صهیونیسم غیریهودی سکولار

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


"صهیونیسم غیریهودی سکولار" (Gentile Secular Zionism) از "صهیونیسم غیریهودی" اصطلاحی است که از آن برای اشاره به "صهیونیسم بیگانگان" یا "صهیونیسم غیریهودیان" استفاده می شود و گاه برای نشان دادن تفاوت آن با صهیونیسم غیریهودی در پوشش مسیحی کلمه "سکولار" را نیز به آن اضافه می گردد؛ اگرچه معمولاً از باب اطلاق عام بر خاص همان "صهیونیسم غیریهودی" را به کار می بریم. شکل قالب و ساختار اصلی صهیونیسم وقتی در جهان غرب در قرن هفدهم ظهور کرد، پوششی مسیحی داشت.

با افزایش میانگین سکولاریسم، از ابتدای قرن هجدهم و نیز با انتشار فلسفه های سودگرایی و خردگرایی، پوشش مسیحی کم کم رنگ باخت و به کناری نهاده شد و صهیونیسم با جهان بینی امپریالیستی و نظریات مادی اش توجیه شد. با این همه، معمولاً پوشش های سکولار و دینی درهم آمیخته می شد و به این دلیل از ضرورت اسکان یهودیان در فلسطین هم برای رهایی و خلاص و هم برای حمایت راه هند، سخن به میان آورده می شد.

در فاصله قرن هجدهم تا پایان قرن نوزدهم، ذهنیت غربی صهیونی زده شد و اندیشه ایده آلیستیآلمان، نظریه ملت اندام وار (فولک) را مطرح کرد که براساس آن "ملت اندام وار آلمان" و "ملت اندام وار انگلستان" و "ملت اندام وار یهود" رخ نمودند. سخن از یهودیان به عنوان ملتی اندام وار در نوشته های هردر، کانت و فیخته نیز وارد شد.

همین اندیشه در آثار نویسندگان رمانتیک غربی، به ویژه در انگلستان (بایرون، ولتر و اسکات) نیز رایج شد. اما این ملت اندام وار یهودی نه به اروپا وابسته بود و نه به فرهنگ و تمدن غرب، بلکه ملت اندام وار منفور و مطرودی بود که باید [از اروپا] منتقل می شد. در اوایل همین دوره نظریه سودمندی یهودیان و امکان اصلاح و به کارگیری آنان شکل گرفت؛ یعنی شکل اصلی صهیونیسم آشکارتر و نمایان تر شد.

فلاسفه عصر روشنگری، مثل جان لاک و اسحاق نیوتن، نیز در آثار خود گرایش های صهیونیستی را نشان دادند. دیوید هارتلی در سال 1749 در کتاب خود یهودیان را از جمله اشکال سیاسی دسته بندی کرد که "موجودیت سیاسی و یکپارچه ای دارند و به رغم پراکندگی فعلی سرنوشت قومی مشترکی دارند". او همچنین دلایل دینی پیشگویانه و رایج را پذیرفت و تفاسیری دنیایی بدان ها افزود. جوزف پریستلی هم فلسطین را چنین تصور کرد که "سرزمینی است خالی از سکنه که غاصبان ترک آن را به حال خود وانهاده اند و این سرزمین مشتاق و آماده استقبال از یهودیان است".

اندیشه رمانتیک کمتر از اندیشه روشنگری حماسی نبود؛ حتی می توان گفت اندیشه رمانتیک انگیزه جدیدی به صهیونیسم داد و سخن از خارق العادگی و نبوغ یهودی و خون و نژاد یهودی به میان آورد. روسو (که خود از خانواده ای پروتستان بود) از یهودیان خواست تا دولت آزاد خود را دوبارهبرپا کنند. اندیشه رمانتیک آلمانی که نظریه ملت اندامی در دامن آن متولد شد، همان طور که از نوشته های کانت، هردر و فیخته بر می آید، گرایشی صهیونیستی (و یهودستیز) داشت؛ همان گونه که بازتاب صهیونیسم در اشعار بایرون و رمان های والتر اسکات دیده می شود.

