فرهنگ یهودی و موضع صهیونیسم

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۲۶ توسط Wikiadmin (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


صهیونیسم، وجود فرهنگ و میراث مستقل یهودی را قبول دارد و بر آن تأکید می ورزد؛ زیرا فرزند دوره امپریالیسم غربی است که تز ملت اندام وار در آن پدید آمده است؛ ملتی که فرهنگی اندام وار دارد و با این فرهنگ، هویت خود را به همگان نشان می دهد. در مورد چنین فرهنگی فرض بر این است که ریشه در گذشته دارد و باید شاخه هایش برآینده نیز سایه بگستراند. بدین جهت، صهیونیستها خواهان زنده کردن فرهنگ و زبان عبری اند.

این خواسته هنگامی شدیدتر شد که یهودیان شرق اروپا نیز در صف مبلغان صهیونیسم فرهنگی قرار گرفتند و بیش از همه چیز بر هویت نژادی و فرهنگ، میراث و زبان مستقل یهودیان پای فشردند. دعوت به این میراث از اصول دینی یهودیتمحافظه کار بود که ملت اندام وار را چنان مطلق می کرد که جای خدا را می گرفت.

این میراث در یهودیت اصلاح طلب و تجدیدنظرطلب نیز ـ بی هیچ پرده پوشی ـ از اطلاق و قداست برخوردار بود.

سه گرایش یهودی با این موضوع مخالفت می کرد:

1. یهودیان متدین که یهودیت را نه فقط یک میراث فرهنگی، بلکه یک وابستگی دینی می دانستند و زبان عبری را زبانی مقدس (لیشون هاقدوش) برمی شمردند که نباید در زندگی روزگذر و امور دنیایی به کار رود.

2. یهودیان آمیخته شده که در غرب اروپا (خصوصا فرانسه، انگلستان و آلمان) متمرکز بودند و سپس به آمریکا و اسرائیل نیز رفتند، معتقد بودند که هویت فرهنگی یهودیان از جامعه ای که در آن زندگی می کنند جدا نیست. بیشتر این یهودیان همه نشانه های قومی و اصطلاحات عبری را ـ حتی از دعاها و نمازهای یهودی ـ حذف کردند.

3. مبلغان فرهنگ یدیشی که غالبا در شرق اروپا (خصوصا لهستان و روسیه) تمرکز داشتند و خود را گروهی انسانی با شخصیت مستقل قومی و فرهنگی می دانستند. البته این شخصیت از نظر آنها فقط یهودی نیست، بلکه شرق اروپایی است و زبانش نیز یدیشی است که هیچ ارتباطی به عبری ندارد. حزب بوند نیز از مهمترین هواداران این نظریه بود.

این جریانها شدیدا با یکدیگر مخالف بودند و کشمکش داشتند، اما پیروزی جریان صهیونیستی حتمی می نمود؛ زیرا هم مبلغان یدیشی و هم هواداران آمیختگی، به ضرورت توجه به همه گروههای یهودی اعتقاد داشتند و اصولاً منکر آن بودند که یهودیت یک فرهنگ مستقل جهانی دارد. اما جریان دینی که یهودیت را (همچون اسلام و مسیحیت) نوعی وابستگی دینی و فراگیر می دانست، رفته رفته ضعیف شد و با توجه به افزایش سکولاریزاسیون در غرب، به گروهی کوچک ومنزوی تبدیل گشت. افزون بر این، دین یهود نیز اندک اندک زیر سایه سنگین تزهای صهیونیستی قرار گرفت.

وطن گزینی صهیونیستی، زیر پرچم امپریالیسم غرب و ظواهر موهوم فرهنگ مستقل و جهانی یهودی صورت پذیرفت. مهاجران اولیه دوست نداشتند "یهودی" نامیده شوند؛ آنها خود را عبرانی می دانستند و می گفتند که هدفشان برپایی حکومتی عبری است که هیچ ارتباطی با میراث منفی یهودیت ندارد.

