استعمارگری صهیونیستی

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


الف ـ چارچوب تاریخی:

حملات مستقیم استعمارگران غربی به آفریقا در حوالی سالهای 1880 و بعد از آن سبب افزایش و سرعت گرفتن حرکتهای استعماری صهیونیسم شد. در اواخر قرن نوزدهم افکار ناسیونالیستی سراسر اروپا را فرا گرفته بود. بعضی از یهودیان نیز تحت تأثیر این افکار دریافتند گرایشهای مذهبی و مشترکات فرهنگی که میان آنها حاکم است از آنها یک ملت ساخته و آنان را همانند سایر ملل جهان صاحب یک سری حقوق ملی طبیعی می سازد. داشتن حق زندگی جداگانه و نیز وابستگی به یک سرزمین و حکومت مستقل از جمله حقوقی بود که یهودیان برای خود قائل بودند. آنها فکر می کردند همان طور که حکومتهای استعمارگر غربی در آسیا و آفریقا نفوذ کرده و هر منطقه ای که برای آنها دارای منافعی باشد و بخواهند به قلمرو حکومت خود می افزایند، آنها نیز صاحب همین حق می باشند.

از این رو صهیونیسم با استفاده از همین شیوه برای به دست آوردن حقی که برای خود قائل شده بود شروع به فعالیت کرد. در این راستا حرکتهای استعماری را از ملل مسیحی فرا گرفت و به تقلید از آنها مستعمره نشینان خود را در نقطه تقاطع میان آفریقا و آسیا مستقر ساخت و فعالیتهای خود را در جهت برقراری یک دولت استعماری آغاز کرد.

پیشرفت ملل اروپایی در استعمار و استعمار ملتهای آسیا و آفریقا همان طور که امپراطوریهای آنان را بنیان می گذاشت سبب تکامل اندیشه ناسیونالیستی یهود نیز می شد.

استعمار صهیونیسم برای این که به نظرات خودجامه عمل بپوشاند برنامه مقدماتی خود را نخست با اعلام برقراری خودمختاری در فلسطین آغاز کرد. ولی خودمختاری جاذبه چندانی برای یهودیان نداشت لذا اکثر آنها به آرژانتین و آمریکا مهاجرت کردند.

کمکهای مالی مقامات یهودی اروپا نیز نتوانست در این مرحله صهیونیستها را یاری دهد. در فاصله سالها 1897ـ1882 تلاشهای زیادی در جهت استقرار یک جماعت مستعمره نشین در فلسطین صورت گرفت ولی این تلاشها نیز نتیجه مطلوبی به دنبال نداشت.

در پایان قرن نوزدهم صهیونیسم هنوز موفق به انتشار افکارش در اروپا نشده بود. زیرا فکر تشکیل دولت در فلسطین میان یهودیان اروپا جا نیفتاده و رواج نیافته بود. در صورتی که بدون اشاعه فکر استعمار فلسطین، نمی توانست به هدف خود دسترسی پیدا کند. شکست و عدم موفقیت صهیونیسم در پایان مرحله مقدماتی سبب شد که سران استعمار در برنامه های خود تجدیدنظر کرده و دست به تدوین سیاست جدیدی بزنند.

به همین دلیل سران صهیونیسم در سال 1897 اقدام به تشکیل کنگره بال در سوئیس کردند. در این کنگره استعمار به صورت سازمان یافته و منظم تدوین گشت. استعمار صهیونیسم در فلسطین دارای خصوصیات ویژه ای بود که همان خصوصیات ویژه سبب شد که در مرحله اول نتواند به موفقیت برسد. همچنین در مقایسه با استعمار اروپایی با مشکلات بیشتری رو به رو بود. برخی از این مشکلات به صورت جدی مانع از ادامه عمل استعمارگری آنها می شد.

برخی از این خصوصیات عبارت است از:

1 ـ انگیزه رفتن مستعمره نشینان صهیونیست بهفلسطین، به دست آوردن مال و ثروت نبود بلکه صرفاً برای کسب هویت و شخصیت ملی بود که در سایه آن بتوانند دولت خود (یهودی) را آنجا تأسیس کنند و سپس همه یهودیان جهان را در آنجا گرد هم آورند.

2 ـ حضور اعراب بومی در فلسطین مانع اجرای سیاست "تشکیل دولت" صهیونیسم بود و در مدت زمان طولانی مانع پیشرفت آن نیز می شد. به همین جهت مستعمره نشینان صهیونیست نمی توانستند با اعراب همزیستی داشته باشند. لذا می بایست دست به اقداماتی می زدند تا سبب ترک اعراب از خانه و سرزمینشان شود.

3 ـ مستعمره نشینان صهیونیست به آسانی نمی توانستند بر مشکلاتی که بر سر راهشان به فلسطین وجود داشت غلبه کنند. زیرا مانند اروپاییان دولتی نداشتند که از آنها حمایت کند. از طرف دیگر اعراب با هرگونه مهاجرت یهودیان به فلسطین مخالفت می کردند.

افزون بر موارد فوق الذکر، صهیونیستها با مخالفت مقامات عثمانی نیز روبه رو بودند. زیرا آنها از اهداف صهیونیسم آگاهی داشتند و اجازه نمی دادند که صهیونیستها در منطقه مهمی از امپراطوری آنان، دولتی تشکیل دهند.

