هاسکالا

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


اصطلاح "هاسکالا" (Haskalah) در آثار عبری به جنبشی اشاره دارد که در نیمه سده هجدهم در میان یهودیان اروپا (آلمان و دیگر کشورها) گسترش یافت. البته این جنبش از درون یهودیان نجوشید، بلکه از سوی حکومتها یا نخبگان روشنفکر یهودی ـ که الگوهای غربی را پذیرفته بودند ـ بر اقلیتهای یهودی تحمیل شد. البته پاره ای از یهودیان، این اندیشه های روشنفکرانه و مدرن را با اشتیاق بسیارپذیرفتند، گروهی بی هیچ مقاومتی با آن همراه شدند و عده ای جانانه در برابرش ایستادند.

الف ـ ریشه هاسکالا:

واژه عبری "هاسکالا" از ریشه "سیخیل" به معنای "عقل" یا "هوش" گرفته شده است. سپس واژه "سیکیل" به معنای "روشن کردن" از آن مشتق شد و بعدا به معنای "روشنگری" به کار رفت. اسم آن "مسکیل" و جمع آن "مسکلیم" می شود.

ب ـ تاریخ:

اصطلاح "هاسکالا" (روشنگری یهودی) در سال 1832 برای اشاره به حرکتی در آثار ادبی عبری وضع شد. صاحبان این آثار می کوشیدند از اشکال سنتی ادبی که پیوندی ژرف و استوار با دین داشت، دوری گزینند و صورتهای مدرن غربی را در آثار خود جلوه گر سازند. البته این روشنگری فقط حرکتی ادبی نبود و درواقع دیدگاهی متکامل بود که ما آن را "خردگرایی مادی" نامیده ایم.

اصطلاح یادشده، به معنای کلی آن، همچنین برای اشاره به حرکت اجتماعی و فکری یهودیان غرب اروپا که سپس به شرق آن هم گسترش یافت، به کار می رود. حرکت روشنگری به صورت جریانی بنیادین در میان یهودیان از نیمه سده هجدهم آغاز شد و تا 1880 ادامه یافت. اگرچه این حرکت هدف دار فکری متوقف گشت، اما مباحث آن به شکل پیدا و پنهان همچنان در میان یهودیان باقی ماند.

روشنگری یهودی از اندیشه های اصلی روشنگری غربی سرچشمه می گیرد؛ اندیشه هایی مانند پذیرش عقل به عنوان مهمترین و بلکه تنها منبع شناخت، اعتماد کامل به علم، ضرورت تعددگرایی، نسبی بودن معرفت و ارزشها، امکان اصلاح انسان از راه تغییر محیط او و آفرینش شهروندی که فقط سرسپرده حکومت است.

روشنگری یهودی همچنین در چارچوب نگاه ابزاری به هستی و اعتقاد به انسان عادی و طبیعی جای می گیرد و در همان تناقضهایی گرفتار می شود که روشنگری غربی گرفتارش شده است؛ تناقضهاییمانند کلی نگر بودن گرایش عقلی، و جزئی نگر بودن گرایش حسی و تجربی که ریشه در جهان بینی علمی دارد. به همین دلیل می بینیم که خردگرایی مادی در آغاز با ملموسات و محسوسات در حدود خودشان برخورد می کند و سپس به جایی می رسد که آنها را پدیده های مادی کلی و مجردی می بیند که زیر سیطره قوانین کلی و مجرد مادی اند و هیچ گونه خصوصیت و قداستی ندارند.

بنابراین، واقعیتی که از عقل مادی برمی آید، هیچ نشانه و تمایزی ندارد. اندیشه های ضد روشنگری (اعتقاد به طبیعت، قدرت، زمین، خردگریزی و نظایر آن) پاسخی به همین تناقض بود و می خواست بخشی از قداست جهان را به آن بازگرداند؛ البته قداستی برخاسته از ماده که هرگز از آن فراتر نمی رود (به همین دلیل آن را "خردستیزی مادی" نیز می نامند).

هواداران روشنگری در پی آن بودند که یهودیان به حقوق سیاسی و مدنی خویش دست یابند (رهاسازی)، فرصتهای اقتصادی برابر داشته باشند، از هرگونه خصوصیتی که موجب انزوایشان می گردد، خلاص شوند، در جامعه ای که در آن زندگی می کنند درآمیزند و تنها و تنها به حکومتشان سرسپردگی داشته باشند و نه به دینی که هیچ پشتوانه عقلی ندارد. آنان بر این باور بودند که اگر یهودیان، اصول تمدن سکولار غربی را بپذیرند و دین یهودی را از قومیت یهودی جدا کنند، می توانند به نتایج بالا برسند و با حکومتهای سکولار غربی سازگار شوند.

در میان یهودیان مارانو و اشکناز درباری، چهره هایی پیدا شدند که رهبری گروههای یهودی را برعهده گرفتند و جایگاهی بسیار برتر از حاخامها به دست آوردند. یهودی درباری برخلاف بازرگان یا رباخوار یهودی فقط در مرکز یا هامش جامعه استقرار نداشت و در کنار اعضای طبقه حاکم زندگی می کرد و با آنها بده بستانهایی خاص و متناسب با زندگی اشرافی داشت.

