خودگردانی فلسطین، نگرش صهیونیستی

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


مفهوم صهیونیستی/اسرائیلی خودگردانی، مبتنی بر چارچوب صهیونیستی مهاجرتی اشغالگرانه است که معتقد است فلسطین، سرزمین بدون ملت است و اگر ملتی در آن یافت شود، وجودش عرضی است و این ملت، از حقوق مطلق مهاجران صهیونیست برخوردار نیست.

از این چارچوب کلی، اندیشه های صهیونیستی گوناگونی درباره کشور فلسطین نشأت گرفت که به نظر می رسد با یکدیگر تعارض دارد اما در واقع، یکی است. برای تشریح و تحلیل موضوع، مواضع مختلف صهیونیستی را به سه دسته تقسیم می کنیم: موضع اول، به حد اعلای صهیونیسم یعنی غایب سازی اعراب نزدیک می شود و تقریبا به آن متصل می شود. موضع سوم، از آن فاصله می گیردبه طوری که به نظر می رسد که با آن تضاد دارد. اما موضع دوم در یک نقطه اعتباری در میانه آن دو قرار می گیرد.

ما شموئیل کاتس را به عنوان نمونه موضع اول برگزیده ایم. او یکی از بنیانگذاران جنبش حیروت است که در سال 1978 مشاور مناخیم بگین، نخست وزیر شد. کاتس برای بیان دیدگاهش درباره کشور فلسطین از سخنان بن گوریون که به "تاریخ یهود" اشاره دارد، استفاده کرده، می گوید "کشوری که نام آن یهودا است، همان کشوری است که ما آن را سرزمین اسرائیل می خوانیم... این کشور، ما را به یک ملت تبدیل کرد و ملت ما این کشور را آفرید".

کاتس می افزاید: "در طی این صد سالی که با آدم کشی، اخراج و تبعیض، همراه بود و سطح زندگی، ناگوار بود، یهودیان تحت تأثیر قرار نگرفتند و از آداب و سنن خود دست برنداشتند". در طی این مدت "میراث یهودی و فرهنگ یهودی یعنی زبان عبری، تحت تأثیر قرار نگرفت و از قرن دهم، در طبریه رواج یافت". ما درصدد آن نیستیم که این افکار بچگانه را نفی کرده و یا به آن پاسخ دهیم؛ چرا که این کار بیهوده است و درست نیست که انسان خود را به آن مشغول کند مگر به حدی که نمایانگر سطح درک صاحبان آن باشد. کاتس جز حضور کامل و ثابت یهودی در تاریخ را نمی بیند که در مقابل آن، غیاب کامل اعراب است.

این همان حد اعلای صهیونیسم است که اعراب را به کلی انکار می کند؛ چرا که انسان هایی که در فلسطین یافت می شوند، فلسطینی نیستند، بلکه صرفا مهاجرانی (عناصر متحرکی) هستند که از کشورهای اطراف آمده اند.

اما نمونه موضع سوم، مائیر بعیل است. او از فعالان ماپام و از طرفداران صهیونیسم با نگرش چپ گرایانه است. دیدگاه های اعتقادی او و نگرش او به تاریخ با دیدگاه ها و نگرش کاتس تفاوت ندارد. اوجنبش صهیونیسم را یک جنبش آزادی بخش ملی (یعنی جنبش غایب سازی فلسطینیان) می داند. ویژگی صهیونیسم این است که "یهودیانی را که گرایش ها و امیال مختلفی دارند را در بر می گیرد؛ یهودیانی که همه آنها به چشم خود، هدف مشترکی را دیدند و آن گردآوری پراکندگان ملت یهود و تأسیس یک امت یهودی نوگرا براساس کار عبری در سرزمین اسرائیل است".

بنابراین، بعیل اعتقاد دارد که ملت یهود در سرزمین اسرائیل از حقوق تاریخی کامل برخوردار است. او سپس وجود ملت فلسطین در سرزمین فلسطین را براساس یک مبنای صهیونیستی تفسیر می کند؛ "چرا که اگر جنبش صهیونیسم نبود، شاخه فلسطینی که تابع جنبش قومی عرب است ظهور نمی کرد. می توان اعتقاد داشت که آمدن یهودیان به سرزمین اسرائیل و اقامت آنها در آن جا انگیزه ای بود که موجودیت فلسطین را پدید آورد". او حتی تأکید می کند که "تصور این که اگر اندیشه صهیونیسم در سرزمین اسرائیل، تحقق نمی یافت، چه پیش می آمد، دشوار است".

