چرچیل، چارلز (1869-1807)

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


چارلز چرچیل (Charles Churchill) افسر صهیونیست انگلیسی و از اولین مبلغان بازگشتیهودیان به فلسطین است. او از خانواده مشهور انگلیسی چرچیل است که مدت زیادی به پادشاهی انگلستان، چه در ارتش انگلیس و چه در کمپانی هند شرقی، خدمت کرد.

چارلز در سال 1807 در شهر مدرس هند متولد شد و در عنفوان جوانی به ارتش بریتانیا پیوست (1827) در فاصله سال های 1827 تا 1836 در پرتغال و اسپانیا خدمت کرد و در جنگ داخلی که در شبه جزیره ایبری در گرفته بود، شرکت جست و پله های ترقی را در ارتش به سرعت پیمود.

در همین دوره، مصر در عهد محمدعلی پاشا، به یک قدرت تبدیل شد و نیروهای مصری، علی رغم نابودی ناوگان جدیدالاحداث مصر به دست ناوگان دولت های اروپایی در نبرد ناوارینو، سلطان عثمانی را در سرکوبی و فرو خواباندن شورش یونان یاری دادند. پس از پیروزی نیروهای مصری بر نیروهای عثمانی در سال 1838 و پس از آن که فوزی پاشا، فرمانده ناوگان عثمانی، کشتی های خود را به محمدعلی تسلیم کرد، دولت های اروپایی در لندن اجتماعی کردند و با صدور التیماتومی از محمدعلی پاشا خواستند نیروهای خود را از سرزمین های عربی تابع ترکیه، سوریه، حجاز و یمن و نیز کرت بیرون بکشد. محمدعلی اولتیماتوم را نپذیرفت و دولت های اروپایی در سال 1840 دسته جمعی به بیروت حمله کردند.

در 3 نوامبر 1840، بندر عکا نیز به دست قوای اروپایی سقوط کرد. چارلز هنری چرچیل یکی از افسران شرکت کننده در این حمله بود. این حوادث همزمان شد با قضیه داخلی کوچکی که بر اثر حوادثی که در منطقه می گذشت، به حادثه مهمی تبدیل شد که در تاریخ به "ماجرای دمشق" معروف است. ماجرا از این قرار بود که یک راهب کاتولیک و خادمش در دمشق ناپدید شدند. کنسول یهودستیز فرانسه در دمشق، به این عنوان که یهودیان قاتلراهب و خادمش هستند و با ایراد تهمت خون به آنان، حاکم دمشق را بر ضد شماری از خانواده های یهودی دمشق برانگیخت. شریف پاشا حاکم دمشق، این عده از یهودیان را به زندان افکند. دولت انگلستان هیأتی را به ریاست موسی مونتفیوری به مصر فرستاد و این هیأت با فشار بر محمدعلی پاشا و به ویژه با رسیدن نیروهای اروپایی به شام، موفق به آزاد کردن یهودیان شد.

در همین گیرودار، رابرت بیل و لرد پالمرستون (عضو پارلمان بریتانیا) خواستار اعزام یهودیان، به ویژه پس از آزادی اراضی مقدس از دست مسلمانان شدند. در این زمان دعوت به بازگرداندن "ملت اسرائیل به سرزمین اسرائیل"، چه بر مبنای استعماری و چه بر مبنای دینی، فراگیر شد؛ زیرا بازگشت یهودیان آغاز رهایی و نجات تلقی می شد.

این دعوت ها در روح چرچیل تأثیر گذاشت و در بازگشت مونتفیوری، چرچیل در مالت با او دیدار کرد. در این دیدار چرچیل اظهار داشت که احساسی عمیق به او می گوید که دست سرنوشت این دیدار را ترتیب داده و این دیدار اشاره آشکاری است به شهسواران حملات صلیبی و حمله آنان به فلسطین. مونتفیوری نامه ها و فرمان های امان به یهودیان دمشق را به وی داد تا به دمشق ببرد.

در دمشق، رافائل فارحی، سرمایه دار بزرگ و رئیس یهودیان دمشق به مناسبت ورود وی و استقبال از او جشنی ترتیب داد و چرچیل در این جشن سخنانی ایراد کرد که در آن از آرزو و بلکه یقین خود و به این که "این سرزمین زیبا که روزی نمونه آسایش، آرامش و رونق بوده و در سرتاسر آن آواز دختران صهیون طنین افکن بوده است و اکنون به دست اعراب بیابانگرد به ویرانی افتاده است، زود است که به اسرائیل بازگردد؛ زیرا نزدیکی تمدن غرب به این سرزمین نشان دهنده طلوع دوباره فجر آن است؛ امت یهود باید جایگاه خود را در بین ملت ها بازیابد و ثابتکند که بازمانده مکابی ها و نیاکان بزرگ خود است".

