فرهنگ فلسطین، رویارویی اسرائیل با: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل
 
جز (۱ نسخه واردشده)
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۲۶


نگاهی گذرا به تاریخ فلسطین در روند شش دهه گذشته اشغال این سرزمین، آشکارا نشان می دهد که ملت فلسطین در معرض دو فراگرد سرنوشت ساز و بی همتا شده که نشانگر تجربه فلسطینیان بوده است. این دو فراگرد تاریخی، ریشه کن شدن از زمین و پراکندگی است. ملت فلسطین از ازل در سرزمین تاریخی خویش به سر برده و هویت فرهنگی فلسطینی، نهادهای اجتماعی و اقتصادی و شیوه های اجتماعی و فرهنگی فلسطینی مشخصی را پدیدآورده است و اکنون بیش از هفتاد درصد از سرزمین تاریخی این ملت به چپاول رفته است. سیاست پیوسته اسرائیل، بیانگر فراگرد تاراج میراث ملی باقی مانده فلسطین است.

اسرائیل، فزون بر فراگرد ریشه کنی بی نظیر میراث ملی، سیاست محو هر گونه بیان مادی این میراث ملی را دنبال می کند. این رژیم نه تنها بیش از چهارصد روستا و شهر فلسطینی را طی سالهای میان 1967ـ1948 ویران ساخته بلکه به نابودی هر اثر مادی از وجود تمدن فلسطین ـ در منطقه ای که اکنون به نام اسرائیل معروف است ـ کمر بسته و فراگرد نابودی را گسترش داده است تا مناطق اشغال شده را در برگیرد. آشکار است که گذشته از فراگرد ریشه کنی، فراگرد پراکنده ساختن ملت فلسطین نیز وجود داشت.

این فراگرد از همان کوچ نشینی استعمارگران صهیونیست با فراگرد ریشه کنی همراه بود. کسانی که به این سرزمین کوچ کردند و هنگامی که با وسایل قانونی یا دیگر وسایل بر زمین دست یافتند، کشاورزانی را که در این زمینها به گشت می پرداختند، بیرون راندند. گرچه این فراگرد در آغاز کوچ نشینی صهیونیستها کند بود اما پس از جنگ میان دو گروه (یهود و عرب) در سال 1948 و پس از آن، شتاب بیشتری گرفت. واقعیتها امروزه آشکار است: اکنون اقلیتی از ملت فلسطین در سرزمین تاریخی خویش زندگی می کند.

در واقع، ارزیابیهایی انجام گرفته نشان می دهد که باقی ماندگان در فلسطین بالغ بر 42% ملت فلسطین هستند. اما دیگران که شمارشان تقریبا به پنج میلیون نفر می رسد، در کشورهای عربی همسایه و در مناطق مختلف جهان به سر می برند و باید گفت که آنان بی توجه به مکان وجود کنونی شان به عنوان فلسطینی و نه به عنوان شهروند فلسطینی "معروفند". بنابر این اکنون نبرد فلسطینیان پیرامون دو مسأله مهم دور می زند: از یک سو فلسطینیان تلاش می کنند تا روند این دو فراگرد را متوقف سازند به امید اینکهستمگیری خود را به نمایش بگذارند و از سوی دیگر می کوشند جایگاه ملی خود را بازیابند تا بار دیگر به بیان فرهنگ فلسطین بپردازند.

