کورییل، هنری (1978 ـ 1914)

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


هنری کورییل (Henri Curiel) سیاستمدار یهودی مصری شده و پایه گذار یکی از مهمترین احزاب کمونیستی مصر در دهه چهل بود. وی که در آن دوره از چهره های برجسته کمونیسم در مصر به شمار می رفت، در قاهره و در خانواده ای سفارادی به دنیا آمد که در نیمه سده نوزدهم از ایتالیا به مصر آمده بود؛ یعنی در زمانی که سرمایه گذاران خارجی برای بهره مندی از شرایط مطلوب سیاسی و اقتصادی به مصر سرازیر می شدند. گویا خانواده او نیز مدعی شده بود که از شهر لیگورن ایتالیا آمده است.

ناگفته نماند که بسیاری از خانواده های یهودی که به مصر آمده بودند ـ با توجه به آتش گرفتن اداره ثبت موالید و وفیات شهر لیگورن ـ مدعی شده بودند که اهل همین شهر هستند تا شناسنامه ایتالیایی بگیرند و از امتیازات مخصوص بیگانگان بهره مند شوند. دانیل نسیم کورییل، پدر هنری، مالک یکبانک کوچک بود که به کشاورزان وام می داد. اما مادرش زفیر بیهار از خانواده ای یهودی و ثروتمند بود که در استانبول زندگی می کرد و تجارت فرش داشت. زفیر، مسیحی کاتولیک شد و هنری و برادرش رائول را پنهانی غسل تعمید داد.

هنری آموزشهای دوره ابتدایی و دبیرستانش را در مدارس فرانسوی گزوت در مصر گذرانید. سپس در قاهره حقوق فرانسه خواند. در آن هنگام بورژواهای خارجی مصر در انزوای اجتماعی و فرهنگی به سر می بردند و فرزندانشان معمولاً در مدارس خارجی و دانشگاههای اروپایی ـ که غالبا فرانسه زبان بودند ـ درس می خواندند. یهودیان نیز چنین وضعی داشتند.

کورییل درباره این گرایش فرهنگی می گوید: "برای یک یهودی ایتالیایی تبار که دانش آموخته کالجی فرانسوی است، یافتن نقطه پیوند با جامعه ای مسلمان، بسیار دشوار می نماید و با توجه به اینکه اعتقادات دینی اش را در کودکی از دست داده است، تنها جایی که احساس می کند با آن ارتباط دارد فرانسه است".

با این همه هنری در سن بلوغ ـ یعنی هنگامی که بیست و یک ساله شد ـ شناسنامه مصری گرفت و تابعیت ایتالیایی را با همه امتیازهایش کنار گذاشت (1935). کورییل در توجیه این اقدام گفت که به مصر عشق می ورزد و از این امتیازها بیزار است. البته وی تحت تأثیر جنبش استقلال طلبانه دانشجویان مصر (1935) که خواهان بازگشت قانون اساسی 1923 بودند نیز قرار داشت.

در این مدت از طریق برادرش رائول که در فرانسه درس می خواند با افکار سوسیالیستی و مارکسیستی آشنا شد و از آنجا که از بدبختی کشاورزان مصری رنج می برد به کمونیسم روی آورد و تصمیم گرفت در جهت منافع طبقات پایین مصر کار سیاسی کند. بالا گرفتن کار فاشیسم و نازیسم در اروپا نیز از جمله عواملی بود که فرزندان اقلیتهای بیگانه ـ خصوصا بورژواهای یهودی ـ را به سوی مارکسیسم می کشید.

