کافکا، فرانتز (1924ـ1883): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل
 
جز (۱ نسخه واردشده)
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۲۷


فرانتز کافکا (Franz Kafka) رمان نویس آلمانی یهودی است. در چکسلوکی به دنیا آمد و پرورش یافت؛ حقوق خواند و در یک دفتر وکالت مشغول شد. سپس به یک شرکت بیمه دولتی رفت. شغل وی سبب می شد که تنها در زمان فراغتش بنویسد. پدرش شخصیتی سلطه جو بود و تأثیر ژرفیبر وی گذاشت. کافکا در همه عمر از میگرن و بی خوابی رنج می برد و در سال 1917 پزشکان بیماری اش را سل تشخیص دادند. از آن زمان تا پایان عمرش را در بیمارستان گذراند. کافکا دستنوشته های خود را به دوست و نویسنده زندگینامه اش، ماکس براد، سپرد. البته وقتی در بستر مرگ افتاده بود وصیت کرد که پس از مرگش همه آثار او را بسوزانند، ولی براد خواسته وی را عملی نکرد.

از یهودی بودن کافکا نیز سخن بسیار گفته می شود. برخی بر این باورند که او تا مغز استخوان یهودی و بلکه صهیونیست بوده است. بعضی نیز معتقدند که او به یهودی بودنش اهمیت نمی داده است و حتی ضد صهیونیست بوده است. جالب اینکه هر گروه برای ادعای خود شواهدی می آورد. البته میان خاطرات و داستانهای او نیز تناقض ژرفی دیده می شود؛ زیرا در خاطراتش به موضوع یهود و یهودی بسیار توجه دارد، اما در رمان هایش اصلاً به این موضوع نمی پردازد.

در خاطرات، اشاره هایی به شهر باستانی یهودی، گتو و طرح صهیونیستی شده است (گفته شده که کافکا در یکی از کنگره های صهیونیسم شرکت کرده است)، اما در داستانهایش چیزی در این باره نمی بینیم؛ مثلاً در رمان آمریکا (1927) از ملیتهای گوناگون (آلمانی، مجاری، ایرلندی، فرانسوی، روس، اسلاو، ایتالیایی و...) شخصیتهایی حضور دارند و تنها یک یهودی در این داستان وجود دارد.

البته یهودی بودن او را نیز تنها از نامش متوجه می شویم وگرنه هیچ نشانی از "یهودیت" ندارد. با این همه، برخی قرائتی صهیونیستی از آثار کافکا دارند. مثلاً کاظم سعدالدین در مقاله حل اسرار صهیونیستی کافکا یادآور می شود که داستان محاکمه (1925) می خواهد فساد مجمع عالی دینی حاخامها را بیان کند. داستان مسخ یا تحول (1927) نیز به تاجر دوره گرد یهودی اشاره دارد. دژ (1926) همان دژ صهیون است و شغل نقشه بردار نماد زندگی پستیهودیان است و همچنین نشان می دهد که باید قوانین و آداب این دژ را یاد گرفت و رابطه ای خوب با دژی که نماد سلطه دینی یهودی است برقرار کرد.

به اعتقاد کاظم سعدالدین، کافکا نماد دیوار چین را برای مرزهای کشور خیالی یهود به کار برده است و می خواهد بگوید که این دیوار برای نخستین بار درست می شود تا پایه های استوار برج جدید بابل باشد! بدویهای شمال نیز عرب هستند و دروازه های هند، دروازه های فلسطین است و شمشیر پادشاه هم همان شمشیر داود است!

وی همچنین به این نکته اشاره می کند که کافکا با آمیزش یهودیان با دیگر اقوام، مخالف بوده است و شهر قدیمی و غیربهداشتی یهودیان، یعنی گتو، بسیار اصیل تر از خیابانهای عریض شهرهای نوبنیاد و مدرن است!! کافکا سرزمین کنعان را یگانه سرزمین آرزوهای یهودیان می داند.

خانم بدیعه امین در کتاب آیا باید کافکا را سوزانید؟ توضیح می دهد که این دو برداشت اخیر، از سیاق و یافت خود خارج شده اند؛ زیرا کافکا در ادامه برداشت نخست ـ مربوط به گتو ـ می گوید: "ما فقط اشباحی هستیم که از بین رفته ایم. سرزمین کنعان نیز هرگز مکان و جایی نیست، بلکه تنها و تنها خیال و آرزوست".

