روبنشتاین، ریچارد

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


ریچارد روبنشتاین (Richard Rubinstien) یکی از اندیشمندان الهیات مرگ خداست. او در دانشکده اتحاد عبرانی تحصیل کرد تا حاخامی اصلاح طلب شود، اما زمانی که خبر نسل کشی نازیستی یهودیان اروپا را شنید، دریافت که موضع یهودیت اصلاح طلب در مخالفت با صهیونیسم موضعی کاملاً نادرست و اشتباه است. پس در سال 1952 به مقام حاخام محافظه کار دانشکده الهیات یهودی برگزیده شد.

روبنشتاین در سال 1960 رساله دکترای خود را در باب وجدان دینی که تحلیل روانی هگادا بود، نگاشت و در آن نگرانی و هراس حاخامهای یهودیت را از مسأله ناتوانی هودی به علت از بین رفتن قدرت و سیادتش پس از نابودی معبد، آشکار نمود.

روبنشتاین نقش خود را در الهیات مرگ خدا با نوشتن کتاب آشویتس (1966) ادا کرد و در آن این پرسش را مطرح نمود که "اگر خدای تاریخ وجود داشته باشد، پس کشتار شش میلیون تن از افراد قوم برگزیده اش چگونه تفسیر و توجیه می گردد؟" روبنشتاین این اندیشه برخی یهودیان ارتودکس را که معتقدند قوم یهود ابزاری در دست خداست و از همین رو کشتار ایشان معنایی الهی دارد، رد کرد و نیز این گفته را که این اقدام مجازاتی برای انحراف قوم یهود از شریعت و اوامر و نواهی آن بوده است مردود دانست.

روبنشتاین برای تفسیر حادثه نسل کشی دو نمونه تفسیری را به کار گرفت: یکی نمونه ای که در آن وجه دینی حلول گرا غالب است و دیگری که وجه علمی تاریخی دارد. اما در نمونه و الگوی دینی حلول گرا؛ روبنشتاین معتقد است که خدا این وهم و تصور را در ذهن قوم یهود ایجاد کرده که آنها قومی برگزیده هستند و همین سبب شده است که یهودیان در برابر حوادث پیرامونشان تسلیم باشند و در درون آنان این یقین را به وجود آورده که خداوند در کوران حوادث خانمانسوز و ویرانگر از آنها محافظت خواهد کرد.

براساس این تصور، شکنجه، آزار و سرگردانی همه نشانه های برگزیدگی است و همین موضوعنوعی منفی گرایی را در یهودیان تقویت نمود که دست از هر گونه مقاومتی برداشتند؛ به گونه ای که آخرین مقاومت یهودیان در زمان شورش حشمونی بود که در آن شکست خوردند و فریسیان (که رومیان آنان را برگزیده بودند) با آن که خود از داعیان تسلیم بودند بر یهودیان مسلط شدند و عجز و ناتوانی و مشارکت نکردن در حکومت، نشانه اصلی یهودیت حاخامی شد. حالت دیاسپورا (یعنی وجود یهودیان در تبعید) یا شکست نظامی آغاز شد و استمرار یافت؛ زیرا یهودیان فرهنگ تسلیم و تن دادن به ظلم را در خود پروراندند و گسترش دادند و در این چارچوب زندگی کردند؛ آنها بدین باور رسیدند که راز ماندگاری ایشان در تسلیم و خواری است.

بدین ترتیب، شخصیت واسطه (اشتدلان) پیدا شد که نماینده یهودیان در نزد حاکم بود و درخواستهای آنان را تقدیم وی می کرد و از او می خواست تا با آنان خوش رفتار باشد؛ از جانب یهودیان به حاکم رشوه می داد و از سوی حاکم مالیاتهای آنان را جمع آوری می کرد. این سنت در محافل یهودی اروپا که در طول جنگ جهانی دوم میان گروههای یهودی و نیروهای نازی نقش واسطه را داشتند تا زمان حاضر ادامه یافته است. این محافل با نازیها همکاری می کردند، و رهبری گروههای یهودی را حتی در همکاری با جلادان به عهده داشتند.

از جمله همکاریهای آنها کمک در خالی کردن محلهای سکونت یهودیان و کوچاندن آنها به اردوگاههای نازی بود. ساختار سازمانی یهودیان عاملاصلی بازداشتن آنها از مقاومت مسلحانه بود و همه آنچه که نازیها انجام دادند در واقع استفاده از رهبری موجود در میان آنها بود. تسلیم یهودیان نوعی واکنش خودکار بود و مواردی مانند شورش گتو ورشو در سال 1943، استثنا به شمار می رود؛ چرا که اکثر یهودیان که به تسلیم خو گرفته بودند هیچ گونه مقاومتی از خود نشان ندادند.

این تفسیر دینی روبنشتاین است. اما تفسیر تاریخی زمانی وی بدین گونه است که خداوند آدم را آفرید تا بر طبیعت حاکم شود، اما تاریخ بشریت که با خلقت آدم آغاز شد به تدریج به سوی رشد عقلانیت دیوان سالاری و روابط خشک اداری رفت و اوج این پیشرفت در زمان پیروزی تکنولوژی نازی بود که معنویت را از طبیعت جدا کرد. با سیطره بروکراسی نازیستی، عواطف انسانی کنار زده شد و طبیعت و انسان تبدیل به ماده محض گردیدند و این یعنی مرگ خدایی که طبیعت و تاریخ را به حرکت درمی آورد و به آنان معنا می بخشد.

