چامسکی، نوآم: تفاوت بین نسخهها
جز (۱ نسخه واردشده) |
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۱۷
نوآم چامسکی (Naom chomsky) زبان شناس آمریکایی یهودی و یدیشی تبار است که از مهم ترین زبان شناسان و سیاستمداران فعال جهان در نیمه دوم سده بیستم به شمار می رود. برخی او را در ردیف اندیشمندان بزرگی مانند ژان پیاژه، کلود لوی اشتراوس و حتی مارکس و فروید قرار می دهند؛ زیرا نه تنها در زبان شناسی که در کل علوم انسانی انقلاب و تحول شگرفی ایجاد گردیده است. او بخشی از "انقلاب ساختارگرایانه زایشی" و به تعبیر دیگر، "انقلاب ادراکی و معرفتی" است که در برابر تجربه گرایی و اگزیستانسیالیسم ایستاده است.
در برخی پژوهش ها به "انقلاب چامسکی" در عرصه زبان شناسی و علوم انسانی اشارت رفته است. او را با فردینان دوسوسر، زبان شناس سوئیسی، مقایسه می کنند که به همراه پروپ، اسطوره شناس روسی، این انقلاب ساختارگرایانه را برپا کردند. البته خود چامسکی، دوسوسر را در زبان شناسی از خویش برتر نمی داند.
چامسکی در آمریکا از پدر و مادری یهودی (از اوکراین) به دنیا آمد. پدرش زبان شناسی متخصص در زبان عبری اندلسی بود که کتابی درباره یکی از نحویان عبری در اندلس داشت. این نوع عبری در چارچوب نظام های روشمند و تحلیلی نحویان زبان عربی مورد پژوهش قرار می گرفت. به همین دلیل چامسکی در آغاز زندگی فکری خویش برخی از عناصر نظریه عربی در تحلیل نحوی را از پدرش آموخته بود.
پایان نامه دکتری چامسکی تحلیل تبدیلی یا زایشی بود که بعدا در نخستین کتابش ساختارهایترکیبی (1957) منتشر شد. این فقط بخشی از کاری فراگیرتر و مفصل تر با نام ساختار منطقی نظریه زبان شناسی (1975) بود.
چامسکی در زمانی که اعتقاد داشت کیبوتس، یک تجربه ایده آل سوسیالیستی است، مدتی را در اسرائیل سپری کرد؛ اما خیلی زود به آمریکا بازگشت و در هاروارد مشغول به کار شد. سپس به انستیتو فناوری ماساچوست رفت که هنوز هم در همان جا اشتغال دارد.
اندیشه زبانی و سیاسی یا حتی ویژگی های اصلی و تناقض های شدید تفکر چامسکی را به دشواری می توان خلاصه نمود واز این دشوارتر تلاش برای توضیح ارتباط میان آنهاست. شاید بتوان گفت که نقطه آغازین تفکر چامسکی دوگانگی بنیادین انسان/طبیعت است که جوهر جهان بینی اومانیستی و خردگرایی مادی (متمرکز بر انسان) را تشکیل می دهد. اما این تفکر از آن جا که برگرفته از مادی گرایی خشک و حلول گرایی کمونی است، می کوشد چنین دوگانگی را انکار یا محو نموده، بر یگانه گرایی علمی و مادی تأکید ورزد. نوسان شدید اندیشه چامسکی میان تمرکز کامل بر ذات و تمرکز کامل بر موضوع، میان آزادی مطلق و جبر مطلق و میان نوآوری انسانی و جبر بیولوژیک به همین دلیل است.
یکی از تزهای محوری اندیشه چامسکی تز روبنا و زیربنا است. به اعتقاد چامسکی، هر پدیده ای دارای دو سطح است: سطح پیدا و سطح پنهان. بدین ترتیب در پس هر روبنا و سطح ظاهری، سطح ژرف تر و پیچیده تر پیدا می شود و با این که روبنا از زیربنا جداست، پیوندی استواری با آن دارد که با بررسی مؤلفه های ملموس و تحلیل چگونگی نظم و تعامل شان می توان به زیربنا دست یافت. مهم این است که بدانیم روبنا از مجموعه پیوندهایی تشکیل شده است که رمزی دارد و با گشودن آن رمز می توانبه زیربنا رسید.
چنین کاری با تبدیل یک ترکیب به ترکیب دیگر نیز امکان پذیر است. از دوره رنسانس به این سو این از تزهای محوری علوم انسانی غربی بوده است؛ تزی که تفکر غربی در دوره خردگرایی مادی می خواهد به وسیله آن از دوگانگی روح/ماده رهایی یابد. روح در این جا همان روبناست (عالم افکار و اشکال) و به رغم استقلال ظاهری اش در نهایت، بیانگر زیربناست (ماده، روابط تولید و انگیزه های غریزی) و هنگامی که ما از اولی به دومی برسیم پای در جهان ماده و یگانه گرایی مادی خواهیم گذاشت و آن دوگانگی ظاهری پاک خواهد شد.
شاید نوآوری چامسکی و به طور کلی انقلاب زایشی در این بوده است که او زیربنا را روابط و افکار پنهان در عقل قرار می دهد و نه ماده. البته این روابط و افکار از طریق اشکال و ظواهر بسیار خودنمایی می کند؛ به عبارت دیگر عالم اشکال و صور انسانی به جای آن که به حرکت غیرانسانی ماده باز گردانده شود، به عالم عقل و روابط پنهان در آن ـ که قابل پژوهش های تجربی و کمی نیست ـ برمی گردد.
بنابراین، عقل بشری از نظر چامسکی پایین ترین زیربناست. این عقل برخلاف نظر رفتارگرایان و تجربه گرایان نه خنثی است و نه صفحه ای سفید که افکار خود را به صورت تدریجی از ساختارهای پیرامونش بگیرد و در چارچوب نظام های بسته، توپر و اختصارگرا بچرخد، بلکه عقلی است فعال؛ زیرا توانایی های ابداعی و استعدادهایی نهفته دارد که همه تابع قواعدهای خاص و زاینده اند و در روند معرفت اندوزی، نقشی بنیادین دارند.این بدان معناست که انگیزه های بیرونی یا محیطی بر انسان حاکم نیست و توانایی های انسان در نوآوری و زایش، استقلال و آزادی فراوانی به او می دهد. پس انسان در چرخه نظام های مرکب و باز حرکت می کند.
بدین ترتیب می بینیم که نقطه حرکت چامسکی، خردگرایی آسمانی و استدلالی است، نه خردگرایی تجربی زمینی و استقرایی؛ او حرکت خود را از عام، ساختار، شیوه و داده های نهفته در عقل آغاز می کند و اجازه نمی دهد که عقل همچون گدایان بی نوا و ناتوان بر درگاه داده های حسی، براهین مادی و محیط مادی بایستد و سرکج کند؛ عقل از نظر او پادشاهی تواناست که بیش از آن که دریافت کند،اعطا می کند. پس ساخت فرضیه های علمی و الگوهای تفسیری ـ به اعتقاد چامسکی ـ نه به حواس که به عقل و خیال بستگی دارد.
البته این به معنای از کار انداختن حواس نیست، بلکه بحث بر سر تقدم و تأخر است. ما در این جا در برابر نوعی دوگانگی هرمی قرار داریم که انسان در آن پیش از طبیعت، عقل پیش از حواس و خیال فعال پیش از دریافت بی طرفانه داده های حسی است.
