انگلیس ـ صهیونیسم، روابط

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


انگلیس در قرن 19 و اوایل قرن 20 قوی ترین کشور استعمارگر بود به نحوی که "بریتانیای عظمی" و کشوری که آفتاب در مستعمراتش غروب نمی کند نامیده شد. این کشور پیش از کشورهای دیگر در جهت بهره برداری از یهودیان و تأیید دعوت صهیونیسم اقدام کرد تا در اجرای نقشه های استعماری خود برای ایجاد یک رژیم بیگانه در منطقه عربی و حفاظت از کانال سوئز، شاهرگ راههای ارتباطی انگلیس با مستعمراتش در اقصی نقاط قارههند، از آنها استفاده کند.

فعالیت انگلیس برای تشویق یهودیان جهت ایجاد کشوری از آن خود، از فلسطین در سال 1840 آغاز شد و در سال 1842 جنبه رسمی به خود گرفت و زمانی بود که یک سیاستمدار انگلیسی به نام "اریل ـ اف ـ شانتری" اندیشه اعطای وطنی به یهودیان در فلسطین را مطرح ساخت و طرح مشخصی در این باره به "بالمرستون" وزیر خارجه وقت تقدیم کرد که براساس مبارزه علیه سیاست هایی نظیر شیوه اعمال قدرت محمدعلی پاشا در منطقه و احتمال در پیشی گرفتن همین رویه از سوی جانشینان او، پی ریزی شده بود. لذا به عقیده وی بازگشت یهودیان به فلسطین، تنها وسیله ای بود که براساس آن می توانست سیاست خود را به پیش ببرد. وی در سال 1840 توضیح داد: "ملت یهود در صورت بازگشت به منزله یک ناظر بر هرگونه نقشه های شریرانه محمدعلی پاشا نظارت خواهد داشت".

همزمان با آغاز جنبش جهانی صهیونیسم در سال 1882، انگلیس با اشغال مصر و تسلط بر کانال سوئز، ایجاد کشوری یهودی در فلسطین را یک ضرورت فوری تشخیص داد تا بتواند از آن به عنوان یک پایگاه استعماری برای تحقق مقاصد خویش در حفاظت از راههای تجاری و درهم کوبیدن جنبشهای رهایی بخش که احتمالاً علیه انگلستان آغاز می شد استفاده کند و در ضمن، احتمال هرگونه وحدت عربی قدرتمند در مقابل مطامع استعماری در کشورهای عربی را منتفی سازد.

"وینستون چرچیل" در خاطراتش نوشته است: "اگر در زمان حیات ما بتوانیم شاهد ـ حتما اینطور خواهد شد ـ کشوری یهودی نه تنها در فلسطین بلکه در دو سوی کرانه رود اردن باشیم کشوری که حامیتاج و تخت انگلستان باشد و حدود سه تا چهار میلیون یهودی را در خود جای دهد، رویدادی کاملاً در انطباق با مطامع حیاتی امپراتوری انگلستان را به چشم خواهیم دید".

به همین دلیل طراحان استراتژی نظامی انگلیس، یهودیان را برای ایجاد چنین کشوری انتخاب کردند. این همان چیزی است که در گزارش سال 1917 "کمپل بترمن" مطرح شده و در گزارش سال 1931 هیأت اجرایی جنبش صهیونیسم مورد تأکید قرار گرفته است. در این گزارش آمده است: "ارزش استراتژیک فلسطین از دیدگان امپراتوری انگلستان بود که وزنه برتر برای صدور اعلامیه "بالفور" را تشکیل داد. اعلامیه ای که نخستین سند رسمی بین المللی صادر شده از سوی یک ابرقدرت برای تسهیل ایجاد کشوری بیگانه در قلب جهان اسلام و جهان عرب، به شمار می رود.

در سال 1897، بعد از کنگره بال سوئیس، جنبش جهانی صهیونیسم به طور رسمی اعلام موجودیت کرد و به دنبال آن نغمه ایجاد یک کشور مقتدر برای یهودیان جهان در سینا در سال 1903 توسط بعضی از سران یهود مطرح شد.

انگلیس اولین کشور اروپایی بود که جنبش جهانی صهیونیسم را مورد تأیید خود قرار داد و از مواضع و نقطه نظرات آن حمایت کرد. همچنین پذیرفت که به بخشی از اهداف و خواسته های آن جامه عمل بپوشاند. انگلیس همیشه و همه جا، چه در دوران قیمومیت فلسطین در خاک فلسطین اشغالی و چه بعد از انقضای قیمومیت در صحنه های مختلف بین المللی از قبیل مجمع عمومی سازمان ملل متحد، حمایت و پشتیبانی خود از صهیونیسم جهانی را گاهی به طور ضمنی و گاهی به طور صریح اعلام کردهاست و همیشه در پی هموار نمودن راه برای تحقق اهداف آن بوده و در عین حال سعی نموده که نزد اعراب، چهره ای موجه و قابل قبول ارائه دهد.

همکاری و اتحادی که بین انگلیس و صهیونیسم در زمینه های مختلف سیاسی و نظامی صورت گرفت و تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت (البته بعد از جنگ جهانی دوم این همکاری و اتحاد کاهش یافت ولی بعد از مدتی دوباره به حال اول بازگشت) برای حفظ منافع هر دو طرف در منطقه بود. انگلیس از صهیونیسم به عنوان کانونی که بتواند منافعش را در بین کشورهای عربی منطقه حفظ کند استفاده می کرد و صهیونیسم نیز انگلیس را حامی همیشگی و به عنوان قدرتی که بتواند سبب تسهیل استعمار صهیونیستی گردد و نیز دلیلی برای رسیدن به فلسطین تلقی می کرد. علت دیگر این همکاری را می توان همبستگی روحی و دینی بین آنان دانست.

