نوردو، ماکس (1923-1849)

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


ماکس نوردو (Max Nordau) اندیشمند یهودی آلمانی و رهبر سیاسی صهیونیست است. نام اصلی اش سیمون ماکسیمیلیان سودفیلد بود که به ماکس نوردو یعنی ماکس نوردی تغییر داد. وی در مجارستان به دنیا آمد و زبان عبری ولادینو را در آن جا نزد پدرش که یک حاخام ارتودوکس سفارادی بود، فراگرفت. با وجود این، نوردو به تدریج از سنت های یهودی فاصله گرفت و مانند هرتزل با فرهنگ آلمانی مأنوس شد. او در سال 1875 تحصیلات خود را در رشته پزشکی در دانشگاه بوداپست آغاز کرد و آن را در دانشگاه پاریس ادامه داد.

در سال 1883، کتاب دروغ فرهنگ سنتی ما را منتشر کرد و در آن به نام علم و فلسفه اثباتی (پوزیتیویسم) با دین و تمدن به مخالفت پرداخت. سپس به گروهی از نویسندگان (نظیر ایبسن و مترلینگ) حمله کرد و آنان را (در کتاب هایش: تناقض ها و نیز بیماری عصر حاضر و انحطاط) به دورویی، عقب ماندگی و بیماری روانی متهم نمود. نوردو در اوج زندگی ادبی اش، خود را شهروندی اروپایی معرفی می کرد که به هیچ وطن و ملیتی تعلقندارد. وی در اندیشه هایش متأثر از نیچه، واگنر، زولا و ایبسن و تحت تأثیر "بینش معرفتی سکولار امپریالیستی" بود. او اعتقاد داشت که مشکلات اجتماعی اروپا باید با خشونت و از طریق صدور سرریز جمعیت به شرق حل شود (و این پیش از زمانی بود که به عقاید صهیونیستی گرایش پیدا کند).

در سال 1892، هرتزل با نوردو آشنا شد و او را در جریان اندیشه [ایجاد] دولت صهیونیستی قرار داد. نوردو نیز با این ایده موافقت نمود و از این پس دست راست او شد. گردن نهادن نوردو به عقیده صهیونیستی تأثیر بسیار مثبتی در نشان دادن این عقیده به عنوان پدیده مترقی در برابر تحصیلکردگان یهود در جهان غرب داشت. نوردو در سخنرانی افتتاحیه اولین کنگره صهیونیسم (1897) به تشریح وضعیت یهودیان جهان پرداخت. این رویه تا کنفرانس دهم (1911) ادامه یافت. نوردو نقش ویژه و برجسته ای در طراحی برنامه بال داشت. وی همچنین طرح شرق آفریقا را تأیید کرد؛ ولی وطن یهودی را که قرار بود در آن جا تشکیل شود، پناهگاه و ایستگاهی برای "تنها یک شب" به عنوان گذرگاهی برای رهسپار شدن به سوی سرزمین مقدس توصیف کرد ([جالب این که ]یک جوان صهیونیست کوشید تا نوردو "شرق آفریقایی" را ترور کند).

پس از مرگ هرتزل، ریاست سازمان جهانی صهیونیسم به نوردو پیشنهاد شد. اما وی به چند دلیل آن را رد کرد؛ از جمله این که وی با یک زن مسیحی ازدواج کرده بود و ترجیح می داد که مشاور سیاسی هم پیمانان هرتزل باشد. با حاکمیت عناصری که به آنها "عناصر عمل گرا" گفته می شود (از اروپای شرقی)، ستاره اقبال نوردو نیز به افول نهاد. این عناصر بیش از توجه به مذاکرات دیپلماتیک با نیروهای استعمارگر، در پی وطن گزینی نفوذی بودند. کنگره دهم (1911) که در آن کمیته اجرایی از میان اعضای "صهیونیست های عمل گرا" برگزیده شدند، آخرین کنفرانسی بود که وی در آن شرکت کرد. اما در سال 1920، یعنی پس از صدور اعلامیه بالفور، در کنگره صهیونیسم در لندن، شرکت کرد.