کورییل در فعالیتهای ضد فاشیستی حضور داشت و در 1939 به اتحاد دموکراتیک پیوست. این حزب را با برادرش رائول با همکاری جورج پوانتی، مارسل اسرائیل، ساندروکا و باجیلی ایتالیایی، کیبریوس یونانی و احمد الاهوانی مصری پایه گذاری کرد که فعالیت ضد فاشیستی نیز داشت. حزب، نخستین نشستهایش را در یک مرکز ماسونی ایتالیایی برگزار می نمود و به گفته کورییل، فراماسونها دشمنان منطقی فاشیسم بودند و بعضی از آنها به مبارزانی کمونیست تبدیل شدند.

در 1941 کورییل دفتری در میدان مصطفی کامل گشود که نقش مهمی در گسترش ادبیات مارکسیستی به زبانهای عربی و خارجی داشت. ناگفته نماند که انتشار آثار کمونیستی از 1924 ممنوع شده بود. این دفتر همچنین حلقه پیوند عناصر مارکسیستی بود که در صفوف متفقین حاضر در مصر جای داشتند. سربازان تیپ یهودی نیز از این جمله بودند؛ تیپی که توسط صهیونیستها تشکیل شد تا در خدمت ارتش انگلستان باشد.

اعضای این گروهان، آثار ضد فاشیستی را به اسرای آلمانی و ایتالیایی می رساندند. رابطه کورییل با سربازان تیپ یادشده، ستایشش از آنان و حتی آمادگی اش برای کمک به ایشان سبب شد که بعدها در مورد ارتباط وی با صهیونیسم شک و تردیدهایی پدید آید. همکاری اش با متفقین نیز شایعاتی در مورد رابطه اش با سازمان جاسوسی انگلستان درست کرد. حزب کمونیست فرانسه عملاً او را به چنین چیزی متهم کرد، به ویژه اینکه کورییل با افسری انگلیسی به نام رابرت براونینگ ـ که در طول جنگ در مصر خدمت می کرد ـ رابطه ای بسیار صمیمانه داشت. البته کورییل تأکید کرده است که براونینگ مارکسیست بوده و پس از جنگ به حزب کمونیست انگلستان پیوسته است و بنابراین دوستی اش با وی هیچ جنبه شبهه انگیزی ندارد.

کورییل اعلامیه هایی ضد فاشیستی پخش می کرد و مردم مصر را به مقاومت در برابر پیشرویآلمان فرا می خواند. این در حالی بود که بسیاری از ناسیونالیستهای مصری با توجه به اینکه آلمان را دشمن انگلستان می دانستند، حاضر بودند با آلمانیها همکاری کنند.

کورییل به دلیل فعالیتهای سیاسی اش دستگیر شد (1942) و به جهت تابعیت مصری اش با دیگر مصریها در اردوگاه الزیتون زندانی گشت. این حبس حدود دو ماه به درازا کشید، اما به گفته خود کورییل فرصت بسیار مناسبی بود برای اینکه واقعیت صحنه سیاسی مصر را از نزدیک لمس کند و بفهمد که مردم مصر تا چه اندازه از انگلیسیها بیزارند و بنابراین نمی شود از ایشان انتظار داشت که به سود انگلستان در برابر آلمان موضع گیری نمایند.

در اینجا بود که کورییل دریافت که بهترین راه برای دستیابی به توده های مصری تکیه بر اصل امپریالیسم ستیزی آنان و ایجاد نیرومندترین جنبش کمونیستی بر این اساس مستحکم است. وی در این مدت برای اینکه مصری بودنش را بیشتر تأکید کند به این فکر افتاد که مسلمان شود؛ کاری که بعضی از دوستان یهودی اش انجام داده بودند و در کنارش زبان عربی را عمیقا فرا گرفته بودند؛ البته او چنین نکرد. زیرا نمی خواست دیگران این گونه تصور کنند که او از ترس خطر نازیها ـ که به دروازه های مصر رسیده بودند ـ چنین اقدامی کرده است.

وقتی کورییل از زندان آزاد شد، بیش از گذشته در این اعتقاد راسخ شده بود که باید سازمانی کمونیستی برپا کرد. برای همین جنبش آزادی بخش ملی مصر را پایه گذاری کرد (1943). در همان زمان، دو سازمان کمونیستی دیگر نیز به وسیله عناصر یهودی تأسیس شد.