در این دوره توجه به زبان عبری نیز زیاد شد و هنرمندان غربی با اشتیاق و علاقه فراوان به موضوعات یهودی پرداختند. دیسرائیلی دو داستان خود به نام های "داود رائی" و "تانکرد" را با رویکردی آشکارا صهیونیستی نوشت. رمان دانیل دروندا (1876) نوشته جورج الیوت، مهم ترین اثر ادبی صهیونیسم غیریهودی و پیش درآمد ادبی اعلامیه بالفور محسوب می گردد.

در فاصله 1840 تا 1880 بیش از 1600 سفرنامه جهانگردانی که از فلسطین بازدید کرده بودند منتشر شد که این کتاب ها در تقویت تصویر فلسطین به عنوان سرزمینی به حال خود واگذاشته شده و تصویر اعراب به عنوان مسئولان این نابسامانی و خرابی، مؤثر بود. در سال 1865 صندوق اکتشاف (شناسایی) فلسطین تأسیس شد که مرکزی برای طرفداران وطن گزینی (مهاجرت و اسکان) صهیونیستی بود.

سرچارلز وارن از مهم ترین باستان شناسانی بود که در این صندوق کار می کرد. وی آثار باستانی بسیاری را در فلسطین کشف نمود و همو برپایی حکومت یهودیان در فلسطین را پیش بینی کرد. همچنین کلود کندِر (1910-1848) نیز تحقیقات جغرافیایی خود را در یک نشریه عبری زبان منتشر کرد.

در قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم اروپا در حال گذار و تحول بود و به همین دلیل گرایش صهیونیستینیز ابعاد فکری، تأملی و احساسی داشت. همان گونه که طرح های استعماری مختلف نیز متوقف مانده بود و یا هنوز بر محور دولت عثمانی دور می زد. عثمانی در آن زمان از درون رو به فروپاشی می رفت، اگرچه همچنان قادر بود که از اتباع و رعایای خود حمایت کند.

می توان گفت ظهور محمدعلی [پاشا در مصر] موازنه قوا را به هم زد و طرح استعماری غرب را در خطر انداخت و جلو آمال و آرزوهای دولت های غربی را گرفت. این دولت ها منتظر فرا رسیدن لحظه مناسب بودند تا مرده ریگ مرد بیمار اروپا، دولت عثمانی را میان خود تقسیم کنند. در حقیقت ظهور محمدعلی پاشا نقطه عطفی در تاریخ فلسطین و نیز در تاریخ شکل اصلی و اساسی صهیونیسم محسوب می شود؛ چون پرده ها و پوشش های دینی قضیه کنار رفت و واقعیت مادی سودگرایانه صهیونیسم آشکار گردید.

حیم سوکولف، یکی از رهبران صهیونیسم، این وضعیت را چنین تفسیر می کند که در سال 1840 اروپا محمدعلی را به امضای "معاهده لندن برای آرام سازی شرق" مجبور کرد؛ از این به بعد منطق رایج و حاکم در اروپای آن زمان از این قرار بود:

"از آنجا که پنج دولت بزرگ... به تسویه و حل و فصل مسأله شرق... تصمیم گرفته اند... بنابر همین هر پنج دولت اتفاق نظر دارند که سوریه مستقل شود... و یهودیان همراه با تجهیزات و لوازم تمدن بدانجا بازگردند... تا هسته های اولیه نهادهای اروپایی در شرق باشند... و همه اینها زیرنظر پنج دولت بزرگ... برای بازگرداندن قدرت به دولت عثمانی است... بدون شک، سوریه از آنجا که محل زندگی قبایل و اقوام جدا از هم و پراکنده است دچار مشکلاتزیادی است. اما این به معنای عدم ضرورت ورود "نیروی جدید" بدانجا نیست؛ تا تمام طبقات و اقشار در یک جامعه مرتبط، همگن و متوازن ذوب شوند.