مجموعه این مشکلات سبب شد که جنبش صهیونیسم در افکار خود تجدیدنظر کرده و در صدد پیدا کردن راه حل عملی برآید. در پی این تجدیدنظر، نخستین کنگره صهیونیسم در ماه اوت سال 1897 در شهر بال سوئیس تشکیل شد. ریاست این کنگره "راتئودور هرتزل" به عهده داشت. در این کنگره شرایط و خصوصیات استعمار صهیونیسم در فلسطین و نیز موانع و مشکلات آن مورد بررسی وارزیابی قرار گرفت. و اعلام شد که هدف آن ایجاد یک کانون برای ملت یهود در فلسطین و حمایت مراجع عمومی و سازمانهای بین المللی از آن اعلام است.

نتایجی که از این کنگره به دست آمد این بود که استعمار صهیونیسم به صورت سازمان یافته ای تدوین، و برنامه علمی آن نیز اعلام شد.

از سال 1897 تا 1942 که برنامه بالتمور (نک: بالتمور، برنامه) تنظیم شد صهیونیستها استفاده از لفظ کانون را بر دولت ترجیح دادند. زیرا به کار بردن لفظ دولت سبب ایجاد یک سری تنشها و مخالفتهایی در محافل سیاسی جهانی می شد.

هرتزل در دفتر خاطرات خود در این باره چنین نوشته است:

"اگر بخواهم کنگره بال را در یک جمله خلاصه کنم (البته این کاری است که علناً نخواهم کرد) باید بگویم در بال من دولت یهود را بنیاد گذاشتم. لیکن اگر این مطلب را امروز اعلام کنم همه مردم مرا مسخره خواهند کرد. احتمالاً ظرف 5 سال و محققاً در طی پنجاه سال این امر دیگر بر کسی پوشیده نخواهد ماند."

ب ـ سیاست:

تعیین سیاست استعمارگری صهیونیستی علاوه بر پیوند حیاتی خود با امپریالیسم و اساسنامه تحمیلی او که بیانگر یگانگی او در خاورمیانه می باشد اساساً دارای سه وجه مشخص است :

1 ـ طبیعت نژادی و خط مشی برتری نژادی.

2 ـ (تمایل و توسل به زور و خشونت.

3 ـ استعداد و توسعه طلبی و تجاوز.

اینک هریک از موارد سه گانه فوق بیانمی شود:

1 ـ اصل برتری نژادی:

عقیده برتری نژادی برای صهیونیستها امری اکتسابی، و عارضه ای موقتی نیست، بلکه امری دائمی است زیرا این عقیده جزء لاینفک طرز تفکر صهیونیست و محرک اصلی استعمارگری و مشوق اساسی ایجاد کشور صهیونیستی است.

صهیونیست عبارت است از ایمان کلیه یهودیان به وحدت ملی. بنابراین هویت یهود بنابه این فرض که از بنای مشترک مفروض پاگرفته اند مشخص می شود یعنی صهیونیستها با توهم و فرض چنین پنداشته اند که همه یهودیان جهان، ذریه و از نسل و جدی مشترک هستند. بنابه ادعای آنها "رابطه ملی" یهودیان رابطه ای پنداری و مبتنی بر وهم و گمان و حدس است، نه بر مبنای دین قرار دارد و نه براساس زبان بنیان گرفته است.

قوانین و آرای قضایی کشور اسرائیل که آن را به عنوان سابقه دست آویز قرار داده اند، و نیز نوشته های سیاسی جنبش صهیونیسم از آغاز آن، همه حاکی از خصلت نژادی آن کشور است.

به عقیده صهیونیستها همین که شخصی از نظر زیست شناسی از اعقاب یک فرد یهودی باشد یک فرد یهودی محسوب می شود.

وحدت نژادی صهیونی دارای اقسام زیر است:

1 ـ تبعیض نژادی.

2 ـ برتری نژادی.

3 ـ انحصارگری نژادی.

این سه اصل اساس تفکر یهود است.

محرک اصلی استعمارگری صهیونیستی این بود که ملت یهود در سرزمینی جمع شوند و کشورمستقل تشکیل دهند تا مفهوم ملت خود ساخته یهود تحقق یابد.

پس تبعیض نژادی، ویژگی و معرف صهیونیستم است. طبیعت تبعیض نژادی مانع آن است که یهودیان جزء ملتی واحد محسوب شوند" و یا "در ملتی جذب و منحل می شوند" و از هرتزل تا وایزمن و از بن گوریون تا رابین (1995) و دیگر رهبران صهیونیسم، عقیده ای وجود نداشته که حاکی از این باشد که اقوام غیریهود علیه یهودیان داشته اند. بلکه "منحل شدن" یهودیان در اقوام و ملل دیگر غیریهود یا به اصطلاح خودشان (Gentils) برای قوم یهود، از هر چیزی خطرناک تر است. حتی بین ضدیهودی بودن و صهیونیست در یک مبنا توافق موجود است. با این شرح که نقطه اشتراک اقوام غیریهود و قوم یهود این است که همه یهودیان دنیا را ـ چون دارای مشخصات ملی مشترک و سرنوشت ملی مشترک می باشند ـ به عنوان دارنده ملیتی منحصر می شناسند.