چنین وضعیتی اقتضا می کرد که نه تنها از نیازهای اقتصادی این طبقه بلکه از شیوه زندگی آنها نیز باخبر باشد. یهودیان درباری در رأس هرم مالیتجاری یهودی ـ که طبقات گوناگون، از بازرگانان بزرگ تا فروشندگان دوره گرد را دربرداشت ـ بودند. این هرم فراقاره ای و چندملیتی، سراسر اروپا را فراگرفته، به حکومت عثمانی و ایالات متحده نیز رسیده بود.

یهودیان درباری اگرچه جهانی بودند، اما برای برخورداری از این شبکه گسترده ارتباطی، باید یهودی می ماندند. بدین سبب، یهودیان درباری میان دو جهان مسیحی و یهودی در رفت و آمد بودند و به آسانی در تمدن غربی حرکت می کردند. چراکه هم با زبانش آشنا بودند و هم با فلسفه، اقتصاد و دیگر علوم آن. باید گفت که این رهبران جدید یهودی هرگز یهودی و مذهبی خالص نبودند.

یهودیان مارانو که به بخشهایی از آنها "سفاراد"، "یهودی پرتغالی" یا "نومسیحی" گفته می شد، از مهمترین عوامل باز شدن مشت اندیشه های سنتی و دینی بودند. یهودیان مارانو مراکز اقتصادی مهم و برجسته ای در اروپا تأسیس کردند (مانند بوردو، آمستردام، هامبورگ و لندن).

برخی معتقدند یهودیان مارانو در ظاهر، مسیحی و در باطن، یهودی بودند. اما عده ای بر این باورند که آنها ظاهرا و باطنا مسیحی و عضو تشکیلات مدنی غرب بودند؛ با این همه پس از کوچ از شبه جزیره ایبری به دلایل گوناگون خود را یهودی نشان دادند و به میان یهودیان رفتند. به همین دلیل آگاهانه یا ناآگاهانه، تمدن غربی را به درون اقلیتهای یهودی بردند. بعضی از آنها نیز که در باطن یهودی بودند، تصویری ایده آل از یهودی در ذهن داشتند و این تصویر به شدت با واقعیت تعارض داشت.

این تعارض سبب شده بود که آنها در میان گروههای یهودی به عناصری انقلابی و شورشی تبدیل شوند و به عقل مادی و ارزشهای مجرد فرا بخوانند. اوریل داکوستا و اسپینوزا از این جمله بودند. افزون بر اینها از آنجا که ثمره همان چندگونگی رفتاری بودند، پرچمدار حرکت تشکیک دینی شدند. حرکت یهودیان مارانو با ژرف شدن بحران یهودیت حاخامی همزمان شد؛ زیرا آنها از مهمترین عوامل فروپاشی این نوع از یهودیت بودند و از شبتای زویپشتیبانی کردند و اسپینوزا در میانشان سر برآورد.

یهودیان مارانو به ترویج تمدن غربی و شیوه زندگی غربیان در میان یهودیان پرداختند و زندگی خود و اطرافیانشان الگوی خوبی برای همکیشانشان شد. آنان با توجه به آشنایی کاملی که با جهان در حال مدرن شدن مسیحی و جهان کهنه و واپسگرای یهودی داشتند، ضمن مقایسه این دو جهان متفاوت، میراث فرهنگی و دینی یهود را زیر سؤال بردند. با ذوب شدن این تعداد زیاد از یهودیان در جوامع غربی، بسیاری از مفاهیم دینی یهود (مانند تبعید یا قوم برگزیده) معنای خود را از دست داد.

به عبارت دیگر نقش یهودیان مارانو، نقش همان روشنفکران جهان سوم بود که برای کسب دانش یا کار به غرب می روند و هنگام بازگشت فقط جسمشان به میهن بازمی گردد و روحشان همچنان در هوای زندگی غربی است. به همین دلیل به ترویج تمدن غربی و تخریب فرهنگ و تمدن موروثی خویش می پردازند.

مهد جنبش روشنگری، کشورهایی بودند که اقلیتهای یهودی کوچک و غرب زده ـ همچون یهودیان هلند یا ایتالیا ـ را در خود جای داده بودند. این اقلیتها به دلیل محدود بودن و نیز رهبری مارانوها به درجه بالایی از آمیختگی دست یافتند. بسیاری از اعضای این گروهها آموزه های سکولاریسم را به خوبی فراگرفتند و در رشته هایی مانند پزشکی به مدارج بالا رسیدند. به نظر می رسد شکست جنبش شبتای زوی، یهودیان را به طرد گرایشهای مشیحانی و آمیختگی در جوامع خویش تشویق کرد. البته پیدایش جنبش مشیحانیسم و فرانکیسم، گویای آن بود که یهودیت به آخرین مراحل بحرانی خود وارد شده است؛ زیرا این جنبش نشان دهنده تمایل شدید یهودیان به رهایی از شریعت بود.

اما مهمترین و تعیین کننده ترین عامل گسترش ارزشهای روشنگری در میان یهودیان، تحولات جوامع غربی بود؛ تحولاتی مانند رشد میانگین های سکولاریسم و حاکمیت ارزشهای سودمدارانه که به اقلیتها اجازه می داد از هامش فرهنگی و اقتصادی خود بیرون آمده، به مرکز جامعه پای گذارند. اینتحولات، شیوه زندگی و نوع مشاغل یهودیان را دگرگون ساخت.