یکی از این دو سازمان ایسکرا بود که توسط هیلل شوارتز بنیان نهاده شد و به جذب روشنفکران بیگانه و مصریهای بورژوا و طبقه بالا ـ که غالبا فرانسه زبان بودند ـ پرداخت و دیگری سازمان آزادسازی خلق به رهبری مارسل اسرائیل که بیشتر توجهش به طبقه کارگر بود.

این سه سازمان بر سر مسائل عقیدتی و تشکیلاتی با یکدیگر اختلاف، رقابت و کشمکش داشتند. این اختلافها که زمینه ساز پیدایش کمونیستی در مصر بود و بعدها نیز ادامه یافت، مورخانی همچون سعد زهران را به این پرسش واداشت که اصلاً ماهیت این اختلافهای مبهم چه بوده است؟ همین اختلافها سبب شد که جنبش جهانی کمونیسم، هیچ یک از این سازمانها را به رسمیت نشناسد و بلکه با شک و تردید در فعالیت آنها، ایشان را مشتی خرده بورژوا بداند که در یک جنگ زرگری بی پایان وارد شده اند و اهل مبارزه انقلابی نیستند.

کورییل کوشید تا با سفارت شوروی در قاهره تماس برقرار کند و در 1943 گفتگوهایی نیز با رایزن شوروی داشت. اگرچه این تماسها موجب نشد که شوروی او و کمونیستهای مصری را به رسمیت بشناسد، اما در عوض وی را به عنوان مزدور شوروی شناساند.

از مهمترین مسائل مورد اختلاف، مصری سازی و جنبش کارگری بود. هنری کورییل بر این باور بود که حزبش باید حزبی مصری باشد و بدین خاطر اکثریتی مصری به حزب او پیوستند که حتی در کمیته مرکزی نیز حضور داشتند. درست برخلاف ایسکرا که بر غیر مصری بودن رهبران حزب، اصرار داشت. حزب کورییل همچنین به شکل گسترده ای به عضوگیری از میان کارگران پرداخت و به صفوف نظامیان و دانشگاهیان نیز نفوذ کرد.

برخی دانشجویان الازهرا ـ که حلقه اتصال حزب با روستاها بودند ـ نیز در حزب دیده می شدند. کورییل با کوشش استعمار برای جداسازی نوبه از مصر مخالف بود و برای مقاومت در برابر این اقدام، میان نوبیها هم فعالیت می کرد و شعبه ای از حزب را نیز به آنان اختصاص داد. حزب او در مورد سودانیها نیز چنین شیوه ای پیشه کرد. موضع کورییل در برابر سودان مطالبه حق این کشور در تعیین سرنوشت بود؛ حال چه به شکل وحدت با مصر و چه به شکل استقلال کامل از آن.

به اعتقاد دکتر رئوف عباس، این نخستین شناگری کمونیستها برخلاف جریان عمومی سیاست مصر بود؛ زیرا مصر می خواست سراسر سرزمین نیل را زیر پرچم خود یکپارچه سازد.

کورییل با وحدت عربی نیز موافق بود و آن را واقعیتی ناگزیر می دانست. برای همین از تأسیس جامعه عرب، حمایت کرد. اما دیگر احزاب کمونیستی این حرکت وی را نپسندیدند و مزدور امپریالیسمش خواندند.

کورییل مدرسه ای برای آموزش کادرهای جنبش تأسیس کرد. از جمله نکات منفی که در مورد کار وی گفته می شود این است که وی بیش از آنکه به آماده سازی فکری اعضا و پرورش فرهنگ مارکسیستی آنها بیندیشد به پرورش قدرت عملیاتی و توان اجرایی آنها می پرداخت.