حیم وایزمن در کتاب خاطرات خود "کوشش و خطا" که در سال 1949 منتشر گردید در این باره گفته است: "به ذهن بعضی از آنها خطور نمی کرد که مردانی چون بالفور و چرچیل و دیوید ژرژ، باطنا مردمی متدین بوده و به تورات ایمان داشته باشند. آنها بازگشت یهودیان به فلسطین را یک حقیقت می دیدند. از این رو به ما صهیونیستها که نمایندگان این طرز تفکر بودیم با چشم احترام نگاه می کردند".

انگلیس، تصمیمات کنگره بال در مورد صهیونیسم را مورد تأیید و حمایت خود قرار داد و از طرف دیگر سفیرش در استانبول در جهت بازدید هرتزل از کشور عثمانی تلاش فراوان نمود و به سلطان و مقامات عثمانی فشار آورد که خواسته های هرتزل را بپذیرند. وایزمن در جای دیگر از کتاب خاطرات خود از موضع گیری مثبت انگلیس نسبت بهصهیونیسم و تأیید اهداف آن تجلیل کرده و می گوید: "بریتانیا جنبش صهیونیستی را در آغوش گرفت و تحقق اهداف آن را مسئولیت خود دانست" و اضافه می کند که "لندن راهی است که ما را به فلسطین می رساند".

بسیاری از رهبران صهیونیسم با آن که از نظر فکری به آلمان گرایش داشتند، ولی امیدوار بودند که جنبش صهیونیسم سرانجام از حمایت انگلستان برخوردار گردد. وایزمن معتقد بود که جنگ جهانی اول، از آنجا که احتمال تجزیه امپراتوری عثمانی را به طور جدی پیش کشیده، برای تحقق هدف صهیونیسم بهترین فرصت است. بنابراین تماسهای خود را با سازمانهای ذی نفوذ انگلیس شروع کرد. این تماسها تا وارد شدن ترکیه عثمانی به جنگ در نوامبر 1914 ادامه یافت. یک ماه بعد، وایزمن توانست با بالفور، سیاستمدار انگلیسی ملاقات کند.

در این دیدار، رهبر صهیونیسم مورد حمایت و تشویق سیاستمدار انگلیسی قرار گرفت. گذشته از بالفور، هربرت ساموئل (صموئیل)، چهره سیاسی یهودی انگلیس و لوید جورج، نماینده انگلیسی که مدتی مشاور حقوقی صهیونیستها بود و بعدها نخست وزیر انگلستان شد، نیز از فکر تأسیس یک دولت یهودی در فلسطین طرفداری می کردند. اندکی بعد، سیریل اسکات، سردبیر روزنامه "منچستر گاردین" و ادوارد گری، وزیر انگلیسی نیز به آنها پیوستند. با این وصف واکنش وزارت خارجه در برابر یادداشت نوامبر 1915 ساموئل نشان می دهد که صهیونیسم در آن زمان از تأیید همه محافل سیاسی انگلستان برخوردار نبود.

در این یادداشت که به وزارت خارجه انگلستان عرضه شد، ساموئل (صموئیل) درخواست کرد کهفلسطین به امپراتوری انگلستان منضم شود و از جنبش صهیونیسم و هدف آن دایر بر تأسیس کشوری برای یهودیان در فلسطین حمایت گردد. یادداشت ساموئل نتوانست نظر مساعد اسکات نخست وزیر انگلیس را برانگیزد. در همان حال، ادوین مونتاگیو، وزیر انگلیسی نیز با پیشنهادهای ساموئل و جنبش صهیونیسم به طور کلی مخالفت نمود و اعلام کرد که صهیونیسم با نفس وفاداری یهود نسبت به کشورهایی که تبعه در آنها زندگی می کنند، تعارض دارد.

حمله نظامی ترکیه عثمانی به کانال سوئز در آغاز جنگ جهانی اول ثابت کرد که فلسطین، خط مقدم دفاع از کانال سوئز و مصر به شمار می رود. این امر سبب شد که گروهی از سیاستمداران و نظامیان انگلیس بیش از پیش به صهیونیسم دل ببندند و راجع به آن نظرگاه جدیدی پیدا کنند. این نظرگاه جدید را هربرت ساید بوتام، نویسنده مطالب نظامی منچستر گاردین در مقالات متعددی بیان کرد. اولین سرمقاله در 22 نوامبر 1915 زمانی نوشته شد که جانبداری ترکها از آلمانیها، ارتباطات انگلستان با شرق را چنان به خطر انداخت که قوی ترین ناوگانها نیز نمی توانستند آن را دفع کنند.

بوتام در سر مقاله اش راه حلی برای بهبود اوضاع ارائه داده بود که طبق آن دولتی در اتحاد با انگلستان در منطقه به وجود آید و نقش خط مقدم دفاع از آبراه سوئز و مصر را بازی کند. و تأکید کرد تنها ملتی که می تواند چنین دولت متحدی را برپا کند، ملت یهود است. سه ماه بعد، بوتام با وزارت خارجه انگلستان تماسهایی برقرار کرد و کوشید آنها را از همکاری با اعراب باز دارد. او در این تماسها خاطرنشان ساخت تنها راه آن است که از یهودیان وتلاشهایشان برای تأسیس دولتی بزرگ در فلسطین، در چارچوب امپراتوری انگلستان، حمایت گردد. و افزود، چنین دولتی پس از مدتی مراقبت می تواند امور خود را خود اداره کند و با تأمین نیروی دفاعی مخصوص خویش، در مراحل بحرانی به کمک امپراتوری انگلیس بشتابد.

