مرکزیت اسرائیل در زندگی دیاسپورا

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


عبارت "مرکزیت اسرائیل در زندگی دیاسپورا" (Centrality of Israel in the Life of the Diaspora) بدین معناست که اسرائیل (فلسطین) مرکز حیات یهودیان کل جهان است. بینش دینی یهود ارتس یسرائیل را محور زندگانی یهودیان می داند؛ به طوری که هر یهودی باید سه بار در سال برای تقدیم قربانی به پیشگاه خدا، هیکلی را که در قدس بود، زیارت می کرد. صهیونیست ها کوشیدند تا این عقیده را سکولاریزه کنند و به جای آن، ضرورت مرکزیت دولت صهیونیستی را برای پویایی و تحرک یهودیان جهان تبلیغ کردند؛ تا دولت صهیونیستی تنها ملجأ و پناهگاه یهودیان باشد و تنها این دولت به دفاع از آن بپردازد.

به گفته صهیونیست ها هدف جنگ هایی که مهاجران صهیونیست درگیر آنند، دفاع از کل یهودیان جهان است. صهیونیست ها عقیده دارند که تنها دولت صهیونیستی می تواند یهودیان جهان را در جنگ علیه خطر آمیخته و همانند شدن و نیز نبرد برای حفظ هویت یهودی یاری دهد و چهره یهودی تاجر یا رباخوار و ترسو را به مبارزی سرسخت و مصمم تبدیل کند و بدین گونه حرمتی را که پس از هزارانسال تبعید از دست داده به او بازگرداند.

سازمان صهیونیسم با ترویج این بینش میزان مشارکت گروه های یهودی را در ساختن اسرائیل و پشتیبانی از آن و گردآمدن دور آن و میزان جانبداری ایشان از اسرائیل را در جنگ های آینده تبیین می کند، تا آنان حس کنند که بخشی از اسرائیل هستند و حس وفاداری دوگانه آنها عمیق تر گردد.

ایده مرکزیت اسرائیل در نظر برخی از اولین داعیان صهیونیسم سیاسی به معنی ضرورت حذف تمامی اطراف (یعنی تصفیه دیاسپورا) بود. اما داعیان صهیونیسم قومی، دینی و سکولار بر آن بودند که اسرائیل در درجه اول دارای مرکزیت فرهنگی است. دنبوو و پس از او منادیان "ملی گرایی دیاسپورا" (یا ملی گرایی یدیشی) با این اندیشه مخالفت کردند و به جای آن ایده انتقال مرکز فرهنگی را از پایتختی به پایتخت دیگر برحسب میزان شکوفایی فرهنگی تمدنی گروه های یهودی مطرح ساختند؛ به گونه ای که هر مکانی که متمدن تر و با فرهنگ تر باشد، مرکزیت را تشکیل دهد و این مکان ضرورتا نباید فلسطین یا ارتس یسرائیل باشد (بلکه می تواند اندلس، بابل، روسیه یا ایالات متحده باشد). اما صهیونیست ها با این تعددگرایی شدیدا مبارزه کردند.

پس از ظهور صهیونیسم وطنی که "صهیونیسم دیاسپورا" نامیده می شود، مفهوم مرکزیت اسرائیل اهمیت بیشتری یافت و پس از خودداری اکثریت یهودیان از مهاجرت به سرزمین موعود، ایمان به مرکزیت اسرائیل جانشین مهاجرت عملی شد تا شوق یهودی به صهیون را ارضا کند، بدون آنکه این احساس را به رفتاری عملی مبدل سازد. اکنون تأیید بر مرکزیت اسرائیل سنگ بنای برنامه های صهیونیستی در ایالات متحده آمریکاست.

مرکزیت اسرائیل باعث می گردد تا یهودیان به حاشیه رانده شوند و تصفیه شوند؛ یا دست کم به یک ابزار کاربردی مبدل گردند. اما وضعیت موجود اعضای گروه های یهودی در جهان کاذب و خیالی و رؤیایی بودن این مفهوم را به اثبات می رساند؛چرا که دولت صهیونیستی تأثیر چندانی بر زندگی فرهنگی و حتی دینی آمریکایی های یهودی نداشته است. در واقع اعضای گروه های یهودی از مرکزیت اسرائیل تنها سخن می گویند، اما براساس منافع و دیدگاه هایخود عمل می کنند. ناگفته پیداست که دولت صهیونیستی نمی تواند از اعضای گروه های یهودی دفاع کند و یا چهره کلی آنها را بهبود بخشد؛ زیرا عملکرد آنان است که چهره آنها را در جامعه مشخص می سازد. حتی دولت صهیونیستی به سبب مرکزیت و مرجعیتی که یهودی برای خود قائل است، موجب ضرر و زیان و آزار یهودیان می شود، همچنان که در حادثه جاسوسی جاناتان پولارد چنین شد و همان گونه که اکنون در رویارویی با انتفاضه رفتار می کند که سربازان دولت یهودی حتی بازوی کودکان را می شکنند (و به این ترتیب وجهه یهودیان را خراب می کنند).

اگر مرکزیت این دولت برای اعضای گروه های یهودی حقیقی قابل پذیرش باشد، پس می توان رفتار خشونت آمیز این دولت را نیز نماینده رفتار و عملکرد کل یهودیان دانست و جنگ ها و حملات و هجوم های آن را نیز بیانگر آرمان ها و آرزوهای یهودیان در هر مکانی تعبیر کرد و به همین دلیل است که بسیاری از اعضای گروه های یهودی اصرار دارند که فاصله خود را با دولت صهیونیستی حفظ کنند و حتی بر مرکزیت دیاسپورا اصرار می ورزند.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.