کورییل اهل کار جبهه ای بود و اعتقاد داشت وحدت نیروهای ملی ـ با همه گرایشها ـ از مهمترین عوامل پویایی جنبش مردمی است. بدین سبب باجناح چپ الوند و اخوان المسلمین ائتلاف کرد تا جبهه فراگیر ملی با نام کمیته ملی دانشجویان و کارگران را پایه گذاری کند (1946). البته بعدها اخوان المسلمین از این کمیته جدا شد.

این کمیته در فرماندهی مبارزات ملی 1946 نقش بنیادینی داشت؛ برای همین مقامات مصری موجی گسترده از دستگیری را به اتهام توطئه کمونیستی علیه نظام، راه انداختند و حدود دویست نفر را دستگیر نمودند که کورییل در میانشان متهم ردیف نخست بود. البته پس از بیست ماه حکم برائت او صادر شد و از زندان آزاد گشت.

در 1947 بار دیگر به فکر یکپارچه سازی صفوف کمونیستهای مصر افتاد و ضمن اتحاد با ایسکرا سازمانی به نام جنبش دموکراتیک آزادیبخش ملی تأسیس کرد. این سازمان نوپا نیز دچار اختلافهای گوناگون شد و سازمانهای دیگری از دلش بیرون آمد.

از مهمترین نکات اختلافی نیز مصری سازی جنبش و رهبری آن بود؛ زیرا هنری کورییل ـ به رغماینکه هوادار مصری سازی بود ـ کنار گذاشته شدن خود از رهبری جنبش را نمی پذیرفت. البته برخی مورخان این دوره، همچون مصطفی طیبه، اعتقاد داشتند که عامل اصلی اختلافها و انشعابهای جنبش جدید، این بود که رهبران هر سازمانی می خواستند سهم بیشتر داشته باشند و افراد بیشتری را به خود جذب کنند.

به عقیده طیبه، حتی هنگامی که همه بیگانگان از رهبری احزاب کمونیستی کنار گذاشته شدند، این ویژگی همچنان برجای ماند و باعث شکست ائتلافها شد.

از دیگر موارد مهم اختلافی، قضیه فلسطین بود. کورییل و حزبش با تصمیم تقسیم فلسطین (1947) موافق بودند و با هر گونه دخالت مصر در جنگ مخالفت می کردند. کورییل با نگرشی جهان شمولانه و طبقاتی به این قضیه می نگریست و در این مورد پیرو مواضع شوروی و کمونیسم جهانی بود.

او از سویی صهیونیسم و از سوی دیگر ارتجاع عرب را محکوم می کرد و ضمن مخالفت با استعمار انگلستان و آمریکا خواهان مبارزه مشترک یهودیان و عربهای فلسطین با استعمار بود. اگرچه وی صهیونیسم را حرکت وابسته به استعمار و بورژوازی می دانست، اما بر حق یهودیان در فلسطین نیز تأکید می کرد و از همه می خواست که حساب صهیونیستها و یهودیان فلسطین را جدا کنند؛ زیرا آنها ویژگیهایی متمایز با یهودیان دیگر مناطق یافته اند و فرهنگ، زبان و جامعه خاص خود را دارند.

کورییل می گفت که یک چهارم از یهودیان فلسطین، کشاورز و کارگرند و حقوقی دارند که باید برای آنان تأمین گردد؛ یکی از همین حقوق، حق جدایی است که استالین در شروط ملت بر آن تأکید کرده بود. حزب کورییل، جنگ با صهیونیسم را جنگی دینی می دانست که تنها به سود استعمار تمام می شود و بنابراین باید توده ها را علیه استعمار بسیج کرد. کورییل از فریادهایی که می کوشید جریان مبارزهرا از مبارزه سیاسی با استعمار و صهیونیسم به مبارزه نژادپرستانه با یهود، منحرف سازد انتقاد می کرد.