علی رغم فعالیت صهیونیستها، تا نیمه دوم سال 1916، یعنی تا امضای قرارداد سایکس ـ پیکو و خرابی اوضاع نظامی متفقین در اروپا، انگلیسیها به اتحاد خود با اعراب بهای بیشتری می دادند تا به اتحاد با صهیونیستها، لذا این کشور استعماری به تدوین سیاست جدیدی مبنی بر استقلال اعراب در منطقه جنوب غربی آسیا دست زد. در این رابطه موافقتنامه هایی را تحت عنوان موافقتنامه انگلیس ـ عرب در سال 1915 به امضا رساند که این سبب مخالفت اعراب علیه عثمانیها در سال 1916 گردید.

ولی از آنجا که دیگر قدرتهای اروپایی متحد جنگی انگلیس اجازه انحصارطلبی به آن را نمی دادند، مجبور شد در بهار سال 1916 موافقتنامه های سرّی برای تقسیم متصرفات عثمانی با کشورهای فرانسه و روسیه تنظیم کند. براساس این موافقتنامه ها فرانسه می توانست به سواحل شرقی کانال سوئز نزدیک شود برای انگلیس خطرناک بود. اتفاقاتی هم که در جنگ روی داده بود سبب شد که باور انگلیس در مورد غیرقابل نفوذ بودن شبه جزیره سینا از بین برود و در نهایت به نتیجه رسید که علاوه بر شبه جزیره سینا، فلسطین نیز به خاطر حفظ امنیت کانال سوئز می بایست کنترل شود.

عهدنامه انگلیس ـ فرانسه که مقرّر می کرد قسمت اعظم فلسطین باید بین المللی شود، موجب ترس شدید سیاستمداران انگلیس گردید و دولت اینکشور بعد از بررسی مجموع این مسائل دریافت که موافقتنامه های منعقده، مانع اجرای سیاستش در مورد کشورهای عرب و سبب دسترسی فرانسه به کانال سوئز می گردد.

قرارداد سایکس ـ پیکو موجب شد که موقعیت صهیونیسم در انگلستان محکم تر گردد. زیرا گروهی از مخالفان استقرار حاکمیت بین المللی در فلسطین معتقد بودند که با صهیونیسم می توانند این قسمت از قرارداد فرانسه و انگلستان را به بهترین شکل تغییر دهند. سرهنگ لورنس یکی از مسئولان انگلیسی طرفدار صهیونیسم که همه از "دوستی اش" با اعراب خبر دارند، معتقد بود صهیونیسم، "وسیله خوبی برای اخراج فرانسه از خاورمیانه است".

خرابی اوضاع نظامی متفقین نیز سبب شد که اهمیت ورود آمریکا در جنگ برای حمایت از آنها افزایش بسیار یابد. اینجا بود که صهیونیستها برگ برنده خود را با زیرکی و مهارت تام در آمریکا بازی کردند. یکی از نخستین کسانی که نظر انگلستان را به ضرورت اتحاد کامل با جنبش صهیونیسم به منظور کشاندن آمریکا به جنگ، جلب کرد، فرد انگلیسی ارمنی الاصلی به نام جیمز ـ مالکوم بود که با روسیه و انگلستان علیه ترکیه عثمانی همکاری می کرد. علت عمده اعتقاد مالکوم به این که صهیونیستها می توانند آمریکا را به نفع متفقین به جنگ بکشانند، نفوذ "لویس براندیس" (Lovis Dembitz Brandeis) ، قاضی یهودی آمریکایی و رهبر جنبش صهیونیسم در آمریکا، بر "ویلسون" رئیس جمهور این کشور بود.

به این ترتیب رابطه محکمی میان جنبش جهانی صهیونیسم و دستگاه جاسوسی انگلستان به وجود آمد و جلساتی میان رهبران صهیونیسم و مسئولان انگلیسی (به سرپرستی مارک سایکسMark sykes) در خانه وایزمن تشکیل شد. در پایان این جلسات طرفین توافق کردند که محرمانه با براندیس تماس بگیرند و به او بگویند که "دولت انگلستان حاضر است به یهودیان برای دست یافتن بر فلسطین کمک کند، بدان شرط که یهودیان از مسأله متفقین در آمریکا حمایت مؤر به عمل آورند، چندان که جو سیاسی به نحو محسوس به سود متفقین تغییر یابد".

از آن پس، سازمانهای تابع دولت انگلستان با صهیونیستها مانند یک متحد رفتار کردند و برای آنها همه نوع تسهیلات قائل شدند و به ایشان اجازه دادند از تجهیزات مخابراتی وزارت خارجه انگلستان استفاده کنند. همچنین کارکنان جنبش صهیونیسم جهانی را از خدمت اجباری نظام معاف کردند.

در اکتبر سال 1916، وایزمن یک یادداشت رسمی به نام "طرحی برای حکومتی جدید در فلسطین طبق اهداف صهیونیسم" به وزارت خارجه انگلستان تسلیم کرد. این یادداشت که اساسی برای مذاکرات انگلستان و [[صهیونیسم جهانی، سازمان|سازمان صهیونیسم جهانی]] بر سر آینده فلسطین تلقی می شد، در بخش اول که به "یهودیان فعلی فلسطین" اختصاص داشت، خواهان به رسمیت شناخته شدن زبان عبری یهودیان فلسطین به عنوان زبان ملی بود. همچنین تأکید داشت که یهودیان در امور آموزشی، دینی، اجتماعی و مالیات محلی، مستقل و خودمختار باشند.

