برلین، آیزایا: تفاوت بین نسخهها
جز (۱ نسخه واردشده) |
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۱۲
آیزایا برلین (Isaiah Berlin) فیلسوف انگلیسی یهودی است. در لاتویا به دنیا آمد و در لندنو سپس آکسفورد درس خواند بیشتر عمرش را در آکسفورد گذراند و چند دکترای افتخاری از دانشگاه های اسرائیل گرفت.
از مهم ترین آثارش کتاب زندگی و محیط کارل مارکس (1939) است که در آن به بررسی اندیشه مارکس پرداخته است جبر تاریخ (1953) و چهار گفتار درباره آزادی (1969) نیز از آثار مهم اوست. کتاب های او به طور کلی پیرامون تز حقیقت ثابت جهانی و تز جبر است و دو کتاب فیکو و هردر (1976) و ضد جریان (1979) آشکارا به این موضوع اختصاص دارند.
برلین میان نگاه تعددگرا و نگاه یگانه گرا به آزادی تفاوت می گذارد. براساس نگاه نخست، راه ها و شیوه هایی که به آزادی می انجامد گوناگون است، اما صاحبان نگاه دوم معتقدند که برای دستیابی به آزادی تنها یک راه وجود دارد که همه باید همان را بپیمایند. او عضو انجمن اندیشمندان و فیلسوفان آکسفورد بود که به فلسفه زبانی و تحلیلی توجه داشتند، اما هرگز نگرش تنگ آنها به فلسفه را نپذیرفت. فلسفه از نظر او راه دستیابی به پاسخ پرسش های بنیادینی است که با تجربه و آزمایش یا شیوه های منطق صوری نمی توان به آنها رسید.
این پرسش های نهایی به شناخت، عقیده، ماهیت تاریخ و سیاست و چگونگی رابطه انسان با طبیعت مربوط می شود. وی با مباحث تحلیلی و نه به شیوه های علمی، به برخی از این پرسش ها پاسخ می دهد. همان گونه که گذشت، او میان تفکر تعددگرا و تفکر یگانه گرا فرق می گذارد.
اندیشمند یگانه گرا می کوشد تفسیری علمی و یک سویه برای پدیده های اجتماعی بیان کند و بدین ترتیب با برداشتن اختلاف ها، همه درگیری ها رااز میان ببرد. و همه اهداف فردی را در خدمت یک هدف اجتماعی (که شبیه قانون طبیعی است) درآورد. به همین دلیل میان آزادی و برابری، منفعت و دادگری و منافع اجتماع و حقوق فرد تناقض پیش می آید و همه این تناقض ها با نام یک ارزش که از سوی جامعه تحمیل می شود، از بین می رود.
اما اندیشمند تعددگرا جهان را مجموعه ای از اهداف و منافع گوناگون می بیند و از آن جا که در عالم اخلاق و سیاست، ارزش های متعارضی رودرروی هم قرار می گیرند، هرگز نمی توان آنها را زیرپرچم این اصل قرار داد که "همه چیز همین است و غیر از این هیچ" پس آزادی، آزادی است و با برابری، دادگری، مدنیت یا سعادت انسانی تفاوت دارد. اینها هریک هدفی متفاوت هستند و حتی نمی توان به گفت وگوی عقلانی بر سر آنها پرداخت؛ زیرا گفت وگوی سیاسی بر این مبنا صورت می پذیرد که این اهداف از پیش تحقق یافته اند.
برلین تعدد ارزش ها، نقطه های ثابت و امور مطلق را مطرح می کند تا یک ارزش نتواند به تنهایی مطلق کامل باشد. او پذیرش این تعدد را مسأله ای اساسی برای استمرار تمدن و حفظ ارزش ها و نهادهایی می داند که در خوشبختی انسان نقش دارند. جوهر انسان همان خردورزی، استقلال و آزادی اوست و اگر فرصت گزینش و انتخاب این ارزش ها و اهداف را از او بگیریم، این جوهر را در هم شکسته ایم (آن گونه که فلسفه های یگانه گرا انجام می دهند).