این موضع وی در قبال فلسطین بازتابی منفی بر پایگاه مردمی مارکسیسم داشت؛ هرچند که دیگر احزاب کمونیستی، صهیونیسم و قطعنامه تقسیم را محکوم می کردند.

کورییل پس از اعلام حکومت نظامی به سبب جنگ فلسطین (مه 1948) با شماری از کمونیستها دستگیر شد و هنگامی که به آنها پیشنهاد شد که در برابر آزادی، از مصر به اسرائیل کوچ کنند، کورییل برخلاف برخی از کمونیستهای یهودی این را نپذیرفت.

بنابراین تا 1950 در زندان باقی ماند. در همین سال یک بار دیگر کوشید تا کمونیستها را دوباره سازماندهی کند، اما نیروهای امنیتی مصر با استناد به اینکه کورییل شروط تابعیت مصری را مراعات نکرده است او را از کشور بیرون کردند. وی به اسرائیل نرفت و مدتی در ایتالیا ماند. سپس به پاریس رفت و در آنجا شماری از یهودیان دستگیر شده در مصر را که به اسرائیل رفته بودند و سپس به فرانسه آمده بودند، گردهم آورد و جنبش دموکراتیک آزادی بخش ملی رم را پایه گذاری کرد. این گروه با اعضای حزب کورییل در مصر تماس داشتند و به زندانیان حزب در مصر کمک مادی می کردند. در 1958 حزب کمونیست مصر، گروه رم را منحل کرد؛ زیرا اعضایش را افرادی بیگانه می دانست که با واقعیتهای جامعه مصر آشنا نیستند.

این پایان فعالیت سیاسی کورییل نبود؛ زیرا وی حوزه کاری اش را از مصر به الجزایر منتقل نمود. وی جنبش آزادیبخش الجزایر را تأیید کرد و با رهبران آن به زندان افتاد، حتی پس از پیروزی انقلاب الجزایر از مشاوران بن بلا بود. گویا وی با گروههای تروریستی و جنبشهای انقلابی و چپ گرای جهان سوم نیز ارتباط داشت و به همین دلیل، یکی از منافع فرانسوی، او را متهم می کند که مزدور سازمان جاسوسی شوروی بوده است.

در قضیه جنگ اعراب و اسرائیل، کورییل بر صلح میان دو طرف پافشاری می کرد. او به هر دو ملت فلسطین و یهود حق می داد که در فلسطین زندگی کنند و البته اقدامات توسعه طلبانه صهیونیستی را محکوم می کرد. کورییل جنگ سه روزه با مصر (1956) را محکوم کرد، اما پس از جنگ 1967 (آن گونه که در کتاب مردی از نوع خاص، نوشته ژیل پرو آمده است) گفت: "توده های اسرائیلی معتقدند که اسرائیل آغازگر جنگ و تجاوز نبوده است و آنها برای بقای کشور خویش جنگیده اند.

بدین ترتیب آیا معقول است که از آنها بخواهیم به همان وضعیتی بازگردند که در آن به نیستی تهدید می شدند؟ آیا می شود از آنها خواست که از ثمره آن همه تلاش و آن همه قربانی و جانفشانی چشم بپوشند؟".

کورییل در برقراری صلح میان اعراب و اسرائیل فعالیت می کرد. او با حزب کمونیست اسرائیل و برخی عناصر سازمان آزادی بخش فلسطین ارتباط داشت و می کوشید آنها را برای نشست و گفتگو جمع کند.

