اسرائیل توراتی

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


در مرحله جدید تاریخ کشور صهیونیست که بعضی آن را تاریخ صهیونیسم برتری جویی نظامی می نامند، استفاده از دستاویزهای توراتی، دامنه و گستره تازه ای یافته است.

در زمانی که اسرائیل، براساس گزارش بانک جهانی، بیش از 50% از بودجه خود را صرف ارتش و صنایع نظامی می کند، در هنگامی که هدف آشکار این سیاست نظامیگری، براساس اعتراف شخص آریل شارون (وزیرجنگ اسرائیل) و به استناد برنامه جنبش صهیونیستی، دیگر دفاع از اسرائیل نبوده، بلکه از هم پاشیدگی کشورهای عربی منطقه است، متون توراتی، هم برای "توجیه" گسترش دایمی مرزها و هم برای "مشروع" جلوه گر ساختن شیوه های کشتار و تروریسم دولتی، مورد سوءاستفاده قرار می گیرد.

این موضوع به خودی خود تازگی ندارد. در گذشته بن گوریون (Ben Gourion) در گزارشی به کنگره جهانی صهیونیسم در سال 1937 مرزهایاسرائیل را با استناد به تورات ترسیم می کرد. از دیدگاه او، سرزمین اسرائیل، باید پنج منطقه را در برگیرد: جنوب لبنان تا رود لیطانی (litani) ، (که آن را در بخش شمالی، "اسرائیل غربی" می نامد)، جنوب سوریه، سرتاسر اردن و فلسطین (که آن را: "سرزمین تحت حمایت" انگلستان) می شمارد و شبه جزیره سینا. مرز شمالی باید از عرض جغرافیایی حمص (در سوریه) بگذرد، زیر این شهر را با حماة (Hamath) یکسان می شمارد (سفر ارقام 34، 8، 2، 1) و آن را به عنوان مرز شمالی کنعان می پندارد.

صهیونیستهای دیگری که به مقتضای زمان "تورات شناس" شده اند، شهر حماة را با حَلَب هم عرض می دانند و حتی برخی دیگر، مرز شمالی را در ترکیه قرار می دهند. خاخامی به نام "آدین شتینسالس" (Adin shteinsalz) ، که به حزب شلی نزدیک بود طی اجلاسی که به وسیله سارتر، فیلسوف فرانسوی در اسرائیل تشکیل یافته بود، "حقوق تاریخی" اسرائیل بر قبرس را مطالبه می کرد! درسال 1956، در میان ابراز احساسات اعضای کنیست (مجلس اسرائیل)، بن گوریون اعلام نمود که "شبه جزیره سینا" بخشی از "قلمروی داوود و سلیمان است". به همین ترتیب مرزهای سرزمین موعود "از رود بزرگ فرات تا رودخانه مصر" (سفر ارقام، باب 34، آیات 4 و 5)، گاه، نیل ( که معلوم نیست کدام ساحلش) و گاه "وادی العریش" معنا می شود.

تورات، همیشه در این مفهوم از مرز متغیره و قابل گسترش و در نقطه ای دلخواه، مورد استفاده قرار گرفته و این امر بدین منظور است که پیشاپیش تجاوزی را مشروع جلوه دهند و سپس ضمیمه کردن منطقه ای را توجیه نمایند.در مرحله کنونی توسعه صهیونیسم، تخیلات بلندپروازانه خاخام های "احزاب مذهبی" که بیش از همه برای کشورگشایی تعصب دارند، به کمک گرفته شده و به یاری آنان و برای توجیه وحشتناک ترین ماجراجویی نظامی اسرائیل، توقعات زورگوترین بنیادگرایان را ارضا می کنند. چنین امتیازهایی به احزاب مذاهبی، در زمینه توجیهات ایدئولوژیکی به طور گسترده ای جبران می شود: نه تنها سرزمینهای اشغالی لبنان تبدیل به سرزمین "قبیله عاشر" می شود، بلکه به تناسب نیاز، قتل عامها نیز "تقدیس" می گردد. تخریب صور و صیدا، بمباران بیروت و بقاع و قتل عام مردم بی پناه اردوگاههای فلسطینی صبرا و شتیلا فقط ادامه مستقیم قتل عامهای دیریاسین نبود که از سوی گروه تروریستی اِرگون (نک: اِرگون) به رهبری بگین در سال 1948 و قتل عامهای بقیه، کفرقاسم و لشکرکشیهای خونین آدم کشان وابسته به آریل شارون، صورت گرفت. تمام این اعمال نفرت آور عناوین پرطمطراقی دریافت کردند: به نام رسالت اسرائیل توراتی، رفتار مقدس اسرائیل توراتی در زمینه از میان بردن کنعانیان.