قسمت دوم یادداشت که به اسکان یهودیان تازه وارد به فلسطین اختصاص داشت، تقاضا داشت که یک شرکت یهودی برای عمران در فلسطین تأسیس شود و اموری چون تملک اراضی دولتی و اراضی دیگر، اسکله و راهسازی، ورود اجناس خارجی و جلب مهاجران تازه، از اولویت برخوردارگردد.

از اوایل سال 1917 که کابینه جدید انگلیس روی کار آمد تلاشهایی را در جهت لغو موافقتنامه های این کشور با کشورهای فرانسه و روسیه شروع کرد. همچنین در این زمان به تحریک صهیونیستها پرداخت و آنها دوباره فعالیتهای گذشته خود را از سر گرفتند.

از طرفی انگلیس درصدد بود که قیمومیت بین المللی فلسطین از بین برود تا خود صرفا این مسئولیت را به عهده بگیرد. به همین جهت می خواست از نفوذ صهیونیستها در آمریکا استفاده کند لذا پیوسته برنامه توسعه فعالیتهای صهیونیستی در فلسطین را به آنها گوشزد می کرد.

از طرف دیگر صهیونیسم جهانی نیز این امیدواری را داشت که اگر انگلیس قیمومیت را در فلسطین به عهده بگیرد آنها با کمک و پشتیبانی یک قدرت بزرگ بهتر می توانند طرحهای استعماری خود را به اجرا درآورند. انگلیس با دو انگیزه 1ـ تشکیل دولت یهودی در فلسطین 2ـ تسلّط بر ایالتهای مشرق عربی که تحت سلطه و نفوذ عثمانیها بود، سعی در براندازی امپراطوری عثمانی داشت.

هدف انگلیس از ایجاد دولت یهودی در فلسطین نخست این بود که آن دولت ابزاری باشد برای ازبین بردن وحدت اعراب و ایجاد شکاف در میان شرق و غرب خاورمیانه عربی، ثانیا توسط دولت یهودی بتواند پایگاههایش را در منطقه حفظ کند.

حوادث بی شماری طی جنگ جهانی اول از همکاری تنگاتنگ میان استعمار انگلیس و صهیونیسم حکایت دارد. این حوادث نشان می دهد که همکاری این دو در راستای تحقق اهداف از پیشتعیین شده استعمار انگلیس و صهیونیسم بوده است.

از جمله این همکاریها می توان تشکیل یک واحد ترابری ویژه توسط انگلیس را نام برد که "سپاه قاطرها" نامیده می شد. این واحد وابسته به ارتش انگلیس بود که به فرماندهی ژنرال النبی در تابستان 1916 از مصر به سوی فلسطین پیشروی کرد. تعداد زیادی از جوانان یهودی که از قبل مسلح شده بودند به این واحد پیوستند و سپس با کسب اجازه از انگلیس، یک کمیته مشورتی صهیونیستی به ریاست وایزمن به ژنرال "النبی" پیوست و او را از ابتدای حمله به فلسطین تا پایان اشغال آن همراهی کرد.

طی سالهایی که جنگ جهانی اول جریان داشت مذاکراتی بین صهیونیستها و حکومت انگلیس صورت گرفت تا بعد از اتمام جنگ، فلسطین را به یهودیان واگذار کنند. صهیونیستها تلاش کردند تا منافع حاصل از این طریق را برای انگلیس برشمارند و این کشور را متقاعد سازند تا زمینه را برای انجام این کار فراهم کنند.

"وایزمن" در روزنامه "منچسترگاردین" در تاریخ 12/11/1915 در این باره مقاله ای منتشر کرده بود. او در این مقاله چنین نوشت:

"چنانچه فلسطین در منطقه نفوذ بریتانیا قرار گیرد و حکومت انگلیس مهاجرت و اسکان یهودیان در آنجا را تشویق کند، ممکن است طی بیست تا سی سال آینده تعداد یهودیان در آنجا به یک میلیون تن یا بیشتر برسد، و آنها نگهبانی عملی قدرتمندی را برای کانال سوئز تشکیل خواهند داد".

گفت وگوها و مذاکرات بین انگلیس و سران صهیونیسم دو سال به طول انجامید و در پاییز 1917 به نقطه اوج خود رسید. در آن زمان وزارت جنگ انگلیس به دنبال یافتن راه حلی برای تحقق اهدافصهیونیستها در فلسطین بود.

وایزمن در این باره در خاطرات خود آورده است که در تاریخ 14/10/1917 نامه ای به وزارت جنگ انگلیس فرستاد که در آن گفته بود: "ما با صراحت اعلام می کنیم که سرنوشت ملی و صهیونیستی خود را در دست شما قرار دادیم و امیدواریم که مسأله ما را با دید منافع امپراطوری بریتانیا مورد توجه قرار دهید".

بعد از اتمام جنگ و در جریان این مذاکرات در تاریخ دوم نوامبر 1917 انگلیس خطمشی سیاسی خود را تحت عنوان اعلامیه بالفور اعلام کرد. طبق این اعلامیه، انگلیس متعهد می شد که از استقرار یک کانون ملی یهودی در فلسطین حمایت کند. به دنبال آن، صهیونیستها هم از کنفرانس صلح خواستند تا تحت الحمایگی فلسطین را که قبلاً توسط دولتهای استعمارگر در منشور جامعه ملل گنجانده شده و به وسیله آنها به تصویب رسیده بود، به انگلیس بسپارند.