این وضعیت تا نیمه دهه سی ادامه داشت و در آن زمان از اصطلاح "حکومت یهودی" استفاده شد که قدرت انگیزاننده بالایی داشت. اما پس از برپایی این حکومت، باز هم موضوع فرهنگ یهودی، صهیونیستها را در درون و برون منطقه وطن گزینی رها نمی کرد؛ زیرا هر مهاجر صهیونیست که به این منطقه می آمد، فرهنگ میهن اصلی و زادگاهش را با خود می آورد؛ همان فرهنگی که با روح و جانش درآمیخته بود. بدین ترتیب، اسرائیل به صحنه جنگ تمدنها تبدیل شد و ماهیت چند لایه هویت یهودی آشکار گردید. این وضعیت هنگامی بدتر شد که شماری از یهودیان فالاشا از اتیوپی به اسرائیل سرازیر شدند. آنان به زبان امهری (زبان بیشتر مردم اتیوپی) سخن می گفتند و با زبان جعزی (زبان کلیسای قبطی اتیوپی) نماز می خواندند.

در یکی از روزنامه های اسرائیل آمده بود که یک مفسر رادیویی اسرائیلی از یکی از همین مهاجران پرسید که با چه زبانی سخن می گوید؛ زیرا گویا تاکنون چنین زبانی به گوشش نخورده بود. وی پیش از اینکه معنای واژه "امهری" را بفهمد از آن مهاجر خواست که سه بار حرفش را تکرار کند و تازه پس از آن پرسید که این واژه چه معنایی دارد؟!

البته عمده ترین درگیری میان فرهنگ پایه گذاران اشکناز اسرائیل از یک سو و فرهنگ سفارادها و یهودیان عرب از سوی دیگر است. ناگفته نماند که در جامعه وطن گزین اسرائیل، فرهنگاشکنازی غلبه دارد و فرهنگ سفارادی تا جای ممکن از نهادهای حکومتی دور شده است. برای مثال، کتابهای درسی از نقش یهودیان عرب در تمدن عربی و سهم سفارادها در تمدن مدیترانه هیچ سخنی به میان نمی آورند و در حالی که یهودیان سفاراد و عرب هم اکنون بیش از نیمی از جمعیت اسرائیل را تشکیل می دهند. رویکرد کلی این کشور، اشکنازی است.

با اینکه صهیونیستها بر فرهنگ مستقل یهودی تأکید می ورزند، بر این موضوع نیز پای می فشارند که اسرائیل، دنباله تمدن غربی است و تنها از نظر جغرافیایی خاورمیانه ای به شمار می آید. یعقوب تالمون، مورخ اسرائیلی معتقد است که فرهنگ یهودی، فرهنگی کاملاً غربی است و البته پذیرش این امر برای یهودیان هندی یا فالاشاها که صدها سال با جهان خارج ارتباط نداشته اند، بسیار دشوار است.

برخی پژوهشگران داخل اسرائیل عقیده دارند که فرهنگ مستقل جدیدی در حال شکل گیری است که از همه دسته بندیهای قدیمی و فرهنگهای گوناگون متعلق به مهاجران فراتر است و ظرف آن، زبان عبری نوین است. این فرهنگ جدید آینه اوضاع مهاجران اسرائیلی است. اگرچه این فرهنگ هنوز در آغاز راه است، اما می تواند ـ دست کم از جنبه نظری ـ با گذشت زمان کامل شود و ظاهر گردد. با این همه می شود به موارد زیر اشاره کرد.

1. این فرهنگ نو (فرهنگ صابرا) که فرهنگ نسل به دنیا آمده در اسرائیل است، رنگ و بوی اشکنازی دارد؛ زیرا یهودیان عرب و سفاراد به طور کلی از نهادهای تصمیم ساز کنار گذاشته شده اند و رسانه های اسرائیلی نیز با چشممهای اشکنازی به همه چیز می نگرند.