خانم امین تأکید می کند که تفسیرهای استاد سعدالدین برداشتهای وی از کتابهای دینی و تاریخی است که از سوی وی معادلاتی مادی و حسی برای نمادهای کافکایی انگاشته شده و تکیه گاه او در این قضیه، برخی عوامل بیرون از نوشته های کافکا بوده است.

سپس دکتر امین به تحلیل دیدگاه کافکا می پردازد و یادآور می شود که امکان ندارد چنین نویسنده ای دیدگاه صهیونیستی داشته باشد؛ زیرا موضوعات نوشته های وی عبارت است از احساس عمیق بیگانگی و انزوای معنوی حتی میان خانواده و دوستان، خودباوری و پی آمدهایش، رابطه انسان با حکومت و دیوانسالاری کشنده اش، انزوا و جداییاجتماعی، بی هدفی و احساس شکست.

کافکا چنان پیچیده به این موضوعات پرداخته که حتی اجازه نمی دهد ذره ای نور به آن رخنه کند. واقعیت این است که ادبیاتی با این سبک و این موضوعات نمی تواند صهیونیستی باشد؛ ادبیات صهیونیستی ابزاری ایدئولوژیک و وسیله ای برای رسیدن به هدف است و به همین دلیل چنین ادبیاتی باید واضح و مثبت باشد. وانگهی ادبیات صهیونیستی در پی دفاع از چیزی به نام حقوق ملت یهودی با ویژگیهای نژادی و دینی آن است و به تقدیس این ملت می پردازد.

ناگفته پیداست که نگرش کافکا به ماهیت بشری کاملاً متفاوت است؛ چه او این ماهیت را ماهیتی می داند که مانند غبار، ناپایدار و دگرگون شونده است و هیچ قید و بندی نمی پذیرد. یهودی از نظر کافکا شخصیتی هامشی در میان عوالم گوناگونی است که به هیچ یک از آنها بستگی ندارد. او به هیچ کس ـ یهودی یا غیریهودی ـ جامه اقلیت نمی پوشاند و بنابراین دنیای او دنیایی مدرن و خالی از هر گونه امور مطلق، مرجع و مقدس است.

این درباره موضع کافکا در قبال صهیونیسم؛ اما در مورد مضمون یهودی ادبیاتش چه باید گفت؟ اگر به تحلیل سیاسی و مستقیم این موضوع بپردازیم، ممکن است آن را به آسانی حل کنیم، اما اگر ساختاری تفسیری و ترکیبی را بپذیریم که سطوح گوناگون و حتی متناقض را دربرگیرد، می توانیم کافکا را آن گونه که هست بفهمیم.

در آغاز به کافکای انسان و نویسنده می پردازیم. کافکا یک یهودی کاملاً غربی شده بود. برای همین در اوایل از آثار دینی یهود یا نوشته های نویسندگان یهودی سر درنمی آورد، اما رفته رفته به این آثار و به موضوع یهودی توجه نشان داد.

دلیل این توجه نیز آن بود که اگرچه بخشهای گسترده ای از یهودیان ـ خصوصا در اروپا ـ صادقانه خواهان غربی شدن بودند و بسیاری از جوامع غربی نیز می کوشیدند آنها را در خود جذب و ذوب کنند،اما قطعا چنین عملیاتی نمی توانست با عمر یک یا دو نسل، پایان یابد؛ زیرا نسل اول و دوم یهودیان غربی شده احساس می کردند آن گتو و امنیت روانی و درونی خود را از دست داده اند و در دنیایی که با آنان دشمن است گرفتار شده اند.

بی تردید پیدایش و گسترش جنبشهای یهودستیز به این احساس ـ خصوصا نزد روشنفکران یهودی ـ دامن زد.

