ایالات متحده آمریکا، لابی یهودی و صهیونیستی

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۶:۳۸ توسط Wikiadmin (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


لابی یهودی و صهیونیستی در ایالات متحده آمریکا (Jewish and Zionist Lobby: The United States of America) با کشورهای انگلستان، فرانسه یا اتحاد جماهیر شوروی وضعیت کاملاً متفاوتی دارد و نفوذ صهیونیسم به شکلی بی سابقه بر آن سیطره داشته است.

الف ـ تأثیر لابی در تصمیم گیری ها:

منافع استراتژیک آمریکا همان چیزی است که تعیین کننده تصمیم های آمریکاست و فشارهای صهیونیسم از طریق لابی یا رسانه ها، در درجه دوم اهمیت قرار دارد. این لابی گاه تصمیم گیری را اندکی به تأخیر می اندازد و گاه ظاهر آن را تعدیل یا اصلاح می کند، اما جهت گیری اساسی تصمیم ها را تعیین یا تعدیل نمی کند. برای این ادعا به حوادث مهم زیراستناد می شود:

1 ـ تعداد زیادی از رؤسای جمهور ایالات متحده از جمله حامیان ایجاد دولتی یهودی در فلسطین بودند. این در هنگامی بود که یهودیان از لحاظ کمیت و کیفیت در آمریکای شمالی وزنی نداشتند. در این زمینه می توان رئیس جمهور جکسون را ذکر کرد (کسی که نقش اساسی در نابودی باقیمانده ساکنان بومی ایالات متحده آمریکا ایفا کرد).

2 ـ مؤسس حقیقی لابی صهیونیستی در ایالات متحده (در معنای عام و غیرشایعی آن) "ویلیام بلاکستون" (1935-1841) بود. وی که یک صهیونیست غیر یهودی بود در سال 1891 طی نامه ای از رئیس جمهور آمریکا "هریسون" درخواست نمود که فلسطین را به یهودیان "بازگرداند". شماری از شخصیت های مسیحی و یهودی نیز این نامه را امضا کرده بودند. اما یهودیان با چنین جهت گیری های صهیونیستی مخالفت جدی داشتند. مخالفت یهودیان به دلایل دینی و یا به سبب همانندی آنان با جامعه خود بود.

این گرایش ها در میان نخبگان حاکم آمریکا (پروتستان ها) با افزایش توجه ایالات متحده به خاورمیانه، فزونی گرفته بود. از این رو ایالات متحده اعلامیه بالفور را تأیید و رئیس جمهور ویلسون وعده های خود را در مورد حق تعیین سرنوشت نقض گرد. این امر ناشی از هیچ فشاری از ناحیه صهیونیسم یا یهودیان نبود، بلکه بدان سبب بود که ویلسون تعیین سرنوشت خاورمیانه را بدون دخالت آمریکا ناممکن می دانست و دریافته بود که تأیید اعلامیه بالفور ابزاری برای نیل به هدف است. (وی این کار را به رغم اعتراض شمار زیادی از گروه های یهودی انجام داد).3 ـ اقلیت یهودی ایالات متحده در نیمه قرن نوزدهم، اقلیتی معتقد به یهودیت اصلاح طلب که به همانندی یهودیان با جوامع خود فرا می خواند. این اقلیت متشکل از ثروتمندان آلمانی تبار بود و از این رو، هیچ اشتیاقی به میزبانی یهودیان ارتدوکس و "عقب افتاده" و یدیشی زبان اروپای شرقی نداشت. اما با این حال، آمریکا تصمیم به گشودن مرزهای خود به روی تمام مهاجران به این کشور گرفت؛ زیرا منافع آمریکا این امر را ایجاب می کرد. به محض اتخاذ این تصمیم میلیون ها نفر از یهودیان شرق اروپا وارد آمریکا شدند تا آنجا که بخش اعظم یهودیان آمریکا را تشکیل دادند.

