امنیت ملی در اسرائیل، نظریه

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۶:۳۸ توسط Wikiadmin (بحث | مشارکت‌ها) (۱ نسخه واردشده)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


نظریه امنیت ملی در اسرائیل از نظر رژیم صهیونیستی از مرکزیت ویژه ای برخوردار است؛ زیرا طرح صهیونیسم یک طرح اسکانی است و مبتنی برانتقال یک توده انسانی است تا جای فلسطینیان را بگیرد و آنها را غایت سازد (که ما آن را مقوله "عرب غایب" می نامیم) و بر تاریخ آنها خط بطلان می کشد و بر سرزمین آنها سلطه پیدا می کند و چنین امری جز از راه خشونت و نیروی نظامی و ایجاد واقعیت های اقتصادی، سیاسی و اسکانی امکان پذیر نیست. این همان چارچوب و حقیقی است که نظریه امنیت اسرائیل بر آن استوار است. ذهنیت محاصره نیز چیزی جز نتیجه این وضعیت ساختاری نیست؛ یعنی نظریه امنیت اسرائیل و نگرانی امنیتی مستلزم آن است که همیشه حالت نزاع وجود داشته باشد.

این ادراک در بسیاری از مفاهیمی که مبانی نظریه امنیت در اسرائیل را تشکیل می دهد و همه آنها مبتنی بر لغو زمان و مکان است تجلی می یابد؛ مثلاً تزی با عنوان امنیت سرمدی وجود دارد که براساس آن، امنیت اسرائیل همیشه در معرض تهدید قرار دارد که براساس آن، امنیت اسرائیل همیشه در معرض تهدید قرار دارد و وضعیت جنگی با اعراب، یک وضعیت شبه ازلی است و هدف اصلی راهبرد نظامی اسرائیل، بقاء است. حاییم آرونسون در یکی از نوشته هایش از این نگرش با عنوان "جنگ صد ساله" (1882 تا 1982) یا می کند؛ یعنی جنگ همیشگی میان اعراب و صهیونیست ها.

او بر این باور است که این جنگ هنوز ادامه دارد و علت تداوم این جنگ را در این می داند که اسرائیل یک کشور مدرن غربی است که در یک محیط غربی به سر می برد که هنوز در حال گذر از سنت به نوگرایی است و بنابراین در معرض آشفتگی ها قرار دارد و انعقاد پیمان صلح با آن امکان پذیر نیست. آرونسون پیش بینی می کند که جنگ، یک دوره دیگر و تا زمانی که روند نوگراییجهان عرب به پایان برسد ادامه خواهد داشت. موشه دایان نیز از "إین بریرا" (چاره ای نیست) سخن گفته است؛ پس مهاجران باید تا ابد به نزاع ادامه دهند (و افسانه شمشونی ماسادا نیز نمادی از این نگرش تاریک است).

اسحاق رابین تعبیر "جنگ خاموش" را برای توصیف رابطه میان اسرائیل و کشورهای عرب به کار برده است. بسیاری از رهبران اسرائیل نیز تعبیرهای مشابهی را مثل تعبیر "جنگ کم شدت" مطرح کرده اند که همه آنها نشانگر آن است که در رابطه میان کشور صهیونیستی با محیط خود، مرزهای روشنی میان وضعیت جنگ و وضعیت صلح وجود ندارد.

بسیاری از اعضای نهاد نظامی اسرائیل بر این باورند که گرایش به سوی صلح صرفا یک مرحله انتقالی است تا اعراب در طی آن نفسی تازه کنند و از نو، جنگ را آغاز کنند (و این چیزی است که تاریخ نزاع در طی صد ساله گذشته آن را ثابت کرده است). بنابراین باید عنصر انسانی فلسطینی را محاصره و به شدت سرکوب کرد (کاری که در جریانات انتفاضه رخ داده و از نگرش اسرائیل به مفهوم خودگردانی نیز همین مفهوم برمی آید). پس همواره باید اعراب را مورد حمله قرار داد تا روحیه ناامیدی در آنها گسترش پیدا کند و آنها قانع شوند که ادامه منازعه مسلحانه به عنوان وسیله ای برای دستیابی به حقوق، راه به جایی نخواهد برد.