چامسکی اعتقاد دارد که مهم ترین توانایی های عقل بشری، توان زبانی آن است؛ زیرا زبان، نقطه عطف تاریخ هستی است که انسان را از دیگر موجودات زمین جدا می کند و با این همه، انسان دارای فطرت و سرشت زبانی نیست.زبان بشر با زبان حیوانات و شیوه های ارتباطی آنان تفاوت دارد. چامسکی از "اعجاز زبان" سخن می گوید؛ زیرا شکل گیری جامعه، پیشرفت تمدن و پیشرفت تفکر به وسیله آن است (چامسکی در این بحث به سابر نزدیک می شود که اعتقاد داشت زبان به عنوان پدیده ای انسانی و بی مانند، شایسته بررسی است و انسان نمی تواند بدون آن فکر کند).
اگر بخواهیم به اصطلاح خود سخن بگوییم باید اعتراف کنیم که پیدایش زبان یعنی عقب نشینی انسان طبیعی (مادی) و پیدایش انسانِ انسان یا انسان ربانی.
چامسکی زبان را چنین تعریف می کند که عبارت است از نوعی توانایی که صاحبان آن می توانند شمار نامحدودی از جمله های مفهوم را به وسیله آن بسازند و بفهمند. هر یک از این جمله ها با توجه به دستور زبان، درست هستند و دستور زبان، مجموعه ای از اصول و قواعد است که انسان از طریق آنها به شکل خاصی میان اصوات و معانی ارتباط برقرار می کند (نحو تبدیلی زایشی).
این توانایی، عادتی نیست که انسان آن را از جهان بیرونی کسب نماید بلکه ملکه ای فطری و موروثی است که با آن به دنیا می آید (توانایی های موروثی موضوع پژوهش تجربی قرار نمی گیرند؛ زیرا نمی توان یک نفر را جدا کرد و این فعالیت او را زیر نظر گرفت).
چامسکی برای استدلال بر نگرش خویش به زبان به عنوان چیزی سرشته در عقل، به زمانی اشاره می کند که هر کودک برای آموختن زبانش به آن نیاز دارد. کودک با سرعت، بدون زحمت و با توانایی فراوان زبان می آموزد، با این که شمار زیادی از بزرگترها معمولاً دور او هستند و غالبا قواعد زبان را زیر پا می گذارند و اصواتی بی معنا به کار می برند تا به خیال خویش زبان کودک را تقلید نمایند و با او ارتباط برقرار کنند. با این همه، کودک در طول یک سال (کمتر از زمانی که برخی مردها برای آموختن رانندگی به آن نیاز دارند) اصول زبان خود را به آسانی و از طریق نمونه هایی پراکنده و غیر ایده آل می آموزد؛ هر چند که وصف قواعد هر زبانی از سوی پژوهشگران، سال ها به درازا می کشد.
کودک در حدود پنج ـ شش سالگی، زبان خود را در مشت دارد و آن چه از زبانش می داند، نظامی متکامل است؛ نظامی ساخته شده از قواعد مرکب و بسیار که به کارگیری آن نیازمند شمار زیادی از اصول منطقی (استقرا و قیاس) و قواعد تبدیل و ترتیب است که اگر کودکی بخواهد آنها را بیاموزد به ده ها سال زمان نیاز دارد.
چامسکی به یکی از قواعد تبدیل که کودک در زبان انگلیسی می آموزد اشاره می کند: ساخت جمله پرسشی در زبان انگلیسی بدین گونه است که باید فعل بودن (to be) در آغاز جمله قرار گیرد. مثلاً جمله "The man is tall" می شود "Is the man tall" اما جمله دیگری مانند "The man who is here is tall" می شود: "Is the man who is here tall" اگر این قضیه، مکانیکی و اکتسابی بود، کودک "Is" نخست را جابه جا می کرد و پرسش چنین می شد: "is the man who here is tall?" چنین ساختاری از نظر مکانیکی درست است، اما از نظر زبانی خیر.
چامسکی توضیح می دهد که عقل کودک با توانایی های پنهانش می فهمد که "who is here" با اسم فاعل پیوند دارد و هنگام پرسشی کردن جمله، نمی توان آن را جدا کرد. برای همین به جای "is" دوم "is" نخست را به آغاز جمله می آورد.
همه زبان های بشری با همه گوناگونی و پرشماری در زیربنا مشترک اند. همه آنها قالب ها، ساختارها و شکل های ثابت و جهانی اند و وجوه تشابه آنها بسیار مهم تر از وجود تفاوتشان است. عناصر جهانی زبان (linguistic universals) را تنها در صورتی می توان تفسیر کرد که بگوییم عقل در آنها نهفته است و برنامه ای خاص و موروثی وجود دارد که همه ساختارها را دربرمی گیرد. این ما را به یاد موضع کانت در برابر صفات مجرد و منطقی شیوه های تفکر می اندازد. چنین شیوه هایی اگرچه حادث اند، اما قابل تجربه نیستند.
به رغم پیوند آشکار میان چامسکی و کانت، او خود یادآور می شود که اسلاف فکری اش دکارت، روسو، ویلهلم هامبلت هستند. البته کانت ـ برخلاف چامسکی ـ از واژه هایی مانند "برنامه ریزی شده" یا "رمزگذاری شده" استفاده نمی کند و مقولات پیشینی نزد او پیچیده در اسرار است. شاید برای همین استکه چامسکی، کانت را سلف واقعی خود نمی داند و بر دکارت تأکید می کند؛ زیرا دکارت، گرایش به ریاضیات و منطق دارد و این یعنی شکل گرایی و صورت گرایی انعطاف ناپذیر که به یگانه گرایی می انجامد و نیز جست وجوی داغ تفسیرهای بیولوژیک به گونه ای که جایی برای متافیزیک نماند!
چامسکی از "دستور زبان جهانی" سخن می گوید که بیانگر اصول ثابت و جهانی زبان است. برای همین وجود زبان بدوی را منکر می شود؛ درست مانند لوی اشتراوس که وجود نظام های معرفتی بدوی را انکار می کند.
زبان بشری بهترین آینه برای عقل است. زیرا میان عقل و زبان، شباهتی در کار است. به بیان دیگر، زبان روبنا و عقل انسانی زیربناست. این در واقع شیوه همه ساختارگرایان و زایش گرایان است که یک ساختار ظاهری (اسطوره، شیوه پخت و پز، زبان، رمز) را می بینند و می کوشند با تحلیل آن به واقعیت عقل بشری دست یابند. آنها در هجوم هواداران وحدت علوم و الگوهای تجربی و طبیعی (مادی) از عقل انسانی و نوآوری آن دفاع می کنند.
در این چارچوب مشخص می شود که وظیفه زبان شناسی"پژوهش نحو" یا به عبارت دقیق تر "بررسی ساختمان جمله ها" است (مقصود از ساختمان جمله، ترتیب کلمات و روابط درست آنها و نیز ترکیب و کاربرد واژه یا عبارت در جمله است). وظیفه زبان شناس هم کشف مجموعه اصول و قواعدی است که بتواند همه جمله های ممکن (grammatical permissible) در یک زبان را تفسیر کند و ساختار زیرین زبان با همه روابط و تبدیل های تودرتوی آن را کشف کند. این کوشش به پژوهش های ریاضی و منطقی، نزدیک و از وظیفه سنتی زبان شناسان در نگارش فرهنگ های لغت و تعریف معانی و تحول تاریخی آنها دور است.
بدین ترتیب زبان شناسی به سبب تشابه ساختارزبان با ساختار عقل، تبدیل می شود به "علم اکتشاف قدرت ادراک انسان و رشد این قدرت از طریق زبان" و یا "علم ادراک ویژگی ها و ترکیب عقل انسانی و رفتار آزادانه انسان که اصول عقل آزاد و نوآور بشری بر آن حاکم است". در این نقطه است که زبان شناسی با علم سیاست تلاقی پیدا می کند و شاکله اندیشه چامسکی ـ که خاستگاه دوگانگی نزد او نیز هست ـ ساخته می شود.