2. اگر این فرهنگ کامل گردد، "فرهنگ اسرائیلی" خواهد بود و نه "فرهنگ یهودی". چنین فرهنگی در کنار فرهنگهای دیگری که متعلق به انواع مهاجران مقیم اسرائیل است قرار می گیرد و در یکدیگر تأثیر خواهند داشت. بر همه روشن است که نسل صابرا برای یهودیان خارج اسرائیل هیچاحترامی قایل نیست و ادبیات صهیونیستی، آنان را دارای شخصیتهایی هامشی و بیمار می داند که حالت تبعید را برای خود پذیرفته اند.

همین مسئله سبب شده است که جورج فریدمن، جامعه شناس یهودی فرانسوی، اسرائیلیها را "بیگانگانی که به زبان عبری سخن می گویند، معرفی کند. همین اواخر اعلام شد که از این پس همه ساله یک ماه به نام "ماه فرهنگ یهودی" تعیین می شود تا یهودیان اسرائیلی با میراث فرهنگی خویش ـ که شدیدا از آن بی خبرند ـ آشنا شوند.

حتی ظرف زبان عبری که عامل ارتباط شهروندان اسرائیلی است، نمی تواند همه مشکلات را دربرگیرد. آنتوان شماس، شهروند عرب اسرائیل، داستانی عبری با نام آرابیسک نوشته است که یائیل لوتان، ناقد اسرائیلی، آن را ستوده است. یهوشاوا، رمان نویس اسرائیلی، نیز شگفتی خود را از این داستان بیان کرد و نویسنده اش را به ناپوکف، رمان نویس روسی که به انگلیسی می نویسد، تشبیه نمود.

به نظر می رسد که این رمان به عنوان یک اثر هنری خوب، خود را بر ادبیات عبری تحمیل کرده است، اما نویسنده اش یک عرب فلسطینی غیریهودی است؛ یعنی به گفته لوتان، عضو قبیله یهودیت نیست. به عبارت دیگر، عبری ـ به عنوان یک ظرف یهودی ـ به دست این رمان نویس عرب، شکسته شده است. البته پیش از این نیز خانم یشیوا، شاعر روسی مسیحی، قصایدی به زبان عبری سروده بود و از شعرای عبری به شمار می رفت.

این وضع "فرهنگ یهودی" نسبت به شهروندان صهیونیست اسرائیل است. اما در مورد دیگر یهودیان جهان باید گفت که می توان آنها را به دو گروه تقسیم کرد: یهودیانی که فرهنگ خود را حفظ کرده اند و یهودیان یدیشی پیشاپیش آنها قرار دارند و یهودیان آمیخته شده در جهان غرب.

اینک به گروه نخست می پردازیم. نازیها و به طور کلی جنگ جهانی دوم، مراکز تجمع یهودیاندر لهستان و غیر آن را ـ که مرکز بالندگی فرهنگ یدیشی بود ـ نابود کردند. در روسیه و اوکراین نیز با اینکه شوروی یدیشی را به عنوان زبانی قومی به رسمیت شناخته بود، این زبان روبه نابودی می رفت؛ زیرا عملیات آمیختگی با شتاب پیش می رفت و یهودیان از رفتن به منطقه بیروبیجان ـ که زبان رسمی اش یدیشی اعلام شده بود ـ خودداری می کردند و از همه مهمتر احساسشان این بود که این زبان آینده ای ندارد و به همین سبب فرزندانشان را به آموختنش تشویق نمی کردند. در آمریکا نیز چنین وضعی بود. روزنامه ها و مجلات یدیشی روزبه روز کمتر می شد؛ تنها یک روزنامه و یک یا دو مجله باقی مانده بود که پیوسته از شمار خوانندگانش کاسته می شد.

"انستیتو پژوهشهای یدیشی" (ییفو) به بحران مالی دچار شده و با کمکهای دولت آمریکا سر پا بود. دلیلش نیز این بود که فرزندان مهاجران، زبان یدیشی را می فهمیدند، اما به آن زبان سخن نمی گفتند. البته نسل سوم کاملاً فراموشش کردند؛ زیرا دوست داشتند هرچه زودتر در جامعه آمریکایی بیامیزند؛ جامعه ای قراردادی که مهمترین شرط برای همساز شدن با آن، این است که انسان بتواند زبانش را مانند اهلش به کار ببرد. یهودیان یدیشی از این جهت با دیگر اقلیتها تفاوتی نداشتند؛ اما می توان گفت نخستین اقلیتی بودند که زبان اصلی خویش را کنار گذاشتند.