بنابراین اگر برای ما [پنج دولت] مسلم شود که در بافت اجتماعی سوریه باید نیروی جدیدی وارد شود، یهودیان قابل قبول ترین گزینه خواهند بود. در پی این ورود نهادهای اروپایی برپا خواهد شد". می بینیم که بعد ژئوپولیتیک نهفته در اندیشه صهیونیسم غیریهودی، کم کم شدیدتر، مشخص تر و حتی تبدیل به بعد اساسی می شود و دیگر راه حل صهیونیستی یک عقیده فلسفی یا یک گرایش کلی به شمار نمی آید.

به قول سوکولف "تحولات سیاسی، پس زمینه جدیدی برای صهیونیسم ایجاد کرد. قضیه بازگشت اسرائیل، که قضیه ای برانگیزاننده برای افراد احساساتی و نویسندگان مقالات، ادبا و مؤمنان به انجیل و دوستداران آزادی بود، به یک قضیه واقعی مطرح در سطح سیاست تبدیل شد". نشریه تایمز در سال 1840 نوشت که اکنون این مسأله جدی مطرح است؛ یعنی صهیونیسم دیگر فکری حاشیه ای و فقط رایج در محافل انجیلی و تبشیری نبود، بلکه سال 1840، سال تولد مسأله شرق و سال تولد راه حل صهیونیستی برای مسأله یهود به شمار می رفت.

در هر نقطه از اروپا (روسیه، لهستان، فرانسه، آلمان و انگلستان)، طرح های صهیونیستی متعددی مطرح شد و همزمان با آغاز طرح های استعماری آلمان، فن مولتکه، (افسر گارد سلطنتی پروس)، کتاب آلمان و فلسطین را انتشار داد که در آن تأسیس یک مملکت صلیبی در فلسطین را برای تشویق یهودیان و مسیحیان به مهاجرت به فلسطین پیشنهاد کرد.

در سال 1851، "بندتو موسولینوی" ایتالیایی نقشه ای برای تأمین دولت یهودی در فلسطین طرحکرد. در نیمه قرن نوزدهم، در دوره حکومت ناپلئون سوم، طرح استعماری مستقل فرانسه موقتاً جانی تازه گرفت. در سال 1854 فرانسه امتیاز کانال سوئز را کسب کرد و به دنبال درگیری مارونی ها و دروزی ها در سال های 1860 و 1861 دولت فرانسه دست به حمله نظامی و لشکرکشی در لبنان زد. این جنگ در واقع جنگ انگلستان و فرانسه بر سر مناطق نفوذ بود.

گفته می شود هدف اصلی این حمله فشار بر سلطان عثمانی برای موافقت با امتیاز کانال سوئز بود. در همین چارچوب شماری از نویسندگان فرانسوی به این موضوعات پرداختند مهم ترین آنها "لاهارن" (منشی ناپلئون سوم) بود که از یهودیان دعوت کرد به فلسطین بازگردند تا واسطه باز کردن درهای شرق به روی غرب برای تأسیس دولت یهودی در فلسطین باشند. "هانری دوتان" (1910ـ1820)، بنیانگذار صلیب سرخ جهانی، به طرح صهیونیستی توجه و اهتمام داشت و از سال 1863 تا سال 1876 تلاش کرد تا توجه گروه های یهودی را به پیشنهادهای خود جلب کند.

همو جمعیت استعمار فلسطین را در لندن تأسیس کرد و با ناپلئون سوم و دولت عثمانی تماس گرفت و نظریات خود را به آنها ارائه کرد؛ همچنین برای دفاع از افکار و آراءاش در کنگره های بین المللی و نیز در بعضی از کنگره های صهیونیستی شرکت جست.

از نظر "سوکولف" نوشته های فرانسوی در باب صهیونیسم بیش از حد انتزاعی است و نویسندگان فرانسوی به جای آن که مشخصاً به تبیین تصمیم ها و برنامه های اجرایی لازم بپردازند، به بیان آمال، آرزوها، پیشنهادها و ادعاهای پیچیده و مبهم اکتفا کرده اند. شاید این بدان سبب باشد که اندیشه صهیونیستی در فرانسه، برخلاف انگلستان، از زمینهتاریخی طولانی و منافع مشخصی برخوردار نبود. همچنین فرانسویان کاتولیک و مخالف تفسیر ظاهری و تحت اللفظی عهد عتیق، با این بینش نسبت به یهودیان همدل و همساز نبودند.