ترور کورییل که به احتمال قوی توسط نیروهای امنیتی انجام شد به شک و ابهامهایی که درباره او بود دامن زد. مهمترین پرسش و ابهام این بود که چرا جنبش کمونیستی مصر پس از آنکه از 1926 از صحنه مصر حذف شده بود، بار دیگر به عرصه سیاسی این کشور بازگشت و آن هم به وسیله عناصری بیگانه که بیشترشان یهودی بودند و کورییل پیشاپیش آنها قرار داشت؟ محمد سید احمد می پرسد: آیا انگیزه واقعی آنها ایجاد جنبشی مستقل برای طبقه کارگر بود یا به حرکت درآوردن افکار عمومی مصریها، روشنفکران ملی و جوانان پرشور؟

ناگفته نماند که همین موج و حرکت، بسیاری از جوانان را که مشتاقانه به سوی نازیسم می رفتند، از این کار بازداشت. سعد زهران به این نکته اشاره می کند که انگلستان از 1936 به بعد، فعالیتهای ضد فاشیستی در میان اقلیتهای بیگانه مصر را تقویتمی کرد و بیشتر کسانی که در این زمینه کار می کردند از یهودیان مارکسیست بودند که از هیتلر می ترسیدند و می توانستند از مارکسیسم استفاده کنند.

دکتر رئوف عباس نیز می پرسد: چرا در میان طبقه بورژوای مصر، فقط جوانان به پایه گذاری کمونیسم و مارکسیسم مشتاق شدند و چرا این حرکت درست در زمان جنگ جهانی دوم روی داده؟ او تأکید می کند که این پرسشها هنگامی اهمیت می یابد که دریابیم این پیشقراولان مارکسیست و یهودی بودند که بیماری گروه گرایی، انشعاب و چنددستگی را برای جنبش کمونیستی مصر به ارمغان آوردند و بدون توجه به مبارزه راستین سیاسی، به اغراق در بحثهای نظری و اختلافهای ساختگی ایدئولوژیک پرداختند تا آنجا که به نظر می رسد کل این جریان، نقشه ای از پیش طراحی شده، بوده است.

طارق البشری آشکارا می گوید که حضور یهودیان بیگانه در جنبش کمونیستی مصر با تحرکات صهیونیستی در منطقه شرق عربی ارتباط داشته است؛ همان تحرکاتی که به پیدایش حکومت اسرائیل انجامید (1948). وی یادآور می شود که لغو امتیازات بیگانگان در نیمه دهه سی موجب گشت که اقلیتهای بیگانه نسبت به جایگاه اقتصادی و اجتماعی خود نگران شوند و برای آنکه نقشی در صحنه سیاسی مصر داشته باشند، شماری از اسبهای مسابقه ـ از جمله جنبش کمونیستی ـ را به میدان فرستادند. برای آنها همین بس بود که بتوانند در برابر دو جریان مردمی اسلام گرا و ملی گرا مقاومت کنند.

به عقیده طارق البشری که ترویج کمونیسم، همگام بود با گرایش یهودیان به ایجاد یک منطقه ایدئولوژیک در سیاست مصر و میان جوانان؛ منطقه ای که می تواند جایگاه و پناهگاهی برای حضور بیگانگان در سیاست مصر باشد. اما در مورد کورییل نظر البشری این است که سرنوشت و طبیعتش با فعالیتهای اطلاعاتی شدیدا سازگاری داشته است؛ انسانی جدا شده از ریشه و دارای فکر واعصابی سرد که به دور از هر گونه احساس و عاطفه، تصمیم می گیرد. کورییل اگرچه با صهیونیسم مخالف بود، اما تحلیلش از وضعیت فلسطین و موضعی که در این قضیه داشت در نهایت به سود صهیونیسم بود.

بیشتر پرسشهای پیشین به اینجا می رسد که حضور یهودیان بیگانه در سطوح رهبری سازمانهای کمونیستی مصر ـ در دهه چهل ـ موضوعی پیچیده و عجیب است. برخی تحلیلها تا حدودی عوامل پشت پرده این جریان را روشن کرده است. بدون در نظر گرفتن جایگاه اقلیتهای بیگانه ـ خصوصا یهودیان ـ نمی توان این پدیده را تفسیر کرد. البته این جایگاه نیز باید در چارچوب تحولات بین المللی و شرایط بافت سیاسی اجتماعی جامعه مصر در نظر گرفته شود.