اما نقطه افتراق بین "ضدیهودی بودن" و صهیونیست بودن در این است که "غیریهود" (Gentils) کلیه مشخصات ملی ادعایی یهودیان را حقیر و پست می شمارند و از رنج و شکنجه یهودیان لذت می برند. اما صهیونیست این مشخصات سه گانه بالا را کمال مطلوب و اساس تفکر خود می شناسد و می کوشد تا همه یهودیان را در کشوری واحد ـ که حتی یهودیان غیرافراطی هم برای آن کشور ارزش و احترام و "رسالتی ویژه" قائل باشند ـ جمع کند.

بنابه عقیده صهیونیستها، ادغام و جذب یهودیان در سایر اقوام و ملل "به منزله نابودی اتحاد و ماهیت" یهودیان تلقی می شود و تحقق یافتن این انحلال سرآغاز نابودی ملت یهود است.تبعیض نژادی راه منحصر به فرد به دست آوردن رستگاری و بقاء و در نتیجه به استقلال رساندن ملیت یهود است. با این منطق، صهیونیستها به آسانی مانع جذب یهودیان در جوامع و ملل غیر یهود شدند.

به اتکای آن، اصل تبعیض نژادی ایجاد شد. بنابر آن اصل، وجود تبعیض نژادی یهود در سرزمینی که به مرحله رشد در می آید، مستلزم دست نخوردگی و عدم اختلاط نژاد و انحصارطلبی نژادی است. پس عقیده صهیونیستها به تبعیض نژادی، ناچار همزیستی مسالمت آمیز اقوام یهود و غیریهودی را در منطقه ای که یهودیان به تصرف درآورده و گرد می آیند نفی می کند.

این موضوع می رساند که یهودیان میل ندارند با اعراب ساکن فلسطین که صاحب اصلی آن سرزمین هستند به طور مسالمت آمیز رفتار کنند. چون همزیستی یهودیان با اقوام غیریهودی (Gentils) که نفوس بومی فلسطین نیز جزء آن محسوب می شود، در سرزمینی که یهودیان در آنجا تجمع می کنند، همچون اقامت مداوم یهودیان در سرزمینهای غیریهودی می باشد که به "تبعیدگاه یهود" معروف است. زیرا برای یهودیان لکه ننگ و نقص بسیاری است و برای آنان مرگ اولی تر است تا زندگی همزیستی با قوم غیریهود در سرزمین یهود.

طرز تفکر صهیونیستها راجع به تبعیض نژادی آن است که کلیه یهودیان از سرزمینهایی که تبعیدگاه آنان به حساب می آید عزیمت کنند و نیز اقتضا می کند که کلیه غیریهودیان را از سرزمینی که "به یهودیان تخصیص داده می شود" یعنی از سرزمین فلسطین بیرون کنند.

این بود دو شرط اساسی برای "منجز کردنصهیونیست" و "نجات ملی" یهود.

بنابر تعالیم صهیونیست "تفوق" یهود فقط با شرط تبعیض نژادی کامل به ظهور می پیوندد زیرا قوم برگزیده) یعنی شعب الله المختار) به "سرنوشت ویژه" خود نایل نخواهد شد مگر وقتی که دوباره دور هم گرد آیند و از دیگران دوری گزینند.

استعمارگران صهیونیستی "تفوق خیالی و موهوم" خود را بر "بومیان" عرب فلسطین در مرحله اول با جدا نگه داشتن اعراب از افراد یهود نشان دادند. سپس با تصرف غاصبانه سرزمین آنان، این مسأله را آشکار کردند. در حالی که در هیچ نقطه آسیا یا آفریقا حتی آفریقای جنوبی و "رود زیا" تفوق نژادی اروپا با تعصبی چنین پر هیجان که در فلسطین بروز کرده دیده نشده است.

صهیونیستها با سابقه انحصارگرایی کامل نژادی، فلسطینیان را به خارج از مرزهای فلسطین کوچ دادند و حتی اعراب مجاز به بردن لباس، ابزار کار و سایر مایحتاج اولیه و ضروری زندگی خود نبودند و لخت و عریان آنها را از فلسطین بیرون رانده و یا تبعید کردند. شاید بتوان علت تفاوت بین استعمار صهیونیستی و اسلوب استعمار اروپایی را دلبستگی آگاهانه و شدید صهیونیستها به اصول عقاید نژادپرستی دانست که جزء لاینفک طرز تفکر صهیونی است و عملیات استعمار صهیونیستی را در فلسطین دست کم از هنگام تشکیل جنبش صهیونیسم در سال 1897 زیر نفوذ در آورده و تحریک کرده و الهام بخشیده و در هر مرتبه راهنمایی و رهبری کرده است.

مستعمره نشینان صهیونیستی هر وقت نمی توانستند دست بومیان عرب فلسطین را (که اکثریت مهم نفوس کشور را تشکیل می دادند) ازخانمان خود کوتاه کنند به این اکتفا می کردند که خود را از قوم عرب جدا نگه دارند و با روشی منظم استفاده از محصولات و فرآورده ها و صنایع دستی اعراب را تحریم کنند. در نتیجه، صهیونیستها در اوایل ورود خود به فلسطین، استعمارگری اصلی را اعمال کردند که برحسب آن در مستعمره های یهودی نشین فقط فرآورده های یهود مورد استفاده قرار می گرفت "کارگزاری یهود"، "سرمایه ملی یهود"، "سرمایه تأسیس فلسطین" و اتحادیه کارگران یهود "هیستادروت" با احتیاط و توجه تمام، اجرای این اصل اساسی استعماری را مراقبت می کردند.

