براندیز، لوییس (1941-1856)
لوییس براندیز (Louis Brandies) یکی از رهبران صهیونیسم وطنی است. وی در ایالات متحده از پدر و مادری از مهاجران چکسلواکی و با ریشه آلمانی و پیرو یهودیت اصلاح طلب متولد شد (مادرش از یک خانواده پیرو یعقوب فرانک بود). براندیز وارد مدرسه آلمانی در ایالات متحده شد و از آنجا به دانشگاه هاروارد رفت. بنابراین هیچ تعلیم دینی سنتی را فرا نگرفت. براندیز، همچون بیشتر یهودیان آلمانی تبار آمریکا، تا حد زیادی با جامعه آمریکا آمیخته و همانند شد. در سال 1914، نامزد تصدی مقام وزارت شد، اما نامزدی او رد شد؛ البته نه به دلیل یهودی بودن او، بلکه به دلیل مخالفت بعضی قدرت های مالی که با آراء و افکار او در خصوص انحصار موافق نبودند.
براندیز کتابی تألیف کرد و در آن به تبیین این مطلب پرداخت که چگونه منافع اقتصادی بر سیاست حکومت می کند. در سال 1916 ویلسون رئیس جمهور آمریکا او را نامزد عضویت در دیوان عالی آمریکا کرد (او اولین یهودی بود که نامزد این مقام شد). اما این نامزدی غوغایی به پا کرد؛ این بار هم نه به این دلیل که او یهودی بود، بلکه به این دلیل که افکاری تند و افراطی داشت. در نهایت، به این مقام دست یافت و تا سال 1939 که بازنشسته شد، در همین مقام باقی بود.
براندیز از مصلحان اجتماعی ایالات متحدهبه شمار می رود. او مبارزه ای شدید علیه انحصارات به راه انداخت و برای کاهش ساعت کار زنان تلاش کرد. او معتقد بود که نظام سرمایه داری باید از واحدهای کوچک رقیب تشکیل شده باشد. براندیز بر این باور بود که قانون نباید ثابت و نهایی باشد، بلکه همواره باید بر حسب شرایط تاریخی، تعریف و تفسیر شود. این عقیده او در واقع چندان متفاوت با فلسفه ای نبود که برنامه جدید (New Deal) بر آن مبتنی بود؛ برنامه ای که از سال 1933 به بعد به اجرا گذاشته شد.
توجه و رویکرد براندیز به صهیونیسم به تجربیاتش در نیویورک بازمی گردد که در آنجا شاهد استثمار و بهره کشی کارگران یهودی یدیشی صنایع نساجی بود؛ معمولاً گروه های مهاجر که نیروی کار ارزان قیمت بودند، در معرض این استثمار و بهره کشی قرار داشتند. اما ظاهرا براندیز تصور می کرد که یهودستیزی نیز در این بهره کشی و استثمار نقش دارد. براندیز با جیکوب دی هاس، منشی هرتزل که او را به صهیونیست بودن می شناخت، دیدار کرد. براندیز از جمله کسانی بود که فکر می کردند میان الگوهای آرمانی برتر آمریکایی و صهیونیستی تشابه و یکسانی وجود دارد و هر یک از دیگری تغذیه می شود؛ بنابراین اگر یهودیان آمریکا صهیونیسم را بپذیرند، مسأله وفاداری دوگانه پیش نخواهد آمد.
به اعتقاد او، الگوی آرمانی آمریکا همان الگوهای آرمانی و برتر یهودیان در طول تاریخشان است. برای این که یک یهودی آمریکایی، هرچه بیشتر یهودی شود باید صهیونیست شود. از این رو هر یهودی آمریکایی باید از مهاجرنشین صهیونیستی پشتیبانی کند؛ اگرچه بداند که نه خود او و نه نسل او هرگز در آنجا زندگی نخواهند کرد.
براندیز خواستار بازسازی فلسطین، و به قولخودش سرزمین نیاکان بود، اما نه به منزله جایی برای مهاجرت و اسکان یهودیان، بلکه به منزله مرکزی که روح یهودیت از آنجا نور می گیرد و الهام بخش یهودیان پراکنده در سراسر عالم است؛ الهامی که برآمده از خاطرات گذشته باشکوه و آرزوی آینده تابناک است. این عبارات پرطمطراق، به سادگی تمام بدان معناست که یهودیان آمریکا، آمریکاییانی هستند که در میهن ملی خود و با جامعه خود آمیخته و همانند شده اند و فلسطین هم، میهن مادری آنان است که به حفظ هویت آنان کمک می کند، اما آنان هرگز بدانجا مهاجرت نخواهند کرد؛ مهاجرت مختص و منحصر به دیگر یهودیان، نوعا یهودیان یدیشی، است.