صهیونیسم غیریهودی (غیریهودیان) صهیونیستی به معنای کامل کلمه غربی (روسی، لهستانی، آلمانی، فرانسوی و انگلیسی) است و بیشتر این دولت ها اعلامیه های بالفوری یا شبه بالفوری صادر کرده اند. اما صهیونیسم غیریهودی در درجه اول همچنان یک پدیده انگلیسی و پروتستانی باقی ماند. درواقع بیشتر صهیونیست های غیریهودی، انگلیسی و پروتستان بودند؛ مثل "کلنل جورج جاولر"، "جیمز فین"، "ویلیام بلاکستون"، "جوزف جمبرلین"، "ایان اسمیت" و "جوسیا ودگوود"؛ اما "لرد شافتسبری" و "لورنس الفانت" مهم ترین صهیونیست های غیریهودی بودند.

برای تفسیر و تحلیل این مطلب می توان گفت که انگلستان بزرگترین قدرت استعماری بود و تفسیر حرفی و ظاهری کتاب مقدس در همین کشور رواج یافت و در آخر نیز همین کشور بود که تا اواخر قرن هفدهم هیچ یهودی در آن وجود نداشت و به تمام این دلایل این امکان وجود داشت که به یهودیان از منظری انتزاعی بنگرد و ابتدا در نظر و اندیشه و سپس در عمل آنان را به ابزار و وسیله تبدیل کند.

همچنین مهاجرت یهودیان به طور کلی در چارچوب استعمار مهاجرتی غرب، و به ویژه استعمار انگلوساکسونی انجام می شد و لذا می بینیم که بیشتر مهاجران یهودی در سرزمین های مرتبط با طرح استعمار وطن گزین (مهاجرتی) انگلوساکسونی (ایالات متحده، نیوزیلند، آفریقای جنوبی و اسرائیل) سکنی گزیدند.

نظریه صهیونیسم در وجدان و ذهنیت غربی مرکزیت بیشتری پیدا کرد و شاید مهم ترین دلیل این امر آن باشد که متفکران صهیونیست غیریهودی به اشخاص و نهادهای تصمیم گیرنده نزدیک شدند. در این زمینه می توان از وزیر دریانوردی بریتانیا، "هنری انس" یاد کرد که در سال 1839 خطاب به دولت های اروپای شمالی و آمریکای پروتستان یادداشتی نوشت و "لرد پالمرستون"، نخست وزیر انگلستان، این یادداشت را به ملکه ویکتوریا رساند. همچنین می توان از "جورج جاولر"، حاکم جنوب استرالیا، در این زمینه یاد کرد.

در خلال سال های 1839 و 1840 نشریه گلوب چاپ لندن (نزدیک به وزارت خارجه) مجموعه مقالاتی به چاپ رساند که در آنها بر مسأله بی طرف کردن سوریه (و از جمله فلسطین) و اسکان شمار زیادی از یهودیان در آنجا تأکید شده بود. این مقالات با موافقت لرد پالمرستون مواجه شد. در کنفرانس پنج دولت بزرگ که در سال 1840 در لندن برگزار شد، مسأله تعیین سرنوشت و آینده مصر مورد بحث و گفتگو قرار گرفت.

در همین سال، پالمرستون به سفیر انگلستان در استانبول نامه ای نوشت و در آن پیشنهاد کرد که برای حمایت از دولت عثمانی در برابر تهدیدهای محمدعلی پاشا، دولتی یهودی تأسیس شود. همچنین در سال 1841 "کلنل چرچیل" در یادداشتی خطاب به موسی "مونتفیوری" پیشنهاد کرد که برای تقویت و پشتیبانی از بازگشت یهودیان به فلسطین به منظور تأسیس یک دولت بی طرف (یعنی در خدمت دولت های غربی) جنبشی سیاسی تأسیس شود.