4 ـ در سال 1924 ایالات متحده به دلیل بحران اقتصادی، تصمیم به محدود ساختن شمار مهاجران به این کشور گرفت. آمریکا در این راستا در سال 1923 قانون حدنصاب و سپس در سال 1924 قانون جانسون را صادر کرد. و در نتیجه تعداد مهاجران یهودی به آمریکا کاهش قابل ملاحظه ای یافت (از 119 هزار نفر در سال 1921 و 49 هزار نفر در سال 1924 به 10هزار نفر در سال 1925 و 2755 نفر در سال 1932 کاهش یافت). بنابراین پس از آنکه آمریکا پذیرای 85 درصد مهاجران یهود شده بود سهم خود را به 25درصد و گاه به 10 درصد کاهش داد.

باید یادآور شویم که تصمیمات مربوط به مهاجرت در ایالات متحده، تصمیماتی استراتژیک بود. ایالات متحده کشوری مهاجرنشین بود و در آن زمان نیز هنوز در حال شکل گیری بود. نیروی انسانی مهاجر تولیدکننده و جنگجو برای این دولت عناصری استراتژیک به شمار می آمد و در نتیجه، تصمیم های مربوط به مهاجرت، تنها با درنظر گرفتن منافع آمریکا اتخاذ می شد؛ چه این تصمیم ها موجب شادمانییهودیان و چه موجب ناراحتی آنان شود. به هرحال شادمانی و ناراحتی یهودیان مسأله ای ثانوی بود.

5 ـ در طی مرحله ای که می توان آن را دوران نازیسم نامید (1948ـ1932) ایالات متحده و بیشتر کشورهای اروپایی گشودن درهای خود را به روی مهاجران یهود نپذیرفتند (هرچند که در حال حاضر این کشورها برای کشتار یهودیان توسط نازیسم اظهار غم و اندوه می کنند). این وضعیت را می توان با در نظر گرفتن اقتصاد بیمار آمریکا در آن زمان و هراس آن کشور از نفوذ جاسوسان آلمانی تفسیر کرد. نیروهای آمریکایی به فرماندهی "آیزنهاور"، حتی هدف قرار دادن خطوط راه آهن منتهی به اردوگاه های کشتار یهودیان را که انتقال یهودیان به این مکان ها از این خطوط انجام می شد، رد کردند. در توضیح این مسأله گفته می شود که آیزنهاور فرمانده نیروهای آمریکایی نمی خواست توان نظامی خویش را در این کار جنبی هدر دهد. به رغم تمام این تفاسیر، این تصمیمی آمریکایی و تضمین کننده منافع این کشور بود.

6 ـ در سال 1948 که برپایی دولت اسرائیل اعلام شد، ایالات متحده بلافاصله آن را به رسمیت شناخت. در آن هنگام لابی صهیونیستی هنوز قدرت اختاپوسی خود را بدست نیاورده بود. آنان که اسطوره قدرت اختاپوسی این لابی را رواج می دهند نیز به این مطلب اذعان دارند. همچنین لابی یهودی ضد صهیونیست هنوز قدرتمند بود، زیرا دربردارنده تعداد زیادی از ثروتمندان یهودی همانند شده بود. به عبارت دیگر، شتاب ایالات متحده در به رسمیت شناختن این دولت را تنها براساس منافع آمریکا می توان تفسیر کرد و این مسأله هیچ رابطه ای با فشارهای یهودی یا تبلیغات رسانه ای نداشت.

7 ـ هنگامی که اسرائیل در سال 1956 باانگلیس و فرانسه هم پیمان شد و بدون موافقت ایالات متحده تجاوز سه گانه به مصر انجام شد، آمریکا به شدت این دولت را مجازات نمود. زیرا استراتژی آمریکا در آن زمان مبتنی بر این بود که امپریالیسم آمریکا نقشی فعال را در خاورمیانه بازی کند و جایگزین استعمار سنتی (انگلیس و فرانسه) شود و "جای خالی" ناشی از حذف آنها را پر کند. دولت صهیونیستی با ورود به این ماجراجویی در برابر برنامه های آمریکا ایستاد و لذا می بایست تأدیب می شد. موضع "بی طرفانه" و "عادلانه" آیزنهاور ناشی از همین مسأله بود.