دولت کنونی اسرائیل، امروزه با اعراب همان رفتاری را می کند که دیروز با کنعانیان و ساکنین پیشین این سرزمین انجام می داد. "شهرهای این ملّتها که پروردگارت به تو اهدا کرده است، تنها شهرهایی هستند که هیچ گونه جانداری را در آنها باقی نخواهی گذاشت. درواقع، همان گونه که پروردگارت به تو دستور داده است، آبادیهای حتّیان، آموریان، کنعانیان، فرزیان، حوّیان، یبوسیان و جرجاشیان را کاملاً از سکنه خالی خواهی کرد."

و یا اینکه: "پس اکنون بر قبیله عمالیق بتاز و آنچه را که به وی تعلق دارد، نابود کن. تو بر هیچ کسرحم نخواهی کرد، و جانداری باقی نخواهی گذاشت. زنان، کودکان و نوزادان، گاوها، گوسفندان، شتران و الاغها، همه و همه را خواهی کشت."

این توجیه "توراتی" آدمکشی و این قانونی کردن تجاوزها و انضمام پی درپی سرزمینهای دیگران از سوی رژیم صهیونیستی اسرائیل که وارث و ادامه دهنده اسرائیل توراتی معرفی می شود، به آسانی امور غیرقابل قبول را برای یهودیان خارج از اسرائیل و بسیاری از مسیحیان موجه می سازد، مسیحیانی که بدون چون و چرا، تعلیمات کاتولیکی و "درس یکشنبه" پروتستان را می پذیرند، بدین ترتیب، ناآگاهانه افسانه صهیونیستی را جامه ای دیگر می پوشانند، افسانه ای که از یک قرن پیش و به ویژه در سالهای اخیر، تفاسیر آن، بی منطقی اساسی خود را ثابت کرده است.

در اینجا، اسطوره و افسانه، قدرت بسیج خود را به اثبات رساند. در روزنامه نکودا (Nekudah) ، خاخامی به نام الیزر والدمن (Eliezer Waldman) ، در مقاله ای باعنوان "قدرت تمام کردن کار" پشتوانه مذهبی برای سیاست رژیم صهیونیستی را فراهم آورد، پشتوانه ای که برای توسعه طلبی صهیونیسم و برنامه های امپراتوری و کشورگشایی ضرورت دارد. با اشارات مکرر به تورات، شرح می دهد که اسرائیل با اشغال لبنان ثابت کرده است که می تواند یک نظم جدید را در خاورمیانه و فراتر از آن برقرار سازد و این "سرآغاز رستگاری" برای سراسر جهان است.

او دیگر به ستودن یک جنگ دفاعی راضی نمی شود. برای وی، نَفْسِ جنگ تبدیل به یک ارزش می شود و چنین می نویسد: "در این مسیر "رستگاری" ما در لبنان، به "یک مرحله بالاتر از دوره پس از جنگ شش روزه" دست یافته ایم. "با این جنگ، ما تواننظامی خود را آشکار ساخته ایم ... ما مسؤول حفظ نظم، هم در خاورمیانه و هم در سراسر جهان هستیم).

