آپارتاید و صهیونیسم

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


پیوند میان رژیم صهیونیستی و آفریقای جنوبی نمونه ای است که بیانگر ماهیت رابطه میان رژیمهای دارای ایدئولوژیهای همانند است. شالوده این ایدئولوژیها، نژادپرستی دینی، نژادی و فرقه ای است.

در اینجا لازم است تا به برخی از گفتارهای رهبران جنبش صهیونیسم اشاره شود و سپس این سخنان با وضع ایدئولوژیک جنبش نژادپرستانه آفریقای جنوبی مورد سنجش و ارزیابی قرار گیرد.

1 ـ "موسی هس" (1812ـ1875): وی در کتاب "رم و قدس" که در سال 1862 منتشر گردید می نویسد: "تبار یهود از تبارهای عمده نوع بشر است. این تبار به رغم تأثیرهای فزاینده علیه آن یگانگی خویش را نگه داشت و یهودی گری، طی دورانها خلوص و پاکی خود را حفظ کرد."

همچنین وی می گوید: "تمامی تاریخ پیشین بشریت فقط در دو عرصه نبرد پیش می رفت، عرصه نژادی و عرصه طبقاتی. نبرد نژادها پایه و اساس بوده در حالی که نبرد طبقاتی ثانوی بوده است."

2 ـ "الیعازر بن یهودا" (1858ـ1923): وی که یکی از پیشگامان نو زایش زبان نوین عبری است، می گوید: "این ملت، توان نامحدودی دارد. از هنگام پیدایش این ملت در جهان تا به امروز، معجزه از پی معجزه ساخته می شود. تاریخ و دین این ملت، همگی معجزه است."

3 ـ "لئو پنسکر" (1821ـ1891): وی پزشک روسی، یکی از رهبران صهیونیسم و نویسنده کتاب "رهایی خود" است، می نویسد: "کسی که نگوید ملت یهود، ملت برگزیده خدا و ملت برگزیده برای نفرت جهانیان است، انسان کوری باید باشد. زیرا تفاوت میان ملتها هر چند که باشد، آنها همگی در زمینه نفرت از یهودیان با همدیگر همکاری می کنند."

4 ـ "مارکس نوردو" (1849ـ1923): وی که پزشک و نویسنده صهیونیستی است می نویسد: "فرد یهودی از اراده ای بزرگ و موهبتهای والا برخوردار است که از هر اروپایی فزون تر است چه برسد بهخلق های تنبل و کسل آسیا و آفریقا."

5 ـ "ولادیمیر ژابوتنسکی" (1880ـ1940): وی که سردمدار تجدیدنظرطلبان صهیونیست است، می گوید: "سامی ستیزی، به ویژه اگر به اصل تبدیل شود، مسأله ای مناسب و معین و بهانه ای برای آوازه گری صهیونیستی خواهد بود."

هفدهمین کنگره حزب "راکاح" که در سال 1972 برگزار شد یادآور می شود بخش اساسی ایدئولوژی صهیونیستی، نظریه واپس گرایانه و غیرواقعی معتقد به ملت جهانی یهود است که از موانع عظیمی فراتر می رود و نیز معتقد به وجود مبارزه فرا طبقاتی مشترک یهودیان در تمامی گیتی است.

ژنرال "ژان کریستان اسمیت"، بنیانگذار اتحادیه نژادپرست آفریقای جنوبی می نویسد: "نیم میلیون سفید در بخش جنوبی قاره گسترده ای اقامت گزیدند که بیش از صد میلیون وحشی در آن زندگی می کنند.این امر تنها به خاطر دستیابی به سرنوشت ویژه آنان صورت نگرفت، بلکه به منظور برداشتن بار سنگین وحشیگری پیش از تاریخ به انوار و برکتهای تمدن نظام یافته است. اگر نژاد سفید در این کشور، صفوف خود را متحد نسازد، در رویارویی با اکثریت قاطع وحشیان، وضع غیرقابل تحمل می گردد."

آنچه که درباره محتوای ایدئولوژی صهیونیستی و تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی برای ما قابل توجه است، اتکای آنها به سیاست تبعیض و تحقیر سیاهان و غیر یهودیان است. این تبعیض همواره با واژه های "برتری" و ناآمیختگی همراه است. قانون اساسی آفریقای جنوبی، یادی از آفریقاییان نمی کند و وعده بالفور نیز اشاره ای به وجود ملت فلسطین ندارد و تنها عبارت ساکنان غیر یهود را به آنان اطلاق می کند.

محتوای نژادپرستانه اسرائیل و آفریقای جنوبی در نکات ذیل آشکار می گردد:

الف ـ اندیشه استعمار وطن گزینی:

هر دو کیان، بیانگر همان شالوده تاریخی هستند که از اندیشه استعمار وطن گزینی سرچشمه می گیرند. استعمار وطن گزینی نیز در محتوای خویش، یکی از اشکال نژادپرستی است که در خدمت امپریالیسم جهانی قرار گرفت که در زیر به هر دو مورد آفریقای جنوبی و اسرائیل اشاره می شود.