طرح چامسکی برای زبان شناسی، پایه گذاری نظریه ای فراگیر درباره ساختار زبان انسانی است؛ نظریه ای چنان فراگیر که بتواند بر همه زبان ها منطبق گردد و در عین حال در برگیرنده دیگر شیوه های ارتباطی نباشد؛ یعنی انسان را از دیگر موجودات جهان جدا کند.
همان گونه که نظریه چامسکی در زبان بر وحدت تکیه دارد، از گوناگونی هم برخوردار است. چامسکی برای به دست دادن چنین چیزی دوگانه دیگری را نیز مطرح می نماید؛ توانایی ایده آل یا توانایی موروثی (زیربنا) در یک سو که به شخص امکان ساخت و فهم جمله های نامحدود و نیز تعیین نادرستی و پیچیدگی جمله ها را می دهد، و عملیات گویش (روبنا) در سوی دیگر که در واقع کاربرد آن توانایی به شکل خاص است. توانایی ایده آل در هر زبانی به شکل جزئی تحقق پیدا می کند.
به رغم اهمیت گویش و بیان، زبان شناسی تنها باید به توانایی ایده آل و اصول ثابت زبانی متمرکز باشد. این از آن روست که بیان و کاربردهای گوناگون زبان با همه دشواری ها، جزئیات و پیچیدگی های علمی اش، چیزی نیست که به آسانی بتوان با شیوه های ریاضی و علمی با آن برخورد نمود (در این جا جنبه دیگری از برنامه ریزی و رمزگذاری در نظام چامسکی سر بر می آورد). بسیاری از انسان شناسان و جامعه شناسان دریافته اند که شیوه زایشی ساختاری چامسکی را می توان در همه علومانسانی و حتی در نوآوری های هنری اجرا کرد.
از نظر چامسکی نظام معرفت شناسی (کلی و نهایی) به دوگانگی انسان/طبیعت و اعتقاد به این که انسان ها با حیوانات (نمونه اندام وار) و ابزارها (نمونه مکانیکی) تفاوت دارند تکیه دارد و البته این تفاوت باید محترم شمرده شود؛ زیرا پایه کرامت بشری و برادری انسان هاست. چامسکی از اعتقاد به جدایی و استقلال عقل از محیط پیرامونی، پایگاهی برای حمله به فلسفه اثباتی و تجربی ساخته است؛ زیرا این فلسفه ها به زیربنا اهمیت نمی دهند و آن چه را که مایه تمایز انسان از دیگر موجودات انسان، هیچ می انگارند. برای مثال، مکتب رفتارگرایی به وصف روبنا ـ آن هم در صورت مادی منطوق و مکتوبش ـ بسنده می کند و کاری به زیربنا ندارد.
رفتارگرایان بر این باورند که انسان باید از بررسی ایده ها خودداری نماید و بر عناصر زمینی یعنی محرک ها و پاسخ ها ـ که از نظر کمی وصف پذیرند ـ روی آورد. آنها بر اصول شیوه های رفتار که بر همه انواع (انسان و حیوان) و همه گونه های رفتار (از کشف و ارتباط گرفته تا کسب روزی) منطبق می شود، تمرکز دارند. بنابراین رفتار گرایان به امور زمینی، عام و غیرشخصی (صفات طبیعی/مادی) توجه نشان می دهند و امور آسمانی، خاص و شخصی را انکار می کنند.
به همین جهت، رفتارگرایان ده ها سال را صرف بررسی رفتار موش ها و دیگر حیوانات می کنند و سپس نتایج و یافته های خود را بر همه چیز حتی انسان ـ بلکه خصوصا انسان ـ عمومیت می دهند (چامسکی این را "بازی با علم" می نامد).
زبان شناسان وصف گرا نیز به وصف روبنای یک زبان یا گویش می پردازند و هرگز فراتر از آن نمی روند. آن دانشمندانی هم که کار تطبیقی انجام می دهند، به مقایسه پدیده های جزئی ـ مانند یک صوت یا ساختار و یا شیوه همگون در زبان ها ـمی پردازند. زبان شناسی تاریخی، دگرگونی های یک زبان را بررسی می کند و آن را به تاریخ تمدن ربط می دهد.
زبان شناسی اجتماعی نیز به بررسی رابطه زبان با تحولات اجتماعی سرگرم می شود. همه این مکاتب به رصد کمی نمودارها می پردازند و الگویی تفسیری که توانایی متکلم و حدس زبانی او را توضیح دهد ارایه نمی کنند. همه این مکاتب و گرایش ها انسان را ابزاری توپر می دانند که شیوه های تبدیلی در آن انباشته می شود و او نمی تواند همه آنها را به صورت ابتکاری درک کند.
بنابراین از نظر رفتارگرایان، عقل و ذهن زبانی بر پایه همان شیوه ای که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم در آن ذخیره شده، استوار است. این گونه است که چامسکی اعتقاد پیدا می کند که باید نوعی از علوم اجتماعی پایه ریزی شود که ماهیت بشری را به عنوان موجودی مستقل از طبیعت/ماده بررسی کند تا آزادی انسان تضمین و تعمیق گردد.
البته این علوم باید در ماهیت بشری ریشه ای استوار داشته باشند. کار اجتماعی باید از تصور ماهیت جامعه در آینده سرچشمه گرفته باشد و به احکام روشن تکیه کند؛ احکامی که خود به نوع نگرش به ماهیت بشری تکیه دارد. پس مفهوم ماهیت بشری از نگاه چامسکی، مفهومی محوری است و او چگونگی دستیابی به آن را از طریق پژوهش های تجربی بیان می کند؛ زیرا این ماهیت در رفتار انسان و ابتکارهای مادی فکری و اجتماعی اش نمایان می گردد.
البته مفهوم ماهیت بشری برای چامسکی مفهومی تجربی نیست. وی گفت وگویی با بیل مویرز دارد و بیل به شیوه ای مکارانه به طرح دشواره هابز پرداخته، از او می پرسد: "آیا بر این باوری که انسان ها طبعا مشتاق آزادی اند یا این که حاضرند در برابر به دست آوردن امنیت به نظم و نظام تن در دهند؟".
چامسکی نیز قاطعانه پاسخ می دهد: "این مسائل به اعتقاد مربوط می شود نه به معرفت. تو آرزومند چیزهایی هستی که به آن اعتقاد داری... و من دوست دارم معتقد باشم که مردم، آزاد به دنیا آمده اند؛ البته اگر دلیل این را از من بخواهی نمی توانم چیزی به تو بگویم".
مویرز با تعجب می پرسد: "تو از ایمان و اعتقاد سخن می گویی، آیا به آزادی اعتقاد داری؟". چامسکی می گوید: "می کوشم اعتقادم غیرعقلانی نباشد؛ زیرا ما باید با توجه به محدود بودن معرفت خویش براساس معرفت و فهم خود رفتار کنیم... به هر حال، اعتقاد ما باید با واقعیت ها و عقل تناسب داشته باشد".
بدین ترتیب چامسکی همان شیوه عقلانی را که بر بحث های زبان شناسانه منطبق کرده بود در ماهیت بشری نیز جاری می سازد و این منطقی است که ما با آن چه که توانایی ایده آل می پنداریم آغاز کنیم و سپس به بررسی شیوه علمی بیان و سخن گویی بپردازیم.