در فاصله سالهای 18ـ1917 که فلسطین به دست انگلیس افتاد، ماهیت سیاست استعماری این کشور آشکار شد و شرایط برای اجرای اهداف و سیاستهای هر دو طرف فراهم گردید. اعراب با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی ها اعلام کردند که تحت الحمایگی را نمی پذیرند و خواستار استقلال و یکپارچگی کشور خود می باشند. همچنین اعلام کردند که اعلامیه بالفور را نخواهند پذیرفت. (بعدها مشخص شد که طرح قیمومیت انگلستان بر فلسطین، مدتی قبل از تصویب آن در جامعه ملل، توسط حکومت انگلیس و سران صهیونیسم تهیه شده بود)

بعد از اشغال کامل فلسطین توسط انگلیس در سال 1918 هر دو طرف تقریبا به اهداف مقدماتیخود رسیدند و انگلیس دست به اقدامات ویژه حمایتی زد تا صهیونیسم بهتر بتواند به اجرای سیاست خود بپردازد. حکومت قیمومیت مجبور بود برای اداره فلسطین افرادی را بر پستهای مختلف بگمارد. ابتدا یک فرد یهودی را به عنوان کمیسر عالی فلسطین انتخاب نمود و سازمان جهانی صهیونیسم را به عنوان یک نهاد صاحب صلاحیت به رسمیت شناخت و یک اداره نظامی انگلیسی برای حکومت کشور به وجود آورد. (نک: تقسیمات کشوری در فلسطین)

این اداره بلافاصله درها را بر روی مهاجرت یهودیان به فلسطین گشود (نک: انتقال یهودیان به فلسطین) و در این مورد به اعتراضات از سوی اعراب هیچ توجّهی ننمود. سپس امتیاز بهره برداری از زمینهای خالصه را به مهاجران یهودی سپرد و از مؤسات جدیدی که توسط کانون ملی یهود به وجود آمده بود حمایت کرد.

اداره نظامی نیز به یهودیان اجازه داد تا مدارس مخصوص خود را تأسیس کنند، سازمان نظامی هاگاناه را به وجود آورند و با تأسیس باشگاهها، جمعیتها، و مؤسات و تشکیلات محرمانه شبه نظامی صهیونیستها، مانند کلوپ مکابی، ترمیلدور، حامیان اسرائیل، بیتار و غیره موافقت کرد و به سربازان یهود که از لشکر آلنبی مرخص شده بودند اجازه داد تا اسلحه خود را بردارند و به فلسطین بیایند. حکومت انگلیس در ادامه حمایتهای خود از صهیونیسم با انتقال مقر جمعیت صهیونیستی به بیت المقدس موافقت کرد.

عملکرد موفّق اداره نظامی انگلیس در فلسطین براساس زمینه سازی قبلی بود. در تابستان 1920 حکومت انگلیسی اداره نظامی را منحل کرد و یکاداره غیرنظامی به ریاست "هربرت ساموئیل" که یهودی انگلیسی بود به وجود آورد و ساموئیل برای اداره کشور، منافع هر دو طرف یعنی استعمار و صهیونیسم را مدّنظر قرار داد و سیاست اداره کشور را بر پایه اصول استعماری و صهیونیستی تنظیم کرد. در این میان مسئولیتهای رده بالا و ریاست اداره ها را به افراد انگلیسی و صهیونیست واگذار کرد. براین مبنا ریاست اداره های سفر و مهاجرت را به یهودیان انگلیسی سپرد.

همچنین اداره مخصوصی را به نام اداره نیابات (نمایندگی) تأسیس کرد و ریاست آن را به "نورمان بتئوتیچ" یک یهودی انگلیسی، واگذار نمود و کار این اداره وضع قوانین و مقررات لازم بود. نورمان در عین حال به عنوان مشاور حقوقی دولت معرفی شد. استانداران نیز از میان یهودیان انگلیسی تعیین شدند و مسئولیتهای کوچکتر و در واقع دست دوم نیز به اعراب سپرده شد و تعداد کمی از آنان به عنوان فرماندار و افسر در اداره امنیت عمومی مشغول کار شدند.

هدف انگلیس از همکاری گسترده با صهیونیسم، تنها حفظ منافع آن نبود بلکه تصورش این بود که این همکاری منافع انگلیس را نیز دربردارد. انگلیس علاوه بر تبعیض هایی که میان یهودیان مهاجر و اعراب اعمال می کرد، به طرفداری بی رویه از منافع یهودیان در مقابل اعراب نیز می پرداخت. در این میان تمامی قوانین و مقررّاتی که وضع می کرد، به نفع صهیونیستها و به زیان منافع و موجودیت اعراب بود. حکومت قیمومیت همچنین اجازه مشارکت در اداره کشور و وضع قوانین و مقررات و احکام مربوط به خودشان را هم به آنها نداد و هیچ اقدام مثبتی در جهت بازپس گیری زمینهای کشاورزانی که یهودیانبه زور از آنها گرفته بودند انجام نداد بلکه همواره در جهت تضعیف منافع بازرگانی و اقتصادی و کشاورزی اعراب گام برمی داشت.

حکومت انگلیسی هیچ گاه اجازه اداره آموزش و پرورش و مدرسه های عربی را به عربها تفویض نکرد اما در مقابل، اداره مکانهای آموزشی صهیونیستها را به خودشان واگذار کرد. مهم تر از همه، ملت فلسطین را به خاطر حفظ منافع صهیونیسم، از حق قانونی خودش محروم ساخت و برخلاف کشورهای دیگر که تحت الحمایه قرار گرفتند و بعد از اتمام دوره تحت الحمایگی توانستند حکومت مستقل تشکیل بدهند، به آنها اجازه تشکیل حکومت نداد. در عوض برای اجرای نقشه های صهیونیسم به صورت خاصّی یهودیان را به مهاجرت به فلسطین تشویق نمود و به آنها امکان داد تا بر زمینهای اعراب دست یابند.