گرچه قصد و سیاست اسرائیل ـ ریشه کنی و بیرون راندن و یهودی گردانیدن فلسطین ـ آشکار است، این مسأله نیز واضح است که اسرائیلیان سرشار از ارزشها و ایدئولوژی صهیونیستی هستند و سیاست خود را مبنای انکار این امر قرار می دهند که فلسطین، میهن ملی مردم فلسطین باشد. اسرائیلیان چه این اندیشه ها را بپذیرند و چه نپذیرند، هدف آشکاری دارند: اگر فلسطین، میهن فلسطینیان نباشد، آنان نمی توانند فرهنگی در این میهن پدید آورند و در نتیجه، این چنین هویت فرهنگی فلسطینی متمایز که تشکیل دهنده شالوده ضروری جامعه سیاسی است نمی تواند وجود داشته باشد. امری که بیانگر نیاز جهت برپایی یک کشور مستقل حافظ این فرهنگ و تکامل آن است و برای اینکه کسی باور نکند که این مقوله، اخیرا بر زبان اسرائیلیان صهیونیست رفته است، لازم است یادآور شد که جنبش صهیونیستی از نظر تاریخی و از همان آغاز، منکر وجود ملت فلسطین در فلسطین گردید و هنگامی که این امر کاملاً خلاف واقعیت از آب درآمد، صهیونیستها برای اعتراف به وجود "ملتی در فلسطین" شتاب نشان دادند لیکن، ارزش هویت فرهنگی این ملت را چه بسا نابود کردند. موفقیت صهیونیسم در بی ارزش جلوه دادن هویت فرهنگی فلسطینیان در نهایت با نامگذاری فلسطینیان به "گروههای غیر یهودی "در فلسطین توسط بالفور، نمایان گردید. صهیونیستها از همان هنگام، رسما وجود فلسطینیان یا فرهنگ فلسطینی را به رسمیت نشناختند. اما فلسطینیان با توان عظیم تاریخی بر وجود خود به عنوان یک ملت و بر وجود فرهنگ فلسطین تاکید کرده و آن را ثابت می کنند. برهان آنان بر استدلال تاریخی و واقعیت وجودی قرار دارد.

فلسطینیان به سه بعد فرهنگ خویش آگاهی دارند: نخست، کنش متقابل و طولانی تاریخی آنان باسرزمینشان است. از زمانهای دور تاکنون، فلسطینیان، بی توجه به دین و فرهنگ و زبانشان، یک هویت اقلیمی مشخص که آشکارا به هم پیوند با خاک فلسطین بود، پدید آوردند. در حالی که فلسطینیان اکنون بخشی از جهانی بزرگتر ـ که هویتی عربی دارد ـ به شمار می آید. از نظر تاریخی در درون آن نظام گسترده هویت ویژه ای داشت. اتفاقی نیست که فلسطینیان با لهجه عربی خاصی سخن می گویند که با زبان عربی پیوند دارد لیکن آشکارا می توان آن را به عنوان یک لهجه فلسطینی عربی تشخیص داد. این ویژگی در نوع حرفه هایی که مشخص کننده فلسطینیان بود، بروز یافت. در صنعت سفال سازی و گلدوزی. این امر در شکلهای هنری نیز نمایان گردید و نیز در گرایش ویژه فرهنگی به سوی تمرکز (CENTRISTIC) فلسطینیان، مذهب شافعی را در نظام شریعت اسلامی به وجود آوردند.

در زمینه سیاست اقتصادی و سازماندهی اجتماعی، پژوهشگران تمدن شرق، عدم وجود شیوه ها و سنتهای آشکار فئودالی و درجه والای آمیختگی اجتماعی و ملی در فلسطین را به آسانی درک می کنند.

پیوستگی میان دو بخش شهری و روستایی در جامعه و میان مناطق ساحلی و کوهستانی، نمایانگر ویژگیهای بیانی فرهنگ فلسطینیان است. می توان گفت که شهرها و مراکز تمدن فلسطین نظیر قدس، یافا، غزه و عکا، نشانگر شیوه های از تکامل مدنی است که به نوعی با آنچه که در منطقه معمول است، تفاوت دارد. حتی خانه های فلسطینی، به ویژه شکل معماری آنها با نظایر آن در دیگر نواحی جهان عرب متفاوت است.