در برابر این توسعه طلبی ها و بلندپروازی ملّی گرایی و نظامیگری اسرائیل، انسان درمی یابد که اضطرابها و هشدارهای یک صهیونیست اولّیه، تا چه میزان جنبه آینده نگری داشته است. او در سال 1958 چنین می گوید: "آن گاه که شصت سال پیش وارد جنبش صهیونیستی شدم." مارتن بابر، یکی از بزرگترین متفّکران قرن ما، مؤّف آثاری چون: "ایمان یهودیت"، "مذهب توراتی"، "انسان گرایی عبری" و "اسرائیل و جهان"، در پاسخ بن گوریون در سال 1975 در اورشلیم به ما گفت که "فکر نجات بخش زنده است و تا ظهور مسیح زنده خواهد ماند." من به او پاسخ دادم که: "کشور ما، در قلوب چند تن از این نسل، فکر و اندیشه نجات بخش، جز در شکل کاملاً ملی گرایانه اش که به "بازگشت تبعید شدگان" محدود می شود، زنده باقی مانده است؟ یک اندیشه نجات بخش، بدون توجه و تمایل به نجات بشریت و بدون علاقه به تحقّق آن، دیگر با بینش نجات بخش پیامبران اسرائیل، بیگانه می باشد".

"بابر" در سراسر زندگی خود به عنوان یک صهیونیست فعال باقی ماند و تا زمان مرگش در اسرائیل لحظه ای از افشاگری انحراف و فساد سیاسی و ملّی گرایانه صهیونیسم مذهبی، باز نایستاد: "ما از روح و جوهر اسرائیل سخن می گوییم و باور کرده ایم که تافته جدابافته ایم ... اگر جوهر اسرائیل، چیزی جز ترکیب هویت ملی ما نباشد: در این صورت تعبیری بهتر و رساتر برای توجیه خودخواهی دسته جمعی خویش نیافته ایم ... ما که از خود بُت ساخته ایم، ما که از پذیرش هر سلطان جز پروردگار جهان رویگردانده ایم، در نتیجه این خودخواهی، همانند ملل دیگر گشته و پابه پای ایشان، از جامی که آنان را سرمست می کند، می نوشیم". "ملّت، یک ارزش اعلی نمی باشد ... ایدئولوژی ملّی، جوهر ملیت تا آنجا دارای ارزش و اعتبار است که ملّت را تبدیل به غایتی در خود ننماید ... یهودیان چیزی بیش از یک ملّت هستند: آنها اعضای یک جامعه مذهبی می باشند".

با افشا نمودن ریشه عمیق این فساد صهیونیسم سیاسی که از یهودیت به وجود نیامده، بلکه ملیت گرایی اروپایی قرن نوزدهم آن را باعث گشته است، صهیونیسمی که امروزه جای مذهب را گرفته، تبدیل به آیین بت پرستانه پرستش دولت، دولتی که کشور اسرائیل نام دارد، شده است.

بابر چنین می نویسد: "مذهب یهود، از اصل خود جداگشته و این امر نوعی بیماری است که علامت آن، پیدایش ملیت گرایی یهود در اواسط قرن نوزدهم بود ... این شکل تازه دلبستگی به زمین، نوعی سرپوش است و تمام آنچه را که یهودیت ملّی جدید از ملیت گرایی جدید غرب به عاریه گرفته است، در خود پنهان می دارد ... اندیشه "برگزیدگی" اسرائیل در تمام این جریان چه نقشی دارد؟ "برگزیدگی" نه یک احساس برتری، بلکه یک مفهوم مقدّر است.

این احساس از مقایسه با دیگران به وجود نمی آید، بلکه از یک استعداد و مسئولیت در راه انجام وظیفه ای که پیغمبران دائما آن را متذکر شده اند، نشأت می گیرد: "اگر به خود می بالید که به جای اطاعت از خداوند، از نوعی برگزیدگی برخوردارید، این خیانت در انجام وظیفه است". بابر ضمن یادآوری "این بحران ملیت گرایی" صهیونیسم سیاسی که نوعی فساد و تباهی در معنویت یهودیت به شمار می رود،چنین نتیجه می گیرد: "ما امیدوار بودیم که ملیت گرایی یهودی را از ارتکاب یک اشتباه در زمینه تبدیل یک ملّت به یک بُت، برحذر داریم، ولی در این راه ناکام مانده ایم".

