بالفور، جیمز (1930-1848): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل
 
جز (۱ نسخه واردشده)
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۱۲


جیمز بالفور (James Balfour) یک صهیونیست غربی بریتانیایی بود که گاه از پوشش ها و تعالیم مسیحی استفاده می کرد، گاه از زمینه ها و تبلیغات سکولاریستی (نژادی و امپریالیستی) و گاهی هم همه این تعالیم را به هم می آمیخت. بیانیه ای که دولت بریتانیا در سال 1917 با عنوان "اعلامیه بالفور" صادر کرد منسوب به اوست.

بالفور در کودکی تحت تعلیمات دینی مادرش بود و از تعالیم عهد عتیق نیز، خصوصاً با تفسیرهای ظاهری پروتستانی آن سیراب شد. دیدگاهی که بالفور نسبت به یهودیان داشت متأثر از آن دیدگاه هزاره گرایبازگشت طلبانه بود که آنان را ملتی برگزیده و صرفاً ابزاری برای رهایی هرچه زودتر می داند. این همان بینشی است که با سکولاریزه شدن آن یهودیان به ملت اندام وار (برگزیده) و مطرود تبدیل شدند.

بالفور این آمیزه بیزاری از بیگانگان و تحسین خود را در مقدمه ای که بر کتاب سوکولوف (تاریخ صهیونیسم) نوشت آشکار می کند. وی در آنجا با ایده مهاجرنشین بودایی یا مهاجرنشین مسیحی مخالفت می نماید؛ زیرا مسیحیت و بودیسم به اعتقاد او صرفاً دین اند. اما ایده مهاجرنشین یهودی را می پذیرد. زیرا "نژاد و دین و وطن" یهودیان به یکدیگر پیوسته اند، چنان که وفاداری آنان به دین و نژادشان بسیار عمیق تر از آن وفاداری است که به کشور محل زندگی خود دارند. ویژگی افراد این ملت اندام وار فعالیت و تحرک است و از این روست که در جامعه به موفقیت شگفت انگیزی دست یافته اند.

اما این ملت اندام وار برگزیده یک "گروه بیگانه و متخاصم" نیز هست و دینی دارد که نزد اکثریت غالب جامعه به صورت سنتی و نسل به نسل منفور بوده است. حضور این ملت در تمدن غرب به "سختی و بدبختی ای انجامید که دیرزمانی ماندگار شد" و از آنجا که این تمدن نه می تواند آنها را از خود براند و نه توان جذب و در برگرفتن آنها را دارد، آنان مسبب فجایعی هستند که انگلستان با آن دست به گریبان است (نظیر کاری که یهودیان یدیشی مهاجر به انگلستان کردند).

بالفور اعلام کرد که وفاداری یهودیان به دولت و کشوری که در آن زندگی می کنند در مقایسه با وفاداری ای که به دین و نژاد خود دارند ضعیف است و این هم نتیجه روشی است که خود در زندگی دارند و هم پیامد انزوایی است که در جامعه دچار آن اند؛چنان که آنان فقط با افراد هم نژاد خود ازدواج می کنند. این اتهام متوجه یهودیان است که با جامعه خود همانند نمی شوند. همچنین آنها دچار وفاداری دوگانه فاقد آن هستند. این اتهامی است که صهیونیست ها و یهودستیزان همواره به آنچه خود آن را "شخصیت یهودی" می نامند وارد می کنند.

بالفور خود نزد وایزمن اعتراف کرد که با فرضیه های افراطی و ضد یهود "کازیما واگنر" (دختر واگنر موسیقی دان) درباره یهودیان موافق است و آنها را می پذیرد، بنابر تمامی این دلایل است که بالفور اعتقاد داشت یهودیان هر قدر هم که وطن پرست و غرق در زندگی ملی باشند، وجودشان در هیچ کشوری به مصلحت آن کشور نیست. با تکیه بر این مقدمات بود که بالفور به قانون بیگانگان مصوب سال های 1903 تا 1905 روی آورد.

هدف این قانون محدود کردن ورود یهودیان یدیشی به انگلستان بود. این موضع وی باعث شد کنگره هفتم صهیونیسم (1905) او را به باد انتقاد گیرد و اظهارات او را "دشمنی آشکار با تمامی ملت یهود" نامد. روزنامه های بریتانیا هم به او حمله ور شدند.

این وضعیت در نگاه نخست چنان تناقض آمیز می نماید که به شیزوفرنی نزدیک است، اما باید اعتراف کرد که افکار بازگشت طلبانه (سکولاریستی یا دینی) بالفور نشان دهنده تمایل به خلاصی از شر یهودیان و در عین حال استفاده ابزاری از آنان برای خدمت به تمدن غرب بود. واقعیت این است که مفهوم استفاده ابزاری نوسان بالفور میان دوستی و دشمنی با یهودیان را تفسیر می کند. بر این اساس، دوستی با آنان دوستی با یک ملت اندام وار، برگزیده و منسجم است که به مسیر عادی تاریخ بشریوابسته نیست و تمدن غرب هم گنجایش و توان پذیرش آن را ندارد؛ دشمنی با آنان هم دشمنی با یک ملت اندام وار، برگزیده و منسجم است، که همانند شدن یا وابستگی و انتساب به مسیر عادی تاریخ بشری یا تمدن غربی را نمی پذیرد.