نوردو خود را شاگرد هرتزل می دانست و ادعاداشت که کتاب دولت یهود هرتزل کاری بزرگ و پیامبرانه است و "به زودی جایگزین عهد عتیق خواهد شد". می توان گفت که وی وارث حقیقی هرتزل و به عبارت دقیق تر وارث صهیونیسم دیپلماتیک بود و ایجاد و طراحی آن تأثیر بسزایی داشت. نوردو صهیونیست سیاسی تندرویی بود که به قالب و ساختار نژادی و قومی دینی یا سکولار) و نیز به ساختار سوسیالیستی کارگری گرایشی نداشت. او صهیونیست یهودی غیریهودی بود که به کفایت ساختار سیاسی اعتقاد داشت و صهیونیسم را حرکتی برای خالی کردن اروپا از یهودیان با انتقال آنان به هر مکان ممکن دیگر در کوتاه ترین زمان می دانست. او در طول زندگی اش به دیگر گرایش ها و جریانات صهیونیستی حمله می کرد و طبعا با جنبش وطن گزین نفوذی دوستداران صهیون و نیز داعیان صهیونیسم قومی (چه دینی و سکولار) مخالف بود.

به اعتقاد او ایجاد مرکز و پایگاهی معنوی هرگز نمی توانست مشکل یهودیان جهان را حل کند. او جناح دموکرات و شعارها و فعالیت آنان را به سخره می گرفت. در نهایت نیز اظهار داشت که عدالت از درون صهیونیسم تحقق می یابد و نیازی بهصهیونیسم سوسیالیستی نیست و یهودیان را از بر باد رفتن آرزوهایشان با جنبش های انقلابی بر حذر می داشت.

اندیشه صهیونیستی نوردو مبتنی بر این اعتقاد بود که جنبش آزادسازی سنگ بنای اساسی در تاریخ گروه های یهودی و محصول جنبش خردگرایی غرب است. این حرکت حقوق سیاسی یهودیان را به آنان داد، اما در موقعیت اجتماعی آنان تغییری ایجاد نکرد. بنابراین تضاد و تناقض شدیدی میان آزادسازی سیاسی (چهره صرفاً خارجی) و احساسات ملی ضد یهود به وجود آمد. وضعیت در تمامی نقاط دنیا بر همین منوال بود؛ به جز انگلستان که قانون اساسی این کشور برآمده از یک تحول اندام وار (ارگانیک) تدریجی بود و چیزی از خارج بر آن تحمیل نشده بود. بدین معنا که در این کشور نظام سیاسی یا آگاهی اجتماعی مطابقت داشت و لذا هیچ اثری از یهودستیزی در آن جا مشاهده نشد.

از رهگذر همین دیدگاه ضد آزادسازی، نوردو چهره ای مثبت از گتو ترسیم می کند. بدین عنوان که در طول دوران های سیاه به سبب داشتن عناصر هم بستگی بین یهودیان گتو از یهودیت حمایت کرد. با آمدن دوران رهایی، گتو از بین رفت و بدین گونه چارچوبی برای حفظ هویت یهودی باقی نماند، یهودیان هویت خود را از دست دادند و هویت جدیدی کسب نکردند و دیگر جایگاه ویژه ای در جهان نداشتند.

نوردو بر همین اساس اصطلاح "مارانوی جدید" را به کاربرد و منظور او یهودی ای بود که نمی تواند به آن چیزی که می خواهد برسد؛ یعنی یهودی ای که می خواهد یهودیت را کنار بگذارد تا عضو ملتی غیریهودی شود. حتی مسیحی شدن نیز وسیله قابل قبولی برای خلاصی از یهودیت به حساب نمی آمد؛ چرا که منادیان قوم گرایی اندام وار عقیده داشتند که انسان با هویت خود زاده می شود. بدین گونه یهودی آمیخته شده [با جامعه غیریهودی] یک منافق و مارانوی ریاکار است که خود را اروپایی می داند. نوردو همچنین عقیده داشت که یهودیان ادغام شده در ادعاهای ملی خود در ابراز وابستگی به کشورشان از دیگر شهروندان بیشتر مبالغه می کنند. در واقع، آن چه نوردو "مارانوی جدید" می نامد همان چیزی است که دویچر "یهودی غیریهودی" می نامد.

نوردو چهره مجازی مارانو را متحول کرد و با استفاده از صورت استعماری بیولوژیک اندام وار یهود را به باکتری تشبیه نمود؛ یعنی موجودات زنده ای که با چشم قابل رؤیت نیستند اما جامعه را از درون فرو می پاشند و دست خوش اضمحلال می کنند؛ البته این در صورتی است که باکتری ها در معرض خورشید قرار نگیرند (و در این استعاره یعنی در صورتی که به سرزمین موعود کوچانده نشوند).