حرکت روشنگری به معنای دقیق آن، در برلین آغاز شد. جامعه سوداگرانه و مرکانتالیستی آلمان در دوره حکومت فردریک دوم (1740 تا 1786) جو مناسبی برای تشویق یهودیان به ساکن شدن در پروس و اشتغال به بازرگانی ایجاد کرد و حقوق کامل برخی از ایشان را تأمین نمود. بدین ترتیب یک طبقه سرمایه دار شکل گرفت که آمیختگی در جامعه را به سود خود می دانست و این طبقه، الگوی دیگر یهودیان نیز شد.

از دیگر ویژگیهای این طبقه، پذیرش الگوهای روشنگری بود که از سوی جامعه غربی ترویج می شد. موسی مندلسون به عنوان یک حسابدار و بازرگان که با نواده یکی از یهودیان درباری ازدواج کرده بود، از نظریه پردازان جنبش روشنگری به شمار می رفت. وی در سال 1750 هفته نامه ای با نام کوهیلیست موسار (واعظ اخلاقی) منتشر کرد. این مجله که نخستین تریبون برای طرح اندیشه های روشنگری بود، تنها تا سه شماره دوام یافت.

با این همه برخی مورخان، تاریخ پیدایش جنبش روشنگری را سال 1783 یعنی یک سال پس از صدور پروانه تسامح از سوی ژوزف دوم دانسته اند. در همین زمان بود که مندلسون ترجمه آلمانی اسفار پنجگانه موسی را با حروف عبری و شرحی عقلانی منتشر کرد. البته انجمن دوستداران عبری در این ترجمه و شرح به او کمک کرد.

این انجمن بین سالهای 1783 تا 1811 فصل نامه ای عبری به نام هامیسائیو (جامع) منتشر می کرد که بیشتر مقالاتش ترجمه از آلمانی بود و محتوایش اگرچه کسل کننده و کم ارزش می نمود، اما تأثیری بسیار ژرف ـ خصوصا در بیرون آلمان ـ داشت.

نویسندگان این مجله، زبان عبری حاخامی را کنار گذاشتند و کوشیدند به شیوه و زبان کلاسیک کتاب مقدس بازگردند. آنها سبک خود را با واژه های زیبا و ساختگی آراستند؛ واژه هایی که از نظر ایشان نشان دهنده ذوق بالای ادبی بود. مضامین این مجلهعبارت بود از: قصایدی در مدح حکومت و طبیعت، داستانهای پندآموز، شرحهایی بر کتاب مقدس، پژوهشهایی درباره زبان شناسی عبری و مقالاتی در تاریخ اقلیتهای یهودی. بیشتر مقاله نویسان این مجله از نظر سیاسی محافظه کار بودند. الگوهای روشنگری در آلمان، موفقیتی چشمگیر پیدا کرد حتی شکل عبرانی جنبش را کنار گذاشت و زبان یدیشی را نوعی لوترای ناخوشایند آلمانی دانست.

جنبش روشنگری با ویژگیهای عبرانی فقط تا سال 1830 در براسلاو ادامه یافت. از مهمترین مبلغان روشنگری در آلمان می توان به نفتالی هرتز وسلی، جبریل رایسر و بن دیوید لازاروس اشاره کرد.

الگوهای روشنگری از آغاز سال 1820 در امپراتوری اتریش، بوهم، شمال ایتالیا و گالیسی گسترش یافت. این جنبش از همان آغاز با آلمانی در ارتباط بود و نفتالی ویزیلی از رهبران جنبش روشنگری در آنجا به شمار می رفت. در دوره 1821 تا 1832 مبلغان روشنگری سالنامه ای به نام بیکوری هاعیتیم (شکوفه های این زمانه) منتشر کردند که در آن به پژوهشهای زبانی و تاریخ پرداخته می شد و ضمن مقالاتی، زندگی سنتی یهودیان - خصوصا حسیدیستها - مورد تمسخر قرار می گرفت.

از جنبه های مهم و قابل توجه در جنبش روشنگری، نقش زنان یهودی در این عملیات است. این تحولی ژرف و حتی انقلابی در تاریخ یهودیت به شمار می رفت؛ زیرا آیین یهود از زن نمی خواست که برای نیایش و نماز به معبد برود. زنان یهودی عبری نمی آموختند و اگر الفبای عبری به آنها آموزش داده می شد، تنها برای خواندن دعاهایی بود که معنایش را نمی فهمیدند. آنان از آنجا که عبری بلد نبودند، فقط آثار دینی به زبان یدیشی را ـ که البته گاهی صرفا دنیوی بود ـ به صورت تفریحی می خواندند و این بدان معناست که میانگین سکولاریزاسیون در زنان، بالاتر از مردان بود. اما پس از کنار گذاشتن یدیشی و روی آوردن به آلمانی، توجه زنان به ادبیات آلمانی بیشتر از مردان شد.

حال اگر این نکته را نیز بیفزاییم که دختران طبقه مرفه و ثروتمند یهودی تمایل زیادی به ذوبشدن در جامعه و زندگی عادی داشتند، می توانیم بفهمیم که چرا زنان در عرصه های فرهنگی فعالیت چشمگیر داشتند و این فعالیت در شکل گیری محافل ادبی جلوه گر شد. راحیل فارنهاگن از مهمترین زنان روشنفکر یهودی در آلمان بود که نقشی بنیادین در پیدایش محافل ادبی داشت.

روشنگری در دهه سوم سده نوزدهم از آلمان و گالیسی به روسیه منتقل شد و در نیمه های دهه چهل در روسیه و خصوصا لیتوانی متمرکز گشت. در همین لیتوانی بود که پایه های ادبیات مدرن عبری ریخته شد و چند هفته نامه و نخستین رمان عبری در سال 1854 منتشر گردید. اسحاق داو لیونسون از پرچمداران روشنگری روسیه بود و به او "مندلسون روسیه" می گفتند.