در نتیجه اجرای این سیاست، تعداد یهودیان در فلسطین از حدود 50 هزار تن در سال 1918 به بیش از 650000 تن در اواخر سال 1947 رسید. مساحت اراضی ای که یهودیان در سال 1918 در اختیار داشتند فقط 650000 جریب بود در صورتی که این مقدار بعدا به 000/057/2 جریب از کل 000/485/17 جریب زمینهای کشاورزی رسید که شامل مرغوب ترین زمینهای کشاورزی فلسطین بود.

هدف اصلی حکومت انگلیس از کمک به صهیونیسم همکاری با آن در جهت تشکیل یک دولت یهودی در فلسطین بود و این کار به تأیید ملت عرب نیاز داشت. انگلستان در عین حال با مقاومت اعراب نیز روبه رو بود و به نحوی می دانست که ملت عرب هرگز سیاست شیطانی آن را نمی پذیرد و به مخالفت و مقاومت همه جانبه می پردازد. اینمقاومتها در صحنه های بین المللی به ضرر انگلیس بود و سبب می شد که زمینه برای انتقاد مخالفان فراهم گردد، از این رو دستیابی به این هدف را یکی از پایه های اصلی حکومت خود قرار داد و با توسل به روشها و شیوه های مختلف سعی در گرفتن تأییدیه از اعراب می نمود.

در این رابطه طرحهای مختلفی را در مقاطع مختلف به اعراب فلسطین پیشنهاد کرد که همواره با مخالفت آنها روبه رو می شد، از جمله، طرح مجلس مشورتی که اعراب با آن مخالفت کردند (نک: شورای مشورتی فلسطین). اگر مردم فلسطین هر یک از طرحهای پیشنهادی انگلیس را می پذیرفتند، دولت یهودی طبق توافق انگلیس و صهیونیسم در سال 1934 تشکیل می شد. حیم وایزمن در کتاب خاطرات خود در مورد مخالفت اعراب می گوید:

"مقاومت طولانی فلسطینیان و ایستادگی مفتی امین الحسینی و شورشها، اجرای برنامه یهود در فلسطین را تا سال 1948 به عقب انداخت در حالی که مقرّر شده بود حداکثر تا سال 1934 به اجرا درآید".

در زمانی که اعراب فلسطین طرحهای ارائه شده از سوی انگلیس را رد می کردند، مصرّانه خواستار تشکیل حکومتی ملی بودند که اعراب و یهودیها به نسبت جمعیت خود در آن مشارکت داشته باشند. حکومت انگلیس این درخواستها را به بهانه مبانیت آن با خواست صهیونیسم رد کرد.

چرچیل، وزیر مستعمرات انگلیس در کتاب سفید در سال 1922 در این باره گفت: حکومت بریتانیا نمی تواند با تأسیس حکومت ملی موافقت کند چون تأسیس حکومتی این چنین، اجرای برنامه تأسیس وطن ملی یهودیان در فلسطین را به تعویقمی اندازد (نک: چرچیل، کتاب سفید).

مقاومت بی امان فلسطینیان در برابر خواست نامشروع انگلیس سبب شد تا صهیونیسم به همراهی انگلیس به این نتیجه برسند که تنها راه توفیق آنها به تشکیل یک دولت یهودی در فلسطین، استفاده از نیروی مسلح و کارآزموده است. به همین دلیل انگلیس علنا به آموزش و مسلح کردن صهیونیستها پرداخت و در امر آموزش (نظامی) انگلیس تعدادی از افسران کارآزموده و مجرّب خود را به میان صهیونیستها فرستاد تا سازماندهی و آموزش نظامی آنها را به عهده بگیرند. همچنین در دهه 1930 ارتش این کشور تعدادی از افسران خود را مأمور کرد تا به سازمان هاگاناه آموزش نظامی بدهند.

صهیونیستها با پرچم انگلیس و تحت حمایت آن، اسلحه و مهمّات مورد نیاز خود را وارد فلسطین کرده بین سازمانهای نظامی خود پخش کردند. انگلیس، پلیس آبادیهای یهودی نشین، متشکل از واحدهای مسلّح جوانان یهودی را به بهانه این که جان مهاجران یهودی در خطر است، زیر نظر اداره امنیت عمومی تشکیل داد. همچنین از قیام سال 1929 در فلسطین استفاده کرده و هسته ارتش صهیونیستی را پایه ریزی نمود. بهانه آنها این بود که آبادیهای یهودی نشین در معرض حمله اعراب قرار دارند. (نک: انقلاب 1929) دیگر این که به صهیونیستها اجازه داده شد تا برای دفاع از ملّت یهود، واحدهای نظامی وابسته به آژانس یهود را تشکیل بدهند.

عده ای از افسران انگلیسی مأموریت یافتند تا به آموزش این واحدها بپردازند. کمکهای نظامی دیگر از قبیل اسلحه و مهمات از سوی دولت انگلیس، در اختیار صهیونیستها قرار گرفت. انگلیس این مقادیر اسلحه و مهمّات را در صندوقهایی قرار می داد و برایگمراه کردن اعراب روی آن می نوشت: بدون اجازه دولت انگلیس نباید باز شود. بدین ترتیب در سالهای 34ـ1933 بیشترین میزان اسلحه در اختیار صهیونیستها قرار گرفت.

