با توجه به مدارک مربوط به دوره های تاریخی در فلسطین، آنچه مسلم است 4 دوره تاریخی در این سرزمین وجود داشته است:

1) عصر باستانی مفرغ.

2) دوره های سالهای 1900 ـ 2200 ق.م که دوره تهاجم قبایل کوچ نشین بوده است.

3) عصر مفرغ میانه.

4) اواسط قرن 16 ق.م که دوران تسلّط مصریها بوده است.

روایات منابع و مدارک تاریخی موجود:

مطابق با مدارک مکتوب حاصله از تاریخ باستان فلسطین، سرزمین کنعان یا فلسطین در قلب سرزمین هلال خضیب قرار دارد و وسعت آن از نیل تا فرات گسترده است. این سرزمین مرکز تلاقی اقوام مختلف باستانی بوده است که برای چوپانی گله های خود از بین النهرین گذشته و در آغاز دومین هزاره عصر مفرغ باستان به این سرزمین رسیدند. قبل از ورود این مهاجران، اقوام مختلفی از قبیل کنعانیان که از یک تمدن شهرنشینی برخوردار بوده و در اواخر هزاره دوم ق.م آهن و خط الفبایی را کشف کرده بودند، در آنجا سکونت داشتند.برخلاف گفته تورات، عبرانیهایی که در این مقطع از تاریخ وارد فلسطین شدند یک نژاد یا قوم خاص و متمایز از سایر اقوام را تشکیل نمی دادند بلکه بیشتر به صورت اتحادیه و گروههای قومی متفاوت به شمار می آمدند که به آنجا مهاجرت کرده بودند. این مهاجران برخی در فلسطین ماندند و برخی در حدود سال 1400 ق.م درپی هکسوس ها به دنبال یافتن چراگاههای جدید، راهی سرزمین مصر شدند.

این گروهها که تحت الحمایه هکسوس ها بودند، به دنبال بیرون رانده شدن آنان از مصر، در شرایط بسیار بدی قرار گرفتند و مجبور به ترک مصر شدند. (نک: تاریخ باستان فلسطین).

مهاجرت این گروه از افراد ناراضی از مصر در آن زمان، به قدری عادی و رایج بوده است که در هیچ جا اشاره ای به آن نشده است و نامی از بنی اسرائیل به میان نیامده است.

کهن ترین نامی که از اسرائیل برده شده و به تازگی به دست آمده بر روی یک سنگ نبشته است که بر روی آن فتوحات فرعون "مرنپتاح" در حدود سال 1225 ق.م ستایش شده است. این سنگ نبشته از معبد قبر "مرنپتاح" پیدا شده است.

بر روی این سنگ نبشته آمده است که فرعون با تصرّف شهرهای فلسطینی "اسرائیل" را نیز ویران کرده است "اسرائیل نابود شد و اثر آن دیگر وجود ندارد." (نک: تاریخ باستان فلسطین) علاوه بر این 400 لوح رُسی در سال 1887 در تل العمارنه پایتخت بنا شده توسط فرعون "آمینوفیس چهارم یا اخناترن" (1358ـ1375 ق.م) کشف شده است که مکاتبات فرعون با امرای دست نشانده فلسطین و سوریه را نشان می دهد. در آنها نیز نامی از اسرائیل برده نشده است. در صورتی که درباره قوم حِتی و تمدندرخشان آنها مطالبی آمده است. همچنین در تل العمارنه که در 60 مایلی شمال قصبه "اسیوط" واقع است خرابه های پایتخت اخناتون و الواح و کتیبه هایی از "امنحوتپ سوم" و اخناتون کشف شده است.

همچنین کتیبه هایی به خط میخی، بابلی و زبان حِتی کشف شده که در برخی از این کتیبه ها درباره هجوم قومی به نام "هیبری" یا عبری در سال 1400 ق.م صحبت شده است.

در آن زمان اقوام حِتی و کنعانیان روابط حسنه ای با فرعون مصر داشتند و در برخی موارد از او کمک نظامی در خواست می کرده اند.

یکی از فرماندهان حِتی بنام "عبدهیپا" طی نامه ای از اخناتون فرعون مصر تقاضای کمک کرده و چنین نوشته است: "قوم هیبری همه ممالک شاه را غارت می کنند و این سرزمینها به دست ایشان سقوط می کند چنانچه نیروی کمکی فرستاده نشود سقوط اراضی شاه به دست عبریها قطعی به نظر می رسد." در نامه دیگری فرمانروای کنعان از فرعون مصر به منظور جلوگیری از حمله طایفه ای بنام "ساگاژ" که یک قوم وحشی بیابانگرد، و طبق برخی از شواهد همان قوم "هیبری" بوده اند تقاضای اعزام نیرو کرده است.

در نامه دیگری او نوشته است "دیگر فرستادن نیرو فایده نخواهد داشت." آنچه که به طور قطعی می توان از الواح کشف شده در تل العمارنه به دست آورد این است که بین سالهای 1400ـ1350 ق.م حملات شدید و مداومی از سوی عبرانیان (قوم هیبری) به فلسطین صورت گرفته است. منتهی این الواح نشان می دهد که حملات آنها به صورت تدریجی بوده است نه یکباره، همچنین کشفیات باستان شناسی نشان می دهد که فلسطینیان قبل ازسال 1200 ق.م مهاجرت خود را به فلسطین آغاز کردند. در آن زمان آنان قوم شناخته شده ای بودند و در زمان حمله "یوشع" به فلسطین به سختی از خود دفاع کردند به طوری که تورات نیز بارها به آن اشاره کرده است.

در کتاب "یوشع بن نون" باب 17، آیه 16 آمده است که بنی اسرائیل از امکانات و تجهیزاتی مانند عراّدهای آهنین که در دست فلسطینیان است دچار نگرانی هستند، زیرا وضعیت آنان در زمان داوران بنی اسرائیل، ناراحت کننده بوده است و فلسطینیان نسبت به آنان برتری داشته اند. در کتاب قضاة (داوران) باب 4 آیه 4ـ1 آمده است:

بنی اسرائیل بعد از مردن یهودا باز اعمال بد را در نظر خداوند نمودند و خداوند ایشان را به دست پایین، ملت کنعان، که در حاصور سلطنت می کرد فروخت و سردار لشکرش سیسرا بود و در "حروئت گوئیم" سکونت داشت و بنی اسرائیل به خداوند استغاثه کردند، زیرا 900 عراده آهنین داشت و مدت 20 سال بنی اسرائیل را با شدت جور نمود."

در تاریخ آمده است که معبد داجون (داگرن) که در شهر "بیت شان" قرار داشته است هنگام حمله داوود به شهر به همراه شهر ویران گشته است. (نک: داجون) علت ویرانی بیت شان و عشتاروت این بوده است که شاؤل اولین پادشاه بنی اسرائیل در اولین جنگ خود با فلسطینیان موفق شد آنها را شکست دهد. اما فلسطینیان در جنگ دیگری در منطقه "جلبوع" بر سربازان شاؤل پیروز شدند.