8 ـ اسرائیل جنگ 1967 را تنها پس از موافقت آشکار ایالات متحده آغاز کرد. آمریکا دریافته بود که منافع ایالات متحده در برکناری جمال عبدالناصر است. در هرحال اسرائیل هیچ جنگ یا تجاوز نظامی را جز با موافقت ایالات متحده که تأمین کننده سلاح و چتر امنیتی و حامی این رژیم است، نمی تواند آغاز کند.

9 ـ سال های میان 1967 تا 1974 شاهد رشد روابط میان اسرائیل و ایالات متحده بود. این توسعه روابط پیش از سازمان دهی دوباره ایباک و دوران ریاست جمهوری نیکسون بود که علاقه چندانی به یهودیان نداشت.

10 ـ هنگامی که اسرائیل این اواخر کوشید تا بر استقلال نسبی خود تأکید کند، پیام آشکاری از ایالات متحده دریافت نمود مبنی بر این که از حدود خود تجاوز نکند.

الف) اولین تلاش های اسرائیل برای تأکید بر استقلال خود، در ماجرای جوناتان پولارد نمایان شد. وی یک کارمند آمریکایی یهودی بود که به نفع اسرائیل در ایالات متحده جاسوسی می کرد. واکنشدولت حاکم آمریکا در این واقعه بسیار قاطع بود. این دولت پولارد را دستگیر و برای 20 سال زندانی کرد و در اسرائیل نیز تحقیقاتی در خصوص مسئولیت این واقعه انجام شد. همچنین خشم یهودیان ایالات متحده بر ضد دولت صهیونیست اسرائیل برانگیخته شد.

در این خصوص "جیکوب نیوزنر"، برجسته ترین دانشمند تلمودی جهان و یکی از رهبران یهودیان ایالات متحده، تصریح کرد که یهودیان آمریکا به سرزمین موعود واحدی ایمان دارند که همان ایالات متحده به پایتختی واشنگتن است. حتی یک کارمند غیرنظامی یهودی که 25 سال در وزارت خارجه آمریکا کار می کرد، مجوز امنیتی اش (که براساس آن، می توانست به اسناد سری دست پیدا کند) از وی گرفته شد، چرا که سه فرزند او پس از ماجرای پولارد و افزایش تدابیر امنیتی، در اسرائیل زندگی می کردند (جروزالم پست 11 فوریه 1989). اگر چنین حادثه ای در هر کشور دیگر رخ می داد بی تردید آن کشور به یهودستیزی متهم می شد. اما رسانه های صهیونیستی خود را ملزم به سکوت می دانستند زیرا همگان آگاه بودند که این خطی غیرقابل عبور است. این خط قرمزی استراتژیک، استوار و آشکار بود.

لابی صهیونیستی می کوشید که از تصمیم بوش مبنی بر عفو متهمان قضیه ایران - کونترا در پایان مدت ریاست جمهوری وی بهره برداری کند و از این رو خواهان عفو پولارد شدند، اما این درخواست رد شد.

ب) واقعه دوم مربوط به پروژه هواپیمایی لاوی است. دولت اسرائیل در آن هنگام بسیار علاقه مند به تولید این هواپیما در داخل مرزهای خود(به کمک آمریکا) بود. اسرائیل برای این کار دلایل زیادی داشت که از جمله آنها تحقق بخشیدن به حدی از استقلال و بهبود چهره ملی اسرائیل در برابر مهاجران صهیونیست بود که احساس می کردند دولت خوار و ذلیل آنها به ایالات متحده تکیه دارد.

افزون بر این، ساخت هواپیمای لاوی به معنای ایجاد صنعت هواپیماسازی در داخل بود که موجب اشتغال زایی برای ده ها مهندس و تکنسین اسرائیلی می شد و دولت اسرائیل امیدوار بود که از این راه تا حدی از پدیده فرار مغزها و از دست دادن نخبگان خود بکاهد. اما نهاد صنایع نظامی آمریکا در ایالات متحده دریافته بود که اعطای مجوز ساخت این هواپیما به اسرائیل، به سودش نیست و بنابراین به رغم تلاش های مأیوسانه و تلخ اسرائیلی ها در طول دو سال، لابی صهیونیستی و غیرآن، نتوانستند خدشه ای بر این تصمیم آمریکا وارد کنند.