علت این که صهیونیستها به جای این که مردم عرب فلسطین را از دیارشان بیرون کنند تصمیم به بایکوت کردن آنان گرفتند. این بود که آن هنگام شیوه جنگی و روش کارشان چنین ایجاب می کرد که انحصارگرایی نژادی را به طور موقت معلق بگذارند و این الزام به علت اوضاع و احوالی به آنان تحمیل شده بود که مراحل نخستین یا اولیه استعمارگری صهیونیستی را احاطه کرده بود.

جنبش صهیونیسم به ضرورت ناچار بود آن مشکل را تحمل کند تا وقتی که موانع خارجی که اداره آن از حیطه اراده و قدرت آن بیرون بود برطرف شود. سپس بتواند عملیات خشن تر و قساوت آمیزتر اصول عقاید نژادی را به مرحله عمل درآورد.

با این همه اگر چه مقاصد نهایی جنبش صهیونیسم از جمله بیرون راندن ساکنان عرب فلسطین و خلع ید آنان از مایملک و از کشور خود به منظور امکان تجدید حیات اصل انحصارگرایی نژادی به طور موقت معلق مانده بود اما هرگز فراموش نشده بود. "هرتزل" در سال 1895 طرحی اجرا کرد تا مردمی را که به علت بیکاری وسیله زندگانی نداشتندبا خدعه و مکر از مرز بیرون برانند، اما چون مردم میهن پرست فلسطین پی به حیله آنها بردند و به دلخواه از مرز خارج نشدند ناچار صهیونیستها آنها را با زور اسلحه از کشور بیرون راندند.

وایزمن در سال 1919 ایجاد فلسطین را پیش بینی کرد که "همان طور که انگلستان یک کشور انگلیسی است فلسطین هم یهود می باشد" و برنامه جنبش صهیونیسم را چنین عرضه داشت که باید ملتی ایجاد کرد که همان طور یهودی باشد که ملت فرانسه، فرانسوی و ملت آمریکا، آمریکایی است".

گرچه در سال 1948 هدف جنبش صهیونیسم با بیرون راندن اجباری و خشونت آمیز اکثریت مردم مسلمان فلسطین از وطنشان صورت گرفت، اما این جنبش از ابتدا این منظور را الهام و تقویت می کرد که فلسطین باید از اعراب خالی شود تا صهیونی کردن آن سرزمین عملی شود.

مفهوم راه حل نهایی "مسأله اعراب در فلسطین از نظر جنبش صهیونیسم و مفهوم راه حل نهایی "مسأله یهودیان" در آلمان از نظر نازی اصولاً دارای یک عنصر اساسی و ریشه ای بود و آن عبارت بود از بیرون راندن عنصر نامطلوب یعنی افراد نامتجانس.

گرچه شعار و سیاست استعمارگران اروپایی که می خواستند فضیلت و برتری نژاد خود را در آسیا و آفریقا بر "بومیان" آن تحمیل کنند اصل تبعیض نژادی بود، اما شعار استعمارگران صهیونیستی که می خواستند تفوّق نژادی خود را بر فلسطین تحمیل کنند "حذف نژاد عرب" بود. از این رو صهیونیستها در مورد آن عده از مردم عرب فلسطین ـ که به رغم همه کوششهایی که برای خلع ید و تبعید آنان از کشور خود صورت گرفت و با مبارزه و پایمردی در مقابل انحصارگرایی نژادی صهیونیسم در زادگاه خویشباقی ماندند ـ روش تبعیض نژادی را از دست ندادند.

استعمارگران صهیونیستی آشکارا روش تفوّق نژادی را نسبت به این عده از ساکنان عرب فلسطین که از سرزمین خود کوچ نکردند اعمال کردند و احکام و قواعد تبعیض نژادی را که قبلاً از طرف سایر استعمارگران اروپایی در آسیا و آفریقا شیوع یافته بود به مرحله عمل درآورند.

دولت استعمارگر صهیونیستی کلیه تعالیمی را که از روشهای گوناگون سیاسی راجع به تبعیض نژادی در کشورهای مستعمره نشین سفید پوست در آسیا و آفریقا آموخته بود جامه عمل پوشاند. رژیم صهیونیستی در این راه خود را شاگردی کار آزموده نشان داد و ثابت کرد که در این امر به شایستگی از استادان خود پیش است. زیرا هنگامی که هواداران "آپارتاید" (Apartheid)در آفریقای جنوبی با بی شرمی به گناه خود معترف بودند کارآزمودگان صهیونیستی در فلسطین به دروغ و ریا خود را بی گناه معرفی می کردند. (نک: آپارتاید و صهیونیسم)

بقیه مردم عرب فلسطین که از سال 1948 در فلسطین زیر سلطه رژیم صهیونیستی به زندگانی ادامه دادند در اردوگاههای ویژه خود به سر می برند و مقامات اسرائیلی، مناطقی را که اعراب در آنها زندگی می کردند با تحریف و مکر و فریب "منطقه امنیت" نام داده بودند. نزدیک به 90 درصد مردم فلسطین که در انقیاد حکومت اسرائیل بودند در چنین "مناطق امنیت" به سر می بردند. در کشور مستعمره نشین صهیونیستی فقط این مردم تحت قانون حکومت نظامی زندگی می کنند.