براندیز در سال 1914 و در لحظه ای بحرانی به سازمان صهیونیسم پیوست؛ زیرا جنگ جهانی اول، سازمان صهیونیسم را در اروپا به کلی به هامش رانده بود و صهیونیست های آمریکا، وظیفه دفاع و پشتیبانی از مهاجرنشین صهیونیستی را برعهده گرفته بودند؛ به ویژه که آمریکا نیز قدم در راه رهبری گذاشته بود. کمیته اجرایی موقت امور عمومی صهیونیسم در ایالات متحده تشکیل شد (1918ـ1914) و براندیز به ریاست آن انتخاب شد. اما براندیز ریاست سازمان جهانی صهیونیسم را نپذیرفت و به ریاست افتخاری آن در سال های 1920 و 1921 بسنده کرد.
براندیز در تعیین رویکردهای عملی کمک و امداد به مهاجرنشین صهیونیستی و نیز در گسترش سازمان نقش داشت. وی در سال های 1917 و 1919 از فلسطین دیدن کرد. در کنگره صهیونیسم در سال 1920 در لندن نیز براندیز ریاست هیأت آمریکایی را برعهده داشت؛ این اولین اجتماع صهیونیستی بعد از جنگ جهانی اول بود.
کمیته اجرایی موقت در اداره مهاجرنشین صهیونیستی و نیز ارسال کمک برای مهاجران مشارکت داشت. نیروی دریایی آمریکا هم کمیته را در این کار یاری می داد. سفیر آمریکا در استانبول، به تشویق و تحریک براندیز، دائما با مهاجرنشین صهیونیستی در ارتباط بود. می توان گفت که تا زمان ورود آمریکا به جنگ در سال 1917، کمیته اجرایی موقت ستون اصلی مهاجرنشین صهیونیستی بود. براندیز موفق شد در طول جنگ، به پیروی از سیاست آمریکا، بی طرفی سازمان صهیونیسم را حفظ کند.
در آن زمان رهبران یهودیان آمریکا، اصالتا آلمانی بودند و لذا عواطف و احساسات آنها متوجه آلمان بود و تلاش می کردند سازمان را به اتخاذ خط مشی هماهنگ و همساز با وطن اصلی خود برانگیزند. اما با پیروزی متفقین، براندیز تصمیم گرفت که سیاست صهیونیسم را تعدیل و مطابق شرایط روز کند. او با "پرزیدنت ویلسون" که همدردی و همراهی خود را با صهیونیسم ابراز کرده بود رابطه برقرار کرد. سپس با سفیران فرانسه و انگلستان در واشنگتن تماس گرفت و طرح صهیونیستی را به آنان عرضه کرد. در همین دوران، براندیز از تشکیل سپاه یهودی حمایت کرد و نیز در وا داشتن دولت آمریکا به قبول اعلامیه بالفور نقش داشت.
پس از این براندیز برنامه موسوم به "برنامه پیتسبورگ" را آماده کرد (1918)؛ در این برنامه به مالکیت عمومی زمین در فلسطین (برای جلوگیری از بورس بازی) و منابع طبیعی فرا خوانده شده بود و طرح های تعاونی برای پیشرفت و توسعه صنعت و کشاورزی تشویق شده بود. در سال 1920، در آستانه تشکیل کنفرانس سان رمو که سرپرستی انگلستان بر فلسطین را اعلام کرد، براندیز توانست با تأثیرگذاریبر ویلسون مرزهای شمالی فلسطین را تغییر دهد. این مرزها با آنچه در موافقت نامه سایکس پیکو آمده بود، تفاوت داشت.