در نتیجه این مسائل، شمار کوچ کنندگان از دولت صهیونیست افزایش، و توانایی اسرائیل در پذیرش مهاجران جدید به ویژه مهاجرانی که دارای کارآیی بالای بودند کاهش یافت. این مسأله با همراه شدن مهاجرت یهودیان شوروی به اسرائیل، به مشکل وخیم تری مبدل شد.

11 ـ برخی اسرائیلی ها و یهودیان تبعه شوروی مقیم در ایالات متحده، باندهایی را تأسیس کردند که به جنایت های سازمان یافته می پرداختند (مافیا). این باندها در زمینه های قاچاق مواد مخدر، جنایات جنسی و چاپ اسکناس فعالیت می کردند. کنگره آمریکا در انجام تحقیقات در این موضوع و انتشار نتایج آن هیچ تردیدی به خود راه نداد و همین مسأله موجب لکه دار شدن چهره تبلیغاتی یهودی شد (جروزالم پست 19 آوریل 1988). علت پافشاریکنگره در پیگیری این مسائل آن بود که جرم و جنایت، امنیت ملی ایالات متحده را تهدید می کرد، در حالی که هیچ کس از قدرت رسانه های صهیونیستی نگرانی نداشت.

12 ـ وقوع جنگ خلیج فارس (1991) ثابت کرد که دولت صهیونیستی اسرائیل در درون چارچوب منافع استراتژیک غرب حرکت می کند. نه در چارچوب منافع خیالی یهودیت یا صهیونیسم. به هنگام وقوع جنگ خلیج فارس، دولت اسرائیل براساس تاریخ خود، آماده برعهده گرفتن نقش ابزار نظامی شایسته ای شد و غرب نیز به همین دلیل ـ تنها به همین دلیل ـ در نیروی نظامی اسرائیل سرمایه گذاری کرده است. اما جهان غرب دریافت که شرکت اسرائیل در جنگ و قتل عام به منافع غرب زیان وارد خواهد کرد؛ زیرا نام اسرائیل هنوز در میان توده های عرب زشت و شوم است.

این توده ها به خوبی از طبیعت این دولت استعماری آگاهند و قرار گرفتن هر کشور عربی در کنار اسرائیل در جنگ (حتی اگر بر ضد عراق باشد) منجر به خشم این توده ها می شود. از این رو ایالات متحده از دولت صهیونیستی خواست که نقش سنتی خود را کنار بگذارد و نیروهای اسرائیل در جای خود باقی بمانند و بدون آن که واکنشی از خود نشان دهند پذیرای موشکهای عراقی شوند. دولت صهیونیستی از این فرمان کاملاً اطاعت کرد و این اطاعت امر را "خویشتنداری" نامید. رفتار دولت اسرائیل ـ بار دیگر ـ بیانگر میزان درایت زمامداران این رژیم و شناخت کامل آنان از قوانین بازی است.

شاید تنها امتیازی که آمریکا در این وضعیت به اسرائیل داد، انتخاب یک سرهنگ یهودی (آمریکایی) برای فرماندهی کادر موشک هایپاتریوت بود که برای حمایت از دولت صهیونیستی در برابر موشک های عراقی به این کشور ارسال شده بود. این در حالی بود که در این کادر بیست یهودی دیگر نیز حضور داشتند! اما این امتیاز تنها جنبه سمبلیک داشت و به اهداف نهایی آمریکا مرتبط نمی شد.

13 ـ در جریان مبارزات انتخاباتی کلینتون برای ریاست جمهوری آمریکا، رئیس ایپاک در مکالمه ای تلفنی با یکی از میلیونرهای یهودی مدعی شد که کلینتون در مورد کاندیداهای سمت وزارت خارجه با وی مشورت کرده است (هدف او بزرگ نشان دان نقش لابی بود). اما این میلیونر اقدام به ضبط این مکالمه می کند و آن را در اختیار مطبوعات می گذارد. چنین اظهاراتی در جامعه آمریکا زیرپا گذاشتن قرارداد اجتماعی آمریکا محسوب می شود؛ قرارداد اجتماعی آمریکا به اقلیت ها اجازه می دهد که هویت قومی و گروهی خود را ابراز کنند؛ اما با این شرط که این ابراز هویت با منافع و مصالح کلی آمریکا در تضاد نباشد و وفاداری به ایالات متحده آمریکا را در درجه اول قرار دهد.