چنین است که در "مناطق امنیت" که محل سکونت اعراب است، وظایف اداری تا قبل از تشکیل حکومت خودگردان فلسطین در سال 1993،بر عهده افسران نظامی تابع وزارت دفاع قرار داشت. در صورتی که حکومت کشوری و غیرنظامی بود. مردم فلسطین اگر به ارتکاب جرمی متهم شوند رسیدگی به اتهامشان در صلاحیت حکومت نظامی "مناطق امنیت" است و بنابه قوانین نظامی مربوط به "تدابیر فوری" یا "دفاع" در دادگاههای نظامی که دارای تجدید نظر نیست و تصمیماتشان تحقیق و فرجام ندارد دادرسی می شود. خلع ید، اعدام، تبعید و اقامت اجباری به امر حکومت نظامی امری شایع و معمول است (نک: نژادپرستی صهیونیسم، قوانین).

2 ـ خشونت و ارعاب:

اصولاً توسل به زور علیه اعراب از طریق سازمانهای نظامی یا شبه نظامی صهیونیستی امری رایج و معمول است. در سرزمینی که صهیونیستها چشم طمع به آن دوخته اند، وجود عرب خود به خود نخستین و آخرین آماج خصومت صهیونیستی جهان است. اما این گرایش به خشونت فقط در روابط صهیونیستها با فلسطینیان بروز نکرد.

در اواخر دوره قیمومیت انگلستان، هنگامی که استعمار انگلیس و استعمارگران صهیونیستی که به هدف خود رسیده بودند روابط و اتحادشان به تیرگی گرائید و سرانجام به انحلال منجر شد، سازمانهای نظامی و شبه نظامی و سازمان تروریستی صهیونیستها (که بریتانیای کبیر حدود دهها سال با شدت از آن حمایت می کرد و جانب آن را نگه داشته بود سپس وجود آن را نادیده گرفت) مراکز و مقامات کشوری انگلیسی را در فلسطین هدف حمله قرار دادند.

افزون بر آن پس از آغاز کشمکش و درگیری اعراب و صهیونیستها در فلسطین و ورد میانجیگرسازمان ملل متحد و ناظران ترک مخاصمه، خشونت صهیونیستها به سوی اعضای آن دستگاه بین المللی نشانه رفت.

قتل نخستین میانجیگر سازمان ملل متحد و معاون او و بازداشت بعضی از ناظران سیاسی سازمان ملل متحد نشان داد که هر کس سد راه تجاوزگری صهیونیستها شود از انتقام آنها در امان نخواهد بود. کشور مستعمره نشین صهیونیستی پیش از تشکیل و نیز پس از آن از این رو به خشونت دست زد که این عامل برای تهدید و خلع ید و اخراج مردم عرب فلسطین وسیله مناسبی بود.

کشتارهای دسته جمعی چنان که در "دیریاسین" و "عین الزیتون" و "قلقیلیه" در آوریل 1948 صورت گرفت تدابیر و وسایلی بود که برای سلب مالکیت و اعراب و بیرون راندن آنها از راه تروریسم در برنامه رسمی استعمار صهیونیستی پیش بینی شده بود.

اسرائیل از بدو تأسیس، هم در داخل دست به خشونت زد و هم در خارج از فلسطین. در داخل علیه مردم عرب که زیر سلطه او در آمده بودند و در خارج، علیه کشورهای عربی همجوار. پس از آنکه سرزمین فلسطین به اشغال صهیونیستها درآمد شهرها و روستاهای عربی فلسطین مانند "ایقریت" (Ighrith) در دسامبر 1951 و "والطیوه" در ژوئیه 1953 و "ابوغوش" (Aboughosh) در دسامبر 1953 و "کفرقاسم" در اکتبر سال 1956 و "عکا" در ژوئن 1956 به نحوی بسیار شنیع و زشت با کشتارها و انواع اهانتها و نارواییها مورد تجاوز و غارت قرار گرفت. برنامه کینه توزی نژادی که سیاست رژیم صهیونیستی به شمار می رفت و دستگاه رسمی حکومت آن را با شدت اجرا می کرد و به هیچ وجهمتوقف نشد.

این کشتارهای فجیع در سال 1956 یعنی هنگام تجاوز سه جانبه فرانسه، انگلیس و اسرائیل به کشور مصر ـ که صهیونیستها در مدتی کوتاه اما پر از حادثه های هولناک و ننگین منطقه را اشغال کرده بودند ـ روی داد بنابه تعبیر برخی افراد آشنا به مسائل خاورمیانه حمله های منظم به سرزمینهای کشورهای عربی همسایه از شنیع ترین تظاهرات خشونت آمیز اسرائیل بوده که تا کنون دیده شده است. در چندین مورد از این حملات، کار بحث و رسیدگی "ظاهری" به شورای امنیت سازمان ملل متّحد کشیده شد.