در زمینه کنش متقابل میان فرقه های مذهبی مختلف، فلسطینیان شیوه های غیر معمولی را ارائه دادند که با تسامح و آسان گیری همراه بود و اتفاقی نیست که فلسطین از کشمکشهای فرقه ای ـ که کینه های مذهبی محرک آن است ـ کاملاً به دور ماند. شاید اتفاقی نباشد که فلسطینیان در نیمه دوم سدهبیستم، تمایل فراوانی به مفهوم کشور دموکراتیک به عنوان راه حل کشمکش فلسطینی ـ صهیونیستی نشان دادند. این سخن به هیچ وجه به معنای آن نیست که فلسطینیان بخشی از مجموعه قوم عرب نیستند. آنان همان گونه که پیش از تحول قرن هفتم (میلادی) تفاوتهایی داشتند پس از آن تاریخ، به بخشی از خانواده ملی بزرگتر تبدیل شدند و کیش آنان را پذیرفتند. لیکن سخن این است که در درون این چهارچوب گسترده، فلسطینیان همچون مصریان یا سعودیان به وجود هویت مشخص ویژه خویش آگاهی دارند که اگر شرایط مناسبی پیش آید، این هویت می تواند خود را نشان دهد و به خاطر استقلال سیاسی نبرد کند.

برای توضیح، مثالی از تاریخ در زیر می آید. این نمونه، "ضاهرالعمر "است که تلاش کرد در سده هیجدهم فلسطین را از امپراتوری عثمانی جدا سازد که در نهایت ناکام ماند. در آن دوره، در فلسطین همچون سایر ـ بخشهای امپراتوری عثمانی ـ سرکوب شدیدی حکمفرما بود. اما شگفت اینکه آن رهبر فلسطینی ـ ضاهرالعمر ـ اغلب فعالیتهای خود را در زمینه های نظامی و بسیج مردم در چهارچوبی که امروزه می توان آن را مرزهای اقلیمی فلسطین نامید، محدود ساخت. "ضاهرالعمر"، ظاهرا هیچ گونه تمایلی به راندن نیروهای عثمانی از مناطقی که امروزه لبنان یا سوریه نامیده می شود، نشان نمی داد. گرچه دلیل کافی برای این امر وجود ندارد اما می توان گفت که اقلیم معینی در ذهن وی جای داشت و در نتیجه یک آگاهی اقلیمی فلسطینی وجود داشت؟

بی توجه به این مسأله اکنون آشکار است که انقلاب فلسطین در درون آگاهی ملت فلسطین وارد شده و به عامل مهمی در جهش ملی فلسطینیان به سوی استقلال تبدیل گشته است. لیکن مسأله بعدی دیگری دارد و آن مشارکت فلسطینیان در نبرد فراگیر عربی برای دستیابی به استقلال از امپراتوری عثمانی است. یادآور می شویم که فلسطینیان در نبرد عربها برای دستیابی به خودمختاری گسترده تر و برپاییحکومت دموکرات در امپراتوری عثمانی، مشارکت کردند.