مارتن بابر از کسانی است که علاقه شدید و پرشور نسبت به سرزمین صهیون داشته است. او طی نامه ای به گاندی در سال 1939 این مطلب را تأکید می کند. در پاسخ سؤل گاندی که از او پرسیده بود چرا صهیونیستها به جای جستجوی یک "کانون ملّی" خویشتن را به میهنی که در آن زاده شده اند، وابسته احساس نمی کنند تا در آنجا همراه با بقیه مردم، علیه ستم مبارزه کنند؟

بابر می گوید که: ایمان یهودی جز دریک جامعه، و براساس قوانین خود و سرزمین ویژه اش نمی تواند به حیات خود ادامه دهد. "مسأله اساسی برای ما، وعده یک سرزمین خاص نبوده، بلکه یک ضرورت است که تحقق آن وابسته به سرزمین و وجود یک جامعه آزاد یهودی در چنین کشوری می باشد.

در برابر تذکر گاندی مبنی براینکه فلسطین متعلّق به اعراب است و "تحمیل استیلای یهودی بر اعراب برخلاف عدالت است و غیرانسانی می باشد". بابر چنین پاسخ می دهد: "ما نمی خواهیم از آنان سلب مالکیت کنیم، بلکه درپی همزیستی با آنان می باشیم". او در سخنان خود در کنفرانسی که در سال 1958 در نیویورک ایراد نمود، موضع ثابت خود را درباره مسأله روابط با اعراب، چنین بیان کرد: از دیدگاه من "تجدید حیات قوم یهود" باید به موازات "ورود آن به جهان خاور نزدیک" صورت گیرد، و این امر استفاده از زور را مردود می سازد: "خطرناک ترین و بی اساس ترین نظریات آن است که ادّعا می کند کهزور، مسیر تاریخ را تعیین می کند"، این، نظریه ای مبتنی بر "تسلط انسان گونه ای بر سرنوشت انسان" و در حکم "خیانت به ایمان" است.

از دیدگاه بابر، بدترین اشتباه، تلقی کردن خویش "به عنوان زایده ای از جهان غرب است" او در سال 1958 متذکر شد که از سال 1921، "من فکر ایجاد یک فدراسیون را در خاور نزدیک که ما نیز در آن شرکت می کردیم، عنوان کرده ام". اما "برخلاف پیشنهادهای مبنی بر یک کشور دو ملیتی یا نوعی شرکت قوم یهود دریک فدراسیون در خاور نزدیک، درباره تقسیم شوم و نفرت آور فلسطین تصمیم گرفته شد. این در حکم انشقاقی میان دو ملّت بود و بلافاصله، آتش جنگ برافروخته شد."

بابر، یادآور می شود که اساسا، مخالف با خشونت نمی باشد و وجود کشور اسرائیل را نفی نمی کند. ولی پس از دو جنگ اول میان اسرائیل و اعراب که خود شاهد آنها بوده، به شدت از این فکر پیروی می کند که "صلح، و آرامش میان یهودیان و اعراب تنها در قطع مخاصمات خلاصه نمی شود، صلح بدون یک همکاری واقعی به وجود نخواهد آمد و اینکه اگر امروز فکر شرکت اسرائیل دریک فدراسیون در خاورمیانه به نظر بسیاری از افراد بیهوده می رسد، فردا این امکان می تواند دوباره به وجود آید." چنین بیاناتی، خودبه خود، کافی خواهد بود که صهیونیستها یا مزدوران متعصّب سازمان صهیونیستی اسرائیل با مارتن بابر، یعنی بزرگترین پیامبر یهودی از زمان پیدایش کشور اسرائیل تاکنون، به مثابه یک عنصر ضد اسرائیل، یعنی: ضدّیهود، رفتار کنند.