پس از کنفرانس سان رمو، میان براندیز و نمایندگان صهیونیسم وطن گزین و نمایندگان صهیونیسم نژادی گروهی (دینی سکولار) تضاد و تناقض پیدا شد. براندیز گرایشی وطنی و رویکردی ادغامی داشت، در حالی که نمایندگان صهیونیسم وطن گزین می کوشیدند تا از تمام یهودیان جهان استفاده کنند و هیچ کدامشان را فراموش و فروگذار نکنند. نمایندگان صهیونیسم نژادی گروهی (دینی و سکولار) نیز تلاش می کردند که بر یهودیان، هویتی یهودی تحمیل کنند که با خواسته ها و گرایش های آمریکایی آنان به ادغام و همانندی کامل در تضاد بود (تضادی که یکی از صهیونیست ها آن را "درگیری میان واشنگتن و مینسک" خوانده است).
براندیز چند پیشنهاد مطرح کرد که جوهره تمام این پیشنهادها پایان دادن به درگیری های صهیونیست های وطنی خارج از مهاجرنشین صهیونیستی و صهیونیست های وطن گزین داخل مهاجرنشین بود و هر یک از این دو گروه را از دست دیگری آزاد می کرد؛ بدین ترتیب که دو گروه از طریق حکومت سرپرستی (نماینده رسمی استعمار غرب) با هم ارتباط داشته باشند. براندیز از طرح نوردو حمایت کرد؛ این طرح بر این اساس تنظیم شده بود که شمار بزرگی از یهودیان به فلسطین منتقل شوند تا برفور اکثریتی در آنجا پدید آورند که بعد از مدت کمی از حاکمیت و سیادت کامل برخوردار شوند؛ البته با این شرط که همه این عملیات زیرنظر حکومت سرپرستی و در چارچوب منافع غرب انجام گیرد. حمایت براندیز از این طرح نشان می دهد که او تا حدزیادی مایل به پایان دادن به درگیری های دو گروه صهیونیست وطنی و وطن گزین بود.
پیشنهاد براندیز در تلاش برای مشخص کردن مأموریت صهیونیست های وطنی و حوزه عمل آنها در سطح خارجی و داخلی چنین خلاصه می شود:
1. در زمینه خارجی، براندیز معتقد بود که مأموریت سیاسی یا بین المللی صهیونیسم با صدور اعلامیه بالفور به پایان رسیده است؛ زیرا حکومت سرپرستی به زودی تمام این وظایف را خود در دست خواهد گرفت. بنابراین، صهیونیست های وطنی می توانند این جنبه از فعالیت خود را کنار بگذارند. همچنین هر یک از رهبران جنبش صهیونیسم (به جز سوکولف و وایزمن) باید از تمام کارهای وطن گزین (مهاجرتی) و بین المللی دست بکشند و بر تلاش برای تأسیس یک سازمان صهیونیستی قوی غیرسیاسی متمرکز شوند؛ این سازمان باید در برگیرنده یهودیان غیرصهیونیستی باشد که در چارچوب حکومت سرپرستی به این سازمان می پیوندند تا [از این طریق] سرمایه لازم برای راه اندازی طرح های غیرانتفاعی جمع آوری شود.
2. در سطح داخلی و فلسطین، براندیز پیشنهاد کرد که گروهی از تکنوکرات های فارغ از خط و خطوط سیاسی، نمایندگان سازمان صهیونیسم در فلسطین باشند. این تکنوکرات ها در طرح های غیرانتفاعی مثل بهداشت عمومی و کشاورزی (اصلاحات ارضی) و صنعت متخصص باشند و تصمیم های آنها خارج از هر چارچوب ایدئولوژیک باشد و جز در چارچوب حکومت سرپرستی کار نکنند. از نظر سیاسی نیز مهاجران از طریق شوراهای نمایندگی زیرنظر حکومت سرپرستی، نمایندگان خود را خواهند داشت و بدین ترتیب رابطه مستقیم میانیهودیان و صهیونیست های جهان از میان می رود. از نظر اقتصادی نیز وضع چندان متفاوت نبود و براندیز می خواست مهاجران به طور مستقل، همه امور خود را براساس سرمایه داری سالم، اداره کنند تا به اعتماد به نفس و خوداتکایی دست پیدا کنند و بهره برداری های فردی سرمایه داری نیز تشویق گردد.
جوهره پیشنهادهای براندیز، همان گرفتن و زدودن ویژگی های صهیونیستی از طرح استعماری صهیونیستی و تبدیل آن به طرح استعماری غربی ای است که به طور کلی با دیگر طرح ها [ی استعماری غربی] هیچ تفاوتی ندارد. از همین رو وطنی ها جز در قلمرو حکومت سرپرستی و وطن گزین ها نیز جز در همان قلمرو، هیچ تحرکی ندارند و هر دو طرف نیز جز در داخل قلمرو حکومت سرپرستی با یکدیگر روبه رو نمی شوند.
وایزمن و رهبران یهودیان یدیشی و نمایندگان صهیونیسم وطن گزین با پیشنهادهای براندیز به دلایل زیر موافقت نکردند:
1. وایزمن معتقد بود که براندیز از طبیعت وطن گزینی (مهاجرت و اسکان) که پشتیبانی و حمایت دائم را می طلبد، چیزی نمی داند؛ از این رو اداره طرح صهیونیستی وطن گزین براساس سرمایه داری، موجب نابودی آن خواهد شد.
2. بعد از کنفرانس سان رمو، وطن گزین ها فهمیدند که به پشتیبانی سیاسی و مالی صهیونیست های وطنی نیاز دارند، اما این همان وضعی بود که براندیز تلاش می کرد به آن پایان دهد.
3. کنار زدن پوشش های قومی یهودی به منزله ضربه ای کاری به تلاش برای تحکیم ارتباط میان مهاجران و یهودیان جهان بود؛ ارتباطی که مهاجران برای به کارگیری یهودیان جهان در خدمت منافع خود،شدیدا خواستار آن بودند. لذا وطن گزین ها اصرار می کردند که سازمان جهانی صهیونیسم همچنان سازمان ملت یهود و بیانگر اراده این ملت باشد تا از این طریق بشود این ملت را از نظر پولی دوشید.
طرح براندیز را "صهیون بدون صهیونیسم" وصف کرده اند؛ یعنی طرح وطن گزینی در فلسطین بدون هیچ ویژگی یهودی (برخلاف "صهیونیسم بدون صهیون" که همان صهیونیسم منطقه ای است). می توان گفت که وطن گزین ها به این نکته پی بردند که ماهیت این مرحله اقتضا می کند که درگیری میان آنها و صهیونیست های وطنی و یهودیان جهان ادامه یابد؛ لذا اجازه دادند که غیرصهیونیست ها نیز، البته در چارچوب صهیونیسم وارد آژانس یهود شوند. با راه اندازی صندوق تأسیسی (کیرین هایسود) بخشی از پول های صندوق که ویژه کارهای خیریه و طرح های غیرانتفاعی بود به طرح های درآمدزا و انتفاعی اختصاص داده شد.
براندیز در یادداشت موسوم به "یادداشت زیبلاند" که به سازمان صهیونیسم در آمریکا تقدیم شد (1921) به این امر اعتراض کرد. پیشنهادها و اعتراض های براندیز رد و نظر وایزمن تأیید شد؛ براندیز و چند تن دیگر نیز استعفا دادند و رابطه خود را با سازمان صهیونیسم قطع کردند، اما براندیز همچنان به "فعالیت تعاونی" ادامه داد و شرکت اقتصادی فلسطین را تأسیس کرد تا کمک ها و بخشش ها را در این شرکت گرد آورد (یعنی او به فعالیت های خیریه ای وطنی خود ادامه داد). براندیز اظهاراتی کرده است که می توان پی برد او بینش صهیونیستی را با کم و زیادش رد کرده است. دانشگاه براندیز به نام او نامگذاری شده است.
می توان گفت براندیز: از همان ابتدا طبیعتطرح صهیونیستی را درک کرده و پی برده بود که این طرح بخشی از طرح استعماری غرب است. همچنین طبیعت رابطه میان وطن گزین ها و وطنی ها را فهمیده بود، اما نظر خود را زودتر از وقت مطرح ساخت؛ اگرچه تحولات بعدی، چه در داخل مهاجرنشین صهیونیستی و چه میان صهیونیست های وطنی درستی دیدگاه های او را به اثبات رساند؛ زیرا دولت صهیونیستی خود بخش اساسی از طرح استعماری غرب و وجود و استمرارش مرهون آن شد. این دولت متکی به کمک های یهودیان جهان نیست؛ چه این کمک ها درصد بسیار کم و ناچیزی از کمک هایی را تشکیل می دهد که از ایالات متحده به اسرائیل می رسد. رابطه میان صهیونیست های وطن گزین و صهیونیست های وطنی هم در چارچوب منافع و اولویت های استراتژیک غرب تنظیم می شود.
مأخذ:
- المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.