پس از این رسوایی مدیر ایپاک از خطایی که از وی سرزده بود پوزش خواست و تأکید کرد که آنچه در آن مکالمه تلفنی در مورد تعیین وزیر خارجه گفته تنها برای تبلیغ ایپاک بوده تا این میلیونر یهودی به کمک به این مؤسسه تحریک شود. وی پس از این واقعه استعفا کرد.

ب ـ سازوکارهای لابی یهودی و صهیونیستی:

در کنار این وقایع تاریخی که مرجعیت نهایی منافع استراتژیک غرب را ثابت می کند می توان با پیبردن به سازوکارهای فشار یهودی و صهیونیستی میزان رابطه این سازوکارها را با منافع مستقل یهودیت و صهیونیسم دریافت:

1 ـ در مورد میزان تأثیر آرای یهودیان در سیاست های ایالات متحده و جانبداری از اسرائیل و به تبع آن در مورد نظریه رایج این سؤال پیش می آید که آیا با قدرت گرفتن آرای یهودی جانبداری آمریکا از اسرائیل بیشتر می شود؟ جواب منفی است و در واقع عکس این مطلب صادق است. باید توجه داشته باشیم که رابطه میان دولت صهیونیستی و ایالات متحده در طی ریاست جمهوری نیکسون، ریگان و بوش به شکلی حیرت آور استحکام یافت. این در حالی بود که در حدود 70 تا 80 درصد یهودیان به دموکرات ها رأی داده بودند.

در انتخابات سال 1994 کنگره آمریکا نیز تعداد سناتورهای یهودی از 10 نفر به 9 نفر و تعداد نمایندگان یهودی کنگره از 41 نفر به 33 نفر کاهش یافت. این به معنای کاهش توانایی خیالی صهیونیسم در اعمال فشار بود.

با این حال هیچ کس انتظار نداشت که سیاست ایالات متحده در قبال اسرائیل تغییر کند، حتی میزان جانبداری آمریکا از این رژیم بیشتر شد؛ همچنان که تعداد افراد گروه های یهودی در مراکز تصمیم گیری آمریکا نیز افزایش یافت (نک: "آرای یهودیان").

2 ـ می توان درباره مسأله سیطره سرمایه های یهودی بر ایالات متحده نیز بحث کرد. در این خصوص می توانیم به حجم سرمایه هایی که در اختیار برخی از یهودیان است اشاره کنیم. این سرمایه ها در مقایسه با مجموع ثروتهای ایالات متحده بسیار اندک است. نظام سرمایه داری ـ آنچنان که می دانیم ـ نظامی پیچیده و درهم تنیده است که قوانین و سازوکارهایویژه خود را دارد. این قوانین و سازوکارها بسیار فراتر از اراده و تمایلات افرادند.

در اینجا باید اضافه کنیم که به رغم ثروتمندی یهودیان ایالات متحده (140 نفر از 400 ثروتمند آمریکا یهودی هستند) سرمایه های یهودی به صنایع زیربنایی آمریکا (آهن، فولاد و اتومبیل) وارد نشده و نیز بانک های اصلی این کشور در اختیار واسپ (پروتستان های سفیدپوست) قرار دارد. طرفداران نظریه سیطره یهود بر آمریکا باید توضیح دهند که چرا رابطه ای معکوس میان افزایش سرمایه های روزافزون یهودیان و جانبداری آمریکا از اسرائیل وجود دارد.

3 ـ در مورد رسانه ها و سیطره یهودیان بر آنها نیز می توان به همین منوال بحث کرد. یهودیان در بخش رسانه ها حضور چشمگیری دارند. اما آیا این نفوذ در طول بیست سال گذشته افزایش یافته یا کاهش داشته است؟ درصد مالکیت یهودیان بر این رسانه ها بیشتر شده است یا کمتر؟ آیا رابطه روشنی میان افزایش سیطره یهودیت بر رسانه ها و جانبداری آمریکا از اسرائیل وجود دارد؟ تمام علائم بیانگر آن است که حضور عناصر غیریهودی در عرصه رسانه های آمریکا بسیار بیشتر از عناصر یهودی است و با وجود این منحنی جانبداری آمریکا از اسرائیل همواره دارای سیر صعودی است و تغییری در آن حاصل نشده است.

