إرتس یسرائیل
ارض واژه عربی کلمه "إرتس" (Eretz)عبری است که معمولاً به صورت "إرتس یسرائیل" یعنی "سرزمین یسرائیل" (فلسطین) به کار می رود.
"إرتس یسرائیل" (Eretz Yisrael) یک اصطلاح عبری است که در تورات و در نوشته های مذهبی و فقهی یهودی ذکر شده است و از نظر لغوی به معنای "سرزمین یسرائیل" است که برای اشاره به سرزمین فلسطین و برخی از مناطق همسایه آن به کار می رود. این اصطلاح معنای روشن و مشخصی ندارد، اما عبارات "سرزمین مقدس" و "سرزمین موعود" مترادف آن است.
مثلث حلول گرایی بر محور خدا، قوم و زمینمی چرخد و در نتیجه به سبب حلول خدا در زمین و قوم یهود، و یگانگی او با آنها اتحادی مقدس میان این سه به وجود می آید. از این رو ادیان و پرستشهای بت پرستانه و حلول گرا با زمین خاص و مکان معین و ملتی که در آن زمین اقامت می کند یا با آن زمین پیوندی دارد، مرتبط می گردد.
حلول گرایی لایه ای مهم از ترکیب چند لایه مذهب یهود است. این تفکر حلولی در مقدس شمردن زمین، که نتیجه حول خداوند در آن است، آشکار می گردد. بدین سبب ارتس یسرائیل (فلسطین)، "زمین خداوند" خوانده می شود (یوشع، 9/3). و خداوند از این زمین حمایت می کند (تثنیه، 11/12). فلسطین همان زمین برگزیده است و همچنین صهیون که محل سکونت خداوند و سرزمین مقدس است (زکریا، 2/12) به سبب ارتباطش با قوم برگزیده در قداست از هر سرزمینی برتر است. در "تلمود" (دانیال 11/16) چنین آمده است: "خداوند یکتای قدوس که نامش مبارک است با مقیاس خویش همه سرزمینها را اندازه گرفت، اما هیچ سرزمین جز یسرائیل را نیافت که شایسته آن باشد که به قوم یسرائیل ببخشد" و آن سرزمین "سرزمینی زیبا" است.
اصطلاح مذکور در کتاب های مقدس و در میراث دینی یهود، دارای معانی مختلف و کاربردهای متضاد است که در اینجا معانی متعارض آن را بررسی می شود:
1. در سفر اول سموئیل (13/19) این اصطلاح به سرزمینی اشاره دارد که عبرانی ها در دوره حکومت داوران و پیش از پیدایش کشور متحد عبری در آن سکونت داشتند؛ لذا می گوید: "در آن روزها در اسرائیل آهنگری یافت نمی شد." سرزمین یسرائیل در این معنا مثلاً شامل قدس ـ که تا عهد داوود، یک شهریبوسی بود ـ نمی شود. به علاوه یک سرزمین یکپارچه نیز نبود؛ زیرا مناطقی در شمال وجود داشت که در آن جا قبیله های زبولون، آشر و یسکار در کنار دریاچه طبریه می زیستند. اما این منطقه با منطقه بزرگتر که در کنار بحرالمیت و رو اردن واقع بود ارتباط نداشت. همچنین منطقه سومی نیز در شمالی ترین نقطه وجود داشت که قبیله دان در آن ساکن بود و با دو منطقه دیگر ارتباطی نداشت.
2. این اصطلاح به کشور شمالی که آن نیز "یسرائیل" نامیده می شود اشاره دارد. مثلاً در سفر دوم پادشاهان (5/2) آمده است: "قوای سوریه در یکی از جنگ های خود با اسرائیل، عده ای را اسیر کرده بودند. در میان اسرا دختر کوچکی بود...". در این جا منظور از سرزمین یسرائیل، منطقه ای است که از شمال بحرالمیت آغاز می شود و دریاچه طبریه دو کرانه رود اردن را دربرمی گیرد. اما سراسر منطقه جنوبی و از جمله قدس را در بر نمی گیرد.
3. این اصطلاح، گاه به کشور داوود ـ در گسترده ترین حد خود ـ اشاره دارد.
4. اصطلاح مذکور به معنای آن چه که "مرزهای پدران" خوانده می شود آورده شده است. در سفر پیدایش (15/18) آمده است: "من این سرزمین را از مرز مصر تا رود فرات به نسل تو می بخشم". اما این عبارت، بیش از حد عمومیت دارد و لذا نمی توان واژه "مرزها" را بدان اطلاق کرد.