از مهمترین انجمنهای هوادار روشنگری انجمن توسعه فرهنگ میان یهودیان روسیه بود که در سال 1863 چند مدرسه فنی - حرفه ای و هنرستان تأسیس کرد. رفته رفته شماری از عبری نویسان، شیوه های پر زرق و برق و تکلف آمیز سنتی را کنار گذاشتند و به نقد اجتماعی روی آوردند.

گفتنی است که در روسیه ـ برخلاف آلمان و اتریش ـ زبان یدیشی از سوی موج روشنگری کنار زده نشد؛ گرچه عده ای از یهودیان با دولت روسیه همراه شده بودند و خواهان روسی کردن یهودیان بودند.

نوشته هایی که روشنگری را مورد بررسی قرار داده اند، آن را مانند ما بر مبنای جغرافیایی تقسیم کرده اند. اما برخی بر مبنای زبان، آن را تقسیم کرده اند: جنبش روشنگری آلمانی، روسی، یدیشی، لهستان و... تقسیم بندی دیگری نیز هست که مبنایش بر نسلهاست و چنین می گوید: روشنگران نسل نخست (مندلسون و پیروانش) و روشنگران نسل دوم (برخی شاگردان مندلسون مانند جایگر، زونز و گرایتز). اما به اعتقاد ما این تقسیم بندی اخیر با تقسیم بندی جغرافیایی تداخل پیدا می کند.

روشنگری در آلمان، امپراتوری اتریش مجارستان و تا اندازه ای در روسیه به قدرتی فکری سیاسی و اجتماعی تبدیل شد. در روسیه، زندگیفرهنگی یهودیان در معرض نسیمهای سکولاریسم غربی ـ یعنی رومانتیسم و ایده آلیسم فلسفی، سوسیالیسم، داروینیسم و نژادپرستی ـ قرار گرفت. همه این اندیشه ها بعدا از مولفه های صهیونیسم شدند و پرچمداران روشنگری به چهره های اصلی گروههای یهودی تبدیل گشتند که خود را سخنگوی یهودیان می دانستند.

روشنگری چنان تأثیر ژرفی بر یهودیان جهان غرب گذاشت که همه یا لاادری گرا شدند یا بی دین و یا معتقد به یهودیتی کم رنگ مانند یهودیت اصلاح طلب. البته یهودیان غرب اروپا (فرانسه، انگلستان و هلند) چندان نقشی در جنبش روشنگری نداشتند؛ زیرا از آنجا که میزان آمیختگی ایشان در جامعه، بسیار زیاد بود و تقریبا به همه حقوق خویش رسیده بودند، این جنبش برای آنها مفهومی نداشت. درست برخلاف یهودیان شرق اروپا که روشنگری در میان ایشان ریشه ندوانید. در میان این دو گروه، یهودیان اروپای مرکزی (آلمان، اتریش و...) قرار داشتند که ستون اصلی جنبش روشنگری به شمار می رفتند؛ موسی مندلسون از میان آنان برخاست و یهودیت اصلاح طلب و علم یهودیت در میان ایشان پا گرفت. صهیونیسم نیز ابتدا در میان همین یهودیان شکل گرفت و تئودور هرتزل و ماکس نوردو از این قشر بودند. زبان نخستین کنگره های صهیونیسم هم آلمانی بود. البته بعد آلمانی جنبش روشنگری با این نکته منافات ندارد که اندیشه های فرانسوی بر اندیشمندان روشنگر تأثیر گذاشته باشد؛ زیرا فلسفه عقلانیت و خودگرایی در فرانسه به اوج شکوفایی رسیده بود.

ما از نظر گسترش و موفقیت یا عدم موفقیت روشنگری می توانیم این جنبش را به دو نوع اصلی تقسیم کنیم: نوع غربی که در آلمان، اتریش و گالیسی ظاهر شد و به موفقیتی چشمگیر رسید و نوع شرقی که در روسیه (و در اصل لهستان) شکل گرفت و نتوانست به موفقیت مورد نظر دست یابد.

واژه "غربی" در اینجا واژه ای است که یهودیان شرق اروپا یا همان یدیشی ها برای یهودیان آلمان و اتریش به کار می بردند. کامیابی الگوهای روشنگریمیان یهودیان غرب و ناکامی نسبی اش در شرق، جهان غرب را به دو بخش تقسیم کرد: یهودیان غربی که کاملاً در جوامع خود آمیخته شده بودند از یهودیان یدیشی می ترسیدند و در برابر ایشان احساس حقارت می کردند و یهودیان شرقی احساسشان این بود که یهودیان غربی هویت خود را از دست داده اند و به شکل چندش آوری خود را مانند بیگانگان ساخته اند.

این دسته بندی بعدها در جنبش صهیونیسم نیز نمایان گشت و صهیونیستها را به دو گروه وطن گزین (شرق اروپا) و وطنی (مرکز و غرب اروپا) تقسیم کرد. اختلاف این دو نوع، اختلافهایی در محیطهای هریک از آنها پدید آورد.