در سال 1845، "جورج جاولر" کتاب آرام سازی سوریه و شرق را منتشر کرد که در آن گام های عملیاسکان یهودیان در فلسطین را طرح نمود. همچنین "گلد اسمیت"، مونتفیوری در سفرش به فلسطین در سال 1849 همراهی کرد و حتی در سال 1852 یکی از سازمان های اولیه صهیونیستی را بنیان گذاشت. این نهاد، مؤسسه تشویق مهاجرت و اسکان یهودیان در فلسطین بود که در امر آموزش فنی و حرفه ای کشاورزی به یهودیان بومی، کنسول انگلیس در قدس را یاری می داد. همچنین این مؤسسه پیشنهادهایی عملی درباره تأسیس کارگاه های صنعتی به منظور افزایش نفوذ انگلستان در سوریه، منتشر کرد.

پس از پایان جنگ کریمه (1856-1853) یادداشتی درباره اسکان یهودیان در فلسطین تقدیم کنفرانس دولت های بزرگ در پاریس شد. "بنجامین دیسرائیلی" (که در سال 1874 نخست وزیر انگلستان شد) به نمایندگان شرکت کننده در کنفرانس برلین در سال 1878 یادداشتی تقدیم کرد (بدون آنکه نامی از طراح اصلی آن به میان آورده شود).

این یادداشت در بردارنده پیشنهادهای صهیونیستی برای حل مسأله شرق و حل مسأله یهود بود، اما به دلیل مخالفت "بیسمارک"، از توزیع یادداشت میان نمایندگان جلوگیری شد. اندیشمند صهیونیست روسی، "اسمولنسکین" این یادداشت را به عبری ترجمه و منتشر کرد.

در سال 1887، "ادوارد کازالت" پیشنهادی درباره اسکان یهودیان در فلسطین با حمایت انگلستان ارائه داد و از پیشنهاد خود، هم در کتابش و هم در نطق های انتخاباتی اش (برای نمایندگی پارلمان) دفاع کرد. می توان گفت که خطوط اصلی و کلی و نیز جزئیات طرح صهیونیسم در ذهن کازالت تکامل پیدا کرد و به همین دلیل می بینیم که او به جزئیات دقیق و ویژگی قومی و نژادی وطن گزینی یهودی و نیز بهخودآگاهی یهودی دقت و توجه داشت. ادوارد کازالت اولین کسی بود که به فکر تأسیس دانشگاه عبری افتاد. در اواخر سال های هفتاد کازالت و الفانت همراه با چند نماینده از گروه بیلو با دولت عثمانی درباره طرح وطن گزینی یهودی در فلسطین به گفتگو پرداختند.

در همین زمان در ایالات متحده آمریکا (با گرایش پروتستانی ظاهری) چند اندیشمند صهیونیست غیریهودی مثل "مانویل نواه" (صاحب طرح آرارات) و "ویلیام بلاکستون" ظهور کردند. همچنین چند گروه صهیونیستی مسیحی نیز در آمریکا پدید آمدند. بعضی از این گروه ها با یهودیان همدل و همساز بودند، اما بعضی دیگر مثل مورمون ها و شاهدان یهوه نسبت به یهودیان کینه داشتند و آنان را تحقیر می کردند. همچنین یک گروه صهیونیستی مسیحی نیز بود که برای خود طرح وطن گزینی مستقلی داشت (گروه آلمانی شهسواران معبد).