5. همچنین اصطلاحی با عنوان مرزهای مردم خارج از مصر وجود دارد که با مرزهای پدران چندان تفاوت ندارد. در موارد متعددی، از جمله در سفر تثنیه (1/7، 8) آمده است: "اکنون بروید و سرزمین کوهستانی آمروی ها، نواحی دره اردن، دشت ها و کوهستان ها، صحرای نقب و تمامی سرزمین کنعان ولبنان یعنی همه نواحی سواحل مدیترانه تا رود فرات را اشغال نمایید". باز در سفر تثنیه (11/24) آمده است: "آن وقت خداوند همه قوم هایی را که با شما مقاومت می کنند، هر قدر هم از شما بزرگ تر و قوی تر باشند، بیرون خواهد کرد و شما سرزمین هایشان را تسخیر خواهید کرد. هر کجا که قدم بگذارید به شما تعلق خواهد داشت. مرزهایتان از بیابان نقب در جنوب تا لبنان در شمال، و از رود فرات در مشرق تا دریای مدیترانه در مغرب خواهد بود".
در سفر یوشع (1/3 ـ 4) آمده است: "همان طور که به موسی گفتم، هرجا که قدم بگذارید، آن جا را به تصرف شما درخواهم آورد. حدود سرزمین شما از صحرای نقب در جنوب تا کوه های لبنان در شمال و از دریای مدیترانه در غرب تا رود فرات و سرزمین حیتی ها در شرق خواهد بود".
این مرزها از نقشه پدران دقیق تر است، اما با وجود این، نامشخص است و تعابیر و تفاسیر متعددی می پذیرد. صبری جریس، پژوهشگر فلسطینی، در کتابش تاریخ صهیونیسم با استناد به مراجع صهیونیستی (از جمله طرح آژانس یهود که به کنفرانس سال 1919 ورسای ارائه شد) معتقد است که إرتس یسرائیل در این معنا شامل منطقه ای است که در غرب آن دریای مدیترانه واقع است و در جنوب آن خطی واقع است که از منطقه عربش در سینا آغاز می شود و با پیچ و خم تا عقبه (ایلات) امتداد دارد و از آنجا نیز به سوی شمال، تا جنوب بحرالمیت ادامه پیدا می کند.
سپس به موازات رود اردن، به سمت شمال، تا جبل الشیخ (حرمون) می رود، اما هیچ یک از مناطق واقع در شرق رود را دربرنمی گیرد و پس از آن به سمت شمال می رود و از غرب دمشق و غرب حمصمی گذرد تا به کنار لاذقیه می رسد. سپس به سوی شرق امتداد پیدا می کند تا به نزدیک ترین فاصله بین رود فرات و دریای مدیترانه می رسد و از جنوب حلب می گذرد و به سمت غرب، به سوی دریا می رود.
به عبارت دیگر سرزمین موعود براساس این مرزها، حدود فلسطین در دوران قیمومیت و آن قسمت از سوریه و لبنان را که در غرب خط دمشق ـ حمص و حمات قرار دارد دربرمی گیرد و مرز شمالی آن را خطی که از جنوب حلب می گذرد مشخص می کند و مساحت آن به حدود 160 تا 170 هزار کیلومتر مربع می رسد.
صبری جریس می افزاید: روشن است که این مرزها به هیچ روی با رمزهای مناطقی که عبرانی ها در آن زندگی می کردند و یا در دوره ای از زمان در آن حکومت می کردند نیز سازگار نیست؛ زیرا به غیر از مناطق واقع میان دان (در شمال طبریه) بئرسبع (در فلسطین) که یهودیان در آن به سر می بردند و گهگاه بر برخی از آنها حکم راندند. هیچ وقت "گامهایشان" به قول تورات ـ دیگر مناطق نهاده نشد (و مناطقی هم که حکم می راندند همیشه به طور کامل بر آنها تسلط نداشتند و هیچ وقت تنها ساکنان آن مناطق نیز نبودند).
علاوه بر این، خود یهودیان هیچ وقت درصدد برنیامدند که این مناطق را به اشغال خود درآورند و یا در آن سکونت یابند. تفسیر این تناقض این است که مناطق دیگری که یهودیان بدان نرسیده اند برای آن اختصاص یافته است که هرگاه در آینده جمعیتشان افزایش یافت، در آن سکونت یابند.
