عراق، اشغال ـ 2003

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


طرح حمله به عراق و اشغال این کشور توسط کمیته مشورتی جناح راست آمریکا متشکل از دیک چنی [معاون بوش ]دونالد را مسفلد (وزیر دفاع)، پل ولفووتیز (معاون وزیر دفاع)، جب بوش (برادر کوچکتر بوش) و لوئیس لیبی (رئیس ستاد دیک چنی) طرح ریزی شد. مک کی نیل (Mackay Neil) اشاره کرده کابینه بوش قصد به دست آوردن کنترل نظامی منطقه خلیج فارس را داردچه صدام در قدرت باشد و چه نباشد:

"آمریکا مدت بسیار طولانی است که در صدد دستیابی به موقعیتی استوارتر در امور امنیتی منطقه خلیج فارس است. در حالی که مشکلات و اختلافات نظرهای حل نشده با عراق، بهانه لازم را برای این کار مهیا کرده است. اهمیت حضور دائمی نیروهای آمریکایی در منطقه خیلی بیشتر از مسائل مربوط به رژیم صدام حسین است."

بعد از واقعه 11 سپتامبر 2001 هیولای خیالی رژیم صدام زمینه را فراهم ساخت تا کاخ سفید بتواند احساسات نژادپرستانه و پنهان آمریکائیها را با حمله به سرزمین عراق در قالب خشم انتقام نسبت به مهاجمان حادثه 11 سپتامبر ـ که به صورت مبهم مسلمان و عرب معرفی شده بودند ـ به نمایش بگذارد. دونالد رامسفلد وزیر دفاع عراق پنج ساعت پس از این حادثه به زیر دستش دستور داد نقشه جنگ علیه عراق را طرح ریزی کند.

چند روز از این حادثه نیز نگذشته بود که مسأله حمله نظامی آمریکا به عراق به طور جدی مطرح شد. برخی از مقامهای سیاسی و نظامی در کاخ سفید معتقد بودند که همزمان با حمله به افغانستان، باید علیه چندین کشور دیگر و از جمله عراق حمله کرد. اما عده ای دیگر اعتقاد داشتند، حمله به عراق را باید به بعد از سقوط طالبان موکول کرد.

در ژوئیه 2001 روزنامه "وال استریت ژورنال" نیز اعلام کرد:

"برای برکناری صدام از قدرت، ما باید اقدامات سریع و جدی به عمل آوریم."

جرج بوش رئیس جمهور آمریکا در تاریخ 6/9/1380 تأکید نمود:

"کشورهای دیگری جز افغانستان احتمال دارد مورد حمله قرار بگیرند."

وی افزود:

حکومتهایی که کمکهای مالی در اختیار تروریستها قرار می دهند خود تروریست هستند، کشورهایی که به پناهگاه و مأمن تروریست ها مبدلشده اند و آنهایی که به تولید سلاح کشتار همگانی و تهیه آن دست می زنند، آنان نیز تروریست هستند."

دولت جرج بوش موفق شد در جریان برتری رسانه ای که به شدت با دولت همراهی می کردند همکارانی جذب کند.

آنها تلاش کردند تا رویه دیگر چهره های شیطانی صدام و اسامه بن لادن فراموش شده را به یکدیگر پیوند دهند. در همان حال دکترین بوش - پاول ولفویتز (Paul Wolfowitz) که به تعبیر زیبای نوام چامسکی به آمریکا این اجازه را می داد ـ که فارغ از قانون و افکار عمومی داخلی و بین المللی ـ به محض تهدید سیطره جهانی آمریکا حق توسل به زور داشته باشد، رژیم بی دفاع و خلع سلاح شده صدام را قربانی و هدف مغتنم یافت.

بر همین اساس رئیس جمهور آمریکا طی سخنرانی ای در ماه ژوئن سال 2002 ایران، عراق و کره شمالی را کشورهای محور شرارت معرفی کرد تا زمینه های فکری لازم برای استراتژیهای نظامی بعدی را فراهم سازد یا دست کم در اجرای سیاستهای انتقال هزینه های داخلی به خارج از کشور موفق عمل کند. از این رو بسیاری از سیاستمداران در عرصه روابط بین الملل به راز این استراتژی آمریکا پی بردند و استراتژیهای جنگ طلبانه آمریکا را گامی برای سرپوش نهادن بر مسایل داخلی خود تلقی کردند.

آمریکایی ها صراحتا از عراق به عنوان دومین کشور مورد حمله در جریان جنگ علیه تروریسم نام بردند. البته این بار سلاحهای کشتار جمعی عراق بیشتر از مسأله تروریسم و حادثه 11 سپتامبر مورد توجه قرار گرفت.

در این میان دونالد رامسفلد وزیر جنگ آمریکا مسئولیت ایجاد بهانه های لازم برای حمله به عراق را بر عهده گرفت.

رسانه های گروهی به ویژه شبکه های تلویزیونی ماهواره ای از اسناد و مدارک مختلف و حتی جعلی درباره وجود سلاحهای کشتارجمعی در عراق و رابطه رژیم صدام حسین با سازمان القاعده وحوادث 11 سپتامبر پر شد؛ اما پس از مدتی این دروغ ها بر ملا شد. اولیویه روی اندیشمند و پژوهشگر فرانسوی در این باره گفت:

"اهداف جنگ اعلام شده از سوی واشنگتن دارای هیچ گونه همسویی منطقی نیست اما بهترین دلایل فکری جنگ به طور کامل مبتنی بر سانسور و انکار بود."

اشغال منطقه خلیج فارس بنا بر توصیه های لابی صهیونیستی و کمپانیهای نفتی آمریکا باید در "پروژه" اشغال عراق تجلی می یافت. در این صورت با استقرار یک حکومت دست نشانده آمریکایی و یا یک حاکم نظامی در این کشور، شرکتهای نفتی آمریکایی به 115 میلیارد بشکه نفت و در حقیقت ـ با توجه به ذخایر اثبات نشده ـ به یک چهارم کل ذخایر جهانی دسترسی پیدا می کنند و ضلع سوم محاصره ایران نیز توسط آمریکا تکمیل می شود. البته در این مرحله نفت عراق یکی از عوامل اصلی حمله به این کشور بوده است. در این راستا جان ابوزید فرمانده نظامی سابق آمریکا در دانشگاه استانفورد اعلام کرد:

"طبیعی است که جنگ در عراق برای نفت بود و ما نمی توانیم چنین مسأله ای را انکار نمائیم. ما به جهان عرب توجه داریم زیرا جهان عرب مجموعه ای از ایستگاههای سوخت و انرژی است.