در اکتبر 1934 محموله ای متشکل از 534 بشکه به بندر یافا رسید. در اسناد مربوط به آن نوشته شده بود سیمان و قیر خشک، ولی پس از شکسته شدن یکی از بشکه ها در هنگام حمل ونقل معلوم شد که محتوای آن اسلحه و مهمّات است. پلیس دخالت نمود، بقیه بشکه ها را باز کرد و مشخص شد که همه آنها حاوی اسلحه است. با این حال پلیس انگلیس اجازه داد که همه آن سلاحها به دست صهیونیستها برسد. در سالهای 39ـ1936 نیز مقادیر زیادی اسلحه تحویل صهیونیستها گردید.

با شروع جنگ جهانی دوم انگلیس عملیات خود را جهت آموزش و سازماندهی نظامی صهیونیستها و مسلح کردن آنها افزایش داد. در این راستا "لشگر یهود" را تشکیل داد (نک: لشگر یهود) این لشگر در جنگ جهانی دوم در کنار ارتش هشتم انگلیس به دفاع از مواضع آن پرداخت و هنگامی که خطر نازیسم به دروازه های مصر رسید، به منظور دفاع از فلسطین، وارد میدان نبرد شد. هر یک از این اعمال، در بالا بردن توان نظامی صهیونیسم از دو جنبه نظری و عملی نقش بزرگی داشت.

بعد از پایان جنگ انگلیس به لشگر یهود اجازه داد تا به طور مسلح وارد فلسطین شود و از این طریق بر میزان تجارب نظامی آن افزود، صهیونیسم به دست آوردن این توان و تجربه را مدیون خیرخواهی سران انگلیس بود. با جدی تر شدن خطر آلمان، انگلیس نیروی ضربتی پالماخ را در اوت 1941 به رسمیت شناخت. به دنبال آن، بررسی شیوه های تفکر وبرنامه ریزی نظامی و تلاش در جهت یافتن فرجه های متناسب با امکانات نظامی صهیونیسم و شرایط شهرهای آن آغاز گشت. طرحی براساس حفاظت از جان و مال یهودیان مهاجر فلسطینی و همکاری در جبهه های دیگر به منظور برهم زدن پیشروی نیروهای آلمانی در فلسطین تدوین گشت.

این مسأله فرصت خوبی را برای ارتش صهیونیسم فراهم آورد تا با کمک انگلیس به بررسی و کسب اطلاعات بیشتری درباره شیوه تفکر استراتژی نظامی بپردازد و به هاگاناه و نیروی ضربتی آن پالماخ، امکان داد تا به ابعاد جدیدی از پیشرفت و تجربیات نظامی دست یابد.

مقارن این ایام صهیونیستها تحت پرچم انگلیس و آمریکا مقادیر زیادی اسلحه به طور قاچاق وارد فلسطین کردند. انگلیس در فاصله سالهایی که به سازماندهی و تجهیز نیروهای صهیونیست مشغول بود، ادعا داشت که سیاست بی طرفی را در فلسطین دنبال می کند، در عین حال اعلام می کرد در نظر دارد یک دولت یهودی در فلسطین تشکیل دهد. به همین منظور اجازه داد انتقال یهودیان به فلسطین همچنان ادامه یابد.

نتیجه جنگ جهانی دوم سبب شد که اتحاد بین انگلیس و صهیونیسم برای مدتی برهم بخورد. زیرا در پایان جنگ، انگلیس تضعیف شده بود، هند در آستانه استقلال قرار داشت و کشورهای عربی که به صحنه بین المللی آمده بودند با قیمومیت انگلیس بر فلسطین مخالف بودند. لذا انگلیس دریافت که حفظ اتحاد با صهیونیسم، برایش منفعت چندانی ندارد و مصلحت را در آن دید که از پشتیبانی کامل آن دست بردارد. از سوی دیگر ایالت متحده آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ بعد از جنگ به صحنه آمد و طبیعیبود که حضورش دارای منافع اقتصادی و سوق الجیشی زیادی در منطقه خاورمیانه بود. به همین جهت صهیونیسم منافع خود را در پرتو اتحاد با آن یافت. (نک: ایالات متحده آمریکا و اسرائیل، روابط)

با وجود این، در پی مصلحت نگریهای رهبران انگلیس در دسامبر 1944 کمیته مرکزی حزب کارگر انگلیس یک جلسه فوق العاده تشکیل داد و اعلام کرد که تبدیل فلسطین به یک کشور یهودی و راندن مردم عرب آنجا به کشورهای مجاور ضروری به نظر می رسد. لذا در سال 1946 هنگامی که دریافت که جوّ بین المللی برای پذیرش دولت یهودی در فلسطین آماده شده، با همدستی و تفاهم آمریکا و جنبش جهانی صهیونیسم این مسأله را برای یافتن راه حل به سازمان ملل متحد احاله کرد و در مجمع عمومی سازمان ملل متحد بر سر تقسیم فلسطین بحث و مذاکره آغاز شد. سپس رأی گیری انجام گرفت و در تاریخ 29/11/1947 قطعنامه تقسیم فلسطین صادر گشت. (نک: تقسیم فلسطین)

در آن زمان انگلیس مانند همیشه با ارسال اسلحه و نیروهای مسلّح خود، به شیوه های مختلف به صهیونیستها کمک می کرد و برای صهیونیستهایی که در بیت المقدس و سایر شهرها توسط اعراب محاصره شده بودند، اسلحه و مهمات لازم را می فرستاد.

همچنین نیروهای انگلیسی به سازمان هاگاناه و سازمانهای مخفی تروریستی صهیونیستها در رویارویی با مجاهدان عرب کمک می کردند.