1 ـ آفریقای جنوبی:

سلطه وطن گزینان سفید پوست در آفریقای جنوبی عبارت است از "نظام تبعید اجباری" شهروندان اصلی. اندیشه تبعیض نژادی حاکم بر آنجا با افسانه زمینهای خاکی از سکنه که بیشتر جوامع وطن گزینان براساس آن، اصول خود را تفسیر و توجیه می کنند، متفاوت است. برخلاف افسانه های رایج، در "دماغه امیدنیک" در اصل اقوامی کشاورز و ماهیگیر، زندگی می کرده اند. پس از مقاومتهایی از سوی ساکنان اصلی، استعمارگران هلندی از برتری نظامی خود استفاده کرده و این منطقه را به تصرف خود درآوردند و در عین حال بهره کشی از اقوام رانده شده فقیر در مستعمره دماغه امیدنیک پرداختند.

وقتی استعمارگر اروپایی رو به شرق نهاد، درگیریهایی با ملل "سولووزولو" که جوامعی آماده تر و بزرگتر داشتند و به همین دلیل در برابر تجاوز مقاومت کردند، به وقوع پیوست. انگلیسی ها پس ازسلطه جنگهایی در سالهای 1835، 1847، 1851 و 1879 قوم "زولو" را شکست داده و مستعمره دماغه "امیدنیک" را به تصرف خود درآوردند و آفریقاییان سرانجام به علت برتری آتش دشمن، تسلیم شدند.

بدین ترتیب زمینها به چنگ اروپاییان افتاد و بهره کشی از نیروی کار ارزان و تحویل نظام اقتصاد سرمایه داری و توسعه بازار محلی در برابر فرآورده های نظام سرمایه داری، آغاز شد. استعمارگران در اوایل قرن بیستم پایگاههای نظامی در آفریقای جنوبی را تقویت کرده و آفریقاییان را از زمینهای خود بیرون راندند. فقط قانون زمینهای وضع شده توسط اروپاییان در آفریقای جنوبی نسبت 3/7 درصد از زمینها را برای ساکنان بومی تعیین کرد.

در سال 1936 قانون شرکتها و زمینها، نسبتهای جدیدی را تعیین کرد که 7/12 درصد از زمینها را به بومیان اختصاص می داد. این بدان معناست که ساکنان سفیدپوست (19 درصد از کل جمعیت) 3/87 درصد از زمینها را در اختیار داشتند. این زمینها که در اختیار سفیدپوستان قرار گرفت، سرشار از ثروتهای معدنی بود و تأسیسات صنعتی، بازرگانی و مراکز اداری و کشوری در آن قرار داشت. سیاست آپارتاید در آفریقای جنوبی تحقق یک هدف دوگانه را دنبال می کرد که به موجب آن آفریقاییان از خانه و کاشانه خویش آواره شده و اجبارا بازار کار را اشباع کنند و به عنوان سوخت رشد اقتصادی آفریقای جنوبی به کار گرفته شوند.

زمینهایی که به سیاهان اختصاص یافت "بانتوستان" نام دارد که منطقه "ترانسکای" بخشی از آن است که در اکتبر سال 1976 به استقلال دست یافت.

بدین سان در آفریقای جنوبی و اسرائیل، ساکنان بومی از زمینهایشان رانده شدند. این امر در حالت اول بخشی از یک نقشه به منظور تأسیس و حفظ دولتی بود که کوچ نشینان و فرزندان سفید پوست و اروپایی شان بر آن چیرگی داشتند و در حالت دوم یهودیان بودند که اروپاییان سفید، بخش مهم آنان را تشکیل می دادند.

2 ـ اسرائیل:

در حالی که سلطه بر زمینها در آفریقای جنوبی دو قرن یا بیشتر طول کشید، در فلسطین و با شعار "زمین بدون ملت برای ملتی فاقد زمین" چند دهه وقت گرفت.

"ماکس نوردو" که یکی از رهبران صهیونیسم بود، مفهوم "زمینهای خالی از سکنه" را مطرح کرد و براساس آن بود که قبل از جنگ جهانی اول، شکل گیری کوچ نشین های یهودی، در فلسطین، آغاز شد.

در خلال دهه هشتاد قرن نوزدهم تا تحمیل قیمومیت انگلستان بر فلسطین (1922) کوچ نشین های یهودی صهیونیستی روی زمینهایی احداث شد که وطن گزینان یا مزدوران آنها از بزرگ مالکان به ویژه غیر فلسطینیان، خریداری کرده بودند.

صهیونیسم معتقد است که تمامی فلسطین سرزمین یهودی است و حق دارد آن را باز پس گیرد. بدین منظور در سال 1901 یک صهیونیست "صندوق ملی یهود" (کرین کایمت) را با هدف خرید زمینهای بیشتر و تحمیل مالکیت دائمی یهود، تأسیس کرد تاکوچ نشینان از آن بهره مند شده و به استخدام نیروی کارگری یهودی مقید شوند.

تأسیس چنین آژانسهایی که مشروعیت خود را بیشتر از ملت یهود تا دولت کسب می کرد، در واقع در نوع خود عنصری بی سابقه بود (نک: شهرکهای یهودی نشین).

در یک جمع بندی از مطالب یاد شده در خصوص سیاست وطن گزینی دو رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی و اسرائیل می توان این رژیمهای وطن گزین را، نظامهایی سیاسی تعریف کرد که در آن مهاجران به حساب ساکنان اصلی، قدرت را در دست دارند.

مهاجران اروپایی به آفریقای جنوبی در قرن 19 و مهاجران یهودی به فلسطین در خلال قرن بیستم، به خاطر جنگ انداختن بر زمینها، پیوسته با ساکنان اصلی، در ستیز بوده اند. جنبشهای وطن گزین در هر دو رژیم کوشیده اند برای کشور مفهومی مشخص کنند که تفاوتی میان مهاجران و ساکنان اصلی قائل نباشد و برای عملیات تسلط بر زمینها، تسهیلاتی فراهم آورد.

جوامع کوچ نشین در اسرائیل و آفریقای جنوبی، براساس اوضاع تاریخی متفاوت، شکل گرفته است. روابط سیاسی و اقتصادی میان وطن گزینان و ساکنان اصلی، همیشه به ستم ختم می شود. کوچ نشینان به منظور تحمیل سلطه خود، با توجه به نیازهای سیستم کوچ نشینی، ساکنانم اصلی را از وطن خویش تبعید می کنند.

اسرائیل و آفریقای جنوبی به سیاست تبعید ساکنان اصلی، هر گاه که لازم تشخیص داده اند، متوسل شده اند (نک: بیرون راندن اعراب از فلسطین). قوانین و احکام این دو رژیم به ممانعت بازداشتن از اعمال حقوق ملی در چارچوب وطن توسط آفریقاییها و فلسطینیان، تصریح دارد.

اسرائیل و آفریقای جنوبی بر شمار بزرگی از ساکنان اصلی اِعمال سلطه کرده اند و بسیاری از آنان در تبعید و خارج از مرزهای وطن خویش زندگی می کنند.

ب ـ برتری نژادی:

هر دو کیان متکی به همان ساختار روانی هستند که بیانگر برتری نژادی است. برتری نژادی نیز در محتوای خود، بالاترین مفاهیم تئوری نژادی است که برای یک نژاد بر سایر بشریت، برتری ویژه ای قائل است. ملت برگزیده در مورد آفریقای جنوبی و ملت برگزیده خدا و سرزمین موعود در مورد فلسطین، نمایانگر برتری نژادی است که شالوده فلسفی دو رژیم آفریقای جنوبی و اسرائیلیان را تشکیل می دهد.

آفریقای جنوبی و اسرائیل از جوامع کثیرالمله به شمار می روند که از گروههای نژادی، ساکنان بومی و کوچ نشینان اروپایی تبار و گروههای بینابین تشکیل می شود. تضاد عمده میان کوچ نشینان و ساکنان بومی که در زمینه سیاسی وجود دارد در زمینه اجتماعی نیز بروز می کند به طوری که طبق معیارهای تغییرناپذیر قانونی با گروههای گوناگون نژادی، رفتار می شود. ساکنان فلسطین (اسرائیل) که حدود شش میلیون تن برآورد می شوند به یهودیان عربی (35 درصد) از کل ساکنان یهودی و یهودیان شرقی (65 درصد) از کل ساکنان یهودی، و نیز بیش از یکمیلیون عرب تقسیم می شوند.

در آفریقای جنوبی 5/3 میلیون سفید پوست و 9/1 میلیون آسیایی (56 درصد) و 13 میلیون آفریقایی سکونت دارند.

در زیر به مهم ترین قید و بندهای تحمیل شده آپارتاید بر سیاهان، ساکنان اصلی آفریقای جنوبی اشاره می شود.

الف ـ هیچ آفریقایی حق رأی ندارد و نمی تواند درباره آینده خود اظهارنظر کند.

ب ـ فرد آفریقایی در هیچ جا حتّی در منطقه خود یعنی "میهن بانتوستان" حق مالکیت ندارد.

ج ـ در هر زمان می توان وی را از هر منطقه ای تبعید کرد و فرقی نمی کند اگر در جایی تمامی زندگی خود را بگذراند و حق ندارد در این باره، به دادگاه شکایت کند.

د ـ فرد آفریقایی حق ندارد بدون اجازه ویژه منطقه خود را ترک کند.

ه ـ طبق قانون محدودیت مشاغل، نمی تواند به حرفه یا کارهایی بپردازد که فقط خاص سفیدپوستان است.

و ـ حق اعتصاب ندارد.

ز ـ حق ندارد بدون اجازه با بیش از ده نفر در جایی گرد آید یا در این چنین جلسه ای شرکت کند.

روزنامه "دای ترانسفالر" که در آفریقای جنوبی منتشر می شود، موضع مشترک دو رژیم نسبت به ساکنان بومی را به نحو زیر مشخص ساخته است.

آیا میان شیوه ای که مردم اسرائیل طبق آن می خواهند خود را در میان ملتهای غیریهودی حفظ کنند و شیوه ای که سفیدپوستان آفریقای جنوبی طبق آن قصد دارند از خود محافظت کنند تفاوت واقعی وجود دارد؟

ج ـ نژادپرستی:

عملکردهای آپارتاید و صهیونیسم به نتیجه یگانه ای می رسد: نژادپرستی. در حالی که آفریقای جنوبی، سیاست پیشرفت منفصل یا "آپارتاید" را پیش می برد که براساس تقسیم بندی نژادی مردم و براساس جدایی جغرافیایی میان نژادهاست و در نتیجه به اقلیت سفیدپوست برتری کامل را بر اکثریت سیاه پوست می بخشد. اسرائیل نیز سیاست اخراج ساکنان بومی از کشورشان و چیرگی بر زمینهایشان را دنبال می کند. رژیم صهیونیستی، قوانین فوق العاده دفاع را نسبت به اقلیت عرب باقیمانده در زیر سلطه اشغالگران به اجرا درمی آورد این قوانین به هنگام اشغال فلسطین توسط انگلستان تدوین و معمول گردید. "بنحاس سابیرو"ی صهیونیست که بعدها وزیر دادگستری رژیم صهیونیستی شد این قوانین را چنین توصیف می کند:

"رژیمی که پس از صدور قوانین دفاع، در فلسطین برپا گردید، در هیچ کشور متمدنی نظیر ندارد. این چنین قوانینی نیز حتی در آلمان نازی وجود نداشت."

به رغم این سیاست نژادپرستانه که در هر دو رژیم به شکلی قاطع اجرا شد، نژادپرستان در این باره از آن بیم دارند که سرنوشت این دو رژیم کوچ نشین، همچون سرنوشت دولت صلیبیان در سده های میانه باشد.

"جفرئیل شنکر" روزنامه نگار صهیونیست دراین باره می نویسد:

"آن گونه که برخی دوست دارند میان اسرائیل، آفریقای جنوبی و دولت صلیبیان گونه های تشابهی وجود دارد. بقای دولت صلیبیان و دولت آفریقای جنوبی با کار و فعالیت ساکنان بومی پیوند دارد که اکثریت ساکنان کشور را تشکیل می دهند.

این دو رژیم، از همان آغاز براساس بهره کشی از کار ارزان ساکنان بومی بر پا گردیدند. ممکن است گفته شود که چهار میلیون سفید پوست با رضایت خاطر از سایر ساکنان کشور جدا شدند و کشور منفصلی را پدید آوردند. لیکن این مسأله غیرممکن است زیرا بقای این چهار میلیون تن با میلیونها کارگر سیاه پوست ارتباط دارد. آنان بر تمامی بخشهای عمده اقتصاد و بخشهای معادن و خدمات "سیاه" چیرگی دارند.

ما در اینجا، در اسرائیل نیز با گامهای بزرگی به سوی این وضع پیش می رویم. یهودیان از بخشهای تولیدی کاملی می گریزند. اگر این وضع ادامه یابد در آن صورت به کشوری تبدیل خواهیم شد که پیوند کاملی با کار عربها خواهد داشت. در آن هنگام حتی اگر بخواهیم، قادر به گسستن و بقای مستقل نخواهیم بود. این که روند اشغال کار ـ کار عبری ـ دو بار تکرار شود، امر مشکوکی به نظر می رسد. اگر کرانه باختری و باریکه غزه به کشور ضمیمه شود، در آن صورت طی مدت کوتاهی اکثریت به اقلیت تبدیل خواهد شد و تمامی ساکنان خواستار روابط اقتصادی با عربها خواهند شد و بدین ترتیب همانندی میان اسرائیل و آفریقای جنوبی به تحقق خواهد پیوست. هیچ راهی برای نجات صهیونیسم و دولت اسرائیل وجود ندارد و بهتر است اسرائیل کوچک اما یهودی داشته باشیم تا این که کشور بزرگی باشد که هیچ راهی نداشته باشد مگر آن که یک کشور دو ملیتی یا کشوری نظیر آفریقای جنوبی شود."

د ـ پایمال کردن حقوق ساکنان بومی:

کشورهای وطن گزین بعد از تصرف زمین و بهره کشی از کارگران محلی، نیاز به تأمین سیطره سیاسی خود بر ساکنان محلی دارد. این گونه کشورها مدعی دموکرات بودن که محدود به وطن گزینان است نیز هستند. بیشتر آفریقاییها در مناطق روستایی و نه در زادگاه خود، زندگی می کنند. در رابطه با مسائل نظامی نیز، مطبوعات موظف به رعایت قید و بندهایی هستند افزون بر آن در آفریقای جنوبی، بازداشت شدن از سوی مقامات نظامی برای صدها تن که هر سال دستگیر می شوند، مسأله مرگ و زندگی به شمار می رود. مسأله مرگ در جریان دستگیری نیز علاوه بر شکنجه و فحش و قتل، بسیار رایج است. در کنار موارد فوق این رژیمها با هر گونه بازگشت ساکنان بومی این سرزمینها به مناطق و سرزمینهای اصلی خود مخالفت کرده اند. به عنوان نمونه سازمان ملل متحد بارها از رژیم اسرائیل خواسته است که به آوارگان فلسطینی اجازه بازگشت به سرزمین خودشان را بدهد. در این منطقه قطعنامه هایی نیز در مجمع عمومی از جمله قطعنامه شماره 194 مورخ سال 1948 به تصویب رسیده است. در این قطعنامه حق بازگشت مورد تأکید قرار گرفته است. اما اسرائیل در پی جنگ 1967 مرتکب رویدادهای فزاینده ای شد و بر وخامت اوضاع افزودتا جایی که بیش از یک میلیون فلسطینی آواره گشتند. در سال 1950 قانون حل مشکل آوارگان صادر شد.

در این قانون حق بازگشت یهودیان به وطن، تصریح شده است. مصوبه دیگر مخصوص تابعیت است که براساس آن به هر یهودی مهاجرت کرده به اسرائیل، شناسنامه داده می شود. در حالی که دادن شناسنامه به شهروندانی که قبل از تأسیس اسرائیل در آنجا سکونت داشته اند، از جمله آوارگان فلسطینی ممنوع است.

قوانین بسیاری نیز هست که آزادیها و جابه جایی و اقامت فلسطینیان را محدود کرده است. محدودیتهایی در رابطه با آزادیهای سیاسی در اسرائیل با آنچه در کرانه غربی و نوار غزه اعمال می شود، متفاوت است. رژیم اسرائیل در الجلیل و المثلث و النقب محدودیتهایی را تحمیل کرده است. از جمله توقیف اداری و بازداشت در داخل خانه ها که همواره در جریان وقوع آشوبهای سیاسی، ادامه داشته است.

ه ـ نقش استکبار جهانی در بنیانگذاری دوکیان:

اگر پشتیبانی قدرتهای بیگانه نمی بود، فعالیت ایدئولوژیک استعمارگران اروپایی در آفریقای جنوبی و فعالیت رهبران صهیونیست به بنیانگذاران دو دولت مستقل منجر نمی شد. در مقابل، برخی رهبران اروپایی در سده نوزدهم بر این باور بودند که توان این جریانهای ملی گرا، ابزار عمده ای برای حفظ امپراطوری استعماری آنان است. در هر دو حالت، مسأله زیر نظارت انگلیس، مهم ترین نیروی آن زمان که دارای مصالح استراتژیک و اقتصادی فراوانی در منطقه بود، صورت گرفت.

کشف الماس در سال 1876 و طلا در سال 1886 در آفریقای جنوبی، بهانه جدیدی برای وجود انگلیسیها در آنجا شد. پاسداری از منطقه دماغه امیدنیک یعنی جاده دریایی هند را نیز باید افزود. سیل کوچ نشینان جدید و گسترش سریع شرکتها به آغاز کشمکش "بوئرها" انجامید که در جنگ بوئر که در پایان قرن نوزدهم رخ داد به اوج خود رسید. لیکن این رویداد استثنایی طبق قانون اساسی اتحادیه آفریقای جنوبی منتشر شده در سال 1901، حل شد. دو فرقه اروپایی ـ انگلیسی و هلندی ـ پیرامون یک هدف مشترک یعنی اسکان سفیدپوستان در آفریقای جنوبی در چهارچوب "کامنولث" گرد آمدند. هنگامی که فراگرد کوچ نشینی در آفریقای جنوبی پیش می رفت، رهبران صهیونیست به تلاش خود برای کسب نظارت اروپاییان بر طرحهایشان می کوشیدند. "ناحوم گلدمن" یکی از رهبران صهیونیسم می گوید: "جنبش صهیونیسم برای تحقق دو هدف تلاش می کرد: نخست رسوخ ایدئولوژی صهیونیستی در میان محافل مردم یهود و جذب اکثریت آنان به سوی خود و دوم کسب سمپاتی کشورهای بزرگ به منظور دستیابی به حمایت آنان از بنیانگذاری دولت یهود."

از سال 1900 جنبش صهیونیسم، پس از تلاشهای نافرجام در مورد ترکیه و آلمان زیر حاکمیت امپراطور "گلیوم دوم" تصمیم گرفت به سوی بریتانیای کبیر روی آورد. انگلستان مصالح فراوانی در منطقه خاورمیانه داشت. آن کشور از سال 1867 بر آبراه سوئز نظارت می کرد و بسیار مایل بود تا این آبراهدریایی زیر سیطره اش باقی بماند. آن کشور از سال 1917 اغلب سهام شرکت نفت ترکیه را در مالکیت خود گرفت. این شرکت به نوبه خود مالک تمامی سهام شرکتهای اروپایی بود. با افزایش گسستگی امپراطوری عثمانی، آزمندی به منظور استیلا بر فلسطین، فزونی یافت. رهبران صهیونیسم نیز در این زمینه به تلاش گسترده ای دست زدند. پس از سخنان "تئودور هرتزل" درباره دولت یهود و اشاره اش به دژ اروپایی در رویارویی با بربریت، "وایزمن" نیز این مفاهیم را در برابر فرمانروایان لندن ایراد کرد، مبنی بر این که فلسطین یهودی، تضمین کننده منافع انگلستان است به ویژه در مورد مسأله آبراه سوئز. همچنین تصریح می کند که پس از سازشهای بی شمار، به وعده بالفور دست یافتند که بنیاد قانونی برای کوچ نشینی در فلسطین شد.

در اینجا نیز همچون آفریقای جنوبی از ساکنان بومی یادی به میان نمی آید. "لورد بالفور" در یادداشتی که در (اوت 1919) به کنگره پاریس عرضه داشت اعلام نمود در فلسطین، مسأله مشورت با مردم بومی کشور برای ما مطرح نیست. صهیونیسم چه خطا باشد و چه درست از تمایلات هفتصد هزار عرب ساکن فلسطین برای ما مهم تر است. با توجه به تمامی زیانهایی که ممکن است بر عربها وارد شود.

تصمیم انگلستان در زمینه زیر پا نهادن حقوق ساکنان بومی آفریقای جنوبی و فلسطین، دلایل امپریالیستی داشت. لذا حکومت انگلستان در سال 1909 بر این اندیشه بود که آبراه سوئز در صورت وقوع جنگ، ممکن است به روی کشتیهای انگلیسی بسته شود که این مسأله اهمیت و استراتژی پیشین را به جاده دریایی دماغه امیدنیک بازخواهد گرداند. لذا برپایی یک رژیم دوست در آفریقای جنوبی، بهره فراوانی برای انگلستان خواهد داشت. همچنین پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی، چنین اندیشه شد که چیرگی انگلستان بر فلسطین و بودن کوچ نشینان صهیونیست، بهترین تضمین کننده بسته نشدن آبراه سوئز به روی کشتیرانی انگلیسیان است. اعتماد انگلیس بر شرکای جدیدش، پاداش سریعی را برای آن کشور به دنبال داشت. ژنرال "اسمیت" از آفریقای جنوبی مسئول تمامی نیروهای امپریالیستی در خاورمیانه آفریقا گردید. وی سپس کارمند بلندپایه وزارت جنگ انگلستان شد.

گرچه اسمیت پست رهبری در فلسطین را نپذیرفت، با این حال از هواخواهان چیرگی انگلستان و کوچ نشینی صهیونیستها در فلسطین بود. دوستی اش با "حیم وایزمن"، تأثیر فراوانی بر زندگی اش گذاشت. در واقع برپایی نظام سرپرستی (قیمومیت) بر فلسطین عامل مؤثری در زندگی اسمیت و دیگران بود. بی دلیل نیست که اسمیت زیر سایه آن نظام، نقش برجسته ای را در فلسطین و آفریقای جنوبی ایفا کرد.

بدین سان یکی از عوامل محرک تاریخی و مشترک میان آفریقای جنوبی و رژیم صهیونیستی اتکای هر دو کشور بر کوچ نشینی است. شرایط ویژه کوچ نشینی در هر دو حالت با همدیگر تفاوت داشت. کوچ نشینی از سوی مهاجران به دو منطقه در مرحله های دور از همدیگر و به سبب انگیزه های کیفی مختلف صورت گرفت. کوچ نشینی هلندیان در آفریقای جنوبی زودتر در مرحله گسترش طلبیخارجی صورت گرفت.

خود کوچ نشینان بعدها زیر سیطره استعمار انگلیس قرار گرفته و از آن رنج بردند لیکن کوچ نشینی یهودیان اروپا در فلسطین در مرحله بعدی انجام شد. این کوچ نشینی به طور کلی بیانگر توسعه طلبی اقتصادی اروپاییان نبود، بلکه ظاهرا واکنشی در برابر ستمگری بر یهودیان و تلاشهای نابودکننده ای بود که در اروپای شرقی و غربی به آن روبه رو بودند.

امپراطوری انگلیس به دلایلی که گفته شد با کوچ نشینی یهودیان موافقت کرد. دو دولت، اصول همانندی را پدید آوردند که به درک برخی سیاستهای داخلی و خارجیشان کمک کرد. در هر وضعیت، هر کدام از دو رژیم، سیاستهای خارجی خود را بر مبنای پیوند با ساکنان بومی در درون کشورهای مستقل آفریقایی و آسیایی و در هم پیمانی با این کشور قرار دادند تا بقای نظام مهاجران و فرزندان آنان را تضمین کند.

رژیم صهیونیستی و آفریقای جنوبی خود را به عنوان دو سنگر جلودار تمدن غرب در جهان سوم قلمداد کردند و قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در فراگرد نبرد با کمونیسم بر اهمیت نظامی خویش تأکید ورزیدند. آنها بیشترین تلاش خود را برای تأثیرگذاری بر اندیشه های همگانی و مسئولان غربی به عمل آوردند و در زمینه گسترش نفوذ استعمار جدید آمریکا، با یکدیگر همکاری کرده اند. گرچه آمریکا، مصالح دیگری در خاورمیانه و آفریقا دارد که گاهی اختلاف نظرهایی را پیش می آورد لیکن تأیید آمریکا از این دو کشور، پیوسته و پر اهمیت بوده است.

آمریکا، در مورد اسرائیل دارای انگیزه ها و فوایدی است که در درجه اول استراتژیک است. ادامه پشتیبانی آمریکا، دارای اهمیت نظامی و اقتصادی است که نمی توان آن را نادیده گرفت. انگیزه های آمریکا و دیگر کشورهای عربی و فوایدی که از رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی به دست می آوردند، بهره برداری اقتصادی از وجود ثروتهای معدنی و نیروی کار ارزان بود که وجود روابط نظامی را نیز می توان بدان افزود. این امر در تصمیم حکومت انگلیس به فروش جنگ افزار به آفریقای جنوبی و فروش انواع هواپیماهای آمریکایی و فرانسوی به آن رژیم، نمایان می شود.

آمریکا سیاست دوگانه ای در خاورمیانه و آفریقا داشته است پشتیبانی پیوسته از رژیم صهیونیستی و رژیم سفیدپوستان حاکم بر آفریقای جنوبی و تشویق کشورهای میانه رو مستقلی که با مصالح آمریکا در کشورهایشان مخالفتی ندارند و از جنبشهای آزادی بخش فلسطین و آفریقا حمایتی نمی کنند.

آمریکا در ایفای نقش خویش به عنوان ژاندارم جهانی، دوستان مخلص و سودمندی در کشورهایی نظیر رژیم صهیونیستی و رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی داشت، گرچه گاهی آن کشور را نیز در تنگنا قرار می داده اند. در مقابل، هر کدام از آنها تلاش می کردند از پشتیبانی آمریکا برای تحکیم وضع داخلی خویش بهره گیرند.

آگاهی و شناخت آمریکا بر اهمیت نقشی که رژیمهای نژادپرست صهیونیستی و آفریقای جنوبی در حمایت از مصالح آن ایفا کرده اند، بدان معنا نیست که این دو رژیم، هدفها و آماج امپریالیسم آمریکا را کاملاًدرک نکرده اند بلکه برعکس، آنان ادامه و انجام این مسأله را تشویق می کردند. لذا خواهان بهای آن بودند که به صورت حامی سیاسی، مالی، اقتصادی و نظامی تبلور یابد.

گفتار برخی از رهبران این دو رژیم در این زمینه، این مسأله را ثابت می کند:

1 ـ "مولر" یکی از اعضای رژیم آفریقای جنوبی در زمان حاکمیت کمونیستها بر شوروی سابق گفته است که "اسرائیل و آفریقای جنوبی" تنها کشورهای جهان سوم هستند که از اجرای نقشه های کمونیسم جلوگیری می کنند."

2 ـ روزنامه "دی یبرگر" آفریقای جنوبی نوشت که "اسرائیل و آفریقای جنوبی نیاز به همدیگر دارند. به نظر پرتوریا، تل آویو از دروازه های شمالی قاره آفریقا دفاع می کند در حالی که تل آویو اعتراف دارد که جمهوری آفریقای جنوبی از دروازه مشابهی در جنوب حمایت می کند."

3 ـ "فورستر" نخست وزیر آفریقای جنوبی در تاریخ 11/6/1971 به روزنامه "فیگارو" گفت که: "ما اسلحه را تنها برای خود نمی خواهیم بلکه تا حدودی برای غرب می خواهیم یا به عبارتی آن را به نیابت از سوی جهان ضد کمونیسم می خواهیم."

4 ـ "اشنیرا براموف" رهبر حزب لیبرال صهیونیست در تاریخ 13/5/1980 در روزنامه "هاآرتس" نوشت که: "اسرائیل جنگ را تنها برای دفاع از خود انجام نمی دهد بلکه این کار را برای حمایت از مصالح حیاتی غرب انجام می دهد. به هنگام ضرورت سربازان ما در کانال سوئز، آمریکا را از ارسال نیروهایش به این منطقه بی نیاز می سازند."

5 ـ ژنرال "کرولز" رئیس پیشین ستاد ارتش هلند درباره نقش آفریقای جنوبی در حمایت از مصالح غرب می گوید: "من بیش از هر زمان دیگر باور دارم که آفریقای جنوبی لازم نیست به پشتیبانی و قایقهای جنگی و جنگ افزارهای نوین دست یابد. بلکه عکس آن درست است و کشورهای عضو پیمان ناتو لازم است از آفریقای جنوبی بخواهند تا آنچه را که در توان دارد به منظور حفظ مرکز خویش در قاره آفریقا به کار گیرد تا از یک سو به کشورهای اروپای غربی کمک کند و از سوی دیگر با حمایت از راههای دریایی و از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در کشورهای آفریقایی جلوگیری کند."

و ـ تفاوت های میان دو رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی و اسرائیل:

گرچه توطن و تسلط بر زمین ها از بزرگترین ویژگیهای مشترک دو رژیم است و در بسیاری از زمینه ها این دو رژیم وجه مشترک دارند، اما با هم تفاوت هایی نیز داشته اند. چه از آغاز توطن اروپایی در دماغه امیدنیک (1652) پی ریزی نظام سیاسی و اقتصادی آفریقای جنوبی براساس بهره کشی از شهروندان و کارگران آفریقایی، برای بهبود بازدهی زمین و چنگ انداختن بر منابع عظیم معادن و ایجاد نظام مدرن اقتصادی ـ صنعتی، لازم بوده است. از سوی دیگر، جنبش صهیونیسم با توسل به سیاست بهره کشی از کارگران عرب در سطحی گسترده و از طریق ایجاد "طبقه کارگر یهودی" و "طبقه کشاورز یهودی" کوشید اعراب فلسطینی را طرد و یا در حاشیه قرار دهد.

جمعیت آفریقای جنوبی در سال 1981 به حدود 273,646,29 تن رسید. از این تعداد 273,752,21 تن آفریقایی (9/71 درصد کل جمعیت) و حدود 000,453,4 تن سفید پوست (1/16 درصد کل جمعیت) و 000,646,2 رنگین پوست (2/9 درصد کل جمعیت) و 000,794 تن آسیایی (8/2 درصد کل جمعیت) هستند. چون سیستم حکومتی بر تبعیض نژاد پی ریزی شده، اینان به چهار گروه آفریقایی، سفید پوست، رنگین پوست و آسیایی تقسیم می شوند. طبق قوانین رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی، آفریقایی ها، آسیایی ها و رنگین پوستان، یکجا "سیاهان" نامیده می شدند.

اما جمعیت اسرائیل که تمامی خاک فلسطین را اشغال کرده است در سال 1980، حدود 400,249,3 یهودی و 300,628 فلسطینی در کرانه غربی (19 درصد) و حدود 900,441 فلسطینی در نوار غزه تشکیل می دادند. اکنون طبق آمارهای موجود، جمعیت فلسطینیان در داخل سرزمینهای اشغالی بیش از یک میلیون تن می باشد. یادآوری می شود که بیش از نیمی از فلسطینیان در خارج مرزهای تاریخی فلسطین زندگی می کنند که اغلب در اردن و سپس در لبنان، سوریه، کویت و کشورهای دیگر، اقامت دارند. نظام اسرائیل براساس "جنس" و یا تبعیض میان یهودیان و فلسطینیان، میان یهودیان و اعراب و در واقع میان یهودیان و غیریهودیان مبتنی است.

کارگران:

در آفریقای جنوبی 80 درصد نیروی کار را سیاهان تشکیل می دهند. 77 درصد کارگران صنایع و 90 درصد کارگران معادن سیاه پوست هستند و در بخش کشاورزی نیز 100 درصد. در دوران حاکمیت رژیم آپارتاید، کارگران سیاه پوست مورد بهره کشی قرار می گرفتند. براساس قوانین متعددی نیز آزادی نقل و انتقال و اقامت ساکنان آفریقایی، محدود شده بود. آنچه صهیونیسم را از بیشتر جنبشهای استعماری وطن گزین، متمایز می کند این است که این رژیم حاضر به استخدام کارگران از ساکنان اصلی نیست. صهیونیسم جوسازی گسترده ای علیه استخدام کارگران عرب به راه انداخت.

در سال 1960 اسرائیل اجازه داد که شهروندان فلسطینی در اسرائیل، به عضویت "هیستادروت" (اتحادیه اسرائیلی کارگران و تجارت) درآیند. اما تنها تعداد کمی از دروزیها (نک: دروزیها) موفق به راهیابی به هیستادروت شدند. اشغال کرانه غربی و نوار غزه در سال 1967 تحولی در روابط اسرائیلیها و کارگران فلسطینی به وجود آورد و موجب افزایش کارگران فلسطینی شد. آمار سال 1980 نشان می دهد که 28 درصد نیروی کار در کرانه غربی و 41 درصد این نیرو در غزه، در اسرائیل کار می کنند. درصد دیگری هم وجود دارند که در آمار ذکر نشده است، زیرا در شمار کارگران غیرقانونی به حساب آمده اند.

در آفریقای جنوبی، ارتش انگلستان بود که در تصرف کردن زمینهای اضافی و عملیات وطن گزینیو اسکان سفیدپوستان، نقش تعیین کننده ای ایفا می کرد. ولی طرحهای همین انگلستان در فلسطین، شکل متفاوتی داشت. چون دولت حتی قبل از تحمیل قیمومیت، با دستاویز قرار دادن اعلامیه بالفور ملزم به در پیش گرفتن یک سیاست صهیونیستی بود. نیروهای انگلیسی انقلاب فلسطین را در دهه سی قرن بیستم سرکوب کرد. در طول دوران قیمومیت نیزدست سازمانهای صهیونیستی برای خرید زمینها از بزرگ مالکان باز بود.

مآخذ:

  1. الصهیونیة و العنصریة بین الفکر و الممارسة، دمشق، مؤسسة الارض، 1980.
  2. ماثیو، الیزابت: اسرائیل و جنوب آفریقا، مجله شؤون فلسطینیة، شماره 72.
  3. مجله الارض، دمشق، شماره 18، 6/6/1979.
  4. گزارش مادیسون، مجله شؤون فلسطینیة، شماره 8، 1972.
  5. بولتن خبری خبرگزاری وفا، ارگان سازمان آزادی بخش فلسطین، سال 1983.