و این پیروزی سبب شد که شاؤل خودکشی کند. فلسطینیان سر شاؤل را به نشانه پیروزی به معبد داجون بردند، اسلحه او را در عشتاروت در معرض دید افراد قرار داده و بدن او را به دیوار میخکوبکردند. حفریاتی که در شهر بیت شان به عمل آمده آثار باستانی زیادی را نشان داده است که قدمت آنها از 4 هزار سال پیش از میلاد تا دوره قرون وسطی بوده است. در میان آثاری که در دوره داوود به دست آمده خرابه های دو معبد داجون و عشتاروت را می توان مشاهده کرد. برطبق شواهد و مدارک مشخص شده است که این معابد در زمان داوود و به دست او ویران گشته است.

از ملاحظه این آثار اندک که از بنی اسرائیل در تاریخ ملل گذشته برجای مانده است می توان نتیجه گرفت که

1 ـ ادعای حق تاریخی قوم یهود بر فلسطین کاملاً بی اساس است زیرا همان طور که یادآوری شد، قبل از بنی اسرائیل اقوام دیگری مانند کنعانیها، حِتیها در حوالی شهر هبرون، عموئیها در ناحیه عمان، موآبی ها در شرق بحرالمیت، ادومی ها در جنوب شرقی زندگی می کردند. همزمان با ورود عبرانیها، فلسطینیان نیز از سوی دریای اژه رسیدند و بین منطقه کارمل و صحرا ساکن شدند. کسانی که امروزه، به نام فلسطینی شناخته شده اند فقط از نسل اعراب نیستند بلکه از نسل کنعانیانی هستند که از 5000 سال پیش در آنجا زندگی می کردند.

همچنین از اسلاف پارسیها، یونانیها، رومیها، اعراب، ترکها، حتیها و مصریها هستند. در ضمن به این نکته نیز باید اشاره کرد که از سوی برخی این مطلب منتشر شده است که فلسطینیان کنونی مهاجمینی هستند که خلال حمله مسلمانان در قرن هفتم میلادی به فلسطین آمدند در صورتی که این مطلب از نظر تاریخی صحت ندارد زیرا فلسطینیان جزء اولین و اصلی ترین ساکنان فلسطین هستند. فتح فلسطین در سال 637 م. توسط اعراب مسلمان، آغازحکومت عربها بر فلسطین نبوده است بلکه عربها، جزء اقوامی هستند که قبل از اسلام در فلسطین زندگی می کرده اند وگرنه اعراب مسلمانی که فلسطین را در قرن هفتم میلادی فتح کردند بسیار کم بودند و در مردمان بومی فلسطین حل شدند.

پروفسور "ماکسیم رودنسون" در این باره گفته است:

"مردمی بیگانه آمده بودند و خود را بر مردم بومی تحمیل کرده بودند. عربهای فلسطین، به تمام مفاهیم رایج کلمه بومی، بومیان فلسطین هستند. جهل که گاهی تبلیغاتی ریاکارانه از آن پشتیبانی می کند در مورد این موضوع سوء تفاهماتی به وجود آورده که متأسفانه مورد قبول اکثر مردم است. گفته شده است که چون عربها در قرن هفتم، فلسطین را تسخیر نظامی کرده اند، آنها نیز مثل رومیان و جنگجویان صلیبی و ترکان، اشغالگر هستند. در این صورت چرا باید عربها را بیش از دیگران و مخصوصا بیش از یهودیان، بومیان منطقه به شمار آورد؟ چراکه یهودیان نیز در دوران باستان بومیان این منطقه بودند یا لااقل مدتی درازتر از دیگران اشغالگر منطقه بوده اند.

این درست است که گروه کوچکی از عربهای عربستان در قرن هفتم فلسطین را تسخیر نظامی کردند ولی مردم فلسطین به زودی زیرسلطه اعراب، عرب از کار درآمدند، همان طور که قبلاً عبرانی، آرامی و تا حدودی حتّی یونانی شده بودند. اینها طوری عرب شدند که هرگز مثلاً رومی یا عثمانی نشده بودند، زیرا با بومیان به طور ریشه داری درهم آمیختند. احمقانه خواهد بود اگر انگلیسیهای امروز را تسخیرکنندگان و اشغالگران بنامیم، تنها به دلیل اینکه انگلستان در قرن پنجم و ششم به دست قبایل آنگل وساکسون وجودت از دست قبایل "کلت" در آورده شد. مردم، انگلیسی شدند و کسی ادعا نمی کند که مردمانی چون ایرلندی، ولزی و بوتون که کمابیش زبانهای کلتی را حفظ کرده اند، باید بومیان واقعی کنت و سافولک به شمار آیند و انگلیسیهایی که اکنون در این مناطق زندگی می کنند حق بیشتری نسبت به این مناطق داشته باشند. مردم بومی، استقرار اشخاصی را که باید خارجی نامیده نپذیرفتند.

علاوه بر این، خارجیها که از نام مؤسساتی که داشتند شناخته می شدند خود را استعمارگر معرفی کردند. باز، در این مورد نیز مردم جهان عربها را محکوم شناخته اند و ما فعلاً بدون آنکه بکوشیم به رفتارهای مختلفی که ممکن است در پیش گرفته شود ارزش اخلاقی نسبت دهیم، باید این نکته را روشن کنیم که عکس العمل عربها کاملاً نطقی بوده است. در این هیچ تردیدی نیست که در دورانهای گذشته مردمان بیگانه موفق شده اند که خود را به یک منطقه تحمیل کنند و دیر یا زود عرف و قانون بر عمل آنان صحه گذاشته است. معمولاً چنین کاری در مراحل اولیه از طریق اعمال زور صورت گرفته است."

پروفسور رودنسون در جای دیگری درباره حق تاریخی یهود می گوید:

"مسأله حق تاریخی یهودیان بر سرزمین فلسطین را من فقط به عنوان یادآوری ذکر می کنم و ننگ فریفته شدن به چنین دلیلی را به خوانندگانم نسبت نمی دهم. آخرین دولت واقعا مستقل یهود در فلسطین، در سال 63 ق.م از بین رفت، یعنی وقتی که "پمپه" اورشلیم را گرفت. آخرین تلاشهای یهودیان در فلسطین، به قیام "برکوجنا" در سال 135 میلادی مربوط می شود. اهالی یهودی فلسطین زیر تسلط روم، بر اثر تبعیدهای مکرر و بردگی و به دنبال دو قیامبزرگ تحلیل رفتند، ولی عامل عمده در این امر، به ویژه مهاجرت بود که قرنها قبل از بین رفتن استقلالشان گسترش قابل ملاحظه ای گرفته بود. سپس گرویدن یهودیان به بت پرستی، بعد به مسیحیت و سرانجام به اسلام از این نقطه نظر (یعنی ادعای حاکمیت و مالکیت یهود بر فلسطین به خاطر حکومت موقت دوران قدیم آنان بر آن سرزمین) پس اعراب هم می توانند نسبت به اسپانیا ادعاهایی داشته باشند، زیرا اعراب مسلمان نیز نزدیک به 8 قرن بر اسپانیا حکومت کردند.