ما می بینیم که اقلیتهای بیگانه ـ خصوصا بورژواها ـ از آنجا که در هامش جامعه مصر بودند و نقش چندانی در سیاست این کشور نداشتند، در آغاز بیشتر به تحولات اروپا توجه نشان می دادند. گرایشهای فکری این اقلیتها ـ به گفته مصطفی طیبه ـ بازتاب جریانهای فکری و سیاسی اروپایی بود. اگرچه فعالیت این گرایشها در اعضای هر طبقه و اقلیت منحصر بود، اما به هر حال سازمانهایی پدید می آمد که بیگانگانی از تبارهای گوناگون را در خود جای می داد.

بدین سبب می بینیم بیشتر یهودیانی که مارکسیست شدند، بچه بورژواهایی بودند که در مدارس و دانشگاههای فرانسوی درس خوانده بودند و برای همین ـ آن گونه که خود کورییل گفته است ـ از نظر فرهنگی و روحی به فرانسه و مبارزات اروپایی وابستگی داشتند (خصوصا به پیروزی حزب کمونیست و جبهه مردمی فرانسه در انتخابات 1936).

این اقلیتها از نزدیک، تحولات جاری اروپا را پی گیری می کردند و یکی از مهمترین این تحولات روی کار آمدن فاشیسم و نازیسم بود. این مسئله ـ به گفته رفعت السعید ـ موجب شد که اقلیتها و به ویژه یهودیان به کارهای سیاسی و اجتماعی توجه بیشتری نشان دهند؛ زیرا شدت گرفتن حملات دولتهای محوربه مرزهای مصر، آنان را هراسان کرده بود.

از این گذشته بسیاری از یهودیان بورژوای مصر، ایتالیایی تبار بودند و تابعیت ایتالیایی داشتند؛ آنها در میان اقلیت ایتالیایی زندگی می کردند و از آن ترس داشتند که موج فاشیسم به این اقلیت نیز برسد و وضعیت را برای ایشان دشوار سازد. برای همین در تشکیل سازمانهای ضد فاشیستی سهیم گشتند.

بی تردید اکثر یهودیانی که در تأسیس سازمانهای کمونیستی دست داشتند از صفوف گروههایی بیرون آمده بودند که در اصل برای مبارزه با فاشیسم پایه گذاری شده بودند؛ از جمله می توان به اتحاد یاوران صلح ـ تأسیس شده توسط پول ژاکو دی کامپ (1943) ـ و اتحاد دموکراتیک اشاره کرد.

تحرکات اجتماعی ـ سیاسی مصر نیز بر وضع اقلیتهای بیگانه تأثیر می گذاشت. یکی از مهمترین تحرکات یادشده، بالا گرفتن کار جنبش نیرومند ناسیونالیسم بود که شدیدا با حضور بیگانگان و سلطه بورژواها بر اقتصاد کشور مخالفت می کرد. در دهه سی دو جریان سیاسی در مصر پدید آمد: یکی جریان ملی گرای مصر جوان و دومی جریان اسلام گرای اخوان المسلمین. این دو جریان به شدت با حضور بیگانگان مخالف بودند. وضعیت یهودیان نیز با توجه به حادتر شدن قضیه فلسطین از دیگران حساس تر بود.

جریان اخوان المسلمین، یهودیان را ستون پنجم صهیونیسم می دانست و اعضای آن به همراه اعضای حزب مصر جوان به برخی مراکز و کنیسه های یهودیان حمله کردند (1945). این حمله در جریان تظاهراتی صورت پذیرفت که به مناسبت سالگرد وعده بالفور برگزار شد. کورییل این دو جریان را به فاشیست و ضد یهودی بودن متهم می کرد.