برلین همچنین میان آزادی منفی و مثبت فرق می گذارد. نظریه پردازان آزادی منفی، آن را نبود قدرت و غلبه تعریف می کنند. بنابراین، آزادی یعنی وجود زمینه ای برای فرد که بتواند در آن، ارزش ها وهدف های دلخواهش را ـ چه خوب و چه بد و چه عقلانی و چه غیرعقلانی ـ برگزیند. اما مبلغان آزادی مثبت، آن را توانایی خویشتن داری معرفی می کنند. پس فرد، آزادی اش را نه به جهت نبود سلطه و قدرت بلکه با تحقق اهداف عقلانی به دست می آورد. بدین ترتیب، آزادی منفی بی هدف است، اما آزادی مثبت هدف دارد.
براساس آزادی مثبت باید بر انگیزه های غیرعقلانی و پست انسان که او را از دستیابی به اهداف عقلانی باز می دارد، غلبه نمود. حال اگر برای زدودن این انگیزه های غیرعقلانی، برخوردی قهرآمیز با انسان یا انسان هایی شود، اصلاً نباید به آن قهر و زور گفت؛ زیرا هدفش بزرگداشت آزادی مثبت است. همچنین قانونی که پایه های عقلانی دارد، هرگز نمی تواند مانع آزادی باشد.
برلین مفهوم آزادی مثبت را مفهومی فراگیر می داند که همه ارزش های متعارض را زیر پرچم خود می آورد و به بهانه برآورده ساختن اهداف خاص جمعی، عرصه را بر انتخاب فردی تنگ می کند. اما آزادی منفی، همان تعدد واقعی است که تعارض و اختیار را به رسمیت می شناسد و به همین دلیل، نظریه مطلوب جوامع آزاد است.
روشن است که برلین می کوشد شکاف هایی در جهان توپر علم ـ که همه چیز را زیر تیغ قوانین خشک و قاطع قرار می دهد ـ ایجاد کند. او تصور کرده است که با مستقل و غیرقابل ادغام دانستن هر ارزش، این امر را تحقق بخشیده است. تعدد امور مطلق از همین دیدگاه سرچشمه می گیرد. اما برلین در واقع به هیچ ارزش نهایی معتقد نیست و بر این باور است که هیچ مطلقی وجود ندارد پس دنیای او دنیایی تعددگرا و باز نیست، بلکه جهانی پراکنده و بی مرکزاست (دنیای پست و مدرنیسم). وی همچنین اعتقاد دارد که راهی برای آشتی دادن ارزش های گوناگون و مطلق وجود دارد و بدین سبب، گزینش و آزادی معنا پیدا نمی کند.
برلین به این نکته اشاره کرده است که اندیشه غربی از سده هیجدهم رفته رفته از عینی گرایی به ذهنی گرایی و از اعتقاد به مطلق گرایی به نسبی گرایی روی آورده است و این تحول، هم عامل گسترش نگرش علمی و هم نتیجه آن است.
برلین به رغم این تعددگرایی، صهیونیسم را به طور کامل تأیید می کند. بسیاری از اندیشمندان و رهبران صهیونیسم را معرفی نموده، پژوهش هایی درباره برخی از آنها دارد.
از جمله می توان به کتابش با عنوان موسی هس (1959) اشاره کرد. او اعتقاد دارد پیدایش حکومت صهیونیستی به عنوان حکومتی سکولار دموکرات، پیروزی بی مانند کوشش های اخلاق آزاد است. این حکومت پیدا شده است تا نیازهای قومی را برآورده سازد که می خواهد با زمین و تاریخش رابطه برقرار کند و برپایی اش برای قوم انداوم وار یهودی ضروری است. حکومت صهیونیستی، یهودیان را به انسان هایی طبیعی تبدیل می کند و از آنها قومی مانند دیگر قوم ها می سازد. او با این نگرش طبعا تاریخ، حقوق و آزادی (مثبت و منفی!) فلسطینیان را نادیده می گیرد و اصول بنیادین نظام معرفتی و اخلاقی اش را کنار می گذارد.
البته نمی توان گفت که این تناقض در اندیشه برلین، برخاسته از تبار یهودی اش بوده است؛ زیرا بسیاری از اندیشمندان غیریهودی غرب نیز گرفتار همین تناقض شده اند و از سوی دیگر شمار زیادی از متفکران یهودی در این تناقض اسیر نشده اند. پس هرمورد را باید جداگانه بررسی کرد و نمی توان قاعده ای کلی بیان نمود.
مأخذ:
- المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد سوم، زمستان 1382.