صهیونیسم ثروتمندان یهودی غربی و همانند شده

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


"صهیونیسم ثروتمندان یهودی غربی و همانند شده" (Settlement Zionism of the Assimilated Wealthy Jews of Western Europe) شکلی از اشکال صهیونیسم وطنی است که در مرحله قبل از هرتزل و بالفور، در میان ثروتمندان یهودی غربی و همانند شده (آسیمیله) پدید آمد. این دسته از ثروتمندان به سبب نفوذ ناشی از ثروت و حضورشان در موقعیت ها و مراکز مهم در داخل ساختار و سازمان تمدن و فرهنگ غرب، رهبران یهودیان جهان بودند نقش واسطه (اشتدلان) سنتی را بازی می کردند و نزد حکام و دولت ها و دستگاه های رسمی برای اعضای گروه های یهودی شفاعت و میانجی گری می کردند. شاید حادثه دمشق و دخالت موسی مونتفیوری در آن ماجرا مهم ترین نمونه در این زمینه باشد.

در نیمه قرن نوزدهم، یهودیان یدیشی از اروپای شرقی به اروپای غربی سرازیر شدند و قضیه از میانجی گری صرف برای این یهودیان و راه انداختن کار آنان به مسأله اسکان ایشان در دیگر نقاط دنیا تبدیل شد؛ یعنی ماجرا به صهیونیسم وطنی انجامید.

در حقیقت، گرویدن ثروتمندان یهودی همانند شده غربی به یکی از اشکال صهیونیسم، حاکی از تضاد عمیقی بود؛ زیرا طبیعت وضعیت و جایگاه آنان در جوامعشان متکی بر این تصور بود که آنان اعضای یک اقلیت دینی هستند و بس که با دیگر اعضایگروه های یهودی هیچ ارتباطی ندارند، جز ارتباطی ضعیف و شکننده؛ و نیز وفاداری آنان فقط و فقط متوجه میهنشان است و هویت ملی آنان (مثلاً انگلیسی یا فرانسوی) نه ارتباطی به وابستگی دینی آنان دارد و نه از آن متأثر است.

آنان در این همگونی و همانندی نمونه زنده ای از پیروزی الگوهای آرمانی لیبرالیستی و نشان دهنده عظمت فرهنگ و تمدن غربی هستند. اما با افتادن آنان در ورطه طرح صهیونیستی و پرداختن به آن (حتی از نوع وطنی اش)، به طور ضمنی اقرار و اذعان می کنند که تمدن غرب، تمدنی وحشی است که افراد اقلیت هایی را که در میان آن تمدن و در پناه آن زندگی می کنند، ریشه کن می کند که این خود به نحوی اقرار به ناکامی و شکست آرمان های لیبرالی و الگوهای آرمانی مدرنیزاسیون و همانندی است. اما یهودیان ثروتمند غربی و همانند شده در اثر عواملی خارج از اراده خود در این تنگنا قرار گرفتند.

به رغم نبودن هیچ شباهت و همانندی میان تجربه یهودیان ثروتمند غربی و تجربه فرهنگی و سیاسی یهودیان یدیشی، به رغم این حقیقت که سرنوشت اعضای هر گروه به کلی با پویش تاریخی جوامع آن گروه مرتبط بود، با ناکامی و شکست نوسازی (مدرنیزاسیون) در اروپای شرقی (که همزمان با انفجار جمعیت یهودیان بود) صدها هزار و بلکه میلیون ها تن از سرریز جمعیت یهودیان اروپای شرقی رو به غرب اروپا آوردند و کاروان های آنان به اتریش و فرانسه و سواحل انگلستان رسید.