این تفسیر نیز به تورات استناد می کند: "البته آن قوم ها را تا یک سال بیرون نخواهم کرد مبادا زمین خالی و ویران گردد و حیوانات درنده بیش از حد زیادشوند. این قوم ها را به تدریج از آن جا بیرون می کنم تا کم کم جمعیت شما زیاد شود و تمام زمین را پر کند" (خروج 23/29ـ30). "او به تدریج آنها را بیرون خواهد راند. این کار را به سرعت انجام نخواهد داد، زیرا اگر چنین کند حیوانات وحشی به زودی افزایش یافته، برای شما ایجاد خطر خواهند کرد. او این کار را به تدریج انجام خواهد داد و شما هم به آن قوم ها حمله نموده، آنها را از بین خواهید برد. او پادشاهان آنها را به دست شما خواهد سپرد و شما نام ایشان را از صفحه روزگار محو خواهید کرد. هیچ کس یارای مقاومت در برابر شما را نخواهد داشت" (تثنیه 7/22 ـ 24).
6. علاوه بر این، إرتس یسرائیل ششمی نیز وجود دارد که می توان آن را سرزمین قبایل دوازده گانه عبری نامید. در سفر تثنیه (34/1ـ4) آمده است: "آنگاه موسی از دشت های موآب به قله پیشگاه در کوه نبو، که در مقابل اریحاست رفت و خداوند تمامی سرزمین موعود را به او نشان داد. از جلعاء تا دان، تمام زمین قبیله نفتالی، زمین های قبایل افرایم و منسی، زمین قبیله یهودا تا دریای مدیترانه، صحرای نقب و تمام ناحیه دره اریحا (شهر نخلستان) تا صوغر.
خداوند به موسی گفت: این است سرزمینی که من به ابراهیم و اسحاق و یعقوب وعده داده ام که به فرزندانشان ببخشم". سپس موسی این زمین ها را میان دوازده قبیله یسرائیل تقسیم کرد: اما تو زمین های آنها را چنانکه دستور داده ام، بین نه قبیله اسرائیل و نصف قبیله مسنی به حکم قرعه تقسیم کن تا ملک ایشان باشد." (سفر یوشع 13/6 ـ 7).
تورات به هنگام ذکر تقسیم این سرزمین میان قبایل دوازده گانه، مرزهای آن را به تفصیل بیان می کند(سفر یشوع، 15 ـ 24) اما این مرزها نیز نامشخص است و این در حالی است که تورات آن را به تفصیل بیان داشته است. باز هم براساس تفسیر و برداشت های گوناگون، این مرزها به گونه ای ترسیم شده است که دریا در سمت غرب آن و صحرا در شرق آن قرار دارد و از جمله، منطقه مسکونی شرق اردن را نیز دربرمی گیرد. مرز جنوبی آن، خطی است که از عریش تا عقبه امتداد دارد ولی مرزهای شمالی آن نامشخص است و فقط به جبل الشیخ (حرمون) اشاره دارد. سرزمین یسرائیل براساس این مرزها حدود 43 هزار کیلومتر مربع وسعت دارد.
7. ارتس یسرائیل هفتمی نیز وجود دار که "میشنا" آن را توصیف کرده و "سرزمین بازگشت کنندگان از بابل" می نامد. این سرزمین، تنها نقطه ای بود که شریعت یهودی (هالاخا) مربوط به زمین مانند سنت شنبه و یوبیل در آن اجرا می شد. این منطقه بسیار کوچک منطبق است بر منطقه ای که یهودیان بازگشته از ایران [پس از آزادی از اسارت بابلی] در آن سکنی داشتند. این منطقه از نقطه عین جدی در ساحل بحرالمیت به سوی دریای مدیترانه تا مرزهای الخلیل امتداد دارد، اما الخلیل را دربرنمی گیرد. سپس به سمت شمال ادامه می یابد و به موازات ساحل دریای مدیترانه پیش می رود و لد (شهر) را دربرمی گیرد و از جهت شرق نیز تا جنوب رود اردن ادامه پیدا می کند، اما شامل سامره نمی شود و به دریای مدیترانه هیچ راهی ندارد و مساحت آن را 1200 مایل مربع فراتر نمی رود.
در نتیجه این اختلاف ها، مفسران (چه سیاسی و چه مذهبی) در توصیف مرزها با یکدیگر اختلاف نظر دارند. آنها مرزها را شامل فلسطین، سراسر سینا، اردن، سوریه و لبنان و حتی شاملبخش هایی از ترکیه و گاه، قبرس می دانند و در کمترین حد، محدوده آن را فراتر از مرزهای منطقه یهودیان ایرانی نمی دانند. بعضی ها نیز معتقدند که نقشه منطقی حداکثر شامل کشور داوود، است.