همچنین دلیلی هم که اغلب صهیونیستها پیش می کشند و عبارت است از خواست همیشگی یهودیان به بازگشت به ارض موعود (صهیون تاریخی)، به همین اندازه سست است. معنای این حرف آن است که ما مسائل درونی یک نفر را برای نفر دیگر به صورت قانون درآوریم. این دلایل هر اندازه هم که برای پاره ای در فکرهای مذهبی یا آغشته به مرام ناسیونالیستی گیرا باشد، هیچ چیز وجود ندارد که بتواند استقرار یک عنصر خارجی را به زبان اهالی بومی (به معنای متداول این کلمات) مبدّل به مسأله ساده بازگشت به کشور زادگاه کند." "ماکسیم رودنسون" سؤال دیگری را درباره عدم پذیرش استعمار یهود از سوی فلسطینیان طرح می کند و خود به نحو مطلوبی پاسخ آن را می دهد. او می گوید:

"هنگامی که استعمار یهود شروع شد فلسطینیان تحت تسلط امپراطوری عثمانی که ترکان برآن حکومت داشتند بودند. پس چرا اکنون نباید سلطه جدید صهیونیسم را که ممکن است مانند سابق به دنبال خود جذب و تحلیل اهالی منطقه را داشته باشد، قبول کنند؟ وقوع چنین حادثه ای قرنها و حتی چند دهه قبل از ورود یهودیان غیرممکن نبود، ولیصهیونیستها با بداقبالی روبه رو شدند، زیرا اکنون وجدان دنیا رشد کرده است و دیگر حاضر نیست حق تصرف و تسخیر خارجی را بپذیرد یا حداقل اینکه آن را به زحمت می پذیرد. جذب و تحلیل فرهنگی بین مردم امکان پذیر است، ولی اکنون هر ملتی به شدت به هویت خود می چسبد.

این حقیقتی است که کسی قدرت ندارد علیه آن اقدامی کند. صهیونیسم به عنوان یک نیروی زنده در دوران ناسیونالیسم پیدا شد و خود جلوه ای از این ناسیونالیسم بود. سپس صهیونیسم در دوران فرو ریختن بنای استعمار به حیات خود ادامه داد. مردم جهان دیگر حاضر نیستند تسخیر و تصرف را قبول کنند و می جنگند تا هویت خود را حفظ کنند و استقلال خود را یا نگه دارند و یا اگر از دست رفته است، آن را بازستانند. عربهای فلسطینی پس از رهایی از یوغ حکومت ترکان، نه تسلط انگلیسیها را می خواستند و نه تصرف صهیونیستها را، گرچه آنها با نمک شناسی بسیار عناصر فرهنگی ای را که انگلیسیها و اسرائیلیها، خود آورده بودند می پذیرفتند، و با مقادیر کم و به تدریج در مدتی طولانی آنها را جذب می کردند، ولی هرگز نمی خواستند انگلیسی و اسرائیلی بشوند. آنها می خواستند هویت عربی خود را حفظ کنند و به همین دلیل مایل بودند که تحت حکومت یک دولت عربی زندگی کنند.

با در نظر گرفتن تقسیم آسیای صغیر عربی در 1920، آنها در چارچوب جوامع ملّی عربی مختلف می خواستند یک جامعه ملّی فلسطینی را تشکیل بدهند و همان طور که آن جوامع عربی براساس بعضی از نظریه های عمومی جاری حق داشتند که از یک وحدت نسبی برخوردار شوند، اینها نیز حق داشتند. در نتیجه آنها امیدوار بودند که در فلسطینیک دولت عربی ببینند.

علاوه بر این، وجدان مردم جهان اکنون از مردمی که به خاطر دفاع از هویت خود می جنگند، دفاع می کند. از نظر فلسطینیان این بی عدالتی بزرگی بود که دنیا در مورد آنها استثنایی قایل شود، تنها به دلیل اینکه استعمارگران آنها یهودی هستند. مردم سراسر جهان فریاد می زدند: "مرگ بر استعمار" و فلسطینیان اخیرا دیده بودند که عده ای از فرانسویها این فکر را که "جز استعمار فرانسوی مرگ بر هر نوع استعمار دیگر" وعده ای از انگلیسیها این فکر را که "جز استعمار انگلیسی مرگ بر هر نوع استعمار دیگر" قبول ندارند و مرگ استعمار را در همه جای دنیا می خواهند.

تنها چیزی که فلسطینیان می خواستند این بود که "استعمار یهود" نیز ریشه کن شود و دیگر چنین استثنایی استعماری وجود نداشته باشد. به هر حال بومیان فلسطین خارجیان را قبول نکرده بودند. یک مسأله دیگر هم هست که باید روشن شود: دنیای عرب بارها استقرار خارجی را در خاک خود پذیرفته است، نمونه اش وضع ارامنه است که از تعقیب و شکنجه ترکها در سال 1920 فرار کردند و در کشورهای عربی مستقر شدند.

عده ای نیز حتی قبل از این تاریخ وارد مناطق عربی شده و عموما در خاک کشورهای عربی پذیرفته شده بودند. با وجود این، اکثر پناهندگان، به ویژه آنهایی که در سال 1920 وارد مناطق عربی شده بودند، خواهان حفظ هویت و زبان و فرهنگ و عادات خاص خود به عنوان یک ملت بودند. اگر این مهاجران در مقابل جذب و تحلیل نسبی از خود مقاومتی به خرج دهند، شکی نیست که در آینده جدالی به وجود خواهد آمد! با وجود این تاکنونعربها نسبت به ارامنه خصومتی نشان نداده اند و از قرائن معلوم است که این عدم خصومت به دلیل آن است که ارامنه قصد نداشتند که در مناطق عرب نشین، دولتی ارمنی به وجود بیاورند.

اگر آنان هنوز ادعایی شبیه ادعاهای صهیونیستها داشته باشند در مورد منطقه ای است که درحال حاضر متعلق به ترکهاست و در مورد استقرار یهودیان نیز مخالفتی از سوی اعراب مشاهده نشده بود تا اینکه مهاجرت جنبه صهیونیستی به خود گرفت. مخالفت عربها، لحظه ای ظاهر شد که قصد صهیونیستها نسبت به تأسیس یک دولت به نام اسرائیل با جدا کردن بخشی از خاک فلسطین از جهان عرب، علنی گردید و این مخالفت هنگامی اوج گرفت که طرح صهیونیستها روشن تر شد و موقعی آشتی ناپذیر گردید که صهیونیستها به موفقیت نزدیکتر شدند. به همین دلیل اعراب با آنها به عنوان خارجی مخالفت نکردند، بلکه آنها با اشغال سرزمین خود به وسیله خارجیان مخالفت می کردند.