قطعا لغو امتیازات بیگانگان (1937) بیشترین تأثیر را در ترساندن اقلیتهای بیگانه و خصوصا یهودیان داشت. برای همین کوشیدند تا به عرصه سیاسی مصر بیایند. البته کورییل هنگامی که به خواست خود شناسنامه مصری گرفت (1935)خویشتن را از همه این امتیازها محروم ساخت.

یهودیان مصر در برابر این تحولات، واکنشهای گوناگونی نشان دادند؛ زیرا آنان از نظر فرهنگی اجتماعی و طبقاتی با یکدیگر همگونی نداشتند و همین موجب می شد گرایشهای سیاسی متفاوت داشته باشند.

بیشتر یهودیان ـ خصوصا بورژواهایی که از به خطر افتادن موقعیت اقتصادی خویش می ترسیدند ـ ترجیح می دادند در سیاست وارد نشوند و ضمن اعلام وفاداری به حکومت، صهیونیسم و کمونیسم را به یک شکل محکوم کنند. گروه دیگری که توسط اصلان قطاوی، پسرش رینیه قطاوی و حیم ناحوم افندی (حاخام اعظم مصر) رهبری می شد، جنبش ناسیونالیستی مصر را تأیید می کرد و خواهان مصری شدن و آمیختگی یهودیان در جامعه بود.

باشگاه جوانان یهودی به طور کلی با ملی گرایان و به شکل خاص با وفد همنوایی می کرد، اما بسیار منزوی و هامشی بود و تنها توانسته بود شماری وکیل، نویسنده و روزنامه نگار یهودی را جذب نماید، ضمن اینکه در مصری ساختن آنان ناکام ماند. بخش دیگری از یهودیان به هواداری از صهیونیسم پرداختند. آنها که غالبا اشکناز و از طبقات پایین جامعه بودند پس از سال 1947 احساس کردند که قوانین مصری سازی بیش از همه به زیان آنهاست. عده ای نیز کمونیسم را برگزیدند و آن را تنها چاره برای آمیختگی در جامعه از راه ایجاد تحولات اجتماعی سیاسی و اقتصادی بنیادین در آن دانستند.

بدین ترتیب روشن می شود که برخی عوامل پیدایش احزاب کمونیستی در مصر به وسیله عناصر بیگانه، صرفا یهودی بوده است. چنین وضعیتی طبعا بر ماهیت این سازمانها اثر می گذاشته است و سبب می شده که تفکر جهان وطنی داشته باشد و ضمن مخالفت با گرایشهای ملی، از وطن مادر (شوروی) دستور بگیرند.

به هر حال فرهنگ غیربومی کورییل و دیگر مارکسیستهای بیگانه، نمی گذاشت که آنها واقعیتهایجامعه عربی مصر را آن گونه که هست درک کنند و ساختار تحلیل نظری خویش در امور سیاسی را بر پایه واقعیتها استوار سازند. شاید به همین دلیل بود که به بیراهه می رفتند و پیوسته دچار انشعاب می شدند.

با همه تردیدها و پرسشهایی که در مورد هنری کورییل وجود دارد نباید از این نکته گذشت که او در مطرح کردن کمونیسم در مصر و پرورش کارگران و روشنفکران کمونیست مصری نقش بسیار فعال و چشمگیری داشت.

افزون بر اینها جنبش کمونیستی مصر در غنی سازی عرصه های فرهنگی فکری و سیاسی این کشور و جنبش آزادیبخش ملی علیه استعمار، نقش عمده ای داشت. همان گونه که طارق البشری گفته است، جنبش کمونیستی سیاستهای ملی را با مفاهیمی جدید، سرشار ساخت؛ مفاهیمی که به مضمون اجتماعی حرکت آزادیبخش ملی، طبقه بندی جامعه و تأکید بر اولویت رهایی اقتصادی و سیاسی از چنگال استعمار مربوط می شد.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهشهای تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد سوم، زمستان 1382.