در هر دو صورت (دوستی یا دشمنی با یهود) نتیجه یکی است و آن انتقال یهودیان به خارج از اروپا و استفاده از آنان برای خدمت به تمدن غرب است. بنابراین ملت اندام وار رانده شده نمی تواند مشکل خود را در داخل مجموعه تمدنی غرب از طریق همانند شدن با جوامع غربی حل کنند؛ بلکه می تواند این مشکل را از طریق مجموعه استعماری غربی و از طریق تبدیل شدن به یک ماده مهاجر سودمند و سفیدپوست حل کند که در خارج از اروپا (در هر جایی در آسیا یا آفریقا) اسکان داده می شود، عملاً هنگامی توجه بالفور به مسأله یهود عمیق تر شد که هرتزل مذاکره با جوزف چمبرلین، وزیر مستعمرات، و "لانشدون"، وزیر خارجه، را آغاز کرد.

این مذاکرات درباره اسکان یهودیان در شبه جزیره سینا و به منظور انتقال سرریز جمعیت یهودی از انگلستان و به کارگیری آن در خدمت امپراتوری بود. در این چارچوب، چمبرلین (که وزیر کابینه بالفور بود) پیشنهاد اسکان یهودیان در یکی از مستعمرات انگلیس را ارائه داد. این پیشنهاد به طرح آفریقای شرقی معروف شد.

در سال 1905، بالفور در منچستر با حیم وایزمن دیدار کرد و شیفته وی شد، اما تفکرات صهیونیستی خود را در دوران جنگ تا حد زیادی به فراموشی سپرد. سپس یک بار دیگر در سال 1915 با او ملاقات کرد و اهداف صهیونیسم را با او مورد بحث و بررسی قرار داد (پس از آن که این اهداف درسال 1914 در کابینه بریتانیا به بحث گذارده شده بود). وقتی در سال 1916 بالفور در کابینه لوید جرج وزیر خارجه شد، همان تلاش و توجهی را که قبلاً نسبت به صهیونیسم داشت، از سر گرفت؛ زیرا از سویی در نقشه های بریتانیا، فلسطین بیش از پیش اهمیت یافته بود و از سوی دیگر فضای انقلابی حاکم بر اروپا و خاورمیانه عربی در حال اوج گیری بود (بالفور معتقد بود که صهیونیست ها طرفدار یک جامعه سنتی دینی و نژادی هستند که یهودی همانند نشده را در سیاست کلان تبدیل به یک قدرت محافظه کار بزرگ می کند).

بالفور در سال 1917 در چارچوب تلاش های انگلستان به ایالات متحده رفت و آن کشور را تشویق کرد که در جبهه متفقین وارد جنگ شود. وی با رهبر صهیونیست آمریکایی "لوئیس براندیز" هم دیدار کرد. در نوامبر همان سال بالفور به نمایندگی از دولت انگلیس اعلامیه یا وعده معروف خود را صادر کرد. باز هم در همان سال بالفور با دخالت دولت روسیه برای برچیدن محدودیت های مربوط به اعطای حقوق مدنی به یهودیان مخالفت کرد.

پس از آن، بالفور تا چند سال به حمایت خود از صهیونیسم ادامه داد و در ژوئن سال 1922 با سخنرانی در مجلس لردها، بریتانیا را تشویق کرد که قیمومیت خود بر فلسطین را تحمیل کند. بالفور خود پیش نویس قطعنامه جامعه ملل درباره قیمومیت را تهیه کرد. وی همچنین در سال 1925 در مراسم افتتاح دانشگاه عبری شرکت کرد.

بالفور تصوری را که از آینده فلسطین داشت در یکی از خاطرات خود چنین توضیح می دهد: صهیونیسم، خواه بر حق باشد و خواه بر باطل، خیرخواه و نیکوکار باشد یا بدذات و شرور، در هرحال ریشه های عمیقی در "تعالیم گذشته، نیازهای کنونی و آرمان های آینده" (غربی) دارد و از این رو "اهمیت آن از تمایلات و آمال هفت صد هزار عرب ساکن این سرزمین بیشتر است". بالفور در یادداشت دیگری تأکید می کند که متفقین ابداً قصد مشورت با ساکنان عرب فلسطین را ندارند.

بالفور که اهمیت ژئوپلیتیک فلسطین را به خوبی می دانست، این سرزمین را بستر آماده ای برای پذیرش بیشترین تعداد مهاجران (که انگلستان از ورود آنها به خاک خود جلوگیری کرده بود) می خواست و در پی آن بود که مرزهای آن تا زمین های شرق رود اردن گسترش یابد.

در اسرائیل یک مزرعه اشتراکی به نام "بالفوریا" وجود دارد که مهاجرانی از ایالات متحده آن را برپا کرده اند. در قدس و تل آویو هم خیابان هایی به نام وی هست. بسیاری از یهودیان نام بالفور را، با این که یک اسم عبری یا یهودی نیست، بر فرزندان خود می نهند. بالفور کتاب هایی هم در فلسفه دین نوشته است که مهم ترین آنها عبارت است از: دفاع از شک فلسفی (1879)، مبانی اعتقاد دینی: تأملات اولی در الهیات (1893)، ایمان به خدا و فکر: پژوهشی در عقاید رایج (1923).

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.