از نظر او، وجود فلسطینیان، عرضی است و تابع وجود صهیونیسم است، اما این وجود لزوما نابود شدنی نیست (که منشأ اختلاف او با کاتس همین است). او بر این باور است که برخی از صهیونیست ها حقوق مردم فلسطین را "به عنوان دارنده حقوق طبیعی در کشور خود" پذیرفته اند. نمی دانیم میان حقوق تاریخی یهودیان و حقوق طبیعی اعراب، چه تفاوتی وجود دارد، اما آن چه که در این زمینه برای ما اهمیت دارد این است که وجود اعراب و حقوق آنها، پذیرفته شده است.

این پذیرش ناشی از ترس عمیق از آن است که عنصر فلسطینی در کشور صهیونیستی، هویت یهودی آن و ماهیت اشغالگرانه رژیم صهیونیستی را تهدید کند. حتی بعیل، این سناریو را مطرح می کند:"بیم آن می رود که اگر سلطه اسرائیل بر کرانه باختری و نوار غزه ادامه یابد، مقاومت فلسطینیان در برابر اشغالگری اسرائیل، شدت پیدا کند و تب مقاومت، اعراب اسرائیلی مقیم در مثلث کوچک و جلیل را دربرگیرد به طوری که اعراب اسرائیل، پس از یک یا دو نسل به کسانی بپیوندند که خواهان حق تعیین سرنوشت فلسطینیان هستند".

اما چگونه می شود جلوی این جریان و آن تب را گرفت؟ بعیل بر این باور است "که این هدف از راه تأسیس یک کشور فلسطینی در کنار اسرائیل تحقق خواهد یافت... و هر اندازه اسرائیل در امور صلح پیشنهادی به مردم فلسطین شتاب ورزد، برایش بهتر است". وی پس از آن، جزئیات زیادی از امور گمرکی، برق و ارتباط کشور جدید با اردن را مطرح می کند؛ چرا که این کشور، از همان آغاز پیدایش خود، باید در محدودیت قرار داشته باشد.

اما شلومو آونیری، نمونه خوبی برای موضع دوم، یعنی موضع "میانی" است. آونیری از برجسته ترین اندیشمندان سیاسی اسرائیل است. وی بین سال های 1976 تا 77 در دولت کارگری، مدیرکل وزارت امور خارجه بود. او سرزمین اسرائیل را میراث شریف یهودی و سرزمین رهایی یهودیان می خواند و صهیونیسم را جنبش قومی یهود می داند که عملیات رهایی را به انجام خواهد رساند (این عملیات، در واقع خلاص کردن زمین و غایب سازی صاحبان اصلی آن یعنی اعراب است).

وی بر این باور است که صهیونیست ها با قبول قطعنامه تقسیم خواسته های خود دست کشیدند؛ زیرا "هیچ کس در جهان، خواسته های یهودیان را تأکید نمی کرد"؛ یعنی قبول قطعنامه تقسیم، تسلیم عملی به واقعیت بود و با اصولی کلی و نهایی [صهیونیسم] هیچ ارتباطی نداشت. او سپس توجیه های اخلاقی را مطرح می کند: "برای صهیونیسم دشوار است که حق تعیین سرنوشت خود را مطالبه کند و منکر چنینحقی برای یک گروه جمعیتی دیگر شود".

آونیری، خود را از طرفداران صهیونیسم جامعه شناختی (در مقابل صهیونیسم ارضی) می خواند. این نوع از صهیونیسم به ویژگی یهودی کشور اهمیت می دهد. اما صهیونیسم کاتس به الحاق اراضی اهمیت می دهد و از همین جهت است که "میانه روها" از زمین در برابر صلح، سخن می گویند. اما آونیری به هر دلیل (چه فشارهای بین المللی یا عذاب وجدان صهیونیسم و نگرانی نسبت به ویژگی یهودی کشور) این راه حل را که آن را راه حل میانه می خواند ارائه می دهد: "در کرانه باختری و نوار غزه، نه کشور کامل اسرائیل وجود دارد و نه کشور مستقل فلسطین، بلکه زمینه های اندکی وجود دارد که مشکل این دو منطقه در چارچوب کنفدراسیون اردن و فلسطین حل شود".

شاید این سه موضع، علی رغم اختلافات اندکی که میان آنها وجود دارد، همه گرایش های سیاسی اسرائیل در مورد کشور را در بر بگیرد. مثلاً گوش امونیم و لیکود، به موضع اول اعتقاد دارند و احزاب کوچک لیبرال و ماپام، به موضع سوم، پایبندند و معراخ نیز از موضع دوم جانبداری می کند. اما حزب کارگر، مذاکره در مورد زمین را می پذیرد و امکان اعطای امتیازهای منطقه ای در زمین های کرانه باختری و نوار غزه را مطرح می سازد.