از امور مهم و قابل ذکر این است که این صهیونیست های غیریهودی نیز به شکل، قالب و ساختار اصلی صهیونیسم رسیدند و برای توجیه آن پوشش هایی بر آن افزودند و برای به اجرا درآوردن آن بدون هیچ گونه عوامل تأثیرگذار یهودی (فکری یا غیرفکری) طرح ها و نقشه هایی پیش کشیدند. در بسیاری از اوقات همه اینها بدون هیچ گونه برخورد یا شناسایی قبلی از یهودیان انجام می گرفت یا طرح می شد. در حقیقت اینها افکاری برآمده و متولد شده از داخل نمونه و الگوی فرهنگی و تمدنی غرب و نتیجه ساختار و مبانی همین فرهنگ و تمدن و دینامیسم و پویایی آن و تحول و تطور منافع استراتژیک غرب بود.

یکی از کنگره های صهیونیستی "بلاکستون"،صهیونیست غیریهودی را پدر حقیقی صهیونیسم اعلام کرد. این وصفی دقیق، مستقیم و بی هیچ اغراق و استعاره از بلاکستون است و نکته بسیار ظریفی هست که نباید آن را از نظر دور داشت و آن اینکه بیشتر اندیشمندان و متفکران صهیونیست شخصیت هایی نادر و استثنایی و با رفتارهایی عجیب و غریب بوده اند. اما به رغم همه اینها افکار و اندیشه های آنان در رسانه ها و محافل غربی انعکاس پیدا می کرد. همین نشان می دهد که این نشانه ها و افکار تعبیر و بیانی از امری ریشه دار و نهفته در فرهنگ و تمدن غرب و فراتر از عجیب و غریب بودن رفتار و شخصیت دارنده این افکار است.

به رغم همه این افکار، نشریه ها، یادداشت ها و مقالات، در صهیونیسم غیریهودی دشواره ای اساسی نهفته است و آن این که این صهیونیسم هرقدر هم آشکار، معین و مشخص گردد باز هم به یهودیت یهودیان کاری ندارد و آنچه اصولاً موردنظر این صهیونیسم است منافع استراتژیک جهان غرب (مسیحی) و اعتبارات عملی و اجرایی و نتایج ملموس و عینی است. بنابراین، صهیونیست های غیریهودی به یهودیان از خارج و به عنوان ابزار کاربردی نگاه می کنند و بس.

صهیونیست های غیریهودی در چارچوب جهان غرب، و نه در محیط یهودی، حرکت می کردند و به همین دلیل نمی توانستند به ماده انسانی موردنظر خود دست پیدا کنند؛ آن هم ماده انسانی ای که با نهایت شک و تردید به دنیای بیگانگان می نگریست؛ دنیای بیگانه ای که در گذشته آنان را از طریق کشتن و سر بریدن نابود می کرد و امروز نیز می خواهد با آزادسازی و سکولارسازی آنان را از میان بردارد.

ندای این صهیونیست های غیریهودی در باببازگشت یهودیان، در میان این ماده موردنظر (یهودیان) انعکاس و پاسخی نیافت؛ زیرا یهودیت حاخامی ارتدوکس نظریه بازگشت را به امری آخرالزمانی تبدیل کرد؛ یعنی آن را به نوعی آرزوی دینی تبدیل نمود که تحقق آن نه در تاریخ زمینی بلکه در تاریخ مقدس ممکن خواهد بود. بنابراین یهودیان، به ویژه یهودیان جهان غرب، هرگز خود را درگیر طرح های بازگشت که نام "طرح های ملی" را بر خود داشت، نکردند.

دعوت ناپلئون از یهودیان شرقی به مهاجرت، گوش شنوایی پیدا نکرد. شورای نمایندگان یهودی انگلستان نیز با پیشنهاد کلنل چارلز چرچیل درباره اسکان یهودیان در فلسطین، که از سوی سر موسی مونتفیوری به نیابت از چرچیل به مجلس نمایندگان تقدیم شد، مخالفت کرد.

در نیمه قرن نوزدهم، یهودیت اصلاح طلب ظهور کرد. این یهودیت بر الگوها و آرمان های همگونی و همانندی تأکید داشت و نظریه بازگشت به فلسطین را به طور کامل رد می کرد. در سال 1845 کنگره مشهور فرانکفورت برپا شد که در آن همه بندها و دعاهای مربوط به بازگشت به سرزمین پدران و احیای دولت یهود، از کتاب های دعا و نماز حذف شد. در سال 1872 هم که اولین کنگره سراسری یهودیان برای بحث و تحقیق درباره مشکل یهودیان رومانی تشکیل شد، این کنگره به موضوع مهاجرت یهودیان به فلسطین به عنوان راه حلی برای مسأله یهود نپرداخت.