در پرتو این اولویت ها می توان به نظام اخلاقی چامسکی دست یافت که به دوگانگی بنیادین انسان/طبیعت تکیه دارد و دوگانگی های اخلاقی متعددی از آن منشعب می گردد که شق نخستینش انسانی و مثبت است و شق دومش منفی (و شاید با اندکی احتیاط بتوان گفت: "طبیعی"). برخی از این دوگانگی ها چنین است: آزادی/تحکم، نوآوری/کار کلیشه ای، همبستگی و جمع گرایی/سودجویی و خودپرستی، اصول گرایی/فرصت طلبی، ایجاد توازن در محیط/بهره کشی از محیط، بی برنامگی و خودجوشی/گرایش به برنامه و هدفمندی، برابری/روابط هرمی، دموکرات مآبی/استبداد جویی، سوسیالیسم/سرمایه داری، هرج و مرج/سلطه حکومت، امپریالیستی/رهایی و آزادی خواهی، بقای محترمانه/زنده ماندن به هر قیمت و...
چامسکی در این چارچوب با نگرش هابز،داروین و نیچه و با منطق قدرت و زور مخالفت می کند؛ زیرا همبستگی انسانی، برخلاف درگیری مادی، سازوکار صحیح و محترم بقاست. چامسکی به همین دلیل تفسیرهای ماشینی (همچون تفسیرهای رفتارگرایان) را رد می کند؛ زیرا این تفسیرها نمی توانند ماهیت بشر را که به آزادی و نوآوری گرایش دارد توضیح دهند. چنین تفسیرهایی دوگانگی انسان/طبیعت را از میان برمی دارد و برای مثال، انسان از نگاه رفتارگرایان مانند دیگر موجوداتی می شود که توان زایش و نوآوری ندارد و فقط مجموعه ای از عادات اکتسابی است که آنها را از راه هماهنگی و سازگاری با محیط به دست می آورد.
پس هدف جامعه از نظر آنان تسلط هر چه بیشتر بر فرد و تسلیم کردن اوست. همه اینها به آن جا می انجامد که کسانی پیدا شوند و در زمینه هایی ادعای "کارشناس" بودن می کنند که اصلاً نیازی به کارشناسی علمی ندارد و باید ملاک های فیزیکی و عمومی انسانی بر آن حکمفرما باشد.
با تکیه بر این دوگانگی، چامسکی جامعه ایده آل انسانی را به تصویر می کشد؛ جامعه ای که از گروه های داوطلب تشکیل می شود و هر گونه ساختار هرمی و سرکوب گرانه را از میان برمی دارد. او از عقیده مارکس درباره کار در جامعه ایده آل بسیار استقبال می کند؛ زیرا کار در چنین جامعه ای نه فقط وسیله گذران زندگی که بیانگر بزرگ ترین نیاز انسانی است و کارگر با انگیزه آسمانی و داوطلبانه کار می کند نه با فشارهای خارجی.
هر چند چنین تصویری بسیار ایده آل گرایانه است، اما چامسکی دلایلی حسی و تجربی برای آن می آورد. برای نمونه، خانواده، کیانی اجتماعی است که به خوبی توانایی های درونی انسان را بیان می کند، چرا که افراد خانواده می خواهند سود و درآمد بیشتری کسب کنند و برای همین در چارچوب همکاری و همبستگی به تعامل با یکدیگرمی پردازند.
چامسکی به آن چه که "سوسیالیسم آزادی بخش" نامیده اش فرامی خواند و این گرایشی هرج و مرج طلبانه است که نه تنها با سرمایه داری که با سازمان دهی مرکزی حکومت سوسیالیستی نیز تعارض دارد. او همچنین به "آنارشیسم سندیکایی" دعوت می کند؛ یعنی به "ارتباط آزادانه تولیدکنندگان آزاد" و بر این باور است که کیبوتس در حکومت صهیونیستی از مهم ترین تجربه هایی است که چنین نمونه ای در آن محقق می شود.
به رغم این آنارشیسم و گرایش شدید به آزادی و مطلق العنانی، چامسکی هرگز از این ناراحت نمی شود که دانش جدید و فناوری را به عنوان ابزارهایی که انسان را از کارهای ضروری آسوده می سازد بستاید. این ابزارها نظامی اجتماعی برپا می کنند که به روابط آزاد و حاکمیت دموکراسی تکیه دارد.
چامسکی نظام سرمایه داری را در برابر این تصویر ایده آل و زیبا قرار می دهد؛ نظامی که پایه هایش بر انسان مادی، رقابت جو، آزمند، مال دوست و مقام پرست استوار شده است. چنین انسانی با مفهومی که چامسکی برای ماهیت بشری قایل است تعارض دارد؛ زیرا در این نظام، عده ای از مردم تا گلو در مصرف کالاهای غیرضروری فرو می روند، در حالی که میلیون ها گرسنه از برآوردن نیازهای ضروری خود نیز ناتوان اند. ساختار سرمایه داری به گونه ای است که نمی تواند نیازهای بشری را برآورده سازد؛ چرا که چنین کاری تنها از راه نهادهای اجتماعی ممکن است.
سرمایه داری حکومت استبدادی یا حکومت نظامی نیز نمی تواند جای سرمایه داری سنتی را بگیرد و چنین کاری از بوروکراسی های مرکزی و رفاه طلب و یا حتی از حکومت سوسیالیستی مرکزی برنمی آید؛ زیرا حکومت، ابزاری بزرگ برای سلطه و قهر است وکیانی انسانی و اخلاقی نیست. چامسکی طبعا با بازار آزاد نیز مخالفت می کند و آن را از مهم ترین سازوکارهای سلطه و غلبه می داند.
به اعتقاد چامسکی عملیات سلطه، نه از راه سرکوب که از راه فریب، محقق می شود و به همین دلیل است که نقش رسانه های تبلیغی بسیار پررنگ تر از حکومت می شود و شرکت های بزرگ بازرگانی نیز مهم تر از حکومت می شوند و نقش کارشناسان در سرکوب از راه فریب، اهمیت پیدا می کند (البته مقصود از کارشناس همان است که کیسینجر در تعریفش می گوید: کسی که بتواند آشکارا و دقیق، اجماع زورمداران را بیان کند). در واقع این عناصرند که اجماع و افکار عمومی آزاد را می سازند.
در همین جاست که چامسکی بر اهمیت نقش زبان، واژه ها و سبک ـ به عنوان ابزار اصلی اجماع سازی ـ تأکید می کند و سرکوب نوآوری و آزادی را یادآور می شود. چامسکی به این نکته اشاره می کند که واژه ها در زبان سیاسی به معنایی دیگر و حتی معکوس به کار می رود و این واژه ها هرگز بیانگر آن چه در دل گویندگان می گذرد نیست.
برای نمونه در سده نوزدهم اشتغال، "حمایت و تحت الحمایه بودن" نام گرفت و سلطه، "نمایندگی" خوانده شد؛ غارت استعمارگرانه هم "مسئولیت و رسالت سفیدپوستان" نامیده شد و سپس نامهایی گمراه کننده تر جای این اصطلاحات را گرفت تا با "روح زمانه" سازگار باشد. بدین ترتیب واژه های تازه ای همچون "کمک های جهانی"، "وام دهی"، "انتقال فناوری" و "اعتماد متقابل" به فرهنگ سیاسی راه یافت که همگی در واقع به معنای اشغال و وابستگی اند.