با وجود همه اختلاف ها میان گرایش های سه گانه صهیونیستی، نباید اتفاق نظر میان آنها را نادیده گرفت؛ زیرا:

1. هیچ یک از شاخه های صهیونیسم، چه تندرو و چه میانه رو، چه راستی و چه چپی، به هیچ وجه به مشکل فلسطینیانی که در سال 1948 رانده شدند و به سوریه، لبنان، اردن و مصر و دیگر نقاط جهان عرب رفتند، توجهی ندارد و از مشکل فلسطینیانی که حقوق خود را در حیفا، یافا، عکا و هر خطه از سرزمین فلسطین اشغالی می طلبند یادینمی کنند. سازمان ملل متحد، با صدور قطعنامه ای تأکید کرده است که آنها حق دارند به کاشانه خود بازگردند و به کسانی هم که نمی خواهند بازگردند باید غرامت داده شود.

2. صهیونیست ها هرگز از زمین هایی که در پشت خط سبز واقع است مثل الجلیل و مناطق دیگر و قطعنامه تقسیم، آنها را به فلسطینیان اختصاص داده بود سخنی به میان نمی آورند. بدین ترتیب، گفتمان صهیونیسم، خط سبز را به یک اصل جدید صهیونیستی ـ که به هیچ وجه خدشه ای بر آن وارد نمی شود ـ تبدیل کرد و ما نیز باید آن را بپذیریم و به آن گردن نهیم. این نیز یک امر منطقی و مفهوم است؛ زیرا مذاکره درباره زمین هایی که در پشت خط سبز واقع است و درباره حق اعراب در سکونت در مناطقی از فلسطین اشغالی که پیش از سال 1948 اشغال شده بود، در واقع مذاکره درباره از هم گسیختگی رژیم صهیونیستی است.

3. ملاحظه می شود که همه راه حل ها مبتنی بر اجبار و تسلیم است و یکی از طرف ها، طرف دیگر را وادار می کند که به ناچار، نظر او را بپذیرد. صهیونیست ها، دیدگاه خود را نسبت به تاریخ تنها دیدگاه درست می دانند که در سطح عقیدتی امکان عدول از آن وجود ندارد، حتی اگر در عمل مجبور به عدول از آن دیدگاه ها شده باشند. آهارون یاریو در اشاره به همین مسأله می گوید: "صهیونیسم، جنبش آزادی بخش قومی ملت یهود است... که به طور کلی با جنبش قومی عرب، به ویژه جنبش قومی فلسطین رودر رو شده است".

اما او می افزاید: "این سخنان من، به معنای عقب نشینی و یا آمادگی عقب نشینی از آن چه که آن را حق تاریخی خود در ارتس یسرائیل و رابطه تاریخی خویش با آن می دانیم نیست". این موضع اصولی که بر دیدگاه های همه صفوف صهیونیستی حاکم است همیشه این آمادگی نهفته را در صهیونیست ها بهوجود می آورد که ـ صرف نظر از بینش سیاسیشان ـ و در صورتی که فرصت ایجاد شود، به سوی غایب سازی اعراب بلغزند و حق آنها را برای تأسیس یک کشور واقعی برای خود، انکار کنند.

به علاوه، این موضع اصولی به موضع طرفداران اسرائیل بزرگ، مشروعیت می بخشد؛ چرا که اصل در موضع صهیونیسم، بلعیدن همه زمین ها و غایب سازی همه اعراب است و نرمش، آمادگی برای مذاکره درباره زمین های خارج از خط سبز و درباره فلسطینیانی که خارج از آن قرار دارند، یک استثنا به شمار می رود. شاید براساس همین مبنا بتوان دریافت که چرا اسکان (مهاجرت) صهیونیستی در کرانه باختری، در دوران سردمداری میانه روهای حزب کارگر آغاز شد و آنها برای احداث شهرک هایی در آن جا، میلیون ها دلار هزینه کردند. آنها این شهرک ها را در همان زمینی احداث کردند که پرز اعلام کرده بود که برای صلح، حاضر است از آن دست بردارد.

در همین چارچوب، مفهوم خودگردانی ظهور یافت که براساس آن، یهودیان در فلسطین از حقوق مطلق برخوردارند ولی حقوق فلسطینیان اصالت ندارد. زمین از آن ملت یهود است و به طور تصادفی، یک دولت در آن حضور یافته است.