علی رغم شستشوی مغزی ایدئولوژیکی کودکان اسرائیلی از آغاز دبستان و نیز سربازان ازسوی خاخام ها در ارتش، و به طور کلی تمام مردم از طریق تبلیغات رسمی، این سنّت به طور کامل از میان نرفته است. با وجود این به هنگام تجاوز و کشتارهای لبنان، پروفسور بنژامین کوهن (Benjamin cohen) استاد دانشگاه تل آویو در 8 ژوئن 1982 طی نامه ای به ویدال ناکه (Vidal Naquet) چنین نوشت: من این نامه را در حال گوش دادن به رادیو می نویسم که می گوید "ما" در لبنان درحال دستیابی به هدف خود یعنی "تأمین امنیت و آرامش" ساکنان جلیله هستیم. این دروغهای شاخدار که گویی فرآورده ماشین تبلیغاتی گوبلز است، مرا دیوانه می کند.

بدیهی است که این جنگ بی رحمانه و خشن که از تمام جنگهای قبلی وحشیانه تر است، هیچ رابطه ای، نه با سوءقصد لندن دارد و نه با امنیت جلیله ... یهودیان، فرزندان ابراهیم ... یهودیان که خود در گذشته قربانی آن همه ستمگری بوده اند، چگونه می توانند تا بدین میزان ستمگر و بی رحم شوند؟ ... بنابراین، بزرگترین پیروزی صهیونیسم جز این نمی باشد: "بری کردن یهودیان از یهودیت"، دوستان عزیز، هرچه در توان دارید انجام دهید تا بگین ها و شارون ها به هدف دوگانه خود یعنی نابودی (عبارتی که این روزها در اسرائیل رواج دارد) فلسطینیان به عنوان یک ملت و اسرائیلیان به عنوان انسان نایل نشوند.

این محکومیت به همان اندازه صریح و شدید است که نکوهش پیغمبران، همانند سرزنش "ارمیا"ی پیامبر که می گفت "کسانی که به دروغ، به نام من، برای شما غیبگویی و پیش بینی می کنند ... اشتباه آنان موجب ننگ و رسوایی در اسرائیل است." (ارمیاه 23ـ21، 29) یا سرزنش "میکاه" که فرمانروایان اسرائیل را محکوم می کرد: "پس گوش فرادهید، ایرؤای یعقوب، والیان خاندان اسرائیل، نفرت بر شما باد که با بنای صهیون در خون و بیت المقدس در جنایت، هر گونه درستی را به نادرستی تبدیل می کنید ...)، (یوشع 10ـ9ـ3).

و امروزه، هرکس که سیاست "والیان خاندان اسرائیل" و سیاست دولت صهیونیستی اسرائیل را برملا سازد، با او به عنوان ضدیهود رفتار می شود. با این وسیله سنجش، بر عاموس نبی، اشعیأ، میکاه، ارمیا ... و بر تمام پیغمبران بزرگ، انگ "ضدیهود" زده خواهد شد. زیرا، از میان سنّتهای عظیم یهودیت، رهبران کنونی صهیونیست فقط گوش شنوا برای چیزهایی دارند که سیاست آنها را توجیه کند. افسانه کشتارهای یوشع علیه کنعانیان، از دیدگاه آنان، مبشّر کشتار اعراب فلسطین و لبنان است و با نفرینهای ارمیا یا میکاه و قوانین اختلاف نژادی عزرا علیه نجات بخشی همگانی اشعیاء ارتباطی ندارد. "آنان پیشوایانی را برگزیده اند که پیغمبران را کشته اند."

رژیم صهیونیستی به نام و با توسل به این حیله که هر گونه انتقاد از سیاست دولت صهیونیستی اسرائیل را همانند ضدیت با یهود می داند، حتی موجب تحریک واقعی احساسات ضدّیهودی شده است. آنچه که امروزه، ممکن است خطر تحریک احساسات ضدیهود را موجب شود، انتقاد از سیاست تجاوزگرانه و خونین اسرائیل نیست، بلکه حمایت بی قید و شرط و کورکورانه از این سیاست می باشد.