حال اگر ما چنین پدیده ای را استعمار بنامیم یا نه، خود مسأله دیگری است به همین دلیل، جدال در اصل، مبارزه مردم بومی یک سرزمین با اشغال قسمتی از خاک خود به وسیله خارجیهاست. البته این جدال جنبه های دیگری نیز دارد که می توان درباره اش بحث کرد ولی هیچ کدام از اینها ربطی به تعریف اساسی جدال ندارد."

بدین ترتیب، فلسطینیان امروز فرزندان همان فلسطین و کنعانیان و سایر قبایل اولیه هستند که در این کشور ساکن شده اند. آنها از آغاز تاریخ در این سرزمین زندگی کرده اند و استقرار آنها در این سرزمین حداقل به 4 هزار سال قبل می رسد. بنابراین، اولین اشغال کنندگان، همین فلسطینیان (تمام اقوام ساکنفلسطین) هستند که از سحرگاه تاریخ در آنجا ساکن بوده اند.

در ادامه این مطلب رودنسون جدال و عدم ناسازگاری اعراب با صهیونیستها را در اخراج آنها می داند و می گوید:

"ریشه جدال در این نهفته است که مردمی جدید، در منطقه ای سکنی گزیده اند که پیش از آنها مردمی بومی در آنجا سکونت داشتند و حاضر نبودند استقرار مردمی دیگر را در منطقه خود قبول کنند. این نکته غیرقابل انکار و سخت روشن است. استقرار این قوم جدید ممکن است تماما یا تا حدودی قابل توجیه باشد ولی نمی توان منکر آن شد، همان طور که می توان خودداری مردم بومی از پذیرفتن این قوم جدید را غیرموجه دانست. به راستی که این قوم، قومی جدید بود و با قوم ساکن در منطقه تفاوت بسیاری داشت."

2 ـ نتیجه دیگری که از مطالعه تاریخ فلسطین در رابطه با ادعای تاریخی یهودیان بر این سرزمین به دست می آید این است که:

زمانی که عبرانیان در سال 1300 ق.م از مصر به فلسطین آمدند، خواه از طریق جنگ و خواه از طریق نفوذ، در واقع حکم اشغالگرانی مانند بابلیها، مصریها، ایرانیان و... را داشتند. اگر حقانیت ادعای تاریخی آنها بر فلسطین پذیرفته شود، این ادعا را باید از جانب هریک از اشغالگران فوق نیز پذیرا شد.

از سوی دیگر ادعای یهودیان نسبت به حق تاریخی خود بر فلسطین بنابر اسناد و مدارک موجود و تعریف حقوقی حق تاریخی هم از جنبه واقعی و اعتباری و هم از نظر تاریخی و نیز به لحاظ حقوقی و اعتقادات مذهبی خود یهودیان پایه و اساسی ندارد و مردود است. در زیر به منظور ارائه تصویر روشن تر ازاین موضوع، به جنبه های یادشده اشاره می شود.

1 ـ جنبه واقعی و اعتباری:

صحت ادعای یهود از این نظر بنابر دلایل زیر فاقد اعتبار است:

الف: در سال 1920 هنگامی که حکم تحت الحمایگی فلسطین در مجلس اعیان انگلیس مورد بحث قرار گرفت، "لرد سید نهام" چنین گفت: "من کاملاً با خواست یهودیان برای یافتن یک وطن ملّی موافقم، ولی این را می گویم که اگر این خواست مستلزم اعمال بی عدالتی بزرگی نسبت به مردمی دیگر شود باید از این خواست صرف نظر کرد. فلسطین وطن اصلی یهودیان نیست، یهودیان این سرزمین را پس از یک کشتار بی رحمانه به دست آورده اند و هرگز همه آن را که اکنون آشکارا درخواست می کنند متصرف نشدند."

بنابراین وقتی که صحت ادعای صهیونیستها در رابطه با حاکمیت بر فلسطین از سوی استعمار انگلیس که خود صهیونیسم را در دامان خویش پروراند زیر سؤال می رود و به کلی رد می شود به طریق اولی صحت ادعای صهیونیسم، از جانب اعراب که ساکنان اصلی آن سرزمین بوده اند و مورد تجاوز صهیونیستها قرار گرفته اند و نیز از جانب دیگر ملل دنیا فاقد اعتبار است.

ب: تکیه صهیونیستها بر شعار "یک سرزمین بدون ملت برای یک ملت بدون سرزمین" نادرست است زیرا از سویی فلسطین در طول تاریخ و حتی زمانی که به اشغال صهیونیستها درآمده هرگز یک سرزمین بدون ملت نبوده است و فلسطینیان به طور واقعی ساکن اصلی این سرزمین شناخته شده و در میان همه ملل جهان از اعتبار بالایی به عنوان یکملت ساکن فلسطین برخوردار بودند. از سویی دیگر یهودی مذهبان نیز در طی چند قرن اخیر هرگز یک ملت بدون سرزمین نبوده اند، بلکه در جوامع مختلف زندگی کرده اند و ملّیتهای تازه ای یافته اند. مثلاً آنچه از یهودی مذهبان در فرانسه وجود دارند، فرانسویان یهودی مذهب هستند و به همین ترتیب یهودیان انگلیسی، بلژیکی، آلمانی و جز آن و این یهودیان به گونه ای در این جوامع مستحیل شده اند و این جوامع طوری آنان را از خود دانسته اند که حتّی برجسته ترین مقامات کشوری و لشکری و بانکی و تجاری خود را به یهودیان سپرده اند مثل "دیزرائیلی" به عنوان نخست وزیر انگلیس، "گی موله" به عنوان نخست وزیر فرانسه و بسیاری دیگر از امثال و اقران آنان در کشورهای دیگر.

ج: تأکید و استناد صهیونیستها بر چیزی به نام ملت اسرائیل در این کشور به لحاظ واقعی و اعتباری، غیرقانونی و فاقد خصوصیات تاریخی و علمی یک ملت است و مردمی که اکنون در اسرائیل اسکان یافته اند با هیچ معیار و منطقی، یک ملت نیستند. اگر رهبران و بعضا مردمی که در اسرائیل اقامت دارند، خود را وابسته به ملتی به نام اسرائیل می دانند بدان جهت است که چه هنگامی که در وطن خود زندگی می کرده اند و چه اکنون که در سرزمین فلسطین گردهم آمده اند در فشارهایی استثنایی قرار داشته و دارند. در حقیقت تمسک آنان به "ملت" و "وحدت ملّی" گونه ای از رجعت به گذشته است، گونه ای چنگ زدن به انبان گذشته برای دستیابی به ادعای خود بر فلسطین و رها شدن از زیرفشار جهانیان.