اگر زمان، تکراری ملال آور باشد که صلح و تحولات ریشه ای را به همراه نمی آورد دیگر چیزی جز مکان ـ که ثابت است و زمان هم نمی شناسد ـ باقی نمی ماند. در واقع می بینیم که زمین، سنگ بنای ایدئولوژی صهیونیسم و نظریه امنیت اسرائیل را تشکیل می دهد و زمین خالی از عرب یعنی خالی اززمان عربی، زمینه ای حیاتی است که می توان ملت یهود را در آن اسکان داد و آن را به یک عنصر اسکانی تبدیل کرد که در چارچوب کشور کارکردی، منافع غرب را تأمین کند. ملت یهود، بدون زمین، یک ملت آواره و رانده و بدون حاکمیت سیاسی و اقتصادی خواهد شد. زمینی که صهیونیست ها بر آن سلطه می یابند باید از زمان و تاریخ عربی خود پاک شود تا به یک زمین بدون زمان، یعنی به یک زمین بدون ملت تبدیل شود.

به همین دلایل می بینیم که نظریه امنیت اسرائیل به طور اغراق آمیز بر بُعد مکانی (جغرافیایی، بدون تاریخ و بدون زمان) تأکید می کند و بُعد تاریخی (زمانی و انسانی) را نادیده می انگارد و اگر به این بُعد توجه کند، آن را کوچک می شمارد و می کوشد که به طور کامل آن را دور بزند؛ همان طور که راه های کمربندی صهیونیستی، روستاهای عرب را دور می زند. لذا نظریه امنیت اسرائیل بر محور توجه به مرزهای امن جغرافیایی (که دارای ویژگی گتویی باشد) می چرخد و مبتنی بر داده های جغرافیایی مثل مرزهای طبیعی (رود اردن، تپه جولان و کانال سوئز) است.

حاییم آرونسون، پیشنهاد ایجاد یک "دیوار هسته ای" را مطرح کرده بود به طوری که اسرائیل در یک کمربند مسلح قرار بگیرد و مجهز به سلاح هسته ای باشد. این یک طرح ساده نگرانه و دیوانه وار است که عنصر انسانی چسبیده به پیکره صهیونیسم را نادیده می انگارد. طرح شهرک ـ دژهای مستحکم و مجهز، با دیوار هسته ای تفاوت چندانی ندارد؛ زیرا شامل شهرک هایی است که مرزهای اسرائیل را در کرانه باختری نوار غزه و بلندی های جولان و نقب احاطه کرده اند.

این شهرک ها که جنبه امنیتی دارند با شهرک هایی که به علل مذهبی یا اقتصادی ساخته شده اند تفاوت دارند و کاملاً مجتمع های مسکونی را به یاد می آورند که اشراف لهستانی (شلاختا) برای مؤمنان یهودی (آرنداتور) تأسیس می کردند تا از آنها در برابر حملات کشاورزان اوکراینی حفاظت کنند. این شهرک ها از عمق راهبردی مراکز انسانی و اقتصادی محافظت می کنند و از حملات اعراب به اسرائیل جلوگیری می کنند و در صورت حمله به اسرائیل نیز با کمترین میزان تلفات، موجب پیروی اسرائیل می شوند و به نیروهای اسرائیلی امکان می دهند تا در خاک کشورهای عرب همسایه به اقدامات انتقام جویانه و توسعه طلبانه دست بزنند.

در تصور صهیونیسم، سراسر اسرائیل یک منطقه مرزی است و لذا به هیچ وجه نمی توان اجازه داد که جنگ در خاک اسرائیل، واقع شود. به همین علت در تفکر نظامی اسرائیل، جایی برای نگرش دفاعی وجود ندارد؛ زیرا هرگونه ناکامی در نگرش دفاعی، موجب نفوذ در خود اسرائیل خواهد شد. آن چه که این احساس را تقویت می کند این است که رهبران اسرائیل به این امر آگاهند که پایگاه جمعیتی اسرائیل، نسبت به نیروی انسانی عربی، ضعف دارد.

بنابراین باید از جنگ ناگهانی پرهیز کرد و (همان طور که گفته شد) مرزها را با شماری از شهرک ها مستحکم کرد و در وارد آوردن ضربه اول، پیشی گرفت و بدین منظور باید جنگی سریع و کوتاه مدت ترتیب داد و از جنگ طولانی مدت و فرسایشی پرهیز نمود (زیرا اسرائیل نمی تواند بسیج سراسری نظامی را برای مدتی طولانی تحمل کند) و باید به سرعت، خسارت سنگینی به طرف عرب مهاجم وارد آورد تا مجبور نشود که از نظر سیاسی یامنطقه ای امتیاز بدهد.