آلن گرینسبان رئیس سابق مجلس فدرالی آمریکا و جان مک کین سناتور جمهوریخوان این کشور اعتراف کردند که جنگ عراق برای نفت بوده است. گرینسبان در کتابش در پایان سال 2007 نوشت:

"من به چیزی اعتراف می کنم که اکنون همگان آن را می دانند؛ این جنگ در عراق برای نفت بوده است. پائول ولفوویتز که پیش از این در وزارت دفاع آمریکا مشغول بود و پس از آن رئیس بانک جهانی شد طی دیداری از پایگاه نظامی آمریکا در جنوب شرق آسیا در اواخر سال 2003 گفت: کره شمالی با عراق تفاوت زیادی دارد زیرا عراق بر روی دریای نفت واقع شده است."

مجله آلمانی "اشپیگل" نیز در یکی از شماره های خود در ژوئن 2004 به نقل از هنری کیسینجر وزیر خارجه اسبق و عضو شورای روابط خارجی آمریکا نوشت:

"نفت بسیار مهم تر از آن است که بتوان آن را به اعراب واگذار کرد. وی با توصیف نفت به مثابه خون جهان نوشت، جنگ برای نفت هم اکنون آغاز شده است."

الف ـ نقش صهونیستها در حمله آمریکا به عراق:

برخی از تحلیگران و نظریه پردازان غربی معتقد بودند که صحنه گردانان اصلی جنگ عراق در هیأت حاکمه آمریکا، یهودیان نزدیک به جناح های تندرو اسرائیلی بوده اند که به قصد ایجاد امنیت و تأمین منابع اقتصادی اسرائیل این جنگ را به راه انداختند و بوش با حمایت اسرائیل و گروههای فشار صهیونیستی آمریکا و نومحافظه کاران یهودی که دارای پستهای مهمی در دستگاه بوش بودند، مصمم شده به زعم خود یکی از سرکش ترین دشمنان منطقه ای اسرائیل را رام کرده و تحت تسلط خود درآورد.

مدت زیادی از تهاجم نظامی آمریکا و هم پیمانانش به عراق نگذشته بود که طی سخنرانی جیمز موران، عضو کنگره آمریکا در کنفرانس ضد جنگ در یکی از کلیساهای ایالت ویرجینیا، برای اولین بار در تاریخ آمریکا این حقیقت فاش شد که طرفدارانم جنگ عراق یهودیان و اسرائیلی یانند. بعضی از مقامات سابق آمریکا نیز به این مسأله اعتراف کرده اند. از جمله ژنرال بازنشسته آنتونی زینی یکی از حامیان و دوستان سابق رئیس جمهور آمریکا و فرمانده سابق نیروهای آمریکایی در خلیج فارس که در ابتدای دوره ریاست جمهوری بوش فرستاده ویژه او به منطقه خاورمیانه بود در مصاحبه با شبکه تلویزیونی C.B.S آمریکا گفت:

"جنگ عراق فقط به خاطر سودرسانی بهاسرائیل به مردم آمریکا تحمیل شد."

ارنست مالینگر سناتور آمریکایی نیز در می 2004 اعتراف کرد که آمریکا به عراق حمله کرد تا از اسرائیل محافظت کند. وی همچنین نام سه تن از یهودیان با نفوذ در واشنگتن که نقش عمده ای در وادار کردن آمریکا با جنگ با عراق داشتند را فاش کرد. این سه نفر عبارتند از: ریچارد پرل (Richard Perle)، یکی از مشاوران سیاست خارجی بوش و رئیس شورای سیاست دفاعی پنتاگون و پاؤل ولفوتیز معاون وزیر دفاع؛ و چارلز کروات نویسنده و روزنامه نگار.

البته برخی، به جای چارلز کروات از داگلاث فیث (Douglas Feith) نام برده و معتقدند که پروژه جنگ عراق توسط سه نفر از یهودیان معروف آمریکایی به نامهای ریچارد پرل مشاور وزیر دفاع، پاول ولفوویتز و نیز داگلاس فیث پیش برده شد. این افراد، اهداف جنگ را ترسیم کردند و در تحریک کاخ سفید برای حمله به عراق نقش عمده ای داشتند.

ریچارد پرل و داگلاس فیث پیرو خط حزب راستگرای اسرائیلی لیکود بوده و به نفع آن کار می کردند. ولفوویتز نیز طرفدار سرسخت جناح راست و افراطی لیکود بود به طوری که یکی از اعضای لیکود به نام میخائیل ایتان از جناح کبوتران این حزب، چندین بار او را مورد انتقاد قرار داد و متهمش کرد که نمایندگان حزب را به اتخاذ مواضعی شدید و غیر معقول علیه فلسطینیان وا می دارد. "این سه یهودی آمریکایی یک ماه پس از انفجار ساختمان مرکز تجارت جهانی در نیویورک در نشستی با افرایم هالیوی رئیس موساد، گرد هم آمده و طرح اولیه حمله آمریکا به عراق را ریختند.

ژنرال تامی فرانکس فرمانده منطقه مرکزی در ارتش آمریکا که مسئولیت فرماندهی جنگ علیه عراق بر عهده او گذاشته شده بود، از جمله ژنرالهای یهودی تبار آمریکایی بود." بیل کلریز نیز در "نیویورک تایمز" اظهار کرد:

"ریشه واقعی تئوری نقش یهودیان در جنگعراق، در این است که چندینم مقام رسمی کلیدی ردیف دوم در دولت بوش، یهودی های طرفداری حزب نومحافظه کاراند که طرفدار سقوط صدام حسین برای بالا بردن امنیت اسرائیل بودند. این گروه شامل پاؤل ولفوتیز، داگلاس فیث، ریچارد پرل، آلیوت آبرامز و لوئیس لیبی بودند."