تعریفی نیز که هرتزل از ملت یهود می کند فاقد اعتبار است چون یهودی مذهبان کنونی جهان، نهپیشینه تاریخی مشترکی دارند و نه پیوستگی قابل شناخت، که این خود یک مفهوم کلی و لمس ناکردنی است. زیرا اگر از گروه معدود یهودیانی که اصالتا ساکن فلسطین بوده اند بگذریم، دیگر مردمی که اجتماع کنونی اسرائیل را تشکیل داده اند، مردمی هستند که از اطراف و اکناف جهان، از آسیا، اروپا، آفریقا، آمریکا به این سرزمین انتقال یافته اند و تنها یک خصوصیت مشترک دارند و آن یهودی مذهب بودن است.

صرف نظر از اینکه پس از چند هزار سال پراکندگی یهودیان، حتی یهودی نژاد بودن و دست نخورده باقی ماندن گروهی که اکنون در اسرائیل گرد آمده اند نیز نمی توانست ملت به وجود آورد. در مورد دشمن مشترک نیز که هرتزل در تعریف ملت اشاره کرده باید گفت که صهیونیستها نخست یهودیان را به سرزمین فلسطین کشاندند و مردم فلسطین را از طریق آزار و اذیت و ترور و کشتار دسته جمعی آواره کردند و بعد آنان را به عنوان "دشمن مشترک یهودیان اسرائیل" و از مآلاً "دشمن مشترک یهودیان سراسر جهان" قلمداد کردند و مبارزات مردم فلسطین با رژیم صهیونیستی نیز به خاطر آزادسازی سرزمین آبا و اجدادی آنها صورت می گیرد و دشمنی آنها با صهیونیسم است نه با یهودیان جهان و نه حتی با تمام یهودیانی که در فلسطین اسکان یافته اند.

اگر مفروضات صهیونیستها در سرهم بندی کردن "ملت" درست باشد چه بسیار می توان ملتهایی تازه سرهم بندی کرد و به زور برای مدتی کوتاه بر منطقه ای از جهان تحمیل کرد. ولی در تعریفی که از واژه ملت شده و دریک بررسی علمی، یک سلسله شرایط اساسی برای شکل گیری و قابل شناخت بودن یک ملت ضرورت دارد که از میان رفتن هریک از آنهامی تواند در مفهوم واقعی بودن "ملت" تردید ایجاد کند. مجموعه این شرایط عبارتند از: تاریخ مشترک، نژاد مشترک، زبان و سرزمین مشترک، پیوستگیها و زندگی اقتصادی مشترک، بازار مشترک ملّی، فرهنگ مشترک و دیرینه و نیز عقاید ماوراءالطبیعه مشترک.

یهودیان که چندین هزار سال است در نقاط مختلف شرق و غرب و آفریقا زندگی می کنند از مجموعه عوامل ذکر شده در بالا، فاقد اشتراک در زندگی اقتصادی، فرهنگ، سرزمین، زبان، تاریخ و حتی اعتقادات متافیزیکی هستند. برای روشن شدن موضوع، بررسی مواردی ضروری است که در زیر به آنها اشاره می شود:

تاریخ مشترک: درباره تاریخ مشترک تنها وجوه اشتراکی که یهودیان ذکر می کنند، تورات و دعاهای مذهبی آنان است در صورتی که زندگی چندهزار ساله در جوامع مختلف به مراتب بیشتر تاریخ ساز یهودیان است تا تفکرات ناشی از تورات.

نژاد مشترک: درباره نژاد، یهودی سامی نژاد سرزمینهای عربی و یهودی بلوند و چشم زاغ اروپایی و یهودی سیاه آفریقایی چگونه می توانند از یک نژاد باشند. در حالی که نه تنها از نظر رنگ پوست و مشخصات ظاهری بلکه از نظر اسکلت بندی نیز اختلاف اساسی دارند. اجتماع یهودیان در آسیا، آفریقا و اروپا با آنکه از نظر اخلاقی و تعصبات نژادی بسته بوده ولی تحت تأثیر مردم آن مناطق قرار گرفته و در آنها حل شده اند. اختلاط نژادی، گروههای جدیدی به وجود آورده است که از نظر مذهب یهودی هستند ولی از نظر قومیت و نژاد، سامی نیستند.

عقاید مابعدالطبیعه مشترک: در این باره گفته می شود که چنین عقاید مشترکی بین یهودیان در کشورهای مختلف وجود ندارد زیرا اعتقادات آنها ازجوامعی که در آنها ساکن هستند تأثیر پذیرفته است و به طورکلی باید گفت که در این زمان چنین عقایدی کمتر سبب وحدت ملّیت می شود. بسیاری از یهودیان اروپایی در جوامع مختلف روشنفکری فاقد اعتقادات مذهبی هستند و به نیروهای مابعدالطبیعه اعتقادی ندارند.

زبان مشترک: زبانی که امروزه یهودیان در اسرائیل به عنوان زبان عبری تکلّم می کنند در واقع زبان عبری نیست بلکه زبان "ادیش" است که مخلوطی است از زبانهای لهستانی و اسلاو و حتی این زبان نیز زبان مشترک تمام یهودیان نیست. یهودیان سرزمینهای عربی به زبان عربی و سایرین به زبان همان کشوری که در آن زندگی می کرده اند تکلم می کنند. امر تنوع زبان به قدری رایج است که بعضی از اماکن عمومی جنبه قومی و ملّی پیدا کرده است مانند رستوران اسلاوها، کافه آلمانیها و... زبان عبری تنها در میان گروهی معدود از یهودیان رواج دارد، این گروه "دیا سپورا" نام دارند. اینان یهودیان نسبتا اصیلی هستند که به صورت کاملاً پراکنده در برخی از نقاط جهان زندگی می کرده اند.

منسوخ شدن زبان عبری مربوط است به حدود 2000 سال پیش یعنی قبل از ویرانیهای اورشلیم در سالهای 70 و 134 میلادی. هنگامی که زبان عبری از بین رفت، هبرون های قدیم (Hebrens)بیشتر به زبان یونانی، لاتین یا ارمنی صحبت می کرده اند.

نژاد مشترک: یهودیان صهیونیست خود را از اعقاب هبرون ها می دانند. بنابر گواهی تورات، اقوام هبرون تنها اقوامی نبودند که در فلسطین زندگی می کردند. طبق نص صریح تورات، قبل از آنها اقوام دیگری مانند فنیقی ها، هیتلیت ها (Hitlites) ، ژبنس ها (Jebnseens) در فلسطین زندگی می کرده اندکه با یورش اقوام هبرون از بین نرفتند. تورات در مورد ژالادیت ها (Galadites)می گوید از راه فریب در میان اقوام اسرائیلی خود را حفظ کرده اند.