مشکل نبود عمق راهبردی در رژیم صهیونیستی، باعث شده که تفکر نظام اسرائیل در تعیین آن چه که "بهانه های جنگ" نامیده می شود به نحو عجیبی عمل کند؛ زیرا کشور صهیونیستی هر کشور عرب را مسؤول هرگونه فعالیت انتحاری می داند که از خاک آن کشور آغاز شده باشد و افزایش این فعالیت ها از بهانه های جنگ به شمار می رود. بهانه های زیر را نیز باید به آن افزود:

1. تجمع نیروهای نظامی عرب در هر طرف از مرزهای اسرائیل.

2. تغییر توازن قوای نظامی در مرزهای شرقی اسرائیل در نتیجه ورود نیروهای یک کشور دیگر به اردن، تشکیل یک یگان عادی سوری یا تأسیس یک کشور متخاصم فلسطینی در مرزهای اسرائیل.

3. تهدید امنیت اسرائیل به علت دستیابی یکی از کشورهای عرب به برتری در مسابقه تسلیحاتی (نظیر دستیابی به سلاح اتمی).

4. بستن تنگه ها یا راه های آبی یا هرگونه خطوط دریایی یا هوایی.

5. تغییر منابع آب در لبنان، جولان یا اردن، به صورتی که اسرائیل آن را تهدید امنیت خود بداند.

جنبش صهیونیسم، نگرش امنیتی را بر مبنای جغرافیا تعیین کرده و عنصر تاریخ را نادیده گرفته و تصور می کند که از راه تصرف قطعه ای از زمین یا بخشی از جهان عرب و از راه هم پیمانی با ایالات متحده و نیروی نظامی، مشکل امنیت خود را حل می کند و به مرزهای امن، دست می یابد، اما پیروزی های اسرائیل که به هدف تحقق امنیت صورت پذیرفته بود نتیجه معکوس به بار آورد و حتی این تناقضات با پیروزی 1967 اسرائیل به اوجخود رسید. ضروری بود که این تناقض ها به نتیجه نهایی خود برسد؛ نیروهای مصر و سوریه در روز 6 اکتبر 1973 این کار را کردند. پس از آن نیز انتفاضه درگرفت تا ناتوانی صهیونیسم را نشان دهد.

با وجود این باید اشاره کرد که در اردوگاه صهیونیسم نیز در مورد میزان تصرف زمین اختلافاتی وجود دارد و می توان گفت که صهیونیسم سرزمینی (از دیدگاه لیکود) نشانی است از تمرکز شدید بر زمین و نادیده انگاری زمان و تاریخ. اما صهیونیسم جمعیتی (کارگری) نشانی از درک وجود عرب و زمان عرب و شاید هم نشانی است از آمادگی برای تعامل با آن؛ اگرچه این تعامل ممکن است در چارچوب اصول صهیونیسم باشد؛ بدین معنا که سرزمین فلسطین ـ یعنی ارتس یسرائیل در اصطلاح صهیونیسم ـ فقط ملک خالص ملت یهود است (و بیانیه ها و شعارها و تابلوهای آژانس یهود و صندوق ملی یهود نیز به همین امر اشاره دارد).

هر چند صهیونیست ها در مورد برخی از امور جزئی با یکدیگر اختلاف نظر دارند، اما در این مورد که امنیت اسرائیل، متکی به حمایت غرب و به ویژه حمایت آمریکاست اجماع صهیونیستی قاطع وجود دارد و اختلافی در میان نیست.

اما حقیقتی که رهبران صهیونیسم از آن غافل مانده اند این است که امنیت اسرائیل، مشکلی است که ناشی از ماهیت خود اسرائیل است؛ زیرا اسرائیل کیانی کاشته شده و بی ریشه است و از خارج، توسط یهودیان غرب و کشورهای امپریالیست غرب تأمین مالی می شود و با واقعیت تاریخ عرب ـ که آن را احاطه کرده است ـ سازگاری ندارد. اسرائیل این رژیم اسکانی نادر و غیرطبیعی، برای آن که از امنیت خود، یعنی از موجودیت خود دفاع کند ناچار است که خودرا کاملاً نظامی کند تا به جامعه ـ قلعه ای تبدیل شود که نظامی گری در رگ های آن جریان دارد و میان ملت و ارتش، هیچ نقطه افتراقی وجود ندارد.

رهبران صهیونیسم فراموش می کنند که صرف نظر از میزان امنیتی که این جامعه بدان خواهد رسید و صرف نظر از میزان پیروزی هایش، به خاطر حرکت گریز از مرکزش در منطقه باید برای حفظ امنیت "مورد تهدید" خود، به طور پی درپی وارد جنگ شود. اسکان صهیونیستی، با تکیه بر روش شهرک های برج و بارو آغاز شد و مهاجران در آنها موقتا در امنیت به سر می بردند، اما آرزوی امنیت نهایی را داشتند.