اوج این معنا زمانی است که وجود بخش عظیمی از انسانها زائد و بی فایده می شود و هم از این روست که نازیسم یکی از نشانه ای اساسی تمدن غرب به شمار می رود؛ چه می تواند به یک دولت اجازه دهد که به طور سازمان یافته از شر وجود میلیونها انسان رهایی یابد و آنها را از بین ببرد. این بعد از اندیشه روبنشتاین نه تنها نشانگر زوال اندیشه دینی است بلکه تفکر سکولار را نیز به کناری می نهد و آنچه می ماند تنها نیستی و عدم است؛ جهانی بدون دلالت، بی معنا و بدون مرکز؛ همه چیز غیبت است و نه حضور و هیچ چیز از سطح تجاوز نمی کند و هیچ امر فرامادی و ایده الی در آن وجود ندارد.

روبنشتاین این تز را که خدا یک عدم مقدس است مطرح می کند؛ مادری بچه خوار که انسانها را می زاید تا آنان را بدرد. تاریخ بشری نیز تکرار دوره ها است و هیچ رستاخیز و آخرتی ندارد؛ زیرا زندگی در میان دو قوس فراموشی قرار دارد و ماشیح چیزی جز مرگ نیست؛ اوج تاریخ بی معنا و پوچ انسانی هم تسلط فناوری و دیوان سالاری نازیسم است.

اما روبنشتاین در اوج ناتوانی و احساسش درباره نبودن خدا باز هم به عقیده الهی رجوع می کند، البته نه به اعتبار این که یک عقیده دینی است بلکه به این اعتبار که شیوه خاصی است که یهودیان برای پاسخگویی به تمامی سؤالات نهایی خود در برابر بحرانهای زندگی به کار می گیرند. بدین ترتیب یهودیت یک نظام دینی نیست بلکه ترکیبی فکری (اسطوره ای) و دارای تأثیر روانی است که یهودیان را در این مواجهه توانا می سازد.

بدین ترتیب یهودیت جدید بازگشت به طبیعت و روند طبعی هستی و وجود است. از این رو، روبنشتاین از یهودیان می خواهد که به اولویتهای طبیعت رجوع کنند و همین جاست که معنای واقعی مشیحانیت همان "اعلام پایان تاریخ و بازگشت به طبیعت و دوره های مکرر آن" است. راه نجات نهایی نیز نه جنگ با طبیعت از دل تاریخ که جنگ با تاریخ از بطن طبیعت و بازگشت به اصول وجودی است؛ آدمی بایستی قداست حیات جسمانی خود را بازشناسی کند و به هیچ وجه از آن فراتر نرود. او باید تسلیم جسم خود شود و با آن کام جوید.

صهیونیسم و بازگشت به خاک وطن بشارت بازگشت یهودی به زمین و طبیعتی است که الهیات یهودی او را از آن جدا ساخته بود. صهیونیسم بدین معنا به رهایی نهایی یهودی از چنگال تاریخ منفی و خنثی اشاره دارد و نشان می دهد که یهودی باید از راه طبیعت به پویایی و تحول ذاتی خویش بازگردد.

از همین رو بر آنچه که مراسم انتقال (از یک مرحله زندگی به مرحله دیگر) نامیده می شود تأکید می کنند و معتقدند که باید ضمن حفظ اصلت و قدمت طبیعی و وجودی این مراسم، آن را جشن گرفت. میراث یهودی باید بدون هیچ تغییر و تحولیاز نسلی به نسل دیگر منتقل گردد و بر ابعاد عملی شریعت (مراسم قربانی) بیش از ابعاد عقیدتی (که روبنشتاین آن را "ساختارگرایی" می نامد) تأکید شود؛ زیرا قربانیها (حتی اگر به صورت نمادین و اسمی باشد) به روح کینه توزی قوم یهود جهت می دهد و از احساس گناه آن می کاهد و این همان بازگشت کامل حلول گرایی بت پرستانه باستانی است.

این مهم ترین تعبیر از حلول گرایی منهای خداست که انسان همه شعائر را به منظور روان درمانی انجام می دهد. و بدین ترتیب، روان پزشک کاهن این دین جدید می شود که در آن جای خدا را می گیرد؛ خدایی که با انسان یکی شد و سپس مرد. اگر چنین باشد، عجیب نیست که صهیونیسم خالص ترین تعبیر از عقیده یهودیت در این نظام باشد و از همین رو تأیید آن، جوهره راه حلی است که روبنشتاین پیشنهاد می کند.

روبنشتاین نه تنها موفق شد که صهیونیسم را به عقیده یهودیت ربط دهد بلکه توانست یهودیت را به پرستش شرک آلود قربانی مرکزی بازگرداند و همچنین مناسک و شعائر دینی را به جای آنکه اعمالی جسمانی برای اطاعت خدا و به هدف قداست بخشیدن به زندگی و دوری از شهوات و تزکیه نفس باشد، وسیله ای برای تخلیه روانی بداند. نظریه روبنشتاین به رغم آن که افراطی است، بیانگر یک موضوع اساسی در یهودیت به ویژه یهودیت محافظه کار است که یهودیت را بیانگر قوم اندام وار یهودی می بیند.

روبنشتاین در سال 1975 کتاب دیگری با نام خدعه تاریخ به چاپ رساند که در نسل کشی را برنامه ای صرفا عقلانی و اداری به هدف خلاصی از انفجاری جمعیت جهانی دانست. به اعتقاد روبنشتاین معتقد است که یهودیان جهان چه بخواهند و چه نخواهند باید محو شوند.

مأخذ

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهشهای تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد پنجم، چاپ اول، پاییز 1382.