مجمع عمومی سازمان ملل بین 2 نوامبر 1956 و 2 فوریه 1957 طی صدور 6 قطعنامه و مصوبه از جنگ پر دامنه ای که استعمارگر صهیونیستی انگلیس و فرانسه در سال 1956 همگی علیه مصر به راه انداختند، اظهار تأسف کرد. شورای امنیت نیز حمله صهیونیستها را با گسترشی کمتر در اکتبر سال 1953 به "قبیه" (نک: قبیه، کشتار) و در فوریه 1955 به "غزّه" و در دسامبر 1955 و مارس 1962 "در اطراف دریاچه طبریه" روی داد به ترتیب: در تاریخهای 18 ماه مه 1951 و 24 نوامبر 1953 و 29 مارس 1955 و 19 ژوئیه 1956 و 19 آوریل 1962 محکوم کرد.

سایر حملات و هجومهای صهیونیستی نیز از طرف کمیسیونهای صلاحیت دار مختلط که برای متارکه جنگ تشکیل شده بود. موضوع بحث و گفتگوهای زیادی شد این کمیسیونها از اینکه رژیم صهیونیستی خانه های مسکونی فلسطینیان را ـ که در قسمت غربی رود اردن و نوار غزه بود ـ به بهانه کمک ساکنان آنها به انقلابیون فلسطینی منفجر ساختند به شدت مورد سرزنش قرار داده و محکوم کردند.

3 ـ توسعه طلبی:

اگر قصد آن باشد که مسیر واقعی صهیونیسم و شیوه عمل کشور مستعمره نشین صهیونیستی مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد ناچار باید توجه داشت که اگر استعمار صهیونیستی به آنچه به دست آورد اکتفا نکرد، برای این بود که آنها، همگی مراحل موقتی کار اولیه او بود، نه نقطه انتهایی مسیر و منظور نهایی او. اما رهبران جنبش صهیونیستی و اسرائیلی همیشه هدف اصلی خود را پنهان می کردند و مکرر در اظهارات رسمی خود خلاف منظور نهایی خویش را تأیید می کردند.

مثلاً هر چند در طول سالهای 1897 تا 1946 رهبران و رؤسای رسمی صهیونیست پیوسته در همه جا قصد تشکیل دولت و دستیابی به "اساسنامه ملی" را انکار می کردند و چنین جلوه می دادند که فقط در پی تشکیل یک "کانون" یهودی می باشند. اما با وجود انکارهای علنی و مکرّر، مدارک و اسناد محرمانه جنبش و نوشته ها و گفته های سران صهیونیسم آشکارا اثبات می کرد که در حقیقت منظور اصلی جنبش صهیونیسم دست یافتن به اساسنامه ملی و تشکیل دولتی مستقل بوده است. "منظور اصلی که تأسیس کشور صهیونیستی بود، نخستین مرتبه در سال 1942 علنا پذیرفته و تصویب شد و شش سال بعد هم تحقق یافت."

تا سال 1948 رهبران صهیونیست پی درپی در برابر جهانیان ادعا می کردند که هرگز قصد ندارند دست اعراب فلسطین را از وطنشان کوتاه کنند، یا از آنان سلب تصرف و مالکیت کنند. اما شواهد فراوان حاکی از این بود که از همان اوّل کار، آنان جز صهیونیستی کردن کامل فلسطین و راندن اعراب ازدیارشان منظوری نداشته اند. تا اینکه در سال 1948 زمان مناسب فرا رسید و صهیونیستها با بیرون راندن اعراب از مرز فلسطین، ادعاهای گذشته خود را فراموش کردند.

در حقیقت افکار علنی صهیونیستها حیله جنگی و نیرنگ بازی بود تا اهداف واقعی و تغییرناپذیر خود را در پس پرده ابهام بپوشانند و زمینه مساعدی آماده سازند و با غنیمت شمردن فرصت برای انجام عمل مطلوب، از وقت مناسب سودجویی کنند.

عنصر سوم نقشه صهیونیستی کردن فلسطین، توسعه ارضی بود. صهیونیستها برای اجرای این منظور نیز از حیله جنگی و نیرنگ سیاسی استفاده کردند تا نیات واقعی خود را پنهان کنند.

تفاوت این عنصر با دو عنصر دیگر، یعنی دست یافتن به "اساسنامه ملی" و تشکیل دولت و خلع ید مردم فلسطین از سرزمین خود... فقط از این نظر بود که وقتی صهیونیستها به این دو هدف رسیدند دیگر برای پنهان کردن آن، مشکلی ندارند، زیرا به قسمتی از هدف سوم که همانا توسعه اراضی خود بود دست یافته بودند و تا حدی پرده از کارشان برداشته شده بود. منظور صهیونیستها این بود که سرتاسر فلسطین را به کشوری خالی از اعراب تبدیل کنند کشوری که صهیونیستها آن را "سرزمین اسرائیل" می نامند.

در سال 1919 صهیونیستها حداقل حدود سرزمینی را که مورد نظرشان بود رسما اعلام کردند. آن محدوده تقریبا دو برابر سرزمینهایی است که هم اکنون در اشغال کشور مستعمره نشین صهیونیستی است و حسب مصطلحات فعلی جغرافیایی شامل قلمرو پادشاهی اردن (دو طرف رودخانه اردن" "نوارغزّه" و قسمت جنوبی لبنان، جنوب و جنوب غربی سوریه و سرزمین فلسطین می باشد.