از جمله واژه هایی که در کاربرد سیاست جهانی مفهومی گمراه کننده دارد "تروریسم" است؛ زیرا قدرت های استعماری و سازمان های جهانی ـ که در خدمت این قدرت ها هستند ـ "تروریسم بین المللی"را با "جنگ مشروع" برابر می دانند؛ یعنی جنگ مستضعفان با زورمداران و نبرد کسی که به سوی اشغال کننده سرزمینش، سنگی یا گلوله ای پرتاب می کند. این در حالی است که اشغالگر گویا با اشغال سرزمین دیگر، حقی را ادا می کند که همگان آن را پذیرفته اند. در این جا دو گرایش اصلی پدیدار می شود:
1. قتل و غارت کلی، "جنگ مشروع" نامیده می شود و به عامل آن لقب "امپراتور" می دهند و در مقابل، قتل و غارت جزئی را "تروریسم" می نامند و عاملش را "دزد و راهزن" می گویند.
2. آن چه آمریکا انجام می دهد "جنگ" است و آن چه علیه آن صورت می پذیرد "تروریسم".
اسرائیل، آمریکا و رسانه های جهانی اصطلاح "تروریست" را برای اشاره به فداییان فلسطینی یا هر کسی که در برابر منافعشان بایستد به کار می گیرند در حالی که این دو کشور، خود بزرگ ترین حکومت های تروریستی را دارند.
اصطلاح "توازن" نیز به معنای "حفظ منافع آمریکا" است و هنگامی که قدرتی قومی و منطقه ای سر برمی آورد تا از منافع خود دفاع کند، می گویند که توازن را برهم زده است، در حالی که عملاً می خواسته است توازن جدیدی برقرار سازد که منافع ملت خود را تضمین نماید.
کار اجماع سازی نیز که نهادهای دولتی و غیردولتی به آن پرداخته اند موفقیتی کم نظیر داشته است؛ چه شهروند عادی غربی را به انسانی کلیشه ای، کنسروی و فرمانبردار تبدیل کرده است که هیچ ساختار درونی و ثابتی در عقل خود ندارد و از نیازهای فرهنگی یا اجتماعی آسمانی، تهی است و به همین دلیل، انسانی کاملاً سر به راه و فرمانبر است که هر لحظه می تواند به رنگی درآید و رفتار و زندگی اش را طبق خواسته حکومت، رئیس شرکت، تکنوکراسی یا کمیته مرکزی تنظیم نماید (همان انسان تک ساحتیکه فیلسوفان مکتوب فراکفورت می گفتند.) بدین ترتیب توده ها به هامش رانده می شوند و قدرت در اختیار حکومت، شرکت ها و کارشناسان قرار می گیرد.
چامسکی مانند دیگر فیلسوفان مکتب فرانکفورت به تلاقی اعتقاد دارد و چندان فرقی میان شوروی (سابق) و آمریکا نمی بیند. تنها تفاوتشان در این است که شوروی (با توجه به گستردگی و پهناوری اش) قدرت و سلطه گری خود را در داخل مرزها به کار می گیرد در حالی که دست دراز آمریکا به گوشه گوشه جهان می رسد. چامسکی در چارچوب همین تلافی، به نظامی اشاره می کند که پس از رنسانس در غرب پدید آمد و این نظام واحد، بر پایه غارت و دزدی دریایی استوار است.
اینک که نظام های معرفتی، زبانی، اخلاقی و سیاسی را از نظر چامسکی بررسی کردیم، پیش از آن که به بررسی عقایدش در عملکرد سیاسی در سراسر جهان بپردازیم، بد نیست به برخی تناقض های ژرف در اندیشه اش اشاره کنیم. برای مثال چامسکی، آنارشیستی پای بند به دانش و فناوری است (و دانش و فناوری تابع منطق خشک ریاضی است که به آزادی و خواسته های افراد توجهی ندارد). او عقل انسان را با توجه به نظام های درونی اش آزاد می داند، اما باز می گردد و از "برنامه" و "رمزگذاری" سخن می گوید.
او به نام دفاع از آزادی شدیدا در برابر سرمایه داری و بازار آزاد می ایستد و با برنامه ریزی عقلانی که به معنای کشف اصول و عادی سازی آنهاست ـ و این خود به معنای عقلانیت بیشتر است ـ موافقت می کند.
به عقیده چامسکی خانواده نهادی است که انسان ها در آن در چارچوب همبستگی و مهرورزی زندگی می کنند و در عین حال، کیبوتس را که بر مبنای نابودی خانواده به نفع نظام اجتماعی و گروهی استوار است، ایده آل ترین نهاد می داند. او آنارشیستیمعتقد به رأی مردم است، اما اگر از او بپرسی در صورتی که مردم خطا کنند چه می شود؟ خواهد گفت: "باید آنان را توجیه و راهنمایی کرد" (این جاست که باید پرسید: از چه نظر؟ و چه کسی چنین حقی را به ما می دهد؟).
این تناقض ها ریشه در ژرفای اندیشه چامسکی دارند. سال 1994 هنگامی که چامسکی به قاهره آمد، موضوع نازیسم، پرچم نازی و قضیه طبیعت را ـ که معمولا به شکلی مبهم از آن استفاده می کند ـ یا او مطرح کردم و پرسیدم: طبیعت چیست؟ آیا انسان بخشی جدایی ناپذیر از طبیعت است یا با آن تفاوت دارد؟ به برخی آرای او و خصوصا اصطلاح "اعجاز زبان" اشاره کردم و پرسیدم که آیا این به معنای شکست قوانین طبیعت و ماده در مورد انسان نیست؟ مضمون پرسش من در واقع به دوگانگی موجود در تفکر او باز می گشت. اما چامسکی ـ مانند دیگر فیلسوفان سکولار غربی ـ می کوشد تا هنگامی که با لازمه ها و اقتضائات فلسفی نظام فکری اش روبه رو می شود، هرگونه دوگانگی را انکار کند. برای همین از پرسش من غافلگیر شد و چنین پاسخ داد: طبیعت، هر آن چیزی است که همین جاست و به چیزی بیرون از خودش باز نمی گردد.
من به نوشته های او بازگشتم تا پاسخی روشن تر و مفصل تر بیابم و دیدم چامسکی که بر کمونی بودن اندیشه ها تأکید می ورزد، اعتقاد دارد که این اندیشه ها در نهایت، بخشی از بیولوژی انسان اند. برای همین چامسکی تردید نمی کند که ملکه زبان را با اصطلاحات بیولوژیک، مادی و صرفا جبری وصف نماید.
به عبارت دیگر زبان آموزی کودک درست مانند تبدیل دندان های شیری به دندان های دائمی و پیدایش ویژگی های بلوغ است. به عبارت دیگر رشد زبان، فیزیولوژیک و خودبه خودی است و اصطلاح "کمونی" همان "فیزیکی" یا "فیزیولوژیک" است.کمون در واقع تفاوتی با برنامه ریزی بیولوژیک و رمزگذاری ندارد و این اصطلاحات، همه به نظام های بسته و جبری برمی گردد.
چامسکی نظام های عقیدتی را محصول عقل می داند (البته عقل به عنوان ساختاری بیولوژیک) و به عبارت دیگر معتقد است که عقل برای تولید همین نظام ها ساخته و طراحی شده است. چنین می نماید که این تصویری مجازی در وصف چیزی نیست که وصفش با زبان صریح دشوار است، بلکه وصفی لفظی و دقیق است؛ زیرا چامسکی عقل را اندام تفکر (Mental organ) یا واحد اندازه گیری (Module) می داند که اولی وصف اندام وار و دومی وصف مکانیکی است و هر دو نظامی بسته و جبری اند.