در همین زمان چرچیل با نوشتن نامه ای به مونتفیوری خواستار آن شد که یهودیان زمام امور را به دست گیرند و گام های اول را به سوی مهاجرت و اسکان در فلسطین بردارند و بر تمام یهودیان است که از طرح مهاجرت پشتیبانی کنند و به ویژه دولت های بزرگ باید آنان را یاری کنند. همچنین چرچیل در این نامه تأکید کرده بود که حمایت انگلستان از دولت عثمانی دروغی بزرگ است و باید فلسطین را از دست عثمانی ها نجات داد.

می توان گفت سخن چرچیل تا حدود زیادی به سخنان ناپلئون در سال 1799 خطاب به یهودیان شباهت دارد. این شباهت البته طبیعی است؛ زیرا سرهنگ بریتانیایی (چرچیل) به شدت ناپلئون ماجراجو و بلندپرواز را تحسین می کرد و شاید در خود این توان را می دید که آرزوهایی را که ناپلئون نتوانسته بود محقق کند، خود به اجرا درآورد؛ به ویژه که احساس می کرد انگلیسی ها کاری را که فرانسوی ها نتوانسته بودند، یعنی فتح عکا، محقق ساختند از این رو، به نام دولت علیاحضرت ملکه با گفتمانی تقریباً ناپلئونی سخن گفت. اما می توان گفت که گفتمان چرچیل، سکولارتر از ناپلئون است؛ زیرا پوشش دینی آن به غایت رنگ باخته و بی اثر است.

سخنان چرچیل در محافل یهودی اروپایی سر و صدای زیادی برپا کرد. نشریات یهودی آلمانی به چاپ سخنان او پرداختند و بعضی از آنها گفته های چرچیل را "آغاز دوره ای جدید و پایانی خوش برای تراژدی دمشق" توصیف کردند. در سرتاسر اروپا افکار مشابهی ظهور کرد که از ملت صهیون می خواست قیام کند و هیکل را با شکوه تر از گذشته برپا نماید.

چرچیل فوراً در صدد اجرای دیدگاه های خود برآمد. او که قائم مقام انگلیسی شام بود، خود را به سمت حامی یهودیان دمشق منصوب کرد و با آنان به عنوان هسته اولیه امت خیالی یهود، به تعاملپرداخت. چون در میان یهودیان سوریه و شام به موفقیتی دست نیافت، به یهودیان اروپا روی آورد و با ارسال نامه ای به سر مونتفیوری از او برای نجات یهودیان از درد و رنج و بسیج و تجهیز آنان برای مهاجرت به فلسطین، به عنوان راه حلی خوش برای مسأله شرق، کمک خواست.

در همین نامه نقشه خود را که هم وطنی بود و هم وطن گزین مطرح ساخت؛ بر مبنای این نقشه یهودیان ثروتمند اروپا، در اسکان هم مسلکان فقیر خود در فلسطین شرکت می جستند.

او در نامه خود روشن ساخته بود که در چنین طرح های بزرگی شخص باید از جان و مال خود هم بگذرد. همچنین تأکید کرده بود که اعراب ساکن این منطقه مانع بزرگی در برابر این طرح نیستند، حتی این طرح همچون دژی خواهد بود که در برابر خطر حملات اعراب بیابانگرد و مطامع امثال محمدعلی پاشا ایستادگی خواهد کرد.

با این که مونتفیوری شخصاً نسبت به این طرح شور و علاقه فراوانی داشت، اما شورای نمایندگان یهودی انگلستان اعتنایی به این طرح نکرد. در همین گیرودار، کنفرانس لندن برای تعیین سرنوشت شرق تشکیل گردید و در این کنفرانس تصمیم گرفته شد که قلمرو حکومت محمدعلی پاشا فقط محدود به مصر باشد و شام و بقیه سرزمین های عربی در قلمرو حکومت عثمانی باقی بماند. مصوبات کنفرانس لندن آمال و آرزوهای چرچیل را، که اینک کنسول بریتانیا در دمشق شده بود، بر باد داد.

به رغم برباد رفتن آرزوهای چرچیل، او همچنان به نقش خود به عنوان حامی و مدافع یهودیان ادامه می داد و همین موجب خشم و ناراحتی حاکم عثمانی دمشق بود؛ دشمنی میان آن دو از نامه چرچیل به کنسول انگلستان در بیروت نمایان است. چرچیل در این نامه اظهار عقیده می کند که بازگشت دمشق و شام به قلمرو حکومت عثمانی، پیروزیارتجاع اسلامی است.