بلافاصله پس از حملات 11 سپتامبر، پرل، سمینار دو روزه ای را ترتیب داد که اعضای هیأت مدیره سیاست دفاعی در آن شرکت کردند و نظر اکثریت، آن بود که برکناری صدام حسین، باید یکی از اهداف آمریکا در مبارزه با تروریسم باشد. بوش با طرح مذکور موافقت و حمله به عراق را آغاز کرد.

برای درک بهتر نقش صهیونیستها در تشویق جرج بوش در حمله به عراق، تبیین مواضع و رویکردهای یهودیان و صهیونیستها قبل از اشغال عراق تا آغاز انتخابات پارلمانی این کشور ضروری است.

در این دوره که می توان از آن به عنوان دوره تشویق و تحریک آمریکا برای حمله به عراق نام برد، یهودیان و رژیم صهیونیستی به اتفاق از حمله آمریکا به عراق حمایت کرده و آن را برای امنیت اروپا و آمریکا و همچنین رژیم صهیونیستی لازم و ضروری می دانستند. اشاره به سخنان بعضی از مقامات سازمانهای یهودی در این زمینه به خوبی بیانگر نقش تحریک کننده یهودیان در حمله آمریکا به عراق است.

پیش از حمله آمریکا و حتی اندکی بعد از حمله این کشور به عراق، سازمانها و فعالان یهودی در آمریکا حمایت همه جانبه خویش را از حمله به عراق اعلام کردند و حتی فشارهایی نیز به دولت این کشور برای حمله به عراق وارد آوردند. برای نمونه می توان از پت بوچانان (Pat Buchanan) یکی از یهودیان محافظه کار کنگره نام برد که فشار زیادی را در جهت برانگیختن دولت آمریکا برای حمله به عراق به دولت آمریکا وارد کرد. دیوید هریس (DavidHarris) مدیر اجرایی کمیته یهودیان آمریکا نیز ضمن اعلام حمایت از حمله آمریکا به عراق اعلام کرد:

"درست است که ما هدایت کننده جنگ نبودیم اما حامی آن به شمار می آییم."

تام نیومن (Tom Neumann) مدیر اجرایی مؤسسه امنیت ملی یهود معتقد بود:

"اگرچه جنگ علیه عراق به نفع اسرائیل است اما در واقع همه ملت آمریکا در این جنگ با هم متحد و یکپارچه اند."

همچنین عده ای از یهودیان نیز در قبال اعلام حمایت از جنگ آمریکا علیه عراق خواهان حمایت جدی تر آمریکا در منازعه فلسطینی ـ اسرائیلی به نفع اسرائیل بودند. کنفرانس سران سازمانهای بزرگ یهودی آمریکا نیز که از 52 سازمان بزرگ یهودی آمریکا تشکیل شده است، از حمله آمریکا به عراق حمایت صریح و قاطعانه ای به عمل آورد. در اعلامیه ای که توسط این سازمان به مناسبت حمله آمریکا به عراق انتشار یافت، تمام 52 سازمان عضو این کنفرانس ضمن تشکر از دولت آمریکا برای مبارزه با رژیمی که در صدد توسعه سلاحهای کشتار جمعی است، جامعه بین المللی را نیز به همکاری با آمریکا فراخواندند. تقریبا اجماعی اساسی در بین سازمانهای یهودی برای حمله به عراق و همچنین تغییر رژیم در این کشور به وجود آمده بود. تنها نگرانی سازمانهای یهودی آمریکا از حمله این کشور به عراق احتمال پرتاب موشک هایی از سوی حکومت عراق به سوی اسرائیل بود.

این حمایت قاطع از جنگ در عراق به همین شکل، تا تسلیم کامل عراق و حتی تا دستگیری صدام و کشتار فرزندان وی به طور لاینقطع ادامه داشت، به طوری که صهیونیستها و همچنین رژیم صهیونیستی حمله آمریکا به عراق را نابودی یکی از قدرتهای منطقه ای مخالف این رژیم قلمداد کردند.

به هر حال با پایان یافتن پروژه اشغال عراق و اشغال چاههای نفتی منطقه خلیج فارس تیم حکومت نظامی آمریکا در عراق به فرماندهی یک ژنرال صهیونیست آمریکایی بازنشسته بنام جی گارنر ـ که طرفدار سرسخت رژیم صهیونیستی و از حامیانپر و پا قرص شارون در سرکوبی فلسطینیان بود ـ مشخص شد. دستیاران و همکاران او همگی به طرفداری از صهیونیسم و اسرائیل شهرت داشتند، سرنوشت عراق و طرحهای بعدی آمریکا برای سلطه بر نفت منطقه نیز تا حدودی مشخص گردید.

بهترین سند گویای این مطلب سخن جیمز وولسی رئیس اسبق CIAاست که قبل از حمله آمریکا به عراق اظهار داشت:

"با تصرف عراق، نفت آن را به سرعت به دست می گیریم و با سه میلیون بشکه تولید روزانه، عربستان را به زانو درمی آوریم، اوپک را منحل می کنیم و ایران نیز همچون قطعه کیکی است که خوردن آن راحت است."

ب ـ راهبردهای خاورمیانه ای آمریکا و صهیونیسم پس از اشغال عراق:

در راهبرد جدید آمریکا و صهیونیسم دسترسی به نفت، بازار منطقه ای خلیج فارس و تنگه هرمز و مقابله با انقلاب اسلامی ایران که در شکل گیری خاورمیانه اسلامی نقش بسزایی دارد جزء اهداف آمریکا و رژیم صهیونیستی برای تأمین منافع و سلطه گری آنها در خاورمیانه به ویژه خلیج فارس قرار گرفت، در این راستا جریان افراطی (نومحافظه کاران) که پس از انتخابات سال 2000 و با رأی دادستانی آمریکا به قدرت رسیدند، ضمن تعیین اهداف راهبردی این کشور در خاورمیانه، ایجاد نظم هژمونیک و برتری جهانی ایالات متحده را از طریق تشکیل خاورمیانه بزرگ (دربرگیرنده آسیای میانه، جنوب غربی آسیا و شمال آفریقا) مورد توجه قرار دادند. آنان با این برآورد که سیطره بر خاورمیانه کوچک (افغانستان، عراق، سوریه، لبنان و...)، امکان تحقق خاورمیانه بزرگ و اهداف راهبردی مورد نظر آمریکا را میسر خواهد کرد.