همه نظریه های علمی که در طول تاریخ شکل گرفته، نتیجه بخشی از نظریه های ممکن بوده است که ژن ها (نظام بیولوژیکی) برای ما فراهم نموده اند و به صورت ارثی منتقل می شوند. بدین سان نوآوری از چشم ها پنهان می شود و جبر محیطی یا اجتماعی (که رفتارگرایان بدان فرامی خوانند و چامسکی آن را مورد حمله قرار می دهد) جایش را می گیرد؛ البته چنین جبری، جبر بیولوژیک است.
چامسکی در مناظره ای عمومی (1975) هرگونه مفهوم زمینی مانند "نظم" و "تفاعل" را انکار کرد و در حالی که پیاژه اعتقاد داشت رشد کودک از راه تعامل او با بافت و محیطش صورت می پذیرد، چامسکی در مورد زبان آموزی کودک اصرار می ورزید که هیچ توجیهی برای پذیرش آموزش تدریجی از راه اکتساب وجود ندارد و زبان را نمی توان با هیچ یک از نظام های تمثیل ادراکی ـ همچون طبقه بندی اشیا و تخیل صور ـ فرا گرفت.
او بدین ترتیب به قله ستایش آزادی و نوآوری می رسد، اما پس از این زبان را بر پایه نظامی رمزدار و نهفته در ساختار بیولوژیک انسان تفسیر می کند و طبعا آن چه بیولوژیک باشد، جبری، خشک و مطلقاست. برخی بر این باورند که جبر بیولوژیک، وحشیانه تر و غیرانسانی تر از جبرهای محیطی و اجتماعی است؛ زیرا انسان می تواند بر محیط خود مسلط شود و آن را دگرگون سازد، اما نمی تواند (یا دست کم تاکنون نتوانسته است) ژن ها را در اختیار خود درآورد.
اما چامسکی عقیده اش عکس است؛ زیرا جبر محیطی و اجتماعی از نظر او به بهره کشی انسان از یکدیگر مربوط می شود، اما جبر بیولوژیک از آن جا که جوشیده از درون انسان است و نهفته در عقل اوست، خاستگاه آزادی است. برای همین، جبر بیولوژیک مقدار بسیاری خوش بینی، پای بندی ارزش ها و اخلاق و اعتقاد به آینده درون خود می زاید.
به رغم خوش بینی وی نسبت به آزادی، نظام جبری و بیولوژیک چامسکی ـ ناخودآگاه ـ او را به سوی دشمنی با تاریخ و سپس اعلام پایان آن می کشاند. می توان گفت که تاریخ ستیزی نظام چامسکی در موضع گیری اش دز قبال زبان شناسی اجتماعی و تطبیقی و در ستایش افراطی دانش، فناوری و پیشرفت، نمایان می گردد.
چامسکی درباره پایان تاریخ معتقد است که نظریه های علمی و نگرش های انسانی محصول اندوخته های وراثتی است که راه ژن ها به ما منتقل می شود. اما این رمزها و برنامه های علمی در حال فروکش کردن است؛ زیرا در دوران جدید، جامعه برای بسیاری از مردم، وقت و امکانات کافی جهت پژوهش علمی و کشف رمزها را فراهم می نماید. آن موضوعاتی که برای عقل، غیرقابل درک است، از آن جا که در چارچوب نظریات (برنامه ها و رمزها) نیست، تا پایان تاریخ نامفهوم می ماند (بدین ترتیب چامسکی بیولوگوس را جایگزین لوگوس می کند).
در این جا مسائلی را از چامسکی پرسیدم: اگر همه چیز به صورت فیزیکی و بیولوژیکی در ژن هانهاده شده باشد، چه تفاوتی میان او و رفتارگرایان است؟ اگر ما باید در پی برنامه های از پیش آمده شده باشیم، پس چرا نتوانیم انسان را نیز مانند موش ها مورد آزمایش قرار دهیم؟ آیا کارشناسان نمی توانند به خود زحمت دهند و موضوع انسانی را هم با ابزار دقیق و علمی مورد پژوهش قرار دهند؟ سپس پرسش را به جایی حساس تر کشاندم: چگونه می توانیم در برابر آن دسته از دانشمندان نازی بایستیم که می گفتند اگر انسان ها حاضر باشند مورد آزمایش قرار گیرند، ما می توانیم آنها را خوشبخت نماییم؟ مگر نه این که آنها می توانستند قوانینی طبیعی را به دست دهند که بشود با آن جامعه ای برپا کرد و خوب و بد و سودمند و زیان آور را تعیین نمود؟ اگر این دانشمندان بگویند که پیرها، معلول ها و یهودیان مانع اجرای قوانین طبیعی اند چه می شود؟ چه می توان به آنها گفت؟
در واقع من به این نکته اشاره کردم که این خردگرایی مادی به یگانه گرایی وابسته به فناوری می رسد و این خود به تجربه گرایی، پوزیتیویسم، رفتارگرایی و سلطه می انجامد.
چامسکی توضیح داد که واژه "فیزیکی" (مادی) رفته رفته چنان معنای وسیعی یافته که هر چیز قابل فهم را در برمی گیرد. پس این واژه به معنای چیزی که جدا از عقل باشد نیست. مفهوم این واژه چنان گسترش می یابد که همه ویژگی های کشف شده توسط عقل را نیز در بر خواهد گرفت.
من یادآور شدم که در این صورت مرجعیت نهایی، عالم مادی و فیزیکی است و انسان هم بخشی از آن خواهد شد، سپس جمله او را گفتم که "طبیعت نمی تواند به چیزی بیرون از خود باز گردد" و این از فرض های بنیادین رفتارگرایی است. پس از آن گفتم که اندیشه های نهانی می توانند مثبت یا منفی باشند و در چارچوب جبر بیولوژیک، مجالی برای پذیرش برخی و رد برخی دیگر نیست.
بنابراین هرچه هست همین طبیعت است و ماچاره ای جز قبول آن نداریم! از چامسکی خواستم پدیده پست مدرنیسم در غرب را توضیح دهد؛ فلسفه ای که درست در نقطه مقابل فلسفه او قرار دارد؛ زیرا وی با اعجاز زیان و توانایی انسان بر زایش نظام های ارتباطی متکی به انسانیت مشترک اعتقاد دارد، اما پست مدرنیسم به جدایی دال از مدلول، نابودی زبان، محال شدن ارتباط و سپس کنار رفتن عقل و ناممکن شدن برپایی عدالت می انجامد.
هدفم از این پرسش آن بود که به او بگویم فلسفه های مادی گرا می تواند به هرچیزی بینجامد و اعتقاد او به انسان که جوشیده از اعتقادش به اعجاز زبان است به چیزی نهان در انسان تکیه دارد، ولی این چیز فراتر از نظام طبیعی است.
پاسخ او این بار خشک و قاطع بود: پست مدرنیسم محصول یاوه بافی روشنفکران فرانسوی است که در کافه ها می نشینند و وقت خود را بیهوده تلف می کنند!
سرانجام قضیه دین، ادبیات و هنر را با چامسکی مطرح کردم و این که به رغم سخنان همیشگی اش از نوآوری، در نوشته های سیاسی اش فقط از سیاست می گوید و در آثار زبان شناسی خود هرگز به متون ادبی نمی پردازد؛ در حالی که متن ادبی، متن زبانی است که واقعیت اعجاز زبان را آشکار می سازد. وی پاسخ داد که پیش از این نیز چنین انتقادی به من شده است و شاید دلیلش سرگرمی ام به سیاست باشد (البته چنین توجیهی به نظر من قانع کننده نیست).