البته دیگر فرهنگهای محلی یهودی نیز از میان رفت. مثلاً لادینو (لوترای یهودیان سفاراد) کاملاً از یادها رفت. همین وضعیت در هند، اتیوپی و جهان اسلامی و عربی نیز تکرار شد. بی تردید جنبش صهیونیسم ـ پیش و پس از برپایی اسرائیل ـ جنگ بی امان را با فرهنگ یدیشی برافروخت. این جنگ، دیگر فرهنگهای محلی یهودی را نیز در برگرفته بود. البته اگر نگاهی منصفانه داشته باشیم باید بگوییم که اگرچه جنگ صهیونیسم با این فرهنگها، به نابودی آنها شتاب بخشید، اما عامل اصلی چیزی جز سازوکارهای جوامع مدرن نبود؛ سازوکارهایی کهبه طور کلی سبب می شد ویژگیهای گوناگون دینی و قومی از یاد بروند و یا دست کم به هامش رانده شوند.

اما راهبرد صهیونیسم در قبال یهودیان آمیخته شده غربی متفاوت بود؛ زیرا صهیونیسم به حکومتهای غربی نیاز داشت و از سوی دیگر نمی توانست آنها را به یهودستیزی متهم کند، خصوصا یهودیان آمریکا که منبع پشتیبانی مالی و اهرم فشار سیاسی بودند. این راهبرد به شکل محاصره ای تبلیغاتی بود که از هر سو بر تز استقلال فرهنگ و هویت یهودی تأکید می ورزید و هر کسی را که می خواست در آثارش به فرهنگهای محلی یهودی اشاره کند و آن فرهنگها را مطرح نماید، به ترسو بودن و خودباخته بودن متهم می کرد.

یک بار شاگال در مجله تایم تأکید کرد که نقاشیهایش ـ به معنای عام کلمه ـ یهودی نیست و او هویت روسی ـ فرانسوی دارد. در اینجا بود که ناگهان دهها صدا از این سو و آن سو برخاست و او را یهودی دانست و این در حالی بود که یهودیت، تصویرگری را حرام می داند و هنرهای تجسمی در طول تاریخ هرگز میان یهودیان پایبند به دین، مورد استقبال قرار نگرفته است. نویسنده ای آمریکایی همچون فیلیپ راث شدیدا مورد حمله قرار می گیرد که چرا به هویت یهودی خویش بی اعتنایی می کند و حتی آن را مورد نقد قرار می دهد (کاری که نویسنده های آمریکایی با هر موضوعی می کنند).

سول بلو، نویسنده آمریکایی یهودی، خود را یک آمریکایی وفادار می داند که تربیت و فرهنگش آمریکایی و زبانش انگلیسی است و هرگز حاضر نیست شصت سال زندگی اش در آمریکا را فراموش کند. وی می افزاید: "اصطلاح نویسنده یهودی، از نظر فکری، اصطلاحی عوامانه و کوچه ـ بازاری است و قید و بندهایی ایجاد می کند که هیچ فایده ای ندارند". رمانها بلو گویای همین تجربه آمریکایی است (با این همه ناچار بود جزوه ای نژادپرستانه و صهیونیستی به نام به سوی قدس یا بازگشت درباره جنگ اعراب و اسرائیل بنویسد و این پیش از دریافت جایزه نوبل درادبیات بود).

صهیونیستها در آمریکا توانستند مفهومی آمریکایی برای فرهنگ یهودی بسازند؛ زیرا همبستگی اجتماعی به شهروند آمریکایی اجازه می داد تا به میراث قومی خویش افتخار نماید، اما تا آنجا که با وابستگی آمریکایی و التزام میهنی اش تعارض نداشته باشد. پس یک آمریکایی ایتالیایی تبار حق دارد جشنهای ایتالیایی خود را برپا کند، نامهای ایتالیایی برای فرزندانش برگزیند و غذاهای ایتالیایی بخورد. صهیونیستها این احساس را میان یهودیان آمریکا پرورانده بودند که ـ با چشمپوشی از زادگاههای خویش ـ میهن قومی خود را اسرائیل و فرهنگستان را فرهنگ یهودی بدانند.