انگلیسیها مقادیر بسیار زیادی از اسلحه و مهمّات خود را که در پادگانهای نظامی در مناطق رمله، لُد، رأس العین، عاقر، بییت داراس، سیمیریه،بصه، زیب، دره الصرار و سایر نواحی که نزدیک به صهیونیستها موجود بود، به آنها واگذار کردند. همچنین برخی از فرودگاههای نظامی خود را در اختیار آنها قرار دادند و مقادیر زیادی از موجودی انبارهای ارتش خود در خاورمیانه و فلسطین را که حدود پنج میلیون لیره استرلینگ برآورد می شد در اختیار آنها گذاشتند، که در آن میان 24 فروند هواپیمای آموزشی، دهها خودروی سنگین و سبک و زره پوش و تجهیزات جنگی دیگر وجود داشت. آنها به صورت ظاهری، اردوگاهها، پادگانها و فرودگاههای خود در بخشهای زیادی از فلسطین را به صهیونیستها فروختند. همچنین در ماههای فوریه و مارس 1948 نیروهای انگلیسی از قسمتهای زیادی از زمینهایی که یهودیان مهاجر در آنها ساکن بودند عقب نشینی کرده و اداره آنها را به آژانس یهود واگذار کردند.

از آن پس صهیونیستها از راه بندر تل آویو اسلحه و مهمات خود را دریافت می کردند و هواپیماهای حامل سلاح و مهمات و همچنین نیروهای داوطلبی که از شرق و غرب در پراگ، پایتخت چکسلواکی گرد می آمدند، در مناطق تحت کنترل آنان به زمین می نشست. این اقدامات و واگذاریها به علت عقب نشینی و خروج تدریجی نیروهای انگلیسی از فلسطین بود، در عین حال برای این که جنبش صهیونیسم تشکیل دولت اسرائیل را به موقع اعلام کند، انگلیس تاریخ خروج نیروهای خود از فلسطین را جلو آورد (14/5/1948) و بدین ترتیب جنبش صهیونیسم توانست در پرتو روابط خود با انگلیس، رسما تشکیل دولت اسرائیل را اعلام نماید.

در یک جمع بندی کلّی از روابط صهیونیسم و انگلستان می توان تصریح نمود که صهیونیسمجهانی، با آزادی عملی که حکومت قیمومیت انگلیس در دوران تسلط بر فلسطین به آن بخشید، توانست سازمانهای نظامی و اطلاعاتی متعددی را به وجود آورد و بعد از این که شیوه نظامی را برای مقابله با اعراب برگزید و ارتش صهیونیستی را پایه گذاری کرد و به سازماندهی آن پرداخت، افسران انگلیسی، داوطلبانه به خدمت در ارتش صهیونیستی مشغول شدند و تجارب و فنون نظامی خود را در اختیار آن قرار دادند. به طور کلّی نیروهای نظامی انگلیسی نقش مهمّی در سازماندهی نظامی و ایجاد ارتش اسرائیل ایفا کردند. شیوه نظامی اسرائیل را افسران انگلیسی تحت تأثیر مکتب نظامی انگلیس قرار دادند و اسرائیل، زیربنای نظریات نظامی خود را از مکتب نظامی انگلیس دریافت کرد.

"اوردی وینگیت" یکی از این افسران بود که فعالیتهای زیادی در جهت تأثیرگذاری بر اندیشه نظامی صهیونیسم انجام داد. تشکیل تیم های ویژه شب، فرماندهی آن در مأموریتهای شبانه و روزانه و همچنین آشنا شدن سازمان نظامی هاگاناه با اصولی مثل (اصل ضربه در حرکت) و شیوه های مانور و بهره مندی هاگاناه از نتایج اصل ابتکار عمل و تهاجم محض، از جمله فعالیتهای او به شمار می آید. وینگیت همچنین اندیشه "دفاع متحرک" را پی ریزی کرد.

او فعالیتهای تهاجمی و اهمیت اصل "خروج از خانه، دیدار دشمن در مکانی دوردست و عدم انتظار برای فرارسیدن دشمن" را بسیار مورد تأکید قرار داد و بدین وسیله، اندیشه نظامی صهیونیسم به اهمیت اصل ابتکار عمل و تهاجم محض پی برد.

آشنایی اندیشه نظامی صهیونیسم با تجارب مکتب نظامی انگلیس، به صهیونیسم امکان داد تامبانی جدید استراتژی جنگ را دریابد و آن را کار گیرد. اصل دفاع ثابت را کنار گذارد و اصل ابتکار عمل و تهاجم محض را بهترین وسیله دفاع بداند. (نک: استراتژی نظامی اسرائیل، تأثیر مکتب نظامی انگلیسی در)

صهیونیسم تحت تأثیر اندیشه نظامی انگلیس، استراتژی نفوذ غیرمستقیم را انتخاب نمود و بر مبنای آن عمل کرد. باید گفت این استراتژی یکی از اصول اساسی اندیشه نظامی اسرائیل محسوب می شود و الگویی برای تحقق هدف اصلی جنگ است. استراتژی نفوذ غیرمستقیم، مبتنی بر تحمیل شکست روحی است نه کشتن نفوس. زیرا تضعیف روحیه دشمن، با وجود مخاطرات احتمالی، پیروزی را امکان پذیرتر می سازد.

مآخذ:

  1. صائغ، انیس: مجموعه کرامه (1) استعمار صهیونیستی در فلسطین، 1357.
  2. ربابعه، غازی اسماعیل، استراتژی اسرائیل، سفیر، 1368.
  3. الموسوعة الفلسطینیة، جلد اول، چاپ اول، 1984.
  4. بولتن خبری خبرگزاری وفا، سازمان آزادیبخش فلسطین، سال 1983.