موزه های نسل کشی در ایالات متحده: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل
 
جز (۱ نسخه واردشده)
 

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۲۹


نسل کشی از مهمترین موضوعات تخصصی موزه های مربوط به یهودیان آمریکاست. به همین دلیل موزه هایی اختصاصی در این موضوع برپا شده است.

یکی از این موزه ها موزه یادبود نسل کشی یهودیان اروپا (Holocaust Memorial Meuseum) است. این موزه را پرزیدنت کلینتون در آخرین هفته آوریل 1993 افتتاح کرد. موزه یادشده در میدان یا زمینی ساخته شده است که به نام ناراضی مشهور واشنگتن (The Mall)است و پیکره پرآوازه واشنگتن را از محل موزه می توان دید. هزینه ساخت این موزه 90 میلیون دلار بود و مهندس یهودی آمریکایی، جیمز فرد آن را ساخت. این مرد 56 ساله در سال 1939 به همراه خانواده اش از آلمان گریخته بود.

این موزه، برگرفته از تز فلسفی روشنی است که به جامه معماری درآمده است. زیرا فِرِد بر این باور است که چیزی ناممکن و غیرقابل تصدیق در این طرح، یعنی طرح ساخت موزه وجود دارد.

او بدین ترتیب، دیدگاه صهیونیستی درباره نسل کشی را مورد تأکید قرار می دهد و آن را از جنایتی که جامعه ای غربی (آلمانی نازی) در حق برخی گروههای بشری ـ از جمله یهودی ـ مرتکب شده است به موضوعی متافیزیکی و غیرقابل فهم تبدیل می کند که بیرون از زمان و تاریخ است و تنها علیه یهودیان رخ داده است. برای همین، فِرِد تصمیممی گیرد که موزه ای بدون تناسب و هارمونی بسازد.

او خود می گوید: "گمان نمی کنم این ساختمان خوش نمایی باشد؛ زیرا من زیباسازی و ظاهرسازی را تحمل نمی کنم. این همان کاری است که نازیها در اردوگاههای اسارت انجام می دادند؛ چرا که سر در این اردوگاهها به سبک Tyrolean بود و پنجره هایش با گلدان تزیین می شد. برای همین، این ساختمان باید احساس راز آلودگی، ترس و ناباوری را برانگیزد". اما به گفته یکی از ناقدان، مشکل این مهندس طراح در اینجا نهفته بود که آیا اساسا یک معماری مدرن و متمدن می تواند بیانگر حرکتی وحشیانه و غیرمتمدن باشد؟

برای حل این مشکلات، وی تصمیم می گیرد که موزه، بیش از اندازه زیبا نباشد؛ زیرا در غیر این صورت، بیننده تصور می کند که نسل کشی یهودیان نیز یکی از رویدادهای تاریخ بوده است. همچنین اگر موزه، سبک شکوهمند و نئوکلاسیکی رایج در واشنگتن را نداشته باشد و با سبک صنعتی ساخته شود تا جو ماشینی حاکم بر اردوگاهها را منتقل کند، سبب می شود که این رویداد، کم اهمیت جلوه کند. اگر هم می خواست موزه را چنان بسازد که دقیقا نشان دهنده وضعیت نسل کشی باشد، ساختمانی مشمئزکننده می شد که بینندگان را فراری می داد.

بدین ترتیب، ساختمان موزه از یک سو نباید بیش از اندازه زیبا می شد و از سوی دیگر نباید بیش از حد زشت می گشت و این بدان معناست که معیارهای سنتی معماری به کار نمی آمد.

این ساختمان می توانست کاملاً بی طرف باشد؛ دیواری ساده که اشیای مربوط به نسل کشی را به عنوان ارزش مطلق در خود جای دهد؛ ارزشی که هیچ گونه معماری ـ هرچند هوشمندانه ـ نمی تواند بیانش کند و برای همین به گونه ای قرار می گیرد که گویا رازی الهی است. اما این راه حل، معنایش شکست معمار مدرن در برابر این چالش بود. سرانجام این امکان وجود داشت که مهندس طراح، دستهایش را بالا ببرد و بگوید که این طرح، قابل بیان و اجرا نیست. این راه حل نیز بزدلانه بود و نشان می داد که هنرمند، هیچ رسالت اجتماعی ندارد.