8. صبری جریس می افزاید: إرتس یسرائیل مرزهای طبیعی دارد که زمین های بیشتری را دربرمی گیرد و کمی بزرگتر از مرزهای اصلی است و مساحت آن به حدود 59 هزار کیلومتر مربع می رسد که نیمی از آن در غرب رود اردن واقع است (که سرزمین غربی اسرائیل است) و نیم دیگر آن در شرق این رود واقع است (که سرزمین شرقی اسرائیل است). گفتنی است که مرزهای منطقه ای که سازمان جهانی صهیونیسم (از کنفرانس صلح پاریس در سال 1919) خواستار شناسایی آن به عنوان "میهن ملی یهود" شده بود، با تعریف اخیر از مرزهای سرزمین اسرائیل مطابقت دارد.
در واقع مفهوم مرزهای طبیعی یقینا حاصل روند دین زدایی از مفهوم مذهبی قدیمی است؛ زیرا دفاع از این مرزهای مقدس طبیعی، هم براساس دیدگاه مذهبی امکان پذیر است ـ به این عنوان که این مرزها در تورات آمده است ـ و هم براساس دیدگاه غیرمذهبی، به این عنوان که این مرزها یک چیز طبیعی و ناشی از ضروریات طبیعی است.
اما حاخام زوی کوک، رهبری معنوی گوش امونیم، مسأله را کاملاً فیصله داده است؛ زیرا این مسأله را در چارچوب دیدگاه حلولی مطرح کرده و گفته است: "ارتش اسرائیل، خودش قداست دارد". گویا این ارتش مرکز حلول الهی در رژیم صهیونیستی و تعبیری عینی از اراده مثلث حلولی است. بنابراین شگفت نیست که بن گوریون بگوید که مفسر تورات، ارتش اسرائیل است؛ زیرا این ارتش است که مرزهایإرتس یسرائیل را مشخص خواهد کرد و به تنهایی، محدود توسعه طلبی صهیونیسم را تعیین می کند. اونری تصریح کرده است که اکنون آن چه که مرزهای سرزمین را مشخص می کند، وعده الهی نیست، بلکه توان نظامی اسرائیل است و پس از آن، نهاد دینی باید شیوه های لازم مذهبی را برای توجیه آن به کار گیرد.
شایان ذکر است که در زبان جدید عبری، کلمه "فلسطین" وجود ندارد. این امر، با نگرش یهود که معتقد است این سرزمین، بدون اشاره به یهود و تاریخ یهود وجود نداشته است، سازگار است. بنابراین هرگاه یک یهودی به فلسطین اشاره کند، منظورش "ارتس یسرائیل" است. در واقع، این مفهوم دینی حلولی، مبنای برخی از شعارهای صهیونیسم مانند "سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین" است؛ زیرا سرزمین، همان ارتس یسرائیل است که خدا در آن حلول کرده است.
بنابراین جز با اشاره به ملت مقدس یهود، وجود حقیقی ندارد و این ملت در این سرزمین مقدس شکوفا خواهد شد. لذا وجود و ثبات یهودیان در کشورهای مختلف جهان، وجود و ثبات واقعی نبوده، چیزی جز غیبت و سرگردانی نیست.
صهیونیست ها، از جمله نویسندگان کتاب هایی که علمی خوانده می شود مانند گردآورندگان دایره المعارف یهودی اصرار دارند که نام فلسطین را ذکر نکنند مگر این که منظورشان از فلسطین، ارتس یسرائیل باشد. گویا این منطقه، مکان مقدسی است که ترکیب جمعیتی آن در طول تاریخ، هیچ تغییری نیافته است و آن چه که رخ داده است نیز عرضی بوده و در جوهر مقدس ثابت و تغییرناپذیر، خللی ایجاد نمی کند.
مناخیم بگین در سخنانی در یکی از مزارعکیبوتس وابسته به ماپام بر این نکته تأکید کرد و به اعضاء کیبوتس گفت: اگر یهودیان به جای "إرتس یسرائیل" از فلسطین سخن به میان آورند همه حقوق خود را در این سرزمین از دست می دهند؛ زیرا در این صورت به طور ضمنی اعتراف کرده اند که فلسطین وجود دارد.
شایان ذکر است که کلمه "یسرائیل" برای اشاره به سرزمین فلسطین و برای اشاره به اعضاء گروه های یهودی در جهان به کار می رود تا تأکیدی باشد بر اتحاد مقدس میان آنها. در برخی از نوشته های مذهبی نیز از کلمه "صهیون" برای اشاره به إرتس یسرائیل استفاده می شود.
برنامه های صهیونیسم در مورد مرزهایی که باید تصرف کرد، متفاوت و مختلف است؛ مثلاً صهیونیسم در گسترده ترین حد خود، خواهان تأسیس اسرائیل بزرگ است که از نیل تا فرات امتداد دارد و در کمترین حد خود نیز به زمین هایی که در سال 1948 اشغال شد و برخی از زمین هایی که در سال 1967 ضمیمه آن شد اکتفا می کند.