وی درباره دین گفت که من نمی توانم با تز خدا و ماوراءلطبیعه کنار بیایم و آن را بفهمم و اصلاً بحث کردن درباره چنین چیزهایی بیهوده است. به اعتقاد من بی توجهی او به دین، ادبیات و هنر برخاسته از جبر بیولوژیک و یگانه گرایی اوست و به همین خاطر است که از حوزه های معرفت شناسی کناره می گیرد؛ حوزه هایی که می تواند پرسش هایی بیرون ازچارچوب الگوی معرفتی او برایش پیش آورد.
اینک می توانیم به عقاید چامسکی درباره برخی قضایای سیاسی معاصر بپردازیم. مهم ترین عرصه ای که چامسکی به آن پرداخته است. روشن کردن نقش آمریکا در اداره جهان، سلطه بر آن و به تباهی کشیدن آن است. ناگفته نماند که چنین نقشی با ساختار سیاسی آمریکا رابطه مستقیم دارد.
به عقیده چامسکی آمریکا حکومتی است که نظام غارت و راهزنی در آن به اوج خود می رسد و واقعیت این نظام یا پیدایش ترکیب صنعتی ـ نظامی آشکار می گردد. چنین نظامی در داخل و خارج، قربانیانی دارد. در داخل، نهادها به سوی سلطه و تمرکز بیشتر پیش می روند و به نظام سیاسی آمریکا این امکان را داده اند که جوی غیرسیاسی ایجاد کند (جوی متناسب با انسان انعطاف پذیر، تک بعدی و توخالی). برای مثال حس طبقاتی به طور کامل از میان رفته است. به گونه ای که دفاتر آماری فدرال از نمودارهای طبقات اجتماعی، تهی است.
مطبوعات نیز این تصور را ایجاد می کنند که بیشتر مردم آمریکا از طبقه متوسط هستند. درست برخلاف طبقه سرمایه دار که حس طبقاتی شدید و تندی دارد و آشکارا وارد جنگ طبقاتی می شود. البته این به مطبوعات اقتصادی باز می گردد.
چامسکی توضیح می دهد که افراد در جامعه آمریکایی از آزادی بسیار و بی مانندی برخوردارند. اما لایه ها و اقشار سرمایه دار جامعه از طریق رسانه هایی که بودجه های سرسام آور صرفشان می شود، بر ذهن و اندیشه توده ها مسلط اند. در چنین جامعه ای روشنفکران به طور کامل محاصره می شوند. در کنار همه اینها در نظام آمریکا نهادهای رفاه و تأمین اجتماعی وجود ندارد و اتحادیه ها و سندیکاها نیز اندک و کم اثر هستند. نظام قتل و غارتی که بر آمریکا حاکم است در مرزهای این کشور باقی نمی ماند، بلکه بر سراسر جهان سایه می افکند.
دشمن اصلی آمریکا نظام های ملی تندروانه که به خواست توده های خویش در زمینه بهتر شدن سطح زندگی و تنوع اقتصادی ـ که "اقتصاد ملی" نامیده می شود ـ پاسخ مثبت می دهند (به عبارت دیگر، ضمن حفظ استقلال خود در جهت رشد اقتصادی می کوشند). این با منافع و تمایل ایالات متحده در دستیابی به مواد خام و گسترش دامنه بازار آزاد، تعارض دارد. جهان سوم از نگاه آمریکا باید منبع مواد خام و منطقه مصرف و خدمات باشد. آمریکا برای چیره شدن بر چنین حکومت هایی از راهبردهای گوناگون بهره می گیرد.
برای مثال، سازمان جاسوسی آمریکا در چارچوب فعالیت های تخریبی این کشور، به ترویج مواد مخدر می پردازد؛ مثلاً پس از جنگ جهانی دوم برای درهم کوبیدن جنبش کارگری و ضد فاشیستی، مافیای هرویین را در فرانسه دوباره فعال نمود. همین کار در افغانستان انجام شد و سازمان سیا از طریق مواد مخدر به تأمین مالی حکمت یار پرداخت (گفته می شود که افغانستان هم اکنون بیشترین محصول تریاک را در جهان دارد).
چامسکی به کودتاهای نظامی مستقیم نیز اشاره می کند؛ مانند کودتا علیه دولت دکتر مصدق که دولتی ملی بود و اهداف ملی داشت. دخالت نظامی مستقیم هم از راهبردهای آمریکاست؛ همان چیزی که در ویتنام و دیگر نقاط جهان روی داد.
البته ایالات متحده رفته رفته در حال کنار گذاشتن شیوه های دخالت مستقیم و روی آوردن به سلطه از طریق راه کارهای جدیدی است که مهم ترینش "هم گرایی اقتصادی" نامیده می شود؛ امری که در واقع میان منافع آمریکا و شماری از نخبگان حاکم (در جهان سوم) برقرار می گیرد و به فقیرتر شدن توده ها و سلطه بیشتر آمریکا می انجامد. چنین وضعی را در آمریکای لاتین شاهد هستیم. "بازار خاورمیانه" نیز در همین چارچوب قابل درکاست؛ زیرا در اصل، کوششی است برای هم پیمان ساختن کارگزاران آمریکا (اسرائیل، ترکیه، مصر و کشورهای خلیج فارس) به زیان کل منطقه و این چیزی است که آمریکا تا پیش از جنگ خلیج فارس نتوانسته بود به آن دست یابد. هدف نهایی این بازار، به پایان رساندن قضیه فلسطین است.
به اعتقاد چامسکی آمریکا هم اکنون خاورمیانه را منطقه نفوذ خود می داند که دیگران حتی هم پیمانان این کشور حق نزدیک شدن به آن را ندارند. آمریکا به نفت این منطقه به عنوان منبع انرژی نیاز ندارد، بلکه می خواهد از آن برای فشار آوردن به ژاپن و اروپا بهره گیری نماید. به همین دلیل است که آمریکا با جنبش های اسلامی مخالفت می کند. به همین دلیل است که آمریکا با جنبش های اسلامی مخالفت می کند؛ زیرا این جنبش ها به بهترین شکل بیانگر جنبش ملی و استقلال جویانه جهان اند و همچنان در برابر آمریکا و مزدورانش پایداری می کنند.
چامسکی خود گفته است که در سفرش به قاهره با شماری از اندیشمندان اسلام گرا دیدار کرده و آنان به وی گفته اند که نخبگان مستقل جهان سوم به نمونه های محلی و مستقل توسعه اعتقاد دارند.
برخی در نقد چامسکی، او را اندیشمندی جبرگرا تعریف می کنند که بسیاری از دگرگونی ها را ـ خصوصا در جهان سوم ـ نادیده می گیرد و به پیش بینی هایی تکیه می کند که بی دقتی اش ثابت شده است. البته چامسکی با این که قدرت و وحشی گری آمریکا را وصف می کند، یادآوری می شود که قضیه تمام شده نیست؛ زیرا با توجه به کاهش روزافزون قدرت ایالات متحده، کورسوی امیدی باقی مانده است.
این کاهش قدرت از آن روست که بازار جهانی پای آمریکا را بسته است و از سوی دیگر در دنیای امروز 14 تریلیارد پول در گردش وجود دارد که در اختیار حکومت ها و نهادهای حکومتی نیست. همینسبب می شود که آمریکا و کشورهای اروپایی نتوانند هرگونه که می خواهند از پول خود دفاع کنند. ایالات متحده در بسیاری از مناطق (خاورمیانه و جاهای دیگر) نتوانسته است به منافع و امتیازهایی که می خواسته است برسد و این دلیل دیگری بر محدود بودن قدرت آمریکاست.