هبرون ها بر اثر حملات اقوام مختلف مانند رومی ها و ایرانی ها که به این منطقه صورت می گرفت هیچ وقت نتوانستند به صورت یکدست باقی بمانند و قهرا با اقوام حاکم و ساکن در فلسطین مخلوط شدند. در این مورد می توان از سامارتین ها (Samaritains) که بازماندگان آنها هنوز در فلسطین زندگی می کنند نام برد که در نتیجه اختلاط آسوری ها با هبرون ها به وجود آمدند.

هبرون هایی که به این ترتیب با اقوام دیگر اختلاط یافتند در فلسطین باقی نماندند و از قرن 5 میلادی تدریجا در اطراف دریای مدیترانه پراکنده شدند، پس ادعای صهیونیستها که می گویند بقایای هبرون ها در فلسطین بوده است، رد می شود. علی رغم مهاجرت و پراکنده شدن هبرون های اختلاطی، فلسطین خالی از سکنه نشد زیرا می توان گفت تعداد گروههای دیگر ساکن در فلسطین از هبرون های اختلاطی بیشتر بود، بنابراین هیچ گاه فلسطین خالی از سکنه نبوده است.

لازم به ذکر است که گروهی از مردم غیریهود و نژادهای مختلف، به دین یهود گرویدند و یهودی نژاد بودن را به یهودی مذهب بودن گسترش دادند. تعدادی از یهودیان نیز که در کشورهای دیگر زندگی می کردند به سایر ادیان الهی گرویدند و در جوامع غیریهودی تحلیل رفتند.

هنگامی که جنگهای صلیبی در قرن هفتم میلادی بین مسلمانان و مسیحیان درگرفت، مسلمانان اجازه ندادند فلسطین به دست آنها بیفتد و خود در آن سرزمین حاکم شدند. عده ای از یهودیان در اثراختلاط با مسلمانان به آیین اسلام گرویدند و مسلمان شدند ولی این مسلمانان توسط نیروهای صهیونیستی به جرم یهودی نبودن آواره و شکنجه شدند. شاید بتوان گفت که این آوارگان مسلمان که در واقع یهودی بوده اند وابستگی بیشتری به هبرون ها دارند زیرا آنها با سایر نژادها اختلاط و آمیزش یافتند و در واقع از نظر نژادی بیش از صهیونیستهای مهاجم اروپایی، یهودی هستند.

از بررسی موارد فوق این مسأله روشن می شود که یهودی مذهبانی که اکنون در فلسطین هستند دارای خصوصیات یک ملت، طبق تعریفی که در ابتدای بحث "ملت" شد، نیستند و نمی شود آنها را یک ملت واحد به حساب آورد آن گونه که صهیونیستها مدعی آن هستند.

2 ـ جنبه تاریخی:

اگر ادعای مالکیت تاریخی یهودیان صهیونیست درست تلقی شود، باید پذیرفت که رومیان نیز نسبت به انگلستان ادعای مالکیت تاریخی داشته باشند زیرا اجداد آنها سیصد و اندی سال بر انگلستان سلطه داشته اند (41ـ410 م). درست همان مدتی که یهودیان بر فلسطین حکومت کرده اند. با این تفاوت که رومی ها آثار مفیدتر و ارزنده تری در انگلیس باقی گذاشته اند. اگر ادعای تاریخی را مبنای مالکیت قرار دهیم باید منتظر دگرگون شدن تمام جهان باشیم. یهودیانی که امروزه در اسرائیل زندگی می کنند از فرزندان قوم بنی اسرائیل نیستند بلکه اعقاب آنهایی هستند که بعدا به آیین یهود گرویده اند و نمی توان پیوند نژادی بین آنها و یهودیان معاصر با حضرت عیسی و یا قبل از او قایل شد.

برخی از مورخین یهودی نیز خود به اینحقیقت مسلم اعتراف دارند. برای نمونه به گفتار "ژوزف رینخ" که یک سیاستمدار فرانسوی یهودی الاصل است اشاره می شود. رینخ معتقد است که "اساسا صحبت کردن در مورد وجود نژاد یهود، یا از روی غرض ورزی است و یا از روی جهل و نادانی زیرا نژاد عرب سامی وجود داشته و نژادی تحت عنوان نژاد یهود وجود نداشته است و یهودیان هرگز نژادی را تشکیل نداده اند." او معتقد است که یهودیان به طور گسترده به تبلیغ آیین یهود پرداخته و گروه زیادی از عربها، یونانیان، مصریان و رومیان به دین موسی (ع) روی آوردند و می توان گفت دین یهود، آسیا، سراسر شمال آفریقا، اسپانیا، ایتالیا و سرزمین گل (فرانسه کنونی) را تحت نفوذ خود درآورده بود.

همان طور که در کتاب "گرگواردوتور" آمده است رومیان و گل های یهودی، جوامع یهودی را تحت الشعاع خود قرار دادند. اکثریت بزرگی از یهودیان روسیه، لهستان، گل، از قبیله "خزر" و قوم "تاتار" در جنوب روسیه هستند که همگی یکباره در زمان شارلمانی به آیین یهود در آمده اند و اینان اصلاً ارتباطی به یهودیان اولیه ای که در فلسطین زندگی می کرده اند ندارد. وی معتقد است یهودیانی که اصالتا به فلسطین وابستگی دارند، اقلیت ناچیزی را تشکیل می دهند.

"آرتور کوئستلر" نیز که یک یهودی است در این باره می گوید:

تقریبا 109 یهودیان اروپا و آمریکا از تبار خزرهای ترک هستند و ربطی به اسباط دوازده گانه بنی اسرائیل و قوم موسی در فلسطین ندارند و تصادفا همین دسته از یهودیان هستند که با زمینه سازیهای تبلیغات صهیونیستی به ویژه پس از جنگ جهانی دوماز اروپا به فلسطین رفته و اسرائیل را به وجود آورده اند. اینک تاریخ به روشنی و صراحت بر بطلان دعوی موهوم صهیونیستها که خود را فرزندان یعقوب در اسرائیل و قوم برگزیده خدا قلمداد می کنند، گواهی می دهد و بدین گونه مبانی مذهبی و تاریخی ادعای یهودیان بر ارض موعود و فلسفه وجودی کشوری به نام اسرائیل که با توسل به زور و قلدری و تجاوز و خیره سری خود را بر منطقه تحمیل کرده است، یکسره از میان می رود."

