صهیونیسم قومی

از دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل


"صهیونیسم قومی" (Ethnic Zionism)جریانی صهیونیستی است که به یهودیان از دیدگاه هویت، خودآگاهی و معنای وجود نگاه می کند. این جریان در یهودی کردن شکل و محتوای صهیونیسم از طریق وارد کردن اصطلاحات حلول گرایانه اندام وار (ارگانیک) در آن نقش داشته است و خود به دو گرایش یا دو جریان تقسیم می شود: صهیونیسم قومی دینی و صهیونیسم قومی سکولار. صهیونیسم قومی دینی حلول محور حلول گرایایی در مرحله وحدت وجود معنوی دور می زند و صهیونیسم قومی سکولار حول محور وحدت وجود مادی (حلول گرایی بدون خدا) دور می زند.

طرفداران جریان اول معتقدند که دین یهود اساس قومیت یهودی است و بدون آن، قومیت یهود وجود نخواهد داشت، اما طرفداران جریان دوم بر آنند که دین یهود فقط یکی از ابعاد قومیت یهودی است. هر دو گروه به قومیت یهودی فرا می خوانند و جز در منشأ و مبنای قومیت، اختلافی با هم ندارند؛ اختلاف در این است که آیا عقیده یهودیت منشأ قومیت است یا آن چه که "تاریخ یهودی" و "فرهنگ یهودی" نامیده می شود؟

باید توجه داشت که رویکرد این دو جریان با هم یکی است؛ هر دو ملت یهود را شی ء مطلق مقدسی می پندارند که وحدتی اندام وار (ارگانیک) دارد. اما در حالی که جریان قومی دینی این انسجام و وحدت را براساس متافیزیک (حلول خدا در ملت) تفسیر می کند، جریان قومی سکولار همین انسجام را براساس مادی (عمل تاریخی) یا روح ملت (حلول گرایی بدون خدا) تفسیر می نماید. بعدهابن گوریون به شکل و محتوایی هماهنگ با هر دو جریان رسید و تصریح کرد که اگر خدا ملت را برگزیده است، ملت هم خدا را برگزیده است.

حاخام کوک [یکی از رهبران جریان دینی ]هم شکل و محتوای حلولی را کنار می گذارد و بدون هیچ پرده پوشی شکل و محتوای اندام وار (ارگانیک) را به کار می گیرد؛ او در پایان یکی از مقالاتش چنین می گوید: "بازگشت به تن همراه شود تا تنی سالم و قوی با عضلاتی نیرومند پدید آید که روحی ملتهب و خروشان را در خود جای دهد". گفتن این سخنان درخور نیچه و آحاد هاعام است [تا یک حاخام].

می توان گفت که میان جریان های سه گانه اصلی صهیونیسم، تقسیم کار آشکاری وجود دارد. مأموریت صهیونیسم دیپلماتیک و نیز صهیونیسم عمومی (وطنی) بر رسیدن به تضمین حمایت امپریالیسم و بسیج یهودیان در حمایت از مهاجرنشین صهیونیستی و کوچاندن جمعیت اضافی آنان متمرکز می شود. مأموریت صهیونیسم کارگری (وطن گزین) اسکان این جمعیت اضافی در فلسطین از طریق نهادهای مختلف وطن گزین کشاورزی نظامی است.

بنابراین، هر جریان صهیونیستی برنامه سیاسی و اقتصادی خاص خود را دارد که زمینه و نوع فعالیت آن را پوشش می دهد. اما صهیونیسم قومی، با دو نوع دینی و سکولارش، به رویکردهای اقتصادی یا سیاسی چندان توجهی ندارد؛ زیرا سروکارش با تبیین و تعبیر و خودآگاهی و معنای وجود است. این نوع صهیونیسم قلمرو کار خود را "یهودیان" می داند؛ ملتی متمایز به تاریخی متمایز. مأموریت خود را نیز درمان مشکلات معنوی یهودیان و خلق خودآگاهی یهودی و پاکسازی اندیشه صهیونیستی از تمام مفاهیم ادغامی و همانندی و تعمیق مفهوم ملت یهودبا اصرار بر هویت یهودی مشخص طرح صهیونیستی می داند؛ به گونه ای که هدف این طرح آن نباشد که یهود ملتی چون بقیه ملت ها و دولتی چون دولت ها شود، بلکه هدفش تعمیق هویت و خودآگاهی یهودی و دادن معنای یهودی به وجود یهودی چه در فلسطین و چه در خارج آن باشد.

از دید صهیونیسم قومی، دولتی که تأسیس خواهد شد باید نه فقط [اسماً ]دولتی یهودی باشد، بلکه باید در شکل و محتوا نیز یهودی باشد. هدف این جریان تحمیل انزوای قومی بر یهودیان خارج فلسطین است تا بشود اقلیت های یهودی را در پشت سر مهاجرنشین صهیونیستی بسیج کرد و به مهاجران داخل هم چارچوبی ایدئولوژیک، با بعدی زمینی داد تا اعطای قداست به سمبل های ملی ممکن گردد و فلسطین به مرکز روحانی و معنوی (به معنای قومی گروهی یا به معنای قومی سکولار) تبدیل گردد.