نوردو از جمله اندیشمندان صهیونیست بود که ایمان زیادی به عادلانه بودن یهودستیزی و موجه بودن آن داشت. او مانند هرتزل چیز زیادی از یهودیت نمی دانست؛ حتی آن را چیزی نفرت انگیز و مسبب مصیبت هایی می دانست که بر سر یهودیان می آید. از این رو، راه حل را در صهیونیسم می دانست که اروپا را از یهودیان خلاص می کند و به آنها هویت اجتماعی جدید می بخشد. [به اعتقاد او] صهیونیسم با دین یهود و آرمان های مشیحانی کاملاً تفاوت دارد.

صهیونیسم راه حل جدیدی برای مشکلی جدید است که هیچ ربطی به اوهام دینی ندارد و برآمده از متن جامعه غربی، یعنی مسأله یهود و پدیده یهودستیزی است. صهیونیسم در چارچوب سیاست جهانی (یعنی امپریالیسم) به حل مسأله یهود می پردازد. بدین گونه که آنها را به فلسطین منتقل می کند تا از طفیلی گری خلاصی یابند و به ملتی همانند دیگر ملت ها تبدیل شوند و هویت عادی داشته باشند. با این کار یک ملت یا طبقه منزوی با پیوستن به طرح وطن گزین غرب جزئی جدایی ناپذیر از تمدن غرب (عضو وطن گزین سفیدپوست) می شود. در جامعه صهیونیستی، انسان یهودی جدیدی ظهور می کند که هیچ رابطه ای با یهودی در تبعید ندارد. این یهودی قدرتمندی است که هرتزل بدان بشارت می داد.

نوردو یهودیان را به دو گروه تقسیم می کند: ثروتمندان و حاخام ها؛ این دو گروه رهبری سنتی را تشکیل می دادند که صهیونیسم می تواند از آن رهبری بی نیاز و جایگزین آن باشد. درباره تأمین مالی نیز می توان به طبقات متوسط، فقرای یهودی و نیز جهان مسیحی (اروپای استعمارگر) تکیه کرد. آن چه باقی می ماند طبقه کارگر یهودی است که امکان مخالفت و دشمنی با صهیونیسم یا کناره گیری از آن را به هر شکل ندارد. آنها ماده بشری هستند که صهیونیسم آن را به خدمت خود در خواهد آورد. این بدان معناست که نوردو به دو شکل و مضمون از صهیونیسم رسید: صهیونیسم وطن گزین و صهیونیسم وطنی. نوردو از بزرگترین داعیان خلاصی مستقیم و سریع اروپا از یهودیان بود.

وی در سال 1920 برای انتقال ششصد هزار مرد و زن یهودی و اسکان آنها در فلسطین به هر قیمت برنامه ای تنظیم کرد تا در آن جا کار کنند و "اگر لازم باشد رنج بکشند... زیرا این یگانه راه برای ایجاد اکثریت یهودی در فلسطین است". پیشنهاد نوردو به کنگره صهیونیسم در لندن به بسیاری از حاضران شوک وارد کرد. اما وی بر موضع خود اصرار ورزید و بار دیگر آن را در قالب ده مقاله در مجله لوبیبل جویف در پاریس ارائه داد.

در واقع، این پیشنهاد بیانگر صهیونیسم نیچه ای بود که اراده یک فرد را بر مرزها و شرایط تاریخی برتری می دهد. اما خیالات نوردو در عمل ناکام ماند و رهبر صهیونیست، "ژوزف ترومبلدور"، پیشنهاد فروتنانه تری ارائه داد. پیشنهاد او تشکیل ارتشی جرار از 100 هزار یهودی بود که بعداً این تعداد به ده هزار تن کاهش یافت. بار دیگر ژابوتنسکی در سال 1936 این برنامه را مطرح کرد و آن را "طرح نوردو" نام نهاد که پایه اساسی برنامه ده ساله ای شد که برای کوچاندن یهودیان اروپا و اسکان آنها در فلسطین ارائه گشت.

نوردو ماهیت عملی استعماری دولت کارکردی صهیونیستی را کاملاً درک کرده بود و لذا چیزی از بیان فوائد و امتیازات آن برای قدرت های استعماری فرو نگذاشت. وی در آغاز قرن [گذشته] کوشید تا طرح صهیونیسم را به اعتبار این که می تواند سیطره سلطان عثمانی را بر فلسطین در مقابل جنبش ناسیونالیسم عرب حفظ نماید، عرضه کند و این اولین باری بود که طرح صهیونیستی متعرض اعراب می شد (کنگره هفتم صهیونیسم ـ 1905).