از سوی دیگر، مهاجرت روزافزون یهودیان شرق اروپا نیز وضعیت یهودیان همگون و آمیخته شده را متزلزل ساخت و همین تزلزل سبب شد که یهودی آمیخته شده ای مانند هرتزل به چاره اندیشی برای مسئله یهودی ـ یا همان مسئله یهودیان شرقی ـ بپردازد و راه حل صهیونیستی را ابداع نماید. این بدان معناست که موضوع یهودی بر کافکا نیز تحمیل شده است. به همین دلیل به فراگیری زبان عبری و بررسی متون دینی یهود و نوشته های یهودی و صهیونیستی پرداخت.

به هر حال، منابع غربی اندیشه کافکا گوناگون تر، ژرف تر و فراگیرتر بوده است. وی از کسی برکیگارد، داستایوفسکی، فلوبر، توماس مان، هس و گورکی و نیز از اندیشه های کمونیستی و آنارشیستی اثر گرفته بود.

به نظر می رسد با سرمایه داری و اقتصاد بازار نیز که انسان را به شی ء تبدیل می کند، موافق نبود. این دوگانگی (یهودی/غیریهودی) در سطوح گوناگون به خودنمایی می پردازد.

در اینجا بد نیست به موضعش در قبال دین بپردازیم. روشن است که کافکا دین را راه حل مشکل معنا نمی دانست و مدرن بودن داستانها و احساس پوچی اش از همین جا برمی خیزد. او در این موضوع با بسیاری از یهودیان معاصر خویش هم عقیده بود و درواقع عقیده آنها را بیان می کرد؛ زیرا در آن زمان، یهودیت حاخامی با بحرانی عمیق روبه رو گشته بود و عقاید گوناگون سکولاریستی همچون صهیونیسم، داروینیسم، مارکسیسم و نازیسم رفته رفته جای آن راگرفت.

موضع کافکا در این باره با موضع بسیاری از روشنفکران غربی که به دلیل افزایش میانگینهای سکولاریسم و خوردگی جامعه سنتی، از عقیده و جامعه خویش جدا و دور شده بودند، چندان تفاوتی نداشت. آنها هروله کنان به سوی جامعه مدرن شتافتند، اما در آن نیز معنایی نیافتند و به آرامش نرسیدند. می توان گفت که بحران یهودیت حاخامی، بخشی از بحران عقیده دینی در جوامع غربی و نتیجه یک سازوکار بود: گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن، گذاری که خوشبختی نمی آورد و بر بی ثباتی و احساس بیگانگی می افزاید.

معنای این سخن آن است که این پدیده را می توان براساس خاص یهودی و نیز براساس عام غربی تفسیر کرد. جالب این است که در آخر کشف می کنیم که این دو اساس، یک چیز بیش نیست. موضع دینی کافکا در همین خلاصه نمی شود؛ زیرا او ایمان دینی عمیقی ـ البته از نوعی خاص ـ داشت. او باور داشت که هستی تنها به معنای وجود مادی نیست و وابستگی به خدا نیز در کار هست. پس خدا در ژرفای ذات بشری وجود دارد. این بخش از انسان، همان بخشی است که ویران نمی شود. آن خدا نیز عالم و کامل مطلقی است که خطا و کاستی به بارگاهش راه ندارد و مؤمنان او را "خدا" می نامند. اما نزدیکی انسان به خدا بدین معناست که زندگی درستی داشته باشد.

از این موضع برمی آید که کافکا به عالم غیرمحسوس نیز باور داشته است. اگر موضع ضد دینی وی گویای بحران یهودیت حاخامی و بحران معنویت در جامعه غربی است، این نوع از ایمان دینی او هم نشان دهنده دو دیدگاه متشابه است: یکی یهودیت کابالایی و دیگری دیدگاه غربی گنوسی که تز خدای پنهان از سوی هر دو دیدگاه مطرح شده است. برپایه این تز، شراره هایی از آن خدا پراکنده گشته و با ماده چنان درآمیخته است که با همه دوری اش از موجودات مادی در آنها تحقق یافته است.

انسان در همه عمرش می کوشد تا با آن خدا جوش بخورد و به او بازگردد، اما این بازگشت، ممکن نیست (به همین دلیل محاکمه را نمی توان فهمید و وارد دژ نیز نمی توان شد). میراث کابالایی و گنوسی در میان یهودیان و غیریهودیان جهان غرب گسترش یافته است. به همین دلیل در تمدن غربی، هم کابالای یهودی وجود دارد و هم کابالای مسیحی (با اصل یهودی).