به همین دلیل در حالی که در غرب، بیشتر یهودیان نسبت به آمیختگی در جامعه غیریهودی علاقه مند بودند، چنین تمایلی در شرق دیده نمی شد. پرچمداران روشنگری در غرب می خواستند به نخبگان غیریهودی بپیوندند و یهودیان آلمان برای همانند شدن با جامعه خویش از تجربه ها و داراییهای لازم برخوردار بودند. اما در روسیه، یهودیان همچنان به کارهایی مانند تجارت ابتدایی، رباخواری، باده فروشی و دیگر مشاغل هامشی سرگرم بودند. بدین ترتیب، جنبش روشنگری در غرب از پوسته یهودیت بیرون آمد، در حالی که این پوسته در شرق به صدفی سخت تبدیل گشت.

این وضعیت سبب شد که یهودیان شرقی به قطب بندی بپردازند؛ یعنی ثروتمندان و بورژواها و دنباله هاشان ـ که از آمیختگی و غربی شدن، بهره اقتصادی می بردند ـ غالبا از هواداران روشنگری بودند و توده های خرده بورژوای یهودی ـ که همانند شدن برای آنان به معنای تنزل به رتبه کارگری بود ـ از روشنگری استقبال نمی کردند. اقلیتهای یهودی در شرق، بسیار پرجمعیت تر از هم کیشان خود در غرب بودند و همین باعث شده بود که همانند شدن برای یهودیان غربی آسان تر شود.

این مسئله به آلمانی شدن یهودیان آلمان نیز کمک کرد؛ زیرا در آنجا تقریبا کسی نمانده بود که عبری بنویسد و عبری نویسی نسخ شده بود، در حالی که در شرق هنوز مدارس عالی تلمودی (یشیوا) شماربسیاری دانشجو داشت که عبری می خواندند. عامل دیگری که به این تفاوت دامن می زد، این بود که محیط فرهنگی حاکم بر آلمان (کشور بتهون و هاینه) چنان پیشرفته و فریبنده بود که بسیاری از یهودیان را مشتاق همانند شدن می کرد، اما محیط فرهنگی شرق با جو متأثر از فئودالیسم نفس گیر، اتوکراسی و برده داری، هیچ چیزی نداشت که یهودیان را شیدای همانند شدن سازد.

اگر جو کشاورزی حاکم بر شرق، بسیار عقب مانده بود، خود یهودیان شرقی نیز از نظر مدنی بسیار واپسگرا و وابسته به شیوه های شدیدا سنتی خویش بودند و همین سبب می شد که نتوانند به آسانی خود را با الگوهای روشنگری سازگار نمایند.

نگرش جنبش روشنگری به انسان، بسیار سطحی و ساده انگارانه بود. روشنگری همه خصوصیتها را در هر شکل و سطحی طرد می کرد و بر اینکه انسان باید به موجودی بی ریشه و بدون وابستگی به میراث گذشته اش تبدیل شود، پای می فشرد. تصور حاکم این بود که عملیات رهایی از خصوصیتهای مدنی و فرهنگی بسیار آسان و تابع اراده فرد است و هویت، ارتباطی با سطوح عمیق ذلت انسانی ندارد. طبعا چنین چیزی هم با واقعیتهای روانی تعارض دارد و هم با واقعیتهای زندگی یهودیان یدیشی که شدیدا به خصوصیتهای خود پایبند بودند. احساس یهودی این بود که اگر خصوصیتهایش را کنار بگذارد، مسخ می شود و به همین دلیل، بسیاری از یهودیان از اندیشیدن به آمیختگی بیزار بودند. البته بعضی از آنها نیز که آمیختگی را می پذیرفتند، در شبیه سازی خود به اکثریت جامعه غربی راه افراط می پیمودند. این نیز موجب تنفر یهودیانی می شد که آمیختگی را هنوز نپذیرفته بودند.

سادگی اندیشه دوره روشنگری در این نکته نمایان می شود که حکومتهای استبدادی می کوشیدند اصلاحات را به عنوان امری بیرونی و از طریق بخشنامه های قانونی از بالا تحمیل کنند، بی آنکه در ساختارهای سیاسی و اقتصادی جامعه تغییر ایجاد نمایند. رهاسازی هدیه ای به شمار می رفت که از سوی تزار، این پدر مهربان، به فرزندان یهودی اش عطامی شود و آنها نیز باید با اثبات اینکه شهروندان خوبی هستند، نشان دهند که شایستگی چنین هدیه ای را دارند! اصلاحات با دستگاهها و شیوه های ابتدایی و عقب مانده حکومتی اعمال می شد. البته دستگاه حکومتی در آلمان و اتریش از روسیه مدرن تر و تواناتر بود.

در آلمان، نظام حاکم به خوبی درک کرده بود که یهودیان از مدرنیزاسیون چه منافعی می برند و چه نقشی را می توانند در آن برعهده گیرند، درست برخلاف نظام حکومتی روسیه و لهستان و تا اندازه ای اتریش که برای یهودیان نقش خاصی قایل نبودند.

آنچه آخرین ضربه را بر پیکر روشنگری وارد کرد، پیدایش ناسیونالیسمهای اتوکرات و واپسگرا در آلمان و سپس در روسیه و لهستان بود. این قوم گراییها هرگز مانند ناسیونالیسم فرانسوی بر پایه برادری و تسامح استوار نشده، پایه اصلی اش دیدگاهی دوگانه نگر بود که همه مردم را براساس "من و دیگری" تقسیم می کرد. پیدایش اندیشه رومانتیسم ضد روشنگری و اندیشه های واپسگرای نژادپرستانه در اروپا (اواخر سده نوزدهم) از عوامل تعمیق وضعیت بالا شد. این اندیشه ها بخشی از هجوم همه جانبه امپریالیسم به جهان بود.