فلسطینیان در نیمه دوم سده نوزدهم توانستند نمایندگانی را به پارلمان عثمانی بفرستند که مخالفت کامل خود را با طرحهای کوچ نشینانه استعمارگران صهیونیست در فلسطین اعلام نمودند. رهبران آنان در نتیجه تأثیر فعالانه شان بر حکومت عثمانی احیانا توانستند برخی نقشه های صهیونیستی را نقش بر آب سازند. از نظر اهمیت تاریخی در اینجا باید اشاره نمود که در پارلمان عثمانی یک نماینده یهودی وجود داشت. این امر اندک بودن شمار یهودیان در فلسطین را تا جنگ جهانی اول نشان می دهد. اما پس از قدرت رسیدن "ترکهای جوان" و گسترش سرکوب، برای عربهای امپراتوری عثمانی آشکار گشت که راه حل ستمگریها در استقبال آنان نهفته است. فلسطینیان همراه با دیگر عربها و به خاطر نبرد برای استقلال، در انقلاب سال 1915 شرکت کردند و سختیهای فراوان دیدند. در آن دوره ترکها بسیاری از رهبران فلسطین را به اعدام سپردند که خاطره آنان و مسأله ای که به خاطر آن نبرد کردند همچنان، مظهر مهمی از نبرد فلسطینیان است. فلسطینیان به علت آگاهی به هویت ویژگیهای خویش، نسبتا به آسانی توانستند یک مقاومت میهنی در برابر اشغالگران انگلیسی و پایبندیشان به تأسیس "میهن قومی یهود" در فلسطین، به وجود آوند. هنوز انگلیسیان در فلسطین استقرار نیافته بودند که کنگره های "ملی" و مهم فلسطینیان جهت تدوین برنامه استقلال ملی و لغو وعده بالفور پدید آمد. فلسطینیان به انتظار بروز آگاهی ملی یا رهبری متمایز ملی فلسطینی نماندند بلکه یک رهبری تشکیل شد که نمایندگی از ادیان عمده فلسطین ـ مسلمانان و مسیحیان ـ را در برگرفت که بر آگاهی نیرومند فلسطینیان اتکا داشت. این رهبری در آغاز و بدون نتیجه با انگلیسیان به مذاکره پرداخت. آنگاه فلسطینیان را به سوی انقلابهای پیاپی رهنمون شد که در نهایت به هیچ نتیجه ای نرسید. سرکوب شدید و نیروی خشونت آمیز انگلیسیان توانست"سرپرستی "آنان را بر فلسطین ممکن سازد و در نهایت "وعده آنان" را در زمینه تبدیل فلسطین به یک میهن قومی یهود تحقق بخشد. لیکن همزمان با دوره سرپرستی، هویت اقلیمی فلسطینیان استوار گردید و از ابهام آن کاسته شد. نظام آموزشی و جنبش کارگری فلسطینی متمایز و طبقه بورژوازی فلسطین و دیگر مؤسسات پدید آمد. درک آشکارتر هویت فرهنگی و اقلیمی گسترش یافت که نبرد فلسطینیان به خاطر استقلال و تحکیم همبستگی به میزان فراوانی در شکل یابی آن نقش داشت. همچنین تلاشهایی برای جلوگیری از تهدید جنش صهیونیسم علیه ادامه بقای فلسطینیان به عمل آمد. گسستن رگهای فلسطین در سال 1948 و برپایی کشور اسرائیل، نمایانگر آغاز دوره سوم و حساسی است که در آن سیمای تجربه فرهنگ فلسطین شکل گرفت. پس از گسستن رگهای فلسطین، فلسطینیان هویت سیاسی خود را از دست دادند. آنان توان تشکیل نهادهای ملی و توان حفظ هویت فرهنگی ـ به واسطه نهادهای آموزشی، فرهنگی یا هنری، را از دست دادند. سرنوشت سیاسی و فرهنگی آنان در گرو چنگ قدرتهای دیگری را گرفت که به علل گوناگون به انواع مختلف سرکوب ملی دست یازیدند. لذا سومین و قاطعان ترین آزمون فلسطینیان که به بیان فرهنگ و سیاست فلسطینیان شکل و مضمون بخشید، آزمون سرکوب بود. اسرائیل ـ از نظر تئوریک ـ به فلسطینیانی که در درون اختیارات اقلیمی اش باقی مانده بودند، وضعیت شهروندی قانونی بخشید. اما اسرائیل خود را ـ "کشور مستقل ملت یهود" و نه کشور افرادی که شهروند اسرائیل هستند، به شمار می آورد. آشکار است که ساکنان غیر یهودی که از نظر تئوریک با شهروندان یهودی برابرند، در مرتبه پایین تری قرار دارند. با توجه به برپایی اسرائیل بر اساس منطق صهیونیستی در زمینه برابری میان شهروندان، مسایلی وجود دارد: یهودیان جهت دستیابی به دولت و نهادهای آن از آزادی کامل برخوردارند اما غیر یهودیان توانمند به این امر نیستند. تنها یهودیمی تواند به حکم تعریف دولت یهود، نخست وزیر شود و تنها یهودیان بودند که تاکنون پستهای وزارتی را اشغال کرده اند و فقط یهودیان بودند که احزاب سیاسی و اتحادیه های کارگری تشکیل دادند. و از آنجایی که حق مالیکت زمین ـ که اسرائیل سلطه و قوانین خود را بر آن گسترش داده ـ تنها به صندوق ملی یهود بخشیده شده است، تنها یهودیانند که می توانند زمین را اجاره داده یا بفروشند.