واپسین مشکل این بود که این ساختمان به رغمیگانگی اش باید جزئی از موزه های واشنگتن می شد. مهندس یادشده، طرحهای خود را به کمیسیون هنرهای زیبا که ناظر معماری واشنگتن است، فرستاد و این کمیته بدین دلیل که بیش از حد بر رسالتش پای می فشارد، با آن مخالفت کردند. حتی بعضی از افراد کمیسیون به این نکته اشاره کردند که چنین موزه ای به پایتخت آمریکا مربوط نمی شود و نسل کشی نازیستی جدا از اینکه تجربه ای دردآور است. ربطی به تاریخ آمریکا ندارد. البته این اعتراض آخر چنین پاسخ داده شد که مایا یانگ لین نیز دیوار یادبودی برای قربانیان جنگ ویتنام ساخت تا بینندگان را به یاد یک لحظه تاریخی بیندازد.

سرانجام موافقت شد که طرح موزه پس از تعدیل، اجرا شود؛ طرحی که از خیابان 14 تا خیابان 15 شرقی جاده استقلال امتداد دارد و میان دو ساختمان قرار می گیرد: یکی با سبک کلاسیک و دیگری با سبک ویکتوریایی.

موضوع دیگری که مسئله ساز شد، نمای بیرونی و سردر موزه بود و گفتگوهایی در این مورد درگرفت که تنها از دیدگاه زیبایی شناختی نبود و به معرفت شناسی هم مربوط می شد؛ زیرا سردر بیشتر موزه های موجود در Mall به سبک نئوکلاسیک ساخته شده اند و این سبک، تقلیدی آگاهانه از معماری بت پرستانه یونانی رومی است.

به عبارت دیگر، بازگشتی است به تمدن بت پرستانه پیش از دوره تاریکی مسیحیت؛ همان تمدنی که ارزشهای عقلی و متوازن برآن حاکم بود و نشانی از غیب و اسطوره درآن وجود نداشت. به همین دلیل، معماری اش ساده اما باشکوه بود. پایه گذاران جمهوریت آمریکایی شیفته این سبک معماری بودند و جفرسون، خانه اش در مانچیلو را با همین سبک ساخته بود و بیشتر ساختمانهای واشنگتن تا همبن چندی پیش با چنین سبکی ساخته می شد.

فِرِد تصمیم گرفت سردر موزه را به گونه ای بسازد که نشان دهنده دوره روشنگری و خردگرایی نباشد و بلکه دوران تاریکی اروپا را تداعی کند. به همین دلیل، آن را به شیوه سردر اردوگاههای نازی ساخت. این سبک از نظر دقت قوسها و جزئیاتآشکار کلاسیک، تشابه بسیاری با مدرنیسم دینی داشت. این سردر به درخواست کمیسیون هنرهای زیبا ساخته شد؛ زیرا در طرح اصلی، سردر با سرستونهایی در نظر گرفته شده بود که القاکننده شومی و بیم و هراس باشد.

ورودی موزه به سالنی می رسد از آجرهای خشن که سقف شیشه ای اش بر روی شاخه هایی از آهن ناپوشیده قرار گرفته است و نور را رد می کند (تنها امر طبیعی که نازیها نتوانستند آن را از بین ببرند). این طراحی، بیننده را به یاد اردوگاهها و کوره های آدم سوزی می اندازد. نوعی خلأ سنگین و تاریک بر این معماری سایه افکنده است که القاکننده جوی دلهره آور است؛ زیرا خطوط آن مستقیم نیست. پلکانی در موزه وجود دارد که در پایین، پهن است و هرچه بالاتر می رود، تنگ تر می شود به گونه ای که بینندگان احساس شلوغی و ازدحام را درک می کنند و خود را در یکی از اردوگاهها می بینند. پایان پلکان به سوی منظره ای غیرواقعی می پیچد.