کسانی که بزرگترین خطر را در زمینه احساسات ضدیهود، ایجاد کرده اند، رهبران تعدادی از سازمانهای به اصطلاح "نماینده" هستند. افرادی که بسان عوامل بی قید و شرط رژیم صهیونیستی اسرائیل رفتار می کنند، و حتی جنایتها و آشکارترین دروغهایش را تأیید می نمایند و بلافاصله شعارهایشرا منعکس می سازند.

علاوه بر این، در قالب صهیونیسم جهانی همواره کوشیده اند تا تمامی جنایات، تهاجمات، اشغالگریها، سلطه طلبی ها و تمامی عملکردهای پلید خود را تحت پوشش مذهب یهود قرار دهند. بدین ترتیب نه تنها صهیونیسم مدعی اسرائیل توراتی، خود را ناجی یهود می دانند بلکه از این ترفند به عنوان دستاویزی جهت توجیه ماهیت و مشروعیت بخشیدن به اقدامات تجاوزکارانه اش در راستای مطامع اشغالگرانه سوءاستفاده کرده و بی تردید توسل و تمسک به چنین شیوه ها، نه فقط در گمراه ساختن و انحراف اذهان بسیاری از مردم و مجامع به ویژه عامه یهود بی تأثیر نبوده است بلکه در جهت مطامع و مقاصد شوم خود بهره ها و ارمغان فراوانی به همراه داشته است.

البته ماهیت جنایتکارانه صهیونیستها و اقدامات ضدبشری آنان باعث گردید که جوامع یهودی اروپا و آمریکا با آنها مخالفت نمایند و تقریبا از دهها سال قبل مخالفتهای رسمی با صهیونیسم از سوی بسیاری از یهودیان و رهبرانشان آشکار و علنی گردید. در این رابطه یکی از شخصیتهای یهود می نویسد "در سال 1845 میلادی "خاخام اولر" رهبر مذهبی یهودیان در بریتانیا رسما با تشکیل دولت اسرائیل مخالفت کرد" افشاگری درباره صهیونیسم و اعتراف به ناکامی و عقیم ماندن صهیونیسم جهانی در جلب و جذب یهودیان جهان و نیز اقرار بسیاری از رهبران و نویسندگان سرشناس یهودی از قبیل "موشه منوهین" "اسرائیل شاهاک" "فلیسیا لانگر" و دهها نویسنده دیگر که به افشاگری علیه صهیونیسم پرداخته اند، از ادعای دروغین صهیونیستها در رابطه با اسرائیل توراتی پرده برداشته و حساب یهودیان را ازسیاستهای جهانی صهیونیسم جدا نموده است.

در این زمینه بسیاری از علمای مسلمان در سخنرانیها و بیانیه های خود، صهیونیسم جهانی و مطامع استکباری آن را محکوم کرده اند ازجمله [[آیت الله العظمی امام خمینی، مواضع ـ نسبت به صهیونیسم و اسرائیل|امام خمینی]] (قدس سره) اگر چه آن دسته از یهودیان را که داوطلبانه به خدمت مقاصد و آرمان صهیونیسم جهانی درآمده آن دو همچنین کسانی را که ناآگاهانه مجری اهداف و برنامه های صهیونیسم می باشند تبرئه نمی کنند، در عین حال دریکی از بیانات خود در جمع نمایندگان کلیمی ایران مورخه 25/2/1358 حساب جامعه یهود را از حساب صهیونیستها قابل تفکیک دانسته و می فرماید: "ما حساب جامعه یهود را از حساب صهیونیستها جدا می دانیم. آنها (صهیونیستها) اهل مذهب نیستند.