می توان بی پایگی نظام تبعیض ملی را ـ که فلسطینیان در زیر یوغ آن بسر می برند ـ در زمینه فرهنگی نشان داد: در دانشگاه عبری که برخی از فلسطینیان را موافق معیارهایی متفاوت با معیارهای دانشجویان یهودی می پذیرد، دستاوردهای ادبیات عرب از دیدگاه صهیونیستی تجزیه و تحلیل می شود. "کنیست "لایحه مربوط به تدوین سرود ملی "هاتیکفا" را آغاز نمود. در این سرود آمده است: "من یهودیم". آیا مسیحیان و مسلمانان نیز باید سرپا ایستاده و سرود "هاتیکفا "را بخوانند و بگویند "من یهودیم" ؟

حال چه لایحه مربوط به سرود تصویب شود یا نشود. آموزش فلسطینیان در اسرائیل به واسطه متونی انجام می شود که زیر سرپرستی متخصصان امور پرورشی اسرائیل قرار دارد. آنان فضایل صهیونیسم و دستاوردهای عظیم آن را می ستایند. از سویی فلسطینیان در اسرائیل اجازه ندارند که ترانه های میهنی خاص خود را بسرایند و اجازه ندارند که پرچمهایشان را برافرازند یا اعیاد ملی خود را برگزار کنند. مسأله محدود به محروم ساختن آنان از حقوق فرهنگی شان نیست بلکه تا حد تجاوز به حقوق آنان در زمینه مالکیت زمینهایشان نیز پیش می رود.

شهروندان فلسطینی در اسرائیل از همان هنگام برپایی کشور یهودی، پیرامون هشتاد درصد زمینهایشان را از دست دادند. رژیم صهیونیستی این زمینها را برای ایجاد "مستعمرات یهودی "جدید در تلاش جهت یهودی ساختن "جلیل "تاراج کردند کهتا کنون با شکست روبرو بوده است. گرچه وضع فلسطینیان مقیم جهان عرب از نظر آموزشی، اقتصادی و اجتماعی و از نظر مفهوم گسترده فرهنگی، بهتر بود اما آنان نیز از دیگر انواع سرکوب رنج می بردند. فلسطینیان نتوانستند، نهادهای فلسطینی ویژه خود را ـ که زندگی شان براساس آن قرار گیرد ـ ایجاد کنند یا بر مؤسسه های آموزشی و فرهنگی نظارت داشته باشند. مؤسسه هایی که می تواند در رشد پیوسته فرهنگ فلسطینی در درون چهارچوب جهان عرب مشارکت نماید. تلاشهای فلسطینیان و تاکید آنان بر آرمانها و هدفهای خاص خود با سرکوب سخت دولتها روبرو گردید. بدین سان فلسطینیان تقریبا به مدت بیست سال، پس از گسیختگی تار و پود فلسطین در سال 1948 در معرض تمامی اشکال سرکوب ملی در همه مناطق مسکونی خویش شدند. فلسطینیان در آغاز نتوانستند این فراگرد سرکوب را متوقف سازند مگر به هنگام حضور مستقل خویش در لبنان. فلسطینیان ابتدا در پرتو رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین و توسعه نهادهایش در لبنان توانستند سیاست فرهنگی نسبتا آزاد از سانسور حکومتهای مخالف، ایجاد کنند. بیروت، مکانی بود که در آن احیای فرهنگ ویژه فلسطین در مرحله پس از سال 1948 انجام گرفت. فلسطینیان در آنجا مرکز پژوهشهای فلسطین را پدید آوردند که پژوهش پیرامون تاریخ، میراث و نهادهای مردم فلسطین را به عهده گرفته و بدان تکامل بخشید.