همچنین باید در نظر داشت که مبلغان گفتمان قومی با دو رویکرد دینی و سکولارش، با توجه به تمرکزشان بر مشکل هویت، هیچ اندیشه سیاسی یا اقتصادی مستقلی نداشته اند. این دو رویکرد دینی و سکولار صهیونیسم قومی در پینسکر، هرتزل، بوروخف، ژابوتنسکی و دیگر صهیونیست ها، تأثیری عمیق بر جای گذاشت و بر پوشش های قومی بیش از امور سیاسی یا اقتصادی تمرکز داشتند؛ این عده از زبان دولت قومی و نوع قوانین حاکم بر این دولت (از دیدگاه قومی) و رابطه اش با میراث یهودی و حدود انطباق رفتار مهاجران ساکن در این دولت با ارزش های قومی (دینی یا سکولار) یهودی سخن می گفتند. همچنین به طرح های فرهنگی که خودآگاهی یهودیان جهان را یگانه و مشترک می سازد و نیز به روابط یهودیان با دولتی که قرار است تأسیسشود توجه نشان می دادند.

البته این بدان معنا نیست که آنان به شکل و محتوای اصلی و فراگیر صهیونیسم (و نیز به ایمان به ابدی بودن یهودستیزی یا نظریه ملت یا تکیه به ابرقدرت ها) پای بند نبودند؛ چه تمام اندیشه و فکر آنان مبتنی و متکی بر همین شکل و محتوا بود. اگر آحاد هاعام اندک زمانی درباره ضرورت تأسیس دولت صهیونیستی مردد بود، این تردید او دیری نپایید؛ همان گونه که او هرگز با نظریه انتقال سرریز جمعیت یهودی از اروپای شرقی به فلسطین مخالفت نکرد. اگر قربانی کردن اعراب موجب نگرانی او در پاره ای موارد شد، همو در دوره پیش از اعلامیه بالفور همچنان از طرح صهیونیستی حمایت می کرد و به وایزمن نصیحت و مشاوره می داد. خود او نیز در نهایت در فلسطین ساکن شد، بی آن که روشن کند که اجرای طرح صهیونیستی بدون خلاص شدن از دست اعراب چگونه ممکن است. اما در مورد متدینان، وضع بسیار متفاوت است.

در جریان انقلاب 1929 در فلسطین، [حاخام] کوک انگلیس ها را متهم به کنار کشیدن از حمایت یهودیان کرد و در جریان قیام برای دفاع از دیوار براق (دیوار ندبه) موضعی تند و سرسختانه گرفت. با توجه به عدم تعارض میان قلمرو صهیونیسم قومی با قلمرو دیگر ساختارهای صهیونیستی، می بینیم که درگیری و مبارزه میان طرفداران این جریان، چه در میان افراد این جریان با خودشان و چه در میان افراد این جریان با رهبران دوستداران صهیون و طرفداران صهیونیسم دیپلماتیک، تنها به امور دینی و فرهنگی مربوط می شود.

یکی از برخوردهای قومی های دینی با رهبران گروه دوستداران صهیون به سال [عبری]1889-1888 مربوط می شود؛ این سالی شنبه ای بود که در آن کشت زمین برحسب تعالیم دینی یهودی بر یهودیان حرام است. این تحریم فقط پس از بازگشت یهودیان به سرزمین موعود و بازپس گیری آن قابل اجراست؛ و نیز اگر زمین ملک غیریهودیان باشد، چنین تحریمی وجود ندارد. اما مهاجران یهودی به رغم این تحریم و این که زمین ملک خودشان بود، زمین های خود را کاشتند.

حاخام موهیلور برای حل مشکل داوطلبانه وارد میدان شد و فتوا داد که می شود زمین را به یک غیریهودی فروخت، بنابراین زمین ملک دیگران می شود و در نتیجه کشت آن بر یهودیان حلال می گردد (این قضیه هنوز هم در اسرائیل ادامه دارد و دولت صهیونیستی هر شش سال یک بار ارض اسرائیل را به یکی از شهروندان غیریهودی می فروشد و در پایان سال شنبه ای دوباره آن را می خرد!). متدینان در کنگره گروه دوستداران صهیون که در دروسکینکی برگزار شد (1887) کوشیدند تا پینسکر را برکنار کنند و شکست خوردند؛ اما موفق شدند سه حاخام را به عضویت کمیته اجرایی درآورند.