مهندس طراح کوشیده است به شیوه های گوناگون احساس ناآرامی خویش را به نمایش درآورد. برای نمونه در دیوار سنگی انتهای این سالن، شکافهایی دیده می شود. در غرفه ها نیز سنگین و آهنی است. دفتر کارکنان موزه در چهار برج قرار گرفته است که انسان را به یاد برجهای مراقبت می اندازد. حتی پله هایی که به سوی این دفاتر می رود به گونه ای طراحی شده است که بیننده احساس ناراحتی کند؛ عرض آنها کم است و نوری سفید و خیره کننده دارند. درهای این دفاتر از فلز خاکستری ساخته شده است و مانند دریچه کوره های آدم سوزی به سختی باز و بسته می شود. سالنهای موزه، پر است از تصاویر و آثار هنری مربوط به نسل کشی یهودیان و ابزاری که نازیها در اردوگاهها به کار می بردند. تلویزیونهایی نیز در هر گوشه قرار دارد که فیلمهایی در زمینه نسل کشی یهودیان نشان می دهد و برای اینکه کودکان آزرده خاطر نشوند، این تلویزیونها در فاصله 5/1 متری از سطح زمین جاسازی شده است.

به هر بیننده، کارتی کامپیوتری داده می شود که تصویر یکی از قربانیان یهودی روی آن است و می تواند از طریق همان تلویویزنها ماجرای آن قربانیرا دنبال کند. در طول دیدار، صدای آمریکاییهایی که اردوگاههای اسارت را فتح کردند پخش می شود. در سومین سالن، خیابانی سنگی با پیاده رو چویی، بیننده را به غرفه ای می رساند که نشان دهنده گتو ورشو است؛ همان گتویی که در برابر نازیها جانانه پایداری کرد.

گفته می شود که این موزه، قربانیان دیگر ـ همچون کولیها ـ را نیز فراموش نکرده است و حتی به کسانی که یهودیان را در فرار از چنگ نازیها کمک می کردند پرداخته است. برای همین قایقی در موزه به نمایش درآمده است که از نوع همان قایقهایی است که دانمارکیها با آن، یهودیان را فراری می دادند.

بیرون از موزه، سالن دیگری به نام "سالن یادبود" ساخته شده که شش گوشه است و با 75 پا ارتفاع، سقفی گنبدی شکل دارد. ارتفاع سالن در اصل باید 80 پا می شد و نسبت به میدان موزه ها 40 پا بلندتر می گشت. اما کمیسیون هنرهای زیبا تأکید کرد که نباید بلندتر از دیگر موزه ها باشد. از مساحت اصلی موزه نیز 10 درصد کاسته شد. اما این سالن شش گوشه به تنهایی در میان موزه خودنمایی می کند و جز نقش های برجسته و برگرفته از دوران باستان، هیچ تزیین و حتی پنجره ای در دیوارهای آن دیده نمی شود. بر روی دیوارهای این سالن، فرورفتگیهایی مانند محراب وجود دارد که می توان به یاد قربانیان یهودی در آنها شمع برافروخت. نور این سالن، نور طبیعی است که فقط از طریق سقف، تأمین می شود. نمای بیرونی و درونی آن یکسان است و این احساس را ایجاد می کند که چیزی ناهمگون در میان منطقه موزه ها سر برآورده است.

سالن یادبود، شخص را به یاد قدس الاقداس در معبد سلیمان و هرود می اندازد. حتی می توان گفت که شکل کلی موزه مانند معبد سلیمان است. اگر یهودیان در این معبد، خدای خود را می پرستیدند، در این موزه به پرستش خود می پردازند؛ زیرا قضیه نسل کشی که برای یهودیان پیش آمد، چیزی است که هیچ انسانی نمی تواند احساساتش را درباره آن بیان کند.