فلسطینیان در آنجا، مؤسسه هایی برای رشد و توسعه هنرها، صنایع دستی، موسیقی و نویسندگی به وجود آوردند. فلسطینیان توانستند در بیروت برنامه های آموزشی همساز با نیزه های یک ملت مبارز پدید آورند. این مایه غنی فرهنگی که با نظارت و حمایت سازمان آزدیبخش فلسطین تدارک یافت در دسترس همه قشرهای مردم فلسطین قرار گرفت. یکی از علل اشغال لبنان توسط اسرائیل در تابستان سال 1982 که به قصد ویرانی عمدی انجام گرفت، تأثیر عظیم فرآورده های فرهنگی در بیروت بر دیگرفلسطینیان بود. اسرائیل تنها خواهان ویرانی نهادهای اقتصادی نبود بلکه می خواست در بلند مدت، هدف مهمتری را به تحقق رساند و آن ویرانی شالوده فرهنگی زندگی فلسطینیان بود.

انتخاب سه هدف مهم برای نخستین یورشهای هوایی اسرائیل در روزهای 4 و 5 ژوئن دارای مفهوم سمبلیک و پرمعنایی است. نخستین هدف، انبار مواد غذایی در شهرک ورزش بود. زیرا که سازمان آزادیبخش فلسطین در اینجا مواد غذایی را جهت توزیع در میان تهیدستان فلسطینی و لبنانی انبار کرده بود. اما دومین و سومین هدف، سالن نمایش کارهای هنری (کرامه) و دانشگاه عربی بیروت بود. "کرامه" سالن نمایش کوچکی بود که هنرمندان فلسطینی، آثار خود را در آنجا به نمایش می گذاشتند. گرچه سالن، گنجایش اندکی داشت اما همه هنرمندان فلسطینی عملاً آثار خود را که بازتابنده آزمون فلسطین و تجربه ریشه کنی از زمین و اخراج و سرکوب و نیز امید و انقلاب بود زمانی در آنجا به نمایش گذاشته بودند.

لیکن دانشگاه عربی بیروت یک نهاد فرهنگی متفاوت بود. این دانشگاه به هنگام حکومت جمال عبدالناصر در سال 1961 توسط مصر تأسیس گردید و هدف از بنیادگذاری آن خدمت به ستمدیدگان و مسلمانان لبنان بود. دیری نپایید که این دانشگاه ستمدیدگان و تنگدستان فلسطینی را نیز به خود جذب کرد. اغراق آمیز نخواهد بود اگر بگوییم که شمار فلسطینیان دانش آموخته این دانشگاه از سایر دانشگاهها بیشتر بوده است. از آن مهمتر این دانشگاه با عرضه تسهیلاتی به فلسطینیان جهت انجام دادن بحث و گفتگوهای فرهنگی و سیاسی و برگزاری جشنها و سالگردهای تاریخی، به آن خدمت کرده است. در نتیجه، هیچ نهاد دیگری به روی توده ها گشاده و آزاد نبود تا به نیاز فرهنگی فلسطینیان جهت بیان هدفهای ملی پاسخ مثبت دهد، بدین جهت اسرائیل تصمیم به ویرانی آن را اتخاذ کرد که به صورت یورشهای مکرر هوایی علیه ساختمانهای دانشگاه بازتاب یافت تا شالوده مهم بیان فرهنگفلسطین را ویران سازد.

سپس فراگردی در تکوین فرهنگ مشارکت یافت که در تابستان سال 1982 کاملاً آشکار گردید. این فرارگرد، همان نابودی گروهی است. گزارش کمیسیون "مکبراید" که دارای عنوان "اسرائیل در لبنان" بود دلیل بسنده ای است بر اینکه رفتار اسرائیل در لبنان با تلاش جهت نابودی گروهی همراه بوده است. تخریب کامل مؤسسات و بمباران دلبخواهانه از هوا و زمین و دریا و نابودی اماکن سکونت فلسطینیان ـ که آشکارا از مناطق مجاور متمایز گشته ـ به خوبی نشان می دهد که هدف یورش اسرائیلیان، تصفیه وجود مادی فلسطینیان در لبنان بوده است.

همچنین بازداشتهای گسترده و دستگیری همه مردان 12 تا 60 ساله در زندانها، بیانگر آن است که اسرائیلیان قصد داشتند از زاد و ولد کودکان در جامعه فلسطینی جلوگیری کند.