نهاد صهیونیسم به آنها امید می داد که "بزودی صلح برقرار خواهد شد" و مهاجران و پس از آنها کشور صهیونیستی وارد چند جنگ شدند تا به امنیت نهایی و مرزهای امن دست پیدا کنند تا روز 6 اکتبر 1973 رسید و آنها هنوز در پس کانال سوئز و در پشت برج و بارویی موسوم به "خط بارلیو" و مرزهای امن فرضی ایستاده بودند. سپس تمام اسرائیل به برج ها و باروها و راه های کمربندی تبدیل شد و دو تا دور آن را یک کمربند امنیتی در لبنان و زنجیره ای از شهرک ها در جولان و گذرگاه های مسلح در کنار تشکیلات خودگردان فلسطین قرار گرفت.

عبور نیروهای مصر و سوریه در ماه اکتبر و انتفاضه فلسطینیان که با شدت در طی شش سال ادامه داشت (و هنوز هم به اشکال دیگر در نقاط مختلف و در برخی از مناطق حساس ادامه دارد) و تداوم مقاومت لبنان با درجات متفاوتی از شدت وحدت ثابت کرد که نظریه امنیت اسرائیل ـ برخلاف آن چه که نهاد نظامی تعیین کرده بود ـ هیچ اساس و پایه ای ندارد. لذا بخش بزرگی از عقیده صهیونیسمفرو ریخت و پرده از آن برداشته شد.

تعریف صهیونیسم از امنیت، درختی نابارور است؛ زیرا مرزهای امن جغرافیایی نمی تواند تاریخ را شکست دهد و امنیت نیز صرفا در درون مکان و به واسطه ابزارآلات و بازدارندگی تکنولوژیکی محقق نمی شود، بلکه در زمان تحقق مجموعه های انسانی است که در زمان زندگی می کنند، نه افسانه ای که فاقد تاریخ باشد و به واسطه بازدارندگی تکنولوژیکی تحمیل شود. کشور صهیونیستی نمی تواند امنیت خود یا دیگران را تأمین کند.

با وجود این، نهاد حاکم توانسته است مردم اسرائیل را متقاعد سازد که جز در چارچوب رژیم غیرطبیعی صهیونیستی نمی توانند زندگی کنند. ما باید ثابت کنیم که عکس این قضیه صحیح است، زیرا علت عدم امنیت این رژیم، صهیونیست بودن آن است و به همین علت است که مردم اسرائیل به جنگ های پی درپی کشانده می شوند. امنیت تنها در صورتی برقرار می شود که نظامی ایجاد شود که همه ساکنان منطقه در چارچوب آن سامان بگیرند و اسرائیلی ها و فلسطینیان نیز در چارچوب آن قرار داشته باشند. اما امنیتی که واقعیت را نادیده می انگارد یک امنیت مسلحانه و موقت است و صلحی است که بر جنگ استوار است و هدف آن تحمیل شرط های صهیونیستی است.

صهیونیسم، مبتنی بر نگرشی است که خواهان جدایی یهودیان از اغیار و اتحاد آنها با همه یهودیان جهان است و کشور صهیونیستی تلاش می کند تا این خواسته را به واقعیت تبدیل کند. اسرائیل می کوشد تا از روند تاریخ در منطقه خاور عربی برکنار بماند و در چارچوب تفکر وحدت "تاریخ یهود" به پیش رود؛ لذا به فلسطینیان اجازه نمی دهد که به دیار خود بازگردندو در عین حال به شدت تلاش می کند تا یهودیان اتحاد شوروی (سابق) را کوچ دهد و پس از آن از "امنیت" سخن می گوید.

اعراب باید به اسرائیلی ها ثابت کنند که حرکت برخلاف جهت صهیونیسم تنها راه حل است؛ یعنی باید کشوری تأسیس شود که نمایانگر روند تاریخ در منطقه باشد و همه جمعیت فلسطین را بدون در نظر گرفتن گرایش های مذهبی و نژادیشان سامان دهد و از اصول خیالی "تاریخ یهود"، برکنار و از تصور و توهم "اتحاد ملت یهود" در هر زمان و مکان، آزاد باشد.

یکی از نویسندگان اسرائیلی، نظریه امنیت را به پرستش گوساله طلایی (شی ء و مکان) تشبیه می کند که یسرائیلی ها و عبرانی ها دور آن رقصیدند و از عبادت خداوند متعال ـ که فراتر از طبیعت، ماده و مکان است ـ دست کشیدند.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد هفتم، چاپ اول، 1383.