این یهودیان موقعیت طبقاتی و جایگاه ممتاز یهودیان همانند شده غربی را در خطر انداختند. حتی گفته می شود که آنها امنیت اجتماعی کشورهایی را که بدانجا مهاجرت کرده بودند، تهدید می کردند.همین جا بود که "سرنوشت" یهودیان اروپای شرقی و یهودیان ثروتمند غربی در هم تنید؛ درهم تنیدن سرنوشت ها با وحدت سرنوشت ها که صهیونیست ها از آن دم می زنند، متفاوت است. یهودیان غربی به این از راه رسیده ها یا به چشم خطری که آنان را تهدید می کند (در بدترین فرض) و یا به چشم برادران دینی بدبخت و مستحق احسان (در بهترین فرض) نگاه می کردند. این نگرش خود را از خلال طرح های صهیونیستی نشان می داد؛ یعنی طرح هایی که ثروتمندان یهودی غربی به منظور کمک به یهودیان شرقی و در عین حال نجات پیدا کردن از دست آنان، هزینه آن را تأمین می کردند.

ثروتمندان یهودی غربی مثل روچیلد و هیرش و مونتفیوری، آماده بودند تا هزینه طرح های اسکان یهودیان شرقی را در هر جای خالی (یا جایی که تصور می شد خالی است) در خارج از اروپا (مثل آرژانتین) تأمین کنند. بنابراین مؤسسات وطنی یهودی مختلفی پدید آمد که این ثروتمندان از آنان حمایت و پشتیبانی [مالی] می کردند؛ مثل آلیانس و جمعیت امداد و کمک رسانی که هدف این مؤسسات اسکان یهودیان در نقاط مختلف جهان و بهبود وضع یهودیان در کشورهای خود، خصوصا یهودیان اروپای شرقی بود؛ به گونه ای که دیگر [به غرب ]مهاجرت نکنند.

این مؤسسات اقدام به آموزش [فنی و حرفه ای] اعضای گروه های یهودی می کردند تا بتوانند یا با اوضاع اقتصادی جدید در کشورهای اصلی خود سازگار شوند و یا در حرفه های جدیدی مشغول به کار شوند که میهن جدید آنها که در آن اسکان یافته اند، بدان حرفه ها نیاز دارد.

باید تأکید کنیم که ویژگی این طرح ها و کمک هایی که می توان آنها را "صهیونیسم خیریه ای" یا"صهیونیسم امداد و نجات" نامید، از این قرار بود:

1. صهیونیسم وطنی، حوزه عمل و توجه خود را محدود کرد و فقط به یهودیان اروپای شرقی، و نه کل یهودیان، پرداخت؛ به ویژه یهودیان فقیر که عملیات امداد و نجات فقط متوجه آنان بود (اما یهودیان غربی خود از یهودیان یدیشی نجات پیدا می کردند. هرتزل به این گرایش یهودستیزانه صهیونیسم وطنی توجه داشت).

2. عملیات نجات، عملیاتی اجرایی و پراگماتیستی و خارج از هر گونه طرح ملی یا سیاسی یهودی و مستقل بود و صهیونیسم وطنی با چیزی به نام "ملیت یهودی" مخالفت داشت و لذا، طرح های وطنی ربطی به فلسطین یا سرزمین موعود یا افکار دینی سنتی یهودی و یا زبان عبری نداشت؛ مثلاً آلیانس از کاربرد زبان فرانسه حمایت می کرد.

3. تمام شخصیت ها و تمام جمعیت های خیریه صهیونیستی در کارهای خود از آن دولت اروپایی که بدان وابسته بودند، پیروی می کردند؛ مثلاً آلیانس از فرانسه پیروی می کرد؛ برخلاف جمعیت امداد که در صدد دفاع از منافع، مصالح و فرهنگ آلمان بود. بدین طریق صهیونیست های وطنی بر وابستگی کاملشان به کشورهای خود تأکید می کردند.

4. جای انکار نیست که روچیلد، یا دیگر ثروتمندان غربی، به عنوان فرد از نفوذ خود در جهان غرب و نیز از روابط خود با دولت های استعماری مختلف در عملیات خرید اراضی برای اسکان سرریز جمعیت یهودی شرق اروپا، استفاده می کردند. اما این [حقیقت] به هیچ وجه موجب تغییر در گرایش و رویکرد کلی امدادی و خیریه ای که از چارچوب ایدئولوژیک صهیونیسم روی گردان است، نمی شود.