سرانجام در سال 1881 جنبش روشنگری تقریبا از پا افتاد و بسیاری از هواداران این جنبش با توجه به شرایط پیش آمده، به هوادارانی از عقیده صهیونیسم روی آوردند.

پیش از این گفته بودیم که اندیشه روشنگری از همان آغاز دربرگیرنده تناقضی آشکار و بنیادین میان خردگرایی و خردگریزی رومانتیک بود. گرایش نخست، دور ریختن همه خصوصیتها و همانند شدن را می خواست و گرایش دوم، حفظ خصوصیتها و انزوا را. این تناقض در فکر مندلسون و علم یهودیت نیز آشکار است. باید گفت که یهودیت محافظه کار نه زاییده میراث سنتی دینی که فرزند جنبش روشنگری، علم یهودیت و نگاه نقدی و علمی به تاریخ بوده است.

اگرچه حرکت روشنگری متوقف گردید، امااصول و مباحثش همچنان به صورت پیدا یا نهان در اعضای جامعه باقی ماند و ساختار جامعه غربی نیز چنان دگرگون شد که دیگر نمی توانست از الگوهای روشنگری دست بردارد. در آنجا دیگر نیازی به گروههای کارکردی نبود و برابری افراد جامعه به واقعیتی تبدیل شده بود که نظامهای سیاسی به آن تکیه می کردند. میانگین های سکولاریسم و بی توجهی به دین در این جوامع افزایش یافت و تقریبا تبعیضهای دینی از میان رفت. در ایالات متحده نیز که تبعیض نژادی حاکم بود، یهودیان از جنس سفیدها به شمار می آمدند.

بدین ترتیب می توان گفت که به رغم توقف حرکت روشنگری، اصول و الگوهای آن بر جامعه غربی و یهودیان حکمفرما شد.

ج ـ اندیشه هاسکالا:

پرچمداران روشنگری یهودی از همان خاستگاهی برآمدند که پرچمداران روشنگری غربی برخاسته بودند، با همان خوبیها و بدیها و با همان کلی گوییها و تناقضات. اما روشنگری یهودی با توجه به خصوصیات اقلیت یهودی در جامعه غربی، ویژگیها و موضوعات خاص خود را داشت.

از مهمترین موضوعات روشنگری یهودی، مسئله شخصیت افراطی و طفیلی یهودیان بود. مبلغان روشنگری به درستی احساس می کردند که یهودیان شخصیتی گتویی و پایبند به سنت دارند که خودبه خود آنان را به انزوا می کشاند. آنان همان تصویر کلیشه ای و اختصارگرا را از یهودی پذیرفتند که ادبیات یهودستیزانه ترسیم کرده بود و بعدها نیز مورد پذیرش صهیونیستها قرار گرفت.

مبلغان روشنگری با در نظر گرفتن طفیلی و هامشی بودن یهودیان که نتیجه نقش واسطه ای آنان بود درصدد برآمدند که این ویژگیها را از یهودیان بزدایند و آنان را به بخشی مولد و اقتصادی تبدیل نمایند. آنها می خواستند یهودیان را به کشاورزی و صنایع دستی تشویق کنند. دعوت به مدرن کردن مشاغل یهود، مفهومی صرفا اقتصادی نداشت و شاید بیشتر از نظر فرهنگی و روانی مهم بود؛ زیرا هدفشاین بود که یهودیان را از گوشه و کنار جامعه بیرون کشیده، به مرکز حرکتهای جامعه بیاورد تا بدین وسیله همچون دیگر اعضای جامعه شوند، با همان زبان سخن بگویند، همان لباسها را بپوشند و همان وابستگیها و سرسپردگیها را داشته باشند.

به همین دلیل از مهمترین مسائلی که روشنگری یهودی با آن روبه رو شد، مسئله زبان بود. زیرا یهودیان شرق اروپا با زبان یدیشی سخن می گفتند. پرچمداران روشنگری به تبلیغ آمیختگی زبانی پرداختند و حرکت "پاکسازی زبانی" را آغازیدند.

این کار به عقیده ایشان سبب می شد که سطح مدنی یهودیان بالاتر آید. آنها یهودیان را به آموختن زبان روسی، آلمانی یا لهستانی فرامی خواندند. همچنین در پی آن بودند که زبان عبری را به عنوان زبان اصلی میراث یهود زنده کنند. با این همه، برخی از هواداران روشنگری مطالب خود را با زبان یدیشی می نوشتند و می خواستند که این زبان، زبان رسمی یهودیان شرق اروپا شود.

از آنجا که گروههای یهودی غرق در عقب ماندگی بودند، مسئله تربیت برای هواداران روشنگری از مهمترین مسائل بود. یهودیان اعتقاد داشتند که یگانه کتاب شایسته آموزش، تلمود است و دیگر آموزشها و دانشها ثانوی است و باید در خدمت آموزش دینی قرار گیرد. روشنگران یهودی می خواستند آموزشهای عمومی و غیردینی، همه یهودیان را دربرگیرد و مدارس عالی تلمودی (یشیوا) به آموزش و پرورش حاخامها اختصاص یابد. آنان از برادران دینی خود می خواستند که فرزندان خود را به مدارس غیریهودی بفرستند تا علوم روز را بیاموزند.

یکی از مسائلی که روشنگران شدیدا از آن دفاع می کردند، آموزش زنان بود. در نیمه های سده نوزدهم مدارس غیردینی یهودی عملاً شکل گرفت و نخستین مدرسه دخترانه یهودی در سال 1836 در روسیه افتتاح شد. پرچمداران روشنگری بر این باور بودند که آموزش غیردینی تنها راه برای آمیختگی، مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون یهودیان است.

"تاریخ یهودی" از بنیادی ترین قضایایی بود کهروشنگری یهودی مطرح کرد. مورخان یهودی بسیاری مانند هاینریش گرایتز و نحمان کروکمال به میدان آمدند و علم یهودیت شکل گرفت و موریتز اشتاین اشنایدر و سولومون اشتاینهایم از چهره های برجسته آن بودند.

روشنگران یهودی می خواستند یهودیان را از درون بازسازی کنند. به همین دلیل خواستار لغو قهال و شکلهای سنتی خودگردانی شدند و در این زمینه با خواسته حکومتهای مرکزی همراه و همساز گشتند. اما پس از تحقق مدرنیزاسیون ناچار بودند آیین یهود را نیز مدرنیزه کنند تا جوانان از آن رویگردان نشوند؛ زیرا رفته رفته آنان در مورد میزان اهمیت و فایده اصطلاحاتی چون "تبعید"، "صهیون" یا "بازگشت" پرسشهایی را مطرح می کردند.

روشنگران یهودی تیرهای نقد خود را به سوی میراث قومی و دینی یهود نشانه گرفته بودند و موضوع "کوه صهیون" را مفهومی روحی و معنوی معرفی می کردند که در واقع بیانگر یک مدینه فاضله است و جز در قلب انسان تحقق پیدا نمی کند. "رهایی" را نیز به گسترش خرد و دادگری در میان همه ملتهای غیریهودی تفسیر می کردند و آن را به بازگشت به سرزمین موعود گره نمی زدند. آنان تز ماشیح و افسانه بازگشت را مورد حمله قرار دادند و میراث و شریعت شفاهی یهود را طرد کرده فقط آثار مکتوب را معتبر دانستند. معتقد بودند باید بدون توجه به یهودیت حاخامی به اصل یهودیت رجوع کنند. از نظر ایشان حرکتها و آثار صوفی گرایانه همچون حسیدیسم و کابالا محکوم بود.

آنان بسیار می کوشیدند تا یهودیت را عقلانی سازند. به همین دلیل به احیای آثار موسی بن میمون، اندیشمند عربی اسلامی و مؤمن به یهودیت پرداختند؛ کسی که در سده های میانه خواستار آن شده بود که آموزشهای غیردینی وارد مدارس یهودی شود. اندیشمند آلمانی، مندلسون که متأثر از اندیشه های موسی بن میمون بود، پدر روشنگری یهودی به شمار می رود.

البته توضیح این نکته، بسیار مهم است که اصلاح دینی اگرچه در آلمان و سپس ایالات متحدهبه موفقیت رسید، اما در شرق اروپا با شکست کامل روبه رو شد. به همین دلیل در میان جوانان یهودی به جای اصلاح دینی، دو چیز رواج یافت: بی دینی و انقلابی گری.

این وضعیت، کیان حاکمیت دینی در میان یهود را سست نمود و سبب شد که وابستگان این کیان با همه توان به مقابله با روشنگری بپردازند. باری همین، گاهی روشنگران برای تحقق خواسته های خود دست به دامان حکومت مرکزی می شدند. سرانجام حسیدیستها و صهیونیستها توانستند بر توده های یهودی تسلط یابند.

روشنگری یهودی اگرچه به همه اهدافش نرسید، اما تأثیری ژرف بر یهودیان گذاشت. شاید از مهمترین آثار این جنبش، پیدایش یهودیان اصلاح طلب و لیبرالها و انقلابیهایی بود که خواستار آمیختگی یهودیان و حل مشکلات آنان بودند. البته این راه حل در دو قالب انقلاب بورژوا دموکراتیک یا انقلاب کمونیستی سوسیالیستی مطرح می شد. با این همه، جنبش روشنگری به نوعی مسئول پیدایش صهیونیسم هم بود. روشنگران با حمله به این عقیده که باید در انتظار ماشیح نشست تا بیاید و رهایی را به ارمغان آورد، مدعی بودند که یهودیان خود باید در اندیشه رهایی خویش باشند. این دعوت، دیوار موجود میان یهودیان و صهیونیسم را فرو ریخت و نشان داد که می توان بدون همراهی ماشیح به فلسطین بازگشت.

بعد دینی و مجازی مفاهیم یهود از نظر روشنگران بی ارزش شد و همه این مفاهیم به مفاهیمی دنیایی و غیرمقدس تبدیل گشت؛ صهیون به مکانی برای اقامت، و قوم مقدس و قوم و نژاد تبدیل شد. جنبش روشنگری در پی عادی سازی یهودیان بود و این مفهوم رفته رفته به صورت دعوت به تشکیل حکومت صهیونیستی درآمد تا یهودیان نیز مانند دیگر ملتها دارای حکومتی مستقل باشند.

روشنگری یهودی در شرق اروپا طبقه متوسطی پدید آورد که در عین پایبندی به برخی اندیشه های دینی و سنتی خویش، از اندیشه های سیاسی و اجتماعی غربی - از ناسیونالیسم گرفته تاسوسیالیسم - برخوردار بودند. این دوگانگی فکری و تناقض به رهبران صهیونیسم اجازه داد که ضمن حرکت در چارچوبهای اعتقادی سنتی، از اصطلاحات و ابزار سکولار نیز بیشترین بهره را بگیرند. چیزی که این تناقض را دامن زد، تناقض بنیادین و نهان در اصل جنبش روشنگری غربی بود.

این تناقض حتی در افکار مندلسون نیز دیده می شود. یهودیت دین عقل است (عام)، اما شعائر آن و حیاتی است (خاص). به همین دلیل اصول عقاید، عمومی و برای همه انسانهاست، ولی شعائر فقط به یهودیان اختصاص دارد و آنان هستند که باید شعائر را حفظ کنند. ساموئل لوتزاتو در فلسفه خویش از همین استراتژی بهره گرفت. حوزه عام در آثار اندیشمندان یهودی رفته رفته کوچک شد تا به علم یهودیت رسید. این علم از یک جهت، مجموعه ای از پژوهشهای علمی نقدی و عقلانی است که می خواهد حقایق تاریخی اجتماعی و انسانی پنهان در پس داستانهای دینی را به شکل علمی کشف کند و از جهت دیگر می خواهد گذشته یهود و موفقیتهای مدنی و خاص ایشان را شناسایی نماید.

نوسان در برخورد با قضیه زبان، گویای این تناقض است. جنبش روشنگری در آغاز، یدیشی را به عنوان زبان غیرعادی و نادر مورد حمله قرار داد و در پی احیای عبری به عنوان زبانی عادی و حتی عقلانی برآمد. اما پذیرش عبری به معنای بازگشت به گذشته و احیای رمانتیک زبانی بود که هیچ کس با آن سخن نمی گفت. به همین دلیل، عبری به فراموشی سپرده شد و آلمانی، روسی و نظایر آن جایش را گرفت.

سپس بار دیگر یدیشی به عنوان زبان محلی و مردمی مورد توجه قرار گرفت. دوگانگی در آثار نوشته شده به زبان عبری نیز دیده می شود؛ زیرا این آثار، یهودیان را به پذیرش ادبیات غربی و گونه های مدرن آن فرا می خواند، اما این فراخوان با زبانی مرده ـ یعنی عبری ـ صورت می پذیرد.

این تناقض در اصل جنبش اصلاح دینی یهود هم وجود داشت؛ زیرا یهودیت اصلاح طلب به آمیختگی و ترک انزوا فرامی خواند، اما از سوی دیگر،یهودیت محافظه کار ـ که از نتایج اصلاحات بود ـ شریعت سنتی یهود و بسیاری از شعائر آن را طرد می کرد. به عبارت دیگر، یهودیت اصلاح طلب و محافظه کار به جنگ یهودیت حاخامی برخاسته بود و مطلقات آن را رد می کرد، اما در عین حال میراث یهودیت را مطلقی می دانست که کسی اجازه نداشت آن را زیر سؤال ببرد.

پیامبران یهود و میراث دینی یهود به عنوان امری غیبی و ضد انسانی مورد هجوم خردگرایان قرار گرفت. با این حال می بینیم که قهرمانان عبری دوره پیش از یهودیت، مانند سامسون و شائول که تجسم عناصر خارق العاده و غیرعقلانی بودند، به صورت رومانتیک احیا می شوند. دعوت به بازگشت به طبیعت و آمیختگی در آن نیز سرشار از تناقض بود؛ زیرا از یک سو بدین معنا بود که یهودی، گتو تاریک خود را رها نموده با اشتغال به کارهای کشاورزی و تولیدی، در جامعه بیامیزد و از سوی دیگر دعوتی به ویژگیهای محلی و میراث قومی و طبیعی بود.

در موضع صهیونیسم در برابر امور غیبی دین نیز همین تناقض دیده می شود. صهیونیسم، مفاهیم دینی را مفاهیمی غیرعقلانی و فرامادی می دانست و لذا از یهودیان می خواست که با کنار گذاشتن چنین مفاهیمی، مانند دیگر انسانها به زندگی عادی و قوانین طبیعی و مادی روی آورند. بر این اساس، دین، ماشیح و همه امور غیبی طرد شد. البته بعضی از مفاهیم دینی مانند "قوم یهود" یا "سرزمین" نیز پس از سکولار شدن مورد پذیرش قرار گرفت. بدین ترتیب، قوم یهود مانند دیگر ملتها شد، اما قومی با رسالت خاص و حقوق مطلق. این قوم، حکومتی دموکراتیک برپا می کند که مانند دیگر حکومتهاست. با این تفاوت که قداستی بی نظیر دارد و در دل یهودیان جای خدا را می گیرد. صهیونیست به طبیعت بازمی گردد و روی زمین کار می کند و از بردگی و بندگی و هر چیزی که موجب تمایز شود رهایی می یابد، اما زمینی که در آن مشغول است، نوعی قداست دارد و مخصوص اوست.

بدین سبب است که می بینیم همین صهیونیستی که به برادری انسانی و جهانیفرامی خواند، عربها را قتل عام می کند و اجازه نمی دهد که آنها نیز در کنارش روی زمین کار کنند. شاید همین جنبه از صهیونیسم برای غربیها جاذبیت داشته است؛ زیرا کوششی ماهرانه برای حل تناقض پنهان در سکولاریسم بوده است. این تناقض موجب گشته که صهیونیستها بتوانند با گفتمان و ادبیاتی فریبکارانه، هم یهودیان غرب و هم یهودیان شرق را جذب و بسیج نمایند.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهشهای تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد سوم، زمستان 1382.