معماری موزه، معماری ساختارشکن پست مدرنیستی است و این بهترین وصف برایپس زمینه های طرح است؛ چراکه تز ساختارشکنی دوره پست مدرنیسم به گونه ای است که رابطه میان دال و مدلول (لفظ و معنا یا اسم و مسما) را رابطه ای سست و بی حساب و کتاب می داند. به همین دلیل، زبان، ابزار خوبی برای رساندن معنا به مخاطب و برقراری ارتباط میان مردم نیست، بلکه همچون جوهر روی کاغذ است؛ مایعی سیاه که به شکلی روی کاغذی سفید پخش شده است.

این موضوع با ادراک انسان غربی همراهی می کند؛ انسانی که در سایه فروپاشی نظامها و مرجعیتهای معرفت شناختی، اخلاقی و انسانی ـ خواه دینی و خواه غیردینی ـ احساس می کند که دیگر هیچ چیز یقینی وجود ندارد. برای همین، واقعیت خارجی دست نیافتنی است و کسی نمی تواند آن را تفسیر و طبقه بندی کند و یا حتی درباره آن حکمی صادر نماید. پس تنها چیزی که می ماند شیئی است که هم دال و هم مدلول است و مرجعیتی غیر از خود ندارد. کشتار همگانی، همان aporia است، شکافی که دهان باز می کند و در یک جا نمی ماند؛ شکافی که همه مرجعیتها را می بلعد و انسان در آن چیزی جز عدم یا نسل کشی یهودیان را نمی بیند. اما چگونه به اینجا می رسد؟ با بازآفرینی جو اردوگاهها و به نمایش درآوردن ابزار مورد استفاده در آن.

اگرچه از قربانیان غیریهودی نیز در موزه یادشده است، اما این موزه طبعا می خواهد تأکید کند که تنها یهودیان قربانی شده اند و دیگران، یهودیان را به حال خود واگذاشته اند (ظاهرا یاد کردن از قربانیان کولی نیز برای رد گم کردن و جلوگیری از سر و صداها بوده است).

موزه به ملت آمریکا یادآوری می کند که آنها به نسل کشی یهودیان توسط نازیها اعتنا نکردند و دولت آمریکا در سال 1939 به کشتی سن لویی ـ که 1128 یهودی گریخته از چنگال هیتلر را درخود جای داده بود ـ اجازه نداد تا در بنادر آمریکایی پهلو بگیرد و این در حالی بود که کشتی یادشده به هاوانا رسیده بود. این کشتی شبانه به آلمان بازگردانده شد تا گریختگان راه سرنوشت خود را ادامه دهند.

متفقین حاضر نشدند به اردوگاههای اسارتحمله کنند و حتی خطوط راه آهن را که به این اردوگاهها می رسید بمباران نکردند. موزه یادآور شده است که در کنفرانس اویان که در 1938 به دعوت پرزیدنت روزولت برگزار شد، نمایندگان برخی کشورهای اروپایی حاضر نشدند یهودیان فراری از دست رایش سوم را بپذیرند.

این موزه می خواهد این تز را مطرح کند که نسل کشی یهودیان، امری ورای عقل بشری و غیرقابل درک است و ما نیز در مقابل، این حق را داریم که بگوییم این نسل کشی، رویدادی تاریخی بوده است که بسیاری از جنبه های آن قابل فهم می نماید:

نسل کشی توسط نازیها تنها مورد در تمدن نوین غربی نبوده است و پیش از آن ساکنان اصلی آمریکا و سیاهپوستان آفریقا کشتار شدند.

تمرکز اصلی موزه بر قربانیان یهودی است و پرسش معناداری که برای بسیاری مطرح می شود، این است: چرا در موزه به نسل کشی سرخپوستان و تاریخ سیاه آمریکا در بهره کشی از بردگان سیاه که تقریبا مترادف با کشتار و جنایت است، هیچ اشاره ای نشده است؟ و چرا از دهها کشیش کاتولیک و پروتستان که برای نجات یهودیان، جان خود را فدا کردند سخنی به میان نمی آید؟

این موزه، حقایق بسیاری از پنهان می کند؛ مثلاً از همکاری برخی رهبران یهودی (خصوصا صهیونیستها) با نازیها چیزی نمی گوید و این پرسش مهم را نادیده می گیرد که آیا مقاومت یهودیان در برابر نازیها به اندازه لازم، نیرو و توان داشت؟ اگر میلیونها قربانی با قاتلان خویش همکاری نمی کردند، ماشین آدم کشی آلمان می توانست چنین جنایتی را مرتکب شود؟ اصلاً اجازه دهید موضوع نجات یهودیان را مثال بزنیم.

همه می دانند که رهبران صهیونیست به این مسئله توجهی نشان نمی دادند و حتی به نوعی از افراد و مهاجرتشان به جایی غیر از فلسطین جلوگیری می کردند. خانم گلدا مایر، نماینده صهیونیستها در کنفرانس اویان، به موضوع نجات یهودیان که کنفرانس برای آن برپا شده بود، کوچکترین اعتنایی نکرد. پس از جنگ نیز هنگامی که دلیل این بی توجهی را از او پرسیدند، پاسخ داد که من از حجمفاجعه بی خبر بودم.

آلمان به تصویر زشتی که در این موزه از این کشور ارائه شده بود اعتراض کرد و یادآور شد که تاریخ آلمان به صدها سال پیش از نسل کشی باز می گردد و بنابراین چرا تنها بر این نقطه از تاریخش تمرکز ایجاد شده است؟ بر همین اساس، دولت آلمان به مدیران موزه پیشنهاد کرد که غرفه ای را نیز به شکوفایی دموکراسی در آلمان پس از جنگ اختصاص دهند. البته روشن است که درخواستشان پاسخ مثبت نگرفت.

دومین موزه از این نوع، موزه نسل کشی در لس آنجلس است. این موزه هنگامی گشایش یافت (فوریه 1979) که بخشهایی از جمعیت یهوی آمریکا حس کرده بودند که به انحصار خود درآوردن نقش قربانی، بسیار پر اهمیت است. برای همین نام موزه را "بیت شواح (خانه نسل کشی) و موزه تسامح" گذاشتند. این نام دوگانه معنایی بس ژرف دارد؛ زیرا دایره یهودیت را میان دیگر دایره های مشابه قرار می دهد. سردر موزه، بی طرف و مدرن است و از گرانیت و شیشه درست شده است.

می توان گفت که معماری ساختمان موزه در مجموع، مدرن است و به پست مدرنیسم تعلق ندارد. سردر و سالنهای چهارگانه اش با بسیاری از ساختمانهای پیرامونش تفاوت ندارد.

چنانکه گفتیم، موزه از دو بخش تشکیل می شود و ما از بخش تسامح آغاز می کنیم. این بخش می کوشد تاریخ سرشار از تعصبهای نژادی آمریکا را بپوشاند، از نسل کشی سرخپوستان گرفته تا جریان زدن رودنی کینگ و تبرئه افسرانی که او را زده بودند. کاربرد فناوری پیشرفته ـ به صورت گسترده ـ مدرن بودن موزه را آشکار می سازد. وقتی وارد ساختمان می شوید، انسانی ساخته شده از ده دستگاه ویدئو در برابرتان قرار می گیرد و به شما می گوید که فردی بالاتر از متوسط هستید و هیچ تعصبی نسبت به دیگران ندارید... سپس همچنان ادامه می دهد و برخی شکلهای پنهان تعصب در جان آدمی را بیان می کند. وقتی از کنارش می گذرید، دو در مقابلتان باز می شود: یکی برای متعصبان و دیگری برای غیرمتعصبان. طبعا همه به شکل ناخودآگاه به سوی دومین درمی روند. اما می بینند که این در بسته است (آیا این بدان معناست که همه انسانها متعصب اند؟). سپس آرام آرام به سالنی می رسند که در آن، زمزمه های متعصبان را می شنوند و فیلمهایی در مورد نسل کشی ارامنه، کامبوجیها و سرخپوستان آمریکا می بینند.