قیام بر ضد مستکبرین، طریقه حضرت موسی سلام الله علیه بوده و این درست برخلاف صهیونیستهاست"، "حساب جامعه یهود غیر از حساب جامعه صهیونیست است و ما با آنها مخالف هستیم و مخالفت ما برای این است که آنها با همه ادیان مخالف هستند. آنها یهودی نیستند، آنها مردمی سیاسی هستند که به اسم یهود کارهایی می کنند و یهودیها هم از آنها متنفر هستند و همه انسانها باید از آنها متنفر باشند" و در جای دیگری ضمن تأکید بر این مطلب طی سخنرانی خود مورخه 29/8/1358 در دیدار با اقلیتهای مذهبی فرمودند "امروز شما می بینید که صهیونیست در عالم که مدعی یهودی بودن است و یهودیان او را قبول ندارند با مردم چه می کنند و معذالک ادعا می کنند که من تابع حضرت موسی هستم".

بدین ترتیب مدعیان اسرائیل توراتی و صهیونیسم غاصب برخلاف آنچه مشهود است، ادعامی کنند که به نام تمام "جامعه یهود" سخن می گویند، در حالی که تعداد زیادی از اعضای این جامعه، همانند صدها هزار اسرائیلی، حتی در داخل اسرائیل، عدم وابستگی خود را به این جنایات و این جنایتکاران اعلام داشته اند.

بدون هیچ تردیدی، آن گاه که رهبران صهیونیست با پشتیبانی را خاخامهای متعصب "احزاب مذهبی" از تورات استنباطی قبیله ای دارند و از تعبیرات "ملّت برگزیده" و "سرزمین موعون" در جهت سوءاستفاده از اسرائیلیان و مسیحیان و ادعای نوعی حق خداوندی برای خود و اعمالی تجاوز خونین نسبت به حقوق انسانها، استفاده نادرست می نمایند، تشویشهای بسیار دهشتناک پدید می آید.

در این زمینه ابا ابان از رهبران جنبش صهیونیسم و از سیاستمداران رژیم صهیونیستی اسرائیل، در باره انتقال یهودیان جهان به فلسطین اشغالی، آنها به عنوان بازماندگان قدیمی ترین و جداافتاده ترین اجتماع یهودی که در ایام بسیار قدیم از کشور اسرائیل به اسارت برده شده اند و هم اکنون نوبت حرکت آنها به سوی سرزمین موعود است یاد می کند و در جای دیگر در ارزیابی خود از اسرائیل توراتی اظهار می دارد: هیجانات و ناملایمات زیادی که در طول تاریخ در شئون زندگی این ملت پدیدار گشته نتوانسته است این ملت را از هدف و منظوری که داشته باز دارد و همچنین نتوانسته مانع عقاید او در راستای بسط و توسعه عوالم روحانی و کیفیات پسندیده معنوی و اخلاقی در بین مردم گردد نیابد. عقاید و ایدئولوژیهای اخلاقی، مذهبی، فلسفی، علمی و سیاسی این ملت در زندگی و تفکرات جامعه بشری نفوذ کرده و تأثیرات کلی آن در همه جا مشهود است.

مرام و مسلک یهودیت هیچ وقت به وسیله زور و فشار سلاطین مقتدر یا فرمانروایان جابر از اقیانوسها و قاره ها عبور داده نشده تا بر فکر و عقیده مردم تحمیل و تکلیف گردد و یا اینکه مردم را به دست شستن از دیانت و یا حتی از آیین بت پرستی شان و گرویدن به دین یهود وادار کند. دیانت و آیین یهود ایمان و اعتقادی بود که توسط جمعی محدود از مردمی متحد که میل داشتند ارزشهای معنوی و روحانی و اخلاقی دیانت خود را عملاً نشان دهند و ثابت کنند و نه اینکه دیگران را با قید تغییر دین و آیین، وادار به پیروی از عقاید خویش سازند.

اعتقادات و آیین یهود را باید اول مورد سنجش و تحقیق قرار داد و تأثیرات شگرف آن را در قومی که در پرتو نیروی معنوی آن حیات می گیرد جستجو کرد و بعد آن را به جامعه بشری ارائه داد، نه اینکه بر عقیده کسی چیزی را تحمیل کرد. رسوخ عقاید عبرانی هیچ وقت در اثر مباحثه و جدل ممکن و میسر نیست بلکه در اثر مشاهده و احساس اثراتی است که تاریخ ملی یهود به جا گذاشته است.