در همین زمینه "کلنل بن سل" درباره تحقق خواسته صهیونیسم و مشکلاتی که بر آن مترتّب است در کنفرانس صلح پاریس در خاطراتش نوشته است:

"اگر مقاصد یهودیان افراطی انجام شود، مشکلاتی ایجاد خواهد شد که بسیاری از مردم دانا و مطلّع یهود آن را تصدیق می کنند. این مطلب مسلّم است که ساکنین کنونی فلسطین قرنها در این سرزمین مستقر بوده اند. در حقیقت بعضی از جوامع سوری ادعا می کنند که از اعقاب حیتی هایی هستند که در آغاز تاریخ در این سرزمین زندگی می کردند. ممکن است این مطلب صحیح باشد، ولی همه کسانی که این مسأله را از نظر واقعی و تاریخی بررسی می کنند و تحت تأثیر تبلیغات نیستند، تصدیق خواهند کرد که این مردم دو هزار سال است که در این کشور سکونت دارند و اشغال فلسطین به وسیله یهود در زمانهای خیلی قدیم، حقّی را برای ایشان اثبات نمی کند. به علاوه مدت اقامت آنها در آنجا و قبل از آوارگیشان از آن سرزمین، کوتاه بود. بنابراین باید پرسید که چرا ساکنین اصلی آواره شوند تا برای تازه واردین جایی باز شود؟".

3 ـ جنبه حقوقی:

ادعای یهود از نظر حقوقی نیز فاقد اعتبار است، زیرا راهها و روشهایی که در حقوق بین الملل برای به دست آوردن یک سرزمین بیان شده، ادعای مالکیت تاریخی را شامل نیست. در حقوق بین الملل آنچه که ادعای حق تاریخی و یا مالکیت تاریخی را تثّبیت می کند همانا سرزمینهای مجاور دریا است که با زور گرفته شده و خلیج های تاریخی یا آبهای تاریخی و غیر از اینها هرچه باشد از نظر حقوقی مردود است. بنابراین ادعای اسرائیل در این مورد کاملاً بی اساس و بی ربط بوده و حقوق بین الملل هیچ گاه از چنین ادعاهایی که به وجودآورنده تبعیض و وقایع خطرناک است حمایت نمی کند. اگر قرار باشد موقعیت کنونی جهان و سرزمینهای آن به قرنها قبل برمی گردد، چه جنگها و درگیریها و مصیبتهایی که به وقوع خواهد پیوست.

به هرحال در هر گوشه از جهان قوم و ملّتی یافت می شود که نسبت به نقطه ای دیگر از جهان ادعای مالکیت تاریخی داشته باشد. پس هیچ قوم و ملّتی تنها به صرف ارتباط تاریخی نمی تواند ادعایی نسبت به سرزمینی داشته باشد چه رسد به اینکه نام اصلی سرزمین را تغییر دهد، و سکنه اصلی آن را بیرون راند و بر آنانی هم که به اصطلاح رحمت کرده و اجازه ماندن داده، انواع آزارها و شکنجه ها و محرومیت از امکانات و مواهب خدادادی را تحمیل کند. فلسطینیانی که امروز در سرزمین خود مورد خشم و غضب و شکنجه و آزار و اذیت صهیونیستها واقع می شوند در حقیقت حسب اسناد تاریخی موجود که قبلاً ذکر شد از اعقاب همان کنعانیهایی هستند که به عنوان اولین ساکنان کنعان (فلسطین) درتاریخ مطرح بوده و هستند.

کمیسیون "کینگ کرین" که در سال 1919 به پیشنهاد "ویلسون" تشکیل شد ادعای تاریخی یهودیان را این گونه بیان کرد:

"ادعای اولیه نمایندگان صهیونی را مبنی بر داشتن حق بر فلسطین به خاطر اینکه در سه هزار سال پیش این کشور در تصرف آنها بوده است به سختی می توان جدی گرفت." (نک: کینگ کرین، کمیسیون)

4 ـ جنبه مذهبی و اعتقادی یهودیان:

یهودیان به طور کلی به چهار گروه تقسیم می شوند که تنها دو گروه از آنان به نام های اشکنازی و سفارادی بسیار مهم هستند. یهودیان اشکنازی یا غیرسامی که 82% کل جمعیت یهود را تشکیل می دهند، عنوان یهودیان آلمانی است که از قرن نهم میلادی به بعد در مورد آنها به کار رفته است ولی بعدا به کلیه یهودیان اروپایی اطلاق شد. (نک: اشکنازیها)

یهودیان سفارادی یهودیان شرقی و مدیترانه ای هستند (نک: سفارادی، یهودیان). گروه سوم، یهودیان مصر و عراق هستند که به "قرائیت" معروف می باشند. (نک: قرائیت، یهودیان). و گروه چهارم، یهودیان بیت المقدس که به "حصیدیم" شهرت دارند (نک: حصیدیم، یهودیان). از این چهار گروه اصلی که بگذریم یهودیان گروههای فرعی نیز مانند یهودیان زردپوست و سیاه پوست مالابار هند و یهودیان کوشین هند و یهودیان حبشه را که به فالاشه موسوم هستند نیز می توان نام برد.

در قرن اول میلادی گروههایی از ریشه مغولان و ترکان نواحی شمال دریای خزر و فنلاندیها که در ناحیه فنلاند کنونی زندگی می کردند به شرق اروپا مهاجرت کرده و در همانجا ساکن شدند. آیین ایناقوام بت پرستی بود که تدریجا با یکدیگر ادغام شدند و بعدها به دین یهود گرویدند و دولتی بنام "دولت خزر" تشکیل دادند و پایتخت خود را شهر "استراخان" که بین مرزهای چک اسلواکی و مجارستان و شمال غرب بوداپست فعلی بود، قرار دادند.

این حکومت یهودی مدت 5 قرن سرپا بود و در قرن نهم میلادی به اوج قدرت خود رسید. این یهودیان بعدا موفق شدند از قسمت شمال چک اسلواکی عبور کنند و بعد از یک سری جنگهای طولانی در سال 965 میلادی آنجا را تصرف کردند. البته این سه قوم بعدا شکست خورده و به کشورهای دیگر اروپای شرقی سفر کردند و به تدریج از خاطرها محو گشتند. با توجه به این مسأله روشن می شود که ادعای یهودیان مبنی بر اینکه از نسل حضرت ابراهیم (ع) و یعقوب هستند به کلی رد می شود زیرا روشن شد که یهودیان کنونی از نسل ترک و مغول و فنلاندی هستند نه از نسل حضرت ابراهیم (ع). بنابراین حق آنها در مالکیت سرزمین فلسطین به کلی از بین می رود.

در قانون اساسی اسرائیل آمده است که هرکس که پدر و مادرش یهودی نباشد، یهودی نیست. در رابطه با این موضوع یکی از خاخامهای حیفا نسبت به یهودی بودن یکی از اعقاب بن گوریون اعتراض شدید نمود زیرا آن شخص که یک افسر چترباز بود، از طرف پدری منسوب به خانواده بن گوریون اما مادرش مسیحی بود. این فرد می خواست با یک یهودی ازدواج کند، خاخام مزبور یهودی بودن را غیرقابل اثبات دانست.