4 ـ همچنین می توان در مورد این مسأله بحث کرد که یهودیان آمریکا نقشی کاملاً متمایز در نهادهای تصمیم گیری آمریکا ایفا می کنند. در گزارشی که در دهه هفتاد تهیه شده اشاره شده است که 9/20 درصد مجموع اعضای هیأت های علمی دانشگاه های آمریکا و 8/25 درصد از مجموع کارمندان شاغل در رسانه های آمریکا یهودی هستند و از میان 545شخصیت 4/11 درصد آنها یهودی هستند. تعداد یهودیان در کابینه دوم کلینتون (1996) به ویژه در مراکز حساسی چون وزارت خارجه، وزارت دفاع و شورای امنیت ملی آمریکا افزایش یافت. تمام اینها می تواند بیانگر میزان قدرت یهودیان در حکومت آمریکا باشد. اما همان طور که گفتیم، تصمیم گیری در ایالات متحده روندی بنیادین، ترکیبی و بسیار پیچیده دارد و هیچ اقلیتی نمی تواند به تنهایی برآن سیطره یابد، همچنان که یهودیان تنها اقلیت حاضر در نهادهای تصمیم گیری این کشور نیستند و اقلیت ها و گروه های فشار بزرگ و مهم دیگری مانند گروه فشار کاتولیک در این نهادها حضور دارند.

می توان یهودی حاضر در نهادهای تصمیم گیری آمریکا را به کارمندی فعال در یک شرکت بزرگ آمریکایی تشبیه کرد. اگر این کارمند زیرکی فوق العاده ای در درک اهداف مؤسسه ای که در آن کار می کند از خود نشان دهد، زمام تصمیم گیری را در دست گیرد و برای اجرای آن تصمیمات دست به کار شود، پیشرفت خواهد کرد و به سوی قله این شرکت سیر خواهد نمود. اما حرکت صعودی او در نهایت محدود به اهداف آن مؤسسه خواهد شد و نیز برای وی بسیار دشوار خواهد بود که فرد یا مجموعه ای از افراد را در آن مؤسسه تغییر دهد.

می توان با استفاده از تجربه مهم ترین گروه یهودی در تاریخ (از دیدگاه تاریخ صهیونیسم) یعنی یهودیان آراندا تشبیه دیگری را به کار گرفت. این گروه از جمله ثروتمندترین افراد گروه های یهودی بودند و برای نجیب زادگان فئودال لهستانی اوکراین (شلاختا) نقش وکلای مالی (آرانداتور) را بازی می کردند. آنان ابزار این نجیب زادگان در استثمار کشاورزان اکراینی به شمار می آمدند و آرانداتورها در املاک تحت ادارهخود دارای قدرتی مطلق بودند. فئودال های نجیب زاده که در اکراین حضور نداشتند از لهستان با این وکلای خود مشورت می کردند و سفارش های آنان را می شنیدند. اما تصمیم نهایی با نجیب زاده فئودال بود؛ همچنان که آرنداتور نیز قدرت و هیبت خود را نه از خود بلکه از این نجیب زادگان داشت و لذا به رغم این قدرت و هیبت، ادامه کار و حتی وجود وی منوط به خشنودی نجیب زادگان فئودال بود.

5 ـ خوب است در اینجا به مسأله ای بنیادین یعنی خود اصطلاح "یهودی" و میزان "صهیونیست بودن" این یهودیان بپردازیم. آیا یهودیان ایالات متحده، برای خود دارای نگرشی یهودی و صهیونیستی هستند یا نگرشی آمریکایی دارند؟ همه چیز حاکی از آن است که یهودیان ایالات متحده به میزان زیادی با جامعه آمریکا آمیخته و همانند شده اند (با همه یاوه گویی ها در مورد شخصیت یهودی و گتوی یهودی).