ضمنا قالب و نمونه فکری مختص قوم عبرانی را می توان بدون تردید و به آسانی در گفته های اشعیای نبی، میمونائید، یهوداهالوی، سعدیاگاول بیالیک در چهارچوب قضاوت قرارداد ... رجحان و برتری افکار یهودیت، در به دست آوردن آزادی سیاسی، تحقیقات و تجسسهای علمی بوده که در نهاد این قوم نهفته تا بهتر بتواند خودش را بشناسد و طبیعت و نظام بشری را به نحو مطلوب برای مردم روی زمین توضیح دهد و تشریح نماید. ابان سپس در جهت تحقق آرزوی اسرائیل توراتی خود و دیگر صهیونیستها، نتیجه گیری می کند که "برای تشکیلاسرائیل بزرگ (اسرائیل توراتی) دولت اسرائیل با دیدگاه گسترده تر،بیشتر به آینده نظر دوخته تا به گذشته خویش و امیدوار است که با موفقیت همراه باشد".

وی در توجیه این مسأله اظهار می دارد که "برای ملت اسرائیل خطری بزرگتر و مهمتر از این نیست که می بایست دریک محدوده کوچک جغرافیایی زندگی کند و برخلاف گذشته پرحادثه و طولانی تاریخی و فرهنگ پیشرفته اش به آن بسنده کند و درمیان دو قطب مخالف عالم یهود در تمام دنیا و در محدوده کشور اسرائیل باید موازنه و تعادل برقرار کند و آنها را با هم تطبیق دهد".

ارزیابی اساسی که از سوی گُلدا مایر، درباره اسرائیل توراتی در روزنامه لوموند مورخ 15 اکتبر 1971 ارائه شده چنین است "این کشور براساس تحقق وعده ای که خداوند داده، به وجود آمده است. پس، سخن به میان آوردن از چگونگی مشروعیت آن، شایسته تمسخر خواهد بود" و بگین نیز در اظهارات خود در روزنامه داور (Davar) مورخ 12 دسامبر 1978 تکرار می کند که: "این سرزمین به ما وعده داده شده و آن را حق خود می دانیم". موشه دایان در روزنامه جیروزالم پست (Jerusalem post) مورخ 10 اوت 1967 بیان می دارد: "اگر خود را مالک تورات و پیرو آن می شماریم، باید سرزمینهای توراتی بزرگان و کاهنان دین، اورشلیم (بیت المقدس) هبرون (جبرون)، ژریگو (اریحا)، و سرزمینهای دیگر را نیز در تملک خود داشته باشیم." بدین قرار، این صفحه مخدوش و تکراری، دایما از سوی رهبران صهیونیست اسرائیل، خواه وابسته به راست یا چپ، عضو حزب کارگر یا لیکود، سخنگویان ارتش یا دستگاه ارضی مورد استناد است و نوعی "حقخداوندی" تملک بر فلسطین را عنوان می کنند و همه چیز چنان ساخته و پرداخته شده که گویی اجازه نامه ای به امضای خداوند به آنان اعطاء شده که براساس آن هر گونه سلب مالکیت از صاحبان این سرزمین موّجه می باشد.

مآخذ:

  1. گارودی، روژه: ماجرای اسرائیل، ترجمه منوچهر مختاری، انتشارات آستان قدس رضوی، 1364. و ترجمه دکتر نسرین حکمی، وزارت ارشاد اسلامی، 1364.
  2. ابان، ابا: قوم من ـ تاریخ بنی اسرائیل، نعمت الله شکیب اصفهانی، چاپخانه بانک ملی ایران، 1352.
  3. بهبودی خواه، علی اکبر: مجله سیاست خارجی، دفتر مطالعات سیاسی بین المللی، سال سوم، شماره 2، تیر ـ شهرویر 1368.
  4. تقی پور، محمدتقی: صهیونیسم و مسأله فلسطین از دیدگاه امام خمینی، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی.