آلن، وودی

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


وودی آلن (Woddy Allen) کارگردان، هنرپیشه و فیلمنامه نویس یهودی آمریکایی است. نام اصلی اش استوارت کانیگسبرگ بود در محله یهودی نشین بروکلین به دنیا آمد" پدرش گارسون و جواهرساز بود. به دانشگاه نیویورک رفت، اما مدرک دانشگاهی نگرفت. نام هنری وودی آلن را برگزید و با نوشتن طنز برای روزنامه و برنامه های تلویزیون، زندگی هنری اش را آغاز نمود. نشانه های اصلی شخصیت وی ـ که بعدها در آثار سینمایی اش نمود بیشتری یافت ـ در همین دوره شکل گرفت.

دو موضوع بنیادین و کاملاً مرتبط با یکدیگر در آثار آلن دیده می شود: یکی حضور انسان در زمان که سبب می شود مرگ با داس خود او را درو کند و دیگری سکس. سکس ابزار کامجویی و نیز راه ارتباط، همبستگی و شناخت جان بشری است. زمان به دگرگونی می انجامد و همه امور نسبی می شود و بدین ترتیب، جهان به طور کامل از همه مطلقهای معرفتی و اخلاقی و از هنر معنا و هدفی تهی می گردد و حرکت، سازوکاری منظم و تکراری می شود. سکس هم بی معنا شده، مسئله ای صرفا جسمانی می گردد که مشکل معنا را حل نمی کند. قهرمان شکست خورده می کوشد با تکیه بر ایان مذهبی، همه اینها را پشت سر گذارد؛ اما پیوسته عقب نشینی می کند؛ زیرا درمی یابد که جستجوی اش ناممکن است و به همین دلیل، سر در لاک عالم سکولار خود فرو می برد و بی آن که بتواند از آن فراتر رود با خوب و بدش می سازد.

البته او به این نیز بسنده نمی کند و به تبیین مرزهای ایمان مذهبی می پردازد. بنابراین به اعتقاد ما او از مهمترین ناقدان جامعه سکولار است که آشکارا آن را می بیند و فاجعه اخلاقی سکولار است که آشکارا آن را می بیند و فاجعه اخلاقی و معرفتی برخاسته از نسبی گرایی را درک می کند، اما نمی تواند خود را از چنبره آن رها سازد و بنابراین کنار بارگاه ایمان مذهبی نشسته، نکات تاریک و روشن طنز خود را همانجا می سازد.

پرداختن وودی آلن به این موضوعات از طریق جمع پرشماری از شخصیتهاست که برخی دارای نشانه های آشکار نژادی اند؛ نشانه هایی که از زندگی مهاجران یدیشی در آمریکا برگرفته شده است (کسانی که تا اندازه ای آمریکایی شده اند، اما هنوز قالب مشخصی ندارند؛ یعنی نه در قالب یدیشی خود می گنجند و نه در قالب آمریکاییهای سفید و پروتستان). آنها از این جهت مانند انسان مدرن غربی اند که از یک سو جهان سنتی اش را از دست داده است و از سوی دیگر با جهان مدرن خویش بیگانه است.

از نخستین فیلمهای وودی آلن که در آن از کلیشه قهرمان شکست خورده استفاده می کند، پولها را بگیر و در رو (1969) است. این فیلم، تقلیدی تمسخرآمیز از فیلمهای مستند است که قهرمانش معمولاً شخصیتی با ابعاد قهرمانانه است. اما قهرمانفیلم او مجرمی بی عرضه و درواقع، انسانی عادی است. به همین دلیل، پیوسته شکست می خورد، آغاز و پایان کارش زندان است و فقط یک ماجرای کوتاه عشقی زندگی اش را روشن می کند.

حوادث فیلم یک بار دیگر بازی کن! سام (1972) درباره یک منتقد سینمایی است که مجذوبفیلمهای هامفری بوگارت و شخصیت مردانه اوست. برای همین، این ناقد به جای نوآوری همه توان خود را صرف آن می کند که نبردهایی همچون نبردهای بوگارت داشته باشد. همسرش نیز از او جدا می شود و وی به جستجوی عشقی واقعی و با رابطه ای عشقی و جنسی می پردازد که در عین حال معنادار باشد.

فیلم خوابها (1973) به زندگی در جهان آینده ـ که مانند کابوس است ـ می پردازد. قهرمان فیلم نمی تواند با این جهان که نظمی هندسی دارد سازگار گردد، از این جهت، شبیه یهودی در تمدن مدرن آمریکایی و یا شبیه انسان در جامعه مدرن صنعتی است.

فیلم همه آنچه دوست داشتنی از سکس بدانی و می ترسیدی بپرسی (1972) تقلیدی کمیک از چند موضوع ادبی و سینمایی است: داستان علمی تخیلی، داستان فرانکنشتاین، فیلمهای مبتذل سکسی و مشکل انحرافی جنسی در جامعه مدرن. این فیلم دربرگیرنده نقد عمیقی از فردگرایی مادی و مدرن است که می کوشد به نهایت هر چیزی دست یابد؛ کامجویی سکسی، تسلط بر واقعیت و کشف نادانسته ها. لحن روایی فیلم به گونه ای است که به همه این چیزها نگاهی ناباورانه و تمسخرآمیز دارد.

عشق و مرگ (1975) از مهمترین فیلمهای آلن است. ماجراهای آن در روسیه تزاری و در زمان حمله ناپلئون روی می دهد. قهرمانش، قهرمان همیشگی وودی آلن است: انسانی کوچک که همیشه شکست می خورد، اما این بار احساس می کند که قهرمان و پیروزمند است. کمربند فیلم، دور عشق و مرگ می گردد و قهرمان می کوشد تا به عشق برسد و مرگ را بفهمد.

در نخستین تلاش خود نیز تا اندازه ای موفق می شود؛ زیرا پس از چندین سال عشق ممنوع، به شکلی کاملاً اتفاقی با دختر عمویش سونیا ازدواج می کند. اما مرگ، همچنان دوردست و نامفهوم است. او می کوشد ناپلئون را ترور کند، ولی دستگیر و به اعدام محکوم می شود. در شب اجرای حکم، فرشته ای به وی مژده رهایی می دهد. و به همین دلیل بی ترس به استقبال مرگ می رود. در این لحظه معلوم می شود که فرشته دروغ گفته است و فیلم با اعدام قهرمان پایان می پذیرد!

فیلم آنی هول (1977) نقطه عطفی در تاریخ سینمایی وودی آلن به شمار می رود. این فیلم به بسیاری از موضوعات آمریکایی یهودی پرداخته است. مانند رابطه یهودی با شیکسا (دختر بلوند بیگانه) و موضع مبهم یهودی در برابر تمدن واسپ (آمریکاییهای سفید و پروتستان). او این تمدن را دوست دارد و در عین حال از آن بدش می آید؛ می خواهد به آن راه یابد، اما از این کار می ترسد. موضوع از خود بی زاری یهودیان نیز در این فیلم وجود دارد و مسئله معنا نه تنها اهمیت بیشتر یافته است، بلکه در مرکز قرار دارد.

فیلم درون (1976) کمتر بدبختیها را به تصویر می کشد و آلن در آن بازی نمی کند. داستان زنی است که رابطه اش با زندگی را از دست داده است؛ زیرا کاملاً در ارزشهای هنری، خصوصا تناسب و هماهنگی، فرو رفته است و می خواهد آنها را در زندگی واقعی نیز حاکم گرداند. هنگامی که شوهرشاز او جدا می شود و سپس طلاقش می دهد، نمی تواند این ضربه را تحمل کند و خودکشی می کند. شوهر پس از مرگ وی با زنی تقریبا عامی اما سرزنده و شاداب ازدواج می کند. اگرچه بقیه اعضای خانواده از او بدشان می آید، ولی او زندگی را برای آنان به ارمغان آورده است.

در این فیلم از کلیشه های رایج نژادی استفاده نشده است، اما پیداست که همسر نخست به تمدن زیبا و هماهنگ غربی تعلق دارد و همسر دوم با لباس قرمزش نماد یهودیان مهاجری است که اگرچه عامی می نمایند، ولی سرشار از شادابی و زندگی اند.

منهتن (1979) از فیلمهای مهم آلن است. منهتن، مرکز مالی و تجاری نیویورک و همان محله ای است که آلن در آن زندگی می کند. در این فیلم، هرج و مرج اخلاقی و عاطفی برخاسته از نسبی گرایی، بی معنایی، نبود ارزش و تبدیل همه چیز به بخشی از زندگی عمومی، به نمایش گذاشته شده است. برای مثال، همسر قهرمان فیلم او را رها می کند تا با زنی دیگر زندگی کند (همجنس باز است) و سپس درباره زندگی شخصی خود با آن زن کتابی می نویسد که ریزترین جزئیات روابط انحرافی شان را توضیح می دهد. در این گیرودار دخترکی پیدا می شود که عاشق قهرمان فیلم می گردد و می خواهد با او رابطه داشته باشد. اگرچه قهرمان می کوشد از دست او بگریزد، اما آن دختر تا آخر اصرار می کند که انسانها باید به یکدیگر اعتماد داشته باشند.

فیلم زیلیچ (1983) داستان زندگی مردی است که به پیروی از محیط خود، همچون آفتاب پرست رنگ عوض می کند، تا آنجا که هویت خود را کاملاً از دست می دهد. زیلیچ می تواند بیانگر بدبختی انسان مدرنی باشد که در ایجاد پیوند با هر گونه عقیده و جامعه شکست می خورد و برای همین پیوسته غریب و بی پناه می ماند. انسان مدرن از این جهت درست مانند یهودی مهاجر در تمدن غربی است.

در فیلم بزرگراه دانی روز (1984) قهرمان کوچک و شکست خورده را در جهانی می یابیم که قدرت و رقابت بر آن سایه افکنده است. وی این بار کارگزار هنرمندان است و آنها هنگامی که به موفقیت دست می یابند او را فراموش می کنند. البته او همچنان شکست خوردگان، ناامیدان و بیکارانی را که نمی توانند در جامعه رقابت داروینی بقای خود را تضمین نمایند، دور خود جمع می کند.

گل سرخ قاهره (1985) از مهمترین فیلمهای وودی آلن است که خودش در آن بازی نمی کند. فیلم در میان کمدی و تراژدی قرار دارد. قهرمانش زنی بیچاره است که زندگی سختی دارد. در این زندگی تهی از هر گونه بزرگی، شرافت و پیشرفت، شوهر به دلیل رکود اقتصادی دهه سی بیکار شده و تنها پناهگاه زن از این کابوس، عالم آرزوهای شیرین، یعنی عالم سینماست. هر روز به سینما می رود و همان فیلم دیروزی را می بیند؛ زیرا جهان سینما اگرچه غیرواقعی، اما زیباست و بسیار بهتر از زندگی پست اوست. فیلمی که او می بیند، فیلم گل سرخ قاهره است.

قهرمانان این فیلم، ثروتمندانی هستند که از قاهره به آپارتمانهای شیک خود در شیکاگو می روند و در رستورانهایی غذا می خورند که مشهورترین آوازه خوانان در آن می خوانند. زن، آنچنان در فیلمغرق می شود که مرز میان واقعیت و خیال، پاک می گردد. بدین ترتیب قهرمان فیلم، عاشق زن شده، از پرده سینما بیرون می آید و زن را با خود می برد تا زندگی خیالی و سرشار از ماجراجویی خویش را آغاز کند. قهرمان فیلم، زن را به عالم همان فیلم (گل سرخ قاهره) می برد و زن در آنجا همراه با هنرپیشگان و ستارگان، در زندگی سرشار از رفاه و ثروت فرو می رود. اما فیلم تمام می شود و هنرپیشه فیلم نزدش می آید و به او می گوید که یا او را انتخاب کند (یعنی همان هنرپیشه واقعی) و یا قهرمان خیالی را. طبعا زن او را برمی گزیند. اما معلوم می شود که او زن را فریب داده است؛ زیرا وی به هالیوود باز می گردد و زن به زندگی عادی پست خویش تا فیلمهای بیشتری ببیند و بار دیگر با آرزوهای شیرینش عمر بگذراند!

در فیلم حنا و برادرانش (1986) مسئله معنا بسیار پررنگ مطرح می شود. قهرمان فیلم، نویسنده ای تلویزیونی و آمریکایی یهودی است که دیگر به یهودیت ایمان ندارد. او جستجو را آغاز می کند و کاتولیک می شود. اما پس از چند روز این مذهب را نیز رها می کند و آرامش و معنا را در عشق و سینما می یابد.

سپس نوبت به فیلم داستانهای نیویورک (1988) می رسد. در این فیلم سه بخشی، آلن مستقیما به موضوع یهودیت می پردازد. داستان فیلم مربوط به جوانی یهودی آمریکایی است که می کوشد با جامعه میزبان همگون شود. برای همین نام خود را تغییر می دهد و مانند سفیدهای آمریکایی رفتار می کند. او حتی عاشق دختران بلوند می شود. اما مادرش که شخصیتی زورگو و هویتی یدیشی دارد اصلاً از این وضع خوشش نمی آید. روزی از روزها مادر ناپدید می گردد، اما به شکل تصویری بزرگ در آسمان نیویورک هویدا می شود. او از آن بالا با پسرش و با عابران سخن می گوید و آن قدر پسر را تعقیب می کند که وی سرانجام تسلیم می شود و عاشق دختری یهودی می گردد که کاملاً شبیه مادر اوست. این فیلم شاید به دلیل کوتاهی اش، چندان پیچیده نیست.

در فیلم جرمها و جنایتها (1989) بسیاری از موضوعات مطرح می شود و به پایان خود می رسد. مثلاً معنا و خاستگاه ارزش مطلق اخلاقی در جامعه سکولار، محور اصلی فیلم را به خود اختصاص می دهد. قهرمان فیلم، کارگردانی متخصص در فیلمهای مستند است که به هنرش ایمان دارد. دختری نیز در این اعتقاد با او شریک است و عاشق اوست. یک چشم پزشک موفق یهودی آمریکایی نیز در فیلم هست که کاملاً در جامعه، آمیخته شده و به آن خدمت می کند. یکی از بیمارانش حاخامی نابیناست.

فیلم این گونه به پایان می رسد که قهرمان می بیند معشوقه اش وی را رها کرده است تا با مردی عامی و متخصص در روابط عمومی ازدواج کند. چشم پزشک نیز قاتلی اجیر می کند تا معشوقه اش را که وی را به رسوایی تهدید کرده بود بکشد. گویا زمینی بر آسمانی غالب می شود و یقین معرفتی و مطلق اخلاقی کاملاً از میان می رود. به هر حال، حاخام از آغاز نابینا بوده است، ولی پزشک معالج وی که می خواهد او را بینا کند، یک جنایتکار است!

فیلم آلیس (1990) به زندگی یک زن ثروتمند آمریکایی می پردازد که زندگی پوچ، بی هدف ویکنواختی دارد. رفته رفته احساس می کند شکافی عاطفی میان او و همسرش ایجاد شده است و فرزندانش از او فاصله گرفته اند؛ زیرا وی برای تربیت آنها به مربی و دهها چیزی دیگر ـ همچون اسباب بازیها و هدایای پایان ناپذیر ـ تکیه کرده است. او تصمیم می گیرد زندگی اش را دگرگون کند. نزد طبیبی چینی می رود که برخی داروهای جادویی را می شناسد. دارویی به او می دهد که اگر به کسی بخوراند بی درنگ عاشقش می شود. پس از آزمودن دارو، این راه حل جادویی را کنار می نهد. همچنین از رفتن به هند برای یافتن دینی مناسب، پشیمان می شود و سرانجام با ترک همسرش، فرزندانش را با خود می برد تا خود به تربیت آنها بپردازد و فاصله ای را که میانشان افتاده است از بین ببرد.

آخرین فیلمهای آلن همین موضوعات را به شکل ژرف تر و تاریک تر مطرح می کند. مثلاً در فیلم فشنگی روی بزرگراه (1994) این را می پرسد: آیا هنرمند (یا هر انسانی) این حق را دارد که جهان اخلاقی مستقلی برای خود داشته باشد؟ به عبارت دیگر آیا می تواند با ارزشهای خویش و بدون هیچ گونه مرجعیت مشترک انسانی بر جهان حکم کند؟ حوادث فیلم در دو جهان رخ می دهد: جهان تئاتر و جهان مافیا.

آنچه این دو جهان را به هم ربط می دهد نیز یک عضو مافیاست که به این نکته اعتقاد مطلق دارد که هنر، هر تعهد دیگری را می پوشاند (حتی تعهد اخلاقی در برابر انسانیت). او با جزئیات هنر تئاتر آشناست و ارزش آن را می داند. این جنایتکار ـ هنرمند، به نگهبانی از هنرپیشه ای درجه چهار گماشته می شود. این هنرپیشه زن در یک کاباره کار می کند، اما در حال مشهور شدن است. او موفق می شود در یک تئاتر، نقش بگیرد. البته این همان تئاتری بود که عاشق وی ـ یعنی رئیس مافیا ـ به آن کمک می کرد تا نقشی نیز به او اختصاص دهند.

در این میان، همان نگهبان ـ هنرمند رفته رفته وارد کاری می شود و میان پرده های نمایش پیشنهادهایی درباره بازی و متن می دهد که نمایش را زیباتر می کند. اما با این مسئله روبه رو می شود که آن زن، یعنی معشوقه رئیس مافیا، خوب کار نمی کند و نمایش را خراب می کند. از آنجا که سرسپردگی مطلقی به ارزشهای هنری دارد به سوی او آتش می گشاید.

در اینجا نویسنده اصلی نمایشنامه، مفاهیم غیرانسانی این تعهد نیچه ای به هنر را درک می کند و با کنار گذاشتنش به سراغ معشوقه خود می رود تا زندگی سالم و خوبی با او داشته باشد؛ همان معشوقه ای که به دلیل پایبندی اش به هنر، او را رها کرده بود.

حوادث فیلم افرودیت بزرگ در نیویورک می گذرد (همانجا جریان بیشتر فیلمهای آلن در آن اتفاق می افتد). موضوع فیلم درباره زندگی و مشکلات طبقه متوسط آمریکاست. با این حال می کوشد آن را در هاله ای از شکوه و عظمت به نمایش درآورد. فیلم نه در نیویورک که در یونان باستان آغاز می شود. در آنجا مناظری از اندوه و درماندگی قهرمان فیلم را می بینم. او رفته است تا مادر واقعی پسرخوانده اش را بیابد. وقتی می فهمد که او یک روسپی است، جا می خورد و تصمیم می گیرداصلاحش کند تا پسر در زمانی که بزرگ می شود از فهمیدن این مسئله، آسیب روحی نبیند. اگرچه کوششهایش به جایی نمی رسد، اما فیلم، پایانی خوش پیدا می کند.

اکنون می توانیم به "یهودی بودن" وودی آلن بپردازیم. چنانکه گذشت، بعد یهودی فیلمهایش قوی است. معمولاً قهرمانان فیلم او یهودی اند. موضوع بعضی فیلمهایش، یک قهرمان یهودی در جامعه آمریکایی است. در فیلم منهتن یهودیت موضوع اصلی نیست و فقط به آن اشاره می شود. در عشق و مرگ، قهرمان در آغاز یهودی معرفی می شود، اما در نیمه دوم داستان مسیحی می گردد. در حنا و برادرانش خانواده، یهودی است، ولی یهودی آمریکایی که مشکلاتش همان مشکلات جامعه سکولار آمریکاست.

اما شخصیتهای آلن ـ خواه یهودی و خواه غیر یهودی ـ از وضعیت خصوصی خود بیرون می آیند تا جزئی از مفهوم انسانی جهانی باشند که همه با آن احساس اشتراک داشته باشند. بنابراین، وقتی یهودی بودن وودی آلن در فیلم آشکار می شود به گونه ای نیست که دیگران را دور کند، بلکه این یهودیت، نماد رنج و اندوه انسان در جامعه ای تهی از معنا و ارزش است. چنین حالتی ـ بی تردید ـ مشکل یهودی بودن وودی آلن را برمی انگیزد؛ زیرا پرداخت وی به موضوع یهودی با پرداخت دیگر کارگردانان تفاوتی ندارد و تنها فرقشان در این است که وودی آلن، موضوع یهودی بودن را از درون می نگرد و آن را امری شخصی می داند و به همین دلیل نیز قهرمانانش معمولاً پیوندی استوار با زندگی خصوصی وی دارند.

آلن با دیگر هنرمندان یهودی همچون مارک شاگال و اسحاق بابل فرقی ندارد و عنصر یهودی برای آنها و تنها ماده ای خام است که به شکل انسانی و کلی با آن برخورد می کنند. این همان چیزی است که سبب می شود ما نیز با قربانیان یهودی همدردی کنیم، در کنارشان بایستیم و از زیبایی و درک مشکلات انسان مدرن که در این آثار تبلور یافته است، لذت ببریم.

گفتنی است که وودی آلن مقاله ای بسیار مهم درباره "انتفاضه" نوشته است که بیان رویی اش همان بیانی است که در فیلمهایش به کار می گیرد؛ یعنی بیان قهرمانی شکست خورده که می کوشد کاری قهرمانانه انجام دهد. اما ناکام می شود و در عین حال همچنان بر موضع اصولی خود پای می فشارد.

او در این مقاله به حکومتی حمله می کند که سربازانش را در کشتن مردم وامی گذارد تا عبرت دیگران باشند، دست زنان و مردان را می شکند تا دیگر سنگ پرتاب نکند و مردم عادی را وحشیانه از خانه هایشان بیرون می کشند و به باد مشت و لگد می گیرند تا بقیه بترسند و آرام شوند.

هنگامی که صهیونیستها به آلن اعتراض کردند. وی مقاله دیگری نوشت و بر موضع پیش خود تأکید نمود و از کسانی که از وی می خواهند به خاطر یهودی بودنش به حکومت صهیونیستی حمله نکند، اظهار شگفتی کرد. موضع آلن در قبال انتفاضه، همان موضعی است که در فیلمهایش دارد و در جستجوی معنا و ارزشهای مطلق است؛ هرچند می داند که نیروهای شر و نسبی گرایی بر همه چیز تسلط کامل دارد.

آلن سه بار ازدواج کرد و با میافارو نیز زندگیکرد؛ همان زنی که نقش اول بسیاری از فیلمهای اخیر آلن را بازی کرد و فرزندی به نام ساچیل برای او به دنیا آورد. این ازدواج نیمه رسمی و رابطه طولانی هم پایدار نماند؛ زیرا میافارو آلن را به آزار جنسی فرزندانش و برقراری رابطه با دخترخوانده بزرگش (که آسیایی تبار است) متهم نمود. البته آلن این گونه از خود دفاع کرد که او دخترش نیست و هرگز برای یک لحظه نیز چنین تصوری درباره اش نداشته است. دادگاه نیز به سود آلن حکم کرد و او اکنون با همان دختر زندگی می کند.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات وپژوهشهای تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد سوم، زمستان 1382.