با این همه، وسعت این سرزمین، کمتر از وسعت سرزمینی است که جمله معروف "تورات" حد آن را از "نیل تا فرات" تعیین کرده است. یعنی سرزمینی که صهیونیستهای افراطی آن را به عنوان میراث ملی خود مطالبه می کنند.

بنابر تصور جنبش صهیونیسم، اگر فلسطین مبنای واقعی قرارگاه صهیونیستها در نظر گرفته شود، حداقل مساحتی است که منظور نظر آنهاست. اما درهای آن منطقه کاملاً بر روی توسعه ارضی آینده باز است. زیرا در حال حاضر مستعمره نشینان صهیونیستی، بر نیمی از حداقل مساحتی که مورد نظر آنهاست استیلا دارند.

کشور مستعمره نشین صهیونیستی از هنگام تأسیس، دوبار نشان داده که در موضوع توسعه سرزمین خود همان شیوه عمل را تعقیب می کند که در طی پنجاه سال پیش، جنبش صهیونیسم به منظور بنای کشور و سلب مالکیت اعراب با موفقیت طی کرده است. توضیح مطلب به شرح زیر است:

1 ـ در سال 1948 و در آغاز 1949 رژیم صهیونیستی نه تنها مناطقی را اشغال کرد که بنا به طرح تقسیم فلسطین، حسب تصمیم مجمع عمومی، آن مناطق برای تشکیل کشور یهود واگذار شده است، بلکه سرزمینهای دیگر را هم به اشغال خود درآورد.

2 ـ در نتیجه، در اواخر اکتبر و آغاز نوامبر 1956 که نیروهای مسلح مصر در مقابل نیروهای مهاجم انگلیسی و فرانسه سرگرم دفاع بودند، همکار صهیونیستی آن مهاجمان، که در تجاوز سه جانبه دست داشت زمان را برای هجوم به سرزمین "غزه" و بعضی از قسمتهای شبه جزیره سینا مناسب دید وتقاضاهای سازمان ملل متحد را که چندین مرتبه در مدت چهار ماه برای عقب نشینی فوری مهاجمان تکرار شد، بی اهمیت شمرد و به آنها اعتنا نکرد. دلیل او این بود که سرزمین فلسطین به اضافه سرزمین مصر، جزء "وطن تاریخی" و "میراث ملی" صهیونیستها است.

"دیوید بن گوریون" نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی طی دو موضع رسمی دولتی اعلام کرد که دولت "در قسمتی از کشور کوچک ما" و "در بخشی از سرزمین اسرائیل" ایجاد شد.

دولت نیز اعلام کرد که "ایجاد کشور جدید به هیچ وجه مانع آن نخواهد بود که از مرزهای دلخواه خود که مرز تاریخی سرزمین اسرائیل است چشم بپوشیم".

با توجه به خط مشی ثابت جنبش صهیونیسم و نظر به دیدگاه سنتی صهیونیستها که مساحت "سرزمین اسرائیل" ـ حتی بنابه روایت مردم "غیرافراطی" ـ شامل دو برابر مساحتی است که هم اکنون در تصرف اسرائیل است، رژیم صهیونیستی از تصمیم خود مبنی بر به دست آوردن سرزمینهای جدید عربی عدول نکرده است.

از سه عنصر اساسی سیاست استعمارگری صهیونیستی، یعنی تبعیض نژادی در کشوری صهیونیستی و انحصارگرایی نژادی و سلب مالکیت از نفوس اعراب، تنها عنصر سوم یعنی اشغال کلیه سرزمینهایی که صهیونیستها آن را "سرزمین اسرائیل" می نامند به مرحله عمل درنیامده است. "عمل ناتمام" جنبش صهیونیسم، همین عنصر است. اما این امر وجهه همت اساسی آینده جنبش صهیونیسم و کشور صهیونیستی است. در حقیقت از نظر کشور مستعمره نشین صهیونیستی، موجود بودن به معنایآماده ساختن وسایل توسعه سرزمینهای اسرائیل و نبرد برای دستیابی به آن است.

ج ـ برنامه عملی:

برنامه عملی استعمار صهیونیستی که در کنگره بال سوئیس تنظیم شد از سه مرحله تشکیل شده بود.

1 ـ سازماندهی 2 ـ استعمار 3 ـ مذاکره

از این مرحله، مرحله سازماندهی از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. به همین دلیل فعالیتهای مربوط به آن، نسبت به سایر فعالیتها در اولویت قرار گرفت. استعمار صهیونیستی برای دسترسی به اهداف خود، دارای متروپل نبود و می بایست از دستگاهی نیمه دولتی و نیمه رسمی برخوردار می شد.

برای دسترسی به این هدف، سازمان جهانی صهیونیسم در شهر بال تشکیل شد. ارگانهای آن نیز تشکیل شد که عبارت بودند از: فدراسیونهای مجامع محلّی و سازمانها، کنگره و شورای عمومی، و هیأت اجرایی مرکزی آن.