در برابر، حاکم عثمانی دمشق چرچیل را متهم به بدرفتاری و فتنه انگیزی و برقراری روابط ویژه با دروزیان متهم کرد و در نهایت همه اینها باعث شد که چرچیل به لندن فراخوانده شود. اما حضور وی در لندن نیز فرصتی به دست وی داد تا دوباره با سر مونتفیوری دیدار و مذاکره کند. مونتفیوری از اینکه کنفرانس لندن مانعی بر سر راه پیشنهاد چرچیل مبنی بر بازگشت یهودیان به فلسطین ایجاد کرده بود، معذرت خواست. اما چرچیل طرح جایگزینی را پیشنهاد کرد.

او این طرح جایگزین را در نامه ای به مونتفیوری به طور مفصل شرح داد. در این طرح پیشنهاد شده بود که منصب ویژه ای به عنوان کارگزار انگلستان در امور یهودیان ایجاد شود؛ همان گونه که یهودیان اروپا و انگلستان خواهان ایجاد چنین منصبی بودند.

چرچیل خواستار تشکیل سازمان یهودی ویژه ای شده بود که نماینده سیاسی و دیپلماتیک یهودیان باشد. همچنین اظهار امیدواری کرده بود که این ماجراها به تسریع در نجات و رهایی یهودیان بینجامد. واکنش مونتفیوری به این پیشنهادها بسیار منفی بود و حتی او در خاطراتش یادی از این موضوع نکرده است. در برابر وقتی چرچیل از تمایل خود به بازگشت به شام سخن گفت، مونتفیوری که سرمایه دار بزرگی بود، برای کمک به یهودیان شرق مبلغی در اختیار او گذاشت. این جواب منفی و مؤدبانه مونتفیوری به پیشنهادها و طرح های چرچیل، در حقیقت پایانی بر طرح های صهیونیستی چرچیل بود.

چرچیل در سال 1842 به بیروت بازگشت و با زنی لبنانی ازدواج کرد و در همانجا مستقر شد و به تجارت و سرمایه داری در مستغلات پرداخت. او با دروزی ها و مارونی ها روابطی حسنه داشت و دختران او با افراد خاندان مشهور شهاب ازدواجکردند. در سال 1852 چرچیل کتابی به نام جبل لبنان تألیف کرد و در آن کتاب از دولت بریتانیا خواست تا به لبنانی ها برای خلاصی از حکومت عثمانی کمک کند.

چرچیل در سیاست داخلی دخالت می کرد و در درگیری های دروزی و مارونی، برحسب قدرت و نیروی هر یک از دو گروه، میان آنان بازی می کرد. در کشتارهای سال 1860، چرچیل کتاب دیگری نوشت به عنوان دروزی ها و مارونی ها زیر سلطه ترک ها از 1840 تا 1860 که در این کتاب دولت های اروپایی را به کوتاهی در انجام وظیفه خود در برابر نجات منطقه از حکومت ترک ها، متهم کرده بود.

در همین دوران چرچیل با شخصیتی آشنا شد که تأثیری بزرگ بر او گذاشت. او امیر عبدالقادر الجزایری بود که در پایان دادن به کشتارهای شام در سال 1860 نقشی بزرگ و مؤثر داشت. چرچیل آخرین کتاب خود را به نام زندگانی عبدالقادر در سال 1867 درباره همین شخصیت منتشر کرد و این کتاب را به ناپلئون سوم اهدا نمود.

این اهدا، حیرت و تعجب همگان را برانگیخت؛ چه امیر عبدالقادر، مثل خود چرچیل، دشمن سرسخت فرانسه بود، اما ظاهرا بر باد رفتن آرزوهای چرچیل در اجرای طرح های استعماری اش به دست انگلستان، محرک و انگیزه این اهدا بوده است. چرچیل در سال 1869 در لبنان درگذشت.

شخصیت چرچیل و زندگی پرماجرایش نمونه کاملی از دوران اوست که در آن آرزوهای استعماری با بینشی مشیحانی در آمیخته بود.

اما چرچیل نمی توانست آرزوها و خواسته های استعماری و مشیحانی خود را محقق کند؛ زیرا دولت اسلامی عثمانی هنوز پا برجای و تا حدودی قدرتمند بود. البته این مانع از استقرار چرچیل در شرق و ادامه تلاش برای ایفای نقش در سیاست شرق نشد.

گفتنی است که صهیونیست های معاصرچرچیل را یکی از پدران اولیه جنبش صهیونیسم می دانند و در عمل همچنین بود. نوشته ها و گفته های او در بردارنده تمام ابعاد اندیشه صهیونیستی است و تحرکات دیپلماتیک او نیز از ضرورت جستجوی حامی استعماری برای طرح صهیونیستی گرفته تا ضرورت کوبیدن دولت عثمانی، دقیقا مشابه تحرکات بعدی صهیونیستی بود. همچنین او به سرشت کارکردی دولت صهیونیستی پی برده بود و ضرورت استفاده از اقلیت های منطقه را درک می کرد. چرچیل همچنین به وجود دو نوع صهیونیسم وطنی و وطن گزین پی برده بود.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.