همچنین وقتی آحاد هاعام در مقاله ای با عنوان راه این نیست تلاش کرد تا روشن کند که نفوذی ها در فلسطین هویت خود را از دست داده اند و جذب کارهای مربوط به بقای مادی شده اند و از دنیای معنویت و هویت غافل مانده اند، بحث داغی میان قومی های سکولار و صهیونیست های نفوذی عضو دوستداران صهیون درگرفت. این بحث داغ سپس به انتقاد صریح از طرح هرتزل و اندیشه های او تبدیل شد. مخالفت آحاد هاعام با شکل و محتوای هرتزلی به حدی رسید که در کنگره مینسک (کهصهیونیست های روسیه در سال 1902 تشکیل داده بودند) پیشنهاد کرد که از سازمان صهیونیسم منشعب شوند و سازمان صهیونیستی فرهنگی مستقلی تأسیس کنند که از گفتمان قومی در میان یهودیان، در هر کجا که باشند، دفاع کند.

همین طور، طرفداران دو گرایش قومی دینی و قومی سکولار نیز درگیری و دعوا بالا گرفت. لذا سکولارها با افزایش نفوذ دینی ها در کنگره وین (1899) ناچار شدند که (با الگوبرداری از لژهای ماسونی) جماعت بنی موسی را تأسیس کنند که البته این تشکیلات در سال 1897 منحل شد.

با صدور اعلامیه بالفور نزاع و درگیری میان صهیونیست های قومی و صهیونیست هایی که چندان به قومیت توجهی نداشتند، به پایان رسید. با تسلط یهودیان اروپای شرقی بر سازمان صهیونیسم و تقسیم کار میان وطنی ها و وطن گزین ها، هویت یهودی قلمرو مشترک همگان شد و صهیونیست های وطنی نظریه هویت یهودی را پذیرفتند؛ البته مادام که با وفاداری آنها به میهنشان در تضاد نباشد. اما در درون جریان قومی، درگیری میان دینی ها و سکولارها ادامه پیدا کرده است (درگیری های دیگر میان گروه های صهیونیستی دیگر در زمینه های سیاسی و اقتصادی است). یکی از مهم ترین این درگیری ها در میان دو گروه، درگیری و اختلاف بر سر هویت یهودی است (چه کسی یهودی است؟).

همان طور که گذشت، میان قومی های دینی و قومی های سکولار چند بار اختلاف پیش آمد و تمام این اختلافات در برنامه بال معلق شد. در جریان تنظیم سند دولت اسرائیل (که به آن سند استقلال اسرائیل) هم گفته می شود، میان صهیونیست هایدینی و صهیونیست های سکولار بر سر عبارت "با اعتماد و توکل ما بر خدا" که صهیونیست های دینی مصر برآوردن آن در مقدمه بودند، اختلاف بالا گرفت. این اختلاف به شیوه فریبکارانه صهیونیستی حل شد و عبارت "صور یسرائیل" آورده شد که معنای تحت اللفظی آن "صخره اسرائیل" است.

این عبارت غامض و پیچیده برای غیردینی ها عبارتی غیردینی و برای دینی ها عبارتی دینی است. ظاهراً دینی ها همچنین تلاش کردند که در مقدمه سند به وعده الهی به جماعت یسرائیل اشاره شوند که تلاششان ناکام ماند. اما برای راضی کردن آنان، در مقدمه جملاتی مبهم و چندپهلو آورده شده است: "ارتس یسرائیل همان مکانی است که ملت یهود در آن متولد شد، در همین جا هویت روحانی، دینی و سیاسی خود را کسب کرد و شکل داد و در همین جا اولین دولت خود را تأسیس کرد و ارزش های فرهنگی و تمدنی با مضمونی قومی و جهان شمول پدید آورد و کتاب کتاب ها را به جهان عرضه کرد".

در این جا اشاره به تولد ملت یهود می تواند هم به صورت دینی و هم به صورت سکولار تعریف شود؛ و نیز اشاره به هویت می تواند هم براساس روحانی (که در ادبیات صهیونیستی به معنای "قوم گرایی سکولار" است و اشاره به این دارد که صهیونیسم آحاد هاعام "صهیونیسم روحانی" است) و هم براساس دینی یا سیاسی کلی تعریف شود. به "کتاب کتاب ها" یا "کتاب مقدس" نیز به عنوان کتابی اشاره می شود که ملت یهود به جهانیان داده است (بدون این که مشخص شود چه بخشی از آن فولکلور ملت است و چه بخشی از سوی خدا نازل شده است).

در برنامه قدس (1986) هم می بینیم که این شکلمبهم ادامه دارد؛ [در این برنامه ]اسرائیل بر مبنای بینش پیامبران درباره عدل و صلح برپا شده است که این بینش نیز می تواند از سوی خدا یا ساخته بشر باشد. این برنامه همچنین به ضرورت حفظ هویت ملت یهود از طریق تشویق تربیت یهودی و عبری و ارزش های معنوی و فرهنگی یهودی اشاره می کند. شاید اشاره به تربیت یهودی و عبری در واقع اشاره به تربیت قومی دینی و سکولار باشد.

مأخذ:

  1. المسیری، عبدالوهاب: دایره المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ترجمه مؤسسه مطالعات و پژوهش های تاریخ خاورمیانه، دبیرخانه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین، جلد ششم، چاپ اول، پاییز 1382.