به دنبال آن با سرعت هر چه بیشتر زمینه یک استعمار مدون و سازمان یافته آماده شد که عبارت بود از: "تراست کولونیال یهود"، "کمیسیون استعمار" یا "کولونیزاسیون" در سال 1898 و "صندوق ملی یهود"، "دفتر فلسطین"، "کمپانی توسعه و رشد کشاورزی در فلسطین" به سال 1908.

اینها از نخستین تشکلهایی بودند که سازمانهای صهیونیستی بنیان نهادند و همگی یک هدف را دنبال می کردند که عبارت بود از برنامه ریزی، پرداخت مخارج و نظارت بر برنامه استعماری محوّل شده از سوی سازمان جهانی صهیونیسم. ضمنا این تشکیلات می بایست از شکست سابق که محصول تلاشهای غیرجمعی و سازمان نیافته بود جلوگیریمی کرد.

همزمان با این فعالیتهای تشکیلاتی و سازمانی، فعالیتهای سیاسی نیز به منظور ایجاد شرایط سیاسی مناسب انجام می شد که هدف از آنها تأمین و تسهیل استعمار در مقیاس وسیع بود.

این فعالیتها در مرحله اول متوجه مقامات عثمانی بود. زیرا اداره و کنترل سیاسی فلسطین در اختیار عثمانیها قرار داشت و صهیونیسم مجبور بود با این مقامات ارتباطی منطقی و دوستانه برقرار کند. در این راستا از میانجیگری پاپ اعظم استفاده کرد و به سلطان عثمانی وعده های مالی از قبیل اعطای وام و قرض داد. همچنین از امپراطوری آلمان خواست تا به تأسیس یک کمپانی رشد و توسعه کشاورزی در فلسطین اقدام کند و این کمپانی توسط مستعمره نشینهای صهیونیست اداره شود. در ادامه این فعالیتها، از دولت انگلیس نیز خواست تا اجازه دهد یک مستعمره نشین خودمختار در شبه جزیره سینا ایجاد کند تا بدین وسیله اولین گام برای تحقق استعمار برداشته شود.

در پایان سال 1908 در حالی که ده سال از آغاز رسمیت یافتن جنبش صهیونیسم گذشته بود استعمارگری صهیونیستی پیشرفت چندانی نداشت و فعالیتهایی که در زمینه های مختلف انجام شده بود نتیجه چندان مطلوبی نداده بود.

عدم موفقیت و ناکامی در این مرحله نیز به صهیونیسم آموخت تا در استراتژی خود تجدیدنظر کرده و تنها شیوه جدید استعمار عملی را در پیش بگیرد. نتیجه آنکه با نیروی فشاری که ایجاد می کند در موقعیت مناسب بتواند شناسایی سیاسی به دست آورد. سران صهیونیسم در روش جدید خود به دنبال راه جل قانونی و برقراری ارتباط و همکاری بااروپاییان نبودند و در قبال اعراب از شیوه جدایی و انفصال استفاده کرده و برای استقرار کامل در سرزمین فلسطین به عملیات دقیق سیاسی و استراتژیک دست زدند.

دومین موج استعمار صهیونیستی با اینکه از شدت و سرعت بیشتری برخوردار بود نتیجه قابل توجهی به بار نیاورد. جنگ جهانی اول زمانی شروع شد که استعمار صهیونیستی بعد از سی سال تلاش و فعالیت پیشرفت بسیار کمی کرده بود و یهودیان فلسطین تنها 8 درصد کل مردم فلسطین را تشکیل می دادند. 25 درصد از زمینهای کشاورزی را در تصرّف خود داشتند. همچنین نتوانسته بود موافقت مقامات عثمانی و قدرتهای اروپایی را در زمینه های مختلف به دست آورد.

در آن زمان عده ای از یهودیان که با مسأله خودمختاری در فلسطین مخالف بودند به زندگی در کنار مردم اروپا و آمریکا تمایل داشتند.

جنگ جهانی اول موجب بروز تغییراتی در سطح جهان شد. این تغییرات به طور چشمگیری به نفع استعمار صهیونیستی بود. بدین صورت که در سال 1917 عامل اتحادی بین استعمار صهیونیسم و امپریالیسم انگلیس شد. این اتحاد سبب شد طی سی سال، زمینه بسیار مساعدی برای انتقال و اسکان یهودیان سراسر جهان در فلسطین به وجود آید. (نک: انتقال یهودیان به فلسطین)

استعمار صهیونیستی در سایه این اتحاد و برخورداری از حمایتهای دولت انگلیس توانست اکثر طرحهای استعماری خود را اجرا کند و نیز بر اکثر زمینهای کشاورزان فلسطینی دست یابد. در نهایت نیز در سال 1948 توانست دولت استعماری خود را در فلسطین برپا سازد. بدین ترتیب در پایان سال 1948تقریبا هر دو حریف استعمارگر توانستند به اهداف خود برسند.

مآخذ:

  1. وزیری کرمانی، محمد حسن: اسرائیل فاشیسم جدید، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
  2. SAYEGH (Fayes,A): Le Conlonialisme Sioniste en Polest Collection Monographise No.3 (L.D.A) edi, cujas 64P.
  3. COHEN, Israel: A Short History of Zionism, Frederik Muller co, 1951.47.