اما اگر به مضمون این فرهنگ یهودی میان یهودیان عادی بنگریم، می بینیم که در آغاز از مراسم یادبود نسل کشی نازیستی تشکیل می شود و سپس به مواردی این چنینی می رسد: آموزش رقص فولکلوریک اسرائیلی که درواقع نوعی رقص شرق اروپایی است، برگزاری بعضی جشنهای یهودی (نه همه آنها) آن هم به شیوه آمریکایی، حفظ برخی مراسم مذهبی پس از تهی کردن آنها از مضامین اخلاقی و خوردن بعضی غذاهای یهودی که متعلق به یهودیان لهستان بود (درست همان گونه که آمریکاییها ـ چه یهودی و چه غیریهودی ـ فلافل مصری را به عنوان غذایی اسرائیلی می خورند!).

یکی از اندیشمندان یهودی آمریکا می گوید: این یهودیان آمریکایی چیز اندکی از فرهنگ و دین یهود می دانند و هرگز نام موسی بن میمون یا حاخام راشی به گوششان نخورده است. بسیاری از آنها به دلیل اینکه در همه عمر خویش کتاب تلمود را ندیده اند، نمی دانند که آن کتاب دارای چند بخش است و همه آشنایی آنها با زبان عبری در حد کاربرد چند واژه عبری آن هم با دشواری بسیار است؛ درست مانند هرتزل در نخستین کنگره صهیونیسم (1897).

این در حالی است که ایشان قطعا با والتویتمن، شاعر دموکرات آمریکایی، مارک تواین نویسنده آمریکایی، رؤسای جمهور آمریکا، تاریخ جنگهای داخلی آمریکا و برنامه سیاسی احزاب آمریکایی آشنا هستند. بی تردید آنها شلوار جین و تی شرت می پوشند و با حرص و ولع مشهور آمریکایی، همبرگر و کیک سیب می خورند.

شاید یهودیان آمریکایی در اینکه موسی بن میمون را نمی شناختند، حق داشته باشند؛ زیرا این اندیشمند عرب، جزئی از ساختار فرهنگ عربی است و به همین دلیل اهمیت فرهنگی جهانی ندارد. اما اینکه موسی بن میمون در ساخت بسیاری از تزهای بنیادین و اصول دینی یهود نقش داشته است نیز به آنها مربوط نمی شود؛ زیرا آنان ـ مانند دیگر اعضای جامعه آمریکایی ـ سکولارند. برخی هم که اندکی وابستگی دینی حس می کنند، وابستگی شان تا جای ممکن کم رنگ و بی اثر است (مانند یهودیت اصلاح طلبانه) و به همین دلیل جای کوچکی را در ذهن و دلشان می گیرد.

می توان گفت که یهودی آمریکایی ـ به رغم همه ادعاهای صهیونیستی ـ یک آمریکایی عادی است که تا گردن در فرهنگ آمریکایی ـ با همه خوبیها و بدیهایش ـ فرو رفته است. او هنگامی که از اسرائیل دفاع می کند با دیگر شهروندان آمریکایی در این قضیه تفاوتی ندارد و درواقع اسرائیل را هم پیمان راهبردی کشورش می داند. همان گونه که براندیز، قاضی آمریکایی و رهبر صهیونیست می گوید، صهیونیست بودن یهودیان آمریکایی از آمریکایی بودنشان سرچشمه می گیرد.

به همین دلیل از به دست گرفتن پرچم فرهنگ یهودی ـ که چیزی از آن نمی داند ـ خودداری نمی کند؛ زیرا این کار برای او خرجی ندارد و تازه با وابستگیهای واقعی اش به آمریکا در تعارض نیست.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و

پژوهشهای تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد سوم، زمستان 1382.