اکنون میان آن چه که "صهیونیسم زمین ها" یا "صهیونیسم جغرافیایی" نامیده می شود و آن چه که "صهیونیسم اجتماعی" یا "جمعیتی" نامیده می شود، اختلاف نظر وجود دارد. صهیونیسم زمین ها بر حفظ کلیه زمین هایی که تصرف شده است پافشاری می کند و اصرار دارد که به هر قیمتی که شده نباید حتی از یک وجب زمین عقب نشینی کرد و باید اعراب را از آن بیرون کرد. اما صهیونیسم جمعیتی از آن بیم دارند که الحاق انبوه جمعیت عرب موجب شود که کشور صهیونیستی، ویژگی یهودی خود را از دست بدهد و معتقد است که تنها راه خلاص شدن از اعراب، دست برداشتن از زمین هایی است که انبوه جمعیت عربیدر آن ساکن است (مانند غزه و بخشهای زیادی از کرانه باختری). حاخام اوادیا یوسف، حاخام سابق سفارادها، فتوایی صادر کرد که بر مبنای آن اگر عقب نشینی از یک زمین، موجب حفظ جان یهودیان شود، مجاز است. این فتوا واکنش شدید طرفداران ایجاد اسرائیل بزرگ را در پی داشت.
به هنگامی که کلمه "زمین" در اسناد مزبور به آتش بس مطرح می شود و به عقب نشینی اسرائیل از سرزمین های اشغالی عربی تصریح می کند، صهیونیست ها در تفسیر آن بازی درمی آورند و اصرار دارند که منظور قطعنامه 242، "زمینی نامشخص است که در سال 1967" اشغال شد و نه "زمینی مشخص که در سال 1967 اشغال شد". پس از آن، سخن فریبکارانه "زمین در برابر صلح" به میان کشیده شد بدون این که نوع زمین با نوع صلح مشخص شود. سپس "زمین مورد اختلاف" (disputed territory) به جای "زمین یا زمین های اشغالی" (occupied territory) مطرح شد.
در اینجا مفید است که تز کمال صلیبی را ذکر کنیم. او معتقد است که ارتس یسرائیل اصلاً در فلسطین نبوده است. از نظر او "مکان تاریخی تورات، در فلسطین نبوده بلکه در غرب شبه جزیره عربی و در کنار دریای سرخ و دقیقا در سرزمین سرات، میان طائف و بلندی های یمن بوده است. بنابراین بنی اسرائیل از مردم عرب منقرض شده، یعنی از مردمان دوران جاهلیت نخست هستند".
نویسنده در مطالعه جغرافیای تاریخی تورات، نام های اماکن مذکور در تورات به زبان عبری را از نظر لغوی با نام های اماکن تاریخی یا کنونی در جنوب حجاز یا سرزمین عسیر مقایسه کرده است. منابع مورد استفاده او آثار جغرافی دانان قدیمی عرب(حموی و همدانی)، فرهنگهای جدید جغرافیایی و جمعیتی سعودی و نقشه های فیلبی جهانگرد بود. نویسنده اعلام می کند که فرضیه او مبتنی بر آثار باستانی نیست؛ چون اگرچه در این زمینه آثار باستانی و نقوش فراوانی بر جای مانده اما هنوز کار جدی بر روی این آثار انجام نشده است. وی به قرآن نیز استناد می کند. در قرآن آمده است که مقام ابراهیم در مکه است و به رابطه بنی اسرائیل با فلسطین اشاره ای نمی کند.
از آنجا که این مطالعه، از زبان های مختلف استفاده می کند و به ویژه نام برخی از اماکن را ذکر می کند "لذا نوعی باستان شناسی است؛ زیرا اماکن، در واقع جزو آثار باستانی است". بالاخره نویسنده به مشاهدات جهانگردان یونانی پیش از میلاد، در جزیره اشاره می کند که از وقتی که جغرافیای تورات، بر فلسطین تطبیق شد، مشاهدات این جهانگردان نیز نادیده گرفته شد.
واقعیت آن است که آموزه های تورات تنها در سرزمین مقدس می تواند به طور کامل عملی گردد. چنانکه در یکی از اسفار تلمود و در سخنان بن گوریون نیز آشکارا آمده است که اقامت در این سرزمین به منزله ایمان است: "زیرا کسی را که در سرزمین یسرائیل زندگی می کند می توان مؤمن شمرد و آن کسی که بیرون این سرزمین زندگی می کند، انسانی است که هیچ خدایی ندارد".