مدل بازی دومینو و ساقط کردن دولتهای هدف، با استفاده از قدرت سخت افزاری را در پیش گرفتند. این امر علاوه بر اینکه پروژه خاورمیانه بزرگرا به فاز اجرا منتقل می کرد، تحقق اهداف زیر را نیز برای آمریکا عینیت می بخشید:

تأمین منابع نفت مورد نیاز آمریکا در دهه های آینده، کنترل شریان نفت به عنوان اهرمی برای مهار اروپا و شرق آسیا، حفظ امنیت اسرائیل، ترویج دموکراسی های کنترل شده، زمینه سازی برای برتری تمدنی، پروسه دولت سازی و ملت سازی، مقابله با مهار اسلام گرایی و فرهنگ سازی.

حادثه یازدهم سپتامبر 2001 و موضوعیت یافتن تروریسم و القاعده، فرصت بسیار مناسبی را برای آمریکا فراهم آورد تا طرح مذکور و شکل گیری پروژه قرن نوین آمریکایی (قرن 21) را عملیاتی نماید. ابتدا هیأت حاکمه آمریکا برای خروج از بحران عدم کارآمدی در حفظ امنیت شهروندان ایالات متحده تلاش کرد تا با نشانه گرفتن شیوه های ناامنی به خارج از کشور افکار عمومی را به سمت دیگری سوق دهد. در این زمینه انتخاب افغانستان به عنوان اولین هدف نظامی، کمترین هزینه سیاسی را برای دولت آمریکا در بر داشت. پس از آن، هیولای خیالی صدام زمینه را فراهم ساخت تا کاخ سفید در سایه برتری رسانه ای خویش چهره های شیطانی صدام و اسامه بن لادن را به یکدیگر پیوند دهد و رژیم خلع سلاح شده صدام را قربانی و هدف بعدی خود قرار دهد.

بر همین اساس رئیس جمهور آمریکا طی سخنرانی ای در ماه ژوئن سال 2002، ایران، عراق و کره شمالی را کشورهای محور شرارت معرفی کرد تا زمینه های فکری لازم را برای راهبردهای نظامی بعدی فراهم سازد. در کنار آن نیز به منظور حاکم کردن یک فضای امنیتی بر جهان، آمریکا تلاش کرد تا از طریق طرح موسوم به "خاورمیانه بزرگ" زمینه های لازم را برای دستیابی به اهداف استعمارگرانه خود ایجاد کند.

از این رو اشغال نظامی عراق پس از افغانستان و سرنگونی رژیم صدام حسین که به دلیل نظام دیکتاتوری و نداشتن پشتوانه مردمی به سرعتسقوط کرد آغاز مرحله اول طرح خاورمیانه بزرگ، یعنی دولت سازی در منطقه خاورمیانه قدیم را معنا بخشید.

سردمداران کاخ سفید در صدد بودند در این مرحله با ساقط کردن دولتهای شرور [به زعم خود] ، دولتهای همراه با خود را جایگزین آن ها نمایند و اما دیری نگذشت که ادامه مقاومت ها در برابر نیروهای اشغالگر و نیز عملیات تروریستی در عراق موجب شد تا آمریکا هزینه گزافی برای اشغال عراق پرداخت کند. به همین لحاظ آمریکا متوجه شد پروژه دولت سازی نه تنها به شکل گیری و روی کار آمدن دولتهای همسوی او نمی انجامد، بلکه فرصتی را برای اسلام گرایان فراهم می سازد تا با استفاده از آن، به صورت دموکراتیک از نردبان قدرت بالا روند.

برخلاف تصور مقامات آمریکا، پس از اشغال کامل عراق، نیروهای نظامی آمریکایی در عراق با مشکلات فراوانی رو به رو شدند و همانند گربه ای عظیم الجثه که در میان هزاران موش گرسنه در داخل قفسی گرفتار می شود در داخل باتلاق عراق گرفتار شدند. افزون بر آن روند رو به رشد اسلامگرایی در منطقه به ویژه در عراق، افغانستان، لبنان و فلسطین بر این گرفتاری آمریکا افزود و آن را با چالش جدی تری مواجه ساخت. پیروزی مجاهدین افغان و تشکیل مجلس قانونگذاری اسلامی در افغانستان، پیروزی ائتلاف یکپارچه عراق در انتخابات مجلس این کشور، پیروزی حزب الله لبنان در انتخابات پارلمانی و مشارکت در دولت این کشور، پیروزی حماس در فلسطین، به دست آوردن نتایج قابل قبول اخوان المسلمین در انتخابات مصر و پیروزی اسلام گرایان شیعه در انتخابات شهرداریهای استانهای شرقی عربستان و پیروزی حزب اسلام گرای عدالت و توسعه در انتخابات پارلمانی ترکیه و خیز بلند آن برای به دستگیری پست ریاست جمهوری این کشور، طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا را در اولین گام خود با مانع بسیار بلندی مواجه می ساخت.

بدین لحاظ آمریکا به منظور مقابله با بیداریاسلامی و مهار خاورمیانه اسلامی، ابتدا راهبرد نرم افزاری و نیمه سخت را با تمرکز بر حوزه با دیگران مؤثر در خاورمیانه اسلامی در دستور کار خود قرار داد.

ابتدا در حوزه فلسطین تمام توان خود را برای جلوگیری از تشکیل دولت حماس به کار گرفت. پس از شکست در این پروژه تلاش کرد تا ضمن وارد آوردن فشارهای شدید اقتصادی و سیاسی، از یک سو دولت فلسطین را وادار به رسمیت شناختن رژیم اشغالگر نماید و از سوی دیگر با ایجاد گسترش اختلافات بین حماس و سایر گروههای فلسطینی به ویژه فتح، علاوه بر کم رنگ کردن نقش جنبشهای جهادی، موجبات سقوط دولت حماس را فراهم کند.