براساس مطالعات جامعه شناختی که در ایالات متحده صورت گرفته است اقلیت یهودی این کشور بیشترین اختلاط و همانندی را با جامعه آمریکا داشته و بیشتر از همه اقلیت ها قراردادهای اجتماعی و ارزش های عمل گرایانه و پراگماتیک این کشور را پذیرفته است.از مدت ها پیش یکی از رهبران صهیونیست مقیم ایالات متحده، برنامه صهیونیسم را تداخل ویژگی صهیونیست بودن و آمریکایی بودن یهودیان تعریف کرده است تا جایی که هیچ یک از دیگری جدا نیست.

می دانیم که تعداد یهودیان در دانشکده های مدیریت و بازرگانی در دانشگاه های اصلی آمریکا (هاروارد و پرینستون) تا نیمه دهه 60 بسیار اندک بود، زیرا هیچ یهودی نمی توانست مدیر یک شرکتبزرگ آمریکایی باشد. همچنان که سمت های وزارتی مهم نیز که یهودیان عهده دار آن بودند همواره در حاشیه قرار داشت. اما در سال 1974 تغییری بنیادین رخ داد. زیرا در این سال کیسینجر به وزارت خارجه آمریکا و شابیرو به مدیریت شرکت شیمیایی دو پونت منصوب شدند.

ظاهرا حاکمان آمریکا دریافته بودند که یهودیان آمریکا به افرادی آمریکایی تبدیل شده اند و دارای منافعی آمریکایی هستند؛ به دیگر سخن، آنان یهودیانی نیستند که فقط دارای منافعی یهودی باشند، بلکه کاملاً با جامعه همانند گشته و آمریکایی شده اند به نحوی که به بخشی جدایی ناپذیر از جامعه آمریکا تبدیل شده اند و تابع فعالیت ها و جهت گیری های جامعه آمریکا هستند (البته تا زمانی که ویژگی های هویتی و نژادی در گرایش های شخص و رفتار او در زندگی روزمره عمومی تأثیر نداشته باشد مانع از حفظ برخی از این ویژگی ها نمی شود).

یهودیان آمریکا درستی حدس نخبگان حاکم این کشور را به اثبات رسانده اند. به رغم هیستری آشکار یهودیان آمریکا در تأیید دولت صهیونیستی، این یهودیان آشکارا از سازمان صهیونیسم و کمک به آن و از حضور در کنگره ها و انتخابات آن روی می گردانند. اما آن چنان که گذشت وفاداری یهودیان ایالات متحده به طور واضح در ماجرای جوناتان پولارد (که در آن، سازمان اطلاعاتی اسرائیل یک شهروندی یهودی آمریکا را به جاسوس خود در ایالات متحده تبدیل کرده بود) آشکار شد. زیرا در این ماجرا سخنگویان یهودیان آمریکا بر ضد اسرائیل سخن راندند و گفتند که اسرائیل وضعیت آنها را در داخل آمریکا با خطر مواجه کرده است.

6 ـ می توان گفت که عناصری وجود دارد کهباعث بعضی تنش ها میان یهودیان ایالات متحده و اسرائیل می شود. چهره تبلیغاتی دولت صهیونیستی هیچ گاه چهره زیبایی نبوده است (جنگ لبنان ـ انتفاضه ـ سرکوب ـ شهرک سازی). بسیاری اوقات یهودیان آمریکا که در جامعه ای لیبرالیستی و مدعی دفاع از حقوق بشر زندگی می کنند، در می یابند که یکپارچگی و یگانگی آنان با رژیم صهیونیستی به نفعشان نیست، و از این رو رهبران یهودیان آمریکا گاه گاه مواضعی مستقل از دولت اسرائیل اتخاذ از آن دولت انتقاد می کنند. گذشته از این، از بین رفتن اجماع ملی در اسرائیل درباره موضوع شهرک ها بر یهودیان آمریکا نیز تأثیر گذاشته است؛ زیرا این مسأله آزادی عمل بیشتری به آنان داده که پیش از آن، از این آزادی عمل برخوردار نبودند.