بنابراین، هرگونه حقی که به فلسطینیان داده می شود، از روی تسامح صهیونیسم و برای سازگاری با عمل انجام شده است. به همین علت تصمیم گرفته شده است که این ملت (عرضی و زوال یافتنی) از سرزمین صهیونیسم جدا شود. لذا حکومت خودگردان فلسطین در عرصه هوا یا منابع آب، هیچ اختیاری ندارد و نمی تواند یک ارتش فلسطینی تشکیل دهد. فلسطینیان در شهرها و روستاهایی که بیشتر به عزلتگاه شباهت دارد و در مناطقی پرجمعیت، زندگی می کنند و مسؤولیت امنیت همه مناطق و گذرگاه ها، سواحل و راه های اصلی به عهده اسرائیل است. حکومت خودگردان، بر مبنای حفظتمام اختیارات در دست صهیونیست ها، تا حدودی به فلسطینیان استقلال داده است.

در توصیف حکومت خودگردان فلسطین گفته شده که این حکومت، چیزی بیش از خودگردانی و کمتر از یک دولت است. یکی از نویسندگان عرب گفته بود که خودگردانی در واقع به معنای ایجاد یک منطقه تحت الحمایه است که در خدمت منافع اسرائیل باشد. نتانیاهو آن را به نظام سیاسی آندورا و پورتوریکو تشبیه کرده بود (پورتوریکو، یک کشور آزاد وابسته به ایالات متحده است که اهالی آن، تابعیت آمریکایی دارند، اما از حق رأی در انتخابات برخوردار نیستند). گویا نمونه پورتوریکو، مورد توجه نتانیاهوست؛ چرا که این ناحیه، یک جزیره کوچک است و بخشی از سرزمین آمریکا نیست و به منزله عزلتگاهی برای آمریکاییان است.

یکی دیگر از نویسندگان عرب می گوید که حکومت خودگردان، فلسطین را به عنوان منطقه ای معرفی می کند که متشکل از 500 روستا و 8 شهر اصلی است ـ که در میانه آنها، راه های کمربندی وجود دارد و اسرائیل براساس تصور خود از امنیت، آنها را اداره می کند؛ یعنی میهن فلسطین از هم گسیخته شده و به چند عزلتگاه تبدیل شده است و مفهوم فلسطین نیز از هم گسسته شده و به یک موجود اقتصادی سرگردان تبدیل شده است.

به اعتقاد ما تصور نازیسم و صهیونیسم از خودگردانی شباهت بسیاری به یکدیگر دارد؛ نازی ها هم گتوهایی تأسیس کرده بودند که شکل مناطق قومی را داشت و تا حدود زیادی از استقلال برخوردار بود. آنها ناحیه ای از یکی از شهرها را از غیریهودیان تخلیه می کردند و سپس ده ها هزار یهودی را به آن جا انتقال می دادند و نیروهای نازی در آن جا مستقر می شدند و آن ناحیه را در اختیار یک نهاد شبه مستقل یهودی به نام "شورای بزرگان" قرار می دادند (که اعضای آن را نازی ها تعیین می کردند).

گتو ورشو (که از مهم ترین مناطق قومی بود) ویژگی های خاص خود را داشت و نیروهای پلیسی نیز در اختیار داشت که همراه با پلیس لهستان و نازی ها از ورودی های گتو حفاظت می کردند. پلیس یهودی در سرکوب یهودیان، با نازی ها همکاری کامل داشت. اقتصاد گتو "مستقل" و در عین حال کاملاً به رژیم نازی وابسته بود. گتو مواد صنعتی و غذایی مورد نیاز خود را از حکومت اشغالگر نازی وارد می کرد و در ازای آن، تولیدات صنعتی و یا خدمات، ارائه می داد. اما این مبادله برابر نبود؛ چرا که هیچ وقت ارزش کالاها و خدمات گتو در حد کافی نبود که این به معنای سوءتغذیه و افزایش فقر بود و گرسنگی ناشی از آن، منجر به مرگ و میر می شد و بدین ترتیب یهودیان به تدریج و به آرامی و بدون اتاق های گاز، نابود می شدند.

با این حال باید در نظر داشته باشیم که میان نگرش حزب کارگر و نگرش حزب لیکود نسبت به خودگردانی تفاوت هایی وجود دارد که گرچه جوهری نیست اما مهم است. آنها در مورد موقعیت اسرائیل در عرصه بین الملل و در سطح منطقه و در مورد توان آن در سرکوب فلسطینیان و تأمین امنیت خود، اختلاف نظر دارند. این تفاوت ها در برنامه سیاسی دو حزب، بازتاب می یابد. با وجود این هنگامی که به جای نظریه و برنامه به اقدامات عمل توجه می کنیم می بینیم که موارد توافق و اجماع بر موارد اختلاف، می چربد.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد هفتم، چاپ اول، 1383.