با در نظر گرفتن این عقیده یهودیان، یهودی بودن قبیله ای که در بالا از آنها یاد شد که در ابتدابت پرست بودند و از پدر یهودی به دنیا آمدند امری محال است. طبق مدارک و شواهد و مدارک موجود نیز حضرت ابراهیم، ترک، مغول یا فنلاندی نبوده بلکه از منطقه "اور" در جنوب عراق بوده است. پس طبق اعتقادات مذهبی خود یهودیان، خواست معنوی یهودیان برای بازگشت به فلسطین ممکن است قابل قبول باشد ولی برای آنها متضمّن حقی نسبت به سرزمین فلسطین نیست و تنها این خواست توانسته وسیله ای باشد برای بهره کشی و سیاست استعمارگری صهیونیسم. (نک: استعمارگری صهیونیستی).

البته باید اظهار داشت که عده زیادی از یهودیان متدین با این کار مخالفت ورزیده اند و بر کار صهیونیستها در اشغال فلسطین خرده می گیرند و آن را درست و برحق نمی دانند زیرا معتقدند که چنین کاری (حتی برای یهودیان اصلی) مجبور کردن خداوند و به عبارت دیگر دخالت در کاری است که خداوند خود قول آن را داده است و خود باید به انجامش برساند.

"لرد سید نهام" در این باره می گوید:

"ممکن است ما با آرزوهای معنوی پیروان الهی برای بازگشت به منطقه کوچکی که مدت زمان محدود تحت حکومت آنان بوده کاملاً موافق باشیم، ولی قبول هر گونه حقّی نسبت به سرزمین مقدس برای یهودیان قرن 19 تا 20 که اکثرا از اعقاب یهودیان متوطن در اورشلیم نیستند، جدا غیرممکن است."

در خصوص اقوال مذهبی صهیونیستها که استدلال می کنند تسلّط بر فلسطین ناشی از حقی است که پروردگار در مورد بازگشت اخلاف ابراهیم و قوم یهود به این سرزمین به ابراهیم داده است باید گفت اعراب نیز همانند یهودیان از اعقاب و اخلاف ابراهیم هستند و بنابراین اگر چنین قولی راستمی بود نیز، پروردگار قبلاً به قول خود عمل کرده و سرزمین فلسطین را به عربهای فلسطینی که بنابر اقوال مذهبی از بازماندگان ابراهیم هستند تفویض کرده بود.

از سویی دیگر "یهودی بودن" یا "موسوی بودن" و "یهودی مذهب بودن" دو چیز متفاوت است. گروهی که اکنون در اسرائیل گرد آمده اند تنها یک خصوصیت مشترک دارند و آن یهودی مذهب بودن است و نه یهودی بودن.

از مجموعه دیدگاههای صاحب نظران مسائل تاریخی و کارشناسان امور حقوقی و روابط بین الملل، بعد از بررّسی ادعای حق تاریخی یهود بر فلسطین چندین نتیجه به دست آمده است که عبارتند از:

1 ـ قبایل عبری مانند بسیاری از قبایل دیگر که برای زندگی به فلسطین مهاجرت کردند با قصد و اراده قبلی وارد آنجا شدند و حکومت یهودی که در سه هزار سال پیش در آنجا تشکیل دادند مدت بسیار کوتاهی برپا بود.

2 ـ پیش از ورود قبایل عبری به فلسطین، قبایل دیگری در آنجا زندگی می کردند و ساکنان اصلی آن کنعانیان بودند که پیوسته استقرار داشتند و از نژاد سامی (عرب) بودند. مذهب و آیین ساکنین فلسطین در دوره امپراطوری روم و بیزانس، مسیحیت بود و این امر در هیچ یک از امور آن تأثیر نگذاشت و تغییری در معادلات آن به وجود نیاورد. به تبع آن، خصوصیت عربی بودن آن نیز حفظ شد. بعد از سقوط امپراطوری بیزانس و فتوحات قرن هفتم میلادی اعراب، سکنه آنجا اعم از مسلمان، مسیحی و یهودی، با حفظ هویت عربی خود آرام و آزاد در کنار یکدیگر زندگی می کردند.

3 ـ یهودیان ساکن در فلسطین همان طوری کهحکومت اعراب را نپذیرفتند، حکومت عثمانی را نیز پذیرا نشدند، آنها تحت فرمانروایی اعراب و عثمانی از حمایتهای لازم و کافی برخوردار بودند به طوری که امپراطوری بیزانس و کشورهای اروپایی نیز به آن صورت از آنان پشتیبانی نکردند.

4 ـ مردم یهودی مذهب که در اسرائیل اسکان یافته اند فاقد خصوصیات یک ملت هستند و به عبارت دیگر جامعه اسرائیل از افراد یک ملت واحد تشکیل نشده است و اسرائیلیها یک ملت نیستند که صهیونیستها برای توجیه ادعای خود بر فلسطین بدان تمسک جسته اند. بنابراین با توجه به اینکه از دو هزار سال پیش تمامی پیوندهای مردم یهود از سرزمین فلسطین گسسته شده و با توجه به مطالب قبل، اسرائیل نمی تواند با تمسک به مسائل تاریخی و مذهبی از طریق قانونی و معتبر به حقوق تاریخی خود برسد. اگرچه این کار میسر بود، اعراب نیز با استناد به اینکه قبلاً حدود 8 قرن بر اسپانیا حکومت کرده اند باید ادعای تملک بر این کشور داشته باشند یا ایرانیان، چون مدائن (که حالا در عراق قرار دارد) پایتخت ساسانیان بوده است، باید بر عراق ادعای مالکیت تاریخی بکنند. اما علاوه بر اینها در مسائل حقوقی بین الملل این گونه دعاوی هیچ گونه ارزش و اعتباری ندارد.

مآخذ:

  1. کیالی، عبدالوهاب: تاریخ نوین فلسطین، محمد جواهر کلام، تهران، امیرکبیر، 1366.
  2. پورقمی، ناصر: اعراب اسرائیل و آینده، سازمان انتشارات جاویدان، 1357.
  3. رودنسون، ماکسیم: عرب و اسرائیل، رضا براهنی، تهران، خوارزمی.
  4. رودنسون، ایزاک دویچر: درباره فلسطین، منوچهر هزارخانی، تهران، رواق، 1357.
  5. وزیری کرمانی، محمدحسن: اسرائیل فاشیسم جدید، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359.
  6. منوهین، موشه: منتقدان یهودی صهیونیسم، وازریک درساهاکیان، تهران، سروش، 1359.
  7. کستلر، آرتور: خزران، محمد علی موحد، تهران، خوارزمی، 1361.
  8. گارودی، روژه: پرونده اسرائیل و صهیونیسم سیاسی، نسرین حکمی، تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1364.
  9. کتان، هنری: فلسطین و حقوق بین الملل، غلامرضا فدایی عراقی، تهران، امیرکبیر، 1354.
  10. مبشری، اسداله: مسئله فلسطین، گزارش حقوق دانان عرب در الجزایر، تهران، خوارزمی، 1350.
  11. مازاریزدی، محمدعرب: فلسطین سرزمین مقدس، انتشارات جوادیه یزد.