آن گونه که همواره در نظامهای حلول گرا پیش می آید، تز سرزمین حتی از موضوع پاداش و کیفر اخلاقی نیز فراتر می رود؛ برای مثال گفته شده کسی که خارج از سرزمین موعود زندگی کند همچون کسی است که بت می پرستد؛ همچنین گفته شده کسی که چهار ذرع در ارتس یسرائیل آماده سازد بی تردید تا ابدزندگی خواهد کرد و کسی که در ارتس یسرائیل زندگی می کند از گناهان پاک می گردد؛ حتی سخنان کسانی که در ارتس یسرائیل زندگی می کنند، خود به منزله "تورات" است. در سِفر اشعیا (33/24) چنین آمده است: "هر که در سرزمین ما باشد دیگر نخواهد گفت: بیمار هستم، و تمام گناهان ساکنان این سرزمین بخشیده خواهد شد".
مراسم دینی یهود ارتباط زیادی با زمین دارد. برخی دعاها و نمازها برای ریزش باران طبق فصول سرزمین موعود خوانده می شود. همان گونه که در مراسم روز شنبه (سنة شمیطا) و مراسم مربوط به کاشت و برخی تحریمهای مربوط به عدم خلط انواع گونه گون نباتات و حیوانات فقط در زمین مقدس برگزار می شود. نماز عید پسح مربوط به خروج از مصر و ورود به سرزمین (مقدس) است. کسانی که این عید را جشن می گیرند آرزو می کنند تا در سال آینده در اورشلیم باشند.
واقعیت آن است که در دعاهای هجده گانه (مهم ترین بخش در نمازهای روزانه که به زبان عبری "شمونه عسریت" خوانده می شود) دعایی درباره آمدن ماشیح است که در آخرالزمان باز می گردد و مردم خویش را به سوی این زمین رهبری می کند. هم اکنون نیز برخی از یهودیان جهان، کسی را برای تهیه اندکی از خاک سرزمین مقدس می فرستند تا پس از مرگ بر گورشان ریخته شود.
همراه با فروپاشی یهودیت، حلول گرایی و پیوند یهودیان با زمین نیز ژرف تر شد. اما این پیوند به سبب پراکندگی یهودیان در جهان، تنها ارتباطی عاطفی بود (و بیشتر یهودیان عملاً تمایلی به بازگشت نداشتند). میراث تلمودی، این دوگانگی را نمایان ساخته است و در حالی که یهودیان را بهدوستی صهیون و ارتباط با آن تشویق می کند، آنان را از بازگشت به آن برحذر می دارد. حاخامها از یهودیان می خواهند که در انتظار ماشیح بمانند و به خواست خدا گردن نهند، اما گروههای مشیحانی ـ از شابتای زوی گرفته تا صهیونیسم ـ این نظر را قبول ندارند و گناه "تعجیل در آخرالزمان" (دحیکات هاکیتس) را مرتکب می شوند.
همراه با تسلط کابالا، پیوند با زمین عمیق تر شد و قداست زمین، بیشتر گشت اما بازگشت به این زمین همچنان کاری حرام بود تا این که به زمان معاصر و جنبش صهیونیسم می رسیم (اما در آیین اسلام این مسأله کاملاً متفاوت است. اسلام در مکه و سرزمین حجاز آغاز شد و سپس از آنجا جدا شد؛ چرا که آیین اسلام برای همه مردم در هر زمان و مکانی ابلاغ شده بود. تقوی در دین اسلام براساس دوری و نزدیکی به مکه سنجیده نمی شود، بلکه بر پایه نزدیکی و دوری به ارزشهای اخلاقی ـ اسلامی سنجیده می شود. این بدان معناست که جدایی اسلام از مکان و پیوندش با مجموعه ای از ارزشها، نشان دهنده تأکید بر آزادی و مسئولیت انسان مسلمان و توانایی او بر گذشتن از واقعیتهای مادی است). اگر در نظام حلول گرا ملت با زمین درهم می آمیزد، زمان مقدس (تاریخ یهود) نیز با مکان مقدس (سرزمین یسرائیل) درهم آمیخته می شود.
روشن است که مراد از زمین مقدس همان سرزمین موعود است؛ چرا که خداوند به حضرت ابراهیم(ع) وعده داده و با او پیمان بسته که این زمین از آن فرزندان او باشد. این زمین "زمین بازگشت" نیز خوانده می شود؛ زیرا یهود به رهبری ماشیح بدانجا باز خواهد گشت و این سخن بدان معنی است که این زمین شاهد پایان تاریخ خواهد بود. این زمین به سببآنکه در وسط جهان قرار گرفته، مرکز دنیا محسوب می شود، همان گونه که قوم یهود در وسط دیگر اقوام جای دارد و تاریخ مقدس آنها نیز سنگ بنای تاریخ جهان است و کارهایشان زیربنای رهایی و نجات جهان است. اگر قوم یهود همان قوم کاهنان است، سرزمین موعود نیز همتای جغرافیایی آن است.