از جالب توجه ترین تفسیرها و تحلیل های یهودی پیرامون طرح های صهیونیستی غیریهودی، تحلیلی بود که در یک مجله یهودی آلمانی منتشر شد و در آن طرح های صهیونیستی انگلیسی منتشر شده در نشریات گلوب و تایمز با طرح های فرانسوی مقایسهگردید و در آن از قول شاعر فرانسوی "لامارتین" (1869-1790) که در آن دوره در دولت فرانسه مقامی داشت، آمده بود که وی با پیشنهاد تأسیس یک کشور مسیحی در منطقه سرچشمه های رود اردن، خواستار شده بود که تمام جهان به انگلستان واگذار شود و در مقابل قدس تحت تسلط و سیطره فرانسه قرار گیرد.

اما آنچه به نظر نویسندگان تحلیل، غریب آمد این بود که لرد پالمرستون نیز همان منطقه را برای تأسیس دولت یهود انتخاب کرده بود؛ یعنی در همان حال که شاعر مشهور فرانسوی آرزوی برپایی دولتی مسیحی در قدس را داشت، لرد پالمرستون نیز در همان محل و منطقه قصد برپایی دولتی یهودی را داشت. این مجله جوانان یهودی را از این دعاوی صهیونیستی برحذر داشته بود.

ظاهراً صهیونیست های غیریهودی به این نکته پی برده بودند که ماده انسانی موردنظر طرح های آنان، این طرح ها را که هدفشان بر کندن آنان از میهنشان است، نخواهند پذیرفت و به همین سبب تلاش خود را متوجه گروه های یهودی و نزدیک شدن به آنها کردند. "کلنل کلودکندر" در نوشته ای تلاش های گروه دوستداران صهیون را در رخنه و نفوذ به فلسطین تأیید و تشویق کرد. "هنری ونتورث مونک" (تابع کانادا) نیز مقالاتی صهیونیستی نوشت که در سال های 1859 تا 1896 در نشریه جویش کرونیکل منتشر شد و همو در تأسیس اولین مهاجرنشین های یهودی در فلسطین شرکت جست.

در مه 1882 کنگره ای از مسیحیان سرشناس تشکیل شد تا درباره مسأله اسکان یهودیان رومانیایی و روسی در فلسطین به بحث و گفتگو بپردازند. در همین دوران نوشته های پدر "اگناتیوس" در نشریهصهیونیستی دی ولت منتشر شد که در آنها از یهودیان خواسته شده بود به جنبش صهیونیسم بپیوندند.

شافتسبری (مهم ترین صهیونیست غیریهودی) دوست مونتفیوری بود. الفانت (فعال تر و پویاتر از همه) نیز با بعضی از جمعیت های یهودی وطن گزین رابطه برقرار کرد تا آنان را تشویق و ترغیب کند و خود نیز به فلسطین رفت تا در آنجا سکنی گزیند. منشی یهودی اش نفتالی هرتز ایمبر (سراینده سرود هاتیکوا) او را در این سفر همراهی می کرد. شخصیت های دیگری نیز ظهور کردند که چیزی بین مسیحی و یهودی بودند؛ مثل دیسرائیلی یهودی که مسیحیت را اختیار کرد تا بتواند به فرهنگ و تمدن غرب وارد شود. می توان به واعظ پروتستان هشلر نیز اشاره کرد که در قضیه طرفداری از بازگشت یا بازگرداندن یهودیان از همه پرشورتر بود. همو به هرتزل کمک کرد و او را به دوک بادن معرفی نمود که دوک نیز در جای خود هرتزل را به قیصر آلمان معرفی نمود.