نوردو همچنین ماهیت اشغالگرانه طرحصهیونیستی را درک کرده بود و به این نکته رسیده بود که انگلستان بزرگترین قدرت استعماری است که می تواند طرح صهیونیسم را بپذیرد و آن را اجرا کند و امکان انتقال یهودیان و تأسیس یک دولت کارکردی برای آنان را امکان پذیر سازد. او مطمئن بود که عرب ها با این طرح مخالفت خواهند کرد، لذا به شیوه صهیونیست ها به تفسیری از انقلاب اعراب پرداخت که به نادیده انگاشتن آن منجر می شد. به نظر او انقلاب عربی، به رهبری مسیحیان و برخی مسلمانان متعصبی که توانسته بودند احساسات کشاورزان نادان را تهیج کنند، برپا شده است.

ناسیونالیسم عرب به اعتقاد او گمانی واهی بیش نبود و ملت عرب به مفهوم مدنی اروپایی آن وجود ندارد. عرب ها صرفاً قبایل و کشاورزانی دشمن با یکدیگرند و صهیونیست ها می توانند با عرب ها کنار بیایند به شرط آن که آنان دست از فلسطین بردارند. در نهایت، هیچ مجالی برای توافق با عرب ها وجود ندارد و "اگر آنها بکوشند تا در برابر ما مقاومت کنند، به زودی درخواهند یافت که قدرت ما از قدرت آنان کمتر نیست".

به رغم آن که نوردو با بسیاری از ابعاد طرح صهیونیسم آشنا بود، اما به دلایلی پس از مرگ هرتزل نقش عمده و مؤثری در رهبری جنبش ایفا نکرد:

1. نوردو در چارچوب شکل و مضمون اساسی و فراگیر صهیونیسم پیش از یهودی کردن آن حرکت می کرد؛ بدین معنا که او صهیونیست یهودی غیریهودی بود که مانند صهیونیست های غیریهودی کاملاً از خارج به یهودیان نگاه می کرد. نوردو در نیافته بود که این کلیت، مضمون فراگیر صهیونیسم را وارد بن بست می کند و ماده بشری موردنظر هم پذیرای آن نیست و بنابراین گریزی از یهودی کردن آن وجود ندارد. این همان کاری است که صهیونیسم هماهنگ کننده کرده است؛ صهیونیسمی که در بردارنده گرایش دیپلماتیک وطنی و گرایش وطن گزین بود و بر تن آنها جامه ای از صهیونیسم قومی و نژادی، دینی و سکولار کرد.

2. نوردو همچنین هرگز اهمیت سکوت و عدم اظهار را درک نکرد. او پی گیر ادعاهای آشکار و راه حل های فوری و فراگیر برای مسأله یهودیت بود و شاید عجله و شتاب زدگی اش به دلیل آن بود که یهودی غیریهودی بود و آرزو داشت سرریز جمعیت به خارج از اروپا انتقال داده شود تا هم آنها راحت شوند و هم خود با راحتی بر سر زندگی همانند شده و آمیخته شده خود [با جامعه غربی] برگردد. لذا زمانی که سازمان صهیونیسم با جدا شدن شرق اردن از منطقه ویژه وطن قومی یهود موافقت کرد، نوردو با سازمان به مخالفت پرداخت. به نظر او شرق اردن زمینه ای برای گسترش جمعیت بود و می شد میلیون ها یهودی را در آن اسکان داد. در واقع نقشه اوبرای تغییر ترکیب جمعیتی فلسطینی (به شکل ریشه ای و فوری)، بیانگر همین موضع و همین عجله بود. بنابراین و بدین گونه، او پدر واقعی صهیونیسم اصلاح طلب با پوشش های آشکارا راست گرا بود؛ صهیونیسمی که هدف آن نجات دادن اروپا از یهودیان و عادی کردن یهودیان و دولت یهودی بود تا هم همگان از آن راحت شوند و هم خود یهودیان از وضع متمایز خود رهایی یابند.

نوردو در سال 1920 به پاریس بازگشت و در سال 1923 در پی یک بیماری طولانی و مزمندرگذشت. جسد او پس از سه سال به بخشی از تل آویو که آن را "تپه نوردو" نام نهادند، منتقل شد. در سال 1943، دخترش زندگینامه و مجموعه آثار او را به زبان عبری منتشر ساخت.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.