در حوزه لبنان نیز خلع سلاح و به انزوا کشیدن حزب الله در دستور کار قرار گرفت. آمریکا سعی کرد با بهره گیری از ترور رفیق حریری، از یک طرف با متهم کردن سوریه به دست داشتن در این ترور، ارتش این کشور را وادار به عقب نشینی از خاک لبنان نماید و از طرف دیگر با این ادعا که حزب الله وابسته به سوریه است، موضع این جنبش مردمی را در لبنان تضعیف و با استفاده از نفوذ خود در برخی از گروههای مخالف حزب الله و فعال کردن شکاف های قومی و اختلافات فرقه ای در لبنان، طرح انقلاب مخملی را در این کشور به اجرا درآورد.

در حوزه سوریه نیز، تلاش گردید تا سناریوی جایگزینی عبدالحلیم خدام به جای بشاراسد با اجرا درآید. خدام تلاش کرده بود تا با استفاده از اپوزیسیون داخلی سوریه و شبکه های زیرزمینی، زمینه سقوط دولت بشار اسد را فراهم کند.

در حوزه عراق نیز آمریکا تلاش کرد با استفاده از فعال کردن اختلافات و گسلهای قومی و فرقه ای و افزایش موج عملیات تروریستی، به هر شکل ممکن مانع از تشکیلات دولت ائتلافی عراق شود و یا پس از تشکیل آن زمینه های ناکارآمدی و سقوط آن را فراهم سازد.

در حوزه ایران نیز نظام سلطه و صهیونیسم جهانیتلاش نمود برای زمینه سازی تغییر ساختار و یا حداقل رفتار جمهوری اسلامی ایران پرونده هسته ای ایران را به شورای امنیت سازمان ملل ارسال کند و فشارهای سیاسی را بر ایران تشدید نماید.

سیاست سلطه گری آمریکا و نفوذ صهیونیسم در تار و پود دستگاه هیأت حاکمه این کشور، مقامات آمریکایی را بر آن داشت تا برای تسلط بیشتر بر منابع و ذخایر نفتی منطقه خاورمیانه به ویژه خلیج فارس، و اجرایی کردن برنامه های فوق الذکر و در نهایت تثبیت قدرت و هژمونی خود در جهان، به طرح شارون برای تصرف منطقه خلیج فارس هم بسنده نکرده و نقطه نظرات و دیدگاههای وی را در خصوص کشورهای پیرامونی رژیم صهیونیستی و کل خاورمیانه ـ که استراتژی رژیم صهیونیستی را تشکیل می دهد مورد توجه قرار دهند.

آریل شارون در همان سال 1982 که طرح تصرف منطقه خلیج فارس را ارائه کرد اظهار نظر و اعتراف گستاخانه ای نمود که بالاتر از شعار "نیل تا فرات" صهیونیستها بود. وی در مصاحبه ای که "اورایانافالاچی" با او داشت و همان سال در نشریه آبزرور Abserver به چاپ رسید صراحتا به توصیف حیطه منافع سوق الجیشی اسرائیل پرداخت و اعلام کرد:

"این منافع تنها شامل کشورهای عرب خاورمیانه و حوزه دریای مدیترانه و بحر احمر (دریای سرخ) نمی شود و باید به سبب مسائل امنیتی، کشورهایی نظیر ترکیه، ایران، پاکستان و مناطقی مثل خلیج فارس، آفریقا و همچنین شمال و مرز آفریقا را در بر گیرد."

این اظهارات به خوبی بیانگر این نکته است که سیاست سلطه گری آمریکا پس از اشغال عراق نیز پایان نیافته و مراحل و پروژه های دیگری در پی دارد که آمریکا و رژیم صهیونیستی بازیگران اصلی آن هستند. در این راستا آمریکا و رژیم صهیونیستی پروژه های مشخصی را برای کشورهای سوریه، ایران، لبنان و عربستان سعودی در نظر گرفتند که آسان ترینآنها پروژه سوریه بود. زیرا با اشغال عراق توسط نیروهای آمریکایی، سوریه از سمت جنوب، مورد تهدید نیروهای آمریکایی مستقر در عراق و از سمت شمال غربی نیز توسط رژیم صهیونیستی مورد تهدید قرار می گرفت. لذا پس از اشغال عراق، رجز خوانی مقامات آمریکایی توسط پل ولفوویتز معاون وزیر دفاع آمریکا شروع شد. تا پس از زمینه سازی کامل، بار دیگر جهان شاهد اجرای مرحله دیگری از سیاست اشغال کامل منطقه خلیج فارس و تثبیت امنیت کامل رژیم صهیونیستی در خاورمیانه باشد.

دیوید فرام و ریچارد پرل در کتابی که به نام پایان دادن به شرارت: چگونه می توان در جنگ علیه تروریسم پیروز شد در سال 2003 منتشر کردند، خواستار تغییر حکومت در ایران، سوریه و کره شمالی شده و از طرح حمله پیشگیرانه به سایتهای هسته ای این سه کشور حمایت شده است.

دیوید فرام قبلاً دستیار ویژه [[بوش، جورج، فرایند صلح با اسرائیل در دوره ریاست جمهوری|جورج بوش]] رئیس جمهور آمریکا و نویسنده متن نطق های وی بوده است او یکی از عوامل اصلی طرح ایده "محور شرارت" بوده است و هم اکنون پژوهشگر مؤسسه آمریکن اینتر پرایز و عضو هیأت تحریه مجله نشنال ریویو است.

ریچارد پرل در دولت رونالد ریگان معاون وزیر دفاع و در دولت [[بوش، جورج، فرایند صلح با اسرائیل در دوره ریاست جمهوری|جورج بوش]] پسر رئیس هیأت سیاستگزاری دفاعی و معاون وزیر دفاع بوده است. نویسندگان معتقدند ایران در مقایسه با کره شمالی خطر بیشتری را در مقابل آمریکا ایجاد می کند. آنان سپس به بررسی حمایت ایران از حزب الله لبنان، روحانیان شیعه عراقی و حملات تروریستی [نسبت داده شده به] ایران می پردازند.

آنان سپس به مسأله دموکراسی در ایران پرداخته و معتقدند دموکراسی آن چندان مستحکم و واقعی نیست و اصلاح طلبان قدرت چندانی ندارد. نویسندگان سپس مسأله برنامه های هسته ای را مورد بررسی قرار می دهند و معتقدند ایران به طور مخفیانه در حال پی گیری ساخت سلاح هسته ای است.

نویسندگان معتقدند سوریه مشکل چندانی به شمار نمی آید و اگر همه مشکلات آمریکا مانند سوریه بود، جنگ با تروریسم یک سال قبل خاتمه یافته بود. این کشور از همه سو به وسیله آمریکا یا متحدانش محاصره شده، به نفت عراق وابسته است و اقتصاد متزلزلی دارد.

آنان معتقدند سوریه باید به حمایت خود از گروههای فلسطینی و لبنانی خاتمه دهد و مرزهای خود را به روی تروریست هایی که به عراق رفت و آمد می کنند ببندد و نیروهای خود را از لبنان خارج کند.

آمریکا و غرب معتقد بودند که رفتار صدام تابع منطق بازدارندگی است. یعنی صدام به درستی می داند که استفاده از سلاحهای هسته ای و غیر متعارف با پاسخ متقابل غرب مواجه خواهد شد که در آن صورت نابودی اقدام اولیه (صدام) نیز قطعی است. اما پس از حادثه 11 سپتامبر غرب معتقد بود که صدام تکنولوژی تسلیحاتی خود را در اختیار گروههایی مثل القاعده و اشخاصی نظیر بن لادن قرار داده است. پس باید هر چه زودتر علیه این کشور اقدام کرد. البته در این زمینه برخی از مقامات آمریکایی نظیر پاول و لفویتز (Paul Wolfowitz) گام فراتر نهاده و همراه با جیمز وُلسی (James Wolsey)رئیس سابق سازمان "سیا" از ارتباط میان ایدئولوژی بعثیسم صدام و بنیادگرایی بن لادن سخن گفتند:

با روی کار آمدن نئومحافظه کاران در آمریکا بسیاری از کارشناسان تأکید کردند که وارثان جنگ جهانی دوم، قدرت را در دنیا به دست گرفته اند. نویسندگان معتقدند، اگر چه رهبران عربستان سعودی اعلام کرده اند با دولت آمریکا در جنگ با تروریسم همراه هستند ولی عملکرد آنها، خلاف آن را نشان می دهد. آنان سپس به بررسی روابط عوامل حملات 11 سپتامبر با عربستان سعودی پرداخته اند و پس از آن ایدئولوژی وهابیت و مشکلات ناشی از آن را بیان کرده اند.

ج ـ عوامل تأثیرگذار در راهبردهای آمریکایی ـ صهیونیستی پس از اشغال عراق:

تحولات محیطی، منطقه ای و جهانی به وجود آمده پس از اشغال عراق باعث شد تا شرایط لازم نه تنها برای دستیابی آمریکا و رژیم صهیونیستی به اهداف خود پس از اشغال عراق فراهم نشود بلکه آن ها را با چالشهای جدیدی در منطقه مواجه سازد. به گونه ای که این چالشها سرانجام منجر به تغییر مواضع یهودیان و صهیونیستها نسبت به تداوم اشغال عراق شد.

اگرچه یهودیان و صهیونیستها در حمله آمریکا به عراق همراه و هم موضع بودند اما با این وجود هر دو بازیگر دچار اشتباه محاسباتی در فهم مسائل عراق شدند و این اجماع آنها مدت زیادی پایدار نماند. آنان اولاً از قدرت رهبری مذهبی شیعه و ثانیا از اعتقاد عمیق مردم عراق به اسلام و عمدتا تشیع آگاهی نداشتند.

بعد از پایان رسیدن نسبی ناآرامی ها و فراهم شدن شرایط انتخابات، اکثریت مردم عراق به علمای تشیع روی آوردند و جریانهای اسلامگرای شیعی طرفدار انقلاب اسلامی ایران با حمایت اکثریت قاطع شیعیان عراق رو به رو شد. از این رو یهودیان و رژیم صهیونیستی از حوادث پس از سقوط صدام در عراق دچار شوک بزرگی شدند.

رویکرد برخی از سازمانهای صهیونیستی نسبت به عراق تغییر کرد، به طوری که حتی عده ای از فعالان صهیونیستی، جنگ عراق و همچنین طرح خاورمیانه بزرگ جرج بوش را عاملی تهدیدزا برای حیات اسرائیل در منطقه قلمداد کرده و زمزمه های مخالفت با آن و نیز انتقادات نسبت به دولت بوش کم کم آغاز شد.

سازمانهای یهودی و صهیونیستها اگرچه دکترین بوش در زمینه نابودی دولتهای به اصطلاح حامی تروریسم را قبول داشته و از آن نیز حمایتکرده بودند، اما نمی توانستند شکل گیری دولتی مذهبی، آن هم از نوع مذهب حاکم بر جمهوری اسلامی ایران را در این کشورها نیز نظاره کنند. به همین دلیل، به مخالفت و انتقاد از سیاست خاورمیانه ای دولت بوش پرداختند، تا جایی که "کنیسه یهودیت اصلاح طلب" رسما اعلام کرد که "یهودیان آمریکا با اشغال عراق مخالفند."

همچنین جاناتان تاسینی (Jonathan Tasini) از رهبران جنبش صهیونیستی کار (Labor Zionist movement) نیز با اعلام مخالفت خویش با اشغال عراق، از هیلاری کلینتون نامزد دمکرات ها در انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 خواست تا با عدم حمایت از اشغال عراق بر محبوبیت خویش در آمریکا بیفزاید. مخالفت این سازمان یهودی با حمله آمریکا به عراق تا آنجا ادامه یافت که جرج بوش رئیس جمهور آمریکا ناچار به موضع گیری در این باره شد. وی در یک سخنانی گفت:

"امنیت اسرائیل به دموکراتیزه کردن دنیای عرب بستگی دارد و اگر شما اسرائیل را دوست دارید، به شما توصیه می کنم که جهان را دموکراتیزه کنید. بقای دراز مدت اسرائیل به گسترش دموکراسی بستگی دارد."

این در حالی است که مقامات امنیتی اسرائیل معتقدند که دموکراتیزه کردن و تغییر رژیمها در خاورمیانه به بی ثباتی در خاورمیانه منجر شده است. در واقع اسرائیل امنیت خودش را در اتحاد با دولتهای کنونی مصر و اردن می بیند که در صورت ادامه دموکراتیزه کردن در خاورمیانه ممکن است این دولتها به دشمن اسرائیل تبدیل شوند.

دلایل اصلی تغییر موضع و رویکرد صهیونیستها نسبت به اشغال عراق عبارتند از:

1 ـ بی ثباتی در خاورمیانه:

یکی از عواملی که صهیونیستها به عنوان دلیل مخالفت با اشغال عراق از آن نام می برند بی ثباتی در خاورمیانه است. این بی ثباتی باعث خواهد شد که بهاصطلاح تروریست ها مکان امنی را برای فعالیت های تروریستی خویش علیه اسرائیل و کشورهای غربی پیدا کنند.

2 ـ خطر شکل گیری قدرتهای اسلام گرا:

صهیونیستها و یهودیان با دقت نظاره گر اوضاع در خاورمیانه اند تا با شناسایی تحولات و فعل و انفعالات بتوانند امنیت رژیم صهیونیستی را تأمین کنند. پس از برگزاری انتخابات پارلمانی در عراق و پیروزی ائتلاف یکپارچه گروههای شیعه نزدیک به ایران، صهیونیستها برای امنیت رژیم صهیونیستی احساس خطر کردند. به طوری که با انتخابات مصر و موفقیت اخوان المسلمین، انتخابات پارلمانی سرزمینهای اشغالی و موفقیت گروه جهادی حماس، کسب چندین کرسی از پارلمان لبنان توسط افراد حزب الله به رهبری سید حسن نصرالله و همچنین رشد اسلام گرایی در ترکیه دغدغه های آنان نیز افزایش یافت. ژنرال شلومو بروم (Shlomo Brom) رئیس سابق بخش برنامه ریزی استراتژیک ارتش اسرائیل در این باره می گوید:

"من به موفقیت طرح گسترش دموکراسی در خاورمیانه مشکوکم. در واقع، همه دموکراسی ها هم خوب نیستند. مثلاً دموکراسی در کشور مصر تحت حکومت اخوان المسلمین چگونه است؟ مسلما رابطه آنها با اسرائیل خیلی بدتر از حسنی مبارک خواهد بود."

3 ـ رابطه صمیمانه رهبران اسلام گرای منطقه با جمهوری اسلامی ایران:

یکی دیگر از نگرانی های عمده سازمانهای یهودی از طرح خاورمیانه ای آمریکا، روابط خوب رهبران برگزیده ملت های عراق و لبنان و فلسطین با جمهوری اسلامی ایران است. رهبران مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق پس از تبعید از عراق توسط صدام حسین، سالها در ایران زندگی می کردند. همچنین، ابراهیم جعفری نخست وزیر موقت و نوریمالکی نخست وزیر دولت انتخابی عراق و جلال طالبانی رئیس جمهور عراق (هم او بود که برای نخستین بار خبر دستگیری صدام حسین را به خبرنگار ایرنا داد) هم برای مدتی ساکن ایران بوده اند.

علاوه بر این، حضور آیت الله سیستانی روحانی ایرانی الاصل شیعه در عراق به عنوان مرجع و رهبر روحانی شیعیان نیز بر نگرانی صهیونیستها افزوده است. در لبنان هم سید حین نصرالله سابقه دوستی طولانی با رهبران ایران دارد و خالد مشعل رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس نیز چندی پیش با تهدید اسرائیل در صورت حمله نظامی به ایران، همبستگی خود با رهبران ایران را نشان داد.

4 ـ عدم خلع سلاح گروههای جهادی:

سازمانهای یهودی و صهیونیستها اعتقاد دارند که حتی در صورت برگزاری انتخابات در سرزمینهای اشغالی نیز باز هم گروههای جهادی دست از مقاومت بر نداشته و سلاح خویش را بر زمین نخواهند گذاشت. بر اساس همین ایده است که بسیاری از سیاستمداران رژیم صهیونیستی نیز از اقدام شارون در تخلیه شهرکهای اشغالی انتقاد کرده و آن را بی فایده دانسته اند که به آوارگی تعدادی از یهودیان منجر شده است.

البته بدون توجه به موارد مذکور، عامل فرعی دیگری نیز اعلام مخالفت برخی از گروههای یهودی قابل ذکر است. بدین گونه که مخالفت گروههای یهودی با حمله آمریکا به عراق، تاکتیکی از سوی یهودیان برای خنثی سازی تبلیغاتی است که یهودیان را عامل اصلی حمله آمریکا به عراق در نظر می گیرند تا بدین وسیله یهودیان نه تنها خود را در بحران عراق "بی طرف" بلکه حتی مخالف هم جلوه دهند. این در حالی است که در گوشه و کنار آمریکا این صداها به گوش رسیده که سربازان ما برای اسرائیل کشته می شوند.

سرانجام عوامل فوق الذکر و دیگر عوامل جهانی از جمله مخالفت عمومی جهانیان با تداوماشغال عراق باعث شد تا آمریکا راهبردهای خاورمیانه ای خود را در موارد ذیل متمرکز کند.

5 ـ طرح خاورمیانه بزرگ:

آمریکا پس از فروپاشی اتحاد شوروی، همواره به دنبال تثبیت رهبری جهانی خود بوده است. کاخ سفید با ارائه طرحهای متعدد از سال 1990، یعنی زمانی که آمریکاییان احساس کردند می توانند به طور یک جانبه، مسائل مورد نظر خود را به نتیجه دلخواه برسانند و نیز از زمان مطرح شدن طرح نظم نوین جهانی بوش پدر که قسمتی از آن اصلاحات سیاسی در برخی از مناطق خاورمیانه را در بر می گرفت، به دنبال اهداف دراز مدت خود در خاورمیانه بوده اند.

طی سالها، رهبران آمریکا تلاش کرده اند که با ارائه و اجرای طرحهای فراگیر ساختار عینی و ذهنی، خاورمیانه را دچار تحول کنند.

نومحافظه کاران آمریکا ـ که مترصد فرصت برای حضور در منطقه بودند ـ پس از بحران حادثه 11 سپتامبر یک فضای امنیتی بر جهان حاکم کردند. به همین دلیل آمریکا تلاش کرد پس از اشغال عراق از طریق طرح موسوم به "خاورمیانه بزرگ" زمینه های لازم را برای دستیابی به اهداف استعمارگرانه خود ایجاد کند.