5. وقتی عملیات اسکان، عملیات امداد و نجاتصرف و بدون پوشش قومی شد، پس در هر نقطه از جهان (آرژانتین، شرق آفریقا و یا فلسطین) به شکل قانونی و از طریق خرید اراضی انجام خواهد گرفت. صهیونیست های غربی و همانند شده، کاری به مشکل ساکنان اصلی این سرزمین ها نداشتند؛ چون این امر چندان به آنان مربوط نمی شد و همه اهتمام آنان در درجه اول متوجه نجات اروپا از جمعیت سربار یهودی و اسکان این جمعیت، تحت هر شرایطی بود. در اینجا لازم است اشاره شود که در سطح اقدام و عمل در این زمینه، نمایندگان روچیلد و گروه دوستداران صهیون در فلسطین زمین می خریدند و ساکنان زمین های خریداری شده را اخراج می کردند و یهودیان را در جای آنان اسکان می دادند.

می توان گفت که اولین رویکردهای صهیونیستی یهودیان همان صهیونیسم ثروتمندان همانند شده با جوامع اروپای غربی بود و صهیونیست های نفوذی اروپای شرقی نیز متوجه همینان شدند. تلاش های موسی مونتفیوری و بارون موریس دو هیرش را می توان در همین چارچوب در نظر گرفت؛ بارون دو هیرش همان یهودی میلیونری بود که با دستی باز به آلیانس کمک مالی می کرد و هزینه طرح های اسکان یهودیان در آرژانتین و دیگر جای ها را می پرداخت و به همین منظور جمعیت یهودی اسکان و مهاجرت (ایکا) را تأسیس کرد. کارهای ادموند جیمز دو روچیلد و جمعیت امداد یهودیان در آلمان و جمعیت آلیانس و تلاش های مختلف در زمینه اسکان یهودیان در آرژانتین و برزیل نیز در این چارچوب قرار داشت.

مؤسسات وطنی مختلفی پدید آمد که فعالیت آنها تا جنگ جهانی دوم ادامه داشت؛ حتی هنوز هم بعضی از آنان، به رغم اعتراض سازمان جهانی صهیونیسم، ادامه دارد.

با اینکه یهودیان غربی و ثروتمندان ایشان، هزینه عملیات اولیه اسکان یهودیان را پرداخت می کردند، اما به دلایل زیر هرگز نامزد رهبری جنبش صهیونیسم نبودند:

1. این عده از یهودیان هیچ گاه با دادن مضمون و مفهوم قومی به مسأله اسکان، که یهودیان اروپای شرقی در صدد تحمیل چنین مفهومی بودند، موافق نبودند.

2. پس از آنکه طرح صهیونیسم، بخشی جدایی ناپذیر از طرح استعماری غرب شد، یهودیان غرب به این واقعیت تن دادند. با این حال این عده ترجیح دادند که فاصله خود را با این طرح حفظ کنند؛ زیرا آنان در نهایت امر از الگوهای آرمانی رایج در جوامع خود بهره می بردند و این الگوهای آرمانی با مبانی و آرمان هایی که طرح صهیونیسم مبتنی بر آن بود، منافات داشت.

3. یهودیان غربی به یهودیت طرح صهیونیستی کاری نداشتند. آنچه اساسا موردنظر آنان بود همان دور راندن یهودیان شرق اروپا از خود بود. در این زمینه، آنان به صهیونیست غیریهودی نزدیک تر از صهیونیست های یهودی بودند. بنابراین [در واقع] آنان صهیونیست یهودی غیریهودی بودند.

4. این رهبران [یهودیان ثروتمند غربی ]چیزی درباره ماده انسانی یهودی مورد نظری که قرار بود به فلسطین منتقل شود، نمی دانستند؛ همان گونه که با زبان آنها و با گرایش ها و خواسته ها و آمال و آرزوهای آنان بیگانه بودند. بنابراین مثل صهیونیست های غیریهودی به این ماده انسانی از خارج نگاه می کردند.

5. در نهایت، نیرو و امکانات ثروتمندان یهودی غربی نیز محدود بود. آنان فقط می توانستند نزد سلطان عثمانی برای بهتر شدن وضعیت یهودیان یادادن قطعه زمینی به آنان میانجی گری کنند، اما نمی توانستند از او بخواهند سرزمینی به یهودیان بدهد که دولت خود را در آن تأسیس کنند؛ همان گونه که اصولاً یاری خواستن از امپریالیسم در هر گونه عملیات اسکان یهودیان را ضروری نمی دیدند.

وقتی صهیونیسم رخنه گر (نفوذی) پدید آمد، صهیونیست ها در صدد برآمدند که بدون رفتن به زیر سایه امپریالیسم، برای تأسیس دولت یهودی، در فلسطین رخنه کنند. به دیگر سخن نفوذی ها، به رغم تفاوت اهدافشان با اهداف ثروتمندان یهودی غربی، همان خطای آنها را مرتکب شدند و با قضیه مهاجرت و اسکان بدون درک ضرورت یاری امپریالیسم برخورد کردند. لذا، صهیونیسم رخنه گر از روچیلد و امثال او کمک خواست. با اینکه نفوذی ها وطن گزین و ثروتمندان، وطنی بودند، اما شاید عدم درک ضرورت یاری امپریالیسم نقطه اشتراک هر دو گروه بود. سپس هرتزل ظهور کرد که به ضرورت یاری خواستن از امپریالیسم غرب برای تأسیس دولت یهود، پی برد؛ از همین رو به یهودیان ثروتمند غربی و نیز رخنه گران شرقی پشت کرد و مستقیما متوجه دولت های استعماری شد و بنابراین از همان ابتدای امر، زمام رهبری به دست او افتاد.

هرتزل نیز همچون ثروتمندان یهودی وطنی کاری به کار مشکل هویت و خودآگاهی نداشت؛ او نیز مثل ثروتمندان یهودی غربی به یهودیان یدیشی از خارج نگاه می کرد، اما با این همه، شکل و مضمونی فریبکارانه پدید آورد که درها را به روی ثروتمندان یهودی باز می گذاشت تا به وطن گزین ها کمک مالی کنند، بی آنکه پایشان به سرزمین موعود برسد؛ در برابر، هیچ کس از وطن گزین ها به آنان حمله نمی کرد و یا متهمشان نمی ساخت که از یهودیت خود نفرتدارند. در واقع این بخشی از قرارداد خاموش صهیونیستی بود.

با صدور اعلامیه بالفور، صهیونیسم وطنی وارد مرحله به کلی جدیدی شد و اتهام وفاداری دوگانه از میان رفت؛ زیرا صهیونیسم خود به طرح و برنامه ای تابع فرهنگ و تمدن امپریالیستی غرب تبدیل شد و تأیید نظیر چنین طرح هایی می توانست برآمده از وفاداری به میهن مادری تلقی شود و دیگر با میهن دوستی افراد در تضاد نبود؛ یعنی همان طور که براندیز گفت: "برای آنکه یک شهروند خوب آمریکایی باشیم، باید یهودی بهتری شویم و برای آنکه یهودی بهتری شویم باید صهیونیست شویم". بدین ترتیب صهیونیسم و یهودیت و میهن دوستی آمریکایی برای او و برای صهیونیست های غربی در یک ردیف قرار گرفت و از همین رو ادغام صهیونیسم دیپلماتیک استعماری و صهیونیسم وطنی ثروتمندان در یکدیگر ممکن شد تا صهیونیسم وطنی پراکندگی (دیاسپورا) پدیدار شود.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.