براساس افکار حلولی سنتی یا صهیونیستی تاریخ یهودی، تنها بیانگر ارتباط با آن سرزمین است؛ ارتباطی که در واقع تاریخ پویا را با جغرافیای ایستا پیوند می دهد و سبب می شود که وجود تاریخی قوم یهود در خارج از فلسطین لغو شود؛ زیرا حضور در جایی خارج از سرزمین موعود، یعنی حضور در بیرون تاریخ. چنین ارتباطی حتی تاریخ همین سرزمین را نیز از میان می برد؛ چرا که این سرزمین، مکان مطلق و بریده از زمان و تهی از سکنه است که ساکنان ازلی و مقدسش را انتظار می کشد.
سخن درباره زمین مقدس و ارتباط یهود با آن فزونی گرفت و به تفکری لاهوتی و دینی تبدیل شد. بدین ترتیب "الهیات زمین مقدس" شکل گرفت. یکی از مهم ترین مشکلاتی که "الهیات زمین" به بحث از آن پرداخت، حد و مرز این زمین بود. در سفر تکوین (15/18) آمده است که خداوند با ابراهیم(ع) پیمان بست و به او چنین گفت: "من این سرزمین را از مرز مصر تا رود فرات به نسل تو می بخشم". اما در اصحاح 34 سفر اعداد نقشه ای مغایر این سخن دیده می شود.
در این نقشه این زمین را با "زمین کنعان و مرزهای آن" معین کرده است که مرزهای آن با نقشه سفر تکوین تفاوت دارد. حاخامهای یهودی توجیهی برای این مشکل آورده اند، آنها زمین را به پوست شتر تشبیه کرده اند که هنگام تشنگی و گرسنگی جمعمی شود و هنگام سیری و سیرابی از هم باز می گردد. آنها زمین مقدس را چنین پنداشته اند که هنگام هجرت ساکنان یهودی اش جمع می شود و هنگام بازگشت ایشان از هم باز می گردد.
یکی از مشکلات شگفتی که "الهیات زمین" با آن مواجه شد؛ مسأله مالکیت آن بود؛ زیرا در طول تاریخِ این سرزمین مقدس، در بیشتر مواقع، قومی غیرمقدس در آن زیسته اند. از آغاز تاریخ این سرزمین تا سال 1000 پیش از میلاد، کنعانیها و فلستیها در این سرزمین می زیستند؛ سپس برای چند صد سال یهودیان در آنجا زندگی کردند و پس از آن ملتهای دیگری بدانجا آمدند تا این که در سال 70 میلادی تقریبا هیچ یهودی در آنجا حضور نداشت. اکنون نوبت اندیشمندان یهودی بود که این مشکل را حل کنند.
حاخام راشی عبارت آغازین تورات را به کار می برد که می گوید: "در آغاز خداوند آسمانها و زمین را آفرید" و در حاشیه آن چنین می آورد: "خداوند به قوم یسرائیل و همه جهان خبر می دهد که او آفریننده است. پس او صاحب چیزی است که آفریده است و هر طور که بخواهد آن را تقسیم می کند.
بر این اساس اگر مردم، یهودیان را دزدانی بدانند که به سرزمین یسرائیل حمله کرده، آن را به تصرف خویش درآورده اند یهودیان می توانند به ایشان چنین پاسخ دهند که زمین نیز مانند دنیا ملک خداوند است و خدا آن را به ما بخشیده است". پس سرزمین مقدس، خارج از تاریخ و جزئی از آسمان و زمینی است که خداوند پیش از آغاز تاریخ آفرید و خداوندی که در طبیعت و تاریخ حلول می کند در آنها تصرف نیز می کند. مارتین پوپر در توجیه سلطه صهیونیسم بر این سرزمین، همین منطق را به کارمی برد.
یهودیت اصلاح طلب کوشید تا هر گونه اشاره به زمین و بازگشت به آن در نمازهای یهودی را نفی کند. اما برخلاف یهودیت اصلاح طلب، یهودیت ارتدوکس و محافظه کار بر پیوند ازلی و صوفیانه میان یهود و زمین تأکید می کند. همه فرقه های صهیونیستی به جز صهیونیستهای اقلیمی معتقد به قداست سکولار یا قداست دینی زمین هستند. تفکر صهیونیستی، مثلت حلول گرایی (اتحاد خدا یا تورات با قوم و زمین) در یهودیت باستان را زنده ساخت.