اما در بخش دوم که نسل کشی مربوط می شود، سالن گواهی دیده می شود. در این سالن می توانی تاریخ کشتارهای جمعی را از زبان قربانیانی که هنوز زنده اند بشنوی. در اینجا از غیر خودیهای وارسته (vightcous Gentiles)نیز که به قرار یهودیان از چنگال نازیها کمک کرده اند، اشاره شده است.

در یک غرفه نیز گزارشهایی جدید از خشونت و تعصب وجود دارد. برای مثال اکنون بیننده می تواند در آغاز، جنایات پاکسازی نژادی در بوسنی را مشاهده کند. در این موزه نیز به هر کس کارتی با تصویر یکی از قربانیان داده می شود که می تواند ماجرای او را از طریق تلویزیونهای گوناگون پی بگیرد. در آمریکا چند مرکز یادبود و موزه کوچک نیز وجود دارد که مخصوص نسل کشی توسط نازیهاست (مرکز یادبود دالاس برای پژوهشهای نسل کشی و مرکز یادبود نسل کشی نازیستی در میشیگان). گویا قرار است موزه ای به نام "یادبود نسل کشی نازیستی ـ موزه میراث یهودی" برپا شود.

برخی مفسران بر این باورند که چنین موزه هایی نمی خواهند یاد نسل کشیها را زنده نگه دارند، بلکه هدفشان آمریکایی کردن این جریان است به گونه ای که کشتار یهودیان اروپا توسط نازیها همچون میکی ماوس، کوکاکولا، مکدونالد و بازیهای آتاری شود. پس از چند سال، نسل کشی ـ چنانکه مجله آلمانی اشپیگل نوشته است ـ به یک مارک تجاری (De Shoa Business) تبدیل می شود که هیچ ارتباطی به آشویتس ندارد و مخصوص موزه ای در لس آنجلس یا واشنگتن است.

بسیاری ـ برپایه منطق بشری ـ معتقدند برپایی موزه های نسل کشی در آمریکا نشانه دیگری از سیطره صهیونیسم و یهودیت است. از نکات عجیبی که با اندکی تأمل فهمیده می شود و به شکل شگفت آوری خلاف آن چیزی است که ما تصور می کنیم، این است که بی تردید این موزه نشان دهنده قدرت یهودیانآمریکاست. اما آیا این حتما به معنای بزرگ انگاشتن قدرت اسرائیل است؟ ارتباطی که ذهن عربی میان نفوذ یهودی و قدرت اسرائیلی برقرار می کند، عملیاتی منطقی است که به هیچ واقعیت خاصی ربط ندارد؛ زیرا مطبوعات اسرائیل شدیدا به برپایی این موزه اعتراض کردند.

در اسرائیل مقبره ای به نام "یاد فاشیم" وجود دارد که یادبود قربانیان نسل کشی است. این بنای یادبود از مهمترین مرکزی است که وقتی سران و مسئولان کشورها به اسرائیل می روند باید از آن دیدن کنند. صهیونیستهای مقیم فلسطین، اسرائیل را مراکز ملی، مدنی و معنوی همه یهودیان جهان می دانند و به همین دلیل، مهمترین زیارتگاه قوم یهود باید در میهن قومی آنان باشد. پس برپایی چنین موزه هایی در نیویورک و لس آنجلس، چالشی با دیدگاه صهیونیستی و تلاش از سوی یهودیان آمریکا برای فاصله گرفتن از صهیونیستهای اسرائیل است.

بدین ترتیب می توان گفت که این موزه ها نشان دهنده قدرت یهودیان آمریکاست و در عین حال نه تنها بزرگ دانستن نفوذ اسرائیل نیست، بلکه رقابت و چالشی با این نفوذ است.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهشهای تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد سوم، زمستان 1382.