گرایش گنوسی نیز به دو شاخه یهودی و مسیحی تقسیم می شود. پس این بعد نیز به گونه ای است که هم می تواند یهودی تفسیر شود و هم می تواند غربی و کلی تفسیر گردد.

در مهمترین ابعاد داستانهای کافکا، یعنی شخصیتهای اصلی اش نیز همین وضعیت دیده می شود؛ زیرا قهرمانان او مردانی بدون تاریخ اند که بیرون از زمان و مکان زندگی می کنند؛ در خلائی که نام ندارد و در زمانی که در تاریخ به آن اشاره ای نشده است. آنها در همه جا هستند و جایی ندارند و در جستجوی چیزی هستند که ماهیتش را نمی شناسند. در آخر نیز قربانی شری می شوند که از کنه آن بی خبرند.

داستانهای کافکا معمولاً در جایی بیرون از تجربه زندگی روزگذر آغاز می شود. مثلاً در آغاز محاکمه قهرمانی به نام ژوزف به ما معرفی می شود که به دلیل جرمی که بر ما پوشیده است محاکمه می شود. گویا کافکا از ماهیت هیأت منصفه ای که قهرمان را به اعدام محکوم می کند بی خبر است. پایان داستان نیز پایانی هیچ انگارانه دارد. دیگر داستانهای کافکا نیز هیچ پایان روشنی ندارد. برای مثال، قهرمان قلعه به هیچ هدفی نمی رسد.

می توان با نگرش خاص یهودی به این انزوا نگاه کرد؛ زیرا شخصیتهای کافکا نیز همچون خود او به عنوان یک یهودی همگون شده، یهودیت سنتی و شعائری را رها کرده اند و وجودی بدون زمان و مکان یافته اند؛ همان حالت دیاسپورای بدون رهایی که یهودیان را بی هیچ گناهی می آزارد و چنان است کهگویی سرنوشت تخلف ناپذیر آنها تبعید و انزواست.

اما نباید فراموش کرد که تراژدی قهرمانان کافکا همان تراژدی قهرمانان ادبیات مدرن غربی است که همواره احساس انزوا و بیگانگی دارند. آنها همگی شخصیتهایی بدون ایمان هستند؛ زیرا خود را در جامعه ای ذره ای و پراکنده ـ که اجزائش به هم پیوندی ندارد ـ می بینند؛ جامعه ای قراردادی که انسان در آن، موجودی همیشه در تبعید است. در چنین جامعه ای عقلانیت چنان گسترش یافته است که همه چیز به شی ء و ابزار تبدیل شده است و با عقلانیت اجرایی ـ و نه هدفمند ـ اداره می شود.

به همین دلیل به رغم افزایش سلطه انسان بر جهان، همواره احساس می کند که در خفقان است و هیچ نیرو و توانی ندارد. می توان گفت که موضوعات و خطوط اصلی آثار کافکا عموما همان موضوعات و خطوط ادبیات مدرن غربی است و بنابراین فهم آن در چارچوب تمدن غربی امکان پذیر است.

اما در مورد نویسنده یهودی تباری مانند کافکا که یهودیتش را فراموش کرده است، این نکته را می توان دریافت که او توانایی بسیار بالایی در کشف این موضوعات و پرداختشان دارد؛ تیزی و تندی خاصی در آثار او دیده می شود و به عبارت دیگر، منشأ هیچ انگاری او یهودی بودنش نیست؛ چه این نگرش در تمدن غربی و ادبیات غربی ریشه دارد.

با این همه، گرایش یهودی وی بر تندی هیچ انگاری او افزوده است. کافکا بر ادبیات مدرن غربی (تئاتر پوچ گرایانه) اثری بسیاری ژرف گذاشته است و معمولاً برای وصف احساس تباهی و سقوط در دامهای تودرتوی حوادث پوچ از اصطلاح "کافکایی" استفاده می کنند.

شاید همین تأثیر ژرف، بیانگر میزان ریشه دواندنش در تمدن غربی و نیز هامشی بودن خصوصیت یهودی اش باشد؛ مگر اینکه ادعا شود همین یهودیت، بیانگر امری جوهری در تمدن غربی است.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهشهای تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد سوم، زمستان 1382.