این طرح که نسخه تعدیل شده طرح "خاورمیانه نوین" شیمون پرز ـ یکی از نخست وزیران اسبق و رئیس جمهور فعلی رژیم صهیونیستی ـ است در واقع ارائه همان برنامه ریزی این کشور برای ایجاد تغییرات بنیادین و فراگیر در دراز مدت در منطقه خاورمیانه در چارچوب استانداردها و معیارهای آمریکایی است. به تعبیری دیگر این طرح را می توان بخشی از طرح نظم نوین جهانی و استعمار فرانو برای منطقه خاورمیانه دانست که البته مورد حمایت و دفاع تمامی قدرت های استعماری است و دارای ابعاد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی می باشد.

طرح خاورمیانه بزرگ در مؤسسه هریتیچ آمریکا تهیه و در سال 1383 ابتدا توسط دونالدرامسفلد وزیر دفاع آمریکا در جلسه وزیران دفاع کشورهای اروپایی در "مونیخ" مطرح شد و مدتی بعد نیز "دیک چنی" معاون رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا، آن را در کنفرانس اقتصادی "داووس" مطرح کرد و سرانجام مقامات کاخ سفید طرح خاورمیانه بزرگ را به منظور حفظ منافع آمریکا، صهیونیسم و هم پیمانان آنها ارائه کردند که در اجلاس هشت کشور صنعتی بزرگ جهان به تصویب رسید و این کشورها رسما حمایت خود را از اجرای آن اعلام کردند.

در نهایت جرج بوش رئیس جمهوری آمریکا، به منظور اجرای این طرح، کاخ سفید را نیازمند پشتیبانی و حمایت اروپا و کمک اسرائیل برای برقراری دموکراسی و مدرنیته در جهان عرب دانست. طبق اظهارات او و سایر مقامات کاخ سفید مرزهای تحت قلمرو طرح خاورمیانه بزرگ شامل 22 کشور عربی و نیز پنج کشور ایران، ترکیه، اسرائیل و افغانستان و پاکستان است. یعنی خاورمیانه بزرگ مورد نظر آمریکا، از افغانستان تا موریتانی را شامل می شود و تحقق این هدف به 50 سال زمان نیاز دارد.

در این طرح سه کمبود اصلی در کشورهای خاورمیانه مطرح شده و مدعی است که باید این نارسایی ها را جبران کرد.

این کمبودها عبارتند از: انواع آزادی های اساسی، آموزش و حقوق زنان؛ بانیان این طرح معتقدند که به منظور رفع این کمبودها و نارسایی ها باید اقداماتی را در مجموعه این کشورها به عمل آورد که عبارتند از: انتخابات آزاد با کمکهای فنی و نظارت خارجی، تشکیل سازمانهای غیردولتی واقعا مستقل از قدرت های حاکمه همراه با تأمین مالی مجاز جامعه بین المللی، اجرای یک سیاست ارتقا و شکوفایی حقوق زنان تحت کنترل بین المللی، به گونه ای که زنان بتوانند در انتخابات نامزد شوند، تلاش مستمر توأم با همکاری جامعه بین المللی به منظور مبارزه با انواع فساد، انتقال بخش قابل توجهی از بودجه های نظامی بر بخش آموزش با هدف کاهش 50 درصدیبی سوادی در منطقه تا سال 2001، تشکیل بانک توسعه خاورمیانه بزرگ از روی الگوی بانک توسعه و بازسازی اروپا که منابع آن به طور عمده توسط کشورهای نفت خیز تأمین می شود و بالاخره، برنامه اصلاحات گسترده ارتشهای ملی تحت هدایت ناتو با هدف افزایش کارآیی آنها برای مقابله با تروریسم.

مآخذ:

  1. میثمی، لطف الله (مترجم): آن سوی حمله به عراق، انتشارات صمدیه، تهران 1386
  2. اورست، لری: نفت، قدرت و امپراطوری، انتشارات رهگشا، شیراز 1386
  3. تقی پور، محمدتقی: "صلح با اشغالگران، واقع گرایی یا انتحار"، نشریه حضور، شماره 6 و 5، زمستان 1371
  4. فرهاد.ح.ریاحی: "آمریکا، اروپا و خاورمیانه نوین"، روزنامه ایران، 7/5/1383
  5. دیوید فرام و ریچارد پرل، بولتن ویژه، "پایان دادن به شرارت"، مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران، شماره 29/104/83، اردیبهشت 1383
  6. نشریه نداء المقاومة، "استراتژی مزورانه"، ارگان دفتر حزب الله در تهران، شماره 41، آبان 1384
  7. گزارش خبری ـ گاهنامه داخلی جمعیت دفاع از ملت فلسطین، پیش شماره 2، 30 مرداد 1383
  8. نشریه گروه تحقیق و تفسیر برون مرزی صدا و سیمای ج.ا.ا، 21 خرداد 1383 ـ 10 ژوئن 2004
  9. بولتن رویداد و گزارش، "تل آویو در انتظار حمله آمریکا به عراق"، مؤسسه تحقیقات و پژوهشهای سیاسی - علمی ندا، شماره 110، 13/9/1380.
  10. بولتن رویداد و گزارش صهیونیسم، مؤسسه تحقیقات و پژوهشهای سیاسی ـ علمی ندا، 25/11/1384، شماره 107.
  11. روزنامه ایران "شبکه تصمیم گیران یهودی کاخ سفید"، 11/4/1386
  12. روزنامه کیهان، 29/10/1382؛ 13/9/1382
  13. روزنامه ایران، "نفت و سیاستهای آمریکایی" 19/3/1387
  14. روزنامه شرق، 8/2/1383

ـ رادیو اسرائیل 6/9/1380

  1. www.abbc 2.com/bush/jewispower.htm.
  2. www.Amin.org(2003/4/7).
  3. www.jewishsf.com/content/2-0-/module/displaystory/story-id/18653/edition-id/375/format/html/displaystory.html"
  4. Jewish Institute for National Security Affairs.
  5. Conference of Presidents of Major American Jewish Organization.
  6. www.Third world Traveler.com/Israel/AIPAC-Story.html.
  7. http://www.isna.ir/news/news cotent.asp? id=333209$$Lang=p.
  8. The washington post, 2001/11/27.
  9. Guardian 2001/11/28.