چامسکی با اشاره به برخی نمودارها و آمارها توضیح می دهد که نظام آمریکا حتی در سیطره کامل بر شهروندانش ناکام بوده است و خشم توده هایی که از طریق رسانه ها شستشوی مغزی داده نشده اند، همواره بیشتر می شود. در نظرسنجی ها معمولاً 50 درصد مردم آمریکا می گویند که حکومت توسط بازرگانان اداره می شود که به جای مردم، تنها به منافع شخصی خویش توجه نشان می دهند. از سوی دیگر معمولاً 50 درصد آنها در انتخابات شرکت می کنند و این کناره گیری نشانه اعتراض مردم به خواست نخبگان است.
چامسکی بر این باور است که از آغاز دهه هشتاد میان مردم و حکومت آمریکا جدایی افتاده است؛ زیرا نظرسنجی ها گویای آن است که توده های آمریکایی با ماجراجویی های نظامی و هزینه های تسلیحاتی مخالف اند و می خواهند هزینه های اجتماعی بیشتر شود. او معتقد است که افکار عمومی، دولت آمریکا را وا می دارد که مخفیانه و دور از چشم همین افکار عمومی تصمیم بگیرد. اینک اگرچه شوروی در کار نیست. اما به دلیل گسترش مخالفت های داخلی، دولت آمریکا در بسیاری از موارد برای دخالت در امور کشورهای دیگر دچار تردید می شود.
چامسکی به پیشرفت اعتقاد دارد؛ زیرا چارچوب عدالت و آزادی پیوسته گسترش می یابد و این صفت کلی بر همه دوره های تاریخی انطباق دارد؛ چه جهت کلی همواره به سوی پیشرفت است. وی برای پیشرفت (و عدالت و آزادی) نمونه هایی ذکرمی کند؛ مثلاً برده برداری که دیگر برافتاده است یا پژوهش های آزمایشگاهی بر روی انسان ها که کاری وحشیانه به شمار می رود و یا این موضوع که زنان روز به روز بیشتر به حقوق خود می رسند.
چامسکی در قضیه فلسطین، نظر روشن و اعلام شده ای درباره یهودیان و یهودیت ندارد. اما موضعش در برابر صهیونیسم از نوعی دوگانگی و غیرتاریخی بودن برخوردار است. به اعتقاد او صهیونیسم، جنبش ملی با وجهه ای انسانی است که البته روی دیگری هم دارد.
صهیونیسم، یک ایدئولوژی است با دو عنصر مثبت و منفی. عنصر مثبت، نهاد کیبوتس (نک: کیبوتس) است که جنبه سوسیالیستی و جهانی دارد و محله های صهیونیست نشین از همه نهادهای سوسیالیستی جهان پاکیزه تر است. این کیبوتس ها نمونه ای کوچک از بقای انسان شایسته احترام است. اما عنصر منفی، همان جنبه قوم گرایانه و ارتجاعی است که وحدت انسان ها را انکار می کند و بر ضرورت جدایی یهودیان از دیگران پای می فشارد.
در همین زمینه، چامسکی به حق صهیونیستی اعتقاد دارد. او براین باور است که جنگ اعراب و اسرائیل، نبرد یک حق با حق دیگر است و اسرائیل (در مرزهای پیش از 1967) تجسم حق مشروع یهودیان اسرائیلی در تعیین سرنوشت خویش است. بنابراین، برپایی حکومت صهیونیستی اسکانی و جنگ های سال 1948 "جنگ استقلال طلبانه" بوده است. چامسکی سیاست های حکومت صهیونیستی را تعصب آمیز و نژادپرستانه می داند، اما با تصمیم سازمان ملل در مورد محکومیت صهیونیسم به عنوان یکی از شکل های نژادپرستی، مخالف است.
می توان گفت که چامسکی با عملکرد صهیونیسم مخالف است نه با خود آن و چنین دیدگاهی را دست کم باید ساده انگارانه دانست. رفتار و عملکرد صهیونیسم در طول تاریخ خود (از سال1882) نژادپرستانه و اشغالگرانه بوده است و اصلاً با غصب و غارت آغاز شده است. آیا این نشان نمی دهد که ماهیت صهیونیسم، هابزی ـ داروینی ـ نیچه ای است و جز از راه های غیر شرافتمندانه نمی تواند به زندگی خود ادامه دهد؟ و آیا این بدان معنا نیست که باطن صهیونیسم، نژادپرست و وحشیانه تر از عملکرد آن است؟
به هر حال چامسکی نسبت به اسرائیل موضعی انتقادی و سخت دارد. او معتقد است که فلسطینیان کرانه باختری و نوارغزه حق تعیین سرنوشت خویش را دارند و فعالانه می کوشد تا سیاست های تجاوزکارانه، نژادپرستانه و توسعه جویانه اسرائیل را آشکار سازد و نشان می دهد که اسرائیل مزدور آمریکاست. چامسکی با توافقنامه اسلو مخالفت کرد و آن را استمرار طبیعی طرح آلان دانست (طرحی که هر دو حزب اصلی اسرائیل بر سر آن توافق دارند و محورش نپذیرفتن حقوق شهروندی فلسطینیان، وادار نکردن اسرائیل به عقب نشینی تا مرزهای سال 1967 و در عین حال فرصت دادن به این کشور برای اداره نکردن مناطق فلسطینی نشین است).
در گذشته سخن از این بود که دولت اردن این کار را انجام دهد و اینک تنها تغییری که صورت پذیرفته این است که حکومت خودگردان فلسطین جای دولت اردن را گرفته است. همه اینها در واقع به معنای کاستن از تماس فلسطینی ها و نیروهای اشغال گر و در عین حال، باقی نگه داشتن بنیاد سرکوب گرانه اسرائیل است.
چامسکی در زمینه زبان شناسی و سیاست، آثار بسیاری دارد. مهم ترین آثارش در رشته زبان شناسی عبارت است از: زبان شناسی دکارتی (1966)، نکاتی در نظریه دستور زبان زایشی (1966)، زبان و ذهن (1968)، پژوهش های معناشناسانه در دستور زبان زایشی (1972)، گفتارهایی درباره شکل و تفسیر(1977)، زبان و مسؤولیت (1979)، اصول و تمثیلات (1980)، زبان و مشکلات معرفتی (1987) و زبان و سیاست (1989).
اما آثار سیاسی اش را می توان به دو دسته تقسیم نمود: دسته های که به خاورمیانه مربوط است مانند صلح در خاورمیانه (1974)، مثلث سرنوشت: آمریکا، اسرائیل و فلسطینیان (1983)، راهزنان و دنیاپرستان (1986)، فرهنگ تروریسم (1988)، اوهام ضروری (1989) و دموکراسی معوق (1991)؛ و دسته دیگری که به آمریکا مربوط می شود، مانند قدرت آمریکایی و سروران جدید (1965)، اعلام جنگ به آسیا (1970)، برای منافع حکومت (1973)، حقوق بشر و سیاست خارجی آمریکا (1978)، اقتصاد سیاسی برای حقوق بشر (1979) و به سوی جنگ سردی جدید (1982).
گفتنی است که نام چامسکی به رغم یهودی تبار بودنش کمتر در دایره المعارف و مراجع صهیونیستی به عنوان فیلسوف یا زبان شناسی یهودی ذکر شده است. برخی مراجع، او را در شمار یهودیان متنفر از خویش آورده اند. شاید این به دلیل مواضع ضد صهیونیستی و ضد اسرائیلی اش باشد. در این جا چنین پرسشی پیش می آید: آیا اگر اندیشمندی یهودی با اسرائیل یا صهیونیسم مخالفت کند، از یهودی بودن نیز می افتد؟
مأخذ:
- المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد سوم، زمستان 1382.