اما هرقدر هم که صهیونیست های غیریهودی به یهودیان نزدیک تر می شدند، فایده ای بر آن مترتب نبود و لازم بود حادثه بزرگ تاریخی اتفاق بیفتد که فراتر از تلاش و تحرک اشخاص باشد؛ این حادثه بزرگ تاریخی و فراتر از اراده و تلاش اشخاص اتفاق افتاد و آن ناکامی مدرنیزاسیون در اروپای شرقی و سرازیر شدن هزاران یهودی یدیشی به اروپای غربی بود که موجب ظهور شخصیتی چون هرتزل شد. هرتزل گفتمان فریبکارانه صهیونیستی را متحول ساخت و این امکان را برای یهودیان غرب پدید آورد که قرارداد صهیونیستی خاموش را بپذیرند که در نهایت منجر به صدور اعلامیه بالفور شد.

نقش صهیونیسم غیریهودی را به قرار زیر می توان خلاصه کرد:

1. شکل و قالب کلی و ساختار نظریه صهیونیسم با بیشتر ابعاد و پوشش ها و زمینه هایش ساخته و پرداخته شد. بنابراین، وقتی متفکران صهیونیست یهودی ظهور کردند، شکل و قالب کلی و پوشش ها و طرح ها تا حدودی برای آنها آماده بود.

2. صهیونیسم غیریهودی با پوشش مسیحی و رمانتیک، فلسطین و ساکنان آن را در خارج از تاریخ قرار داد. بدین ترتیب فلسطین دیگر تنها یک قطعه زمین بود که هیچ اثری در تاریخ واقعی نداشت. در نتیجه حقوق آنان که عملاً در فلسطین زندگی می کردند از میان رفت و فلسطین در ذهنیت غربی محلی خالی شد که ساکنان اصلی خود را انتظار می کشید.

3. صهیونیسم غیریهودی (چه دینی و چه سکولار) زمینه و فضای سیاسی هماهنگ و همساز با بینشی را پدید آورد که به موقعیت ژئوپولتیک فلسطین اهمیت می داد.

4. صهیونیسم غیریهودی پایه راه حل استعماری غرب را بر مسأله یهود در شرق اروپا گذاشت.

5. صهیونیسم غیریهودی با تفسیری ظاهری و لفظی از حوادث تاریخی، نوعی استمرار و تکرار را تحمیل کرد در حالی که استمرار و تکراری [در تاریخ] وجود نداشت. این نیز به نوبه خود در نگرش یهودیان به فلسطین و تبدیل مفاهیم سنتی دینی یهودیان (استعماری) به مفاهیم وطن گزین استعماری تأثیر گذاشت.

6. وقتی در اواخر قرن نوزدهم مشکل مهاجران یهودی روسی و لهستانی و رومانیایی پدید آمد، به این مشکل به عنوان مشکلی انسانی که [حل آن] نیازمند مدرن سازی سریع است نگاه نشد، بلکه به عنوان مشکل یک ملت اندام وار (ارگانیک) برگزیدهو یا گروه انسانی مستقل و یا ماده بشری کارکردی قابل استفاده در عملیات رهایی و نجات مسیحی یا طرح های مختلف تجاری و استعماری غربی به آن نگاه شد.

7. صهیونیسم غیریهودی دو مسأله شرق و مسأله یهود را به هم ارتباط داد و تصوری را پیش آورد که می توان هر یک از دو مشکل را از طریق دیگری حل کرد.

لرد بالفور (صاحب اعلامیه مشهور) مهم ترین صهیونیست غیریهودی بود که هم از پوشش های دینی و هم از پوشش های سکولار استفاده می کرد.

نکته مهم دیگر این است که هرتزل، مؤسس صهیونیسم، هیچ فرقی بین صهیونیست یهودی و غیریهودی نمی گذاشت و همه را بخشی از تاریخ غرب می دید. از همین رو او دیسرائیلی، "جورج الیوت"، "موسی هس و لئو پینسکر" را صرف نظر از اینکه یهودی بودند یا نبودند، صهیونیست می دانست.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.