بعدها تجربه مربوط به نابودی گروهی، بعدها به بخشی از تجربه فلسطینیان تبدیل شد و روحیه زندگی را در مبارزه رهایی بخش فلسطینیان دمید. پنجمین فراگردی که در عرصه تجربه کنونی فلسطینیان قرار گرفت، نبرد میان برادران است. گرچه اسرائیل، مسئولیت مستقیم این فراگرد را به عهده نمی گیرد اما مسئولیت غیر مستقیم آن کاملاً آشکار است. فلسطینیان در سالهای 71 ـ 1970 با اردن و در سال 1976 با ارتش سوریه و طی سالهای 1975 ـ 1982 با راستگرایان لبنان درگیر شدند و پس از آن نیز در بقاع و طرابلس لبنان با یکدیگر به نزاع پرداختند. این نبرد چه با برادران (عرب) باشد و چه میان خود فلسطینیان، ناشی از ناتوانی عربها و فلسطینیان در حمایت از خود در برابر نیروی طغیانگر اسرائیلی است. آنان در نتیجه ناتوانی از رویارویی با دشمن آشکار، به خود مشغول گشتند و این پدیده ای است معمول در تاریخ ملل ستمدیده.

واپسین فراگردی که در شکل یابی سیمای نبرد فلسطینیان سهم داشت، فراگرد نابودی سیاسی است. منظور، تصمیم اسرائیل ـ مبنی بر ممانعت ابدی وهمیشگی از برپایی یک جامعه سیاسی مستقل توسط فلسطینیان بوده است که به شکل کشور بر هر بخشی از بخشهای فلسطین نمود می یابد. در حالی که فلسطینیان دیرزمانی است که از تصمیم اسرائیل آگاهند اما همواره از درک تعهد حکومت ایالات متحده آمریکا جهت تلاش برای نابودی سیاسی آنان غافل مانده اند. طرح ریگان که در سپتامبر 1982 و دقیقا پس از یورش اسرائیل به لبنان ارائه گردید و سپس همه طرحهای پس از آن، حتی در دوره تشکیل نهاد خودگردان فلسطین پس از توافقنامه "اسلو"، نمایانگر تعهد آمریکا در زمینه نابودی سیاسی فلسطینیان است.

نبرد فلسطینیان جهت تعیین سرنوشت که در برگیرنده پیکار برای بازیابی حقوق ملی و حفظ هویت و نبرد برای برپایی کشوری مستقل و دارای حق حاکمیت در فلسطین و بازگشت بدانجاست و نیز در برگیرنده مبارزه ضد صهیونیستی از سوی فلسطینیان است، همگی بر مبنای آگاهی تاریخی فلسطینیان به عنوان ملتی غرس شده در خاک فلسطین و براساس نبرد تاریخی آنان بر ضد استعمار اروپایی و استعمار کوچ نشینانه اسرائیل قرار دارد.

اما در همان حال این مسأله براساس تجربه هایی قرار دارد که دربرگیرنده ریشه کنی از زمین، پراکندگی، سرکوب، نابودی گروهی، جنگ میان برادران و نابودی سیاسی است. در نتیجه تلاش فلسطینیان برای برپایی یک کشور مستقل به این قصد صورت می گیرد که آنان بتوانند خود را به عنوان ملتی هم پیوند با خاک فلسطین حفظ کنند و قادر به حفظ فرهنگ خویش باشند و بدین ترتیب در برابر تهدیدهای نابود کننده، مانعی ایجاد کنند. اگر به شیوه دیگری به موضوع بنگریم خواهیم دید که از جمله هدفهای نبرد فلسطینیان، منع اسرائیل از اجرای سیاستهایی است که براساس آن قصد دارد ملت فلسطین را به سرنوشتی شبیه سرنوشت سرخپوستان، ارمنیان و ساکنان با نتوستان دچار سازد.

مأخذ:

  1. ابوالغذ، ابراهیم: مجله فلسطین الثوره، شماره 522 مورخه 10/9/1984 همراه با اضافات.