بنابراین می بینیم که هم اکنون جنبش صلح دارای شعبه هایی در ایالات متحده و حتی دارای صندوق جمع آوری کمک مالی مستقل از صندوق ملی یهود است. همچنین درگیری میان دین داران ارتدوکس و سکولارها، در میان یهودیان آمریکا نیز بازتاب داشته و از همبستگی بر محور دولت صهیونیستی کاسته است؛ دولتی که نهادی ارتدوکس در آن حکمفرماست و یهودیان آمریکا را به عنوان یهودی به رسمیت نمی شناسد.

بنابراین در جامعه آمریکا عناصری وجود دارد که برخی از آنها موجب نزدیکی و همگرایی یهودیان آمریکا به اندیشه صهیونیسم و برخی دیگر موجب فاصله گرفتن آنها از این اندیشه می شود. اما هر اندازه که این مسأله، ترکیبی و پیچیده باشد، عنصر اصلی در تعیین رفتار سیاسی یهودیان آمریکا ـ منفی باشد یا مثبت، نزدیکی به صهیونیسم به حساب آید با دور شدن از آن ـ شهروند آمریکا بودن است و آنان در اینوضعیت دارای منافع ویژه و مستقیم خود هستند که برتر از وفاداری ایدئولوژیک آنان به صهیونیسم است. حتی حمایت یهودیان آمریکا از سیاست کشورشان در قبال مسائل خاورمیانه، چه در میزان و چه در شدت تفاوت زیادی با حمایت آمریکایی های پروتستان از این مسأله ندارد. شاید هم یهودیت یک یهودی آمریکایی، تنها موجب بالا رفتن صدای او در قبال مسأله خاورمیانه باشد.

شایان ذکر است که برخی تحلیل گران سیاسی بر این باورند که تظاهرات سیاسی به نفع اسرائیل و بلند کردن صدا به نفع این رژیم، یکی از اشکال شانه خالی کردن یهودیان از زیر بار صهیونیسم است. یهودیان آمریکا نه به دلیل عشق و علاقه، که به سبب هراس خود از دولت صهیونیستی اسرائیل، به این دولت کمک مالی و به نفع آن اعمال فشار سیاسی می کنند. این یهودیان مهاجرت و شهرک نشینی در اسرائیل را کاملاً رد می کنند.

همچنین گروهی از تحلیل گران سیاسی معتقدند که نفوذ گروه یهودی ایالات متحده متکی به قدرت اسرائیل است نه به عکس. اتکای ایالات متحده به اسرائیل در بسیاری از امور امنیتی، و نیاز آمریکا به اسرائیل به عنوان یک پایگاه نظامی و آشیانه هواپیماهای آمریکا، موجب گسترش قدرت مانور سازمان های صهیونیستی در زمینه جلب افکار عمومی آمریکا (و از جمله یهودیان آمریکا) شده است تا از این طریق بتواند ایالات متحده را در حمایت کامل از رژیم صهیونیستی یاری دهد.

این حمایت های دائمی شامل کمک های مالی نیز می شود که در ظاهر و از دیدگاه انسان های معمولی به مبالغ هنگفتی می رسد؛ اما در واقع و از دیدگاه نهاد حاکم آمریکا، سرمایه گذاری استراتژیکخوبی به شمار می آید. امری که مستلزم یک عمل ملی ـ سیاسی است که سازمان های صهیونیستی به کامل ترین شکل به آن می پردازند؛ همان گونه که سازمان های صهیونیستی از طریق جمع آوری اعانه و کمک های مالی در پرداخت این صورت حساب مشارکت می کنند.

از این دیدگاه، نفوذ صهیونیسم، علت شکل گیری سیاست های ایالات متحده نیست؛ بلکه نتیجه این سیاست هاست. برای درک کامل این نکته، می توان نفوذ صهیونیسم و میزان موفقیت آن را با ناکامی گروه های ایرلندی در جلب حمایت آمریکا از ارتش آزادیخواه ایرلند و دریافت اسلحه برای آن مقایسه کرد. این به رغم قدرت کیفی و کمی گروه های ایرلندی و نیز با وجود آن بود که یکی از رؤسای جمهوری ایالات متحده (کندی) اصالتا ایرلندی بود!

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.