این تفکر، نظریه قداست را به طور کلی و بدون مشخص نمودن منشأ قداست مطرح کرد: آیا منشأ آن خداست؟ (اعتقاد صهیونیستهای دینی) یا یک ویژگی موروثی و دنیوی وابسته به قوم یهود و سرزمین یهود است و در آن دو نهفته است؟ (اعتقاد صهیونیستهای بی دین). ساختار دینی همان حلول گرایی افراطی است که زمین را به دلیل اتحادش با خدا مقدس می داند، اما ساختار غیردینی همان حلول گرایی بدون خداست که در آن، زمین به خدا تبدیل می شود.
دایان با صراحت اعلام نموده که زمین یسرائیل، یگانه خدای اوست. صهیونیستها بر زمین فلسطین تسلط یافتند و به اعتبار مقدس بودن این زمین با نیروی نظامی ساکنان آنجا را بیرون راندند. صندوق ملی یهود به منظور تبدیل مفهوم صهیونیست به واقعیت، تأسیس شد و بدین ترتیب می کوشد تا به نام قوم یهود این سرزمین را به چنگ آورد و اجازه دادن این زمین یا فروش آن به غیر یهود یا به اعراب بیگانه در قانون اساسی این دولت، مجاز نیست.
از آنجا که میراث مذهبی یهود شامل چند نقشه است که از نظر وسعت و مرزبندی با یکدیگر متفاوتاست؛ چندین مکتب صهیونیستی وجود دارد که هر یک، برنامه توسعه طلبانه خاص خویش را دارند. برخی محدوده قدست را تا آن حد توسعه می دهند که صحرای سینا را نیز شامل می شود و برخی قلمرو زمین مقدس را تا مرزهای سال 1948 محدود می کنند. در إرتس اسرائیل شیوه های فکری متفاوتی وجود دارد.
یوری اونری معتقد است که تز زمین مقدس فقط به عنوان نوعی بهانه جویی و مجوز پس از عملیات اشغال به کار گرفته شده است و این تحرکات نیروهای درونی صهیونیستی است که عملیات پیشروی (اشغال) یا عقب نشینی را تعین می کند. او به این نکته نیز اشاره نموده که بلندیهای جولان از هیچ قداستی برخوردار نیست یا اینکه میزان قداست آن از شبه جزیره سینا کمتر است. با این حال اسرائیل از شبه جزیره سینا عقب نشینی کرد اما از بلندیهای جولان عقب ننشست. به همین جهت اونری عقیده دارد که بررسی اندیشه های توسعه طلبانه صهیونیستی مستلزم بررسی شرایط سیاسی و نظامی است نه آرای فقهی.
تفکر نازیها نیز همچون صهیونیستها بر اهمیت زمین به عنوان عنصر اساسی در جنبش قومی تأکید دارد؛ زیرا یک ملت اندامی تنها می تواند در زمین خویش که با آن پیوندی استوار دارد، بر پا خیزد و تنها در چنین زمینی است که در روح ملت از نو متولد می گردد. از اینجا بود که نازیها نشان دادند که تمامی یهودیان صهیونیست به مهاجرت به سرزمین خود را درک می کنند. به همین سبب آیشمن در محاکمه خویش گفت که نازیها می خواستند اندکی از زمینهای ثابت را در اختیار یهودیان سرگردان قرار دهند و این سخن تفاوت چندانی با این شعار صهیونیستها "زمینبدون ملت از آن ملت بدون زمین است" ندارد. پس وجه مشترک، تصویر ملتی مهاجر و سرگردان است که زمینی می خواهد تا در آن ریشه گیرد.
به نظر می رسد ارتباط با زمین یکی از نشانه های بنیادین همه گروههای کارکردی است؛ زیرا چنین ارتباطی وابستگی این گروهها را به وطنی که در آن زندگی می کنند، سست می سازد و در نتیجه، بی طرفی و قراردادگرایی این گروهها نیز فزونی می گیرد. همچنین ارتباط با زمین مقدسِ دور در مقابل زمینِ غیرمقدسِ نزدیک همبستگی اعضای گروه کارکردی را افزایش می دهد و در نهایت، وابستگی تاریخی آنها را تضعیف می کند. بدین وسیله عضو این گروه درون جامعه ای زندگی می کند که میان او و آنها پیوندهای عاطفی وجود ندارد و این سبب می شود که توانایی و شایستگی اش در وظیفه و کاری که بر عهده دارد، زیاد شود.
مأخذ:
- المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد پنجم، چاپ اول، پاییز 1382؛ جلد هفتم، چاپ اول، 1383.